گنجور

بخش ۲ - پادشاهی هرمز یک سال بود

چو هرمز برآمد به تخت پدر
به سر برنهاد آن کیی تاج زر
چو پیروز را ویژه گفتی ز خشم
همی آب رشک اندر آمد به چشم
سوی شاه هیتال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندی مهان
چغانی شهی بد فغانیش نام
جهانجوی با لشکر و گنج و کام
فغانیش را گفت کای نیک‌خواه
دو فرزند بودیم زیبای گاه
پدر تاج شاهی به کهتر سپرد
چو بیدادگر بد سپرد و بمرد
چو لشکر دهی مر مرا گنج هست
سلیح و بزرگی و نیروی دست
فغانی بدو گفت که آری رواست
جهاندار هم بر پدر پادشاست
به پیمان سپارم سپاهی تو را
نمایم سوی داد راهی تو را
که باشد مرا ترمذ و ویسه گرد
که خون عهد این دارم از یزدگرد
بدو گفت پیروز کری رواست
فزون زان بتو پادشاهی سزاست
بدو داد شمشیرزن سی‌هزار
ز هیتالیان لشکری نامدار
سپاهی بیاورد پیروزشاه
که از گرد تاریک شد چرخ ماه
برآویخت با هرمز شهریار
فراوان ببودستشان کارزار
سرانجام هرمز گرفتار شد
همه تاجها پیش او خوار شد
چو پیروز روی برادر بدید
دلش مهر پیوند او برگزید
بفرمود تا بارگی برنشست
بشد تیز و ببسود رویش بدست
فرستاد بازش بایوان خویش
بدو خوانده بد عهد و پیمان خویش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو هرمز برآمد به تخت پدر
به سر برنهاد آن کیی تاج زر
هوش مصنوعی: زمانی که هرمز بر سر تخت پدرش نشسته بود، تاج زرینی را بر سر گذاشت.
چو پیروز را ویژه گفتی ز خشم
همی آب رشک اندر آمد به چشم
هوش مصنوعی: وقتی پیروز را به خاطر غیظش ستایش کردی، اشک حسد در چشمانش جمع شد.
سوی شاه هیتال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندی مهان
هوش مصنوعی: ناگهان با سپاه و ثروت و چند مهمان، به سوی شاه هیتال حرکت کرد.
چغانی شهی بد فغانیش نام
جهانجوی با لشکر و گنج و کام
هوش مصنوعی: چغانی، پادشاهی است که با نام فغان، معروف به جهانجوی، با سپاه و ثروت و آرزوهایش شناخته می‌شود.
فغانیش را گفت کای نیک‌خواه
دو فرزند بودیم زیبای گاه
هوش مصنوعی: او با ناله گفت: ای همراه نیک‌خواه، ما دو فرزند بودیم که در دوران جوانی زیبا و خوش‌خلق بودیم.
پدر تاج شاهی به کهتر سپرد
چو بیدادگر بد سپرد و بمرد
هوش مصنوعی: پدر تاج و تخت را به فرزند کوچکتر خود سپرد، زیرا او به بیدادگری بد معروف بود و در نهایت جان خود را از دست داد.
چو لشکر دهی مر مرا گنج هست
سلیح و بزرگی و نیروی دست
هوش مصنوعی: زمانی که تو لشکری به من می‌دهی، من دارای ثروت، قدرت و نیروی زیادی هستم.
فغانی بدو گفت که آری رواست
جهاندار هم بر پدر پادشاست
هوش مصنوعی: فغانی به او گفت که این درست است، زیرا پادشاه جهان نیز بر پدرش حق دارد.
به پیمان سپارم سپاهی تو را
نمایم سوی داد راهی تو را
هوش مصنوعی: من این عهد را به تو می‌سپارم و در راه عدالت، سپاهی را به تو نشان می‌دهم.
که باشد مرا ترمذ و ویسه گرد
که خون عهد این دارم از یزدگرد
هوش مصنوعی: کیست که مرا به ترمذ و ویسه می‌برد، زیرا من خون عهد و پیمان خود را از یزدگرد دارم.
بدو گفت پیروز کری رواست
فزون زان بتو پادشاهی سزاست
هوش مصنوعی: او به پیروز گفت: شایسته است که تو بیش از آن بت، که تو را پادشاهی می‌دهد، دارای قدرت و مقام باشی.
بدو داد شمشیرزن سی‌هزار
ز هیتالیان لشکری نامدار
هوش مصنوعی: به او سی‌هزار جنگجو از هیتالیان که نامی و معروف هستند، سپردند تا به میدان برود.
سپاهی بیاورد پیروزشاه
که از گرد تاریک شد چرخ ماه
هوش مصنوعی: یک سرباز قهرمان را به میدان آورد که به واسطه‌ی قدرت او، شب تیره و تار به روشنایی تبدیل شد و چرخ فلک دوباره درخشید.
برآویخت با هرمز شهریار
فراوان ببودستشان کارزار
هوش مصنوعی: در جنگ و نبرد، پرچم‌دار با هرمز، شاه سرزمین، به خوبی از عهده کارها بر می‌آید و جنگ‌ها به کرات درگیر بوده است.
سرانجام هرمز گرفتار شد
همه تاجها پیش او خوار شد
هوش مصنوعی: در نهایت، هرمز به مشکلات بزرگی دچار شد و همه عظمت‌ها و قدرت‌هایش در برابر او بی‌ارزش شدند.
چو پیروز روی برادر بدید
دلش مهر پیوند او برگزید
هوش مصنوعی: وقتی برادر پیروز را دید، دلش به محبت و دوستی او میل کرد.
بفرمود تا بارگی برنشست
بشد تیز و ببسود رویش بدست
هوش مصنوعی: فرمان داد تا بر شتری سوار شود و با سرعت بیشتری حرکت کرد و چهره‌اش در دستانش قرار گرفت.
فرستاد بازش بایوان خویش
بدو خوانده بد عهد و پیمان خویش
هوش مصنوعی: او را به خانه خود فرستاد و به او گفت که به عهد و پیمان خود خیانت کرده است.