گنجور

بخش ۳

به شبگیر شاپور یل برنشست
همی رفت جوشان کمانی به دست
سیه جوشن خسروی در برش
درفشان درفش سیه بر سرش
ز دیوار دژ مالکه بنگرید
درفش و سر نامداران بدید
چو گل رنگ رخسار و چون مشک موی
به رنگ طبرخون گل مشک بوی
بشد خواب و آرام زان خوب چهر
بر دایه شد با دلی پر ز مهر
بدو گفت کین شاه خورشیدفش
که ایدر بیامد چنین کینه‌کش
بزرگی او چون نهان منست
جهان خوانمش کو جهان منست
پیامی ز من نزد شاپور بر
به رزم آمدست او ز من سور بر
بگویش که با تو ز یک گوهرم
هم از تخم نرسی کنداورم
همان نیز با کین نه هم گوشه‌ام
که خویش توام دختر نوشه‌ام
مرا گر بخواهی حصار آن تست
چو ایوان بیابی نگار آن تست
برین کار با دایه پیمان کنی
زبان در بزرگی گروگان کنی
بدو دایه گفت آنچ فرمان دهی
بگویم بیارمت زو آگهی
چو شب در زمین پادشاهی گرفت
ز دریا به دریا سپاهی گرفت
زمین تیره‌گون کوه چون نیل شد
ستاره به کردار قندیل شد
تو گویی که شمعست سیصدهزار
بیاویخته ز آسمان حصار
بشد دایه لرزان پر از ترس و بیم
ز طایر همی شد دلش بدو نیم
چو آمد به نزدیک پرده‌سرای
خرامید نزدیک آن پاک‌رای
بدو گفت اگر نزد شاهم بری
بیابی ز من تاج و انگشتری
هشیوار سالار بارش ببرد
ز دهلیز پرده بر شاه گرد
بیامد زمین را به مژگان برفت
سخن هرچ بشنید با شاه گفت
ز گفتار او شاد شد شهریار
بخندید و دینار دادش هزار
دو یاره یکی طوق و انگشتری
ز دیبای چینی و از بربری
چنین داد پاسخ که با ماه روی
به خوبی سخنها فراوان بگوی
بگویش که گفت او به خورشید و ماه
به زنار و زردشت و فرخ کلاه
که هر چیز کز من بخواهی همی
گر از پادشاهی بکاهی همی
ز من هیچ بد نشنود گوش تو
نجویم جدایی ز آغوش تو
خریدارم او را به تخت و کلاه
به فرمان یزدان و گنج و سپاه
چو بشنید پاسخ هم اندر زمان
ز پرده بیامد بر دژ دوان
شنیده بران سرو سیمین بگفت
که خورشید ناهید را گشت جفت
ز بالا و دیدار شاپور شاه
بگفت آنچ آمد به تابنده ماه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به شبگیر شاپور یل برنشست
همی رفت جوشان کمانی به دست
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، شاپور، جوانمرد بزرگ، سوار بر اسبش شد و با کمانی به دست، به سوی هدفی در حرکت بود.
سیه جوشن خسروی در برش
درفشان درفش سیه بر سرش
هوش مصنوعی: رزمی‌پوشی از خاندان خسرو، زر و زیوری در بر دارد و پرچم سیاه را بر سر خود برافراشته است.
ز دیوار دژ مالکه بنگرید
درفش و سر نامداران بدید
هوش مصنوعی: به دیوارهای قلعه نگاه کنید و ببینید که پرچم و نشانه‌های نام آوران چگونه هست.
چو گل رنگ رخسار و چون مشک موی
به رنگ طبرخون گل مشک بوی
هوش مصنوعی: پوست و چهره‌اش به زیبایی گل است و موهایش به رنگ مشک، که بوی خوشی شبیه بوی گل دارد.
بشد خواب و آرام زان خوب چهر
بر دایه شد با دلی پر ز مهر
هوش مصنوعی: خواب و آرامش به سراغ آن چهره زیبا آمد و دایه با دلی پر از محبت نزد او رفت.
بدو گفت کین شاه خورشیدفش
که ایدر بیامد چنین کینه‌کش
هوش مصنوعی: او به او گفت که این پادشاه، که مانند خورشید درخشان است، تا اینجا آمده تا کینه‌توزی کند.
بزرگی او چون نهان منست
جهان خوانمش کو جهان منست
هوش مصنوعی: عظمت او به اندازه‌ای است که برای من پنهان است، به همین دلیل او را جهانی می‌دانم که برای من اهمیت دارد.
پیامی ز من نزد شاپور بر
به رزم آمدست او ز من سور بر
هوش مصنوعی: پیامی از سوی من به شاپور فرستاده شده که او برای جنگ آماده است و من هم به جشن و سرور پرداخته‌ام.
بگویش که با تو ز یک گوهرم
هم از تخم نرسی کنداورم
هوش مصنوعی: به او بگو که من با تو از یک جنس و یک نوع هستم، حتی اگر از تخم نر سنگی به دنیا آمده باشم.
همان نیز با کین نه هم گوشه‌ام
که خویش توام دختر نوشه‌ام
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که شخصی به دیگری می‌گوید که حتی اگر با احساسات منفی یا کینه‌ورزی با او رفتار شود، همچنان به او نزدیک است و او را به عنوان یک بخش از خانواده‌اش می‌داند. فرد به پیوند عاطفی و ارتباط نزدیک اشاره می‌کند، و به نوعی نشان می‌دهد که ارتباط‌شان بسیار عمیق‌تر از هر گونه کینه یا ناراحتی است.
مرا گر بخواهی حصار آن تست
چو ایوان بیابی نگار آن تست
هوش مصنوعی: اگر مرا بخواهی، مانند حصاری به دور من هستی، و تو را چون ایوانی زیبا می‌یابم که نگار من در آن است.
برین کار با دایه پیمان کنی
زبان در بزرگی گروگان کنی
هوش مصنوعی: برای این کار باید با دایه‌ای قرار و پیمان ببندی و در ازای بزرگی، زبانت را در اختیار او قرار دهی.
بدو دایه گفت آنچ فرمان دهی
بگویم بیارمت زو آگهی
هوش مصنوعی: او به دایه گفت: هر چه دستور بدهی، به تو می‌گویم و تو را از آنچه می‌دانی خبردار می‌کنم.
چو شب در زمین پادشاهی گرفت
ز دریا به دریا سپاهی گرفت
هوش مصنوعی: وقتی شب بر زمین سلطنت کرد، از دریا به دریا لشکری تشکیل شد.
زمین تیره‌گون کوه چون نیل شد
ستاره به کردار قندیل شد
هوش مصنوعی: زمین تیره‌ رنگی که کوه‌ها به رنگ نیل درآمده‌اند، به طور زیبا و درخشان مثل چراغ‌های کوچک می‌درخشند.
تو گویی که شمعست سیصدهزار
بیاویخته ز آسمان حصار
هوش مصنوعی: انگار تو شمعی هستی که با سیصد هزار پرتو به دور خود احاطه شده‌ای.
بشد دایه لرزان پر از ترس و بیم
ز طایر همی شد دلش بدو نیم
هوش مصنوعی: دایه که به خاطر نگرانی و ترس می‌لرزد، دلش به خاطر پرنده‌ای که در دلش می‌نشیند، به دو نیم می‌شود.
چو آمد به نزدیک پرده‌سرای
خرامید نزدیک آن پاک‌رای
هوش مصنوعی: وقتی او به نزدیک پرده‌سرای رسید، با طرز خاصی و با وقار به سمت آن فرد فرهیخته حرکت کرد.
بدو گفت اگر نزد شاهم بری
بیابی ز من تاج و انگشتری
هوش مصنوعی: او به او گفت اگر به حضور پادشاه بروی، از من تاج و انگشتر خواهی یافت.
هشیوار سالار بارش ببرد
ز دهلیز پرده بر شاه گرد
هوش مصنوعی: هشیار و هوشیار، فرمانده‌ای از باران می‌برد که پرده‌ها را از راهرو کنار می‌زند و به شاه عرضه می‌کند.
بیامد زمین را به مژگان برفت
سخن هرچ بشنید با شاه گفت
هوش مصنوعی: دخترک با مژگانش به زمین آمد و هر چیزی را که شنید، به شاه گفت.
ز گفتار او شاد شد شهریار
بخندید و دینار دادش هزار
هوش مصنوعی: شاه از سخنان او خوشحال شد و با خنده، هزار دینار به او بخشید.
دو یاره یکی طوق و انگشتری
ز دیبای چینی و از بربری
هوش مصنوعی: دو دوست یکی گردن‌بند و دیگری انگشتر از پارچهٔ ابریشمی چینی و از پشم بربر دارد.
چنین داد پاسخ که با ماه روی
به خوبی سخنها فراوان بگوی
هوش مصنوعی: جواب او این بود که با کسی که چهره‌اش مانند ماه باشد، باید به زیبایی و نیکویی صحبت کرد و حرف‌های دلنشین زیادی را مطرح کرد.
بگویش که گفت او به خورشید و ماه
به زنار و زردشت و فرخ کلاه
هوش مصنوعی: به او بگو که او از خورشید و ماه سخن می‌گوید و درباره زرتشت و کلاه فرخ هم صحبت می‌کند.
که هر چیز کز من بخواهی همی
گر از پادشاهی بکاهی همی
هوش مصنوعی: هر چیزی را که از من بخواهی، حتی اگر به بهای از دست دادن مقام و سلطنت باشد، برایت فراهم می‌کنم.
ز من هیچ بد نشنود گوش تو
نجویم جدایی ز آغوش تو
هوش مصنوعی: گوش تو هیچ چیز بدی از من نمی‌شنود و من در اینجا به دنبال جدایی از آغوش تو نیستم.
خریدارم او را به تخت و کلاه
به فرمان یزدان و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: من او را به عنوان یک فرمانروای با متعلقاتش می‌خرم؛ با تخت و کلاه، به فرمان خدا، و با ثروت و سپاه.
چو بشنید پاسخ هم اندر زمان
ز پرده بیامد بر دژ دوان
هوش مصنوعی: به محض اینکه جواب را شنید، بلافاصله از پشت پرده بیرون آمد و به سمت دژ دوید.
شنیده بران سرو سیمین بگفت
که خورشید ناهید را گشت جفت
هوش مصنوعی: سروی زیبا و نازک گفت که خورشید با سیاره ی ناهید، جفت و هماهنگ شده است.
ز بالا و دیدار شاپور شاه
بگفت آنچ آمد به تابنده ماه
هوش مصنوعی: از بالای کوه و از دیدن شاپور شاه، گفت آنچه که بر من گذشت مانند تابش روشنایی ماه است.

حاشیه ها

1392/04/12 23:07
شکوه

ذوالاکتاف لقب شاپور به معنی صاحب دوش ها است چون کتف مهاجمان تازی را سوراخ و بند از آن رد میکرده و خسرو به معنی نیک نام بوده و معنی شاه گرفته بعدها

1392/04/12 23:07
شکوه

دژ در اینجا قلعه است ولی دژ یا دش به ضم اول به معنی بد و زشت است چنانچه در دژخیم و دشمن داریم که در دانشنامه مزدیسنا دژخیم را بد سرشت و دشمن را بد اندیش و بد خواه گفته اند