گنجور

بخش ۱۱

چوکشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی به دل سوزگی کدخدای
ورا کندرو خواندندی بنام
به کندی زدی پیش بیداد گام
به کاخ اندر آمد دوان کند رو
در ایوان یکی تاجور دید نو
نشسته به آرام در پیشگاه
چو سرو بلند از برش گرد ماه
ز یک دست سرو سهی شهرناز
به دست دگر ماه‌روی ار نواز
همه شهر یکسر پر از لشکرش
کمربستگان صف زده بر درش
نه آسیمه گشت و نه پرسید راز
نیایش کنان رفت و بردش نماز
برو آفرین کرد کای شهریار
همیشه بزی تا بود روزگار
خجسته نشست تو با فرهی
که هستی سزاوار شاهنشهی
جهان هفت کشور ترا بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد
فریدونش فرمود تا رفت پیش
بکرد آشکارا همه راز خویش
بفرمود شاه دلاور بدوی
که رو آلت تخت شاهی بجوی
نبیذ آر و رامشگران را بخوان
بپیمای جام و بیارای خوان
کسی کاو به رامش سزای منست
به دانش همان دلزدای منست
بیار انجمن کن بر تخت من
چنان چون بود در خور بخت من
چو بشنید از او این سخن کدخدای
بکرد آنچه گفتش بدو رهنمای
می روشن آورد و رامشگران
همان در خورش باگهر مهتران
فریدون غم افکند و رامش گزید
شبی کرد جشنی چنان چون سزید
چو شد رام گیتی دوان کندرو
برون آمد از پیش سالار نو
نشست از بر بارهٔ راه جوی
سوی شاه ضحاک بنهاد روی
بیامد چو پیش سپهبد رسید
سراسر بگفت آنچه دید و شنید
بدو گفت کای شاه گردنکشان
به برگشتن کارت آمد نشان
سه مرد سرافراز با لشکری
فراز آمدند از دگر کشوری
ازان سه یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به چهر کیان
به سالست کهتر فزونیش بیش
از آن مهتران او نهد پای پیش
یکی گُرز دارد چو یک لخت کوه
همی تابد اندر میان گروه
به اسپ اندر آمد بایوان شاه
دو پرمایه با او همیدون براه
بیامد به تخت کئی بر نشست
همه بند و نیرنگ تو کرد پست
هر آنکس که بود اندر ایوان تو
ز مردان مرد و ز دیوان تو
سر از پای یکسر فروریختشان
همه مغز با خون برامیختشان
بدو گفت ضحاک شاید بدن
که مهمان بود شاد باید بدن
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که مهمان ابا گُرزهٔ گاوسار
به مردی نشیند به آرام تو
زتاج و کمر بسترد نام تو
به آیین خویش آورد ناسپاس
چنین گر تو مهمان شناسی شناس
بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال
چنین داد پاسخ بدو کندرو
که آری شنیدم تو پاسخ شنو
گرین نامور هست مهمان تو
چه کارستش اندر شبستان تو
که با دختران جهاندار جم
نشیند زند رای بر بیش و کم
به یک دست گیرد رخ شهرناز
به دیگر عقیق لب ارنواز
شب تیره گون خود بترزین کند
به زیر سر از مشک بالین کند
چومشک آن دو گیسوی دو ماه تو
که بودند همواره دلخواه تو
بگیرد ببرشان چو شد نیم مست
بدین گونه مهمان نباید بدست
برآشفت ضحاک برسان کرگ
شنید آن سخن کارزو کرد مرگ
به دشنام زشت و به آواز سخت
شگفتی بشورید با شوربخت
بدو گفت هرگز تو در خان من
ازین پس نباشی نگهبان من
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که ایدون گمانم من ای شهریار
کزان بخت هرگز نباشدت بهر
به من چون دهی کدخدایی شهر
چو بی‌بهره باشی ز گاه مهی
مرا کار سازندگی چون دهی
چرا تو نسازی همی کار خویش
که هرگز نیامدت ازین کار پیش
ز تاج بزرگی چو موی از خمیر
برون آمدی مهترا چاره‌گیر
ترا دشمن آمد به گه برنشست
یکی گُرزهٔ گاوپیکر به دست
همه بند و نیرنگت از رنگ برد
دلارام بگرفت و گاهت سپرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چوکشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که سرزمین به شدت از ظلم و ستم خالی شده و یکی از منابع مهم و باارزشش از بین رفته است، مانند چیزی که به راحتی و بدون کمک به پیش می‌رود.
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی به دل سوزگی کدخدای
هوش مصنوعی: او دارای ثروت و قدرت و کاخی عجیب است، اما در دل کدخدا، که انسان مهربانی است، او را می‌سوزاند.
ورا کندرو خواندندی بنام
به کندی زدی پیش بیداد گام
هوش مصنوعی: او را به نام خواندند و به آرامی قدمی به سوی بی‌عدالتی برداشت.
به کاخ اندر آمد دوان کند رو
در ایوان یکی تاجور دید نو
هوش مصنوعی: در یک کاخ، شخصی به سرعت وارد شد و در ایوان، یک زن با تاج جدید را دید.
نشسته به آرام در پیشگاه
چو سرو بلند از برش گرد ماه
هوش مصنوعی: او با آرامش در مقابل کسی نشسته که همچون سروی بلند است و در کنار او، زیباترین ماه قرار دارد.
ز یک دست سرو سهی شهرناز
به دست دگر ماه‌روی ار نواز
هوش مصنوعی: از یک سو، سرو زیبا و دلنواز شهر ناز را دارم و از سوی دیگر، ماه‌روی خوش‌رویی که به من نوازش می‌دهد.
همه شهر یکسر پر از لشکرش
کمربستگان صف زده بر درش
هوش مصنوعی: تمام شهر پر از نظامیانی است که به صف ایستاده‌اند و آماده‌ی نبردند، در حالی که دروازه‌ی شهر را محاصره کرده‌اند.
نه آسیمه گشت و نه پرسید راز
نیایش کنان رفت و بردش نماز
هوش مصنوعی: او نه به هم ریخته و نگران بود و نه از کسی چیزی پرسید، با حالتی آرام و نیایش‌گرانه رفت و عبادتش را انجام داد.
برو آفرین کرد کای شهریار
همیشه بزی تا بود روزگار
هوش مصنوعی: برو و به آفرین بگو که ای پادشاه، همیشه زنده بمان تا زمانی که دنیا برقرار است.
خجسته نشست تو با فرهی
که هستی سزاوار شاهنشهی
هوش مصنوعی: خوشحالی از نشستن تو در کنار فرهی، چون تو لایق سلطنت و عظمت هستی.
جهان هفت کشور ترا بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد
هوش مصنوعی: دنیا هفت سرزمین به خادمی تو درآید و سر تو فراتر از ابرهای باران‌زا باشد.
فریدونش فرمود تا رفت پیش
بکرد آشکارا همه راز خویش
هوش مصنوعی: فریدون دستور داد تا به شکل علنی با بکرد ملاقات کند و همه اسرار خود را با او در میان بگذارد.
بفرمود شاه دلاور بدوی
که رو آلت تخت شاهی بجوی
هوش مصنوعی: شاه دلیر دستور داد که برو و جستجوی تخت سلطنت را آغاز کن.
نبیذ آر و رامشگران را بخوان
بپیمای جام و بیارای خوان
هوش مصنوعی: مشروب تهیه کن و نوازندگان را دعوت کن، پیاله را پر کن و سفره را بیارای.
کسی کاو به رامش سزای منست
به دانش همان دلزدای منست
هوش مصنوعی: کسی که با هنر و مهارتش، سزاوار من است، همان کسی است که از دانش و خردش، قلب من را می‌رباید.
بیار انجمن کن بر تخت من
چنان چون بود در خور بخت من
هوش مصنوعی: به جمع بیاورید و برای من جشنی برپا کنید، مانند آنچه شایسته‌ی تقدیر و سرنوشت من است.
چو بشنید از او این سخن کدخدای
بکرد آنچه گفتش بدو رهنمای
هوش مصنوعی: زمانی که کدخدا این سخن را از او شنید، آنچه را که به او گفت، به طور کامل انجام داد و هدایتش را پذیرفت.
می روشن آورد و رامشگران
همان در خورش باگهر مهتران
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و روشنایی به وجود می‌آید و هنرمندان و نوازندگان هم در این شرایط خود را نشان می‌دهند، همان‌طور که در خورشید و نور، بهترین‌ها و برجسته‌ها نمایان می‌شوند.
فریدون غم افکند و رامش گزید
شبی کرد جشنی چنان چون سزید
هوش مصنوعی: فریدون ناراحتی را از دل برداشت و شادی را انتخاب کرد. شبی جشن بزرگی برپا کرد که شایسته‌اش بود.
چو شد رام گیتی دوان کندرو
برون آمد از پیش سالار نو
هوش مصنوعی: وقتی که جهان آرام و بی‌دغدغه می‌شود، موجودی شتابان و پرجنب‌وجوش از پیشوای جدید خود خارج می‌شود.
نشست از بر بارهٔ راه جوی
سوی شاه ضحاک بنهاد روی
هوش مصنوعی: او از جایی که نشسته بود، به سمت شاه ضحاک، راه را در پیش گرفت و به سوی او حرکت کرد.
بیامد چو پیش سپهبد رسید
سراسر بگفت آنچه دید و شنید
هوش مصنوعی: او به پیش فرمانده آمد و همه چیزهایی را که دیده و شنیده بود، به طور کامل بیان کرد.
بدو گفت کای شاه گردنکشان
به برگشتن کارت آمد نشان
هوش مصنوعی: او به شاه گردنکشان گفت: «وقت آن رسیده که به ی命 خود بازگردی و نشانه‌اش هم در کارهایت مشخص شده است.»
سه مرد سرافراز با لشکری
فراز آمدند از دگر کشوری
هوش مصنوعی: سه مرد بزرگ و پرافتخار با سربازانی از کشوری دیگر به اینجا آمدند.
ازان سه یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به چهر کیان
هوش مصنوعی: در اینجا درباره کسی صحبت می‌شود که در میان سه نفر، یکی از آن‌ها که از بقیه کم‌مرتبه‌تر است، در قامت و ظاهری همچون سرو به چشم می‌خورد. او بر بقیه برتری دارد و زیبایی و شکوهی خاص به چهره‌اش بخشیده است.
به سالست کهتر فزونیش بیش
از آن مهتران او نهد پای پیش
هوش مصنوعی: در سال‌های جوانی، برتری و پیشرفت او بیشتر از دیگران خواهد بود و از همان ابتدا موفقیت‌هایش را به نمایش خواهد گذاشت.
یکی گُرز دارد چو یک لخت کوه
همی تابد اندر میان گروه
هوش مصنوعی: کسی سلاحی دارد که مانند تکه‌ای از کوه بزرگ و سنگین است و در میان جمعیت می‌درخشد.
به اسپ اندر آمد بایوان شاه
دو پرمایه با او همیدون براه
هوش مصنوعی: یک اسب به بایستگاه شاه در آمد و دو مرد با ویژگی‌های برجسته نیز به دنبال او بودند.
بیامد به تخت کئی بر نشست
همه بند و نیرنگ تو کرد پست
هوش مصنوعی: کسی به تخت سلطنت آمد و بر آن نشسته، تمامی دسیسه‌ها و نقشه‌های تو را به زیر کشید و بی‌اعتبار کرد.
هر آنکس که بود اندر ایوان تو
ز مردان مرد و ز دیوان تو
هوش مصنوعی: هر کسی که در مکان تو باشد، از مردان بزرگ و برتر است و از دیوان و نادانان جداست.
سر از پای یکسر فروریختشان
همه مغز با خون برامیختشان
هوش مصنوعی: تمام سر و پایشان در هم شکسته بود و مغزشان با خون آمیخته شده بود.
بدو گفت ضحاک شاید بدن
که مهمان بود شاد باید بدن
هوش مصنوعی: ضحاک به مهمانش گفت: شاید باید بدن شاداب باشد.
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که مهمان ابا گُرزهٔ گاوسار
هوش مصنوعی: پیشکار به او پاسخ داد که مهمان در حال ورود است، همان‌طور که گاوسار به مهمانش احترام می‌گذارد.
به مردی نشیند به آرام تو
زتاج و کمر بسترد نام تو
هوش مصنوعی: به مردی که با آرامش و وقار زندگی می‌کند، نام تو نه تنها در دل او جا می‌گیرد، بلکه به عنوان نشانه‌ای از قدرت و شخصیت او نیز شناخته می‌شود.
به آیین خویش آورد ناسپاس
چنین گر تو مهمان شناسی شناس
هوش مصنوعی: اگر تو فردی آشنا به مهمان‌نوازی هستی، باید بدان که نا‌سپاسی و بی‌احترامی در برابر مهمان، به شیوه خود آن فرد است.
بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال
هوش مصنوعی: ضحاک به او گفت: چرا اینقدر ناراحت هستی؟ چون مهمان بی‌ادب بهتر است که به فال و خواب خوب تعبیر شود.
چنین داد پاسخ بدو کندرو
که آری شنیدم تو پاسخ شنو
هوش مصنوعی: به او گفت که اینگونه پاسخ بده، زیرا من نیز شنیده‌ام که تو پاسخ را بشنوی.
گرین نامور هست مهمان تو
چه کارستش اندر شبستان تو
هوش مصنوعی: اگر مهمان تو در شبستانت نامدار باشد، چه نیازی به توجه اوست؟
که با دختران جهاندار جم
نشیند زند رای بر بیش و کم
هوش مصنوعی: کسی که با دختران سلطنتی جم هم‌نشین شود، باید درباره‌ی فراوانی و کمی مسائل، رأی و نظر بدهد.
به یک دست گیرد رخ شهرناز
به دیگر عقیق لب ارنواز
هوش مصنوعی: او با یک دست چهره زیبای شهرناز را می‌گیرد و با دست دیگر لب عقیق مانند ارنواز را.
شب تیره گون خود بترزین کند
به زیر سر از مشک بالین کند
هوش مصنوعی: در شب تاریک، خواب را فراموش می‌کند و زیر سرش بالشی از مشک می‌گذارد.
چومشک آن دو گیسوی دو ماه تو
که بودند همواره دلخواه تو
هوش مصنوعی: چون عطر و بوی گیسوان تو، همیشه برایت خوشایند و دوست‌داشتنی بوده‌اند.
بگیرد ببرشان چو شد نیم مست
بدین گونه مهمان نباید بدست
هوش مصنوعی: وقتی که آدم نیمه مست می‌شود، باید بگذارند او را ببرند و از او پذیرایی نکنند.
برآشفت ضحاک برسان کرگ
شنید آن سخن کارزو کرد مرگ
هوش مصنوعی: ضحاک ناراحت و خشمگین شد و وقتی این سخن را شنید، تصمیم به کشتن گرفت.
به دشنام زشت و به آواز سخت
شگفتی بشورید با شوربخت
هوش مصنوعی: با ناسزا و صدای خشن از دست تقدیر بد استفاده کن و با حالتی از ناامیدی به مبارزه بپرداز.
بدو گفت هرگز تو در خان من
ازین پس نباشی نگهبان من
هوش مصنوعی: او به او گفت: هرگز تو در خانه‌ام دیگر نگهبان نخواهی بود.
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که ایدون گمانم من ای شهریار
هوش مصنوعی: پیشکار چنین پاسخی به او داد که من چنین گمان می‌کنم، ای پادشاه.
کزان بخت هرگز نباشدت بهر
به من چون دهی کدخدایی شهر
هوش مصنوعی: هرگز برای کسی که از خوش اقبالی بی بهره است، مانند من که رهبری شهر را به تو می‌سپارم، خوب نخواهد بود.
چو بی‌بهره باشی ز گاه مهی
مرا کار سازندگی چون دهی
هوش مصنوعی: اگر از فرصتی مناسب بی‌بهره باشی، چگونه می‌توانی مرا در کار سازندگی یاری کنی؟
چرا تو نسازی همی کار خویش
که هرگز نیامدت ازین کار پیش
هوش مصنوعی: چرا تلاش نمی‌کنی تا کار خود را انجام دهی، درحالی که هرگز به این کار برنگشته‌ای؟
ز تاج بزرگی چو موی از خمیر
برون آمدی مهترا چاره‌گیر
هوش مصنوعی: وقتی که از خمیر، موی زیبایی بیرون آمده، نشان‌دهنده‌ی قدرت و بزرگی است. این تصویر به ما می‌گوید که بزرگی و شکوه، مانند مویی باارزش از دل خمیر به وجود می‌آید و به این ترتیب، باید به دنبال راه‌حلی برای این زیبایی باشیم.
ترا دشمن آمد به گه برنشست
یکی گُرزهٔ گاوپیکر به دست
هوش مصنوعی: دشمن تو به نوبت در مقابل تو قرار گرفته است و در دستش یک گرز بزرگ مثل گاو دارد.
همه بند و نیرنگت از رنگ برد
دلارام بگرفت و گاهت سپرد
هوش مصنوعی: همه فریب‌ها و ترفندهایت از جلوه‌های زیبا و دل‌نشین او گرفته شد و او لحظه‌هایی را در دستانش قرار داد.

خوانش ها

بخش ۱۱ به خوانش فرید حامد
بخش ۱۱ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۱ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۱۱ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1392/05/30 11:07
امین کیخا

خازه یعنی خمیر به فارسی ، خازیدن یعنی تخمیر ، لغت های از میان رفته ای نیستند ، به لری غزسه به زیر اول و دوم یعنی غزیدن یا خزیدن به زیر اول باز یعنی تخمیر و همین لغت است ،

1392/05/30 11:07
امین کیخا

در صورتیکه این واژگان بوسیله دیگر هم میهنانی که گویش های دیگری دارند همکار-نگری ( peer -review) شوند شکرند به کام شکرستان فارسی .

1398/01/27 09:03
خسروساسان

درود بر همه دوستان.
1- در بیت «که او داشتی گنج و تخت و سرای/ شگفتی به دل سوزگی کدخدای» مصرع دو به چه ماناست؟
2- در بیت «ورا کندرو خواندندی بنام
به کندی زدی پیش بیداد گام» آیا به کندی به مانای به آرامیست؟ جایی خواندم به مانای شکوه است.
3- در بیت «بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال» مصرع دوم به مانای اینست که مهمان گستاخ شگون و آمد دارد؟
4- آیا منظور از این بیت «شب تیره گون خود بتر زین کند
به زیر سر از مشک بالین کند» فریدون است؟ اگر آری، چرا باید شب تیره گون خود را بدتر کند؟ او که کنون بر تخت نشسته و جهاندارشده و همه چیز به کام اوست. پس نباید بختش تیره گون باشد.
5- در بیت «همه بند و نیرنگت از رنگ برد
دلارام بگرفت و گاهت سپرد» گاهت سپرد به چه ماناست؟
پیشاپیش برای این همه پرسش پوزش میخواهم و از شما سپاسگزارم.

1401/04/22 15:06
جهن یزداد

دلسوز و اندرزگوی او بود
 به کندی و پرهیز و خویشتنداری و بردباری و آرامی  نزد او بود
شب تیره از این هم بتر میکند و با خوبان دلدارت به بستر رود -کی از بخت تیره سخن گفت میگوید شب تیره - هشدار این سخن دشمن فریدون است هرگونه دلش خواست میپیماید -
گاهت را سپرد بر گاه تو گام نهاد

1399/04/04 05:07
رضا

دلسوزگی: دلسوزی، ترحم

1399/04/11 16:07
سیـنا ---

خسرو ساسان گرامی، به کندی زند پیش بیداد گام به گمانم یعنی در برابر بیداد به کندی و سستی گام میگذارد. ( ثابت قدم نیست)
در مورد شب تیره گون خود بتر زین کند هم به گمانم منظور همبستر شدن با خواهران جمشید است. بیت های دیگری که گفتید بعضی از آنها پرسش من هم هست و درست معنایشان را درنمی یابم. شاید وقتی که دوباره این بخش را خواندم.

1399/07/03 01:10
شهیار

در پاسخ به خسرو ساسان باید بگویم که گستاخ همان معنی را نمیدهد که امروز آن را به نادرست بکار میبریم پس سرودۀ زیر ناروشن نمی باشد.
که مهمان گستاخ بهتر به فال
در همۀ سروده های فردوسی گستاخ به معنی بی باک و نترس است بجز آنها که افزوده اند.

1400/02/26 08:04
مصطفی قباخلو

سلام
به نظر من در بیت
کسی کاو به رامش سزای منست
به دانش همان دلزدای منست
اگر فکر کنید دلزدا معنی نمی ده اگر مثلا (( دل فزا )) یا غم زدا بود معنیش جور در میومد به نظر می رسه توسط کتاب و نسخه نویسان مورد دستبرد غرار گرفته

1401/04/22 15:06
جهن یزداد

دلگشای من است  امده

1400/02/26 08:04
مصطفی قباخلو

قرار

1400/09/06 20:12
داریوش غفاری

وقتی کندرو به ضحاک درباره فریدون خبر میده،پاسخی که ضحاک میده باتوجه به شخصیت و ستمکاریش پاسخی نیست که از چنان شخصیتی انتظار داریم

بدو گفت ضحاک شاید بدن

که مهمان بود شاد باید بدن

درباره فریدون از واژه مهمان استفاده میکنه،بعد که کندرو باز تلاش میکند بگوید که چه فاجعه ای رخ داده پاسخ میدهد: 

بدو گفت ضحاک چندین منال

که مهمان گستاخ بهتر بفال

انگار درباره کسی سخن میگوید که  به او اعتماد کامل دارد و نمیخواهد باور کند که از جانب او خیانتی شده

1401/04/22 15:06
جهن یزداد

بیگمان ضحاک از پیشتر  مزدورانش از کاوه شکستها خورده اند و نیک میداند که فریدون  امده و  کاخش گرفته  و از ترس  نمیخواهد با فریدون روبروشود  و کندرو هی  پیش روی سپاهیانش او را بر میشوراند و  و هی ضحاک  برای از ابروریزی هی بهانه می اورد  مانند هر  مادر روسپی ستمکاری که در زمانه  دیده ایم
شما درست درنیافتی گمانت  از ستمکاری نیست  -