گنجور

بخش ۳ - پادشاهی پیروز بیست و هفت سال بود

بیامد بتخت کیی برنشست
چنان چون بود شاه یزدان‌پرست
نخستین چنین گفت با مهتران
که ای پرهنر پاکدل سروران
همی‌خواهم از داور بی‌نیاز
که باشد مرا زندگانی دراز
که که را به که دارم و مه به مه
فراوان خرد باشدم روز به
سر مردمی بردباری بود
سبک سر همیشه بخواری بود
ستون خرد داد و بخشایشست
در بخشش او را چو آرایشست
زبان چرب و گویندگی فر اوست
دلیری و مردانگی پر اوست
هران نامور کو ندارد خرد
ز تخت بزرگی کجا برخورد
خردمند هم نیز جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست
چو تاجش به ماه اندر آمد بمرد
نشست کیی دیگری را سپرد
نماند برین خاک جاوید کس
ز هر بد به یزدان پناهید و بس
همی‌بود یک سال با داد و پند
خردمند وز هر بدی بی‌گزند
دگر سال روی هوا خشک شد
به جو اندرون آب چون مشک شد
سه دیگر همان و چهارم همان
ز خشکی نبد هیچکس شادمان
هوا را دهان خشک چون خاک شد
ز تنگی به جو آب تریاک شد
ز بس مردن مردم و چارپای
پیی را ندیدند بر خاک جای
شهنشاه ایران چو دید آن شگفت
خراج و گزیت از جهان برگرفت
به هر سو که انبار بودش نهان
ببخشید بر کهتران و مهان
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران با دستگاه
غله هرچ دارید پیدا کنید
ز دینار پیروز گنج آگنید
هر آنکس که دارد نهانی غله
وگر گاو و گر گوسفند و گله
به نرخی فروشد که او را هواست
که از خوردنی جانور بی‌نواست
به هر کارداری و خودکامه‌ای
فرستاد تازان یکی نامه‌ای
که انبارها برگشایند باز
به گیتی برآنکس که هستش نیاز
کسی گر بمیرد بنایافت نان
ز برنا و از پیر مرد و زنان
بریزم ز تن خون انباردار
کجا کار یزدان گرفتست خوار
بفرمود تا خانه بگذاشتند
به دشت آمد و دست برداشتند
همی به آسمان اندر آمد خروش
ز بس مویه و درد و زاری و جوش
ز کوه و بیابان وز دشت و غار
ز یزدان همی‌خواستی زینهار
برین گونه تا هفت سال از جهان
ندیدند سبزی کهان و مهان
بهشتم بیامد مه فوردین
برآمد یکی ابر با آفرین
همی در بارید بر خاک خشک
همی‌آمد از بوستان بوی مشک
شده ژاله برگل چو مل در قدح
همی‌تافت از ابر قوس قزح
زمانه‌برست از بد بدگمان
به هرجای بر زه نهاده کمان
چو پیروز ازان روز تنگی‌برست
بر آرام بر تخت شاهی نشست
یکی شارستان کرد پیروز کام
بفرمود کو را نهادند نام
جهاندار گوینده گفت این ریست
که آرام شاهان فرخ پیست
دگر کرد بادان پیروزنام
خنیده بهرجایش آرام و کام
که اکنونش خوانی همی اردبیل
که قیصر بدو دارد از داد میل
چو این بومها یکسر آباد کرد
دل مردم پر خرد شاد کرد
درم داد با لشکر نامدار
سوی جنگ جستن برآراست کار
بدان جنگ هرمز بدی پیش‌رو
همی‌رفت با کارسازان نو
قباد از پس پشت پیروز شاه
همی‌راند چون باد لشکر به راه
که پیروز را پاک فرزند بود
خردمند شاخی برومند بود
بلاش از بر تخت بنشست شاد
که کهتر پسر بود با مهر و داد
یکی پارسی بود بس نامدار
ورا سوفزا خواندی شهریار
بفرمود پیروز کایدر بباش
چو دستور شایسته نزد بلاش
سپه را سوی جنگ ترکان کشید
همی تاج و تخت کیی را سزید
همی‌راند با لشکر و گنج و ساز
که پیکار جویند با خوشنواز
نشانی که بهرام یل کرده بود
ز پستی بلندی برآورده بود
نبشته یکی عهد شاهنشهان
که از ترک و ایرانیان در جهان
کسی زین نشان هیچ برنگذرد
کزان رود برتر زمین نشمرد
چو پیروز شیراوژن آنجا رسید
نشان کردن شاه ایران بدید
چنین گفت یکسر بگردنکشان
که از پیش ترکان برین همنشان
مناره برآرم به شمشیر و گنج
ز هیتال تا کس نباشد به رنج
چو باشد مناره به پیش برک
بزرگان به پیش من آرند چک
بگویم که آن کرد بهرام گور
به مردی و دانایی و فر و زور
نمانم بجایی پی خوشنواز
به هیتال و ترک از نشیب و فراز
چو بشنید فرزند خاقان که شاه
ز جیحون گذر کرد خود با سپاه
همی‌بشکند عهد بهرام گور
بدان تازه شد کشتن و جنگ و شور
دبیر جهاندیده را خوشنواز
بفرمود تا شد بر او فراز
یکی نامه بنوشت با آفرین
ز دادار بر شهریار زمین
چنین گفت کز عهد شاهان داد
به گردی نخوانمت خسرونژاد
نه این بود عهد نیاکان تو
گزیده جهاندار و پاکان تو
چو پیمان آزادگان بشکنی
نشان بزرگی به خاک افگنی
مرا با تو پیمان بباید شکست
به ناچار بردن بشمشیر دست
به نامه ز هر کارش آگاه کرد
بسی هدیه با نامه همراه کرد
سواری سراینده و سرفراز
همی‌رفت با نامهٔ خوشنواز
چو آن نامه برخواند پیروز شاه
برآشفت زان نامور پیشگاه
فرستاده را گفت برخیز و رو
به نزدیک آن مرد دیوانه شو
بگویش که تا پیش رود برک
شما را فرستاد بهرام چک
کنون تا لب رود جیحون تو راست
بلندی و پستی و هامون تو راست
من اینک بیارم سپاهی گران
سرافراز گردان جنگ آوران
نمانم مگر سایهٔ خوشنواز
که باشد بروی زمین بر دراز
فرستاده آمد بکردار گرد
شنیده سخنها همه یاد کرد
همی‌گفت یک چند با خوشنواز
ازان شاه گردنکش و دیرساز
چو گفتار بشنید و نامه بخواند
سپاه پراگنده را برنشاند
بیاورد لشکر به دشت نبرد
همان عهد را بر سر نیزه کرد
که بستد نیایش ز بهرامشاه
که جیحون میانجیست ما را به راه
یکی مرد بینادل و چرب‌گوی
ز لشکر گزین کرد با آبروی
بدو گفت نزدیک پیروز رو
به چربی سخن‌گوی و پاسخ شنو
بگویش که عهد نیای تو را
بلند اختر و رهنمای تو را
همی بر سر نیزه پیش سپاه
بیارم چو خورشید تابان به راه
بدان تا هر آنکس که دارد خرد
به منشور آن دادگر بنگرد
مرا آفرین بر تو نفرین بود
همان نام تو شاه بی‌دین بود
نه یزدان پسندد نه یزدان‌پرست
نه اندر جهان مردم زیردست
که بیداد جوید کسی در جهان
بپیچد سر از عهد شاهنشهان
به داد و به مردی چو بهرام شاه
کسی نیز ننهاد بر سر کلاه
برین بر جهاندار یزدان گواست
که او را گوا خواستن ناسزاست
که بیداد جوید همی جنگ من
چنین با سپه کردن آهنگ من
نباشی تو زین جنگ پیروزگر
نیابی مگر ز اختر نیک بر
ازین پس نخواهم فرستاد کس
بدین جنگ یزدان مرا یار بس
فرستاده با نامه آمد چو گرد
سخنها به پیروز بر یاد کرد
چو برخواند آن نامهٔ خوشنواز
پر از خشم شد شاه گردن فراز
فرستاده را گفت چندین سخن
نگوید جهاندیده مرد کهن
که از چاچ یک پی نهد نزد رود
به نوک سنانش فرستم درود
فرستاده آمد بر خوشنواز
فراوان سخن گفت با او به راز
که نزدیک پیروز ترس خدای
ندیدم نبودش کسی رهنمای
همه دیدمش جنگ جوید همی
به فرمان یزدان نگوید همی
چو بشندی زو این سخن خوشنواز
به یزدان پناهید و بردش نماز
چنین گفت کای داور داد و پاک
تویی آفرینندهٔ هور و خاک
تو دانی که پیروز بیدادگر
ز بهرام بیشی ندارد هنر
پی او ز روی زمین برگسل
مه نیرو مه آهنگ جانش مه دل
سخنهای بیداد گوید همی
بزرگی به شمشیر جوید همی
به گرد سپه بر یکی کنده کرد
سرش را بپوشید و آگنده کرد
کمندی فزون بود بالای اوی
همان سی ارش کرده پهنای اوی
چو این کرده شد نام یزدان بخواند
ز پیش سمرقند لشکر براند
وزان روی سرگشته پیروز شاه
همی‌راند چون باد لشکر به راه
وزین روی پر بیم دل خوشنواز
چنین تا برکنده آمد فراز
برآمد ز هردو سپه بوق و کوس
هوا شد ز گرد سپاه آبنوس
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب خون اندر آمد به جوی
چو نزدیکی کنده شد خوشنواز
همی‌گفت با داور پاک راز
وزان روی چون باد پیروزشاه
همی‌تاخت با خوارمایه سپاه
چو آمد به نزدیکی خوشنواز
سپهدار ترکان ازو گشت باز
عنان را بپیچید و بنمود پشت
پس او سپاه اندر آمد درشت
برانگیخت پس باره پیروزشاه
همی‌راند با گرز و رومی کلاه
به کنده در افتاد با چند مرد
بزرگان و شیران روز نبرد
چو نرسی برادرش و فرخ قباد
بزرگان و شاهان فرخ نژاد
برین سان نگون شد سر هفت شاه
همه نامداران زرین کلاه
وزان جایگه شاددل خوشنواز
به نزدیکی کنده آمد فراز
برآورد زان کنده هر کس که زیست
همان خاک بربخت ایشان گریست
بزرگان و پیکارجویان هران
کسی را که در کنده آمد زمان
شکسته سر و پشت پیروزشاه
شه نامداران با تاج و گاه
ز شاهان نبد زنده جز کیقباد
شد آن لشکر و پادشاهی بباد
همی‌راند با کام دل خوشنواز
سرافراز با لشکر رزمساز
به تاراج داده سپاه و بنه
نه کس میسره دید و نه میمنه
ز ایرانیان چند بردند اسیر
چه افگنده بر خاک و خسته به تیر
نباید که باشد جهانجوی زفت
دل زفت با خاک تیره‌ست جفت
چنین آمد این چرخ ناپایدار
چه با زیردست و چه با شهریار
بپیچاند آن را که خود پرورد
اگر تو شوی پاسبان خرد
نماند برین خاک جاوید کس
تو را توشه از راستی باد و بس
چو بگذشت برکنده بر خوشنواز
سپاهش شد از خواسته بی‌نیاز
به آهن ببستند پای قباد
ز تخت و نژادش نکردند یاد
چو آگاهی آمد به ایران سپاه
ازان کنده و رزم پیروز شاه
خروشی برآمد ز کشور بدرد
ازان شهر یاران آزادمرد
چو اندر جهان این سخن گشت فاش
فرود آمد از تخت زرین بلاش
همه گوشت بازو به دندان بکند
همی‌ریخت بر تخت خاک نژند
سپاهی و شهری ز ایران بدرد
زن و مرد و کودک همی مویه کرد
همه کنده موی و همه خسته روی
همه شاه‌جوی و همه راه‌جوی
که تا چون گریزند ز ایران زمین
گرآیند لشکر ازان دشت کین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیامد بتخت کیی برنشست
چنان چون بود شاه یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: یک فرمانروای بزرگ بر تخت سلطنت نشسته است، به گونه‌ای که شایسته و برازنده یک شاه یزدان‌پرست به نظر می‌رسد.
نخستین چنین گفت با مهتران
که ای پرهنر پاکدل سروران
هوش مصنوعی: نخستین شروع به گفتن کرد به سران جامعه که ای بزرگواران با دل‌های پاک و هنرمند.
همی‌خواهم از داور بی‌نیاز
که باشد مرا زندگانی دراز
هوش مصنوعی: من می‌خواهم از خدایی بی‌نیاز شوم تا زندگی طولانی و پرباری داشته باشم.
که که را به که دارم و مه به مه
فراوان خرد باشدم روز به
هوش مصنوعی: من چه کسی را دارم و چه کسی به من اهمیت می‌دهد، در حالی که هر روز با خرد و دانش به سوی هدفم پیش می‌روم.
سر مردمی بردباری بود
سبک سر همیشه بخواری بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی که با صبر و تحمل است، به طور طبیعی از نادانی و کم‌فکری دور است، در حالی که کسی که بی‌فکری و سبکی را در خود دارد، به ناچار در امور زندگی با ناکامی و خفت روبه‌رو خواهد شد.
ستون خرد داد و بخشایشست
در بخشش او را چو آرایشست
هوش مصنوعی: ستون عقل و خرد به بخشش و مهربانی او وابسته است و در حقیقت، زیبایی و زینت او در همین بخشش نهفته است.
زبان چرب و گویندگی فر اوست
دلیری و مردانگی پر اوست
هوش مصنوعی: زبان شیرین و فن بیان او بسیار خوب است و دلیر و شجاع بودنش سرشار است.
هران نامور کو ندارد خرد
ز تخت بزرگی کجا برخورد
هوش مصنوعی: هر کس که در جهان معروف و مشهور است، اگر از دانش و فهم بی‌بهره باشد، به جایی از عظمت و بزرگی نخواهد رسید.
خردمند هم نیز جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست
هوش مصنوعی: عاقل و دانا همواره برقرار نیست و هیچ چیزی برتر از مقام و جمال جمشید نیست.
چو تاجش به ماه اندر آمد بمرد
نشست کیی دیگری را سپرد
هوش مصنوعی: وقتی او به مقام و اعتبار بالایی دست یافت و مانند تاجی درخشان بر فراز ماه قرار گرفت، از دنیا رفت و جایگاهش را به کس دیگری واگذار کرد.
نماند برین خاک جاوید کس
ز هر بد به یزدان پناهید و بس
هوش مصنوعی: هر انسانی روی این زمین ماندگار نیست، پس از هر بدی فقط به خدا پناه ببرید.
همی‌بود یک سال با داد و پند
خردمند وز هر بدی بی‌گزند
هوش مصنوعی: یک سال تمام در کنار حکیم و خردمند به گفتگو و نصیحت گذرانیدم و از هر پلیدی و آسیبی در امان بودم.
دگر سال روی هوا خشک شد
به جو اندرون آب چون مشک شد
هوش مصنوعی: در سال دیگری، هوا دوباره خشک شده است و درون آب مانند مشک به نظر می‌رسد.
سه دیگر همان و چهارم همان
ز خشکی نبد هیچکس شادمان
هوش مصنوعی: سه نفر همانند هم هستند و نفر چهارم به خاطر خشکی و کم‌آبی هیچ‌کس را شاد نکرده است.
هوا را دهان خشک چون خاک شد
ز تنگی به جو آب تریاک شد
هوش مصنوعی: هوا به قدری خشک و بی‌آب است که مانند خاک بی‌محصولی به نظر می‌رسد و از شدت تنگی یا کمبود، حالت نامناسبی پیدا کرده است.
ز بس مردن مردم و چارپای
پیی را ندیدند بر خاک جای
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مردم زیادی مرده‌اند و هیچ‌کس به جایگاه آن‌ها در خاک توجهی نکرده است.
شهنشاه ایران چو دید آن شگفت
خراج و گزیت از جهان برگرفت
هوش مصنوعی: سلطان ایران زمانی که آن خراج و دیوانگی را دید، از دنیا کناره گرفت.
به هر سو که انبار بودش نهان
ببخشید بر کهتران و مهان
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که هر جا که گنج و ثروتی پنهان است، آن را با سخاوت به افراد کم‌رتبه و بزرگتر تقسیم کنید.
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران با دستگاه
هوش مصنوعی: صدایی از دربار شاه بلند شد که ای بزرگان و نام آوران با مقام و position.
غله هرچ دارید پیدا کنید
ز دینار پیروز گنج آگنید
هوش مصنوعی: تمامی محصولات و نعمت‌هایی که دارید، با تلاش و پشتکار به دست آورید تا از ثروت و سرمایه‌ای مطمئن برخوردار شوید.
هر آنکس که دارد نهانی غله
وگر گاو و گر گوسفند و گله
هوش مصنوعی: هر کسی که در پنهان غذایی دارد، چه به صورت گندم یا گاو و گوسفند و حیوانات دیگر،
به نرخی فروشد که او را هواست
که از خوردنی جانور بی‌نواست
هوش مصنوعی: فروشی که به قیمت دلخواهش باشد، به اندازه‌ای که او بر روی غذاهای مورد نیاز این جانور ضعیف حساس است.
به هر کارداری و خودکامه‌ای
فرستاد تازان یکی نامه‌ای
هوش مصنوعی: او نامه‌ای را به هر والی و فرد خودکامه‌ای فرستاد و به سرعت حرکت کرد.
که انبارها برگشایند باز
به گیتی برآنکس که هستش نیاز
هوش مصنوعی: انباره‌ها به روی کسی که به آن نیاز دارد، دوباره باز می‌شوند و دنیای جدیدی را برایش فراهم می‌کنند.
کسی گر بمیرد بنایافت نان
ز برنا و از پیر مرد و زنان
هوش مصنوعی: اگر کسی بمیرد، نان او را از جوانان و از پیرمردان و زنان تأمین خواهند کرد.
بریزم ز تن خون انباردار
کجا کار یزدان گرفتست خوار
هوش مصنوعی: من خون انباردار را بر زمین می‌ریزم، جایی که کار خدا را خوار و ذلیل می‌داند.
بفرمود تا خانه بگذاشتند
به دشت آمد و دست برداشتند
هوش مصنوعی: او دستور داد که خانه را ترک کردند و به دشت آمدند و دست از کار کشیدند.
همی به آسمان اندر آمد خروش
ز بس مویه و درد و زاری و جوش
هوش مصنوعی: در آسمان صدای بلندی به گوش می‌رسد که ناشی از گلایه‌ها و درد و اشک‌ها است.
ز کوه و بیابان وز دشت و غار
ز یزدان همی‌خواستی زینهار
هوش مصنوعی: از کوه و دشت و بیابان و غار، تو از خدا درخواست می‌کنی که ایمن باشی و در امان.
برین گونه تا هفت سال از جهان
ندیدند سبزی کهان و مهان
هوش مصنوعی: به مدت هفت سال در این دنیا، نه سبزی قدیمی را دیده‌اند و نه بزرگان را.
بهشتم بیامد مه فوردین
برآمد یکی ابر با آفرین
هوش مصنوعی: بهشت به سراغ من آمد و درخششی مانند طلوع خورشید را مشاهده کردم، همچون ابر زیبایی که با تحسین در حال حرکت بود.
همی در بارید بر خاک خشک
همی‌آمد از بوستان بوی مشک
هوش مصنوعی: باران بر زمین خشک می‌بارید و بوی خوش مشک از باغ به‌مشام می‌رسید.
شده ژاله برگل چو مل در قدح
همی‌تافت از ابر قوس قزح
هوش مصنوعی: در نسیم صبحگاهی، قطرات آب مانند مروارید بر روی برگ‌ها جواهری می‌درخشند و از آسمان درخشان، رنگین‌کمان نمایان شده است.
زمانه‌برست از بد بدگمان
به هرجای بر زه نهاده کمان
هوش مصنوعی: زمانه به ما می‌آموزد که نباید به هر چیزی به بدی نگاه کنیم؛ زیرا ممکن است در هر کجا نشانه‌ای از امید و خوبی وجود داشته باشد.
چو پیروز ازان روز تنگی‌برست
بر آرام بر تخت شاهی نشست
هوش مصنوعی: پس از اینکه پیروزی بر دشواری‌ها حاصل شد، او در آرامش و افتخار بر تخت سلطنت نشسته است.
یکی شارستان کرد پیروز کام
بفرمود کو را نهادند نام
هوش مصنوعی: یک نفر با موفقیت شهری را تأسیس کرد و به او فرمان دادند که نام او را بر آن گذاشتند.
جهاندار گوینده گفت این ریست
که آرام شاهان فرخ پیست
هوش مصنوعی: جهاندار گفت که اینجا محلی است که شاهان خوشبخت و آرام در آن زندگی می‌کنند.
دگر کرد بادان پیروزنام
خنیده بهرجایش آرام و کام
هوش مصنوعی: دیگر بادهایی که پیروز و قوی هستند، در هرجا که می‌وزند، آرامش و خوشی را به همراه دارند.
که اکنونش خوانی همی اردبیل
که قیصر بدو دارد از داد میل
هوش مصنوعی: اکنون در اردبیل خواندی، که قیصر به خاطر عدل و انصافش به آن علاقه دارد.
چو این بومها یکسر آباد کرد
دل مردم پر خرد شاد کرد
هوش مصنوعی: زمانی که این سرزمین‌ها کاملاً آباد شوند، دل‌های افراد دانا و بافرهنگ شاد و خرسند خواهند شد.
درم داد با لشکر نامدار
سوی جنگ جستن برآراست کار
هوش مصنوعی: او با لشکر مشهور خود به سوی جنگ رفت و آمادگی خود را برای نبرد نشان داد.
بدان جنگ هرمز بدی پیش‌رو
همی‌رفت با کارسازان نو
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در وقت جنگ هرمز، فردی با تدبیر و هوش در حال پیشروی به سمت کسانی است که به او در کارها و تصمیم‌گیری‌ها کمک می‌کنند.
قباد از پس پشت پیروز شاه
همی‌راند چون باد لشکر به راه
هوش مصنوعی: قباد در حال راندن لشکر پیروز شاه از دور دست‌هاست، مانند باد که به راحتی در مسیر جلو می‌راند.
که پیروز را پاک فرزند بود
خردمند شاخی برومند بود
هوش مصنوعی: پیروزی، فرزندی پاک و باهوش دارد و مانند شاخه‌ای تنومند و قوی رشد کرده است.
بلاش از بر تخت بنشست شاد
که کهتر پسر بود با مهر و داد
هوش مصنوعی: بلاش با خوشحالی بر تخت نشست، زیرا پسرش با محبت و عدالت در کنار او بود.
یکی پارسی بود بس نامدار
ورا سوفزا خواندی شهریار
هوش مصنوعی: در زمان‌های گذشته، فردی ایرانی و معروف وجود داشت که او را «سوفزا» می‌خواندند و به او لقب «شهریار» داده شده بود.
بفرمود پیروز کایدر بباش
چو دستور شایسته نزد بلاش
هوش مصنوعی: پیروز فرمان داد که هر جا که هستی، چون یک مرد شایسته به نزد بلاش باش.
سپه را سوی جنگ ترکان کشید
همی تاج و تخت کیی را سزید
هوش مصنوعی: سربازان را به سوی جنگ با ترکان راهنمایی کرد، پس تاج و تخت کی را به آنها تعلق می‌گیرد؟
همی‌راند با لشکر و گنج و ساز
که پیکار جویند با خوشنواز
هوش مصنوعی: او با سپاه و ثروت و تجهیزات به راه می‌افتد تا با کسی که آهنگ خوش را می‌نوازد، به جنگ بپردازد.
نشانی که بهرام یل کرده بود
ز پستی بلندی برآورده بود
هوش مصنوعی: در اینجا بهرام یل توانسته بود نشان دهد که چگونه از سختی‌ها و چالش‌ها عبور کرده است و بر مشکلات غلبه کرده است.
نبشته یکی عهد شاهنشهان
که از ترک و ایرانیان در جهان
هوش مصنوعی: این متن به یک پیمان یا توافق نامه‌ای اشاره دارد که متعلق به دوران شاهنشاهی است و در آن به روابط و وضعیت ترک‌ها و ایرانیان در جهان پرداخته شده است.
کسی زین نشان هیچ برنگذرد
کزان رود برتر زمین نشمرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این نشانه عبور نخواهد کرد، زیرا این رود را بالاتر از زمین نمی‌داند.
چو پیروز شیراوژن آنجا رسید
نشان کردن شاه ایران بدید
هوش مصنوعی: وقتی پیروز شیراوژن به آنجا رسید، نشانه‌ای از شاه ایران را دید.
چنین گفت یکسر بگردنکشان
که از پیش ترکان برین همنشان
هوش مصنوعی: یکی از گردن‌کشان و مقتدران، این‌گونه گفت که از قبل، در رابطه با ترکان و هم‌دستانشان صحبت می‌کند.
مناره برآرم به شمشیر و گنج
ز هیتال تا کس نباشد به رنج
هوش مصنوعی: من سعی می‌کنم با قدرت و مبارزه، جایگاهی بالا بسازم و ثروتی به دست آورم تا هیچ‌کس برای سختی‌ها و مشکلات رنج نبرد.
چو باشد مناره به پیش برک
بزرگان به پیش من آرند چک
هوش مصنوعی: وقتی که مناره‌ای در پیش دارد، بزرگ‌ترها به جلو می‌آیند و مرا همراهی می‌کنند.
بگویم که آن کرد بهرام گور
به مردی و دانایی و فر و زور
هوش مصنوعی: بگویم که آن رفتار بهرام گور از نظر شجاعت، هوش، شخصیت و قدرت چگونه بود.
نمانم بجایی پی خوشنواز
به هیتال و ترک از نشیب و فراز
هوش مصنوعی: من در جایی نمی‌مانم که به خاطر زیبایی‌هایش، سختی‌ها و راحتی‌ها را فراموش کنم.
چو بشنید فرزند خاقان که شاه
ز جیحون گذر کرد خود با سپاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه فرزند خاقان از عبور شاه از جیحون خبردار شد، خود به همراه سپاهش آماده شد.
همی‌بشکند عهد بهرام گور
بدان تازه شد کشتن و جنگ و شور
هوش مصنوعی: به خاطر تازه شدن کشتن و جنگ و شور، پیمان بهرام گور به راحتی شکسته می‌شود.
دبیر جهاندیده را خوشنواز
بفرمود تا شد بر او فراز
هوش مصنوعی: دبیر باتجربه و کاردان را دستور داد تا به او بپردازد و بر او تاثیر بگذارد.
یکی نامه بنوشت با آفرین
ز دادار بر شهریار زمین
هوش مصنوعی: شخصی نامه‌ای نوشت و در آن به ستایش خالق جهان و پادشاه زمین پرداخت.
چنین گفت کز عهد شاهان داد
به گردی نخوانمت خسرونژاد
هوش مصنوعی: او چنین گفت که به دلیل عهدی که با پادشاهان بسته شده، دیگر نام تو را نمی‌برم.
نه این بود عهد نیاکان تو
گزیده جهاندار و پاکان تو
هوش مصنوعی: این اصل و پیمان کهن تو نیست که از برگزیدگان و پاکان بهره‌مند شده باشد.
چو پیمان آزادگان بشکنی
نشان بزرگی به خاک افگنی
هوش مصنوعی: وقتی که پیمان آزادگان را بشکنی، عظمت و احترام خود را به زمین می‌زنی.
مرا با تو پیمان بباید شکست
به ناچار بردن بشمشیر دست
هوش مصنوعی: بین ما اعتماد و پیمانی وجود دارد که باید آن را نادیده بگیرم، چرا که ناچارم بر سر او با شمشیر مبارزه کنم.
به نامه ز هر کارش آگاه کرد
بسی هدیه با نامه همراه کرد
هوش مصنوعی: با ارسال نامه، او از همه امور باخبر شده و همراه نامه، هدایای زیادی فرستاده است.
سواری سراینده و سرفراز
همی‌رفت با نامهٔ خوشنواز
هوش مصنوعی: سواری که در لباس رزم و با سربلندی حرکت می‌کرد، با نامه‌ای دلنشین در دستش در حال رفتن بود.
چو آن نامه برخواند پیروز شاه
برآشفت زان نامور پیشگاه
هوش مصنوعی: پس از اینکه آن نامه را خواند، شاه پیروز، به خاطر آن نام مشهور و معتبر، برآشفته و خشمگین شد.
فرستاده را گفت برخیز و رو
به نزدیک آن مرد دیوانه شو
هوش مصنوعی: به فرستاده گفتند که بلند شود و به سوی آن مرد دیوانه برود.
بگویش که تا پیش رود برک
شما را فرستاد بهرام چک
هوش مصنوعی: به او بگو که برای شما پیام از سوی بهرام چک فرستاده شده است تا به پیش او بروید.
کنون تا لب رود جیحون تو راست
بلندی و پستی و هامون تو راست
هوش مصنوعی: حالا که به کنار رود جیحون می‌رسی، اهمیت و ارزش تو در بلندی و پستی و نیز در دشت سرسبز تو مشخص می‌شود.
من اینک بیارم سپاهی گران
سرافراز گردان جنگ آوران
هوش مصنوعی: اکنون من سپاهی بزرگ و باقدرت آماده می‌کنم تا جنگاوران را به میدان بفرستم.
نمانم مگر سایهٔ خوشنواز
که باشد بروی زمین بر دراز
هوش مصنوعی: من تنها در سایهٔ کسی باقی می‌مانم که صدای دلنشینش باشد و بر روی زمین به دور از آن حضور داشته باشد.
فرستاده آمد بکردار گرد
شنیده سخنها همه یاد کرد
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای آمد و به کارهایی که انجام داده بود، اشاره کرد و همه سخنان را به خاطر سپرده بود.
همی‌گفت یک چند با خوشنواز
ازان شاه گردنکش و دیرساز
هوش مصنوعی: مدتی با نوازنده‌ای دلنشین صحبت می‌کرد درباره‌ی آن پادشاهی که مغرور و دیر راضی است.
چو گفتار بشنید و نامه بخواند
سپاه پراگنده را برنشاند
هوش مصنوعی: وقتی او سخن را شنید و نامه را خواند، سپاهیان پراکنده را دوباره جمع کرد.
بیاورد لشکر به دشت نبرد
همان عهد را بر سر نیزه کرد
هوش مصنوعی: به میدان جنگ سپاهی آورد و همان پیمان را بر سر نیزه به نمایش گذاشت.
که بستد نیایش ز بهرامشاه
که جیحون میانجیست ما را به راه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ستایش و نیایش از بهرامشاه اشاره دارد و می‌گوید که جیحون (رودی در منطقه) به عنوان واسطه‌ای برای راهنمایی و کمک به ما در زندگی عمل می‌کند. به عبارت دیگر، او در تلاش است تا با دعای خود از قدرت و رحمت شاه بهره‌مند شود و مسیر درست را پیدا کند.
یکی مرد بینادل و چرب‌گوی
ز لشکر گزین کرد با آبروی
هوش مصنوعی: یک مرد فریبنده و زبان‌دار از میان لشکر انتخاب کرد، کسی که با آبرو باشد.
بدو گفت نزدیک پیروز رو
به چربی سخن‌گوی و پاسخ شنو
هوش مصنوعی: به او گفت نزدیک پیروز برود و با انسان چرب‌زبان صحبت کند و پاسخ او را بشنود.
بگویش که عهد نیای تو را
بلند اختر و رهنمای تو را
هوش مصنوعی: به او بگو که پیمان نیاکان تو به خوبی برقرار است و ستاره‌ی نشان‌دهنده‌ی راه تو درخشان است.
همی بر سر نیزه پیش سپاه
بیارم چو خورشید تابان به راه
هوش مصنوعی: من بر سر نیزه پیش ارتش می‌آورم، مانند خورشید درخشان در مسیر.
بدان تا هر آنکس که دارد خرد
به منشور آن دادگر بنگرد
هوش مصنوعی: بدان که هر فرد عاقل و خردمندی باید به قوانین و اصول عدل و انصاف توجه کند و آنها را مورد بررسی قرار دهد.
مرا آفرین بر تو نفرین بود
همان نام تو شاه بی‌دین بود
هوش مصنوعی: اگرچه به تو سلام می‌فرستم، در دل خود نفرین می‌فرستم؛ زیرا نام تو برای من یادآور یک پادشاه بی‌ایمان است.
نه یزدان پسندد نه یزدان‌پرست
نه اندر جهان مردم زیردست
هوش مصنوعی: نه خدا این کار را می‌پسندد و نه کسانی که به او عقیده دارند. همچنین در این دنیا نیز مردم زیر دست و تحت ستم نیستند.
که بیداد جوید کسی در جهان
بپیچد سر از عهد شاهنشهان
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیا به ظلم و تعدی روی آورد، از عهد و پیمان پادشاهان سرپیچی می‌کند.
به داد و به مردی چو بهرام شاه
کسی نیز ننهاد بر سر کلاه
هوش مصنوعی: به دنبال داد و انصاف و شجاعت مانند بهرام شاه، هیچ کس جرأت نکرد بر سر کلاه کسی بگذارد.
برین بر جهاندار یزدان گواست
که او را گوا خواستن ناسزاست
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که یزدان (خداوند) برتر و برنده‌ترین است و طلب گواهی از او نادرست و ناشایست به شمار می‌آید. در واقع، به طرز غیرمستقیم به عظمت و بی‌نیازی خدا اشاره می‌کند و می‌گوید که او نیازی به گواهی ندارد.
که بیداد جوید همی جنگ من
چنین با سپه کردن آهنگ من
هوش مصنوعی: من به دنبال ظلم و ستم هستم و به همین دلیل برای مبارزه آماده‌ام و جنگ من با این آهنگ و نظامی که سامان داده‌ام آغاز می‌شود.
نباشی تو زین جنگ پیروزگر
نیابی مگر ز اختر نیک بر
هوش مصنوعی: اگر تو هرگز در این جنگ پیروز نباشی، فقط می‌توانی بر اساس گردش و شانس خوش روزگار به موفقیت دست یابی.
ازین پس نخواهم فرستاد کس
بدین جنگ یزدان مرا یار بس
هوش مصنوعی: از این به بعد کسی را به جنگ نخواهم فرستاد، زیرا در این کار، یار من به اندازه کافی قوی و مطمئن است.
فرستاده با نامه آمد چو گرد
سخنها به پیروز بر یاد کرد
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای با نامه‌ای رسید و همچون گرد، درباره‌ی سخن‌ها به پیروز یادآوری کرد.
چو برخواند آن نامهٔ خوشنواز
پر از خشم شد شاه گردن فراز
هوش مصنوعی: زمانی که آن نامهٔ دل‌نشین را خواند، شاه مغرور و سرشناس از شدت خشم عصبانی شد.
فرستاده را گفت چندین سخن
نگوید جهاندیده مرد کهن
هوش مصنوعی: فرستاده به جای اینکه زیاد صحبت کند، باید به کاردان و باتجربه اعتماد کند.
که از چاچ یک پی نهد نزد رود
به نوک سنانش فرستم درود
هوش مصنوعی: به دوستی که از چاه آب می‌آورد و به رود نزدیک می‌شود، پیامی محبت‌آمیز می‌فرستم.
فرستاده آمد بر خوشنواز
فراوان سخن گفت با او به راز
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به نزد نوازنده‌ای ماهر آمد و با او به گفتگو و افشاگری پرداخت.
که نزدیک پیروز ترس خدای
ندیدم نبودش کسی رهنمای
هوش مصنوعی: در نزدیکی پیروزی، هیچ خدایی را نترسیدم و کسی را ندیدم که راهنمایی کند.
همه دیدمش جنگ جوید همی
به فرمان یزدان نگوید همی
هوش مصنوعی: همه او را می‌بینند که در میدان جنگ می‌جنگد، اما به فرمان خدا هیچ سخنی نمی‌گوید.
چو بشندی زو این سخن خوشنواز
به یزدان پناهید و بردش نماز
هوش مصنوعی: زمانی که از این سخن دل‌نواز شنیدی، به خداوند پناه ببرید و به او دعا کنید.
چنین گفت کای داور داد و پاک
تویی آفرینندهٔ هور و خاک
هوش مصنوعی: ای داور بزرگ و پاکیزه، تو خالق نور و زمین هستی.
تو دانی که پیروز بیدادگر
ز بهرام بیشی ندارد هنر
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که پیروزی کسی که به ظلم و ستم اقدام می‌کند، نسبت به بهرام (یکی از نامداران و قهرمانان) هیچ هنری ندارد.
پی او ز روی زمین برگسل
مه نیرو مه آهنگ جانش مه دل
هوش مصنوعی: در پی او از روی زمین کناره‌گیری کن، چرا که او نیرویی همچون ماه دارد و آهنگ زندگی‌اش دل هر کسی را می‌رباید.
سخنهای بیداد گوید همی
بزرگی به شمشیر جوید همی
هوش مصنوعی: بزرگ‌منشی با سخنانی ناعادلانه سخن می‌گوید و با شمشیر به دنبال قدرت و تسلط است.
به گرد سپه بر یکی کنده کرد
سرش را بپوشید و آگنده کرد
هوش مصنوعی: در اطراف سر یک جنگجو، جایی که سپاهیان گرد آمده‌اند، او کلاهی را به سرش می‌گذارد و آن را محکم می‌کند.
کمندی فزون بود بالای اوی
همان سی ارش کرده پهنای اوی
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از زیبایی و عظمت اشاره دارد که به وسیله یک کمند یا طره بر روی سر فردی نمایان می‌شود. این کمند به نوعی نشان‌دهنده برتری و جلوه‌ای خاص است که به او زیبایی بیشتری می‌بخشد. در واقع، وجود این کمند به اندازه‌ای چشم‌نواز است که می‌تواند فضایی گسترده و تاثیرگذار را ایجاد کند.
چو این کرده شد نام یزدان بخواند
ز پیش سمرقند لشکر براند
هوش مصنوعی: زمانی که این کار انجام شود، نام خداوند را می‌خوانند و لشکر را از جایی نزدیک سمرقند به حرکت در می‌آورند.
وزان روی سرگشته پیروز شاه
همی‌راند چون باد لشکر به راه
هوش مصنوعی: و از آن چهره‌ی شگفت‌انگیز، پیروز شاه مانند باد لشکریان را به سمت هدف هدایت می‌کند.
وزین روی پر بیم دل خوشنواز
چنین تا برکنده آمد فراز
هوش مصنوعی: بر این اساس که دل پر از ترس و نگرانی است، این زیبایی و شیرینی به گونه‌ای است که وقتی از اوج و بلندی جدا شود، دلتنگی و غم را به همراه دارد.
برآمد ز هردو سپه بوق و کوس
هوا شد ز گرد سپاه آبنوس
هوش مصنوعی: از دو سپاه صداهایی چون بوق و کوس بلند شد و گرد و غبار از دور سپاه سیاه رنگ به آسمان بلند گردید.
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب خون اندر آمد به جوی
هوش مصنوعی: به گونه‌ای به تیراندازی پرداخته شد که از هر دو طرف، مثل این‌که آب و خون به طور همزمان در جوی جاری شده، به شدت آسیب رساند.
چو نزدیکی کنده شد خوشنواز
همی‌گفت با داور پاک راز
هوش مصنوعی: وقتی که نزدیکی از بین رفت، خوشنوا همچنان به رازهای خود با داور پاک ادامه می‌داد.
وزان روی چون باد پیروزشاه
همی‌تاخت با خوارمایه سپاه
هوش مصنوعی: او با سرعتی چون باد به سوی درخشان‌ترین پیروزی‌ها می‌تاخت و سپاه او نیز به همراهش به جلو می‌رفت.
چو آمد به نزدیکی خوشنواز
سپهدار ترکان ازو گشت باز
هوش مصنوعی: وقتی که خوشنواز نزدیک سپهدار ترکان رسید، از او دور شد.
عنان را بپیچید و بنمود پشت
پس او سپاه اندر آمد درشت
هوش مصنوعی: زمام را پیچاند و نشان داد که سپاه بزرگی از پشت سرش وارد شد.
برانگیخت پس باره پیروزشاه
همی‌راند با گرز و رومی کلاه
هوش مصنوعی: پس از آن، پیروزی که برانگیخته شده بود، با قدرت و نیروی خود به پیش می‌رفت و به مانند کسی که کلاهی رومی بر سر دارد، بر دشمنان خود غلبه می‌کرد.
به کنده در افتاد با چند مرد
بزرگان و شیران روز نبرد
هوش مصنوعی: در روز جنگ، مردان بزرگ و شجاع به مبارزه و مقابله با یکدیگر پرداختند.
چو نرسی برادرش و فرخ قباد
بزرگان و شاهان فرخ نژاد
هوش مصنوعی: وقتی به برادرش و فرخ قباد نزدیک نشوی، بزرگان و شاهان با نژاد خوشی خواهند بود.
برین سان نگون شد سر هفت شاه
همه نامداران زرین کلاه
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که به این ترتیب، سران هفت شاه به زیر افتاد و همه مردان بزرگ و مشهور که کلاهی از طلا بر سر داشتند، در این ماجرا دچار مشکل شدند.
وزان جایگه شاددل خوشنواز
به نزدیکی کنده آمد فراز
هوش مصنوعی: از آن مکان شاد و دلنشین، خوش صدا به نزدیکی کنده آمده است.
برآورد زان کنده هر کس که زیست
همان خاک بربخت ایشان گریست
هوش مصنوعی: هر کسی که در آن خاک زندگی کرده، به سرنوشت شوم آن‌ها گریست.
بزرگان و پیکارجویان هران
کسی را که در کنده آمد زمان
هوش مصنوعی: بزرگان و جنگجویان هر کسی را که در زمان به سختی برسد، مورد توجه و احترام قرار می‌دهند.
شکسته سر و پشت پیروزشاه
شه نامداران با تاج و گاه
هوش مصنوعی: سر و پشت شکستگی نشان‌دهنده‌ی زخم‌ها و دردهاست، اما در عین حال او پیروز و سر بلند است. این شخص، شاهی بزرگ و مشهور است که همواره با تاجی بر سرش جلوه‌گری می‌کند و در عصر خود مقام و جایگاه ویژه‌ای دارد.
ز شاهان نبد زنده جز کیقباد
شد آن لشکر و پادشاهی بباد
هوش مصنوعی: تنها کسی که از شاهان زنده مانده است کیقباد است و آن لشکر و سلطنت به باد رفته‌اند.
همی‌راند با کام دل خوشنواز
سرافراز با لشکر رزمساز
هوش مصنوعی: او با شادی و دل خوش، به جلو می‌رود و در میان لشکری از جنگجویان با افتخار و سر بلندی می‌تازد.
به تاراج داده سپاه و بنه
نه کس میسره دید و نه میمنه
هوش مصنوعی: در این بیت، به رویدادی اشاره شده که در آن گروهی از افراد با تجهیزات و امکانات خود به شدت آسیب دیده‌اند و هیچ کس در این شرایط خاص، پیروزی یا موفقیت را مشاهده نکرده است. به عبارت دیگر، در این وضعیت بحرانی، نه موفقیت به چشم می‌خورد و نه امیدی به بهبود وجود دارد.
ز ایرانیان چند بردند اسیر
چه افگنده بر خاک و خسته به تیر
هوش مصنوعی: چند نفر از ایرانیان را به اسارت بردند و چه تعداد را بر خاک و دیگران را با تیر زده و خسته کردند.
نباید که باشد جهانجوی زفت
دل زفت با خاک تیره‌ست جفت
هوش مصنوعی: نباید کسی که جست‌وجوی دنیا را در سر دارد، دلش را آلوده کند، چرا که دل آلوده مانند خاک تیره‌ای است که با دنیا جفت شده است.
چنین آمد این چرخ ناپایدار
چه با زیردست و چه با شهریار
هوش مصنوعی: این دنیا همیشه در حال تغییر و ناپایدار است و هیچ‌کس، خواه از طبقه پایین و خواه از طبقه بالا، از آن در امان نیست.
بپیچاند آن را که خود پرورد
اگر تو شوی پاسبان خرد
هوش مصنوعی: اگر تو خود را حامی و نگهبان خرد و اندیشه‌ات بکنی، آنچه را که خود ساخته‌ای و رشد داده‌ای، به درستی هدایت می‌کنی و شکل می‌دهی.
نماند برین خاک جاوید کس
تو را توشه از راستی باد و بس
هوش مصنوعی: هیچ کس بر این زمین جاودانه نمی‌ماند، تنها چیزی که از انسان باقی می‌ماند، عمل درست اوست.
چو بگذشت برکنده بر خوشنواز
سپاهش شد از خواسته بی‌نیاز
هوش مصنوعی: زمانی که جنگجوی باهوش و دل‌نشین از کنار او گذشت، از تمام خواسته‌ها و نیازهای خود بی‌نیاز شد و به آرامش رسید.
به آهن ببستند پای قباد
ز تخت و نژادش نکردند یاد
هوش مصنوعی: آن‌ها پای قباد را با زنجیر به زمین بسته و دیگر به اصل و نسب او توجه نکردند.
چو آگاهی آمد به ایران سپاه
ازان کنده و رزم پیروز شاه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاهیان ایران از پیروزی شاه و جنگ‌ها آگاه شدند، به شوق و هیجان برخوردند.
خروشی برآمد ز کشور بدرد
ازان شهر یاران آزادمرد
هوش مصنوعی: صدایی از سرزمین درد و رنج به گوش می‌رسد، از آن شهر که مردان آزاد و آزادی‌خواه زندگی می‌کنند.
چو اندر جهان این سخن گشت فاش
فرود آمد از تخت زرین بلاش
هوش مصنوعی: زمانی که این سخن در عالم منتشر شد، بلاش از تخت زرین خود پایین آمد.
همه گوشت بازو به دندان بکند
همی‌ریخت بر تخت خاک نژند
هوش مصنوعی: همه‌ی تنش را با دندان می‌گزد و بر روی زمین می‌افتد و به حالت اندوهناک به خاک می‌افتد.
سپاهی و شهری ز ایران بدرد
زن و مرد و کودک همی مویه کرد
هوش مصنوعی: مردم ایران، چه سرباز و چه شهری، برای درد و رنج مردان و زنان و کودکان خود ناله و بی‌تابی می‌کنند.
همه کنده موی و همه خسته روی
همه شاه‌جوی و همه راه‌جوی
هوش مصنوعی: همه در جستجوی عشق و زیبایی هستند و همه‌ی این تلاش‌ها برای رسیدن به هدفی بزرگ‌تر و ارزشمند است.
که تا چون گریزند ز ایران زمین
گرآیند لشکر ازان دشت کین
هوش مصنوعی: وقتی که دشمنان از سرزمین ایران فرار کنند، لشکرشان از آن دشت خونین باز خواهد گشت.

حاشیه ها

1394/11/03 08:02
شهرزاد صنعتی

با درود کسی میتونه معنی این بیت و توضیح بده لطفا؟
چو باشد مناره به پیش برک
بزرگان به پیش من آرند چک

1396/04/01 15:07
دکتر امین لو

آن گونه که از ابیات استنباط می شود این است که پیروز شاه پادشاه ایران قصد دارد که با این جنگ مرز ایران و چین را تا رود برک توسعه دهد و برای این کار می خواهد نشانه ای در کنار رود برک با توسل به شمشیر و گنج (یعنی سرمایه گذاری ) ایجاد نماید و از بزرگان نیز شهادتنامه تهیه کند که مرزی را که بهرام گور تعیین نموده است رود برک است.
مناره برآرم به شمشیر و گنج ز هیتال تا کس نباشد به رنج
چو باشد مناره به پیش برک بزرگان به پیش من آرند چک
مناره در ابیات بالا همان نشانه است و چَک نیز به معنی سند و قباله است.
قصد پیروز شاه هم از این توسعه این بود ساکنین بین رود جیحون و رود برک که هیتالیان بودند در رنج نباشند (ز هیتال تا کس نباشد به رنج)
در صورتی که پادشاه چین می گوید مطابق سند تنظیمی در زمان بهرام گور مرز ایران و چین رود جیحون است. ابیات زیر از زبان خوشنواز مبین همین مطلب است.
فرستاده را گفت برخیز و رو به نزدیک آن مرد دیوانه شو
بگویش که تا پیش رود برک شما را فرستاد بهرام چک
کنون تا لب رود جیحون تو راست بلندی و پستی و هامون تو راست
همین اختلاف مرزی باعث جنگی می شود که نهایتا به شکست پیروز شاه و کشته شدن او و تعدادی از سرداران ایران و اسیر شدن قباد منجر می گردد.
این توضیحات ضمنا پاسخی به سؤال آقای شهرزاد هم می باشد و با توضیحات فوق معنی بیت مورد سؤال ایشان کاملا روشن است.

1399/06/06 17:09
Jafar Jafarzadeh

«همی در بارید بر خاک خشک»
«ببارید» درست است.