بخش ۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۸ به خوانش فرید حامد
بخش ۸ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۸ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۸ به خوانش محمدیزدانی جوینده
حاشیه ها
در بیت ششم، باید به جای "درد" کلمه ی "داد" باشد
---
پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهاد شما تصحیح شد.
این بیت و ان پایانی از شاهنامه نیست و به روال سخن جور نیست چه ان سروده های درباره خواب فریدون را بیاوریم و چه نیاوریم
کیانوش و پر مایه بر دست شاه
چو کهتر برادر ورا نیک خواه
رسیدند بر تازیانی نوند
بجایی که یزدان پرستان بوند -
---
همانگه کمر بست و اندر کشید
نکرد ان سخنرا به ایشان پدید
باروند رود اندر اورد روی
چنان چون بود مرد دیهیم جوی
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان
چو امد به نزدیک اروند رود
فرستاد زی رودبانان درود
- آن دو بیت هیچ جایی در سروده ندارند و بیشینه بیتنهای شاهنامه که وازگان عربی دارند از شاهنامه نیست و سپس پس از او به شاهنامه افزوده اند - بیشینه را و نه همه را -
به پیلان گردون کش و گاومیش
به پیلان گردن کش و گاومیش
به پیلان گردون کش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش
گردون= گردونه
شاهنامه بارها و بارها این واژه را اورده
توشه بردند پیش ، با چه ؟ با گردونه و پیلان گردونه کش - و نه پیلان گردن کش
پیل که گردن کش نیست نه پیل گردن میکشد و نه گاومیش و هردو گردنی بسیار کوتاه دارند
بسیار زیباست این شعر.
در ویکی پدیای پارسی آمده است:
اگر پهلوانی ندانی زبان / فرارود را ماور النهر خوان
ایا بیت مذکور، بیت 8 همین شعر است یا شعر دیگری ست؟
کدام صحیح است؟
برادر جان ان سروده دگری برای جای دگر است انجا از فرارودان خراسان سخن میگوید اینجا از دجله
در کجای شاهنامه این بیت آمده و از فرارود سخن و ماورالنهر سخن گفته ؟
چنین بیتی که شما ذکر کردید اصلا در شاهنامه وجود ندارد . منکه ندیدم . شما اگر میدانید ، آدرس بیت را بفرمایید .
خیلی خوب بودولی کوتاه بود.
درود بر شما و سپاس از تلاش های بی همتای شما؛
ببخشید چرا این بندها وجود ندارند در این بخش؟آیا آگاهانه سانسور شده اند یا ناخواسته چنین کاری انجام شده است؟ پس از بند ششم.
رسیدند بر تازیانی نَوَند-
به جایی که یزدان پرستان بدند
درآمد بدین جای نیکان فرود
فرستاد نزدیک ایشان درود
چو شب تیره تر گشت از آن جایگاه
خِرامان بیامد یکی نیکخواه
فرو هِشته از مُشک تا پای موی
بکردار حور بهشتیش روی
سروشی بدو امده از بهشت
که تا بازگوید بدو خوب و زشت
سُوی مهتر آمد بسان پری
نِهانی بیامُختش افسونگری
که تا بندها را بداند کَلید
گشاده به افسون کند ناپدید
فِریدون بدانست کاین ایزدی ست
نه آهرمنی و نه کار بدیست
شد از شادمانی رخش ارغوان
که تن را جوان دید و دولت جوان
خورش ها بیاراست خوالیگران
یکی پاک خوان ازدرِ مهتران
چو شد نوش خورده ، شتاب آمدش
گران شد سرش ، رای خواب آمدش
چو آن ایزدی رفتن و کار اوی
بدیدند و آن بخت بیدار اوی
برادر سبک هر دو برو خاستند
به کردنش را بیاراستند
یکی کوه بود از بر بُرز کوه
برادرْش هر دو نِهان از گروه
به پایین کُه شاه خفته به ناز
شده یک زمان از شب دیریاز
به کوه بر شدند آن دو بیدادگر
وزیشان نبد هیچ کس را خبر
چو ایشان ازان کوه کندند سنگ
بدان تا بکوبد سرش بی درنگ
وزان کوه غلتان فرو گاشتند
مران خفته را کشته پنداشتند
به فرمان یزدان سر خفته مرد
خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ بر جای خویش
ببست و نغلتید یک ذره بیش
برادر بدانست کان ایزدیست
نه از راه بیکار و دست بدیست
فریدون کمر بست و اندر کشید
نکرد آن سخن را بدیشان پدید
براند و بدش کاوه پیش سپاه
برافراز راند او ازان جایگاه
برافراشته کاویانی درفش
همایون همان خسروانی درفش
باروند رود اندر آورد روی
چنانچون بود مرد دیهیم جوی
برادرش هردو براو خاستند
تبه کردنش را بیاراستاند
- ببست و نجنبید ان سنگ بیش
-
سپاس از نوشته تان . مگر ای کاش این همه واژگان را که با نشانه زیر نوشته اید جای سخن دارد - در پارسی میتوان گفت که اوای زیر هیچ جایی ندارد - در دبیره میخی هخامنشی که واجها با اوای ان نوشته شده همه واجها زبر دارند و هفت واج با پیش (ضمه) است و تنها چهار حرف ج د م و اوای زیر میگرفتند از انجا که در پارسی باستان و پهلوی ج د جای هم مینشستند و م و نیز جای هم مینشستند میتوان گفت تنها دو حرف انهم بسیار اندک زیر میگرفتند یعنی میتوان گفت که در پارسی هخامنشی صدای زیر جز به شمار انگشتشمار نمی امده - (در دبیره میخی پارسی حروغ با صدا می امدند نمونه سه حرف دَ دُ دِ بود بجز دِ تنها سه حرف جِ وِ مِِ صدای زیر داشتند و این چهار حرف هم بسیار کم کاربرد بودند . دگر حروف به هیچ روی صدای زیر نمیگرفتند -
در پارسی پهلوی و دری نیز صدای کسره نبود و نشان ان اینست که در نوشته های سده های نخستین اسلامی تا سده پنج و شش صاحب و ناصر را صاحَب و ناصَر میگفتند و در شعر پارسی سبک خراسانی و اذربایجانی اینها را قافیه شب و سر کرده اند -
بسیاری واژدر این دو سه دهه کوشش فروانی برای زیر نهادن بر واژگان پارسی میشود با انکه من خود به یاد دارم که ان واژگان را همگان با زبر میگفتند مانند واژه یک خانه پروانه نامه مه -اکنون این واژگان را وانهیم واژگانی چون واژه هند نیز در پارسی با زبر گفته میشد و این فردوسی بزرگ که هند را با پرند اورده
گر از کابل و زابل و مای و هند
شود روی گیتی
چو سگسا
جهان پر درفش و زمین پر پرند
و کسی نگوید این ضرورت شعری است که قانون شعر را نیک میدانیم و فردوسی را نیک میشناسیم و سخن کوتاه کنم که در پارسی باستان نیز هند را هَیدوش میگفتند زیر دادن به واژه هند و سند از زبان عربی امده و در پارسی با زبر بوده و فردوسی سند را نیز با زبر اورده و هم قافیه کرده - زه مه مهتر که کهتر از چند واژه ای که در این چند دهه بسیار شگفت اور به زیر ان نشانه زیر مینهند با اینکه فردوسی و سخنوران بزرگ انرا با شه و اگه و ره و تبه هم قافیه کرده اند وانگهی نام مهین و مهستی گواه دگری است همچنین که مه را ماه نیز گویند و پیداست که صدای کشیده در ماه نشان از زبر در مه دارد همچنین میدانیم که مه را مس و که را کس نیز میگفتند و این واژه مسمغان است که همه انرا مَسمغان گویند و تا کنون در بسیاری جاهای ایران مس و کس گقتند رواج دارد نزد زرتشتیان و نزد سمنانیان و نزد بلوچان مس کس و مستر و کستر جای مه و که و کهتر و کهتر گفته میشود و در سمنان مسین و کسین گویند و زرتشتیان یزد نیز مس و کس گویند شوربختانه میبینم که به تازگیها از سوی دانشگاهیان واژگان دهند و نهند و نهان و جهان را نیز با زیر (کسره) میگویند زبر داشتن دهند از دادن پیداست و برای نهان و جهان را نیز سخنوران بزرگ با شهان و مهان و اگهان قافیه کرده اند - من میبینم که زیر نهان و فریدون زیر نهاده اید دست کم اینست که این واژگان را هیچ نشانی ننهید تا هرکس به خواست خود بخواند - شما رنگ مشکی را چه میگویید بیدمشک را چه میگویید ؟ از روزگار کهن مشک و پشک میگفتند و هیچکس مشک نمیگفت برای گفتن مشک با پیش هیچ پشتوانه دانشیک نیست ما خود نیز هشتن و هل را با زیر میگوییم اما هم در نوشته های پارسی دری دیده ام که انرا با گشت و دشت اورده اند و هم بسیاری از ایرانیان انرا هَشتن و هل گویند (درباره هشتن و هل سخنی ندارم و ما در خانواده خود انرا هِشتن و هِل میگوییم )
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامَه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
حافظ
وازگانی چچون خانه و اشیانه و خامه و جامه در پهلوی خانگ و اشیانگ و خامگ و جامگ بودند چون گ را نگفتند همچنان واپسین واج صدا دار میماند و از انجا که نمیشد انرا جام و خام نوشت امدند یک حرف ا که صدای کشیده فتحه است بر سر ان افزودند (چون خانا خاما جاما ) و انرا گرد و نیمه کردند که نیم صدای بلند صدای کوتاه میشود چون ا را برگردانی و نیمه کنی فتحه شود خانه جامه خامه شد و این که پایان است حرف ه نیست ا خمیده و صدای فتحه است - در واژه امل نیز چون ل را انداختند آمُ میشود انرا امو نوشتند و این نام رود امو است و نباید انرا امو بر اهنگ اهو خواند - مانند تو که تُ است -
گستاخی مرا ببخشید - این روده درازی نه از سر خویش نمایاندن که از سر دلسوزی به زبان پارسی بود . یادممان نرود که این زبان را به هزار خون دل به ما رسانده اند نباید انرا به پندار لهجه پایتخت اسیب رساند
درود بی پایان بر جناب جهن داد عزیز. از اول شاهنامه که شروع به خواندن کردم فقط توضیحات و گزارشات شما صحیح کامل شیوا و متقن بودند. بسیار ممنون که دانسته های ارزشمند خود را با بردباری و دلسوزی در اختیار گزاشتید. زنده باد
فروهشته از مشک تا پای موی
به کردار حور بهشتیش روی
این بالایی از فردوسی نیست زیرا افزوده ای است سست و بیخود است و واژه حور نیز وازه فردوسی نیست - کسی که این بیت را ساخت و به شاهنامه افزوده اندک خرد بوده چرا که میگوید
خرامان بیامد یکی نیکخواه
سوی مهتر امد بسان پری
نهانی بیامختش افسونگری
کسی که به سوی فریدون امده سروشی ایزدیست که برای اموختن فریدون امده فردوسی میگوید سوی مهتر امد بسان پری -(چرا بسان پری امده ؟ ) برای انکه نهانی به فریدون افسونگری بیاموزد ) از نخست میگوید چو شب تیره تر شد نیکخواهی بسان پری در نهان نزد فریدون امد تا او را افسونگری بیاموزد ( در تیرگی شب و به نهانی امده از ان رو فردوسی میگوید بسان پری امده - پری واری او نه از زیبایی که از نهانی امدنش است )
اسیبگر نادان با دیدن واژه پری مغز ناپخته و نری زنبارگیش بسوی حور بهشتی انگیخته شده و سروش ایزدی را گمان حور بهشتی دیده و بیتی بدان سستی ساخته و به سخن استوار فردوسی افزوده ک - شگفتا که کسانی که خود را شاهنامه شناس میخوانند چنین بیتهای سست را نمیبینند (یا شاید میبینند تنها چون واژه ای عربی دارد گمان میکنند چون واژه عربی دارد پس باید از فردوسی باشد (چرا که در گمان انان همه زبانهای جهان هرچه تواننسته اند واژه عربی را به زبان خود چپانده اند -و فردوسی هم چون فرزانه و دانشمند بوده پس وازگان عربی را چون نقل و شکلات در استین داشته )
میبینیم که ان بیت در این سروده نمی گنجد و انرا یکبار به پری مانند کرده است - ان نیز بدان امده است و نه بدو امده که دوبار امدن بدو از شیوایی و رسایی دور است -
شد از شادمانی رخش ارغوان
که تن را جوان دید و بختش جوان - بختش جوان و نه دولت -
در بند برادر سبک هردو بروخاستند واژه سبک نمی گنجد و اهنگ سروده را ناهماهنگ میکند مگر انکه بگوییم برادر سبک هردو برخاستند که این نیز درست نیست برادران بر او خاستند (براو خاستند =علیه او خاستند )
فریدون به خورشید بر برد سر
کمر تنگ بستنش به کین پدر
برون رفت شادان به خرداد روز
به نیک اختر و سال گیتی فروز
سپاه انجمن شد به درگاه اوی
به ابر اندر امد سر گاه اوی
به پیلان گردون کش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش
کیانوش و برمایه بر دست شاه
چو کهتر برادر ورا نیکخواه
رسیدند بر تازیانی نوند
به جایی که یزدان پرستان بوند
پس امد بدان جای نیکان فرود
فرستاد نزدیک ایشان درود
چو شب تیره تر شد از ان جایگاه
خرامان بیامد یکی نیکخواه
سوی مهتر امد بسان پری
نهانی بیامختش افسونگری
کجا بندهارا بداند کلید
گشاده به افسون کند ناپدید
فریدون بذانست کان ایزدیست
نه از راه بیکار و دست بدیست
سروشی بدان امده از بهشت
که تا بازگوید بدو خوب و زشت
شد از شادمانی رخش ارغوان
که تن را جوان دید و بختش جوان
خورشها بیاراست خوالیگرش
یکی پاک خوان ازدر مهترش
چو شد نوش خورده شناب امدش
گران شد سرش رای خواب امدش
چو ان ایزدی رفتن و کار اوی
بدیدند و ان بخت بیدار اوی
برادرش هردو براو خاستند
تبه کردنش را بیاراستند
به پایان کُه شاه خفته به ناز
شده یک زمان از شب تیره باز
یکی سنگ بود از بر برز کوه
برادرش هر دو نهان از گروه
دویدند بر کوه و کندند سنگ
بدان تا بکوبد سرش بیدرنگ
وزان کوه غلتان فروگاشتند
مران خفته را کشته پنداشتند
به فرمان یزدان سر خفته مرد
خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ برجای خویش
ببست و نجنبید ان سنگ بیش
همانگه کمر بست و اندر کشید
نکرد ان سخن را بر ایشان پدید
به اروند رود اندر اورد روی
چنان چون بود مرد دیهیم جوی
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان
بیامد به نزدیک اروند رود
فرستاد زی رودبانان درود
که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بدین سوی اب
میاورد کشتی نگهبان رود
نیامد به گفت فریدون فرود
چنین داد پاسخ که شاه جهان
جزین گفت با من سخن در نهان
که مگذار یک پشه را تا نخست
جوازی نیابی و مهری درست
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از ان ژرف دریا نیامدش باک
به تندی میان کیانی ببست
بر ان باره شیردل بر نشست
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به اب اندر افکند گلرنگ را
ببستند یارانش یکسر کمر
همیدون به دریا نهادند سر
بدان باد پایان با افرین
به اب اندرون تر بکردند زین
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به بیت المقدس نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند
همی کنگ دژ هوختش خواندند
بتازی کنون خانه پاک خوان
براورده ایوان ضحاک دان
به پایان که به پایه کوه -نباید هرچه را امروزی تر است درست شمرد
آنچه اوردم با یاری شاهنامه ژول مول و مسکو و جلال خالقی مطلق و کاوش در شاهنامه است به گمان من تنها واژه عربی امده در این سرود که شاید از فردوسی باشد واژه جوازی است میبینیم که فردوسی واژه دجله و بیت المقدس را نیز به پارسی برمیگرداند و نام پارسی انرا میگوید و نام عربی ان را نیز به پارسی بر میگرداند و انرا خانه پاک میخواند چگونه اینچنین کسی ان همه واژگان عربی در ان بیتهای سست گفته باشد - سخن فردوسی انچنان استوار و رسا و شیواست که هر بیتی دگر در ان رسوا میشود
-
شوربختانه اسیبگران بسیار ستمگرانه به شاهنامه دست یازیده اند در همین سروده کوتاه میبینیم که با گنجاندن چندن بیت سست چند واژه عربی نیز به شاهنامه افزوده اند واژه حور خبر در دوبیت افزودنی امده و واژه دولت و ذره جای دو واژه دگر در دوبیت از فردوسی گذاشته اند - فردوسی بیگمان هیچ دشمنی با عربی نداشته و از هر کینه و تنگ چشمی به دور است با این همه او کار خویش را میشناخت و میدانست که سرودن شاهنامه باید به زبان پارسی باشد او با واژگان عربی دشمنی ندارد گاهی برخی از وازگانش را به کار میبرد مگر واژگانی که به کار میبرد واژگانی اندک اند
همچنین بیت برافراشته کاویانی درفش همایون همان خسروانی درفش نیز بیتی سست و دور از سخن فردوسی است و در اینجا کاربردی ندارد -
سپاس بسیار، آیا معنی واژه گنگ را هم میدانید؟ در نسخههایی «گنگ دژ هودج» آمده و جاهایی دیگر «کنگ دز هوخت» که در شعر صفحه بعد آمدهاند ولی هیچکس پاسخ روشنی نداده! اصلا معنای این ترکیب چیست؟