گنجور

بخش ۷

چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست
از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر باگهر بخردان
مرا در نهانی یکی دشمن‌ست
که بر بخردان این سخن روشن است
به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ
اگر چه به سال اندک ای راستان
درین کار موبد زدش داستان
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد
ندارم همی دشمن خرد خوار
بترسم همی از بد روزگار
همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری
یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن
بباید بدین بود همداستان
که من ناشکیبم بدین داستان
یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی
ز بیم سپهبد همه راستان
بر آن کار گشتند همداستان
بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه
ستم دیده را پیش او خواندند
بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر به روی دژم
که بر گوی تا از که دیدی ستم
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوهٔ دادخواه
یکی بی‌زیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید
که مارانت را مغز فرزند من
همی‌داد باید ز هر انجمن
سپهبد به گفتار او بنگرید
شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید
بدو باز دادند فرزند او
به خوبی بجستند پیوند او
بفرمود پس کاوه را پادشا
که باشد بران محضر اندر گوا
چو بر خواند کاوه همه محضرش
سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جای
بدرید و بسپرد محضر به پای
گرانمایه فرزند او پیش اوی
ز ایوان برون شد خروشان به کوی
مهان شاه را خواندند آفرین
که ای نامور شهریار زمین
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن به روز نبرد
چرا پیش تو کاوهٔ خام‌گوی
بسان همالان کند سرخ روی
همه محضر ما و پیمان تو
بدرد بپیچد ز فرمان تو
کی نامور پاسخ آورد زود
که از من شگفتی بباید شنود
که چون کاوه آمد ز درگه پدید
دو گوش من آواز او را شنید
میان من و او ز ایوان درست
تو گفتی یکی کوه آهن برست
ندانم چه شاید بدن زین سپس
که راز سپهری ندانست کس
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
ازان چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی‌رفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست
کسی کاو هوای فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است
بدان بی‌بها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
همی‌رفت پیش اندرون مرد گرد
جهانی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود کافریدون کجاست
سراندر کشید و همی‌رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدندش آنجا و برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
به نیکی یکی اختر افگند پی
بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر از زر بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پی افکند شاه
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی‌خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
به شاهی بسر برنهادی کلاه
بران بی‌بها چرم آهنگران
برآویختی نو به نو گوهران
ز دیبای پرمایه و پرنیان
برآن گونه شد اختر کاویان
که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را ازو دل پرامید بود
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
فریدون چو گیتی برآن گونه دید
جهان پیش ضحاک وارونه دید
سوی مادر آمد کمر بر میان
به سر برنهاده کلاه کیان
که من رفتنی‌ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار
ز گیتی جهان‌آفرین را پرست
ازو دان بهر نیکی زور دست
فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی‌خواند با خون دل داورش
به یزدان همی‌گفت زنهار من
سپردم ترا ای جهاندار من
بگردان ز جانش بد جاودان
بپرداز گیتی ز نابخردان
فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را ز هر کس نهفتن گرفت
برادر دو بودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر به سال
یکی بود ازیشان کیانوش نام
دگر نام پرمایهٔ شادکام
فریدون بریشان زبان برگشاد
که خرم زئید ای دلیران و شاد
که گردون نگردد به جز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز فرمود باید گران
چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
به بازار آهنگران تاختند
هر آنکس کزان پیشه بد نام‌جوی
به سوی فریدون نهادند روی
جهانجوی پرگار بگرفت زود
وزان گرز پیکر بدیشان نمود
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش
بر آن دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران
به پیش جهانجوی بردند گرز
فروزان به کردار خورشید برز
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر
بسی کردشان نیز فرخ امید
بسی دادشان مهتری را نوید
که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد پاک

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
هوش مصنوعی: تو به حدی بد هستی که ضحاک، هر روز و شب به یاد فریدون لب به سخن می‌گشاید.
بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
هوش مصنوعی: او از ترس پایین رفتن، به بالای دامن برز رفته و دلش به خاطر آفریدون پر از ناراحتی و تنش است.
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
هوش مصنوعی: چنان بد شد که یک روز بر تخت زیبای عاج نشسته و بر سر تاجی از سنگ قیمتی گذاشته بود.
ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست
هوش مصنوعی: از هر سرزمینی، بزرگان را فراخواند تا در سلطنت، پشت به راست ایستاده باشند.
از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر باگهر بخردان
هوش مصنوعی: از آن پس او به حکیمان گفت: ای نیک‌فرهنگ و با دانش، با خردمندان باشید.
مرا در نهانی یکی دشمن‌ست
که بر بخردان این سخن روشن است
هوش مصنوعی: در دل من دشمنی پنهان وجود دارد که خردمندان به خوبی از وجود او آگاهند.
به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ
هوش مصنوعی: در زمانی که سن کم است، با دانشی عظیم و بلند همتی می‌توان خصوصیات نیک و شجاعت را در خود به وجود آورد.
اگر چه به سال اندک ای راستان
درین کار موبد زدش داستان
هوش مصنوعی: اگرچه مدت زمان زیادی نگذشته، اما در این کار، داستان آن موبد برای شما حقیقتی روشن و قابل فهم است.
که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن ضعیف و کوچک است، اما نباید او را به آسانی به شکست واگذار کرد.
ندارم همی دشمن خرد خوار
بترسم همی از بد روزگار
هوش مصنوعی: من از دشمنان خرد و کوچک‌تر از خودم نمی‌ترسم، بلکه تنها از روزگار بد باید بترسم.
همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری
هوش مصنوعی: من به لشکری نیاز دارم که شامل انسان‌ها و موجودات شگفت‌انگیز مانند دیوان و پریان باشد تا این مشکل را برطرف کنم.
یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن
هوش مصنوعی: من می‌خواهم سپاهی را تشکیل دهم تا با دیوان هنجار شکن، در میان مردم مواجه شوم.
بباید بدین بود همداستان
که من ناشکیبم بدین داستان
هوش مصنوعی: باید در این موضوع هم نظر باشیم که من در این ماجرا انتظار ندارم صبور باشم.
یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
هوش مصنوعی: اکنون باید چیزی نوشته شود که جز نیکی و خوبی از فرمانده بزرگ چیزی به جا نمانده است.
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی
هوش مصنوعی: فقط سخنانی که با حقیقت همراه هستند، ارزش دارند و درون انسان باید خالی از کمبود و نقص باشد.
ز بیم سپهبد همه راستان
بر آن کار گشتند همداستان
هوش مصنوعی: از ترس سپهبد، همه مردم راست‌گو به آن کار به طور یک‌صدا و هماهنگ شدند.
بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر
هوش مصنوعی: در آنجا که اژدها حضور داشت، هم جوانان و هم پیرمردان مجبور شدند شاهدی برای این ماجرا ثبت کنند.
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هر شخص به نوبت از درگاه شاه بیرون آمد و فریاد درخواست کمک و دادخواهی سر داد.
ستم دیده را پیش او خواندند
بر نامدارانش بنشاندند
هوش مصنوعی: ستم‌دیده را نزد او دعوت کردند و او را در میان افراد بزرگ و نامدار نشاندند.
بدو گفت مهتر به روی دژم
که بر گوی تا از که دیدی ستم
هوش مصنوعی: رئیس به او گفت که جلو برو و ببین آیا کسی را دیده‌ای که مورد ظلم قرار گرفته باشد.
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوهٔ دادخواه
هوش مصنوعی: او فریاد زد و دست بر سر خود گذاشت و گفت: «ای شاه، من کاوه هستم، کسی که به دادخواهی برمی‌خیزد.»
یکی بی‌زیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
هوش مصنوعی: من مردی هستم که از آتش بی‌زیان بهره می‌برم، حتی اگر شاه آتش بر سرم بیفتد.
تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و حتی اگر به شکل اژدها باشی، باید به این مسئله قضاوت کنی.
که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟
هوش مصنوعی: اگر هفت سرزمین زیر سلطنت توست، پس چرا باید همه‌ی رنج‌ها و سختی‌ها نصیب ما شود؟
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
هوش مصنوعی: باید با تو حساب و کتابی داشته باشم تا دنیا همچنان در حال شگفتی باقی بماند.
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در شمار تو مشخص شود که چرا این دنیا به من چنین فرصتی را داده است؟
که مارانت را مغز فرزند من
همی‌داد باید ز هر انجمن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مغز و هوش فرزند من باید در هر جمع و تصمیم‌گیری به کار گرفته شود و مورد استفاده قرار گیرد.
سپهبد به گفتار او بنگرید
شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید
هوش مصنوعی: سردار به سخنان او توجه کرد و از آنها شگفت زده شد، زیرا که این حرف‌ها را قبلاً شنیده بود.
بدو باز دادند فرزند او
به خوبی بجستند پیوند او
هوش مصنوعی: او را دوباره به فرزندش بازپس دادند و به خوبی در جستجوی پیوند و ارتباط او برآمدند.
بفرمود پس کاوه را پادشا
که باشد بران محضر اندر گوا
هوش مصنوعی: سپس شاه به کاوه فرمان داد که در آن محل حاضر باشد و شهادت دهد.
چو بر خواند کاوه همه محضرش
سبک سوی پیران آن کشورش
هوش مصنوعی: وقتی کاوه همه را به دعوت خود خواند، به سمت بزرگ‌ترها و سالخوردگان آن سرزمین رفت.
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
هوش مصنوعی: بیدار شو، ای مردان! شما که دل‌هایتان از ترس دنیا پریشان شده، برای رهایی از مشکلات و fears به پا خیزید.
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی
هوش مصنوعی: همه به سمت جهنم رو آوردید و دل‌های خود را به سخنان او سپردید.
نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا
هوش مصنوعی: من در این جا حضور ندارم و هرگز به فکر پادشاهی نیستم.
خروشید و برجست لرزان ز جای
بدرید و بسپرد محضر به پای
هوش مصنوعی: ناگهان نعره‌ای زد و از جا بلند شد، به طوری که به شدت لرزید، و سپس به زیر پا افتاد.
گرانمایه فرزند او پیش اوی
ز ایوان برون شد خروشان به کوی
هوش مصنوعی: فرزند باارزش او در پیش او از ایوان خارج شد و با صدای بلند به سمت کوچه رفت.
مهان شاه را خواندند آفرین
که ای نامور شهریار زمین
هوش مصنوعی: مهمانان بزرگ شاه را ستایش کردند و گفتند که ای پادشاه مشهور و شناخته‌شده بر روی زمین.
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن به روز نبرد
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت انسان هیچگاه اجازه نمی‌دهد که در روز سختی و نبرد، از باران سرما و مشکلات عبور کند.
چرا پیش تو کاوهٔ خام‌گوی
بسان همالان کند سرخ روی
هوش مصنوعی: چرا زبان بی‌حرکت و بی‌فکر من در مقابل تو به شدت شرمنده و خجالت‌زده می‌شود؟
همه محضر ما و پیمان تو
بدرد بپیچد ز فرمان تو
هوش مصنوعی: تمامی افراد در محضر ما هستند و پیمان تو در برابر فرمان تو به زحمت می‌افتد.
کی نامور پاسخ آورد زود
که از من شگفتی بباید شنود
هوش مصنوعی: به زودی شخص مشهور پاسخ داد که باید شگفتی‌هایی را از من بشنوی.
که چون کاوه آمد ز درگه پدید
دو گوش من آواز او را شنید
هوش مصنوعی: وقتی کاوه از درگاه بیرون آمد، دو گوش من صدای او را شنید.
میان من و او ز ایوان درست
تو گفتی یکی کوه آهن برست
هوش مصنوعی: میان من و او فاصله‌ای وجود دارد که مانند کوهی از آهن است. تو به درستی اشاره کردی که این فاصله بسیار بزرگ و طاقت‌فرساست.
ندانم چه شاید بدن زین سپس
که راز سپهری ندانست کس
هوش مصنوعی: نمی‌دانم بعد از این چه بر سر بدن خواهد آمد که هیچ‌کس راز آسمان را ندانسته است.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
هوش مصنوعی: وقتی کاوه از درگاه شاه بیرون آمد، مردم گرد هم آمدند و بازار پر از شور و شوق شد.
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
هوش مصنوعی: او به شدت فریاد می‌زد و به همه اعلام می‌کرد که در دنیا باید عدالت برقرار شود.
ازان چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
هوش مصنوعی: چرم‌هایی که شرحه‌دیده از حیوانات هستند، برای محافظت از پاها در زمان زخم استفاده می‌شوند.
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
هوش مصنوعی: کاوه، همان کسی که پرچم را بر سر نیزه بلند کرد، همان لحظه بود که از بازار سر بلند کرد و به پا خواست.
خروشان همی‌رفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست
هوش مصنوعی: با چالاکی و قدرت، جنگجویی با نیزه در دست به سمت جلو حرکت می‌کند و به نامدارانی که یزدان را می‌پرستند، اشاره می‌کند.
کسی کاو هوای فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند
هوش مصنوعی: کسی که آرزوی فریدون را در سر دارد، می‌تواند دل خود را از چنگال ضحاک آزاد کند.
بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است
هوش مصنوعی: بشتابید که این سردسته شیطان است، او در دل دشمنانی برای جهان آفرین دارد.
بدان بی‌بها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
هوش مصنوعی: بدان که بی‌ارزش و بی‌مقدار، ناسزا و بدگویی‌ها از پوست و ظاهر پدید می‌آید و صدای دشمن گاهی از طرف کسی که به او نزدیک هستیم می‌آید.
همی‌رفت پیش اندرون مرد گرد
جهانی برو انجمن شد نه خرد
هوش مصنوعی: یک مرد دوراندیش و باهوش به جلو می‌رفت و وقتی به جمعی رسید، تصمیم گرفت که در آنجا بماند.
بدانست خود کافریدون کجاست
سراندر کشید و همی‌رفت راست
هوش مصنوعی: کافریدون متوجه شد که کجاست، پس سرش را بالا گرفت و به راه خود ادامه داد.
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدندش آنجا و برخاست غو
هوش مصنوعی: به درگاه رئیسی بزرگ وارد شد و مردم آنجا او را دیدند و شور و هیاهویی به پا شد.
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
به نیکی یکی اختر افگند پی
هوش مصنوعی: وقتی آن پوست را بر نیزه دید، متوجه شد که ستاره‌ای نیکو بر افرازده شده است.
بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر از زر بوم
هوش مصنوعی: آن را با پارچه‌ای زیبا و باارزش از روم تزئین کن و ظاهرش را با طلا بیارای.
بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پی افکند شاه
هوش مصنوعی: پادشاه مثل گوی ماه، یک فال خوش و نیکو بر سر خود انداخت.
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی‌خواندش کاویانی درفش
هوش مصنوعی: رنگ‌های سرخ، زرد و بنفش که از آن فرو می‌ریزد، درفش کاویانی را می‌خوانند و توصیف می‌کنند.
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
به شاهی بسر برنهادی کلاه
هوش مصنوعی: پس از آن زمان، هر کسی که به مقام سلطنت می‌رسید، بر سر خود کلاهی می‌گذاشت.
بران بی‌بها چرم آهنگران
برآویختی نو به نو گوهران
هوش مصنوعی: چرم‌های بی‌ارزش آهنگران را به خوبی آویخته‌ای و جواهرات تازه‌ای را به نمایش گذاشته‌ای.
ز دیبای پرمایه و پرنیان
برآن گونه شد اختر کاویان
هوش مصنوعی: از پارچه‌های نرم و گرانبها و زیبای دیبای پرمایه، ستاره‌های کاویان در آن حالت و زیبایی افراز شده‌اند.
که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را ازو دل پرامید بود
هوش مصنوعی: در شب‌های تاریک، نور خورشید امید را در دل‌ها به وجود می‌آورد و جهان را روشن می‌کند.
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
هوش مصنوعی: دنیا در این مدت همچنان به حرکت خود ادامه می‌داد، حتی اگر در حال حاضر چیزی از آن دیده نمی‌شد.
فریدون چو گیتی برآن گونه دید
جهان پیش ضحاک وارونه دید
هوش مصنوعی: فریدون وقتی دنیا را به آن شکل مشاهده کرد، وضعیت جهان را مانند زمان ضحاک معکوس و نابسامان دید.
سوی مادر آمد کمر بر میان
به سر برنهاده کلاه کیان
هوش مصنوعی: او به سمت مادرش آمد، با کمر بسته و کلاهی بر سر که نماد بزرگی و قدرت کیانی است.
که من رفتنی‌ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار
هوش مصنوعی: من به سوی میدان نبرد می‌روم و امیدوارم که تنها کاری که با تو دارم دعا و نیایش باشد، نه چیز دیگری.
ز گیتی جهان‌آفرین را پرست
ازو دان بهر نیکی زور دست
هوش مصنوعی: از دنیای مادی، خالق جهان را مورد پرستش قرار بده و بدان که تنها به خاطر اوست که توانایی‌های نیکو به دست می‌آید.
فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی‌خواند با خون دل داورش
هوش مصنوعی: آب از مژه‌های مادرش فرو می‌ریزد و او با دل شکسته‌اش به ناله و فریاد مشغول است.
به یزدان همی‌گفت زنهار من
سپردم ترا ای جهاندار من
هوش مصنوعی: من به خدا می‌گویم که مرا نجات ده، زیرا من تو را به عنوان سرپرست و فرمانده‌ام به خدا سپردم.
بگردان ز جانش بد جاودان
بپرداز گیتی ز نابخردان
هوش مصنوعی: به او بگو که از زندگی‌اش به طور مثبت و با خردمندی استفاده کند و از مشکلات و افراد ناآگاه دوری کند تا به سعادت و آرامش برسد.
فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را ز هر کس نهفتن گرفت
هوش مصنوعی: فریدون به سبکی و به آرامی به راه افتاد و از هر کسی که می‌خواست حرفی بزند، سکوت اختیار کرد.
برادر دو بودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر به سال
هوش مصنوعی: برادران او دو نفر بودند، که هر دو خوشبخت و هم‌نوع بودند. از آن‌ها هر دو آزاد و بزرگ‌تر به شمار می‌رفتند.
یکی بود ازیشان کیانوش نام
دگر نام پرمایهٔ شادکام
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها به نام کیانوش بود، که نام دیگرش نشان‌دهنده‌ی شخصیت باارزش و خوشبختش است.
فریدون بریشان زبان برگشاد
که خرم زئید ای دلیران و شاد
هوش مصنوعی: فریدون با زبان پر از شادی گفت که ای دلیران و شاداب، خوشحال شوید و شاد زندگی کنید.
که گردون نگردد به جز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی
هوش مصنوعی: نمی‌توان زمان را تغییر داد و فقط به جای خوبی می‌توان بازگشت.
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز فرمود باید گران
هوش مصنوعی: آهنگر خبره را بیاورید، زیرا فرمان می‌دهد تا یک گرز سنگین بسازند.
چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
به بازار آهنگران تاختند
هوش مصنوعی: وقتی که هر دو صحبت کردند، به سمت بازار آهنگران رفتند و به سرعت به آنجا رسیدند.
هر آنکس کزان پیشه بد نام‌جوی
به سوی فریدون نهادند روی
هوش مصنوعی: هر کسی که در پی کار و شغلی بد و نامناسب باشد، به سمت فریدون روی می‌آورد.
جهانجوی پرگار بگرفت زود
وزان گرز پیکر بدیشان نمود
هوش مصنوعی: جهان‌جو به سرعت پرگار را برداشت و با آن، شکل‌هایی از موجودات را به تصویر کشید.
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا بر زمین نقش و نگاری کشیده، مانند سر یک گاومیش.
بر آن دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران
هوش مصنوعی: آهنگران هنگام آماده شدن کار، به آن دست زدند و مشغول شدند.
به پیش جهانجوی بردند گرز
فروزان به کردار خورشید برز
هوش مصنوعی: آنها گرزی روشن و درخشان را به نزد جهانجو بردند که مانند خورشید می‌درخشید.
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر
هوش مصنوعی: او از کار پولادگر خوشش آمد و به آنها لباس و نقره و طلا هدیه داد.
بسی کردشان نیز فرخ امید
بسی دادشان مهتری را نوید
هوش مصنوعی: بسیاری از آن‌ها امیدهای خوشی داشتند و به بسیاری دیگر نیز پیشرفت و موفقیت را نوید دادند.
که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد پاک
هوش مصنوعی: اگر اژدها را در زیر خاک دفن کنم، شما را از تمام آلودگی‌ها و گرد و غبار پاک خواهم کرد.

خوانش ها

بخش ۷ به خوانش فرید حامد
بخش ۷ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۷ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۷ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1391/01/12 13:04

با سلام و خسته نباشید برای این سایت بسیار مفیدی که درست کرده اید. چند نگته به نظرم رسیده است :
در بیت اول- چنان بد که ضحاک خود روز و شب...
-----
در این بیت:به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی سر فرازی دلیری سترگ
- در نسخه ی کلاله ی خاور-
در این بیت:که دشمن اگر چه بود خوارو خرد
مر او را به نادان نباید شمرد.
- نسخه ی کلاله ی خاور-
در این مصرع :بگردان ز جانش بد جادوان
-------

1392/05/31 16:07
دکتر امین کیخا

به دوستگانی فردوسی بزرگ یک لغت این متن را وانهفت میکنم ( توضیح ) باشد که به کام دوستان خوش بیاید !
پرگار پایانش گار مانند اموزگار نیست بلکه ،پر یعنی پیرامون مانند پرشهر یعنی کنار شهر (به لری) و نیز گار از کرنیتن یعنی کشیدن و خراشاندن است در جای جای زبانهای و گویش های ایرانی این کرنیتن و کرنیدن به معنی خراشیدن و نیز کشیدن دیده می شود در تالشی در تبری در کردی برای نمونه در لری ته دیگ را بوکران می گویند یعنی انچه که برایش باید ته دیگ را خراشاند پس پر گار یعنی انچه که پیرامون را می کشد و می خراشاند
به بزرگی نزدیک است که بگویم این را بیشتر از کتاب دکتر ملایری که اخترفیزیکدان بزرگیمان است دید ه ام و از خودم نیست . زهی شکر پاره فارسی به کام دوستان .

1392/10/14 13:01
کامران منصوری جمشیدی

با درود خواستم بر حاشیه ی دکتر کیخا بیافزایم که در کوردی نیز پر به منعی کنار و کر به کسر ک معنی خط کشیدن البته خطی را با خراشیدن کشیدن گویند

1393/07/04 23:10
کیادرویش

بسیار خوب ولی طولانی بود.

1403/03/12 17:06
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

کسی کاو هوایِ فریدون کند / دل از بندِ ضحّاک بیرون کند

به قول حافظ:

خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اضداد / دیو چو بیرون رَوَد  فرشته درآید

صحبت: هم نشینی

1394/08/30 16:10
مرتضوی

در بیت توشاهی و گر اژدها پیکری / بباید بدین داستان داوری بیشتر کتاب های کمک آموزشی منظور از این داستان را همان کشته شدن پسران کاوه نوشته اند که کاوه از ضحاک درخواست داوری عادلانه در این مورد را دارد. بنده نظر دیگری را می پسندم. دوستان لطفا نظر دهند.

1394/08/15 14:11

درود
مصراع دوم از بیت سوم، به جای واژه "ناشکبیم"، واژه "ناشکیبم" رو جایگزین بفرمایید. حروف "ی" و "ب" جا به جا نوشته شدند.

1394/10/29 22:12
مازیار

با سلام دوستان میخواستم یه نکته ای رو بگم که خالی از لطف نیست. اینکه در این بیت هنی رفت پیش اندرون مرد... نوشته شده مرد گرد در حالی که بسیاری از استادان و تاریخ شناسان معتقد اند که مرد کُرد هست چون هم قافیه مثل تمام شعر حفظ میشه هم اینکه مردم کرد و تمام ایران کاوه را کُرد میدونن و چون کُرد ها قدیمی ترین ساکنان ایران هستند احتمالش خیلی قویه که کُرد درست باشه دوستان هرگونه نظر ی دارین لطفا تو تلگرام پیام بدین 09370895061

1394/10/30 00:12
س،م

مازیار عزیز
همان گرد به معنای قوی و پهلوان به نظر صحیح می آید
استاد توسی مردم کرد را ، اعقاب جوانانی می داند که آشپزهای ضحاک فراری دادند و آنها در کوه ها مسکن گزیدند تا به دام ضحاک نیافتند
وقتی که کاوه قیام کرد ، گویا هنوز قبایل کرد شکل نگرفته بودند ، و کاوه از مردم همان شهر و شناخته شده بوده
واللهُ اعلم

1395/05/15 14:08
ابتین

با سلام. در کتاب چشمه روشن دکتر یوسفی بخش فردوسی 11 بیت اضافه بر متن بالا وجود دارد. نمیدانم جناب دکتر یوسفی از چه نسخه ای استفاده کرده اند ولی برای کامل شدن مطلب ان 11 بیت را همراه با ابیات قبل و بعد اینجا مینویسم:
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوه دادخواه
بده داد من که امد دستم دوان
همی نالم از تو به رنج روان
اگر داد دادن بود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو
ز تو امد بر من ستم بیشتر
زنی هر زمان بر دلم نیشتر
ستم گر نداری تو بر من روا
به فرزند من دست بردن چرا
مرا بود هژده پسر در جهان
از ایشان یکی مانده است این زمان
ببخشای و بر من یکی درنگر
که سوزان شود هر زمانم جگر
شها من چه کردم یکی بازگوی
وگر بی گناهم بهانه مجوی
مرا روزگار این چنین گوژ کرد
دلی بی امید و سری پر ز درد
جوانی نمانده ست و فرزند نیست
به گیتی چو فرزند پیوند نیست
ستم را میان و کرانه بود
همیدون ستم را بهانه بود
بهانه چه داری تو بر من بیار
که بر من سگالی بد روزگار
یکی بی زیان مرد اهنگرم
ز شاه اتش اید همی بر سرم

1396/07/04 20:10
رسول

لطفا تلفظ صحیح شماریت و مارانت را هرکسی میدونه بزاره!

1400/04/17 15:07
مستانه

مارانت به صورت ماران+ت یعنی با سکون حرف ن (حرف ن هیچ حرکتی نداره) خونده میشه

و شُماریت به فتح ش و تلفظ ی در اینجا ای هست

1396/08/21 17:11
آری

در مصرع دوم بیت 32 گیهان خدیو غلط است و باید بنویسید کیهان خدیو
به جای ((ک)) حرف((گ))تایپ شده است

1397/12/05 22:03
خسروساسان

دوستان گرامی آیا مصرع «نبایدت او را به پی بر سپرد» به معنای «نباید دشمن را ناچیز شمرد » است؟
آیا به پی بر سپردن به معنای ناچیز شمردن است؟

1397/12/05 23:03
محسن ، ۲

خسرو جان
نبایدت او را به پی بر سپرد
پی بر سپردن به مانای رفتن و گذر کردن است.
اینجا میتوان به { نادیده گرفتن و از از او گذشتن } تعبیر کرد

1397/12/06 08:03
خسروساسان

محسن گرامی درود بر شما. من جدای گنجور چگونه میتوانم با شما در تماس باشم. نشانی رایانامه تان را میتوانید در اختیار من بگذارید؟
نشانی من:
KhosroSasanespahani@gmail.com

1398/01/03 17:04
رهگذر

سلام .. بیت بدان بی بها ناسزاوار پوست ... پدید آمد آوای دشمن ز دوست یعنی چه ؟؟ ممنونم

1398/01/03 23:04
۷

یعنی وقتی کاوه آن پوست نپرداخته ارزان را بر نیزه زد دوست و دشمن دانسته شد.
به زبان امروزی دوستان هورا کشیدند.

1398/01/04 00:04
۷

که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد
پی به معنی رد و نشان،اثر
پی بر;رد زن(برای شکار جانور یا انسان)
یعنی با اینکه دشمن کوچک و ناچیز مینماید ولی نباید برای تمام کردن کار او به رد زن و چند همراه او بسنده کرد و در دو بیت بعد:
زیرا از بد روزگار میترسم و برای شکار او باید لشکری از آدمی،دیو و پری گسیل کنم.

1398/01/04 11:04
۷

در یکسره کردن کار دشمن نوخاسته شتاب باید کرد.

1398/11/06 01:02
فرزام

دوستان درای به معنی پتک است، ولی من نمیفهمم این چرم را آهنگران مگر به عنوان پیشبند استفاده نمی کنند؟ پشت پای بعنی چه؟

1401/09/10 20:12
مستانه

دستتون رو در نظر بگیرید که چطور پشت دست مقابل کف دست هست. در مورد پا هم در گذشته (و امروزه در علم آناتومی) پشت پا جهت خلف کف پا هست یعنی در واقع همونجایی که ما امروز روی پا میگیم.

1399/01/21 19:03
سیپان دولتخواه

نام برادران فریدون ، شادکام و دیگری کتایون می باشد
هرجند بسیاری آن را کیارش چرخاندند اما درست آن کتایون می باشد و در ان زمان نام پسر بوده است.

1399/02/23 11:04
سحر ناسوتی saharnasouti@gmail.com

نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش
یعنی چه؟ می تونید من رو راهنمایی کنید؟

1399/02/23 17:04
بابک چندم

@ سحر
می گوید:
بر روی خاک ( زمین) نقشی (نگاری) کشید ( نگارید)
که همانند سر گاومیش بود
تا آهنگران برایش گرزی را که سر گاومیش داشت بسازند...

1399/03/15 15:06

فایل صوتی خرابه

1399/03/16 13:06
ساسان

در خط
فریدون بر ایشان زبان برگشاد که خرم زئید ای دلیران و شاد
زئید
به چه معناست؟؟؟؟؟؟

1399/03/16 14:06
nabavar

گرامی ساسان
که خرم زئید ای دلیران و شاد.
زی اید ، زیست کنید ، زندگی کنید ، از زیستن

1399/04/03 06:07
رضا

برخی ابیات در متن نیامده است: خروشید و زد دست بر سر زشاه
کـه شـاها منـم کــاوه ی دادخــواه

زنـی بـر دلم هــر زمــان نیشتــر
ز تــو بــر مـن آمــد ستـم بیشتـر

ستـم گـرنـداری تـو بـر مـن روا
بـه فـرزند من دست بـردن چـرا ؟

مـرا بـود هـژده پسـر در جهـان
از ایشان یکی مانده است این زمان

ببخشـای بـر مـن یـکی را، نـگــر
که سـوزان شـود هر زمـانـم جـگـر

جـوانی نمـاندست و فـرزند نیست
به گیتی چـو فــرزنـد پیـونـد نیست

ستـم را میــان و کـرانـه بـود
همیــدون ستـــم را بـهـانه بــود

یـکی بی زیـان مــرد آهنگــرم
ز تــو آتـش آیــد همی بــر سـرم

1400/01/17 12:04
فرحناز یوسفی

تکه‌ای از چرم کاوه بر تن خاکم بس است
مام من دامن نمی‌خواهد که (چین‌) دارش کنیم
#فرحناز_یوسفی

1400/01/18 02:04
فرحناز یوسفی

وقتی فریدون آن پوست (لباس آهنگری) کاوه را بر سر نیزه دید، آن را با دیبای رومی و جواهرات مختلف تزیین کرد و به شکل کلاه درآورد و نوارهای زرد و سرخ و بنفش رنگ از آن آویزان کرد و آن را "درفش کاویانی" خواند و بر سر گذاشت. از آن به بعد هم هر کس که پادشاه می شد، این درفش را که نماد اتحاد و عدالت خواهی ایرانیان بود را بر سر می گذاشت. بعد از هر کس که به پادشاهی می رسید، مقداری جواهرات به آن چرم بی بها اضافه می کرد و به این شکل درفش کاویان از درخشش جواهرات مختلفی که به آن آویزان بود مثل روز روشن شده بود.

1401/02/19 09:05
مجید سلیمانی

سلام.

در بیت ۲۳ آمده که: «تو شاهی و گر اژدها پیکری/بباید بدین داستان، داوری»

این بیت در نسخه تصحیح شده به دست استاد خالقی به این صورت آمده: «تو شاهی و گر اژدها پیکری/بباید زدن داستان آوری)

حالا من میخواهم از اساتید بپرسم که «بباید زدن داستان آوری» چه معنی میدهد؟

سپاس

1401/11/11 16:02
سعید کف

به حضور آقای مجید سلیمانی. به شما و بقیه دوستان توصیه میکنم که به پادکست فردوسی خوانی آقای امیر خادم رجوع کنید. نسخه‌ای که ایشان از آن استفاده کرده همان نسخه اخیر از آقای خالقی مطلق است. آقای خادم توضیحات بسیار ارزنده‌ای در مورد فردوسی، شاهنامه و شرایط سیاسی و جغرافیایی آن زمان را در قسمت‌های ویژه میدهند. پادکست ایشان بسیار آموزنده است. فردوسی خوانی ایشان در تلگرام و یوتیوب نیز هست. اگر در گوگل با نام reading ferdowsi جستجو کنید راحت پیدا می‌کنید. 

کلمه آوری به گفته آقای امیر خادم قید است و به معنی قطعآ و مفهوم بیت با فارسی امروزی یعنی: جدی باید حرف زد در مورد اینکه تو کی هستی. جایگاه تو کجاست؟ شاهی یا اژدهایی؟

با سپاس

1401/07/26 10:09
ابوالفضل قربانیان

بیت ۲۷: همی داد باید «به» هر انجمن

1403/02/21 05:04
جهن یزداد

بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر، از زرش بوم


بدین گونه است