غزل شمارهٔ ۲۰۵
این جهان بی بقا هیچست هیچ
هر چه میگردد فنا هیچست هیچ
گرجهانرا سر بسر بگرفته
چون نمیماند بجا هیچست هیچ
شد مرا یک نکته از غیب آشکار
در دو عالم جز خدا هیچست هیچ
گرنه سردر راه عشق او رود
آن سرکمتر زپا هیچست هیچ
گرنه صرف طاعت و خدمت شود
حاصل این عمرها هیچست هیچ
گرنه سوزد جان و دل در عشق او
در تن این افسردها هیچست هیچ
دل بعشق گلرخان ای دل مده
مهر یار بی وفا هیچست هیچ
صحبت بیگانگان بیگانگیست
جز ندیدم آشنا هیچست هیچ
گر سخن گوئی دگر از حق بگو
فیض جز حرف خدا هیچست هیچ
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
این جهان بی بقا هیچست هیچ
هر چه میگردد فنا هیچست هیچ
هوش مصنوعی: این دنیا چیزی پایدار و ماندنی ندارد و همه چیز در نهایت به فنا میرود و هیچ ارزشی ندارد.
گرجهانرا سر بسر بگرفته
چون نمیماند بجا هیچست هیچ
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا تماماً در دست تقدیر است و هر چیزی را در بر گرفته، اما در نهایت چیزی در این عالم باقی نمیماند.
شد مرا یک نکته از غیب آشکار
در دو عالم جز خدا هیچست هیچ
هوش مصنوعی: یک نکتهای از عالم غیب برایم روشن شد که در دو جهان، جز خداوند، هیچ چیز ارزش واقعی ندارد.
گرنه سردر راه عشق او رود
آن سرکمتر زپا هیچست هیچ
هوش مصنوعی: اگر در راه عشق او بیفتد، آن سر (عشق) دیگر از پا کمتر نیست و هیچ است.
گرنه صرف طاعت و خدمت شود
حاصل این عمرها هیچست هیچ
هوش مصنوعی: اگر فقط بخواهیم به عبادت و خدمت بپردازیم، در این صورت نتیجهای از این زندگیها نخواهیم داشت و همه چیز بیفایده خواهد بود.
گرنه سوزد جان و دل در عشق او
در تن این افسردها هیچست هیچ
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه در عشق او میسوزد جان و دل، در وجود این افسردهها چیزی نیست و هیچچیز به حساب نمیآید.
دل بعشق گلرخان ای دل مده
مهر یار بی وفا هیچست هیچ
هوش مصنوعی: دل، به عشق گلرخان، بیمهر و محبت یاری که وفا ندارد، هیچ ارزشی ندارد.
صحبت بیگانگان بیگانگیست
جز ندیدم آشنا هیچست هیچ
هوش مصنوعی: گفتوگو با افراد غریبه تنها باعث احساس دوری و عدم ارتباط میشود. به جز آشنایان، هیچکس را در زندگی نمیشناسم.
گر سخن گوئی دگر از حق بگو
فیض جز حرف خدا هیچست هیچ
هوش مصنوعی: اگر میخواهی صحبت کنی، پس از حق صحبت کن. جز کلام خداوند، هیچ چیز دیگر ارزش ندارد.
حاشیه ها
1397/09/23 20:11
ظاهر حسینی هروی
«گرجهانرا سر بسر بگرفته»
این مصرع یک هجای بلند از رکن آخر مصرع کم دارد، من متن چاپی را در دسترس ندارم، کلاً غزل سست است و شکل نوشتاری متن نیز جالب نیست اما این مصرع شاید چنین باشد:
گرجهان را سر بسر بگرفته ای
یا
گرجهانرا سر بسر بگرفته است
1397/09/24 05:11
ظاهر حسینی هروی
«جز ندیدم آشنا هیچست هیچ»
این مصرع هم درست به نظر نمی آید، شاید اینگونه:
چون ندیدم آشنا هیچست هیچ
باشد.
من چند غزل را مرور نمودم در همه کم و بیش مشکل وجود دارد، مقداری از آن شاید سهل انگاریِ کسی که تایپ کرده باشد و بقیه ضعف خود شاعر است؛ اگر کسی نسخهٔ معتبر از دیوان را داشته باشد و با این متن مقایسه نماید و غلط های مسلم را تصحیح کند کار خوبی است.