گنجور

بخش ۸

یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
پر از خون دل و روی چون سندروس
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید نیرو و بخت و هنر
خداوند پیروزی و فرهی
خداوند دیهیم شاهنشهی
پی پشه تا پر و چنگ عقاب
به خشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او نشمرد
ز شاه جهان یزدگرد بزرگ
پدر نامور شهریار سترگ
سپهدار یزدان پیروزگر
نگهبان جنبده و بوم و بر
ز تخم بزرگان یزدان‌شناس
که از تاج دارند از اختر سپاس
کزیشان شد آباد روی زمین
فروزندهٔ تاج و تخت و نگین
سوی مرزبانان با گنج و گاه
که با فر و برزند و با داد و راه
شمیران و رویین‌دژ و رابه‌کوه
کلات از دگر دست و دیگر گروه
نگهبان ما باد پروردگار
شما بی‌گزند از بد روزگار
مبادا گزند سپهر بلند
مه پیکار آهرمن پرگزند
همانا شنیدند گردنکشان
خنیده شد اندر جهان این نشان
که بر کارزاری و مرد نژاد
دل ما پر‌آزرم و مهرست و داد
به ویژه نژاد شما را که رنج
فزونست نزدیک شاهان ز گنج
چو بهرام چوبینه آمد پدید
ز فرمان دیهیم ما سرکشید
شما را دل از شهرهای فراخ
بپیچید وز باغ و میدان و کاخ
برین باستان راع و کوه بلند
کده ساختید از نهیب گزند
گر ای دون که نیرو دهد کردگار
به کام دل ما شود روزگار
ز پاداش نیکی فزایش کنیم
برین پیش‌دستی نیایش کنیم
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی‌بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی‌داد خواهند گیتی بباد
بسی گنج و گوهر پراگنده شد
بسی سر به خاک اندر آگنده شد
چنین گشت پرگار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند
ازین زاغ‌ساران بی‌آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
که نوشین‌روان دیده بود این به خواب
کزین تخت بپراگند رنگ و آب
چنان دید کز تازیان صدهزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به اروند‌رود
نماندی برین بوم بر تار و پود
به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره‌دود
هم آتش بمُردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
از ایوان شاه جهان کنگره
فتادی به میدان او یکسره
کنون خواب را پاسخ آمد پدید
ز ما بخت گردن بخواهد کشید
شود خوار هر کس که هست ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند
پراگنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
بهَر کشوری در ستمگاره‌ای
پدید آید و زشت پتیاره‌ای
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد پرید
کنون ما به دستوری رهنمای
همه پهلوانان پاکیزه‌رای
به سوی خراسان نهادیم روی
برِ مرزبانان دیهیم‌جوی
ببینیم تا گردش روزگار
چه گوید بدین رای نا‌استوار
پس اکنون ز بهر کنارنگ طوس
بدین سو کشیدیم پیلان و کوس
فرخ‌زاد با ما ز یک پوستست
به پیوستگی نیز هم دوستست
بالتونیه‌ست او کنون رزمجوی
سوی جنگ دشمن نهادست روی
کنون کشمگان پور آن رزمخواه
بر ما بیامد بدین بارگاه
بگفت آنچ آمد ز شایستگی
هم از بندگی هم ز بایستگی
شیندیم زین مرزها هرچ گفت
بلندی و پستی و غار و نهفت
دژ گنبدین کوه تا خرمنه
دگر لاژوردین ز بهر بنه
ز هر گونه بنمود آن دل گسل
ز خوبی نمود آنچ بودش به دل
وزین جایگه شد بهَر جای کس
پژوهنده شد کارها پیش و پس
چنین لشکری گشن ما را که هست
برین تنگ‌دژها نشاید نشست
نشستیم و گفتنیم با رای‌زن
همه پهلوانان شدند انجمن
ز هر گونه گفتیم و انداختیم
سرانجام یکسر برین ساختیم
که از تاج و ز تخت و مهر و نگین
همان جامهٔ روم و کشمیر و چین
ز پرمایه چیزی که آمد بدست
ز روم و ز طایف همه هرچ هست
همان هرچه از ما پراگند نیست
گر از پوشش است ار ز افگندنیست
ز زرینه و جامهٔ نابرید
ز چیزی که آن را نشاید کشید
هم از خوردنیها ز هر گونه ساز
که ما را بیاید برو بر نیاز
ز گاوان گردون‌کشان چل‌هزار
که رنج آورد تا که آید به کار
به خروار زان پس ده و دو هزار
به خوشه درون گندم آرد ببار
همان ارزن و پسته و ناردان
بیارد یکی موبدی کاردان
شتروار زین هر یکی ده‌هزار
هیونان بختی بیارند بار
همان گاو گردون هزار از نمک
بیارند تا بر چه گردد فلک
ز خرما هزار و ز شکر هزار
بود سخته و راست‌کرده شمار
ده و دو هزار انگبین کندره
بدژها کشند آن همه یکسره
نمک خورده سر پوست چون چل‌هزار
بیارند آن را که آید به کار
شتروار سیصد ز زربفت شاه
بیارند بر بارها تا دو ماه
بیاید یکی موبدی با گروه
ز گاه شمیران و از رابه‌کوه
به دیدار پیران و فرهنگیان
بزرگان که‌اَند از کنارنگیان
به دو روز نامه به دژها نهند
یکی نامه گنجور ما را دهند
دگر خود بدارند با خویشتن
بزرگان که باشند زان انجمن
همانا بران راغ و کوه بلند
ز ترک و ز تازی نیاید گزند
شما را بدین روزگار سترگ
یکی دست باشد بر ما بزرگ
هنرمند گوینده دستور ما
بفرماید اکنون به گنجور ما
که هر کس این را ندارد به رنج
فرستد ورا پارسی جامه پنج
یکی خوب سربند پیکر به زر
بیابند فرجام زین کار بر
بدین روزگار تباه و دژم
بیابد ز گنجور ما چل درم
به سنگ کسی کو بود زیردست
یکی زین درمها گر آید بدست
از آن شست بر سر شش و چاردانگ
بیارد نبشته بخواند به بانگ
بیک روی بر نام یزدان پاک
کزویَست امید و زو ترس و باک
دگر پیکرش افسر و چهر ما
زمین بارور گشته از مهر ما
به نوروز و مهر آن هم آراستست
دو جشن بزرگست و با خواستست
درود جهان بر کم‌آزار‌مرد
کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد
بلند اختری نامجویی سوار
بیامد به کف نامهٔ شهریار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
پر از خون دل و روی چون سندروس
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای نوشت به دیگری در طوس، نامه‌ای پر از احساسات عمیق و غم، با حالتی چون درخت سرو.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید نیرو و بخت و هنر
هوش مصنوعی: نخستین بار بر کسی که عدالت را برقرار می‌سازد، تحسین و ستایش می‌فرستد؛ چون از او قدرت، شانس و مهارت را می‌بیند.
خداوند پیروزی و فرهی
خداوند دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: خداوند کسی است که برتری و موفقیت را عطا می‌کند و او به مانند تاج شاهان است.
پی پشه تا پر و چنگ عقاب
به خشکی چو پیل و نهنگ اندر آب
هوش مصنوعی: در این بیت به مقایسه‌ی ویژگی‌های مختلف دو نوع موجودات پرداخته شده است. یکی از آن‌ها به کوچک‌ترین موجودات، مانند پشه، اشاره دارد که در جست‌وجوی غذا یا هدفی است. دیگری به قدرتمندترین و بزرگ‌ترین موجودات، مانند عقاب در آسمان و فیل و نهنگ در آب، اشاره می‌کند. این تقابل نشان‌دهنده‌ی تفاوت‌های عظیم در قدرت و اندازه است. در واقع، در این تصویر، ممکن است به تلاش‌های کوچک در برابر عظمت‌های بزرگ زندگی اشاره شود.
ز پیمان و فرمان او نگذرد
دم خویش بی رای او نشمرد
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از پیمان و دستور او چشم‌پوشی کند و نمی‌تواند بدون او برای خود تصمیمی بگیرد.
ز شاه جهان یزدگرد بزرگ
پدر نامور شهریار سترگ
هوش مصنوعی: پدر بزرگ شهریار معروف، یزدگرد بزرگ، از پادشاهان بزرگ جهان است.
سپهدار یزدان پیروزگر
نگهبان جنبده و بوم و بر
هوش مصنوعی: فرمانده‌ای که خداوند او را یاری کرده و پیروز است، حافظ و نگهبان موجودات و سرزمین‌ها است.
ز تخم بزرگان یزدان‌شناس
که از تاج دارند از اختر سپاس
هوش مصنوعی: از نسل بزرگانی که خداوند را می‌شناسند و از ستاره‌ها سپاسگزار هستند، به دنیا آمده‌اند.
کزیشان شد آباد روی زمین
فروزندهٔ تاج و تخت و نگین
هوش مصنوعی: از آن‌ها، زمین مزین و آباد شد و درخشش تاج و تخت و جواهرات نمایان شد.
سوی مرزبانان با گنج و گاه
که با فر و برزند و با داد و راه
هوش مصنوعی: به سوی نگهبانان با ثروت و همچنین به موقع با نیکی و خوبی برخورد کنند و با انصاف و راست‌گویی حرکت نمایند.
شمیران و رویین‌دژ و رابه‌کوه
کلات از دگر دست و دیگر گروه
هوش مصنوعی: شمیران و رویین‌دژ و کلات بر روی کوه‌ها، به دست دیگران و گروه‌های متفاوتی تعلق دارند.
نگهبان ما باد پروردگار
شما بی‌گزند از بد روزگار
هوش مصنوعی: نگهبان ما، باد، در حالی که پروردگار شما است، از بدی‌های زمانه در امان است.
مبادا گزند سپهر بلند
مه پیکار آهرمن پرگزند
هوش مصنوعی: مراقب باش که آسیب و بلای آسمان بر تو نرسد و دشمنان مکار نتوانند به تو آسیب برسانند.
همانا شنیدند گردنکشان
خنیده شد اندر جهان این نشان
هوش مصنوعی: در واقع، گردنکشان متوجه شدند که نشانه‌ای از این وضعیت در دنیا پدیدار شده است.
که بر کارزاری و مرد نژاد
دل ما پر‌آزرم و مهرست و داد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، مردانی وجود دارند که دل ما را پر از شرم و محبت و عدالت کرده‌اند.
به ویژه نژاد شما را که رنج
فزونست نزدیک شاهان ز گنج
هوش مصنوعی: به طور خاص، نژاد شما به خاطر رنج و سختی‌های بیشتری که تجربه کرده، نزد شاهان از ثروت و گنجینه‌ها ارزشمندتر است.
چو بهرام چوبینه آمد پدید
ز فرمان دیهیم ما سرکشید
هوش مصنوعی: وقتی بهرام چوبینه ظاهر شد، فرمان ما از او به نمایش درآمد و باعث شد تا سرکشید و به خود برتافت.
شما را دل از شهرهای فراخ
بپیچید وز باغ و میدان و کاخ
هوش مصنوعی: دل شما از زندگی در شهرهای بزرگ و باز، از باغ‌ها و میادین و کاخ‌ها رنجیده است.
برین باستان راع و کوه بلند
کده ساختید از نهیب گزند
هوش مصنوعی: شما در این سرزمین قدیم، با صدای تند و هشداردهنده خود، کوهی بلند را بوجود آوردید.
گر ای دون که نیرو دهد کردگار
به کام دل ما شود روزگار
هوش مصنوعی: اگر ای بی‌همتا خداوندی به ما نیرو دهد، روزگار بر وفق مراد ما خواهد شد.
ز پاداش نیکی فزایش کنیم
برین پیش‌دستی نیایش کنیم
هوش مصنوعی: برای پاداش دادن به کارهای نیک، کوشش کنیم و در این زمینه از نیایش و دعا غافل نباشیم.
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
هوش مصنوعی: به راستی که خبر رسید به شما که چه بر ما گذشت و چه حوادثی از عوامل آسمانی برای ما پیش آمد.
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی‌بهرگان
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که از چهره‌های زشت و شیطانی، دو ویژگی مهم یعنی دانایی و شرم وجود ندارد. در واقع، برخورد با شیطان‌هایی که فاقد این ویژگی‌ها هستند، می‌تواند به افراد آسیب برساند و نشانه‌ای از نادانی و بی‌شرمی است.
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی‌داد خواهند گیتی بباد
هوش مصنوعی: نه ثروت و نه شهرت و نه پادشاهی و مقام، هیچ‌یک نمی‌توانند در برابر گذرای زندگی مانع شوند و همه چیز به باد می‌رود.
بسی گنج و گوهر پراگنده شد
بسی سر به خاک اندر آگنده شد
هوش مصنوعی: بسیاری از گنجینه‌ها و گوهرها پراکنده شده‌اند و بسیاری از افراد به خاک و زمین فرو افتاده‌اند.
چنین گشت پرگار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند
هوش مصنوعی: چرخ بلند حوادث به گونه‌ای می‌چرخد که باعث آسیب رساندن به این پادشاهی می‌شود.
ازین زاغ‌ساران بی‌آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
هوش مصنوعی: در این مکان‌های بی‌روح و خالی، نه عقل و هوشی وجود دارد، نه علم و دانش. نه نام نیکی دارد و نه شرم و آبرو.
که نوشین‌روان دیده بود این به خواب
کزین تخت بپراگند رنگ و آب
هوش مصنوعی: کسی که روحی شیرین و دلنشین دارد، در خواب دید که از این تخت، رنگ و آب پخش می‌شود و همه‌ جا را پر می‌کند.
چنان دید کز تازیان صدهزار
هیونان مست و گسسته مهار
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای دید که از لشکر تازیان، صد هزار اسب وحشی و رها شده وجود دارد.
گذر یافتندی به اروند‌رود
نماندی برین بوم بر تار و پود
هوش مصنوعی: آنها از اروند‌رود عبور کردند و در این سرزمین نتوانستند بر روی تار و پود آن باقی بمانند.
به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره‌دود
هوش مصنوعی: نه در ایران و بابل کشت و کار بود و نه درود و برکت، بلکه تنها غبار و تیرگی بر چرخ زحل حاکم بود.
هم آتش بمُردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
هوش مصنوعی: شما در اینجا به آتشی اشاره دارید که در یک آتشکده روشن است، اما این آتش حالا خاموش شده و نوروز و جشن سده دیگر حال و هوای شادابی ندارند. احساس تیره‌گی و غم در فضای جشن‌ها به وضوح حس می‌شود.
از ایوان شاه جهان کنگره
فتادی به میدان او یکسره
هوش مصنوعی: از محل سلطنت شاه جهان، زینت‌ها و زیبایی‌ها به میدان و عرصه‌ای عمومی منتقل شد.
کنون خواب را پاسخ آمد پدید
ز ما بخت گردن بخواهد کشید
هوش مصنوعی: اکنون جوابی برای خواب و آرزوهایمان پیدا شد و به نظر می‌رسد که شانس و بخت، خودش را به ما نزدیک کرده است.
شود خوار هر کس که هست ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند
هوش مصنوعی: هر کسی که فردی با ارج و مقام را کوچک شمارد و به او بی‌احترامی کند، در نظر دیگران حقیر و ذلیل می‌شود و خود نیز شانس و سعادتش بالا نمی‌رود.
پراگنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
هوش مصنوعی: بدی در جهان آشکار و مشهود می‌شود و به راحتی به چشم می‌آید، اما خوبی‌ها به طور پنهان و در سکوت وجود دارند.
بهَر کشوری در ستمگاره‌ای
پدید آید و زشت پتیاره‌ای
هوش مصنوعی: در سرزمین‌های ستم‌پیشه، بدی‌ها و زشتی‌ها به وجود می‌آید.
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد پرید
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، نشانه‌ای ظاهر می‌شود که می‌گوید روشنایی به زودی خواهد آمد و از بین خواهد رفت.
کنون ما به دستوری رهنمای
همه پهلوانان پاکیزه‌رای
هوش مصنوعی: حال ما بر اساس دستوری، راهنمای همه قهرمانان نیکوکردار شده‌ایم.
به سوی خراسان نهادیم روی
برِ مرزبانان دیهیم‌جوی
هوش مصنوعی: به سمت خراسان حرکت کردیم و به مرزبانان دیهی که در جستجوی آب هستند، توجه داریم.
ببینیم تا گردش روزگار
چه گوید بدین رای نا‌استوار
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم که روزگار در مورد این اندیشه ناپایدار چه نظری خواهد داشت.
پس اکنون ز بهر کنارنگ طوس
بدین سو کشیدیم پیلان و کوس
هوش مصنوعی: اکنون برای رسیدن به کنارنگ طوس، فیل‌ها و طبل‌هایمان را به این سمت حرکت دادیم.
فرخ‌زاد با ما ز یک پوستست
به پیوستگی نیز هم دوستست
هوش مصنوعی: فرخ‌زاد و ما از یک جنس هستیم و به همین دلیل به هم پیوسته و دوست هستیم.
بالتونیه‌ست او کنون رزمجوی
سوی جنگ دشمن نهادست روی
هوش مصنوعی: او اکنون آماده جنگ است و به سمت دشمن می‌رود.
کنون کشمگان پور آن رزمخواه
بر ما بیامد بدین بارگاه
هوش مصنوعی: اکنون پسر کشمکش‌کننده آن جنگجو به این درگاه ما آمده است.
بگفت آنچ آمد ز شایستگی
هم از بندگی هم ز بایستگی
هوش مصنوعی: او گفت آنچه که از لیاقت و شایستگی به دست آمده، هم به خاطر خدمت و بندگی است و هم به دلیل لزوم و ضرورت.
شیندیم زین مرزها هرچ گفت
بلندی و پستی و غار و نهفت
هوش مصنوعی: از این سرزمین‌ها هر چه درباره ویژگی‌های بالایی و پایینی، و همچنین غارها و پنهان‌کاری‌ها شنیدیم.
دژ گنبدین کوه تا خرمنه
دگر لاژوردین ز بهر بنه
هوش مصنوعی: دژ بر روی کوه تا مزرعه‌ای دیگر از سنگ لاجورد ساخته شده برای نگهداری و حفاظت.
ز هر گونه بنمود آن دل گسل
ز خوبی نمود آنچ بودش به دل
هوش مصنوعی: از هر نوعی که ظاهر شد، دل را جدا کرد، از زیبایی آنچه در دلش بود.
وزین جایگه شد بهَر جای کس
پژوهنده شد کارها پیش و پس
هوش مصنوعی: از این مکان، کسی که جستجوگری است، برای دیگران اقداماتش را به جلو و عقب می‌برد.
چنین لشکری گشن ما را که هست
برین تنگ‌دژها نشاید نشست
هوش مصنوعی: این لشکری که دارد به ما حمله می‌کند، در این دژهای تنگ و محکم نمی‌تواند بماند.
نشستیم و گفتنیم با رای‌زن
همه پهلوانان شدند انجمن
هوش مصنوعی: نشسته‌ایم و با مشورت یکدیگر، همه قهرمانان گرد هم آمدند و گفتگو کردند.
ز هر گونه گفتیم و انداختیم
سرانجام یکسر برین ساختیم
هوش مصنوعی: از هر نوع صحبت کردیم و تمام مسائل را بررسی کردیم، در نهایت به این نتیجه رسیدیم که همه چیز را به همین شکل ترتیب دهیم.
که از تاج و ز تخت و مهر و نگین
همان جامهٔ روم و کشمیر و چین
هوش مصنوعی: از تاج و تخت و نمادهای قدرتمندی که داری، در واقع فقط همان لباس‌هایی از روم، کشمیر و چین را به تن کرده‌ای.
ز پرمایه چیزی که آمد بدست
ز روم و ز طایف همه هرچ هست
هوش مصنوعی: از گنجینه‌ای ارزشمند هر آنچه به دست آمد، از روم و دیگر قوم‌ها، هر چیزی که هست.
همان هرچه از ما پراگند نیست
گر از پوشش است ار ز افگندنیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که از ما پخش شده و پراکنده است، اگر ناشی از پوشش باشد، دیگر از ایجاد آشفتگی نیست.
ز زرینه و جامهٔ نابرید
ز چیزی که آن را نشاید کشید
هوش مصنوعی: از پارچهٔ زرین و لباس‌های باارزش دوری کن و به چیزی که سزاوار نیست توجه نکن.
هم از خوردنیها ز هر گونه ساز
که ما را بیاید برو بر نیاز
هوش مصنوعی: هر نوع خوراکی که متناسب با نیاز ما باشد، تهیه کن.
ز گاوان گردون‌کشان چل‌هزار
که رنج آورد تا که آید به کار
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از گاوان آسمانی برای زحمت‌کشیدن و خدمت به کار آمده‌اند.
به خروار زان پس ده و دو هزار
به خوشه درون گندم آرد ببار
هوش مصنوعی: پس از آن، به مقدار زیادی گندم بده و درون خوشه‌ها، آرد خواهد بارید.
همان ارزن و پسته و ناردان
بیارد یکی موبدی کاردان
هوش مصنوعی: مردانی با دانش و مهارت می‌توانند از چیزهای ساده و معمولی، مانند ارزن و پسته، بهره‌برداری کنند و ارزش‌آفرینی کنند.
شتروار زین هر یکی ده‌هزار
هیونان بختی بیارند بار
هوش مصنوعی: هر یک از ما مانند شتر، می‌توانیم با صبر و استقامت بار سنگین مشکلات و چالش‌ها را به دوش بکشیم. به این ترتیب، به نیکی‌ها و فرصت‌های بی‌شماری دست خواهیم یافت.
همان گاو گردون هزار از نمک
بیارند تا بر چه گردد فلک
هوش مصنوعی: به هر اندازه که نعمت و خوشبختی به زندگی انسان بیفزایند، سرنوشت و تقدیر همچنان تحت تأثیر عواملی دیگر باقی می‌ماند و نمی‌توان به راحتی آن را تغییر داد.
ز خرما هزار و ز شکر هزار
بود سخته و راست‌کرده شمار
هوش مصنوعی: از هزار نوع خرما و هزار نوع شکر، تنها یک نوع از هرکدام است که به درستی و با کیفیت تهیه شده است.
ده و دو هزار انگبین کندره
بدژها کشند آن همه یکسره
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که درختان و گیاهان بسیاری وجود دارند که عسل را تولید می‌کنند و همه این منابع به یکجا جمع می‌شوند. یعنی طبیعت و عناصر آن به گونه‌ای هستند که در کنار هم می‌توانند محصولاتی بی‌نظیر را به وجود بیاورند.
نمک خورده سر پوست چون چل‌هزار
بیارند آن را که آید به کار
هوش مصنوعی: اگر کسی که به او خیانت کرده‌ای به تو احتیاج پیدا کند، ممکن است به یاد آورد که قبلاً با او چه کرده‌ای و به همین دلیل به تو اعتماد نکند.
شتروار سیصد ز زربفت شاه
بیارند بر بارها تا دو ماه
هوش مصنوعی: سیصد شتر از پارچه زرین شاه به بار می‌آورند تا اینکه دو ماه بگذرد.
بیاید یکی موبدی با گروه
ز گاه شمیران و از رابه‌کوه
هوش مصنوعی: بیا تا یکی از موبدان با گروهی از سمت شمیران، به سوی کوه‌ها بیاید.
به دیدار پیران و فرهنگیان
بزرگان که‌اَند از کنارنگیان
هوش مصنوعی: به ملاقات افراد سالخورده و فرزانه‌ای برو که از میان مردم با فرهنگ و دانش هستند.
به دو روز نامه به دژها نهند
یکی نامه گنجور ما را دهند
هوش مصنوعی: دو روز، نامه‌ای به دژها می‌فرستند و یکی از آن نامه‌ها را به گنجور ما می‌دهند.
دگر خود بدارند با خویشتن
بزرگان که باشند زان انجمن
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که بزرگ‌ترها و افراد مهم باید خود را با همانی که هستند، وفق دهند و با دیگران در ارتباط باشند. این افراد از جمع و انجمنی که در آن حضور دارند، تأثیر می‌پذیرند و باید به این نکته توجه کنند.
همانا بران راغ و کوه بلند
ز ترک و ز تازی نیاید گزند
هوش مصنوعی: بدان که از نژاد ترک و تازی، هیچ آسیبی بر این دشت و کوه بلند نخواهد رسید.
شما را بدین روزگار سترگ
یکی دست باشد بر ما بزرگ
هوش مصنوعی: شما در این زمان بزرگ و مهم، یک ارتباط و حمایتی با شخصی بزرگتر از خود دارید.
هنرمند گوینده دستور ما
بفرماید اکنون به گنجور ما
هوش مصنوعی: سخن‌ران ماهر بفرمایید، حالا به ما بگویید چه باید بکنیم.
که هر کس این را ندارد به رنج
فرستد ورا پارسی جامه پنج
هوش مصنوعی: هر کس این ویژگی را ندارد، به زحمت و مشکلات دچار خواهد شد و بر او جامه‌ای از غم و اندوه خواهد پوشیده شد.
یکی خوب سربند پیکر به زر
بیابند فرجام زین کار بر
هوش مصنوعی: کسی باید به زیبایی و ارزشمندی ظاهر خود توجه کند و در نهایت از همین تلاش‌ها به نتیجه‌ای شایسته برسد.
بدین روزگار تباه و دژم
بیابد ز گنجور ما چل درم
هوش مصنوعی: در این زمان ناگوار و غمگین، از خزانه ما تنها سی‌درم خواهد یافت.
به سنگ کسی کو بود زیردست
یکی زین درمها گر آید بدست
هوش مصنوعی: اگر کسی به دیگران ظلم کند و زیر پا بگذارد، از ضربه‌ای که به او می‌رسد شگفت‌زده نشود.
از آن شست بر سر شش و چاردانگ
بیارد نبشته بخواند به بانگ
هوش مصنوعی: آن کس که با دست راستش در ششم و چهارم (شما) تلنگری می‌زند، می‌تواند نوشته‌هایی را با صدای بلند بخواند.
بیک روی بر نام یزدان پاک
کزویَست امید و زو ترس و باک
هوش مصنوعی: به یک روی به سوی خداوند پاک نگاه کن که امید تو از اوست و ترس و نگرانی‌ات نیز به او مربوط می‌شود.
دگر پیکرش افسر و چهر ما
زمین بارور گشته از مهر ما
هوش مصنوعی: آن‌که پیکرش همچون افسر زیباست و چهره‌اش نمایانگر لطف و محبت ماست، زمین هم به برکت عشق ما سرشار از باروری شده است.
به نوروز و مهر آن هم آراستست
دو جشن بزرگست و با خواستست
هوش مصنوعی: نوروز و مهر دو جشن بزرگ هستند که به زیبایی تزئین شده‌اند و با خواست و اراده برپا می‌شوند.
درود جهان بر کم‌آزار‌مرد
کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد
هوش مصنوعی: سلام و درود بر انسان‌های کم‌آزار و مهربان، کسی که به یاد من و نام و سرزمینم باشد.
بلند اختری نامجویی سوار
بیامد به کف نامهٔ شهریار
هوش مصنوعی: ستاره‌ای بلندمرتبه به دنبال نام و نشانی از یکی از بزرگ‌ترین پادشاهان به سوی او آمد و نامه‌ای در دست داشت.

حاشیه ها

در بیت ازین مارخوار اهرمن چهره گان خطاب به اعراب دارد که از دانایی وخرد وشرم وحیا بی بهره اند . فردوسی بزرگ بارها اعراب را به جهت حمله به ایران تقبیح کرده است ودر بیت های بعدی هم به طور صریح اشاره به نژاد عربها دارد

همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی‌داد خواهند گیتی بباد
بسی گنج و گوهر پراگنده شد
بسی سر به خاک اندر آگنده شد
چنین گشت پرگار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند
ازین زاغ ساران بی‌آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
که نوشین روان دیده بود این به خواب
کزین تخت به پراگند رنگ و آب
این پیش بینی است که نوشین روان به خواب دیده وازین زاغ ساران بی‌آب و رنگ با به عربها عائد میگردد

به پراکند را باید به شکل بپراکند خواند وروی پ ساکن میگذاریم وکند با دو فتح خوانده می شود.

1395/04/01 11:07
مهرداد

آقای دکتردر این ابیات منظور اعراب مسلمان هستند.نه فقط اعراب
پراگنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
کاملن هم مشخصه چه چیزی پراکنده کردن

1395/08/27 23:10
علی عباسی

امان از مارخوار اهرمن چهرگان

1395/09/04 14:12
اردشیر

منهم با مهرداد عزیز هم رای هستم که منظور فقط اعراب مسلمان بوده اند، نه همه ی اعراب که بسی از اعراب خود قربانی این گروه بوده اند در طائف و یثرب و اکناف جزیرة العرب

1396/04/02 15:07
مصطفی فلاح

به نظر بنده این قسمت از اشعار فردوسی یکی از اهداف و نتیجه گیری کلی این بزرگ مرد از سرودن و وقت گذاشتن بر روی شاهنامه است که پیش بینی بی نظیری از آینده ایران میکند

ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی بهرگان
اینکه عرب ازاحسان وبخشش وکرم برخوردار بودند شکی نیست.منتها اگرملتی به سرزمینت حمله کردند ،دیگر نمیشود برای آنان صفات نیک برشمرد.

1401/09/26 20:11
جهن یزداد

بیگمان او تنها مسلمانان ان زمان را میگوید عربان در زمان ساسانی   بخشی از ایرانیان شمرده میشدند  و بسیاری از عربان زرتشتی بودند

اما دوستان من مهرداد وواردشیر حق باشماست .ولی بفرمایید درآن زمان درشبه جزیره عربستان چند دین غیر ازمسلمان وجود داشت .به این سوال پاسخ بفرمایید .درایران پنج دین وجود داشت.درهمان زمان که اعراب به ایران حمله کردند.

1401/09/26 22:11
جهن یزداد

عربستان بخشی از ایران بود و در ایران شش دین بود دین بت پرستی  عربان هم بود -  در عربستان  تنها بخش کمی بت پرست مانده بودند جز مسیحی و یهودی  بخش بزرگی از  عربان  زرتشتی بودند  همه قبیله بنی تمیم  و بسیاری از قبیله قضاعه که بسیار بزرگ بود و  بسیاری از قبیله های دگر  زرتشتی بودند بنی تمیم از زرتشتی به اسلام گرویدند میان انان نامهای پارسی فراوان است  مانند زرار(زر آره زر آور ) نام دختر پسر زرار نیز دختنوس دخت نوش - نام دیگر بسطام بن قیس بکری  نیز از نام گستهم  گرفته شده بود شاید گستهم دایی خسرو پرویز یا گستهم شاهنامه - در پارسی ب- گ  اگر در اغاز واژه باشندجای هم مینشینند مانند گنجشک و بنجشک گشتاسپ بشتاسپ  گیو بیب - بیشتر گیشتر (گیشتر در نوشته های کهن امده امروز بلوچان  میگویند)نام هزارمرد- سوار - ابوساسان  و بسیاری از نامهای دگر را در  زمان  عرب ساسانیان پیش از اسلام میبینیم  - همچنین عربها در سروده هایشان بسیار شاهان ایرانی و ایرانیان را ستوده اند انان پیوسته  حتی پس از اسلام  ایرانیان را با بزرگی و گرامیداشت میدیدند و انان را  پیوسته با نامهای بسیار گرانسنگ چون   اولاد الملوک (فرزندان شاهنشهان ) احرار فارس ازادگان فارس و ابناء الاحرار و ابناء احرار فارس و این گونه نامها یاد میکردند حتی از نیمه  دوم سده یک هجری در  تفاخر های ادبی قبیله ای میان ربیعه و مضر  قحطان و عدنانی هر قبیله میکوشید که  خود را به پارسیان بپیونداند و انان را از خود بشمارد و میگفتند ما و پسرعموهایمان  آزادگان پارسی  نحن و بنی عمنا احرار فارس - باری  سپاهی که به ایران  تاخت  بویژه در قادسیه  هم عرب داشت هم ایرانی هم مسلمان داشت و هم مسیحی و هم  زرتشتی و هم بت پرست (پیش از قادسی هیچ جنگی بجز جنگ کوچک پل که رخ نداده بود - جنگ پل هنگامی رخ داد که یک گروه کوچ عربها به فرماندهی مثنی بن حارثه شیبانی و ابوعبیده ثقفی  سه بار به گروهی از عربها در بازار چارپا فروشان  عرب که کنار فرات برگزار میشد تاختند و  فرماندار انجا چون اگاه شد  به انان پیغام داد شما ترسو نیستید که بگریزید من پل بستم روی رود  این ور رود با هم بجنگیم یا انورش ؟انان هم  باد در پاچه شان رفت گفتند نه ما می اییم  انسو گمان نکنی میترسیم و امدند  از پل گذشتند و  امدند بپای خود  نزد مرد خدا کماندار پارسی دادشان دم تیر همچو برگ خزان از درخت جهان تکاندشان  -پل باریک بود داشتند بگریزند  یکی از   قبیله ثقیف دید فرمانده خودشان  زخمی و تنها افتاده  و اینها  دارند می گریزند  امد و با شمشیر زد دو بند پل را گسست  هرچیش از تیر جان دربرده بود خویش را از ترس در اب افکند انان هم بیشترشان  اب ندیده  و شنا نا اشنا  همی در اب فرو رفتند و مردند از ان گروه  تنها دو سه تایی به مدینه برگشتند - این را نمیتوان جنگ گفت  و اگر جنگش بنامیم پس از این نخستین  تازش به ایران زمانی بود که عربان همه  شام و مصر را( که انروز در دست ایرانیانی بود که زمان خسرو پرویز ان را گرفته بودند   و از دربار ایران گسسته و با روم ساخته بودند ) گرفتند و توانستند سپاهی به قادسیه بفرستند این نخستین  تاختن به ایران بود  در ان سپاه  ایرانیان  گسسته از سپاه  ساسانی مسلمان و مسیحی شده بود بت پرستان و مسیحی عرب  هم بود یم سپاه که تنها برای  تاراج امده بود عربان خود پیش از این به گونه بسیار دژخیمانه ای کششتار همگانی شدند - پیشش از قادسیه  هنگام مرگ ابوبکر، مثنی بن حارثه  به مدینه رفت و عمر  تا چهار روز هرچه  از عربها خواست که برای یاری مثنی و رفتن عراق داو طلب شوند کسی برنخاست و هرچه تشویقشان کرد و گفت نخستین داو طلب  امیر سپاه خواهد بود و هرچه  سهم  را بالا برد و دوبرابر سهم جنگ در شام  و بیشتر گفت کسی برنخاست  - این زمانی بود که عربها دسته دسته می امدند تا عمر انان را به شمام بفرستد و گرد تا گرد مدینه پر از خیمه عربها بود  -- تا اخر تنها ابوعبیده ثقفی  بهمراه چند تا از خویشانش برخاست  و انان در راه نزد قبایل عرب رفتند و یاری خواستند هیچ قبیله  نپذیرفت - تاریخ نویسان  گفتند عرب پارسیان و خاندان  ساسانی را  گرامی میداشت برای همین  کسی نمی پذیرفت -  این همه جنگ که  پیش از قادسیه برای خالد بن ولید تراشیده اند همه  دروغ است همه تاریخ نویسان بزرگ گغته اند گفته اند که  پس ازجنگ پل   تا قادسیه کسی نام ایران را نمی اورد و جنگ پل هم نخستین بود چون مثنی به حارثه برای نخستین بار رفت مدینه و از انان خواست که همراه او به عراق بیاییند (مثنی با قبیله تغلب جنگ داشت میخواست مسلمانان را به یاری خود بیارد به  بنی تغلب و بنی تمیم  بتازد که در عراق بودند و نیمه شهری شده بودند  ) انها در  کمتر از یک ماه  سه بار به  روستاها و بازارهای انان تاختند و سپس یکی از فرمانداران همانجا تار و مارشان کرد - گفته اند بهمن جادویه بود اما بهن برای چنین چیز کوچکی مکی امد  بهمن جادویه  را سپس برای  این جنگ کوچک  برگزیدند -
در جنگ قادسیه سپاه مسلمانان هفت هزار تا بیشتر نبود اما ایرانیانی که همراه سپاه بودند توانستند چهار هزارتا از سپاه رستم را نزد خود بکشانند و گروهی را هم از جنگ بازدارند  رستم فرخزاد هم در یک پیشامد کشته شدبا  کشته شدن رستم همه چیز بهم ریخت و سپاه از هم پاشید مسلمان شدن گروهی از سپاهیان و بهره بردن سپاهیی که تا دیروز برای مزد و میهن میجنگید و اینک  نیمی  از همه تاراج و زمین بدست امده و  دارایی شهر ها، خود برای فروپاشی یک شاهنشاهی بزرگ بس بود -

فراموش نکنیم که شاپور در سنگنبشته اش عربان را از مردم  ایرانی خوانده  و نه از انیرانی - عربان  در شاهنامه نیز به ایرانیان وفادار بودند - بویژه در زمان ساسانی فردوسی بارها  بارها از انان و پیوندشان با ایرانیان گفته - عربان  همچنین در شاهنامه  از زمان فریدون همسر ایرجند  سرو شاه یمن وزیر فریدون و منوچهر است انا در کین ایرج و کین سیاوش با سپاه ایرانند
فریدون جهان را میان پسران بخش میکند چین و ترک را به تور  و خاور را  به سلم میدهد
نهفته چو بیرون کشید از نهان 
به سه بخش کرد افریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
دگر دشت گردان و ایران زمین
از ایشان چو هنگام ایرج رسید
مر او را پدر شاه ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزه وران
همان  تخت شاهی و تاج سران
بنگریم که در شاهنامه نامه ایرانیان   پیوسته دشت عربان  بخشی از ایران بوده اری انرا جدا از ایران یاد میکند چون پارسی و اریایی نیستند اما بخشی از شهروندان ایرانند در جای جای شاهنامه  این را میبینیم اگر بخواهم همه را یاد کنم بسیار میشود تنها بخش بهرام گور و انوشیروان و خسرو  پرویز خود یک کتاب میخواهد

1396/04/06 16:07
nabavar

من نمی دانم این جمله ی : لا اکراه فی الدی به چه معناست .

شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشکر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهی اسیر
بفرمود کشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاکدین
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود از اهل کرم
به فرمان پیغمبر نیک رای
گشادند زنجیرش از دست و پای
در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بی دریغ
بزاری به شمشیر زن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن
مروت نبینم رهایی ز بند
به تنها و یارانم اندر کمند
همی گفت و گریان بر اخوان طی
به سمع رسول آمد آواز وی
ببخشیدش آن قوم و دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا

1396/04/07 17:07
مسعود

حسین 1 عزیز
سعدی خواسته کشتار بی گناهان را مجاز جلوه دهد
این لشگر کشی و کشتار به تفصیل در تاریخ های واقدی ، طبری ، و دیگر منابع آمده .

1401/09/26 23:11
جهن یزداد

شما چنین چیزی برداشت میکنید از سخن سعدی؟

به گمانم شما از بیخ پارسی نمیدانی - سخن درباره  چیز دیگریست  کلا چند سالیست یک گروه نادان سعدی ستیزی را رواج دادند و  گمانم شما هم کشته ان ناکسان باشید که درباره سعدی چنین چیزی می اندیشید-
نخست انکه سعدی  از سخنورانست که بیشترین کارکرد را شاهنامه روی او داشته -
بمردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
-
سعدی در این داستان سخن از گوهر پاک آزادگان میکنند  و سخنش از دختر حاتم و حاتم است  و نه از اسلام -سخن درباره دختر حاتم است که میگوید سر مرا هم بزنید و نیاز به بخشش ندارم  اگر یارانم ازاد  نشوند -
در ایران دوستی سعدی همین بس که در زمان  وصاف الحضره ها و راوندیها و وراوینیها و  کلیله و دمنه بهرامشاهی که پارسی را به نابودی کشیدند از بس عربی زده اش کردند - سعدی بیشترین بیتهای  پارسی ویژه بی  واژه بیگانه  را میان سخنوران دارد-فردوسی برکنار است او خدای سخن است  -

1398/09/04 19:12
علیرضا متین

در این بیت:
ز گاوان گردون کشان چل هزار که رنج آورد تا که آید به کار
"که رنج" در واقع "گرنج" به معنای برنج است. گرنج در شرق ایران قدیم در آثار فرخی سیستانی، فردوسی و سوزنی سمرقندی دیده می‌شود. اگر به نسخه شاهنامه لینگراد مورخ 733 و شاهنامه چاپ ژول مول نگاه کنیم، به جای " که رنج" ، " گرنج " آمده است.

1401/09/26 23:11
جهن یزداد

در پارسی  گ -ب اگر در اغاز واژه باشند  جای هم مینشینند مانند گنجشگ / بنجشگ -گیو/ بیب -گستهم / بسطام-گشتاسپ /بستاسپ - برنچ /گرنچ
-من خانواده یکی از بستگانم  تا چند سال پیش همگی به برنج میگفتند گرنج  به گنجشگ میگفتند بنجشگ و بجشک -تازگی انها هم بچه ناف تهرون شدند دیگه نمیگویند

1401/02/07 05:05
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com

۵۶ سال پیش ما با هم درسیهای مان پنجشنبه شبها گِردَک (دوره)داشتیم و آن شبی که نوبت خانه اسد جان در گذر بارانه شهر کهنه کابل جان می نشستیم پس از نان شب و پیش از ساز آواز ما بچه ها، پدر اسد جان برای ما شاهنامه خوانی می نمود. خوب به یاد دارم که همین مصرع را چنین میخواند و شرح می کرد:  گرنج آورد تا که آید بکار./ (برنج) 

 

1401/05/21 15:08
نیما سعادتی

احتمال داره واژه "ارزن" ، ارژن باشه. چون بادام و پسته در شعر فارسی همجواری پرسابقه ای دارن.

1403/08/10 13:11
غلی اصغری

که از تاج و تخت و ز مهر و نگین

این درسته