گنجور

بخش ۱۸

دگر باره اسپان ببستند سخت
به سر بر همی گشت بدخواه بخت
به کشتی گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال کمر
هرآنگه که خشم آورد بخت شوم
کند سنگ خارا به کردار موم
سرافراز سهراب با زور دست
تو گفتی سپهر بلندش ببست
غمی بود رستم بیازید چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ
خم آورد پشت دلیر جوان
زمانه بیامد نبودش توان
زدش بر زمین بر به کردار شیر
بدانست کاو هم نماند به زیر
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بر شیر بیدار دل بردرید
بپیچید زانپس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
بدو گفت کاین بر من از من رسید
زمانه به دست تو دادم کلید
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت
به بازی بکویند همسال من
به خاک اندر آمد چنین یال من
نشان داد مادر مرا از پدر
ز مهر اندر آمد روانم بسر
هرآنگه که تشنه شدستی به خون
بیالودی آن خنجر آبگون
زمانه به خون تو تشنه شود
براندام تو موی دشنه شود
کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاکست بالین من
ازین نامداران گردنکشان
کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشتست و افگنده خوار
ترا خواست کردن همی خواستار
چو بشنید رستم سرش خیره گشت
جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
بپرسید زان پس که آمد به هوش
بدو گفت با ناله و با خروش
که اکنون چه داری ز رستم نشان
که کم باد نامش ز گردنکشان
بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی
بکشتی مرا خیره از بدخویی
ز هر گونه‌ای بودمت رهنمای
نجنبید یک ذره مهرت ز جای
چو برخاست آواز کوس از درم
بیامد پر از خون دو رخ مادرم
همی جانش از رفتن من بخست
یکی مهره بر بازوی من ببست
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید به کار
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پسر پیش چشم پدر خوار گشت
همان نیز مادر به روشن روان
فرستاد با من یکی پهلوان
بدان تا پدر را نماید به من
سخن برگشاید به هر انجمن
چو آن نامور پهلوان کشته شد
مرا نیز هم روز برگشته شد
کنون بند بگشای از جوشنم
برهنه نگه کن تن روشنم
چو بگشاد خفتان و آن مهره دید
همه جامه بر خویشتن بردرید
همی گفت کای کشته بر دست من
دلیر و ستوده به هر انجمن
همی ریخت خون و همی کند موی
سرش پر ز خاک و پر از آب روی
بدو گفت سهراب کین بدتریست
به آب دو دیده نباید گریست
ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود
چنین رفت و این بودنی کار بود
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
تهمتن نیامد به لشکر ز دشت
ز لشکر بیامد هشیوار بیست
که تا اندر آوردگه کار چیست
دو اسپ اندر آن دشت برپای بود
پر از گرد رستم دگر جای بود
گو پیلتن را چو بر پشت زین
ندیدند گردان بران دشت کین
گمانشان چنان بد که او کشته شد
سرنامداران همه گشته شد
به کاووس کی تاختند آگهی
که تخت مهی شد ز رستم تهی
ز لشکر برآمد سراسر خروش
زمانه یکایک برآمد به جوش
بفرمود کاووس تا بوق و کوس
دمیدند و آمد سپهدار طوس
ازان پس بدو گفت کاووس شاه
کز ایدر هیونی سوی رزمگاه
بتازید تا کار سهراب چیست
که بر شهر ایران بباید گریست
اگر کشته شد رستم جنگجوی
از ایران که یارد شدن پیش اوی
به انبوه زخمی بباید زدن
برین رزمگه بر نشاید بدن
چو آشوب برخاست از انجمن
چنین گفت سهراب با پیلتن
که اکنون که روز من اندر گذشت
همه کار ترکان دگرگونه گشت
همه مهربانی بران کن که شاه
سوی جنگ ترکان نراند سپاه
که ایشان ز بهر مرا جنگجوی
سوی مرز ایران نهادند روی
بسی روز را داده بودم نوید
بسی کرده بودم ز هر در امید
نباید که بینند رنجی به راه
مکن جز به نیکی بر ایشان نگاه
نشست از بر رخش رستم چو گرد
پر از خون رخ و لب پر از باد سرد
بیامد به پیش سپه با خروش
دل از کردهٔ خویش با درد و جوش
چو دیدند ایرانیان روی اوی
همه برنهادند بر خاک روی
ستایش گرفتند بر کردگار
که او زنده باز آمد از کارزار
چو زان گونه دیدند بر خاک سر
دریده برو جامه و خسته بر
به پرسش گرفتند کاین کار چیست
ترادل برین گونه از بهر کیست
بگفت آن شگفتی که خود کرده بود
گرامی‌تر خود بیازرده بود
همه برگرفتند با او خروش
زمین پر خروش و هوا پر ز جوش
چنین گفت با سرفرازان که من
نه دل دارم امروز گویی نه تن
شما جنگ ترکان مجویید کس
همین بد که من کردم امروز بس
چو برگشت ازان جایگه پهلوان
بیامد بر پور خسته روان
بزرگان برفتند با او بهم
چو طوس و چو گودرز و چون گستهم
همه لشکر از بهر آن ارجمند
زبان برگشادند یکسر ز بند
که درمان این کار یزدان کند
مگر کاین سخن بر تو آسان کند
یکی دشنه بگرفت رستم به دست
که از تن ببرد سر خویش پست
بزرگان بدو اندر آویختند
ز مژگان همی خون فرو ریختند
بدو گفت گودرز کاکنون چه سود
که از روی گیتی برآری تو دود
تو بر خویشتن گر کنی صدگزند
چه آسانی آید بدان ارجمند
اگر ماند او را به گیتی زمان
بماند تو بی‌رنج با او بمان
وگر زین جهان این جوان رفتنیست
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر باره اسپان ببستند سخت
به سر بر همی گشت بدخواه بخت
هوش مصنوعی: بار دیگر اسب‌ها را با شدت مهار کردند و بر سر هم بر می‌گشتند، زیرا مقدر بدی برایشان رقم خورده بود.
به کشتی گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال کمر
هوش مصنوعی: آن‌ها برای کشتی‌گیری آماده شدند و هر دو کمربند خود را محکم کردند.
هرآنگه که خشم آورد بخت شوم
کند سنگ خارا به کردار موم
هوش مصنوعی: هر زمان که شانس بد به من خشم می‌آورد، مانند سنگ سخت، نرم و قابل تغییر می‌شوم.
سرافراز سهراب با زور دست
تو گفتی سپهر بلندش ببست
هوش مصنوعی: سهراب با قدرت و شجاعت خود توانست آسمان را به زنجیر بکشد و آن را به زیر سلطه خود درآورد.
غمی بود رستم بیازید چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: رستم غمگین بود و وقتی به موی و یال پلنگ جنگی دست گرفت، نشان از آمادگی او برای مبارزه و رویارویی با مشکلات است.
خم آورد پشت دلیر جوان
زمانه بیامد نبودش توان
هوش مصنوعی: دلاور جوانی که همواره قدرت و شجاعتش در زبان‌ها بود، اکنون با آمدن زمان تکنولوژی و چالش‌های جدید، دیگر توانایی مقابله با آن‌ها را ندارد.
زدش بر زمین بر به کردار شیر
بدانست کاو هم نماند به زیر
هوش مصنوعی: او را بر زمین زد، مانند شیر، و فهمید که دیگر زیر نخواهد ماند.
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بر شیر بیدار دل بردرید
هوش مصنوعی: تیغ تیز را سریع از میان کشید و به شیر بیدار دل ضربه زد و آن را جراحتی عمیق زد.
بپیچید زانپس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
هوش مصنوعی: پس از آن، یکی که آهی کشید، از خیر و شر دست برداشت و دیگر در اندیشه نماند.
بدو گفت کاین بر من از من رسید
زمانه به دست تو دادم کلید
هوش مصنوعی: او به من گفت که این سرنوشت و تغییرات زندگی‌ام به خاطر زمانه و شرایطی است که به تو سپردم.
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت
هوش مصنوعی: تو به خاطر بی‌گناهی‌ات، مورد ظلم و ستم آن کسی قرار گرفته‌ای که به تو آسیب می‌زند و به زودی سبب مرگ تو خواهد شد.
به بازی بکویند همسال من
به خاک اندر آمد چنین یال من
هوش مصنوعی: دوستان همسن و سال من به بازی مشغولند، اما من در غم و اندوه به خاک افتادم و ناپدید شدم.
نشان داد مادر مرا از پدر
ز مهر اندر آمد روانم بسر
هوش مصنوعی: مادر من، به واسطه محبت بزرگی که داشت، نشان داد که من از پدرم هستم و روح من از عشق به وجود آمده است.
هرآنگه که تشنه شدستی به خون
بیالودی آن خنجر آبگون
هوش مصنوعی: هر زمان که بسیار تشنه می‌شوی، خنجر آبی رنگ را که به خون آغشته نشده، به یاد داشته باش.
زمانه به خون تو تشنه شود
براندام تو موی دشنه شود
هوش مصنوعی: زمانه به قدری به خون تو نیازمند می‌شود که حتی موی تو به مانند دشنه‌ای تیز و خطرناک به نظر می‌رسد.
کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
هوش مصنوعی: اکنون اگر تو در آب فرو روی و یا مانند شب در تاریکی فرو میریزی،
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
هوش مصنوعی: اگر مانند یک ستاره در آسمان بدرخشی، از زمین به دور خواهی شد و عشق و محبت را از خود دور خواهی کرد.
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاکست بالین من
هوش مصنوعی: اگر پدر هم از تو طلبی کند، وقتی که ببیند خاکستر در کنار من است.
ازین نامداران گردنکشان
کسی هم برد سوی رستم نشان
هوش مصنوعی: از میان آن همه بزرگان و قهرمانان، کسی توانسته است نشانی از رستم را به دست آورد.
که سهراب کشتست و افگنده خوار
ترا خواست کردن همی خواستار
هوش مصنوعی: سهراب، بر زمین افتاده و خوار شده است و اکنون کسی او را می‌خواهد و تلاش دارد که او را بخواهد.
چو بشنید رستم سرش خیره گشت
جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
هوش مصنوعی: وقتی رستم شنید، به شدت متحیر شد و دنیای اطرافش به نظرش تاریک و ناواضح آمد.
بپرسید زان پس که آمد به هوش
بدو گفت با ناله و با خروش
هوش مصنوعی: بعد از اینکه به هوش آمد، با ناله و فریاد از او پرسیدند.
که اکنون چه داری ز رستم نشان
که کم باد نامش ز گردنکشان
هوش مصنوعی: اکنون چه نشانی از رستم داری که نامش حتی از بزرگان و گردن‌کشان هم کمتر است؟
بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی
بکشتی مرا خیره از بدخویی
هوش مصنوعی: اگر تو رستم هستی، پس چرا به خاطر بدخلقی‌ات من را غرق در حیرت کردی و کشتی؟
ز هر گونه‌ای بودمت رهنمای
نجنبید یک ذره مهرت ز جای
هوش مصنوعی: من از هر نوعی که بودم، به عنوان راهنمای تو بودم. فقط یک ذره از محبتت تکان نخورد.
چو برخاست آواز کوس از درم
بیامد پر از خون دو رخ مادرم
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای طبل از خانه بلند شد، مادرم با چهره‌ای خونی به درون آمد.
همی جانش از رفتن من بخست
یکی مهره بر بازوی من ببست
هوش مصنوعی: او از رفتن من به شدت غمگین شد و یک تکه ز engrave یا مهره‌ای را به بازوی من بست.
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید به کار
هوش مصنوعی: مرا گفت که این را از پدر به یادگار نگه‌دار و ببین چه زمانی به کار می‌آید.
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پسر پیش چشم پدر خوار گشت
هوش مصنوعی: اکنون فرزند بیکار به کارگر تبدیل شد و در برابر چشم پدرش خوار و سرکوب شده است.
همان نیز مادر به روشن روان
فرستاد با من یکی پهلوان
هوش مصنوعی: مادر نیز با آرامش و راحتی، یک پهلوان را به همراه من فرستاد.
بدان تا پدر را نماید به من
سخن برگشاید به هر انجمن
هوش مصنوعی: بدان که اگر پدر در جمعی صحبت کند، می‌تواند با من هم صحبت کند.
چو آن نامور پهلوان کشته شد
مرا نیز هم روز برگشته شد
هوش مصنوعی: زمانی که آن پهلوان معروف کشته شد، روز من نیز به پایان رسید و به تاریکی گرایید.
کنون بند بگشای از جوشنم
برهنه نگه کن تن روشنم
هوش مصنوعی: حالا زره‌ام را کنار بزن و به بدن درخشانم نگاه کن.
چو بگشاد خفتان و آن مهره دید
همه جامه بر خویشتن بردرید
هوش مصنوعی: وقتی او خوابش را باز کرد و آن مهره را دید، همه لباس‌هایش را از خود جدا کرد.
همی گفت کای کشته بر دست من
دلیر و ستوده به هر انجمن
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای دلیری که در دست من جان داده‌ای و در هر محفلی نیکو یاد شده‌ای.
همی ریخت خون و همی کند موی
سرش پر ز خاک و پر از آب روی
هوش مصنوعی: او به شدت از سرش خون می‌ریزد و موی سرش پر از خاک و مرطوب است.
بدو گفت سهراب کین بدتریست
به آب دو دیده نباید گریست
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت: این وضعیت بدتر است که برای آن، نباید به خاطر آن اشک ریخت.
ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود
چنین رفت و این بودنی کار بود
هوش مصنوعی: خود را از بین بردن چه فایده‌ای دارد، در حالی که این تجربه و سرنوشت جزو کارهای طبیعی زندگی است.
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
تهمتن نیامد به لشکر ز دشت
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در آسمان تابید و به دور خود چرخید، تهمتن (رستم) به لشکر از دشت نیامد.
ز لشکر بیامد هشیوار بیست
که تا اندر آوردگه کار چیست
هوش مصنوعی: چند ابتکار عمل و هوشیاری از طرف لشکر به میدان آمده است تا مشخص شود که در محل انجام کار چه چیزی در انتظار است.
دو اسپ اندر آن دشت برپای بود
پر از گرد رستم دگر جای بود
هوش مصنوعی: دو اسب در دشت ایستاده بودند و گرد و غباری که به پا شده بود، نشان از حضور رستم در جای دیگری بود.
گو پیلتن را چو بر پشت زین
ندیدند گردان بران دشت کین
هوش مصنوعی: وقتی که برزگران را بر روی زین اسب نمی‌بینند، در دشت کینه‌ورز گرد هم می‌آیند.
گمانشان چنان بد که او کشته شد
سرنامداران همه گشته شد
هوش مصنوعی: آن‌ها آنچنان اشتباه می‌کنند که فکر می‌کنند او کشته شده و همین باعث شده که همه رؤسای نامدار هم نابود شوند.
به کاووس کی تاختند آگهی
که تخت مهی شد ز رستم تهی
هوش مصنوعی: به کاووس، خبر رسید که تخت سلطنت خالی از رستم شده و او به اوج قدرت خود رسیده است.
ز لشکر برآمد سراسر خروش
زمانه یکایک برآمد به جوش
هوش مصنوعی: از لشکر صدا و هیاهویی برآمد، به طوری که در کل زمانه، هر فردی یکی یکی به شور و شوق آمد.
بفرمود کاووس تا بوق و کوس
دمیدند و آمد سپهدار طوس
هوش مصنوعی: کاووس فرمان داد تا بوق و شیپور صدا زده شود و سپس سپهدار طوس وارد شد.
ازان پس بدو گفت کاووس شاه
کز ایدر هیونی سوی رزمگاه
هوش مصنوعی: پس از آن، کاووس شاه به او گفت که از اینجا به سمت میدان نبرد برو.
بتازید تا کار سهراب چیست
که بر شهر ایران بباید گریست
هوش مصنوعی: بشتابید تا ببینید سرنوشت سهراب چه خواهد شد؛ زیرا به خاطر او باید بر کشور ایران افسوس خورد.
اگر کشته شد رستم جنگجوی
از ایران که یارد شدن پیش اوی
هوش مصنوعی: اگر رستم، پهلوان بزرگ ایرانی، در جنگ کشته شود، کسی جرأت ندارد که در برابر او بایستد.
به انبوه زخمی بباید زدن
برین رزمگه بر نشاید بدن
هوش مصنوعی: در این میدان نبرد، باید به شدت و قاطعیت بر دشمن زد و نباید اجازه داد که به خودشان بچسبند یا پا پیش بگذارند.
چو آشوب برخاست از انجمن
چنین گفت سهراب با پیلتن
هوش مصنوعی: وقتی در جمع آشفته‌گی و هیاهو به وجود آمد، سهراب اینگونه سخن گفت با قهرمان.
که اکنون که روز من اندر گذشت
همه کار ترکان دگرگونه گشت
هوش مصنوعی: اکنون که روز من به پایان رسید، همه امور ترک‌ها تغییر کرد.
همه مهربانی بران کن که شاه
سوی جنگ ترکان نراند سپاه
هوش مصنوعی: همه مهربانی را کنار بگذارید، زیرا شاه به جنگ با سپاهیان ترک نرود.
که ایشان ز بهر مرا جنگجوی
سوی مرز ایران نهادند روی
هوش مصنوعی: آنها به خاطر من، سربازان را به سوی مرز ایران فرستادند.
بسی روز را داده بودم نوید
بسی کرده بودم ز هر در امید
هوش مصنوعی: من روزهای زیادی را با وعده و بشارت گذرانده‌ام و از هر در و به هر طریقی امید و آرزو کرده‌ام.
نباید که بینند رنجی به راه
مکن جز به نیکی بر ایشان نگاه
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی که دیگران درد و رنجی را ببینند؛ جز اینکه با نیکی و محبت با آن‌ها رفتار کنی.
نشست از بر رخش رستم چو گرد
پر از خون رخ و لب پر از باد سرد
هوش مصنوعی: رستم از بالای اسبش پایین آمد و به چهره‌اش نگاه کرد، که پر از خون و لب‌هایش یخ زده و سرد بود.
بیامد به پیش سپه با خروش
دل از کردهٔ خویش با درد و جوش
هوش مصنوعی: او با هیجان و نارضایتی به نزد فرمانده آمد و به خاطر اعمال خود از دردی که احساس می‌کند، نالان و مضطرب بود.
چو دیدند ایرانیان روی اوی
همه برنهادند بر خاک روی
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان چهره او را دیدند، همه به احترام او، سر به خاک گذاشتند.
ستایش گرفتند بر کردگار
که او زنده باز آمد از کارزار
هوش مصنوعی: درود و ستایش بر خداوندی که از میدان نبرد دوباره زنده بازگشت.
چو زان گونه دیدند بر خاک سر
دریده برو جامه و خسته بر
هوش مصنوعی: وقتی دیدند کسی را که به شدت زخمی و زخمی شده بر روی زمین افتاده، جامه‌اش پاره و پاره شده است.
به پرسش گرفتند کاین کار چیست
ترادل برین گونه از بهر کیست
هوش مصنوعی: از آن‌ها پرسیدند که این کار چه معنایی دارد و این رفتار خاص برای چه کسی است.
بگفت آن شگفتی که خود کرده بود
گرامی‌تر خود بیازرده بود
هوش مصنوعی: او گفت که آن شگفتی که خودش ایجاد کرده بود، برای او ارزش بیشتری دارد و او به خاطر آن، بیشتر خود را ناراحت کرده بود.
همه برگرفتند با او خروش
زمین پر خروش و هوا پر ز جوش
هوش مصنوعی: همه به همراه او به صدا درآمدند، زمین پر از صدا و آسمان مملو از حرکت و هیجان شد.
چنین گفت با سرفرازان که من
نه دل دارم امروز گویی نه تن
هوش مصنوعی: او به افراد با شکوه و سرافراز گفت که امروز نه دل و نشانی از زندگی دارد، گویی که وجودی ندارد.
شما جنگ ترکان مجویید کس
همین بد که من کردم امروز بس
هوش مصنوعی: شما به دنبال جنگ و درگیری ترکان نباشید، چرا که من امروز چیز بدی را انجام دادم.
چو برگشت ازان جایگه پهلوان
بیامد بر پور خسته روان
هوش مصنوعی: وقتی پهلوان از آن مکان برگشت، بر پسر خسته و ناتوان جلو آمد.
بزرگان برفتند با او بهم
چو طوس و چو گودرز و چون گستهم
هوش مصنوعی: بزرگان و شخصیت‌های بزرگ در کنار او به سفر رفتند، مانند طوس و گودرز و گستهم.
همه لشکر از بهر آن ارجمند
زبان برگشادند یکسر ز بند
هوش مصنوعی: همه سربازان به خاطر آن شخصیت ارزشمند صحبت کردند و یکدفعه از حالت سکوت خارج شدند.
که درمان این کار یزدان کند
مگر کاین سخن بر تو آسان کند
هوش مصنوعی: تنها خداوند می‌تواند باری را که بر دوش توست، درمان کند؛ به شرطی که این پیام برای تو ساده و قابل درک باشد.
یکی دشنه بگرفت رستم به دست
که از تن ببرد سر خویش پست
هوش مصنوعی: یک نفر دشنه‌ای در دست رستم گرفت تا بتواند سر پایین و پست خود را از بدنش جدا کند.
بزرگان بدو اندر آویختند
ز مژگان همی خون فرو ریختند
هوش مصنوعی: بزرگان به او نزدیک شدند و از چشمانشان اشک ریختند.
بدو گفت گودرز کاکنون چه سود
که از روی گیتی برآری تو دود
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت: حالا چه فایده دارد که تو بخواهی از زمین دود بلند کنی؟
تو بر خویشتن گر کنی صدگزند
چه آسانی آید بدان ارجمند
هوش مصنوعی: اگر بر خود سختی هایی را تحمیل کنی، دستیابی به موفقیت و ارزشمندی برایت آسان خواهد بود.
اگر ماند او را به گیتی زمان
بماند تو بی‌رنج با او بمان
هوش مصنوعی: اگر او در این دنیا باقی بماند، تو هم بی‌درد و رنج کنار او بمان.
وگر زین جهان این جوان رفتنیست
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
هوش مصنوعی: اگر این جوان از این دنیا می‌رود، در جهان نگاه کن که چه کسی جاودانه است.
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
هوش مصنوعی: ما به طور کامل در جستجوی شکار هستیم، یکی از ما در زیر تاج بزرگی است و دیگری در سایه‌ای که می‌پوشاند.

خوانش ها

بخش ۱۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1390/01/27 10:03
علی

زیبا بود

1391/03/10 10:06
علی

خیلی عالی بود

1391/04/26 11:06
amir

dorod bar ferdosie kabir

1391/07/12 12:10
عسل

زیبا ترین شعری بود که تا به حال خوانده ام

1391/08/22 13:10
هانی

...گویی سرنوشت این سرزمین کشته شدن سهراب هاست بدست پدران

1392/02/08 12:05
امین کیخا

بغض نمی گذارد که واژه بنویسم

1392/10/29 18:12
زبرا

دستتون درست

1392/11/09 17:02
کلهر

چقدر غمگینانه و اشک الوده دم فردوسی گرم خدا رحمتش کنه

1393/02/06 08:05
علی

شکاریم یکسر همه پیش مرگ، سری زیر تاج و سری زیر ترگ... ابیاتی از این قطعه را بنام سوگ سهراب ناصر عبدالهی عزیز به شکل زیبایی اجرا کرده.

1393/05/28 05:07
Pedram

I lived in the United States for fifteen years now but always longed to remember more of the "trostam va sohrab" poems that I learned in high school back in Iran. I can't thank you enough for putting this on the web. it brought back lots of great memories and give me (and by extension my two boys) a deep sense of belonging to a great country and culture. Thank you

1393/07/03 13:10
کیادرویش

آنقدر زیبا بود که 5 دفعه خواندمش

1393/09/17 10:12
داود بافری

ایران با فردوسی زندست

1393/09/17 10:12
داود بافری

ایران با فردوسی زندست

1393/09/17 18:12
دکتر ترابی

من نیز هزاران بار خوانده و گریسته ام
بگو تا چه داری زرستم نشان ؟!
که گم باد ( کم باد؟)نامش زگردنکشان
که رستم منم، کم نماناد نام!
نشیناد در ماتمم پور سام

1400/12/27 02:02
جهن یزداد

نشیناد در شیونم پور سام
 

1403/06/12 19:09
سعید نعمتی

ماتمم

1400/12/27 03:02
جهن یزداد

فردوسی اینجا  خود رستم شده  و شیون کرده
نوجوان سهراب  در خون است و رستم رود رود
در سمنگان  مادرش تهمینه خون از رخ فشان
ما همه  با یاد  ان نیکان نشسته سوگوار
داغداریم از زمان باستان تا جاودان
گوشه  هر سیینه  از ما اتشی از پیشداد
میبرد پور از پدر چندان که میگردد جهان
تازه گردد زخمشان تا یادشان نو میشود
خون ان پاکان چکد از گرده ما همزمان

1393/09/18 22:12
دکتر ترابی

جناب شمس، به از من میدانید که زادن تهمتن به شیوه رستم زاد به دلیل بزرگی جثه او بوده است که زایمان طبیعی را ناممکن کرده بوده است، ازین رو نامیدن او به نام رستم اشاره به تنومندی وی دارد. و حکیم توس ای بسا رستن را به نیت جناس با رستم آورده باشد.
و اما واژه رستم زاد را من نخستین بار از زبان پیرمردی سیستانی و در سیستان شنیدم و دریغا بسیاری از همکاران پزشک این پزشک پیشین به جای آن سزارین سکشن به کار میبرند.

1400/12/27 04:02
جهن یزداد

پاره ای جاها  در ایران انرا رستمی می گویند  سزرین در ایران ریشه ندارد  رسانه های تهران انرا  پراکندند  در این شصت  هفتاد سال زیانی به پارسی زدند که  این سروکشمر ایستاده بمیرد

1393/09/19 05:12
دکتر ترابی

در باره‌ی شیخ شیراز ، از آنجا که خود میفرماید:
مرد نکو نام نمیرد هرگز
گمان نمی برم ایرادی داشته باشد !!!
اندر باب دیگر رفتگان بسته به میزان نیک نامِیشان است.!!!

1393/09/19 17:12
دکتر ترابی

افزون بر نیک نامان ، می بایست از دیگر زندگان جاوید :آنانکه محیط فصل و آداب شدند،دولت عشق پاینده شان کرد، دلشان زنده به عشق است، بی رفتن به ظلمات آب حیات آشامیده اند
و ....... نام می بردم.

1394/01/25 23:03
کاوه

جهان را جهاندار دارد. خراب
بهانه است کاووس و افراسیاب

1400/12/27 02:02
جهن یزداد

جهان را جهاندار دارد بر آب
بهانه است کاوس  و افراسیاب

1394/03/17 15:06
احمد رحمت بر

«چو برخاست آواز کوس از درم ...» یعنی هنگامی که آوای کوس از جانب من برخاست و پیدا شد که آهنگ جنگ دارم ...

1394/03/17 15:06
احمد رحمت بر

بیت 50
به انبوه زخم زدن ؛ دسته جمعی حمله کردن . یکباره شبیخون وارد آوردن بر سپاه دشمن
واژه نامه دهخدا

1394/09/29 16:11
reza

من در یکی‌ از نسخ قدیمی‌ بعد از بیت ؛ بگو تا چه داری ز رستم نشان ؛؛ این بیت را دیدم ؛ که رستم منم کم مماناد نام ؛ نشیند بر ماتمم پور سام

1395/05/26 23:07
علی

شاید قشنگ ترین ابیاتش اینا باشن
بپیچید زان پس یکی آه کرد ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد

به بازی بکویند همسال من به خاک اندر آمد چنین یال من

1400/12/27 06:02
جهن یزداد

هر کدام را که  ببنی زیباترینند همینک که  خواندم امدم وای از همه شاهنامه زیباتره   هر کدام را که میخواهی اگر بگویی از همه زیباتره دروغ نگفتیم  یک از بهترندند  مگر پاسخ رستم همینجور نیست مگر انسو ترک و پیشترک همینگونه نیست هرکجا که میروی شاهکارست   هنگامی که سهراب سخن میگویم   فردوسی سهراب شده  هنگامی که رستم سخن میگوید فردوسی رستم است  - اما همین تنها نیست گویی  در جادویی پیچیدی خود در تن رستم است و توی خوانند هم میبرد تا هرسه رستم  شوید تا توهم  رستم شوی  فردوسی و تو خواننده هرسه    در یک تن  بالای  سر سهرابیند  - در بهترین کارها میگویند می اورد پیش چشمت - فردوسی ترا میبرد  همان شوی   خود با جان ودل و چشم  بنگری  --
چه کوتاه و پربار  بپیچید و زان پس یکی اه کرد  -سهراب  کودکست یاد همبازیهاش میکند  رستم  مردم داغدیده است   نشیناد در شیونم پورسام

این داستهاش که ناماپرست  - جاهای  دیگر که  کم خوانده میشود  هم میبینی همه انگار بهترین جای  شاهنامه است - برای نمونه  بخشش ساسانی هم   - هرجای این کتاب را هر بار بخوانی باز گوهر نایاب می بینی  - امدن سر ایرج به ایران برای نمونه - اگر در جهان کنونی  سازندگان بازی تخت و تاج  با همه بهترین ها گرد ایند  نمیتوانند ان شاهکار را  در اوردند چوگان بازی سیاوش -هر جایش را هر بار بخوانی  هربار بهتر از بار پیش مییابی -

 نهادم  دو چشمم  بر ان ازمون  گهی شور و شاهی گهی  اشک و خون
خود میدانسته این ازمون بزرگ ایرانیان است  و یاید  یک تنه برود  و در اید                                                                                                                                                                                                                           وفردوسی همه ان جنگها و همه ان یلان و همه ان کشته شدنها و از اتش  گذشتنها و هفت خانها همه  اانجام دهد -

1395/06/25 16:08
امیرحافظ

حقیقتا این چند بیت که زبان حال سهراب هست دل آدم رو بدجوری اتیش میزنه(( کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاکست بالین من
ازین نامداران گردنکشان
کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشتست و افگنده خوار
ترا خواست کردن همی خواستار)) جدی درک یا تصور اینکه رستم چه حالی پیدا کرده بعد از شنیدن این حرفها غیرممکن

1395/09/06 10:12
عباسی

بیت زیر در جای نادرست قرار دارد:
هرآنگه که تشنه شدستی به خون
بیالودی آن خنجر آبگون
بنظر من و فارغ از اینکه در نسخه ها به چه ترتیب آمده است لازم است دو بیت به عقب برود یعنی بعد ازین بیت باشد:
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت

1403/06/24 17:08
برمک

فرمایشت شما درسته

 

 

بدو گفت کاین بر من از من رسید

زمانه به دست تو دادم کلید

تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت

هرآنگه که تشنه شدستی به خون

بیالودی آن خنجر آبگون

 

این واپسین  در دست نویسهای سره نیامده

1397/03/28 11:05
پویا ر-ز

خیلی بهتر میشود اگر کلمات زیر جدا نوشته شوند :
بدانست کاو هم ... --> بدانست که او هم ...
بپیچید زانپس.. --> زان پس ...
که سهراب کشتست --> که سهراب کشته ست ..
چو بیند که خاکست ... --> چو بیند که خاک است ..
بدو گفت گودرز کاکنون چه سود ... --> بدو گفت گودرز که اکنون چه سود ...
حتی وزن ابیات هم بهتر میشود.

1397/08/15 09:11
علی شعبانی

طوس؟؟؟ یا توس

1397/11/11 02:02
محمد

واقعا فردوسی شایسته ستایش است،انقدر این شعر قویه حتی کسی هم که اصلا اهل ادبیات نیست با خواندن این شعر بغض گلویش را می‌گیرد.

1398/02/11 18:05
علی جنبش

ای روزگار تو چه بر سر ایران اوردی
آن از اسکندر و تازیان و ترکان این هم از اوضاع امروزمان

1398/10/10 22:01
پیمان

بگفتا کنون گر که رستم تویی
بکشتی مرا خیره بر بر خویی

1398/10/10 23:01
پیمان

بد خویی

1399/06/18 11:09
عباس پاپی زاده

شگفتی دوم اینکه یکبار دیگر رستم به جنگ پور سهراب میرود .
که برزو در کثرت جنگها و رویارویی ها به نیا بودن رستم افتخار میکند.
بیتی از برزو که به جنگ پور دیو سپید میرود.
دیو:بگفتا که ای جوان تو کیستی
در این مرغزار از پی چیستی .
برزو :بگفتا منم پور سهراب نام
نژادم بود رستم و زال و سام .
میتوان فهمید که برزو افتخار میکند به رستم که پدر بزرگش بوده این تقدیر و سرنوشت تلخ پدرش سهراب بوده به هر حال و بختی که یاریگر رستم بوده که دشمنی از آب چشمسارش نخورده بود و اینگونه این جوان نزد دیو رجز خوانی میکند

1399/07/04 04:10
نادر

نامردی کرده رستم
عجب مشت و با مرام بوده سهراب

1400/12/27 02:02
جهن یزداد

از بیشتر بخوان رستم درد ایرانیان دارد  نیک و بدش اینست که خاری به پای ایرانیان نرود

1402/03/18 16:06
بیژن امرایی

درود برشما👏کاملا صحیح فرمودین

1402/03/18 16:06
بیژن امرایی

درود دوست گرانمایه مغز داستان را اگر خوب بنگریم این داستان نمایش غرور و نامردی و کشته شدن پسری مهربان بدست پدری نادان نیست.این حماسه ی از رویارویی لشگر ایران درمقابل لشگر توران است، کشته شدن هر یک از پهلوانان یعنی شکست لشکر یکی از کشورهای متخاصم.رستم خنجر به قلب خود زد برای وطن. هم خود را کشت هم فرزندش را برای افراشتگی پرچم ایران .حال چه کسی مرداست چه کسی نامرد؟نامردی هم اگر هست آن افراسیاب بد سرشت است که پسری گُرد و وپهلوانی نوخط را بامکرو دغل مقابل پدری قهرمان واسطوره ایرانیان قرار میدهد.چه رستم از وجود پسر آگه باشد که بود،وچه نباشد درهردوصورت باید سهراب را پهلو می درید تا کشور به تاراج نرود .یک لحظه مرگ رستم را تصورکنید.بدرود

1400/01/14 15:04
فرشید

خدا شاهده اشک تو چشمام جمع شد بیت به بیتش

1400/08/18 11:11
جهن یزداد

کیست  نوباوه  رستم  برد ایران   برساند
رود تهمینه  بر ِ زال  نریمان   برساند
سوگ  سهراب  جوان  ساز کند در همه گیتی
 سوگنامه ی پسر  دخت سمنگان برساند
داغ ایرج  به همه شهر نهد سازه  و شیون
  سوگ سهراب و سیاووش و زریران برساند
 مادرش  گیس گشاید به سر کوی در اید
خاک بیزد بسر و بانگ بکیوان برساند
پیر  و کودک بسر برزن و هر کوی بگرید
 سوگ سهراب  جوان پور نریمان   برساند
از درفشان یلان  گوهر و زیور بگشایند
باره گرد ِ جوان زیر درفشان برساند
داغداران ز جگر اشک بریزند  و خروشند
بانگ  نفرین  همه کس بر سر توران برساند
رم کردان  همگی ازدر هر پهله  در اید
دیلم و کوچ و بلوچ   از در گیلان    برساند
شاهدختان و نهانداشتگان گیس  گشایند
مو کنان مویه کنان  اشک به ایوان  برساند 
داستان پسر دخت سمنگان بسراید
کیست سهراب جوان را برد ایران برساند

1400/09/21 14:12
مهدی فلاح

سلام اگه از دوستان کسی هست که میتونه درست خوانی کنه لطف کنه صداشو برای بقیه یادگار بزاره تا بقیه هم بتونن استفاده کنن 

1400/12/27 02:02
جهن یزداد

نوجوان سهراب در خون  است و رستم رود رود
در سمنگان مادرش تهمینه خون از رخ فشان
ما همه ایرانیان هر ساله گشته سوگوار
داغدار آن  دلیران  آن  یلان  باستان
گوشه  هر سینه  از ما آتشی از پیشداد
  میبرد پور  از  پدر چندان که میگردد جهان
تازه گردد داغشان چون یادشان نو میشود
 خون ان پاکان چکد از گرده ما همچنان
 پور افریدون بخون   خویش غلتان  روی خاک
رود کیکاووس را کشتند زیر آسمان
تهمتن شد کشته ی دست شغاد نابکار
کشته شد اغریرث از دست پر اسیو زمان
سوگ سهراب و سیاوش داغ ایرج تازه کرد
داغ دل چون تازه گردد خون دل گردد روان
همچو زخم از خون پریم و جای بانگ و ناله نیست
 بر جگر دندان بخاید مرد از درد گران
تهمتن در چاه تیغ افتاده انجا پر ز خون
 ما همه در چنگ دیوان و ببند هفت خوان
ماردوشان بیش و مردم خوار تر از اژدهاک
نیست آهنگر که برگیرد درفش کاویان
نی فریدونی که گرز گاوسر گیرد بدوش
نی دگر رخشی ز کابل نی یلی از سیستان
نی دگر آرش که از رویان گشاید دستبرد
نی دگر گرشاسپ گیسو ور نه  نیرم گرزبان
زندگی سوگ سیاوش گشت و پور زال نیست
تهمتن کو تا بپوشد  بر تنش ببر بیان
پارسا آزادگان را نیست در ایران منشت
مردمان اوارگان گردیده زی ایوارگان
اسپ گرگانی بکام دیگران گردیده نام
تازیان پهله پرورده نژند ماکیان
پارسی آزادگان خوارند در خوارزم و بلخ
 کرد کرمانجان گرفتارند در سنجار و وان
خانه از بهر بلوچان نیست نی بارز نه سند
نی دگر هم میهنان را مرد پشتین پشتبان
نی به خوارزم است خوارزمی و نه سغدی بسغد
رخت بسته پهلوی از شهر آذرپادگان
در بدخشان خون جگد از دیدگان مانند لعل
نی دگر شاخی به اشکاشم نه شیر بامیان
 پس چه شد ان دیلم اسپاران شیر اوژن که بود
پس چه شد ان طالشان اسپهبدان  لنکران
میهن آزادگان چول  است و ویران ای دریغ
 گشته ایرانگانَ شهریگان همه بی خانمان
صد هزاران ایرج و سهراب از ما کشته شد
نیست فرزانی چو فردوسی که گوید داستان
سال اینک یک هزار از گفتن شهنامه رفت
رستمی گر نیست باری اردشیر بابکان


1401/12/15 23:03
امین

درود بر همگی عزیزان

و درود بر حکیم بزرگ

نکته ای که خیلی برایم جالب بود اینکه این همه داستان های مختلف پیرامون سهراب و این همه بیت های مختلف و روز و شب ها ، این پهلوان در یک یا نهایت دو بیت جنگش با رستم به پایان میرسه و رستم ضربه‌شو میزنه

 

به نظرم حکیم فردوسی این گونه هنر خود را نشان داده که اتفاقات و حوادث بد و ناگوار در یک زمان اندک اتفاق میفته... نیامده ده ها بیت جنگ بین این دو پهلوان رو کش بده. عین واقعیت و خود زندگی

1402/03/18 16:06
بیژن امرایی

بادرود به شیفتگان فرودسی و شاهنامه هماهنگونه که میدانید جنگ رستم سهراب،یک نمایشنامه ساده همچون هملت و...نیست دراین آوردگه یگانه فردوسی چند موضوع ملی میهنی برما برمی شمرد ودرپاسداشت آنها دردل انگیزترین قالب ادبیات حماسی یعنی تراژدی  مارا آگاهی می دهد،مهمترین آن گرامیداشت میهن اهورائیست وبرتردانستن این مهم برجان ومال همچو ناموس است،همانگونه که رستم کرد.درنبرد اول رستم دل درگرو فرزند پشتش به زمین میرسد اما درانتهای دلبستگی که مرگ فرامیرسد به ناگاه با دیدن پرچم های واژگون(تصورپهلوان بعدازمرگ خود) ارتش ایران زمین این مهر(مهرپدری)می گسلد وحراست از میهن پهلوان را از خواب غفلت بیدار نموده وبه فریبی جانسوز پسر را به میعادگاه مرگ می کشاند و درادامه آنچه برهمگان آشکاراست. دل درگرومیهن داشتن  پدری را بر جنازه پسر می نشاند.پرچم از دیدگاه رستم که همانا دراینجا خود فردوسی است نشان ایران است وهیچ حسی فراتراز وطن پرستی نزد ایرانیان نیست.داستان نبرد رستم وسهراب درس میهن پرستی است،نه غرور رستم و نه مهر سهراب ونه هیچ حس دیگری دراین میانه مهم نیست.آنجا که پیرمردی عارف در دفاع ازمیهن درمقابل سرباز تا دندان مسلح مغول ایستادگی می کند تا به شهادت برسد شاعری ایرانی نژاد می گوید:

یکدست جام باده و یک دست زلف یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

 

 

1402/09/27 11:11
علیرضا میرشکار

من همیشه بخش هجده رو میخونم و همیشه گریه میکنم ،همیشه ،همیشه ،همیشه

1402/09/01 13:12
نگین ماهانی

من در کودکی معنی تراژدی را اولین بار با این شعر عمیقا درک کردم ... هر بار که میخوانم نمیتوانم اشک چشمانم را کنترل کنم ... 

1402/12/06 09:03
محمد راد

پندآموز و دردناک و لطیف و حیرت آور ... روحت شاد فردوسی بزرگ

1403/02/20 07:04
عباس صادقپور

بنازم ب گنجور ❤️❤️فوق‌العاده هست عالی ممنونم از زحمات شما

1403/03/08 22:06
حمید جهان پناه

یکی از نکات زیبا در داستان رستم و سهراب نحوه کشتن طرف مقابل در هنگام نبرد میباشد که نشان دهنده ۲ نگاه بین ایرانیان و تورانیان به بدن انسان میباشد . در اینجا هنگامی که سهراب بر رستم چیره میشود قصد می‌کند که سر رستم را از بدن جدا کند :

یکی خنجری آبگون برکشید 

همی خواست از تن سرش را برید

یعنی تورانیان مرکز ثقل بدن را سر انسان میدانستند که باید از بین برود . 

اما در جنگ دوم هنگامی که رستم سهراب را بر زمین میزند بر قلب سهراب ضربه میزند :

سبک تیغ تیز از میان برکشید

بر شیر بیداردل  بردرید

یعنی ایرانیان اعتقاد داشتند که قلب مرکز و استوانه اصلی بدن است که باید نابود شود. 

این نگاه فردوسی شاید بحث تمرکز بر عقل که در در غرب وجود دارد با عشق و عرفان که در میان شرقیان است را نشان میدهد .

1403/06/24 17:08
برمک

چه چرتی گفتی .بابا دست بردارید از این عرفان بازی

1403/05/20 12:08
علی ا.م

سهراب به رستم می‌گوید که این شکست (یا ضربه‌ای که به او وارد شده) به نوعی از طرف خود او (سهراب) به او رسیده است. این جمله به این معناست که آنچه به سهراب رسیده، نتیجهٔ عملکرد و تصمیمات خودش است.

یادآور جمله‌ای از فردریش نیچه :«آدکی نه بدست دیگری ، که بدست خود نابود میشود.»

1403/05/20 12:08
علی ا.م

تو گناهی نداری که این کوژپشت (سرنوشت) مرا به اوج قدرت رساند سپس بکشت ....به گونه‌ای سهراب این وضعیت را سرنوشت خود می بیند ، نه داشتن کینه از رستم

1403/06/24 17:08
برمک

بدو گفت کاین بر من از من رسید
زمانه به دست تو دادم کلید
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت
به بازی بکویند همسال من
به خاک اندر آمد چنین یال من
نشان داد مادر مرا از پدر
ز مهر اندر آمد روانم بسر
همی جستمش تا ببینمش روی
چنین جان بدادم بدیدار اوی
کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
 چو بیند که خاکست بالین من
از این نامداران گردن کشان
 کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشته است و افکنده خوار
ترا خواست کردن همی خواستار



اتش میزند - این ها سره است و ان  چه میان ان امده سره نیست

1403/06/24 17:08
برمک

چو بشنید رستم سرش خیره گشت

جهان پیش چشم اندرش تیره گشت

بپرسید زان پس که آمد به هوش

بدو گفت با ناله و با خروش

که اکنون چه داری ز رستم نشان

که کم باد نامش ز گردنکشان
که رستم منم کم مماناد نام
نشیناد در شیونم پور سام

بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی

بکشتی مرا خیره از بدخویی

ز هر گونه‌ای بودمت رهنمای

نجنبید یک باره مهرت ز جای

چو برخاست آواز کوس از درم

بیامد پر از خون دو رخ مادرم

همی جانش از رفتن من بخست

یکی مهره بر بازوی من ببست

مرا گفت کاین از پدر یادگار

بدار و ببین تا کی آید به کار

کنون کارگر شد که بیکار گشت

پسر پیش چشم پدر خوار گشت

1403/06/24 17:08
برمک

که اکنون چه داری ز رستم نشان
که گم باد نامش ز گردنکشان
که رستم منم کم مماناد نام
نشیناد در شیونم پور سام