گنجور

بخش ۵

چنان بد که یک روز با تاج و گنج
همی داشت از بودنی دل به رنج
ز تیره شب اندر گذشته سه پاس
بفرمود تا شد ستاره‌شناس
بپرسیدش از تخت شاهنشهی
هم از رنج وز روزگار بهی
منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را
نگه کرد روشن به قلب اسد
که هست او نماینده فتح و جد
بدان تا رسد پادشا را بدی
فزاید بدو فره ایزدی
چو دیدند گفتندش ای پادشا
جهانگیر و روشن‌دل و پارسا
یکی کار پیش است با رنج و درد
نیارد کس آن بر توبر یاد کرد
چنین داد شاپور پاسخ بدوی
که ای مرد داننده و راه‌جوی
چه چارست تا این ز من بگذرد
تنم اختر بد به پی نسپرد
ستاره‌شمر گفت کای شهریار
ازین گردش چرخ ناپایدار
به مردی و دانش نیابی گذر
خردمند گر مرد پرخاشخر
بباشد همه بودنی بی‌گمان
نتابیم با گردش آسمان
چنین داد پاسخ گرانمایه شاه
که دادار باشد ز هر بد نگاه
که گردان بلند آسمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
بگسترد بر پادشاهیش داد
همی بود یک چند بی‌رنج و شاد
چو آباد شد زو همه مرز و بوم
چنان آرزو کرد کاید به روم
ببیند که قیصر سزاوار هست
ابا لشکر و گنج و نیروی دست
همان راز بگشاد با کدخدای
یک پهلوان گرد با داد و رای
همه راز و اندیشه با او بگفت
همی داشت از هرکس اندر نهفت
چنین گفت کاین پادشاهی به داد
بدارید کزداد باشید شاد
شتر خواست پرمایه ده کاروان
به هر کاروان بر یکی ساروان
ز دینار وز گوهران بار کرد
ازان سی شتر بار دینار کرد
بیامد پراندیشه ز آبادبوم
همی رفت زین سان سوی مرز روم
یکی روستا بود نزدیک شهر
که دهقان و شهری بدو بود بهر
بیامد به خان یکی کدخدای
بپرسید کاید مرا هست جای
برو آفرین کرد مهتر بسی
که چون تو نیابیم مهمان کسی
ببود آن شب و خورد و بخشید چیز
ز دهقان بسی آفرین یافت نیز
سپیده برآمد بنه برنهاد
سوی خانهٔ قیصر آمد چو باد
بیامد به نزدیک سالار بار
برو آفرین کرد و بردش نثار
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی
که هم شاه‌شاخی و هم شاه‌روی
چنین داد پاسخ که ای پادشا
یکی پارسی مردم و پارسا
به بازارگانی برفتم ز جز
یکی کاروان دارم از خز و بز
کنون آمدستم بدین بارگاه
مگر نزد قیصر گشاینده راه
ازین بار چیزی کش اندر خورست
همه گوهر و آلت لشکرست
پذیرد سپارد به گنجور گنج
بدان شاد باشم ندارم به رنج
دگر را فروشم به زر و به سیم
به قیصر پناهم نپیچم ز بیم
بخرم هرانچم بباید ز روم
روم سوی ایران ز آباد بوم
ز درگاه برخاست مرد کهن
بر قیصر آمد بگفت این سخن
بفرمود تا پرده برداشتند
ز در سوی قیصرش بگذاشتند
چو شاپور نزدیک قیصر رسید
بکرد آفرینی چنان چون سزید
نگه کرد قیصر به شاپور گرد
ز خوبی دل و دیده او را سپرد
بفرمود تا خوان و می ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
جفادیده ایرانیی بد به روم
چنانچون بود مرد بیداد و شوم
به قیصر چنین گفت کای سرفراز
یکی نو سخن بشنو از من به راز
که این نامور مرد بازارگان
که دیبا فروشد به دینارگان
شهنشاه شاپور گویم که هست
به گفتار و دیدار و فر و نشست
چو بشنید قیصر سخن تیره شد
همی چشمش از روی او خیره شد
نگهبانش برکرد و با کس نگفت
همی داشت آن راز را در نهفت
چو شد مست برخاست شاپور شاه
همی داشت قیصر مر او را نگاه
بیامد نگهبان و او را گرفت
که شاپور نرسی توی ای شگفت
به جای زنان برد و دستش ببست
به مردی ز دام بلا کس نجست
چو زین باره دانش نیاید به بر
چه باید شمار ستاره‌شمر
بر مست شمعی همی سوختند
به زاریش در چرم خر دوختند
همی گفت هرکس که این شوربخت
همی پوست خر جست و بگذاشت تخت
یکی خانه‌ای بود تاریک و تنگ
ببردند بدبخت را بی‌درنگ
بدان جای تنگ اندر انداختند
در خانه را قفل بر ساختند
کلیدش به کدبانوی خانه داد
تنش را بدان چرم بیگانه داد
به زن گفت چندان دهش نان و آب
که از داشتن زو نگیرد شتاب
اگر زنده ماند به یک چندگاه
بداند مگر ارج تخت و کلاه
همان تخت قیصر نیایدش یاد
کسی را کجا نیست قیصر نژاد
زن قیصر آن خانه را در ببست
به ایوان دگر جای بودش نشست
یکی ماه‌رخ بود گنجور اوی
گزیده به هر کار دستور اوی
که ز ایرانیان داشتی او نژاد
پدر بر پدر بر همی داشت یاد
کلید در خانه او را سپرد
به چرم اندرون بسته شاپور گرد
همان روز ازان مرز لشکر براند
ورا بسته در پوست آنجا بماند
چو قیصر به نزدیک ایران رسید
سپه یک به یک تیغ کین برکشید
از ایران همی برد رومی اسیر
نبود آن یلان را کسی دستگیر
به ایران زن و مرد و کودک نماند
همان چیز بسیار و اندک نماند
نبود آگهی در میان سپاه
نه مرده نه زنده ز شاپور شاه
گریزان همه شهر ایران ز روم
ز مردم تهی شد همه مرز و بوم
از ایران بی‌اندازه ترسا شدند
همه مرز پیش سکوبا شدند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان بد که یک روز با تاج و گنج
همی داشت از بودنی دل به رنج
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی به حدی در زندگی خود با مشکلات و سختی‌ها روبه‌رو بوده که حتی روزی را که با ثروت و مقام در دست داشته، همچنان دلی غمگین و رنجور داشته است. به عبارتی، مال و ثروت نتوانسته‌اند او را از احساس ناراحتی و رنج بیرون ببرند.
ز تیره شب اندر گذشته سه پاس
بفرمود تا شد ستاره‌شناس
هوش مصنوعی: از دل تاریکی شب، سه ساعت گذشت تا علم ستاره‌شناسی شکل گیرد.
بپرسیدش از تخت شاهنشهی
هم از رنج وز روزگار بهی
هوش مصنوعی: از او درباره‌ی تخت و مقام پادشاهی و همچنین از دردها و مشکلات زمانه سوال کردند.
منجم بیاورد صلاب را
بینداخت آرامش و خواب را
هوش مصنوعی: ستاره‌شناس دربارهٔ موقعیت ستارگان سخن گفته و به آرامش و خواب اشاره می‌کند که به انسان‌ها احساس نیکویی می‌دهد.
نگه کرد روشن به قلب اسد
که هست او نماینده فتح و جد
هوش مصنوعی: نگاه روشنی به دل شیر داشت که او نماینده پیروزی و جد بزرگوار است.
بدان تا رسد پادشا را بدی
فزاید بدو فره ایزدی
هوش مصنوعی: بدان که وقتی تلاش و بدی به پادشاه برسد، قدرت و شکوه الهی او نیز افزایش می‌یابد.
چو دیدند گفتندش ای پادشا
جهانگیر و روشن‌دل و پارسا
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدند، به او گفتند: ای پادشاهی که جهان را در دست داری، با دل روشن و نیکوکار.
یکی کار پیش است با رنج و درد
نیارد کس آن بر توبر یاد کرد
هوش مصنوعی: یک کار سخت و دشواری در پیش است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را به یاد تو بیاورد و از تو توقع داشته باشد.
چنین داد شاپور پاسخ بدوی
که ای مرد داننده و راه‌جوی
هوش مصنوعی: شاپور به بدوی پاسخ داد و گفت: ای مردی که دانا و جستجوگری.
چه چارست تا این ز من بگذرد
تنم اختر بد به پی نسپرد
هوش مصنوعی: چه تدبیری باید اندیشید تا این وضعیت از من دور شود، که بدنم تحت تأثیر سرنوشت بد قرار نگیرد.
ستاره‌شمر گفت کای شهریار
ازین گردش چرخ ناپایدار
هوش مصنوعی: ستاره‌شمار به شهریار می‌گوید که ای پادشاه، از این تغییرات و دگرگونی‌های بی‌ثباتی که در آسمان می‌افتد، آگاه باش.
به مردی و دانش نیابی گذر
خردمند گر مرد پرخاشخر
هوش مصنوعی: اگر فردی با رفتار تهاجمی و خشن باشد، هرگز به مردانگی و دانش واقعی نخواهد رسید و خردمندان نمی‌توانند به او نزدیک شوند.
بباشد همه بودنی بی‌گمان
نتابیم با گردش آسمان
هوش مصنوعی: زندگی بر اساس تغییرات و تحولات بی‌وقفه‌ی زمان است و ما نمی‌توانیم در برابر این گردش آسمان و دگرگونی‌ها مقاومت کنیم.
چنین داد پاسخ گرانمایه شاه
که دادار باشد ز هر بد نگاه
هوش مصنوعی: چنین پاسخ داد پادشاه با ارزش که خداوند از هر بدی دور است.
که گردان بلند آسمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
هوش مصنوعی: آفریدگار عالم، آسمان‌های بلند را خلق کرد و به همین ترتیب، هم قدرت‌های بزرگ و هم ضعف‌ها و ناتوانی‌ها را به وجود آورد.
بگسترد بر پادشاهیش داد
همی بود یک چند بی‌رنج و شاد
هوش مصنوعی: مدتی بدون زحمت و با شادی، بر سلطنت خود فرمانروایی کرد.
چو آباد شد زو همه مرز و بوم
چنان آرزو کرد کاید به روم
هوش مصنوعی: وقتی که تمام سرزمین و دیار او آباد شد، آرزو کرد که به رم برود.
ببیند که قیصر سزاوار هست
ابا لشکر و گنج و نیروی دست
هوش مصنوعی: ببیند که آیا قیصر شایستگی دارد که با لشگر، ثروت و قدرت خود در برابر دیگران قرار گیرد.
همان راز بگشاد با کدخدای
یک پهلوان گرد با داد و رای
هوش مصنوعی: او همان راز را برای یک کدخدا باز کرد، همانند یک پهلوان که با حکم و مشورت عمل می‌کند.
همه راز و اندیشه با او بگفت
همی داشت از هرکس اندر نهفت
هوش مصنوعی: او همه رازها و اندیشه‌های خود را با او در میان گذاشت و هیچ چیزی از دیگران پنهان نداشت.
چنین گفت کاین پادشاهی به داد
بدارید کزداد باشید شاد
هوش مصنوعی: او گفته است که این حکومت را با عدالت اداره کنید تا در سایه‌ی عدالت، مردم شاد زندگی کنند.
شتر خواست پرمایه ده کاروان
به هر کاروان بر یکی ساروان
هوش مصنوعی: شتر خواسته که با کیفیت و پر ظرفیت، برای کاروانی فراهم شود و در هر کاروان هم یک راهنمای ماهر وجود داشته باشد.
ز دینار وز گوهران بار کرد
ازان سی شتر بار دینار کرد
هوش مصنوعی: از دینار و جواهرات مقدار زیادی بار کرد و بر روی سی شتر این بار را قرار داد.
بیامد پراندیشه ز آبادبوم
همی رفت زین سان سوی مرز روم
هوش مصنوعی: مردی با تفکر و تامل از سرزمین آبادش به سمت مرز روم در حال حرکت بود.
یکی روستا بود نزدیک شهر
که دهقان و شهری بدو بود بهر
هوش مصنوعی: در نزدیکی یک شهر، روستایی وجود داشت که دهقانان و شهرنشینان در آن زندگی می‌کردند.
بیامد به خان یکی کدخدای
بپرسید کاید مرا هست جای
هوش مصنوعی: یکی از کدخدایان به خانه‌ای آمد و پرسید که آیا جایی برای او وجود دارد؟
برو آفرین کرد مهتر بسی
که چون تو نیابیم مهمان کسی
هوش مصنوعی: برو و به دیگران بگو که هیچکس مانند تو نمی‌تواند مهمان خوبی باشد.
ببود آن شب و خورد و بخشید چیز
ز دهقان بسی آفرین یافت نیز
هوش مصنوعی: در آن شب گذرانی خوب بود و چیزهایی که از کشاورز به دست آمده بود، به دیگران بخشیده شد و در نتیجه، او نیز مورد تحسین قرار گرفت.
سپیده برآمد بنه برنهاد
سوی خانهٔ قیصر آمد چو باد
هوش مصنوعی: صبح دمیده و سپیده سر زده است، به سمت کاخ قیصر می‌رود، همچون نسیم.
بیامد به نزدیک سالار بار
برو آفرین کرد و بردش نثار
هوش مصنوعی: به نزد فرمانده آمد و او را ستایش کرد و هدایایی به او تقدیم نمود.
بپرسید و گفتش چه مردی بگوی
که هم شاه‌شاخی و هم شاه‌روی
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که چه کسی است، که او هم مانند پادشاهان، از نظر سرشت و هم از نظر زیبایی شایسته‌ی احترام است.
چنین داد پاسخ که ای پادشا
یکی پارسی مردم و پارسا
هوش مصنوعی: پادشاه را چنین پاسخ داد: ای پادشاه، یکی از ما پارسیان و مردی نیکوکار هست.
به بازارگانی برفتم ز جز
یکی کاروان دارم از خز و بز
هوش مصنوعی: به یک بازار رفتم و فقط یک کاروان با خودم دارم که شامل خز و پشم است.
کنون آمدستم بدین بارگاه
مگر نزد قیصر گشاینده راه
هوش مصنوعی: اکنون به این درگاه آمده‌ام تا شاید درِ ورود به حضور قیصر را پیدا کنم.
ازین بار چیزی کش اندر خورست
همه گوهر و آلت لشکرست
هوش مصنوعی: از این به بعد، هر کسی که چیزی بخورد، تمام زندگی‌اش را در بر خواهد گرفت و تمام نعمت‌ها و امکاناتش را همراه خواهد داشت.
پذیرد سپارد به گنجور گنج
بدان شاد باشم ندارم به رنج
هوش مصنوعی: اگر گنجی را به نگهبان آن بسپارم و از آن خوشحال باشم، دیگر دلیلی برای ناراحتی نخواهم داشت.
دگر را فروشم به زر و به سیم
به قیصر پناهم نپیچم ز بیم
هوش مصنوعی: من دیگران را به پول و طلا می‌فروشم، اما از ترس، به پادشاه پناه نمی‌برم.
بخرم هرانچم بباید ز روم
روم سوی ایران ز آباد بوم
هوش مصنوعی: من هر چیزی را که لازم داشته باشم، خریداری می‌کنم و از روم به سمت ایران، به سرزمین آباد می‌روم.
ز درگاه برخاست مرد کهن
بر قیصر آمد بگفت این سخن
هوش مصنوعی: مرد پیر از درگاه بیرون آمد و به قیصر (فرمانروای روم) نزدیک شد و این سخن را به او گفت.
بفرمود تا پرده برداشتند
ز در سوی قیصرش بگذاشتند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا پرده را کنار بزنند و از در، او را به سمت قیصر راهنمایی کردند.
چو شاپور نزدیک قیصر رسید
بکرد آفرینی چنان چون سزید
هوش مصنوعی: وقتی شاپور به پیش قیصر رسید، او را به شکلی که شایسته بود، مورد ستایش و تحسین قرار داد.
نگه کرد قیصر به شاپور گرد
ز خوبی دل و دیده او را سپرد
هوش مصنوعی: قیصر به شاپور نگاهی انداخت و از زیبایی و جذابیت او تحت تاثیر قرار گرفت و دل و چشمانش را به او سپرد.
بفرمود تا خوان و می ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا سفره و می‌نوشی آماده کنند و از فرد بیگانه هزینه‌ها را پرداختند.
جفادیده ایرانیی بد به روم
چنانچون بود مرد بیداد و شوم
هوش مصنوعی: ایرانی جفا دیده‌ای به روم آمد، مثل مردی که بی‌رحم و بد باشد.
به قیصر چنین گفت کای سرفراز
یکی نو سخن بشنو از من به راز
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان به قیصر گفت: ای سرآمد و فخر سرفراز، به آرامی به من گوش بده که راز تازه‌ای دارم برایت.
که این نامور مرد بازارگان
که دیبا فروشد به دینارگان
هوش مصنوعی: این فرد مشهور و معروف، در کار تجارت است و پارچه‌های گرانبهایی را به قیمت زیاد می‌فروشد.
شهنشاه شاپور گویم که هست
به گفتار و دیدار و فر و نشست
هوش مصنوعی: من می‌گویم که شهنشاه شاپور در گفتار و رفتار و شکوه و جلال و نشستن، ویژگی‌های خاصی دارد.
چو بشنید قیصر سخن تیره شد
همی چشمش از روی او خیره شد
هوش مصنوعی: به محض اینکه قیصر سخن را شنید، چهره‌اش در هم شد و چشمانش از دیدن او بی‌اختیار ماند.
نگهبانش برکرد و با کس نگفت
همی داشت آن راز را در نهفت
هوش مصنوعی: نگهبان به آرامی از جا بلند شد و هیچ‌کس را از این موضوع باخبر نکرد. او آن راز را در دل خود نگه داشت.
چو شد مست برخاست شاپور شاه
همی داشت قیصر مر او را نگاه
هوش مصنوعی: وقتی شاپور شاه مست شد، قیصر به او نظارت می‌کرد و مراقب او بود.
بیامد نگهبان و او را گرفت
که شاپور نرسی توی ای شگفت
هوش مصنوعی: نگهبان آمد و او را به چنگ آورد و گفت: شگفت‌زده‌ام که تو شاپور نرسی هستی.
به جای زنان برد و دستش ببست
به مردی ز دام بلا کس نجست
هوش مصنوعی: به جای اینکه زنان را همراه خود ببرد، او مردی را گرفتار گرفتاری‌ها کرد و کسی نتوانست او را نجات دهد.
چو زین باره دانش نیاید به بر
چه باید شمار ستاره‌شمر
هوش مصنوعی: هرگاه از دانش و آگاهی بهره‌مند نباشیم، چه نیازی است که به شمارش ستاره‌ها بپردازیم؟
بر مست شمعی همی سوختند
به زاریش در چرم خر دوختند
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه کسی که مست و بی‌خبر از خود است، شمعی به آتش سوخته می‌شود و در نهایت در دل چرم‌دوزی که با غم او دست‌وپنجه نرم می‌کند، جای می‌گیرد.
همی گفت هرکس که این شوربخت
همی پوست خر جست و بگذاشت تخت
هوش مصنوعی: هر کس که در این وضعیت بد قرار دارد و به دنبال راحتی و آسایش است، باید بداند که از مقام و جایگاه خود فاصله گرفته و آن را رها کرده است.
یکی خانه‌ای بود تاریک و تنگ
ببردند بدبخت را بی‌درنگ
هوش مصنوعی: یک خانه‌ای وجود داشت که تاریک و کوچک بود و به سرعت فرد بدبختی را به آنجا منتقل کردند.
بدان جای تنگ اندر انداختند
در خانه را قفل بر ساختند
هوش مصنوعی: در مکانی تنگ و محدود قرار گرفته‌اند و درِ خانه را قفل کرده‌اند.
کلیدش به کدبانوی خانه داد
تنش را بدان چرم بیگانه داد
هوش مصنوعی: او کلید را به زن خانه سپرد و بدنش را به آن چرم غریبه واگذاشت.
به زن گفت چندان دهش نان و آب
که از داشتن زو نگیرد شتاب
هوش مصنوعی: به زن گفت که به اندازه‌ای نان و آب به او بده که او از داشتن این زندگی پرهیز نکند و شتابی در ترک آن نداشته باشد.
اگر زنده ماند به یک چندگاه
بداند مگر ارج تخت و کلاه
هوش مصنوعی: اگر کسی مدت زمان زیادی زندگی کند، باید بداند که ارزش و اعتبار چیزهایی مانند تخت و کلاه در زندگی موقتی است.
همان تخت قیصر نیایدش یاد
کسی را کجا نیست قیصر نژاد
هوش مصنوعی: تخت قیصر به یاد کسی نمی‌افتد، زیرا در جایی که قیصر و نسل او نیست، هیچ کس را نمی‌شناسد.
زن قیصر آن خانه را در ببست
به ایوان دگر جای بودش نشست
هوش مصنوعی: زنی که متعلق به قیصر بود، در یک خانه را بست و به ایوان دیگری رفت و در آنجا نشسته است.
یکی ماه‌رخ بود گنجور اوی
گزیده به هر کار دستور اوی
هوش مصنوعی: یک نفر با چهره زیبا وجود دارد که تمامی دستورات و کارهای او برگزیده و انتخاب شده‌اند.
که ز ایرانیان داشتی او نژاد
پدر بر پدر بر همی داشت یاد
هوش مصنوعی: او از نژاد ایرانیان است و همواره یاد پدرانش را در دل دارد.
کلید در خانه او را سپرد
به چرم اندرون بسته شاپور گرد
هوش مصنوعی: او کلید خانه‌اش را به چرم درون بسته‌ای سپرد که مربوط به شاپور بود.
همان روز ازان مرز لشکر براند
ورا بسته در پوست آنجا بماند
هوش مصنوعی: در همان روز، سپاه دشمن او را شکست داد و او در آن مکان گرفتار شد و نتوانست فرار کند.
چو قیصر به نزدیک ایران رسید
سپه یک به یک تیغ کین برکشید
هوش مصنوعی: وقتی قیصر به مرز ایران نزدیک شد، سربازان یکی یکی سلاح‌ها را برای نبرد آماده کردند.
از ایران همی برد رومی اسیر
نبود آن یلان را کسی دستگیر
هوش مصنوعی: رومیان از ایران انسان‌های شجاع و دلیر را به اسیری نمی‌بردند، زیرا هیچ‌کس نتوانسته بود آن قهرمانان را به دام بیندازد.
به ایران زن و مرد و کودک نماند
همان چیز بسیار و اندک نماند
هوش مصنوعی: در ایران، نه مرد و نه زن و نه کودک، هیچ چیز زیادی یا کمی باقی نمانده است.
نبود آگهی در میان سپاه
نه مرده نه زنده ز شاپور شاه
هوش مصنوعی: در میان سپاه هیچ خبری نبود، چه مرده و چه زنده، از شاپور شاه.
گریزان همه شهر ایران ز روم
ز مردم تهی شد همه مرز و بوم
هوش مصنوعی: تمام مردم ایران از روم دور شده‌اند و سرزمین و مرزهای این کشور خالی از جمیع ساکنان گشته است.
از ایران بی‌اندازه ترسا شدند
همه مرز پیش سکوبا شدند
هوش مصنوعی: همه مردم ایران به شدت ترسیده و نگران شدند و مرزها به روی اکوبا (شخصی یا موجودی خاص) بسته شد.