گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۸

عشق آمد و اختیار نگذاشت
در کشور دل قرار نگذاشت
از جان اثری نماند در تن
وزخاک تنم غبار نگذاشت
کیفیت چشم پرخمارت
در هیچ سری خمار نگذاشت
پنهان میخواست دل غمت را
این دیدهٔ اشگبار نگذاشت
تا جلوه کند درو جمالت
اشگم در دل غبار نگذاشت
عبرت نتوان گرفت از دهر
چون فرصت اعتبار نگذاشت
نشگفته بریخت غنچه دل
تعجیل خزان بهار نگذاشت
رفتم که بپاش جان فشانم
دستم بگرفت و یار نگذاشت
رفتم که کنم شکایت از فیض
کوتاهی روزگار نگذاشت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق آمد و اختیار نگذاشت
در کشور دل قرار نگذاشت
هوش مصنوعی: عشق وارد شد و مانع انتخاب شد، در دل آرامش و ثباتی نگذاشت.
از جان اثری نماند در تن
وزخاک تنم غبار نگذاشت
هوش مصنوعی: هیچ اثری از جان در بدن باقی نمانده و از خاک تنم هیچ غباری به جا نمانده است.
کیفیت چشم پرخمارت
در هیچ سری خمار نگذاشت
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلربایت هرگز در دل هیچ کسی حس خمار و غم را ایجاد نکرد.
پنهان میخواست دل غمت را
این دیدهٔ اشگبار نگذاشت
هوش مصنوعی: دل من می‌خواست غم تو را پنهان کند، اما این چشمان پر اشک اجازه ندادند.
تا جلوه کند درو جمالت
اشگم در دل غبار نگذاشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی تو در دل من نمایان شود، اشک‌هایم هیچ اثری از غبار و کدورت باقی نگذاشت.
عبرت نتوان گرفت از دهر
چون فرصت اعتبار نگذاشت
هوش مصنوعی: از روزگار نمی‌توان پند گرفت، زیرا فرصت برای اندیشیدن و تأمل فراهم نیست.
نشگفته بریخت غنچه دل
تعجیل خزان بهار نگذاشت
هوش مصنوعی: دل غنچه‌گون ما بدون اینکه چیزی بگوید، در انتظار خزان بهار نماند و به‌سرعت اندوه خود را نشان داد.
رفتم که بپاش جان فشانم
دستم بگرفت و یار نگذاشت
هوش مصنوعی: من به سوی عشق رفتم تا جانم را نثار کنم، اما محبوبم دستم را گرفت و گذاشت که این کار را انجام ندهم.
رفتم که کنم شکایت از فیض
کوتاهی روزگار نگذاشت
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلاتی که زمانه برایم به وجود آورده، نتوانستم از فیض شکایت کنم و حرف دلم را بزنم.