بخش ۱۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
زیبا بود
خیلی عالی بود
dorod bar ferdosie kabir
زیبا ترین شعری بود که تا به حال خوانده ام
...گویی سرنوشت این سرزمین کشته شدن سهراب هاست بدست پدران
بغض نمی گذارد که واژه بنویسم
دستتون درست
چقدر غمگینانه و اشک الوده دم فردوسی گرم خدا رحمتش کنه
شکاریم یکسر همه پیش مرگ، سری زیر تاج و سری زیر ترگ... ابیاتی از این قطعه را بنام سوگ سهراب ناصر عبدالهی عزیز به شکل زیبایی اجرا کرده.
I lived in the United States for fifteen years now but always longed to remember more of the "trostam va sohrab" poems that I learned in high school back in Iran. I can't thank you enough for putting this on the web. it brought back lots of great memories and give me (and by extension my two boys) a deep sense of belonging to a great country and culture. Thank you
آنقدر زیبا بود که 5 دفعه خواندمش
ایران با فردوسی زندست
ایران با فردوسی زندست
من نیز هزاران بار خوانده و گریسته ام
بگو تا چه داری زرستم نشان ؟!
که گم باد ( کم باد؟)نامش زگردنکشان
که رستم منم، کم نماناد نام!
نشیناد در ماتمم پور سام
نشیناد در شیونم پور سام
ماتمم
فردوسی اینجا خود رستم شده و شیون کرده
نوجوان سهراب در خون است و رستم رود رود
در سمنگان مادرش تهمینه خون از رخ فشان
ما همه با یاد ان نیکان نشسته سوگوار
داغداریم از زمان باستان تا جاودان
گوشه هر سیینه از ما اتشی از پیشداد
میبرد پور از پدر چندان که میگردد جهان
تازه گردد زخمشان تا یادشان نو میشود
خون ان پاکان چکد از گرده ما همزمان
جناب شمس، به از من میدانید که زادن تهمتن به شیوه رستم زاد به دلیل بزرگی جثه او بوده است که زایمان طبیعی را ناممکن کرده بوده است، ازین رو نامیدن او به نام رستم اشاره به تنومندی وی دارد. و حکیم توس ای بسا رستن را به نیت جناس با رستم آورده باشد.
و اما واژه رستم زاد را من نخستین بار از زبان پیرمردی سیستانی و در سیستان شنیدم و دریغا بسیاری از همکاران پزشک این پزشک پیشین به جای آن سزارین سکشن به کار میبرند.
پاره ای جاها در ایران انرا رستمی می گویند سزرین در ایران ریشه ندارد رسانه های تهران انرا پراکندند در این شصت هفتاد سال زیانی به پارسی زدند که این سروکشمر ایستاده بمیرد
در بارهی شیخ شیراز ، از آنجا که خود میفرماید:
مرد نکو نام نمیرد هرگز
گمان نمی برم ایرادی داشته باشد !!!
اندر باب دیگر رفتگان بسته به میزان نیک نامِیشان است.!!!
افزون بر نیک نامان ، می بایست از دیگر زندگان جاوید :آنانکه محیط فصل و آداب شدند،دولت عشق پاینده شان کرد، دلشان زنده به عشق است، بی رفتن به ظلمات آب حیات آشامیده اند
و ....... نام می بردم.
جهان را جهاندار دارد. خراب
بهانه است کاووس و افراسیاب
جهان را جهاندار دارد بر آب
بهانه است کاوس و افراسیاب
«چو برخاست آواز کوس از درم ...» یعنی هنگامی که آوای کوس از جانب من برخاست و پیدا شد که آهنگ جنگ دارم ...
بیت 50
به انبوه زخم زدن ؛ دسته جمعی حمله کردن . یکباره شبیخون وارد آوردن بر سپاه دشمن
واژه نامه دهخدا
من در یکی از نسخ قدیمی بعد از بیت ؛ بگو تا چه داری ز رستم نشان ؛؛ این بیت را دیدم ؛ که رستم منم کم مماناد نام ؛ نشیند بر ماتمم پور سام
شاید قشنگ ترین ابیاتش اینا باشن
بپیچید زان پس یکی آه کرد ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
به بازی بکویند همسال من به خاک اندر آمد چنین یال من
هر کدام را که ببنی زیباترینند همینک که خواندم امدم وای از همه شاهنامه زیباتره هر کدام را که میخواهی اگر بگویی از همه زیباتره دروغ نگفتیم یک از بهترندند مگر پاسخ رستم همینجور نیست مگر انسو ترک و پیشترک همینگونه نیست هرکجا که میروی شاهکارست هنگامی که سهراب سخن میگویم فردوسی سهراب شده هنگامی که رستم سخن میگوید فردوسی رستم است - اما همین تنها نیست گویی در جادویی پیچیدی خود در تن رستم است و توی خوانند هم میبرد تا هرسه رستم شوید تا توهم رستم شوی فردوسی و تو خواننده هرسه در یک تن بالای سر سهرابیند - در بهترین کارها میگویند می اورد پیش چشمت - فردوسی ترا میبرد همان شوی خود با جان ودل و چشم بنگری --
چه کوتاه و پربار بپیچید و زان پس یکی اه کرد -سهراب کودکست یاد همبازیهاش میکند رستم مردم داغدیده است نشیناد در شیونم پورسام
این داستهاش که ناماپرست - جاهای دیگر که کم خوانده میشود هم میبینی همه انگار بهترین جای شاهنامه است - برای نمونه بخشش ساسانی هم - هرجای این کتاب را هر بار بخوانی باز گوهر نایاب می بینی - امدن سر ایرج به ایران برای نمونه - اگر در جهان کنونی سازندگان بازی تخت و تاج با همه بهترین ها گرد ایند نمیتوانند ان شاهکار را در اوردند چوگان بازی سیاوش -هر جایش را هر بار بخوانی هربار بهتر از بار پیش مییابی -
نهادم دو چشمم بر ان ازمون گهی شور و شاهی گهی اشک و خون
خود میدانسته این ازمون بزرگ ایرانیان است و یاید یک تنه برود و در اید وفردوسی همه ان جنگها و همه ان یلان و همه ان کشته شدنها و از اتش گذشتنها و هفت خانها همه اانجام دهد -
حقیقتا این چند بیت که زبان حال سهراب هست دل آدم رو بدجوری اتیش میزنه(( کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاکست بالین من
ازین نامداران گردنکشان
کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشتست و افگنده خوار
ترا خواست کردن همی خواستار)) جدی درک یا تصور اینکه رستم چه حالی پیدا کرده بعد از شنیدن این حرفها غیرممکن
بیت زیر در جای نادرست قرار دارد:
هرآنگه که تشنه شدستی به خون
بیالودی آن خنجر آبگون
بنظر من و فارغ از اینکه در نسخه ها به چه ترتیب آمده است لازم است دو بیت به عقب برود یعنی بعد ازین بیت باشد:
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت
فرمایشت شما درسته
بدو گفت کاین بر من از من رسید
زمانه به دست تو دادم کلید
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت
هرآنگه که تشنه شدستی به خون
بیالودی آن خنجر آبگون
این واپسین در دست نویسهای سره نیامده
خیلی بهتر میشود اگر کلمات زیر جدا نوشته شوند :
بدانست کاو هم ... --> بدانست که او هم ...
بپیچید زانپس.. --> زان پس ...
که سهراب کشتست --> که سهراب کشته ست ..
چو بیند که خاکست ... --> چو بیند که خاک است ..
بدو گفت گودرز کاکنون چه سود ... --> بدو گفت گودرز که اکنون چه سود ...
حتی وزن ابیات هم بهتر میشود.
طوس؟؟؟ یا توس
واقعا فردوسی شایسته ستایش است،انقدر این شعر قویه حتی کسی هم که اصلا اهل ادبیات نیست با خواندن این شعر بغض گلویش را میگیرد.
ای روزگار تو چه بر سر ایران اوردی
آن از اسکندر و تازیان و ترکان این هم از اوضاع امروزمان
بگفتا کنون گر که رستم تویی
بکشتی مرا خیره بر بر خویی
بد خویی
شگفتی دوم اینکه یکبار دیگر رستم به جنگ پور سهراب میرود .
که برزو در کثرت جنگها و رویارویی ها به نیا بودن رستم افتخار میکند.
بیتی از برزو که به جنگ پور دیو سپید میرود.
دیو:بگفتا که ای جوان تو کیستی
در این مرغزار از پی چیستی .
برزو :بگفتا منم پور سهراب نام
نژادم بود رستم و زال و سام .
میتوان فهمید که برزو افتخار میکند به رستم که پدر بزرگش بوده این تقدیر و سرنوشت تلخ پدرش سهراب بوده به هر حال و بختی که یاریگر رستم بوده که دشمنی از آب چشمسارش نخورده بود و اینگونه این جوان نزد دیو رجز خوانی میکند
نامردی کرده رستم
عجب مشت و با مرام بوده سهراب
از بیشتر بخوان رستم درد ایرانیان دارد نیک و بدش اینست که خاری به پای ایرانیان نرود
درود برشما👏کاملا صحیح فرمودین
درود دوست گرانمایه مغز داستان را اگر خوب بنگریم این داستان نمایش غرور و نامردی و کشته شدن پسری مهربان بدست پدری نادان نیست.این حماسه ی از رویارویی لشگر ایران درمقابل لشگر توران است، کشته شدن هر یک از پهلوانان یعنی شکست لشکر یکی از کشورهای متخاصم.رستم خنجر به قلب خود زد برای وطن. هم خود را کشت هم فرزندش را برای افراشتگی پرچم ایران .حال چه کسی مرداست چه کسی نامرد؟نامردی هم اگر هست آن افراسیاب بد سرشت است که پسری گُرد و وپهلوانی نوخط را بامکرو دغل مقابل پدری قهرمان واسطوره ایرانیان قرار میدهد.چه رستم از وجود پسر آگه باشد که بود،وچه نباشد درهردوصورت باید سهراب را پهلو می درید تا کشور به تاراج نرود .یک لحظه مرگ رستم را تصورکنید.بدرود
خدا شاهده اشک تو چشمام جمع شد بیت به بیتش
کیست نوباوه رستم برد ایران برساند
رود تهمینه بر ِ زال نریمان برساند
سوگ سهراب جوان ساز کند در همه گیتی
سوگنامه ی پسر دخت سمنگان برساند
داغ ایرج به همه شهر نهد سازه و شیون
سوگ سهراب و سیاووش و زریران برساند
مادرش گیس گشاید به سر کوی در اید
خاک بیزد بسر و بانگ بکیوان برساند
پیر و کودک بسر برزن و هر کوی بگرید
سوگ سهراب جوان پور نریمان برساند
از درفشان یلان گوهر و زیور بگشایند
باره گرد ِ جوان زیر درفشان برساند
داغداران ز جگر اشک بریزند و خروشند
بانگ نفرین همه کس بر سر توران برساند
رم کردان همگی ازدر هر پهله در اید
دیلم و کوچ و بلوچ از در گیلان برساند
شاهدختان و نهانداشتگان گیس گشایند
مو کنان مویه کنان اشک به ایوان برساند
داستان پسر دخت سمنگان بسراید
کیست سهراب جوان را برد ایران برساند
سلام اگه از دوستان کسی هست که میتونه درست خوانی کنه لطف کنه صداشو برای بقیه یادگار بزاره تا بقیه هم بتونن استفاده کنن
نوجوان سهراب در خون است و رستم رود رود
در سمنگان مادرش تهمینه خون از رخ فشان
ما همه ایرانیان هر ساله گشته سوگوار
داغدار آن دلیران آن یلان باستان
گوشه هر سینه از ما آتشی از پیشداد
میبرد پور از پدر چندان که میگردد جهان
تازه گردد داغشان چون یادشان نو میشود
خون ان پاکان چکد از گرده ما همچنان
پور افریدون بخون خویش غلتان روی خاک
رود کیکاووس را کشتند زیر آسمان
تهمتن شد کشته ی دست شغاد نابکار
کشته شد اغریرث از دست پر اسیو زمان
سوگ سهراب و سیاوش داغ ایرج تازه کرد
داغ دل چون تازه گردد خون دل گردد روان
همچو زخم از خون پریم و جای بانگ و ناله نیست
بر جگر دندان بخاید مرد از درد گران
تهمتن در چاه تیغ افتاده انجا پر ز خون
ما همه در چنگ دیوان و ببند هفت خوان
ماردوشان بیش و مردم خوار تر از اژدهاک
نیست آهنگر که برگیرد درفش کاویان
نی فریدونی که گرز گاوسر گیرد بدوش
نی دگر رخشی ز کابل نی یلی از سیستان
نی دگر آرش که از رویان گشاید دستبرد
نی دگر گرشاسپ گیسو ور نه نیرم گرزبان
زندگی سوگ سیاوش گشت و پور زال نیست
تهمتن کو تا بپوشد بر تنش ببر بیان
پارسا آزادگان را نیست در ایران منشت
مردمان اوارگان گردیده زی ایوارگان
اسپ گرگانی بکام دیگران گردیده نام
تازیان پهله پرورده نژند ماکیان
پارسی آزادگان خوارند در خوارزم و بلخ
کرد کرمانجان گرفتارند در سنجار و وان
خانه از بهر بلوچان نیست نی بارز نه سند
نی دگر هم میهنان را مرد پشتین پشتبان
نی به خوارزم است خوارزمی و نه سغدی بسغد
رخت بسته پهلوی از شهر آذرپادگان
در بدخشان خون جگد از دیدگان مانند لعل
نی دگر شاخی به اشکاشم نه شیر بامیان
پس چه شد ان دیلم اسپاران شیر اوژن که بود
پس چه شد ان طالشان اسپهبدان لنکران
میهن آزادگان چول است و ویران ای دریغ
گشته ایرانگانَ شهریگان همه بی خانمان
صد هزاران ایرج و سهراب از ما کشته شد
نیست فرزانی چو فردوسی که گوید داستان
سال اینک یک هزار از گفتن شهنامه رفت
رستمی گر نیست باری اردشیر بابکان
درود بر همگی عزیزان
و درود بر حکیم بزرگ
نکته ای که خیلی برایم جالب بود اینکه این همه داستان های مختلف پیرامون سهراب و این همه بیت های مختلف و روز و شب ها ، این پهلوان در یک یا نهایت دو بیت جنگش با رستم به پایان میرسه و رستم ضربهشو میزنه
به نظرم حکیم فردوسی این گونه هنر خود را نشان داده که اتفاقات و حوادث بد و ناگوار در یک زمان اندک اتفاق میفته... نیامده ده ها بیت جنگ بین این دو پهلوان رو کش بده. عین واقعیت و خود زندگی
بادرود به شیفتگان فرودسی و شاهنامه هماهنگونه که میدانید جنگ رستم سهراب،یک نمایشنامه ساده همچون هملت و...نیست دراین آوردگه یگانه فردوسی چند موضوع ملی میهنی برما برمی شمرد ودرپاسداشت آنها دردل انگیزترین قالب ادبیات حماسی یعنی تراژدی مارا آگاهی می دهد،مهمترین آن گرامیداشت میهن اهورائیست وبرتردانستن این مهم برجان ومال همچو ناموس است،همانگونه که رستم کرد.درنبرد اول رستم دل درگرو فرزند پشتش به زمین میرسد اما درانتهای دلبستگی که مرگ فرامیرسد به ناگاه با دیدن پرچم های واژگون(تصورپهلوان بعدازمرگ خود) ارتش ایران زمین این مهر(مهرپدری)می گسلد وحراست از میهن پهلوان را از خواب غفلت بیدار نموده وبه فریبی جانسوز پسر را به میعادگاه مرگ می کشاند و درادامه آنچه برهمگان آشکاراست. دل درگرومیهن داشتن پدری را بر جنازه پسر می نشاند.پرچم از دیدگاه رستم که همانا دراینجا خود فردوسی است نشان ایران است وهیچ حسی فراتراز وطن پرستی نزد ایرانیان نیست.داستان نبرد رستم وسهراب درس میهن پرستی است،نه غرور رستم و نه مهر سهراب ونه هیچ حس دیگری دراین میانه مهم نیست.آنجا که پیرمردی عارف در دفاع ازمیهن درمقابل سرباز تا دندان مسلح مغول ایستادگی می کند تا به شهادت برسد شاعری ایرانی نژاد می گوید:
یکدست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
من همیشه بخش هجده رو میخونم و همیشه گریه میکنم ،همیشه ،همیشه ،همیشه
من در کودکی معنی تراژدی را اولین بار با این شعر عمیقا درک کردم ... هر بار که میخوانم نمیتوانم اشک چشمانم را کنترل کنم ...
پندآموز و دردناک و لطیف و حیرت آور ... روحت شاد فردوسی بزرگ
بنازم ب گنجور ❤️❤️فوقالعاده هست عالی ممنونم از زحمات شما
یکی از نکات زیبا در داستان رستم و سهراب نحوه کشتن طرف مقابل در هنگام نبرد میباشد که نشان دهنده ۲ نگاه بین ایرانیان و تورانیان به بدن انسان میباشد . در اینجا هنگامی که سهراب بر رستم چیره میشود قصد میکند که سر رستم را از بدن جدا کند :
یکی خنجری آبگون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید
یعنی تورانیان مرکز ثقل بدن را سر انسان میدانستند که باید از بین برود .
اما در جنگ دوم هنگامی که رستم سهراب را بر زمین میزند بر قلب سهراب ضربه میزند :
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بر شیر بیداردل بردرید
یعنی ایرانیان اعتقاد داشتند که قلب مرکز و استوانه اصلی بدن است که باید نابود شود.
این نگاه فردوسی شاید بحث تمرکز بر عقل که در در غرب وجود دارد با عشق و عرفان که در میان شرقیان است را نشان میدهد .
چه چرتی گفتی .بابا دست بردارید از این عرفان بازی
سهراب به رستم میگوید که این شکست (یا ضربهای که به او وارد شده) به نوعی از طرف خود او (سهراب) به او رسیده است. این جمله به این معناست که آنچه به سهراب رسیده، نتیجهٔ عملکرد و تصمیمات خودش است.
یادآور جملهای از فردریش نیچه :«آدکی نه بدست دیگری ، که بدست خود نابود میشود.»
تو گناهی نداری که این کوژپشت (سرنوشت) مرا به اوج قدرت رساند سپس بکشت ....به گونهای سهراب این وضعیت را سرنوشت خود می بیند ، نه داشتن کینه از رستم
بدو گفت کاین بر من از من رسید
زمانه به دست تو دادم کلید
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرابرکشید و به زودی بکشت
به بازی بکویند همسال من
به خاک اندر آمد چنین یال من
نشان داد مادر مرا از پدر
ز مهر اندر آمد روانم بسر
همی جستمش تا ببینمش روی
چنین جان بدادم بدیدار اوی
کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاکست بالین من
از این نامداران گردن کشان
کسی هم برد سوی رستم نشان
که سهراب کشته است و افکنده خوار
ترا خواست کردن همی خواستار
اتش میزند - این ها سره است و ان چه میان ان امده سره نیست
چو بشنید رستم سرش خیره گشت
جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
بپرسید زان پس که آمد به هوش
بدو گفت با ناله و با خروش
که اکنون چه داری ز رستم نشان
که کم باد نامش ز گردنکشان
که رستم منم کم مماناد نام
نشیناد در شیونم پور سام
بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی
بکشتی مرا خیره از بدخویی
ز هر گونهای بودمت رهنمای
نجنبید یک باره مهرت ز جای
چو برخاست آواز کوس از درم
بیامد پر از خون دو رخ مادرم
همی جانش از رفتن من بخست
یکی مهره بر بازوی من ببست
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید به کار
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پسر پیش چشم پدر خوار گشت
که اکنون چه داری ز رستم نشان
که گم باد نامش ز گردنکشان
که رستم منم کم مماناد نام
نشیناد در شیونم پور سام