گنجور

بخش ۴

ز خاور چو خورشید بنمود تاج
گل زرد شد بر زمین رنگ ساج
ز گنجور دستور بستد کلید
خورش خانه و خمهای نبید
بدژدر هرانکس که بد مهتری
وزان جنگیان رنج دیده سری
خورشها فرستاد و چندی نبید
هم از بویها نرگس و شنبلید
پرستندهٔ باده را پیش خواند
به خوبی سخنها فراوان براند
بدو گفت کامشب تویی باده‌ده
به طایر همه بادهٔ ساده ده
همان تا بدارند باده به دست
بدان تا بخسپند و گردند مست
بدو گفت ساقی که من بنده‌ام
به فرمان تو در جهان زنده‌ام
چو خورشید بر باختر گشت زرد
شب تیره گفتش که از راه برد
می خسروی خواست طایر به جام
نخستین ز غسانیان برد نام
چو بگذشت یک پاس از تیره شب
بیاسود طایر ز بانگ جلب
برفتند یکسر سوی خوابگاه
پرستندگان را بفرمود شاه
که با کس نگوید سخن جز براز
نهانی در دژ گشادند باز
بدان شاه شاپور خود چشم داشت
از آواز مستان به دل خشم داشت
چو شمع از در دژ بیفروخت گفت
که گشتیم با بخت بیدار جفت
مر آن ماه‌رخ را به پرده‌سرای
بفرمود تا خوب کردند جای
سپه را همه سر به سر گرد کرد
گزین کرد مردان ننگ و نبرد
به باره برآورد چندی سوار
هرانکس که بود از در کارزار
به دژ در شد و کشتن اندرگرفت
همه گنجهای کهن برگرفت
سپه بود با طایر اندر حصار
همه مست خفته فزون از هزار
دگر خفته آسیمه برخاستند
به هر جای جنگی بیاراستند
ازیشان کس از بیم ننمود پشت
بسی نامور شاه ایران بکشت
چو شد طایر اندر کف او اسیر
بیامد برهنه دوان ناگزیر
به چنگ وی آمد حصار و بنه
گرفتار شد مردم بدتنه
ببود آن شب و بامداد پگاه
چو خورشید بنمود زرین کلاه
یکی تخت پیروزه اندر حصار
به آیین نهادند و دادند بار
چو از بارپردخته شد شهریار
به نزدیک او شد گل نوبهار
ز یاقوت سرخ افسری بر سرش
درفشان ز زربفت چینی برش
بدانست کای جادوی کار اوست
بدو بد رسیدن ز کردار اوست
چنین گفت کای شاه آزاد مرد
نگه کن که که فرزند با من چه کرد
چنین گفت شاپور بدنام را
که از پرده چون دخت بهرام را
بیاری و رسوا کنی دوده را
برانگیزی آن کین آسوده را
به دژخیم فرمود تا گردنش
زند به آتش اندر بسوزد تنش
سر طایر از ننگ در خون کشید
دو کتف وی از پشت بیرون کشید
هرانکس کجا یافتی از عرب
نماندی که با کس گشادی دو لب
ز دو دست او دور کردی دو کفت
جهان ماند از کار او در شگفت
عرابی ذوالاکتاف کردش لقب
چو از مهره بگشاد کفت عرب
وزانجا یگه شد سوی پارس باز
جهانی همه برد پیشش نماز
برین نیز بگذشت چندی سپهر
وزان پس دگرگونه بنمود چهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز خاور چو خورشید بنمود تاج
گل زرد شد بر زمین رنگ ساج
هوش مصنوعی: خورشید از سمت شرق طلوع کرد و مانند تاج گل درخشان به نظر آمد، و زمین رنگی مانند سفال پیدا کرد.
ز گنجور دستور بستد کلید
خورش خانه و خمهای نبید
هوش مصنوعی: از گنجینه‌ای گرانبها، کلید ورودی به خانه‌ای روشن و پر از شراب را گرفتند.
بدژدر هرانکس که بد مهتری
وزان جنگیان رنج دیده سری
هوش مصنوعی: هر کسی که بداند بدی در مهتری (نیکو رهبری) و رنجی که از جنگجویان دیده می‌شود، به او بد می‌رسد.
خورشها فرستاد و چندی نبید
هم از بویها نرگس و شنبلید
هوش مصنوعی: غذاهایی را فرستاد و مدتی هم نوشیدنی از عطرهای گل نرگس و شنبلید.
پرستندهٔ باده را پیش خواند
به خوبی سخنها فراوان براند
هوش مصنوعی: او که دوستدار نوشیدنی است، به خوبی از اوضاع و احوال سخن می‌گوید و گفتارهای زیبا و زیادی دارد.
بدو گفت کامشب تویی باده‌ده
به طایر همه بادهٔ ساده ده
هوش مصنوعی: او به او گفت: امشب تویی که باده را به پرنده بده، تا همه از باده ساده برخوردار شوند.
همان تا بدارند باده به دست
بدان تا بخسپند و گردند مست
هوش مصنوعی: به دنبال این هستم که باده را در دست بگیرم تا به خواب بروم و مست شوم.
بدو گفت ساقی که من بنده‌ام
به فرمان تو در جهان زنده‌ام
هوش مصنوعی: به ساقی گفتم که من به خاطر تو و تحت فرمان تو زندگی می‌کنم و وجودم به وجود تو وابسته است.
چو خورشید بر باختر گشت زرد
شب تیره گفتش که از راه برد
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید به سمت غرب غروب کرد و رنگش زرد شد، شب تاریک به او گفت که از مسیر خود خارج شده‌ای.
می خسروی خواست طایر به جام
نخستین ز غسانیان برد نام
هوش مصنوعی: در آغاز، مرغی از سرزمین غسان به سوی مستانی که در بیخودگی و شادی بودند، پرواز کرد و دلخواه و آرزوی خود را از آنجا خواست.
چو بگذشت یک پاس از تیره شب
بیاسود طایر ز بانگ جلب
هوش مصنوعی: زمانی که یک دور از تاریکی شب گذشت، پرنده‌ای به خاطر صدای جلب، آرامش پیدا کرد.
برفتند یکسر سوی خوابگاه
پرستندگان را بفرمود شاه
هوش مصنوعی: همه به سمت محل خواب پرستندگان رفتند، شاه نیز این دستور را صادر کرد.
که با کس نگوید سخن جز براز
نهانی در دژ گشادند باز
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش رازهای پنهانی دارد، با کسی حرف نمی‌زند و راز خود را فاش نمی‌کند.
بدان شاه شاپور خود چشم داشت
از آواز مستان به دل خشم داشت
هوش مصنوعی: شاه شاپور به صدای مستان گوش می‌داد و از آن خیال داشت، اما در دل خود خشم و ناراحتی را احساس می‌کرد.
چو شمع از در دژ بیفروخت گفت
که گشتیم با بخت بیدار جفت
هوش مصنوعی: مثل اینکه شمعی در دروازه‌ی قلعه روشن شده و می‌گوید که با خوشبختی بیدار شدیم و به هم پیوستیم.
مر آن ماه‌رخ را به پرده‌سرای
بفرمود تا خوب کردند جای
هوش مصنوعی: او به پرده‌ساز دستور داد تا تصویر آن ماه‌گونه را به زیبایی فراهم کند و جای مناسبی برای آن ایجاد کند.
سپه را همه سر به سر گرد کرد
گزین کرد مردان ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: ارتش را گرد هم آورد و مردان جنگی و دلیر را انتخاب کرد، آنهایی که همگی از ننگ و شکست بیزار بودند و تنها برای نبرد آماده بودند.
به باره برآورد چندی سوار
هرانکس که بود از در کارزار
هوش مصنوعی: مدتی سواران به میدان آوردند و هرکسی که در کار نبرد بود، به آنجا آمد.
به دژ در شد و کشتن اندرگرفت
همه گنجهای کهن برگرفت
هوش مصنوعی: او وارد دژ شد و اقدام به کشتن کرد و همه گنجینه‌های قدیمی را برداشت.
سپه بود با طایر اندر حصار
همه مست خفته فزون از هزار
هوش مصنوعی: سپاه در کنار پرنده‌ای در دژ، همه مست و خوابیده‌اند، بیش از هزار نفر.
دگر خفته آسیمه برخاستند
به هر جای جنگی بیاراستند
هوش مصنوعی: دیگر افرادی که خواب بودند، بیدار شدند و در هر مکان جنگی را آماده کردند.
ازیشان کس از بیم ننمود پشت
بسی نامور شاه ایران بکشت
هوش مصنوعی: از آن‌ها کسی به خاطر ترس از کار شاه ایران عقب‌نشینی نکرد و بسیاری از ناموران را به قتل رساند.
چو شد طایر اندر کف او اسیر
بیامد برهنه دوان ناگزیر
هوش مصنوعی: زمانی که پرنده‌ای در دستان او گرفتار شد، او به شتاب و بدون پوشش به سوی او آمد و ناگزیر بود که این کار را انجام دهد.
به چنگ وی آمد حصار و بنه
گرفتار شد مردم بدتنه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که افرادی که دارای نیت‌های بد و ناپسند هستند، در نهایت به دام می‌افتند و به محاصره مشکلات خود درمی‌آیند. در واقع، افرادی که به کارهای نادرست روی می‌آورند، خود را در معرض عواقب ناگواری قرار می‌دهند.
ببود آن شب و بامداد پگاه
چو خورشید بنمود زرین کلاه
هوش مصنوعی: آن شب و بامداد به خوبی گذشت، همچنان که خورشید درخشان، کلاه طلایی خود را نمایان می‌کند.
یکی تخت پیروزه اندر حصار
به آیین نهادند و دادند بار
هوش مصنوعی: یک تخت پیروز را در درون قلعه برپا کردند و به آن احترام گذاشتند و برایش هدایا آوردند.
چو از بارپردخته شد شهریار
به نزدیک او شد گل نوبهار
هوش مصنوعی: پس از آن که پادشاه از خواب بیدار شد، گل‌های تازه و زیبای بهاری به او نزدیک شدند.
ز یاقوت سرخ افسری بر سرش
درفشان ز زربفت چینی برش
هوش مصنوعی: بر روی سر او، درخشان و زیبا، تاجی از یاقوت سرخ قرار دارد و لباسش از پارچه زربفت چین است.
بدانست کای جادوی کار اوست
بدو بد رسیدن ز کردار اوست
هوش مصنوعی: او فهمید که این جادوگری و هنری که دارد، نتیجه‌ی کردار و کارهای خودش است.
چنین گفت کای شاه آزاد مرد
نگه کن که که فرزند با من چه کرد
هوش مصنوعی: او خطاب به شاه آزاد مرد می‌گوید: "ببین چه بلایی بر سر من آورد فرزندم."
چنین گفت شاپور بدنام را
که از پرده چون دخت بهرام را
هوش مصنوعی: شاپور بدنام به کسی گفت که چطور از میان پرده و حجاب، دختری شبیه به بهرام را مشاهده می‌کند.
بیاری و رسوا کنی دوده را
برانگیزی آن کین آسوده را
هوش مصنوعی: با کمک تو و با رسوایی دیگران، نژاد و اصل و نسب را به چالش می‌کشی و بر می‌انگیزی آن کینه‌ای را که در آرامش است.
به دژخیم فرمود تا گردنش
زند به آتش اندر بسوزد تنش
هوش مصنوعی: او به جلاد دستور داد تا گردنش را بزند و بدنش را در آتش بسوزاند.
سر طایر از ننگ در خون کشید
دو کتف وی از پشت بیرون کشید
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به خاطر ننگ خود را در خون غرق کرده، بال‌هایش را به شکلی نگران‌کننده از پشت خود خارج کرده است.
هرانکس کجا یافتی از عرب
نماندی که با کس گشادی دو لب
هوش مصنوعی: هرکس که در جستجوی تو بود، دیگر نیازی به کسی ندارد و از دیگران دوری کرده است.
ز دو دست او دور کردی دو کفت
جهان ماند از کار او در شگفت
هوش مصنوعی: با دور کردن دو کفت از دو دست او، جهانی که به دست او بود، در حیرت باقی مانده است.
عرابی ذوالاکتاف کردش لقب
چو از مهره بگشاد کفت عرب
هوش مصنوعی: عرب با دستانی قوی و بازوهای نیرومندش لقب گرفت، زمانی که مهره را گشود و کفتار عرب را نشان داد.
وزانجا یگه شد سوی پارس باز
جهانی همه برد پیشش نماز
هوش مصنوعی: سپس او به سوی سرزمین پارس بازگشت و همه مردم جهان به احترام او نماز خواندند.
برین نیز بگذشت چندی سپهر
وزان پس دگرگونه بنمود چهر
هوش مصنوعی: زمانی دیگر سپهر گذشت و پس از آن چهره‌ای تازه و دگرگون به خود گرفت.

حاشیه ها

1392/04/12 23:07
شکوه

خاور خوروران بوده یعنی خور بران یعنی جایی که خورشید برده میشود (مغرب) و مشرق را خوراسان هم جایی که خورشید بالا می آمده .چه خوب میشد به جای مغرب و مشرق در کتب درسی خاور و باختر می نوشتند

1392/04/13 00:07
ناشناس

بامیه میشود فروزنده و بام به معنی سپیده دم و بامداد یعنی بخشیده فروغ و زدودنی نیست از خاطرم وقتی برای نام فرزندم بامداد را به اداره مربوطه دادم با واژه بی معناست و جمله اصلا چه معنی میدهد مواجه شدم

1392/04/13 00:07
شطیط

ثبت احوال اول نام خودش را درست کند