گنجور

بخش ۶ - شانزده‌سالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش

چو بگذشت از آن بر فریدون دو هشت
ز البرز کوه اندر آمد به دشت
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت
بگو مر مرا تا که بودم پدر؟
کیم من؟ ز تخم کدامین گهر؟
چه گویم کیم بر سر انجمن؟
یکی دانشی داستانم بزن
فرانک بدو گفت کای نامجوی
بگویم تو را هر چه گفتی بگوی
تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکی مرد بد نام او آبتین
ز تخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بی‌آزار بود
ز طهمورث گرد بودش نژاد
پدر بر پدر بر همی داشت یاد
پدر بد تو را و مرا نیک شوی
نبد روز روشن مرا جز بدوی
چنان بد که ضحاک جادوپرست
از ایران به جان تو یازید دست
از او من نهانت همی داشتم
چه مایه به بد روز بگذاشتم
پدرت آن گرانمایه مرد جوان
فدی کرده پیش تو روشن روان
ابر کتف ضحاک جادو دو مار
برست و برآورد از ایران دمار
سر بابت از مغز پرداختند
همان اژدها را خورش ساختند
سرانجام رفتم سوی بیشه‌ای
که کس را نه زآن بیشه اندیشه‌ای
یکی گاو دیدم چو خرم بهار
سراپای نیرنگ و رنگ و نگار
نگهبان او‌، پای کرده به‌کش
نشسته به بیشه درون شاه‌فش
بدو دادمت روزگاری دراز
همی پروردیدت به بر بر به ناز
ز پستان آن گاو طاووس رنگ
برافراختی چون دلاور پلنگ
سرانجام زآن گاو و آن مرغزار
یکایک خبر شد سوی شهریار
ز بیشه ببردم تو را ناگهان
گریزنده ز ایوان و از خان و مان
بیامد بکشت آن گرانمایه را
چنان بی‌زبان مهربان دایه را
وز ایوان ما تا به خورشید خاک
برآورد و کرد آن بلندی مغاک
فریدون چو بشنید بگشاد گوش
ز گفتار مادر برآمد به جوش
دلش گشت پردرد و سر پر ز کین
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
چنین داد پاسخ به مادر که شیر
نگردد مگر ز آزمایش دلیر
کنون کردنی کرد جادوپرست
مرا برد باید به شمشیر دست
بپویم به فرمان یزدان پاک
برآرم ز ایوان ضحاک خاک
بدو گفت مادر که این رای نیست
تو را با جهان سر به سر پای نیست
جهاندار ضحاک با تاج و گاه
میان بسته فرمان او را سپاه
چو خواهد ز هر کشوری صدهزار
کمر بسته او را کند کارزار
جز این است آیین پیوند و کین
جهان را به چشم جوانی مبین
که هر کاو نبید جوانی چشید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر بباد
تو را روز جز شاد و خرم مباد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بگذشت از آن بر فریدون دو هشت
ز البرز کوه اندر آمد به دشت
فریدون که شانزده ساله شد از کوه البرز‌، پایین و به دشت آمد.
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت
نزد مادر آمد و پرسش‌ کرد و گفت: راز پنهان را بر من آشکار کن.
بگو مر مرا تا که بودم پدر؟
کیم من؟ ز تخم کدامین گهر؟
به من بگو پدرم کیست و اصل و نسبم به کجا می‌رسد؟
چه گویم کیم بر سر انجمن؟
یکی دانشی داستانم بزن
در میان مردم خودم را چطور معرفی کنم؟ داستان من را بگو.
فرانک بدو گفت کای نامجوی
بگویم تو را هر چه گفتی بگوی
فرانک به‌او گفت‌: ای جوینده نام و ای پهلوان، هرچه را پرسیدی به‌تو می‌گویم.
تو بشناس کز مرز ایران زمین
یکی مرد بد نام او آبتین
بدان که مردی به نام آبتین در ایران‌زمین بود.
ز تخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بی‌آزار بود
آبتین از نسل کیان بود و آدم خردمند و پهلوان و مهربانی بود.
ز طهمورث گرد بودش نژاد
پدر بر پدر بر همی داشت یاد
نسلش به طهمورث می‌رسید و شجره‌نامه‌اش را از حفظ بود.
پدر بد تو را و مرا نیک شوی
نبد روز روشن مرا جز بدوی
آبتین پدر تو و شوهر خوب من بود طوری که روز من جز در کنار او روشن نبود.
چنان بد که ضحاک جادوپرست
از ایران به جان تو یازید دست
ضحاک جادوپرست در ایران قصد کشتن تو را داشت.
از او من نهانت همی داشتم
چه مایه به بد روز بگذاشتم
من تو را از او مخفی کردم و روزگار بدی را پشت سر گذاشتم.
پدرت آن گرانمایه مرد جوان
فدی کرده پیش تو روشن روان
پدرت آن مرد ارزشمند و جوانمرد جان خود را برای تو که پاک و روشن‌روان هستی‌، فدا کرد.
ابر کتف ضحاک جادو دو مار
برست و برآورد از ایران دمار
بر کتف ضحاک دو مار رویید که دمار از ایران درآورد.
سر بابت از مغز پرداختند
همان اژدها را خورش ساختند
مغز آبتین پدرت را به همان مارها دادند.
سرانجام رفتم سوی بیشه‌ای
که کس را نه زآن بیشه اندیشه‌ای
من نهایتاً به سمت بیشه‌ای رفتم که کسی از وجود آن خبر نداشت.
یکی گاو دیدم چو خرم بهار
سراپای نیرنگ و رنگ و نگار
در آنجا گاوی رنگارنگ دیدم.
نگهبان او‌، پای کرده به‌کش
نشسته به بیشه درون شاه‌فش
نگهبان آن بیشه بود و در آنجا آسوده‌خاطر و شاهانه نشسته بود.
بدو دادمت روزگاری دراز
همی پروردیدت به بر بر به ناز
تو را برای زمانی طولانی به او سپردم و او تو را در ناز و نعمت بزرگ کرد.
ز پستان آن گاو طاووس رنگ
برافراختی چون دلاور پلنگ
از شیر آن گاو رنگارنگ خوردی و رشد کردی و یک پهلوان جنگی شدی.
سرانجام زآن گاو و آن مرغزار
یکایک خبر شد سوی شهریار
اما نهایتاً خبر آن گاو و آن مرتع را به ضحاک رساندند.
ز بیشه ببردم تو را ناگهان
گریزنده ز ایوان و از خان و مان
من تو را فوراً از بیشه بردم و خانهٔ خودم را ترک کردم.
بیامد بکشت آن گرانمایه را
چنان بی‌زبان مهربان دایه را
ضحاک آن گاو عزیز و بی‌زبان را که برای تو دایه‌ای مهربان بود‌، کشت.
وز ایوان ما تا به خورشید خاک
برآورد و کرد آن بلندی مغاک
خانهٔ ما را هم ویران کرد.
فریدون چو بشنید بگشاد گوش
ز گفتار مادر برآمد به جوش
فریدون وقتی سخنان مادر را شنید عصبانی شد.
دلش گشت پردرد و سر پر ز کین
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
دلش پردرد و افکارش پر از کینه شد و از خشم‌، چین بر ابرو آورد.
چنین داد پاسخ به مادر که شیر
نگردد مگر ز آزمایش دلیر
به مادر گفت: که شیر، دلیر و جنگنجو نمی‌شود مگر در نبرد.
کنون کردنی کرد جادوپرست
مرا برد باید به شمشیر دست
آن جادوپرست کار خود را کرد و امروز نوبت من است که بجنگم.
بپویم به فرمان یزدان پاک
برآرم ز ایوان ضحاک خاک
برای اطاعت از فرمان یزدان پاک می‌روم و کاخ ضحاک را ویران می‌کنم.
بدو گفت مادر که این رای نیست
تو را با جهان سر به سر پای نیست
مادر به‌او گقت این کار عاقلانه نیست تو در تمام جهان هیچ‌ نیرویی نداری.
جهاندار ضحاک با تاج و گاه
میان بسته فرمان او را سپاه
سپاه ضحاک با او همراه است و به گوش می‌کند.
چو خواهد ز هر کشوری صدهزار
کمر بسته او را کند کارزار
اگر ضحاک بخواهد از هر کشوری صدهزار در خدمت او می‌جنگند.
جز این است آیین پیوند و کین
جهان را به چشم جوانی مبین
آیین جنگ این نیست. دنیا را با چشم بی‌تجربگی و غرور مبین.
که هر کاو نبید جوانی چشید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
هر کس از شراب جوانی مست شود جز خودش چیز دیگری را نمی‌بیند و ...
بدان مستی اندر دهد سر بباد
تو را روز جز شاد و خرم مباد
با آن مستی سرش را به باد می‌دهد. خدا کند که تو آن گونه نباشی و شاد و خرم باشی.

خوانش ها

بخش ۶ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۶ به خوانش فرید حامد
بخش ۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۶ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۶ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1391/07/16 09:10
ناشناس

فدی کرده پیش تو روشن روان
فدا کرده پیش تو روشن روان

1403/03/11 21:06
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

در زبان عربی دو حرف الفبای  "ی" و "ی" وجود دارد. برای مثال:

 

علی, تقی, مهدی, ... به زبان فارسی علی , تقی مهدی ... خوانده می شوند, "ی"عربی بصورت "ی" فارسی تلفظ می شود. ولی

طوبی, علی, فدی, موسی, مصطفی,... در زبان فارسی بصورت طوبا, علا, فدا, موسا,  مصطفا,.... خوانده می شوند, "ی" عربی بصورت "ا" فارسی تلفظ می شود.

 

بازرگان> میسان> عراق, ۱۲ ژوئن ۲۰۲۴

1399/04/11 15:07
سیـنا ---

همی پروردیدت به بر بر به ناز
معنای این مصرع را میگویید؟
وز ایوان ما تا به خورشید خاک
و همچنین این. منظور از «خورشید خاک» چیست؟

1399/08/18 16:11
نرگس

خوانش بیت یکی به اخر بنظر اشتباه است.نبید بمعنای باده است و شاعر میگوید هر کو نبید جوانی چشید ....حال انکه خوانش شما نبید را نبیند میخواند.با تشکر از سایت خوب شما

1399/10/08 08:01
اسیر نفس امّاره

با سلام جناب آقای سینا
در مورد دو مصراعی که پرسیده بودید:
همی پروریدت به بر بر به ناز
آنچه خوانش و معنای مصراع فوق را دشوار کرده دو مورد است:
- به کار رفتن پیرا اضافه circumposition که عبارت است از به کار بردن دو حرف اضافه یکسان و یا متفاوت برای یک اسم، به گونه ای که هسته ی گروه اسمی بین دو حرف اضافه حبس می شود به عنوان نمونه: شده تنگ بر آبتین بر زمین (آبتین بین دو حرف اضافه یکسان قرار گرفته است) در مورد بیت مورد نظر شما دو حرف اضافه متفاوت «به» و «بر» هسته ی گروه اسمی (بر) را احاطه کرده اند
- جناس تام: در ترکیب «به بر بر» «بر» اول تکواژ آزاد واژگانی است به معنای «آغوش» ولی «بر» دوم همانطور که گفته شد حرف اضافه است.
معنای بیت: تو را به ناز (در آرامش و آسایش کامل) در آغوش خود بزرگ کرد.
اما در مورد بیت دوم:
وز ایوان ما تا به خورشید، خاک
برآورد و کرد آن بلندی مغاک
کافی ست بین خورشد و خاک مکث کنید و خاک را با اولین کلمه مصراع بعد، یعنی «برآورد» بخوانید تا معنا آشکار شود. معنای مفهومیِ بیت این است (خانه ما را با خاک یکسان کرد و از خانه ما تنها یک گودال برجای ماند) نکته مهم، ارتباط درون متنیِ این بیت با چند بیت پس از خود است که انسجام هرچه بیشتر متن را فراهم آورده، آنجا که فریدون در مقام وعده ای بر انتقام می گوید:
بپویم به فرمان یزدان پاک
برآرم ز ایوان ضحاک خاک
(من هم متقابلا خانه ی او را ویران خواهم کرد.)

1403/03/11 22:06
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

این شرح و توضیح فوق العاده بود.

سپاسگزارم 

 

1399/10/18 02:01
سیروس

در اینجا نبید اشتباهاً نبیند خوانده شد. نبید به معنی شراب است.

1401/11/05 19:02
کی پارسا رئیسی

در بیت ۵مگوی درست تر نیست؟ 

 

1401/11/11 13:02
سعید کف

با درود! همان بگوی درست است. هر آنچه تو گفتی بگو، من می‌گویم. 

1403/12/03 02:03
محمد راستگو

در بیت اول

چو بگذشت بر آفریدون دو هشت

ز البرز کوه اندر آمد به دشت

صحیح است.

1404/02/30 12:04
مهرناز

مرا روز روشن مرا جز بدوی یعنی چه 

1404/02/01 12:05
فرهود

پدر بُد تو را و مرا نیک شوی

نبُد روز روشن مرا جز بدوی

 

بیت یعنی برای تو پدر بود و برای من شوهری نیک و خوب.

روزگار خوش و روشن من فقط زمانی بود که با او بودم.

بدوی یعنی از او، به او.

1404/02/30 12:04
مهرناز

لطفاً نگهبان او پای کرده بکش رو هم معنی کنید 

1404/02/01 12:05
فرهود

حالت نشستن و استراحت گاو است.

پای کرده به‌کش یعنی پاها را در آغوش و سینه جمع کرده بود؛ به‌عبارت دیگر لمیدن و لم‌دادن.

بیت یعنی آن‌ گاو در آن بیشه، به شکل شاهانه نشسته بود و در مصرع اول حالت نشستن گاو توضیح داده شده است.

او ضمیر است برای بیشه یعنی در آن بیشه.