برگردان به زبان ساده
چنان بُد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
ضحاک به قدری نگران شده بود که شب و روز فقط از فریدون حرف می زد.
بر آن برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
ضحاک بلند قامت از ترس شکست و از دست دادن شاهی دلش پر از ترس از فریدون شده بود.
چنان بُد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
یک روز ضحاک که بر تخت خود نشسته بود و تاج فیروزه اش را بر سر گذاشته بود
ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست
از هر سرزمینی، بزرگان را فراخواند تا بتواند دوباره اوضاع پادشاهی را سر و سامان دهد.
از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر باگهر بخردان!
ضحاک به موبدان گفت که ای آگاهان خردمند.
مرا در نهانی یکی دشمنست
که بر بخردان این سخن روشن است
من یک دشمنی دارم که خردمندان از وجود او آگاه هستند.
به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ
دشمن من جوان است و با دانش، دلیر است اما از نژاد با اصل و نسبی نیست.
اگر چه به سال اندک ای راستان
درین کار موبد زدش داستان
موبدان به او تذکر دادند که با وجود اینکه دشمن او کم سن و سال است، (باید خطر او را جدی گرفت.)
که دشمن اگر چه بود خوار و خُرد
نبایدت او را به پی بر سپرد
موبدان گفتند که اگرچه دشمن ضعیف و جوان است، نباید او را دست کم گرفت.
ندارم همی دشمن خُرد خوار
بترسم همی از بد روزگار
ضحاک گفت که دشمن را کوچک نخواهم شمرد ولی از بد روزگار می ترسم
همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری
پس لشکری آماده خواهم کرد که شامل مردم و دیو و پری باشد.
یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن
لشکری متشکل از انسانها و دیوها درست خواهم کرد.
بباید بدین بود همداستان
که من ناشکیبم بدین داستان
باید در مورد این موضوع همکاری کنیم زیرا من از اتفاقات بد هراس دارم.
یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
باید یک متنی بنویسیم و شهادت دهیم که ضحاک تنها کار نیک می کند و پادشاهی عادلی است.
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی
بنویسیم که که ضحاک راستگو است و کارهای نیک و خیر انجام می دهد.
ز بیم سپهبد همه راستان
بر آن کار گشتند همداستان
از ترس ضحاک، همگی شروع به نوشتن چنین استشهاد نامه ای کردند.
بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر
جوان و پیر از ترس ضحاک، گواهی به خوبی او دادند.
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه
در همان زمان یک نفر وارد بارگاه شد و صدای دادخواهی اش بلند شد.
ستم دیده را پیش او خواندند
بر نامدارانش بنشاندند
فرد دادخواه را نزد ضحاک فراخواندند و پیش بزرگان به او جای دادند.
بِدو گفت مهتر به روی دژم
که بر گوی تا از که دیدی ستم؟
ضحاک با چهره برآشفته از او پرسید، چه کسی به تو ستم کرده است؟
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوهٔ دادخواه
کاوه بر سر خود کوبید و فریاد زد که من کاوه ی دادخواه هستم.
یکی بیزیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
من یک آهنگر بی نوا هستم که از سمت شاه ستم دیده ام.
تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری
کاوه گفت که ای ضحاک، اگر تو شاه هستی و مانند اژدها بزرگ هستی، باید این داستان من را داوری کنی.
که گر هفت کشور به شاهی تو راست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟
کاوه گفت: اگه تو شاه هفت کشور هستی، چرا تمام بدبختی آن برای ماست؟
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
کاوه گفت: من باید با تو حساب و کتابی داشته باشم تا همه از این داستان متعجب شوند.
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید
کاوه گفت: که از حساب و کتاب تو شاید معلوم شود که چرا از بین همه نوبت من شده است؟
که مارانت را مغز فرزند من
همی داد باید ز هر انجمن
کاوه گفت: که چرا مغز فرزند من باید غذای مارهای تو بشود؟
سپهبد به گفتار او بنگرید
شگفت آمدش کآن سخنها شنید
ضحاک سخنان او را شنید و از آن متعجب شد.
بِدو باز دادند فرزند او
به خوبی بجستند پیوند او
فرزند کاوه را به او پس دادند و از او دلجویی کردند.
بفرمود پس کاوه را پادشا
که باشد بران محضر اندر گوا
ضحاک از کاوه خواست که پس او برای خوب بودن ضحاک گواهی دهد.
چو بر خواند کاوه همه محضرش
سبک سوی پیران آن کشورش
وقتی که کاوه استشهادنامه را خواند، برآشفت و رو به بزرگان کشور کرد.
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
عصبانی شد و به بزرگان گفت که ای حامیان ضحاک که ترسی از آفریدگار ندارید.
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی
کاوه به بزرگان گفت که همگی دل به حرف های ضحاک سپرده اید و راه دوزخ را پیش گرفته اید.
نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا
کاوه گفت من به این استشهاد گواهی نمی دهم و از پادشاه هم ترسی ندارم.
خروشید و برجست لرزان ز جای
بدرّید و بسپرد محضر به پای
لرزان بلند شد و گواهی نامه را پاره کرد و روی زمین انداخت.
گرانمایه فرزند او پیش اوی
ز ایوان برون شد خروشان به کوی
کاوه به همراه فرزندش شتابان از دربار خارج شد.
مهان شاه را خواندند آفرین
که ای نامور شهریار زمین!
بزرگان از ضحاک پرسیدند که ای پادشاه شهیر
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن به روز نبرد
حتی چرخ فلک نمیتواند در روز نبرد باعث ناامیدی تو شود.
چرا پیش تو کاوهٔ خامگوی
به سان همالان کند سرخ روی
بزرگان از ضحاک پرسیدند که چرا در مقابل عصبانیت کاوه (ساکت ماندی و واکنش ندادی؟)
همه محضر ما و پیمان تو
بدرّد بپیچد ز فرمان تو
چطور استشهادنامهٔ ما و پیماننامهٔ تو را پاره کرد و سر از فرمان تو پیچید؟
کیِ نامور پاسخ آورد زود
که از من شگفتی بباید شنود
ضحاک پاسخ داد که من خودم هم متعجب هستم.
که چون کاوه آمد ز درگه پدید
دو گوش من آواز او را شنید
ضحاک گفت که وقتی کاوه وارد شد و صدای او را شنیدم،
میان من و او ز ایوان درست
تو گفتی یکی کوه آهن برست
انگار کوهی از آهن بین من و او رشد کرد.
ندانم چه شاید بدن زین سپس
که راز سپهری ندانست کس
ضحاک گفت که نمیدانم از این پس چه خواهد شد، زیرا که راز جهانی را هیچ کس نمی داند.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بَرو انجمن گشت بازارگاه
وقتی کاوه از دربار خارج شد، بازاریان با او همراه شدند.
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
کاوه به اعتراض فریاد زد و خواستار عدالت شد.
از آن چرم کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
کاوه از چرمی که آهنگران برای محافظت در زمان چکش کاری روی پای خود می بندند،
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گَرد
کاوه آن چرم را بر سر نیزه کرد و این جوش و خروش مردم را بیشتر کرد.
خروشان همی رفت نیزه به دست
که ای نامداران یزدانپرست!
کاوه با نیزه ش حرکت کرد و بانگ زد که این مردم خدا پرست.
کسی کاو هوای فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند
کسی که خواهان امدن فریدون است، باید از اسارت ضحاک دست بکشد.
بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است
کاوه گفت بشتابید که این شاه اهرمین است و در دل با آفریدگار دشمن است.
بدان بیبها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
آن چرم کم ارزش باعث شد که دوست و دشمن کاوه مشخص شود.
همی رفت پیش اندرون مرد گرد
جهانی بَرو انجمن شد نه خُرد
کاوهٔ قهرمان همینطور که جلو میرفت جمعیتی انبوهی همراهش میشد.
بدانست خود کافریدون کجاست
سر اندر کشید و همی رفت راست
او میدانست که فریدون کجاست و به سمت آنجا رفت.
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدندش آن جا و برخاست غو
به خانه فریدون رفت و آنجا خروشی بلند شد.
چو آن پوست بر نیزه بر دید کِی
به نیکی یکی اختر افگند پی
وقتی آن پوست بر نیزه را دید رسم خوبی را پایهگذاری کرد.
بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر از زر بوم
آن را با پارچهٔ دیبای رومی و گوهر و طلا آراست.
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پیافکند شاه
بر سر آن گوهری مثل ماه زد و رسم خوبی به جا گذاشت.
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
پرچم سهرنگ سرخ و زرد و بنفشی از آن ساخت و آن را درفش کاویانی نامید.
از آن پس هر آن کس که بگرفت گاه
به شاهی به سر بر نهادی کلاه
پس از آن زمان، هر کسی که به مقام سلطنت میرسید و تاج بر سر میگذاشت ...
بر آن بیبها چرم آهنگران
برآویختی نو به نو گوهران
گوهرهای دیگری به آن چرم در اصل کمارزش اضافه میکرد.
ز دیبای پرمایه و پرنیان
بر آن گونه شد اختر کاویان
از پارچههای گرانبها درفش کاویانی طوری شد که ...
که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را ازو دل پر امید بود
در شبهای تاریک، نور خورشید امید را در دلها به وجود میآورد و جهان را روشن کرد.
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
مدتی گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد.
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک وارونه دید
فریدون وقتی اوضاع جهان را آن گونه و بر علیه ضحاک دید ...
سوی مادر آمد کمر بر میان
به سر بر نهاده کلاه کیان
... در حالی که تاج کیانی بر سر گذاشته بود پیش مادرش آمد.
که من رفتنیام سوی کارزار
تو را جز نیایش مباد ایچ کار
به مادرش گفت که من عازم جنگ هستم و تو جز دعا برای من کاری نمیتوانی بکنی.
ز گیتی جهانآفرین را پرست
ازو دان بهر نیکی زور دست
از هر چه در جهان است خداوند را بپرست و بدان که توانایی انسانها برای نیکوکاری از خدا میآید.
فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی خواند با خون دل داورش
مادرش گریهاش گرفت و با اندوه با خدا راز و نیاز کرد.
به یزدان همی گفت زنهار من
سپردم تو را ای جهاندار من
به خدا گفت که من فرزند جهاندارم را به تو سپردم.
بگردان ز جانش بد جاودان
بپرداز گیتی ز نابخردان
از او همواره بدیها را دور کن و دنیا از از نابخردان خالی کن.
فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را ز هر کس نهفتن گرفت
فریدون به سرعت شروع به رفتن کرد و قصدش را از همگان پنهان کرد. (سبک: سریع)
برادر دو بودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر به سال
فریدون دو برادر بزرگتر از خودش داشت.
یکی بود ازیشان کیانوش نام
دگر نام پرمایهٔ شادکام
یکی از برادران فریدون کیانوش و دیگری پرمایهٔ شادکام نام داشت.
فریدون بریشان زبان برگشاد
که خرم زیید ای دلیران و شاد
فریدون به برادرانش مژده داد که شاد باشند.
که گردون نگردد به جز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی
زیرا اوضاع دنیا به خوبی و به نفع ما تغییر میکند.
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز فرمود باید گران
آهنگران خبره را بیاورید تا یک گرز گران برای من بسازند.
چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
به بازار آهنگران تاختند
همین که این را گفت برادران فریدون به بازار آهنگران رفتند.
هر آن کس کز آن پیشه بُد نامجوی
به سوی فریدون نهادند روی
آهنگران نامی و معروف پیش فریدون آمدند.
جهانجوی پرگار بگرفت زود
وزان گرز پیکر بٕدیشان نمود
فریدون نقش آن گرز را برایشان کشید.
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون به سان سر گاومیش
بر روی خاک ( زمین) نقشی (نگاری) کشید ( نگارید) که همانند سر گاومیش بود
بر آن دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران
آهنگران مشغول ساخت گرز شدند تا این که گرز آماده شد.
به پیش جهانجوی بردند گرز
فروزان به کردار خورشید بُرز
گرز را که مانند خورشید درخشان بود پیش فریدون آوردند.
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر
او از کار آهنگران خوشش آمد و به آنها لباس و نقره و طلا هدیه داد.
بسی کردشان نیز فرخ امید
بسی دادشان مهتری را نوید
علاوه بر آن به آنها وعدههای دیگری هم داد.
که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد پاک
به آنها گفت که اگر ضحاک را شکست دهد به آنها آسودگی هدیه میدهد.
حاشیه ها
با سلام و خسته نباشید برای این سایت بسیار مفیدی که درست کرده اید. چند نگته به نظرم رسیده است :
در بیت اول- چنان بد که ضحاک خود روز و شب...
-----
در این بیت:به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی سر فرازی دلیری سترگ
- در نسخه ی کلاله ی خاور-
در این بیت:که دشمن اگر چه بود خوارو خرد
مر او را به نادان نباید شمرد.
- نسخه ی کلاله ی خاور-
در این مصرع :بگردان ز جانش بد جادوان
-------
1392/05/31 16:07
دکتر امین کیخا
به دوستگانی فردوسی بزرگ یک لغت این متن را وانهفت میکنم ( توضیح ) باشد که به کام دوستان خوش بیاید !
پرگار پایانش گار مانند اموزگار نیست بلکه ،پر یعنی پیرامون مانند پرشهر یعنی کنار شهر (به لری) و نیز گار از کرنیتن یعنی کشیدن و خراشاندن است در جای جای زبانهای و گویش های ایرانی این کرنیتن و کرنیدن به معنی خراشیدن و نیز کشیدن دیده می شود در تالشی در تبری در کردی برای نمونه در لری ته دیگ را بوکران می گویند یعنی انچه که برایش باید ته دیگ را خراشاند پس پر گار یعنی انچه که پیرامون را می کشد و می خراشاند
به بزرگی نزدیک است که بگویم این را بیشتر از کتاب دکتر ملایری که اخترفیزیکدان بزرگیمان است دید ه ام و از خودم نیست . زهی شکر پاره فارسی به کام دوستان .
1403/12/03 02:03
محمد راستگو
دکتر جون خیلی جالب بود مخصوصا نحوه بیانتون
1392/10/14 13:01
کامران منصوری جمشیدی
با درود خواستم بر حاشیه ی دکتر کیخا بیافزایم که در کوردی نیز پر به منعی کنار و کر به کسر ک معنی خط کشیدن البته خطی را با خراشیدن کشیدن گویند
بسیار خوب ولی طولانی بود.
1403/03/12 17:06
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
کسی کاو هوایِ فریدون کند / دل از بندِ ضحّاک بیرون کند
به قول حافظ:
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اضداد / دیو چو بیرون رَوَد فرشته درآید
صحبت: هم نشینی
در بیت توشاهی و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان داوری بیشتر کتاب های کمک آموزشی منظور از این داستان را همان کشته شدن پسران کاوه نوشته اند که کاوه از ضحاک درخواست داوری عادلانه در این مورد را دارد. بنده نظر دیگری را می پسندم. دوستان لطفا نظر دهند.
درود
مصراع دوم از بیت سوم، به جای واژه "ناشکبیم"، واژه "ناشکیبم" رو جایگزین بفرمایید. حروف "ی" و "ب" جا به جا نوشته شدند.
با سلام دوستان میخواستم یه نکته ای رو بگم که خالی از لطف نیست. اینکه در این بیت هنی رفت پیش اندرون مرد... نوشته شده مرد گرد در حالی که بسیاری از استادان و تاریخ شناسان معتقد اند که مرد کُرد هست چون هم قافیه مثل تمام شعر حفظ میشه هم اینکه مردم کرد و تمام ایران کاوه را کُرد میدونن و چون کُرد ها قدیمی ترین ساکنان ایران هستند احتمالش خیلی قویه که کُرد درست باشه دوستان هرگونه نظر ی دارین لطفا تو تلگرام پیام بدین 09370895061
مازیار عزیز
همان گرد به معنای قوی و پهلوان به نظر صحیح می آید
استاد توسی مردم کرد را ، اعقاب جوانانی می داند که آشپزهای ضحاک فراری دادند و آنها در کوه ها مسکن گزیدند تا به دام ضحاک نیافتند
وقتی که کاوه قیام کرد ، گویا هنوز قبایل کرد شکل نگرفته بودند ، و کاوه از مردم همان شهر و شناخته شده بوده
واللهُ اعلم
با سلام. در کتاب چشمه روشن دکتر یوسفی بخش فردوسی 11 بیت اضافه بر متن بالا وجود دارد. نمیدانم جناب دکتر یوسفی از چه نسخه ای استفاده کرده اند ولی برای کامل شدن مطلب ان 11 بیت را همراه با ابیات قبل و بعد اینجا مینویسم:
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوه دادخواه
بده داد من که امد دستم دوان
همی نالم از تو به رنج روان
اگر داد دادن بود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو
ز تو امد بر من ستم بیشتر
زنی هر زمان بر دلم نیشتر
ستم گر نداری تو بر من روا
به فرزند من دست بردن چرا
مرا بود هژده پسر در جهان
از ایشان یکی مانده است این زمان
ببخشای و بر من یکی درنگر
که سوزان شود هر زمانم جگر
شها من چه کردم یکی بازگوی
وگر بی گناهم بهانه مجوی
مرا روزگار این چنین گوژ کرد
دلی بی امید و سری پر ز درد
جوانی نمانده ست و فرزند نیست
به گیتی چو فرزند پیوند نیست
ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود
بهانه چه داری تو بر من بیار
که بر من سگالی بد روزگار
یکی بی زیان مرد اهنگرم
ز شاه اتش اید همی بر سرم
لطفا تلفظ صحیح شماریت و مارانت را هرکسی میدونه بزاره!
مارانت به صورت ماران+ت یعنی با سکون حرف ن (حرف ن هیچ حرکتی نداره) خونده میشه
و شُماریت به فتح ش و تلفظ ی در اینجا ای هست
در مصرع دوم بیت 32 گیهان خدیو غلط است و باید بنویسید کیهان خدیو
به جای ((ک)) حرف((گ))تایپ شده است
گیهان و کیهان هر دو درست است اصل ان گیهان است و انرا کیهان میگویند در پهلوی گیهان بوده که جیهان و (جهان ) هم از اوست
1397/12/05 22:03
خسروساسان
دوستان گرامی آیا مصرع «نبایدت او را به پی بر سپرد» به معنای «نباید دشمن را ناچیز شمرد » است؟
آیا به پی بر سپردن به معنای ناچیز شمردن است؟
خسرو جان
نبایدت او را به پی بر سپرد
پی بر سپردن به مانای رفتن و گذر کردن است.
اینجا میتوان به { نادیده گرفتن و از از او گذشتن } تعبیر کرد
1397/12/06 08:03
خسروساسان
محسن گرامی درود بر شما. من جدای گنجور چگونه میتوانم با شما در تماس باشم. نشانی رایانامه تان را میتوانید در اختیار من بگذارید؟
نشانی من:
KhosroSasanespahani@gmail.com
سلام .. بیت بدان بی بها ناسزاوار پوست ... پدید آمد آوای دشمن ز دوست یعنی چه ؟؟ ممنونم
یعنی وقتی کاوه آن پوست نپرداخته ارزان را بر نیزه زد دوست و دشمن دانسته شد.
به زبان امروزی دوستان هورا کشیدند.
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد
پی به معنی رد و نشان،اثر
پی بر;رد زن(برای شکار جانور یا انسان)
یعنی با اینکه دشمن کوچک و ناچیز مینماید ولی نباید برای تمام کردن کار او به رد زن و چند همراه او بسنده کرد و در دو بیت بعد:
زیرا از بد روزگار میترسم و برای شکار او باید لشکری از آدمی،دیو و پری گسیل کنم.
در یکسره کردن کار دشمن نوخاسته شتاب باید کرد.
دوستان درای به معنی پتک است، ولی من نمیفهمم این چرم را آهنگران مگر به عنوان پیشبند استفاده نمی کنند؟ پشت پای بعنی چه؟
دستتون رو در نظر بگیرید که چطور پشت دست مقابل کف دست هست. در مورد پا هم در گذشته (و امروزه در علم آناتومی) پشت پا جهت خلف کف پا هست یعنی در واقع همونجایی که ما امروز روی پا میگیم.
1399/01/21 19:03
سیپان دولتخواه
نام برادران فریدون ، شادکام و دیگری کتایون می باشد
هرجند بسیاری آن را کیارش چرخاندند اما درست آن کتایون می باشد و در ان زمان نام پسر بوده است.
1399/02/23 11:04
سحر ناسوتی saharnasouti@gmail.com
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش
یعنی چه؟ می تونید من رو راهنمایی کنید؟
1399/02/23 17:04
بابک چندم
@ سحر
می گوید:
بر روی خاک ( زمین) نقشی (نگاری) کشید ( نگارید)
که همانند سر گاومیش بود
تا آهنگران برایش گرزی را که سر گاومیش داشت بسازند...
در خط
فریدون بر ایشان زبان برگشاد که خرم زئید ای دلیران و شاد
زئید
به چه معناست؟؟؟؟؟؟
گرامی ساسان
که خرم زئید ای دلیران و شاد.
زی اید ، زیست کنید ، زندگی کنید ، از زیستن
برخی ابیات در متن نیامده است: خروشید و زد دست بر سر زشاه
کـه شـاها منـم کــاوه ی دادخــواه
زنـی بـر دلم هــر زمــان نیشتــر
ز تــو بــر مـن آمــد ستـم بیشتـر
ستـم گـرنـداری تـو بـر مـن روا
بـه فـرزند من دست بـردن چـرا ؟
مـرا بـود هـژده پسـر در جهـان
از ایشان یکی مانده است این زمان
ببخشـای بـر مـن یـکی را، نـگــر
که سـوزان شـود هر زمـانـم جـگـر
جـوانی نمـاندست و فـرزند نیست
به گیتی چـو فــرزنـد پیـونـد نیست
ستـم را میــان و کـرانـه بـود
همیــدون ستـــم را بـهـانه بــود
یـکی بی زیـان مــرد آهنگــرم
ز تــو آتـش آیــد همی بــر سـرم
1400/01/17 12:04
فرحناز یوسفی
تکهای از چرم کاوه بر تن خاکم بس است
مام من دامن نمیخواهد که (چین) دارش کنیم
#فرحناز_یوسفی
آفرین آفرین بسیار خوب بود
1400/01/18 02:04
فرحناز یوسفی
وقتی فریدون آن پوست (لباس آهنگری) کاوه را بر سر نیزه دید، آن را با دیبای رومی و جواهرات مختلف تزیین کرد و به شکل کلاه درآورد و نوارهای زرد و سرخ و بنفش رنگ از آن آویزان کرد و آن را "درفش کاویانی" خواند و بر سر گذاشت. از آن به بعد هم هر کس که پادشاه می شد، این درفش را که نماد اتحاد و عدالت خواهی ایرانیان بود را بر سر می گذاشت. بعد از هر کس که به پادشاهی می رسید، مقداری جواهرات به آن چرم بی بها اضافه می کرد و به این شکل درفش کاویان از درخشش جواهرات مختلفی که به آن آویزان بود مثل روز روشن شده بود.
1403/12/20 21:02
افسانه چراغی
همه توضیحاتتان درست بود جز آن که فرمودید چرم تزئینشده را به شکل کلاه در آورد و بر سر گذاشت. طبق ابیاتی که در شاهنامه آمده، فریدون پس از آن که چرم را آراست به نشانه پرچم و نشان آزادیخواهی ایرانیان، آن را بالای سر تخت خود آویزان کرد. پس از او هم هرکس که بر تخت شاهی نشست و تاج بر سر گذاشت، سنگهای قیمتی بر آن افزود.
1401/02/19 09:05
مجید سلیمانی
سلام.
در بیت ۲۳ آمده که: «تو شاهی و گر اژدها پیکری/بباید بدین داستان، داوری»
این بیت در نسخه تصحیح شده به دست استاد خالقی به این صورت آمده: «تو شاهی و گر اژدها پیکری/بباید زدن داستان آوری)
حالا من میخواهم از اساتید بپرسم که «بباید زدن داستان آوری» چه معنی میدهد؟
سپاس
به حضور آقای مجید سلیمانی. به شما و بقیه دوستان توصیه میکنم که به پادکست فردوسی خوانی آقای امیر خادم رجوع کنید. نسخهای که ایشان از آن استفاده کرده همان نسخه اخیر از آقای خالقی مطلق است. آقای خادم توضیحات بسیار ارزندهای در مورد فردوسی، شاهنامه و شرایط سیاسی و جغرافیایی آن زمان را در قسمتهای ویژه میدهند. پادکست ایشان بسیار آموزنده است. فردوسی خوانی ایشان در تلگرام و یوتیوب نیز هست. اگر در گوگل با نام reading ferdowsi جستجو کنید راحت پیدا میکنید.
کلمه آوری به گفته آقای امیر خادم قید است و به معنی قطعآ و مفهوم بیت با فارسی امروزی یعنی: جدی باید حرف زد در مورد اینکه تو کی هستی. جایگاه تو کجاست؟ شاهی یا اژدهایی؟
با سپاس
1401/07/26 10:09
ابوالفضل قربانیان
بیت ۲۷: همی داد باید «به» هر انجمن
1403/02/21 05:04
جهن یزداد
بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر، از زرش بوم
بدین گونه است
1403/10/04 21:01
آرمان پروانه
یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
محضر در اینجا به معنی گواهی و استشهادنامه است.
به به هر بار میخوانیش گویی بار نخست است که میخوانی، استخوانت به لرزه میارد
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
ازان چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همیرفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست
بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است
بدان بیبها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست