بخش ۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
در بیت ازین مارخوار اهرمن چهره گان خطاب به اعراب دارد که از دانایی وخرد وشرم وحیا بی بهره اند . فردوسی بزرگ بارها اعراب را به جهت حمله به ایران تقبیح کرده است ودر بیت های بعدی هم به طور صریح اشاره به نژاد عربها دارد
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همیداد خواهند گیتی بباد
بسی گنج و گوهر پراگنده شد
بسی سر به خاک اندر آگنده شد
چنین گشت پرگار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند
ازین زاغ ساران بیآب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
که نوشین روان دیده بود این به خواب
کزین تخت به پراگند رنگ و آب
این پیش بینی است که نوشین روان به خواب دیده وازین زاغ ساران بیآب و رنگ با به عربها عائد میگردد
به پراکند را باید به شکل بپراکند خواند وروی پ ساکن میگذاریم وکند با دو فتح خوانده می شود.
آقای دکتردر این ابیات منظور اعراب مسلمان هستند.نه فقط اعراب
پراگنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
کاملن هم مشخصه چه چیزی پراکنده کردن
امان از مارخوار اهرمن چهرگان
منهم با مهرداد عزیز هم رای هستم که منظور فقط اعراب مسلمان بوده اند، نه همه ی اعراب که بسی از اعراب خود قربانی این گروه بوده اند در طائف و یثرب و اکناف جزیرة العرب
به نظر بنده این قسمت از اشعار فردوسی یکی از اهداف و نتیجه گیری کلی این بزرگ مرد از سرودن و وقت گذاشتن بر روی شاهنامه است که پیش بینی بی نظیری از آینده ایران میکند
ازین مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانایی و شرم بی بهرگان
اینکه عرب ازاحسان وبخشش وکرم برخوردار بودند شکی نیست.منتها اگرملتی به سرزمینت حمله کردند ،دیگر نمیشود برای آنان صفات نیک برشمرد.
بیگمان او تنها مسلمانان ان زمان را میگوید عربان در زمان ساسانی بخشی از ایرانیان شمرده میشدند و بسیاری از عربان زرتشتی بودند
اما دوستان من مهرداد وواردشیر حق باشماست .ولی بفرمایید درآن زمان درشبه جزیره عربستان چند دین غیر ازمسلمان وجود داشت .به این سوال پاسخ بفرمایید .درایران پنج دین وجود داشت.درهمان زمان که اعراب به ایران حمله کردند.
عربستان بخشی از ایران بود و در ایران شش دین بود دین بت پرستی عربان هم بود - در عربستان تنها بخش کمی بت پرست مانده بودند جز مسیحی و یهودی بخش بزرگی از عربان زرتشتی بودند همه قبیله بنی تمیم و بسیاری از قبیله قضاعه که بسیار بزرگ بود و بسیاری از قبیله های دگر زرتشتی بودند بنی تمیم از زرتشتی به اسلام گرویدند میان انان نامهای پارسی فراوان است مانند زرار(زر آره زر آور ) نام دختر پسر زرار نیز دختنوس دخت نوش - نام دیگر بسطام بن قیس بکری نیز از نام گستهم گرفته شده بود شاید گستهم دایی خسرو پرویز یا گستهم شاهنامه - در پارسی ب- گ اگر در اغاز واژه باشندجای هم مینشینند مانند گنجشک و بنجشک گشتاسپ بشتاسپ گیو بیب - بیشتر گیشتر (گیشتر در نوشته های کهن امده امروز بلوچان میگویند)نام هزارمرد- سوار - ابوساسان و بسیاری از نامهای دگر را در زمان عرب ساسانیان پیش از اسلام میبینیم - همچنین عربها در سروده هایشان بسیار شاهان ایرانی و ایرانیان را ستوده اند انان پیوسته حتی پس از اسلام ایرانیان را با بزرگی و گرامیداشت میدیدند و انان را پیوسته با نامهای بسیار گرانسنگ چون اولاد الملوک (فرزندان شاهنشهان ) احرار فارس ازادگان فارس و ابناء الاحرار و ابناء احرار فارس و این گونه نامها یاد میکردند حتی از نیمه دوم سده یک هجری در تفاخر های ادبی قبیله ای میان ربیعه و مضر قحطان و عدنانی هر قبیله میکوشید که خود را به پارسیان بپیونداند و انان را از خود بشمارد و میگفتند ما و پسرعموهایمان آزادگان پارسی نحن و بنی عمنا احرار فارس - باری سپاهی که به ایران تاخت بویژه در قادسیه هم عرب داشت هم ایرانی هم مسلمان داشت و هم مسیحی و هم زرتشتی و هم بت پرست (پیش از قادسی هیچ جنگی بجز جنگ کوچک پل که رخ نداده بود - جنگ پل هنگامی رخ داد که یک گروه کوچ عربها به فرماندهی مثنی بن حارثه شیبانی و ابوعبیده ثقفی سه بار به گروهی از عربها در بازار چارپا فروشان عرب که کنار فرات برگزار میشد تاختند و فرماندار انجا چون اگاه شد به انان پیغام داد شما ترسو نیستید که بگریزید من پل بستم روی رود این ور رود با هم بجنگیم یا انورش ؟انان هم باد در پاچه شان رفت گفتند نه ما می اییم انسو گمان نکنی میترسیم و امدند از پل گذشتند و امدند بپای خود نزد مرد خدا کماندار پارسی دادشان دم تیر همچو برگ خزان از درخت جهان تکاندشان -پل باریک بود داشتند بگریزند یکی از قبیله ثقیف دید فرمانده خودشان زخمی و تنها افتاده و اینها دارند می گریزند امد و با شمشیر زد دو بند پل را گسست هرچیش از تیر جان دربرده بود خویش را از ترس در اب افکند انان هم بیشترشان اب ندیده و شنا نا اشنا همی در اب فرو رفتند و مردند از ان گروه تنها دو سه تایی به مدینه برگشتند - این را نمیتوان جنگ گفت و اگر جنگش بنامیم پس از این نخستین تازش به ایران زمانی بود که عربان همه شام و مصر را( که انروز در دست ایرانیانی بود که زمان خسرو پرویز ان را گرفته بودند و از دربار ایران گسسته و با روم ساخته بودند ) گرفتند و توانستند سپاهی به قادسیه بفرستند این نخستین تاختن به ایران بود در ان سپاه ایرانیان گسسته از سپاه ساسانی مسلمان و مسیحی شده بود بت پرستان و مسیحی عرب هم بود یم سپاه که تنها برای تاراج امده بود عربان خود پیش از این به گونه بسیار دژخیمانه ای کششتار همگانی شدند - پیشش از قادسیه هنگام مرگ ابوبکر، مثنی بن حارثه به مدینه رفت و عمر تا چهار روز هرچه از عربها خواست که برای یاری مثنی و رفتن عراق داو طلب شوند کسی برنخاست و هرچه تشویقشان کرد و گفت نخستین داو طلب امیر سپاه خواهد بود و هرچه سهم را بالا برد و دوبرابر سهم جنگ در شام و بیشتر گفت کسی برنخاست - این زمانی بود که عربها دسته دسته می امدند تا عمر انان را به شمام بفرستد و گرد تا گرد مدینه پر از خیمه عربها بود -- تا اخر تنها ابوعبیده ثقفی بهمراه چند تا از خویشانش برخاست و انان در راه نزد قبایل عرب رفتند و یاری خواستند هیچ قبیله نپذیرفت - تاریخ نویسان گفتند عرب پارسیان و خاندان ساسانی را گرامی میداشت برای همین کسی نمی پذیرفت - این همه جنگ که پیش از قادسیه برای خالد بن ولید تراشیده اند همه دروغ است همه تاریخ نویسان بزرگ گغته اند گفته اند که پس ازجنگ پل تا قادسیه کسی نام ایران را نمی اورد و جنگ پل هم نخستین بود چون مثنی به حارثه برای نخستین بار رفت مدینه و از انان خواست که همراه او به عراق بیاییند (مثنی با قبیله تغلب جنگ داشت میخواست مسلمانان را به یاری خود بیارد به بنی تغلب و بنی تمیم بتازد که در عراق بودند و نیمه شهری شده بودند ) انها در کمتر از یک ماه سه بار به روستاها و بازارهای انان تاختند و سپس یکی از فرمانداران همانجا تار و مارشان کرد - گفته اند بهمن جادویه بود اما بهن برای چنین چیز کوچکی مکی امد بهمن جادویه را سپس برای این جنگ کوچک برگزیدند -
در جنگ قادسیه سپاه مسلمانان هفت هزار تا بیشتر نبود اما ایرانیانی که همراه سپاه بودند توانستند چهار هزارتا از سپاه رستم را نزد خود بکشانند و گروهی را هم از جنگ بازدارند رستم فرخزاد هم در یک پیشامد کشته شدبا کشته شدن رستم همه چیز بهم ریخت و سپاه از هم پاشید مسلمان شدن گروهی از سپاهیان و بهره بردن سپاهیی که تا دیروز برای مزد و میهن میجنگید و اینک نیمی از همه تاراج و زمین بدست امده و دارایی شهر ها، خود برای فروپاشی یک شاهنشاهی بزرگ بس بود -
فراموش نکنیم که شاپور در سنگنبشته اش عربان را از مردم ایرانی خوانده و نه از انیرانی - عربان در شاهنامه نیز به ایرانیان وفادار بودند - بویژه در زمان ساسانی فردوسی بارها بارها از انان و پیوندشان با ایرانیان گفته - عربان همچنین در شاهنامه از زمان فریدون همسر ایرجند سرو شاه یمن وزیر فریدون و منوچهر است انا در کین ایرج و کین سیاوش با سپاه ایرانند
فریدون جهان را میان پسران بخش میکند چین و ترک را به تور و خاور را به سلم میدهد
نهفته چو بیرون کشید از نهان
به سه بخش کرد افریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
دگر دشت گردان و ایران زمین
از ایشان چو هنگام ایرج رسید
مر او را پدر شاه ایران گزید
هم ایران و هم دشت نیزه وران
همان تخت شاهی و تاج سران
بنگریم که در شاهنامه نامه ایرانیان پیوسته دشت عربان بخشی از ایران بوده اری انرا جدا از ایران یاد میکند چون پارسی و اریایی نیستند اما بخشی از شهروندان ایرانند در جای جای شاهنامه این را میبینیم اگر بخواهم همه را یاد کنم بسیار میشود تنها بخش بهرام گور و انوشیروان و خسرو پرویز خود یک کتاب میخواهد
من نمی دانم این جمله ی : لا اکراه فی الدی به چه معناست .
شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشکر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهی اسیر
بفرمود کشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاکدین
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود از اهل کرم
به فرمان پیغمبر نیک رای
گشادند زنجیرش از دست و پای
در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بی دریغ
بزاری به شمشیر زن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن
مروت نبینم رهایی ز بند
به تنها و یارانم اندر کمند
همی گفت و گریان بر اخوان طی
به سمع رسول آمد آواز وی
ببخشیدش آن قوم و دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل و گوهر خطا
حسین 1 عزیز
سعدی خواسته کشتار بی گناهان را مجاز جلوه دهد
این لشگر کشی و کشتار به تفصیل در تاریخ های واقدی ، طبری ، و دیگر منابع آمده .
شما چنین چیزی برداشت میکنید از سخن سعدی؟
به گمانم شما از بیخ پارسی نمیدانی - سخن درباره چیز دیگریست کلا چند سالیست یک گروه نادان سعدی ستیزی را رواج دادند و گمانم شما هم کشته ان ناکسان باشید که درباره سعدی چنین چیزی می اندیشید-
نخست انکه سعدی از سخنورانست که بیشترین کارکرد را شاهنامه روی او داشته -
بمردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
-
سعدی در این داستان سخن از گوهر پاک آزادگان میکنند و سخنش از دختر حاتم و حاتم است و نه از اسلام -سخن درباره دختر حاتم است که میگوید سر مرا هم بزنید و نیاز به بخشش ندارم اگر یارانم ازاد نشوند -
در ایران دوستی سعدی همین بس که در زمان وصاف الحضره ها و راوندیها و وراوینیها و کلیله و دمنه بهرامشاهی که پارسی را به نابودی کشیدند از بس عربی زده اش کردند - سعدی بیشترین بیتهای پارسی ویژه بی واژه بیگانه را میان سخنوران دارد-فردوسی برکنار است او خدای سخن است -
در این بیت:
ز گاوان گردون کشان چل هزار که رنج آورد تا که آید به کار
"که رنج" در واقع "گرنج" به معنای برنج است. گرنج در شرق ایران قدیم در آثار فرخی سیستانی، فردوسی و سوزنی سمرقندی دیده میشود. اگر به نسخه شاهنامه لینگراد مورخ 733 و شاهنامه چاپ ژول مول نگاه کنیم، به جای " که رنج" ، " گرنج " آمده است.
در پارسی گ -ب اگر در اغاز واژه باشند جای هم مینشینند مانند گنجشگ / بنجشگ -گیو/ بیب -گستهم / بسطام-گشتاسپ /بستاسپ - برنچ /گرنچ
-من خانواده یکی از بستگانم تا چند سال پیش همگی به برنج میگفتند گرنج به گنجشگ میگفتند بنجشگ و بجشک -تازگی انها هم بچه ناف تهرون شدند دیگه نمیگویند
۵۶ سال پیش ما با هم درسیهای مان پنجشنبه شبها گِردَک (دوره)داشتیم و آن شبی که نوبت خانه اسد جان در گذر بارانه شهر کهنه کابل جان می نشستیم پس از نان شب و پیش از ساز آواز ما بچه ها، پدر اسد جان برای ما شاهنامه خوانی می نمود. خوب به یاد دارم که همین مصرع را چنین میخواند و شرح می کرد: گرنج آورد تا که آید بکار./ (برنج)
احتمال داره واژه "ارزن" ، ارژن باشه. چون بادام و پسته در شعر فارسی همجواری پرسابقه ای دارن.
که از تاج و تخت و ز مهر و نگین
این درسته