بخش ۶
فرخزاد هرمزد با آب چشم
به اروندرود اندر آمد بخشم
به کرخ اندر آمد یکی حمله برد
که از نیزهداران نماند ایچ گُرد
هم آنگه ز بغداد بیرون شدند
سوی رزم جستن به هامون شدند
چو برخاست گرد نبرد از میان
شکست اندر آمد به ایرانیان
فرخزاد برگشت و شد نزد شاه
پر از گرد با آلت رزمگاه
فرود آمد از باره بردش نماز
دو دیده پر از خون و دل پرگداز
بدو گفت چندین چه مولی همی
که گاه کیی را بشولی همی
ز تخم کیان کس جز از تو نماند
که با تاج بر تخت شاید نشاند
توی یک تن و دشمنان صد هزار
میان جهان چون کنی کارزار
برو تا سوی بیشهٔ ناروَن
جهانی شود بر تو بر انجمن
وزان جایگاه چون فریدون برو
جوانی یکی کار برساز نو
فرخزاد گفت و جهانبان شنید
یکی دیگر اندیشه آمد پدید
دگر روز برگاه بنشست شاه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
یکی انجمن کرد با بخردان
بزرگان و بیداردل موبدان
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان
فرخزاد گوید که با انجمن
گذر کن سوی بیشهٔ ناروَن
به آمل پرستندگان تواَند
به ساری همه بندگان تواَند
چو لشکر فراوان شود بازگرد
به مردم توان ساخت ننگ و نبرد
شما را پسند آید این گفتوگوی
به آواز گفتند کاین نیست روی
شهنشاه گفت این سخن درخورَست
مرا در دل اندیشهٔ دیگرَست
بزرگان ایران و چندین سپاه
بر و بوم آباد و تخت و کلاه
سرِ خویش گیرم بمانم بجای
بزرگی نباشد نه مردی و رای
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
که خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگاری درشت
چنان هم که کهتر به فرمان شاه
بد و نیک باید که دارد نگاه
جهاندار باید که او را به رنج
نماند بجای و شود سوی گنج
بزرگان برو خواندند آفرین
که اینست آیین شاهان دین
نگه کن کنون تا چه فرمان دهی
چه خواهی و با ما چه پیمان نهی
مهان را چنین پاسخ آورد شاه
کز اندیشه گردد دل من تباه
همانا که سوی خراسان شویم
ز پیکار دشمن تنآسان شویم
کزان سو فراوان مرا لشکرست
همه پهلوانان کنداورست
بزرگان و ترکان خاقان چین
بیایند و بر ما کنند آفرین
بران دوستی نیز بیشی کنیم
که با دختِ فغفور خویشی کنیم
بِیاری بیاید سپاهی گران
بزرگان و ترکان جنگاوران
کنارنگِ مروست ماهوی نیز
ابا لشکر و پیل و هر گونه چیز
کجا پیشکار شبانان ماست
برآوردهٔ دشتبانان ماست
ورا برکشیدم که گوینده بود
همان رزم را نیز جوینده بود
چو بیارز را نام دادیم و ارز
کنارنگی و پیل و مردان و مرز
اگر چند بیمایه و بیتنست
برآوردهٔ بارگاه منست
ز موبد شنیدستم این داستان
که برخواند از گفتهٔ باستان
که پرهیز از آن کن که بد کردهای
که او را به بیهوده آزردهای
بدان دار اومید کو را به مهر
سر از نیستی بردی اندر سپهر
فرخزاد برهم بزد هر دودست
بدو گفت کای شاه یزدانپرست
به بدگوهران بر بس ایمن مشو
که این را یکی داستانست نو
که هر چند بر گوهر افسون کنی
بکوشی کزو رنگ بیرون کنی
چو پروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید
ازیشان نبرّند رنگ و نژاد
تو را جز بزرگی و شاهی مباد
بدو گفت شاه ای هژبر ژیان
ازین آزمایش ندارد زیان
ببود آن شب و بامداد پگاه
گرانمایگان برگرفتند راه
ز بغداد راه خراسان گرفت
همه رنجها بر دل آسان گرفت
بزرگان ایران همه پر ز درد
برفتند با شاه آزادمرد
برو بر همیخواندند آفرین
که بی تو مبادا زمان و زمین
خروشی برآمد ز لشکر به زار
ز تیمار وز رفتن شهریار
ازیشان هر آنکس که دهقان بدند
وگر خویش و پیوند خاقان بدند
خروشان برِ شهریار آمدند
همه دیده چون جویبار آمدند
که ما را دل از بوم و آرامگاه
چگونه بوَد شاد بی روی شاه
همه بوم آباد و فرزند و گنج
بمانیم و با تو گزینیم رنج
زمانه نخواهیم بی تخت تو
مبادا که پیچان شود بخت تو
همه با تو آییم تا روزگار
چه بازی کند در دم کارزار
ز خاقانیان آنک بُد چربگوی
به خاک سیه برنهادند روی
که ما بوم آباد بگذاشتیم
جهان در پناه تو پنداشتیم
کنون داغدل نزد خاقان شویم
ز تازی سوی مرز دهقان شویم
شهنشاه مژگان پر از آب کرد
چنین گفت با نامداران بدرد
که یکسر به یزدان نیایش کنید
ستایش ورا در فزایش کنید
مگر باز بینم شما را یکی
شود تیزی تازیان اندکی
همه پاک پروردگار منید
همان از پدر یادگار منید
نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من ببد یارمند
ببینیم تا گرد گردان سپهر
ازین سو کنون بر که گردد به مهر
شما ساز گیرید با پای او
گذر نیست با گردش و رای او
وزان پس به بازارگانان چین
چنین گفت کاکنون به ایرانزمین
مباشید یک چند کز تازیان
بدین سود جستن سرآید زیان
ازو بازگشتند با درد و جوش
ز تیمار با ناله و با خروش
فرخزاد هرمزد لشکر براند
ز ایران جهاندیدگان را بخواند
همیرفت با ناله و درد شاه
سپهبد به پیش اندرون با سپاه
چو منزل به منزل بیامد برِی
برآسود یک چند با رود و می
ز ری سوی گرگان بیامد چو باد
همیبود یک چند ناشاد و شاد
ز گرگان بیامد سوی راه بُست
پرآژنگ رخسار و دل نادرست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرخزاد هرمزد با آب چشم
به اروندرود اندر آمد بخشم
هوش مصنوعی: فرخزاد هرمزد با اشکهایش وارد اروندرود شد و از آنجا به بخشش و محبتی رو آورد.
به کرخ اندر آمد یکی حمله برد
که از نیزهداران نماند ایچ گُرد
هوش مصنوعی: در کرخ یکی به میدان جنگ آمد و حملهای انجام داد که هیچیک از نیزهداران نتوانستند مقاومت کنند و بر جای خود باقی نماندند.
هم آنگه ز بغداد بیرون شدند
سوی رزم جستن به هامون شدند
هوش مصنوعی: در آن زمان، از بغداد خارج شدند و به سمت میدان نبرد رفتند و به هامون رفتند.
چو برخاست گرد نبرد از میان
شکست اندر آمد به ایرانیان
هوش مصنوعی: وقتی گرد و غبار نبرد برخواست، شکست به ایرانیان رسید.
فرخزاد برگشت و شد نزد شاه
پر از گرد با آلت رزمگاه
هوش مصنوعی: فرخزاد به نزد شاه برگشت و با نشانههای جنگ و آمادگی برای نبرد، به او نزدیک شد.
فرود آمد از باره بردش نماز
دو دیده پر از خون و دل پرگداز
هوش مصنوعی: از آسمان به زمین فرود آمد و چشمهایش پر از اشک و دلش پر از درد بود.
بدو گفت چندین چه مولی همی
که گاه کیی را بشولی همی
هوش مصنوعی: به او گفت: «چرا اینقدر متعجبی در مورد مولی که گاهی خود را به حالت شاد و سرگرم میبیند؟»
ز تخم کیان کس جز از تو نماند
که با تاج بر تخت شاید نشاند
هوش مصنوعی: از نسل کیان، هیچکس جز تو باقی نمانده که شایسته باشد با تاج بر تخت نشسته و حکومت کند.
توی یک تن و دشمنان صد هزار
میان جهان چون کنی کارزار
هوش مصنوعی: در وجود تو یک نفر هست، اما در دنیا دشمنان بسیار زیادی وجود دارند. وقتی وارد میدان مبارزه میشوی، با آنها روبهرو خواهی شد.
برو تا سوی بیشهٔ ناروَن
جهانی شود بر تو بر انجمن
هوش مصنوعی: برو به سوی جنگل و دنیای نو، تا اینکه برای تو مانند یک جمع دوستانه شود.
وزان جایگاه چون فریدون برو
جوانی یکی کار برساز نو
هوش مصنوعی: از آن مقام مانند فریدون، جوانی را به کارهای تازه تشویق کن و راهی نو بساز.
فرخزاد گفت و جهانبان شنید
یکی دیگر اندیشه آمد پدید
هوش مصنوعی: فرخزاد سخن گفت و جهانبان آن را شنید، و در ذهن او فکر تازهای شکل گرفت.
دگر روز برگاه بنشست شاه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
هوش مصنوعی: روزی دیگر، شاه بر تخت نشسته و کلاهی از نوع کیانی بر سر گذاشته بود.
یکی انجمن کرد با بخردان
بزرگان و بیداردل موبدان
هوش مصنوعی: یک گروهی از افراد دانا و بزرگان با هوش و آگاه جمع شدند.
چه بینید گفت اندرین داستان
چه دارید یاد از گه باستان
هوش مصنوعی: در این داستان چه چیزی میبینید و چه چیزی از گذشته به یاد دارید؟
فرخزاد گوید که با انجمن
گذر کن سوی بیشهٔ ناروَن
هوش مصنوعی: فرخزاد میگوید که با دوستان و همراهانت به سوی جنگل سرسبز و دلانگیز برو.
به آمل پرستندگان تواَند
به ساری همه بندگان تواَند
هوش مصنوعی: در آمل، مردم تو را میپرستند و در ساری، همه بندگان تو هستند.
چو لشکر فراوان شود بازگرد
به مردم توان ساخت ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: زمانی که نیرویی زیادی جمع شود، امکان آن وجود دارد که از مردم درخواست شود تا به دور از شرم و نبرد، به زندگی عادی خود بازگردند.
شما را پسند آید این گفتوگوی
به آواز گفتند کاین نیست روی
هوش مصنوعی: آیا این گفتگو که به صورت شعر بیان شده، برای شما خوشایند است یا خیر، زیرا این نوع گفتوگو تنها در ظواهرش زیبا است و در حقیقت، عمق ندارد؟
شهنشاه گفت این سخن درخورَست
مرا در دل اندیشهٔ دیگرَست
هوش مصنوعی: پادشاه گفت که این سخن مناسب من است، اما در دل به چیز دیگری فکر میکنم.
بزرگان ایران و چندین سپاه
بر و بوم آباد و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: بزرگان و شخصیتهای مهم ایران با چندین ارتش به سرزمینهای آباد و برای حمایت از تخت و تاج و سلطنت میشتابند.
سرِ خویش گیرم بمانم بجای
بزرگی نباشد نه مردی و رای
هوش مصنوعی: هرگز سرِ خود را فراموش نکنم، زیرا در دنیا بزرگمنشی و مردانگی به مقام و قدرت نیست.
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده بگویم، من از ننگ و عیبی که در وجودم هست، بیشتر از جنگ با دشمن میترسم. یک داستانی وجود دارد که مانند پلنگ بر من تأثیر گذاشته است.
که خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگاری درشت
هوش مصنوعی: به کسی که میخواهد به تو آسیب برساند، نباید توجه کنی؛ چرا که اگر روزی مواجههای با او داشته باشی، ممکن است مشکلاتی بزرگ برایت به همراه بیاورد.
چنان هم که کهتر به فرمان شاه
بد و نیک باید که دارد نگاه
هوش مصنوعی: هر کس باید به دستورات و خواستههای کسانی که از او بالاترند، هم در امور خوب و هم در امور بد، احترام بگذارد و پایبند باشد.
جهاندار باید که او را به رنج
نماند بجای و شود سوی گنج
هوش مصنوعی: سرانجام حاکم باید به سختیها و رنجها توجه کند و به جای آنکه در درد و زحمت باقی بماند، باید به سوی نعمت و ثروت حرکت کند.
بزرگان برو خواندند آفرین
که اینست آیین شاهان دین
هوش مصنوعی: بزرگان جمع شدند و به ستایش پرداختند، چون این رفتار، نشاندهندهی روش و منش پادشاهان دین است.
نگه کن کنون تا چه فرمان دهی
چه خواهی و با ما چه پیمان نهی
هوش مصنوعی: نگاه کن که چه دستوری میدهی و از ما چه خواستهای داری و چه توافقی میکنی.
مهان را چنین پاسخ آورد شاه
کز اندیشه گردد دل من تباه
هوش مصنوعی: شاه به مهمانان چنین گفت که اگر به تفکر و اندیشه بپردازم، دل من به درد و رنج خواهد افتاد.
همانا که سوی خراسان شویم
ز پیکار دشمن تنآسان شویم
هوش مصنوعی: به حقیقت وقتی به سمت خراسان برویم، از جنگ با دشمنان راحت خواهیم شد.
کزان سو فراوان مرا لشکرست
همه پهلوانان کنداورست
هوش مصنوعی: از آن طرف، لشکری بزرگ به من کمک میکند که همه آنها قهرمانان شجاع و سازنده هستند.
بزرگان و ترکان خاقان چین
بیایند و بر ما کنند آفرین
هوش مصنوعی: بزرگان و شخصیتهای مهم از چین بیایند و برای ما احترام و ستایش قائل شوند.
بران دوستی نیز بیشی کنیم
که با دختِ فغفور خویشی کنیم
هوش مصنوعی: ما باید به دوستیمان بیشتر از قبل اهمیت بدهیم، زیرا این باعث میشود که با دختر فغفور نسبت خویشاوندی برقرار کنیم.
بِیاری بیاید سپاهی گران
بزرگان و ترکان جنگاوران
هوش مصنوعی: یک لشکر قوی و بزرگ با سران و جنگجویان دلیر از دیاری دور به کمک خواهد آمد.
کنارنگِ مروست ماهوی نیز
ابا لشکر و پیل و هر گونه چیز
هوش مصنوعی: در کنار رنگ مروست، ماهیتی وجود دارد که حتی بدون لشکر و فیل و هر نوع وسیلهای، از خود نشان میدهد.
کجا پیشکار شبانان ماست
برآوردهٔ دشتبانان ماست
هوش مصنوعی: کجا گماشته شبانان ماست که به خواستههای دشتبانان ما پاسخ میدهد؟
ورا برکشیدم که گوینده بود
همان رزم را نیز جوینده بود
هوش مصنوعی: من او را بالا بردم، زیرا گویندهای بود که همواره به دنبال نبرد و جنگ بود.
چو بیارز را نام دادیم و ارز
کنارنگی و پیل و مردان و مرز
هوش مصنوعی: وقتی که چیز بیارزشی را نام میگذاریم و به آن ارزشهایی مانند رنگ، قدرت و توانایی مردانگی و مرزها را نسبت میدهیم.
اگر چند بیمایه و بیتنست
برآوردهٔ بارگاه منست
هوش مصنوعی: اگرچه برخی افراد بیفایده و بیارزش به نظر میرسند، اما آنها نیز به نوعی بخشی از مسئولیتهای من را به دوش دارند.
ز موبد شنیدستم این داستان
که برخواند از گفتهٔ باستان
هوش مصنوعی: از موبد شنیدهام که این داستان را از گفتههای قدیمی خوانده است.
که پرهیز از آن کن که بد کردهای
که او را به بیهوده آزردهای
هوش مصنوعی: از کارهایی که انجام دادهای و باعث آزار او شده، دوری کن.
بدان دار اومید کو را به مهر
سر از نیستی بردی اندر سپهر
هوش مصنوعی: بدان که امیدی وجود دارد، که تو به وسیلهی محبت خود، کسی را از نیستی به آسمانها رهنمون کردی.
فرخزاد برهم بزد هر دودست
بدو گفت کای شاه یزدانپرست
هوش مصنوعی: فرخزاد با هر دو دست به هم زد و با خطاب به شاه، او را یزدانپرست نامید و سخنی گفت.
به بدگوهران بر بس ایمن مشو
که این را یکی داستانست نو
هوش مصنوعی: به افراد بدخُو و ناارزش اعتماد نکن، زیرا این فقط یک داستان جدید است.
که هر چند بر گوهر افسون کنی
بکوشی کزو رنگ بیرون کنی
هوش مصنوعی: هر چند تلاش کنی تا زیبایی و جاذبههای یک گوهر را پنهان کنی، باز هم نمیتوانی رنگ و رونق آن را از بین ببری.
چو پروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند تو را به این شکل آفریده است، تو هیچ راهی برای رها شدن از تقدیر الهی نداری.
ازیشان نبرّند رنگ و نژاد
تو را جز بزرگی و شاهی مباد
هوش مصنوعی: برای تو هیچ چیز دیگری ارزشمند نیست جز مقام و عظمت، رنگ و نژاد تو اهمیت چندانی ندارند.
بدو گفت شاه ای هژبر ژیان
ازین آزمایش ندارد زیان
هوش مصنوعی: شاه به هژبر (حاکم) گفت: از این آزمون، هیچ آسیب و ضرری برای تو نخواهد داشت.
ببود آن شب و بامداد پگاه
گرانمایگان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: آن شب و صبح زود، بزرگان و افراد مهم راه خود را پیش گرفتند.
ز بغداد راه خراسان گرفت
همه رنجها بر دل آسان گرفت
هوش مصنوعی: از بغداد به سمت خراسان سفر کرد و تمام سختیها و دشواریها را بر دلش آسان گرفت.
بزرگان ایران همه پر ز درد
برفتند با شاه آزادمرد
هوش مصنوعی: بزرگان و شخصیتهای بزرگ ایران همه به خاطر درد و رنجهایی که داشتند، از دنیا رفتند و با شاهی که آزادگی و مردانگی داشت، روزگار گذراندند.
برو بر همیخواندند آفرین
که بی تو مبادا زمان و زمین
هوش مصنوعی: برو، چون همگان به ستایش میخوانند که بی تو نه زمان درستی دارد و نه زمین.
خروشی برآمد ز لشکر به زار
ز تیمار وز رفتن شهریار
هوش مصنوعی: صدای بلندی از لشکر برخواست، نشانهی بیتابی و دلنگرانی آنها، به خاطر رفتن پادشاه.
ازیشان هر آنکس که دهقان بدند
وگر خویش و پیوند خاقان بدند
هوش مصنوعی: هر کس که زراعت کند و کشاورز باشد، حتی اگر نسبتی به پادشاه داشته باشد.
خروشان برِ شهریار آمدند
همه دیده چون جویبار آمدند
هوش مصنوعی: همه به سوی شاه با اشتیاق و هیجان آمدهاند، چنان که چشمانشان مانند جویبار به جریان افتاده است.
که ما را دل از بوم و آرامگاه
چگونه بوَد شاد بی روی شاه
هوش مصنوعی: دل ما چگونه میتواند بیخودی و آسایش داشته باشد، بدون اینکه چهرهی شاه را ببیند و در کنار او باشد.
همه بوم آباد و فرزند و گنج
بمانیم و با تو گزینیم رنج
هوش مصنوعی: بیایید در کنار هم زندگی آباد و خوشی داشته باشیم، اما اگر نیاز باشد، رنج و زحمت را نیز با تو به جان بخریم.
زمانه نخواهیم بی تخت تو
مبادا که پیچان شود بخت تو
هوش مصنوعی: دنیا را بدون تو نمیخواهیم، مبادا که سرنوشتت دچار تغییر و دشواری شود.
همه با تو آییم تا روزگار
چه بازی کند در دم کارزار
هوش مصنوعی: ما همه با هم خواهیم آمد تا ببینیم روزگار چه سرنوشتی برای ما رقم میزند و در لحظهی نبرد چه پیش خواهد آمد.
ز خاقانیان آنک بُد چربگوی
به خاک سیه برنهادند روی
هوش مصنوعی: شخصی از خاقانیان که با سخنوری و فصاحت معروف بود، به ناگاه به خاک سیاه افتاد و سرنوشت بدی را تجربه کرد.
که ما بوم آباد بگذاشتیم
جهان در پناه تو پنداشتیم
هوش مصنوعی: ما وطن و باشگاه خود را ترک کردیم و فکر میکردیم که جهان در امنیت و حفاظت تو قرار دارد.
کنون داغدل نزد خاقان شویم
ز تازی سوی مرز دهقان شویم
هوش مصنوعی: اکنون باید نزد پادشاه برویم و از سرزمین تازیها به سوی مرزهای دهقانان برویم.
شهنشاه مژگان پر از آب کرد
چنین گفت با نامداران بدرد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک شخصیت با قدرت و وقار اشاره دارد. او با نگاه عاشقانهاش، دلهای نیکوکاران و بزرگان را تحت تأثیر قرار میدهد. چشمانش پر از احساسات و افکار عمیق است که نشاندهنده تأثيری است که بر دیگران میگذارد. این شخص با کلمات خود، به نیکوکاران یادآوری میکند که در برابر دردها و رنجها باید اتحاد و همدلی داشته باشند.
که یکسر به یزدان نیایش کنید
ستایش ورا در فزایش کنید
هوش مصنوعی: تمام وجودتان را به دعا و نیایش خدا اختصاص دهید و او را با ستایشهای بیشتر به عظمت برسانید.
مگر باز بینم شما را یکی
شود تیزی تازیان اندکی
هوش مصنوعی: آیا دوباره شما را میبینم؟ آیا باز هم آن شدت و شجاعت شما به وجود خواهد آمد؟
همه پاک پروردگار منید
همان از پدر یادگار منید
هوش مصنوعی: همه شما از پروردگارم هستند و به نوعی یادگاری از پدرم به حساب میآیید.
نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من ببد یارمند
هوش مصنوعی: نمیخواهم شما آسیب ببینید، بنابراین با من در ارتباط باشید و از همراهی بدی دوری کنید.
ببینیم تا گرد گردان سپهر
ازین سو کنون بر که گردد به مهر
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم که آیا گردش آسمان در این سو به سمت چه کسی میچرخد و آیا خوشبختی به او رو میآورد یا نه.
شما ساز گیرید با پای او
گذر نیست با گردش و رای او
هوش مصنوعی: شما باید با ساز او همخوانی کنید، زیرا با حرکت و تصمیمگیریهای او نمیتوان پیش رفت.
وزان پس به بازارگانان چین
چنین گفت کاکنون به ایرانزمین
هوش مصنوعی: سپس به بازرگانان چین چنین گفت: اکنون به سرزمین ایران بروید.
مباشید یک چند کز تازیان
بدین سود جستن سرآید زیان
هوش مصنوعی: از درشتی و تندخویی بپرهیزید، چرا که در نهایت این رفتار به زیان شما خواهد انجامید.
ازو بازگشتند با درد و جوش
ز تیمار با ناله و با خروش
هوش مصنوعی: آنها با درد و ناراحتی بازگشتند، به طوری که از اندوه و ناله و فریادهایشان پیداست.
فرخزاد هرمزد لشکر براند
ز ایران جهاندیدگان را بخواند
هوش مصنوعی: فرخزاد هرمزد، فرمانده لشکر، ایرانیان را از سرزمین خود بیرون میرانَد و افرادی را که دنیا را دیدهاند، به خود دعوت میکند.
همیرفت با ناله و درد شاه
سپهبد به پیش اندرون با سپاه
هوش مصنوعی: شاه سپهبد در حالی که ناله و درد را احساس میکرد، به سمت جلو حرکت میکرد و سپاه خود را در پس خود داشت.
چو منزل به منزل بیامد برِی
برآسود یک چند با رود و می
هوش مصنوعی: وقتی به خانه رسید، مدتی راحت و خوش با دوستانش و در کنار آب و شراب استراحت کرد.
ز ری سوی گرگان بیامد چو باد
همیبود یک چند ناشاد و شاد
هوش مصنوعی: از ری به سمت گرگان، مانند باد آمد و مدتی هم بیسبب ناراحت و هم خوشحال بود.
ز گرگان بیامد سوی راه بُست
پرآژنگ رخسار و دل نادرست
هوش مصنوعی: از گرگان به سمت راهی آمد که چهرهای زیبا و دلشکسته داشت.
حاشیه ها
1391/06/28 03:08
جواد
نیمه اول از بیت پنجم : "به" باید اضافه باشد.
1392/08/29 10:10
امین کیخا
پیرو شباهت سلیح با ضریح و زریه به پهلوی لغت شباهت مولیدن و مولش را هم با مهلت در این متن فردوسی آورده است و نابغه بودن خودش را نشان داده است
1392/08/29 12:10
امین کیخا
پکر شد و تند خویی کرد
1392/09/23 01:11
وحیدرضا شعبانیان
در بیت هفتم در قسمت آخر مصراع دوم به نظر "همی" صحیح است که به اشتباه "هیم" تایپ شده است.
بدو گفت چندین چه مولی همی
که گاه کیی را بشولی هیم(همی)
1402/05/18 13:08
جهن یزداد
از ایشان هر آنکس که دهقان بدند
به ایران ز پشت بزرگان بدند
خاقان اینجا بیجاست