برگردان به زبان ساده
چو خورشید تابان برآورد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشان طلوع کرد، پرندهای سیاه، مانند زاغ، سر خود را پایین آورد و به زمین فرو رفت.
تهمتن بپوشید ببربیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
هوش مصنوعی: تهمتن زره پوشید و بر بالای میدان جنگ نشسته است، در حالی که بر بالای یک فیل زخمی قرار دارد.
کمندی به فتراک بر بست شست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
هوش مصنوعی: یک کمند به دامان خود بسته و یک تیغ هندی را در دست گرفته است.
بیامد بران دشت آوردگاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: به آن دشت وسیع میدان جنگ، شخصی رسید که بر سرش کلاهی از آهن بود.
همه تلخی از بهر بیشی بود
مبادا که با آز خویشی بود
هوش مصنوعی: همه تلخیها به خاطر زیادهخواهی است تا این که با آزمندی نزدیکان خود باشد.
وزان روی سهراب با انجمن
همی می گسارید با رودزن
هوش مصنوعی: سهراب با لبخند و شادی در جمع دوستانش مینوشید و خوش میگذرانید.
به هومان چنین گفت کاین شیرمرد
که با من همیگردد اندر نبرد
هوش مصنوعی: به هومان گفت: این شجاع و دلاور که در میدان جنگ همراه من است.
ز بالای من نیست بالاش کم
برزم اندرون دل ندارد دژم
هوش مصنوعی: از ارتفاع وجود من شعف و شوری کمتر نیست، اما در دل کسی که دارد غم، جایی برای خوشحالی نیست.
بر و کتف و یالش همانند من
تو گویی که داننده بر زد رسن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند من و تو، او نیز به دقت و با ظرافت خاصی در حال انجام کاری است، گویی که او میداند چگونه بدون سختی و با تسلط، از پس چالشها برآید.
نشانهای مادر بیابم همی
بدان نیز لختی بتابم همی
هوش مصنوعی: میخواهم نشانههای مادرم را پیدا کنم و کمی هم به آنها فکر کنم و به یاد آنها شاد شوم.
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
هوش مصنوعی: من بر این باورم که او مانند رستم است، زیرا هیچ کس در دنیا به اندازه او قوی و بینظیر نیست.
نباید که من با پدر جنگجوی
شوم خیرهروی اندر آرم بروی
هوش مصنوعی: نباید با پدر خود، که مردی جنگجوست، به مشاجره بپردازم و خود را در برابر او قرار دهم.
بدو گفت هومان که در کارزار
رسیدست رستم به من اند بار
هوش مصنوعی: هومان به کسی میگوید که رستم در میدان جنگ به کمک من آمده و در حال حاضر در شرایطی دشوار قرار دارم.
شنیدم که در جنگ مازندران
چه کرد آن دلاور به گُرز گران
هوش مصنوعی: شنیدهام که آن قهرمان در جنگ مازندران چه کارهایی کرد و چگونه با گرز سنگین خود مبارزه کرد.
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی چهرهاش، خود او نیز در این زیبایی حیرتزده است، اما در واقع نمیتواند به طور کامل به آن زیبایی جلوه دهد و پخش شود.
به شبگیر چون بردمید آفتاب
سر جنگجویان برآمد ز خواب
هوش مصنوعی: وقتی صبحگاه طلوع کرد و آفتاب به آسمان آمد، جنگجویان از خواب بیدار شدند.
بپوشید سهراب خفتان رزم
سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم
هوش مصنوعی: سهراب لباس جنگ را به تن کرده است، سرش پر از افکار نبرد و دلش مملو از شادی و نشاط زندگی است.
بیامد خروشان بران دشت جنگ
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاورنگ
هوش مصنوعی: سروی در دشت جنگ به شدت و هیجان وارد شد و در دل آن میدان، گرزی به رنگ گاو را در دست داشت.
ز رستم بپرسید خندان دو لب
تو گفتی که با او به هم بود شب
هوش مصنوعی: از رستم پرسیدند، در حالی که لبخند بر لب داشت، تو گفتی که شب را با او گذراندهای.
که شب چون بدت روز چون خاستی
ز پیگار بر دل چه آراستی
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، تو با صدای دلانگیز خود چه زیباییهایی را در دل ایجاد میکنی که صبح هنگام برمیخیزی و به آنها نگاه میکنی.
ز کف بفگن این گُرز و شمشیر کین
بزن جنگ و بیداد را بر زمین
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که باید اجازه داد تا آن سلاحها و ابزار جنگ از دست بروند و به جای آن، جنگ و ظلم را با قدرت و قاطعیت به زمین بیندازیم.
نشینیم هر دو پیاده به هم
به می تازه داریم روی دژم
هوش مصنوعی: بیایید هر دو با هم آرام و راحت بنشینیم و از شراب نو و تازهای که داریم، لذت ببریم.
به پیش جهاندار پیمان کنیم
دل از جنگ جستن پشیمان کنیم
هوش مصنوعی: به سوی فرمانروای جهان میرویم تا با هم عهدی کنیم و دلهایمان را از جنگ و کشتار ویران، دور کنیم و به صلح و دوستی برگردیم.
همان تا کسی دیگر آید به رزم
تو با من بساز و بیارای بزم
هوش مصنوعی: تا وقتی که کسی دیگری به جنگ تو بیاید، با منناسبت رفتار کن و جشن و سرور برگزار کن.
دل من همی با تو مهر آورد
همی آب شرمم به چهر آورد
هوش مصنوعی: دل من به تو احساس محبت میکند و به خاطر این احساس، شرم و خجالت بر چهرهام نمایان شده است.
همانا که داری ز گردان نژاد
کنی پیش من گوهر خویش یاد
هوش مصنوعی: اگر تو از نسل گردانان هستی، پس به من بگویید که چه گوهری در وجودت نهفته است.
بدو گفت رستم کهای نامجوی
نبودیم هرگز بدین گفتوگوی
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: ای جویای نام، هرگز در این گونه صحبت و مکالمه نبودهایم.
ز کشتی گرفتن سخن بود دوش
نگیرم فریب تو زین در مکوش
هوش مصنوعی: دیشب دربارهی کشتیگیری سخن میگفتند. دیگر نمیخواهم فریب تو را بخورم، پس برای رسیدن به این هدف تلاش نکن.
نه من کودکم گر تو هستی جوان
به کشتی کمر بستهام بر میان
هوش مصنوعی: من کودک نیستم حتی اگر تو جوان باشی؛ من به مبارزه آمادهام و از هر طرف خود را مهیا کردهام.
بکوشیم و فرجام کار آن بود
که فرمان و رای جهانبان بود
هوش مصنوعی: تلاش کنیم و در نهایت نتیجهاش این باشد که تحت تاثیر نظر و تصمیم حاکم جهان قرار بگیریم.
بسی گشتهام در فراز و نشیب
نیم مرد گفتار و بند و فریب
هوش مصنوعی: من در بالا و پایین زندگی بسیار گردش کردهام و با آدمها و سخنان فریبنده زیادی روبرو شدهام.
بدو گفت سهراب کز مرد پیر
نباشد سخن زین نشان دلپذیر
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت که از این نشان خوشایند، سخن نمیتواند از دل مردی کهنسال باشد.
مرا آرزو بد که در بسترت
برآید به هنگام هوش از برت
هوش مصنوعی: آرزویم این است که وقتی به هوش میآیی، در کنار تو باشم و در آغوشت قرار بگیرم.
کسی کز تو ماند ستودان کند
بپرد روان تن به زندان کند
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تو و یاد تو باقی مانده است، ستایش میکند و روحش را در بند تنش محبوس میکند.
اگر هوش تو زیر دست منست
به فرمان یزدان بساییم دست
هوش مصنوعی: اگر عقل و فهم تو در اختیار من باشد، پس با فرمان خداوند، دست به کار میشویم.
از اسپان جنگی فرود آمدند
هشیوار با گبر و خود آمدند
هوش مصنوعی: گروهی از جنگجویان با تدبیر و هوشیاری از اسبهای جنگی پیاده شدند و به سوی دشمنان خود که از زرتشتیان بودند، نزدیک شدند.
ببستند بر سنگ اسپ نبرد
برفتند هر دو روان پر ز گرد
هوش مصنوعی: دو نفر سوار بر اسب در میدان نبرد به سمت هم میتازند و گرد و غبار زیادی به هوا بلند میشود.
بکشتی گرفتن برآویختند
ز تن خون و خوی را فرو ریختند
هوش مصنوعی: در یک مسابقه کشتی، با تلاش و شدت، بدنها و احساسات همچون خون و ویژگیهای فردی به زمین ریخته میشوند.
بزد دست سهراب چون پیل مست
برآوردش از جای و بنهاد پست
هوش مصنوعی: سهراب مانند فیل سرمست، دستش را بلند کرد و کسی را به شدت از جای خود بلند کرد و بر زمین انداخت.
به کردار شیری که بر گور نر
زند چنگ و گور اندر آید به سر
هوش مصنوعی: همانند شیری که بر جسد نر میخزد و آن را میخراشد، حالتی قوی و جسور دارد و به نوعی نشان میدهد که حتی در شرایط سخت و خطرناک هم میتواند تسلط خود را حفظ کند.
نشست از بر سینهٔ پیلتن
پر از خاک چنگال و روی و دهن
هوش مصنوعی: او بر سینهٔ پهلوان نشسته است و تمام بدنش پر از خاک و آثار نبرد است، به طوری که چنگال، صورت و دهانش پر از غبار و نشانهای جنگ شدهاند.
یکی خنجری آبگون برکشید
همیخواست از تن سرش را برید
هوش مصنوعی: شخصی خنجری به رنگ قرمز (مثل رنگ خون) را بیرون آورد و قصد داشت سر کسی را از بدنش جدا کند.
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
هوش مصنوعی: به سهراب گفت: ای جوان دلیر و شجاع، که همچون شیر شکارچی هستی، با کمان و شمشیر آماده به نبرد.
دگرگونهتر باشد آیین ما
جزین باشد آرایش دین ما
هوش مصنوعی: آیین ما به گونهای متفاوتتر است و شکل دین ما نیز به همین صورت است.
کسی کاو بکشتی نبرد آورد
سر مهتری زیر گرد آورد
هوش مصنوعی: کسی که در میدان جنگ با شجاعت و دلیری به نبرد میپردازد، در نهایت جایگاه و مقام بزرگی را برای خود کسب میکند.
نخستین که پشتش نهد بر زمین
نبرد سرش گرچه باشد به کین
هوش مصنوعی: اولین کسی که در جنگ به زمین بیفتد، سرش را نباید به کینه بر زمین بگذارد.
گرش بار دیگر به زیر آورد
ز افگندنش نام شیر آورد
هوش مصنوعی: اگر دوباره او را به زمین بیاندازد، باز هم نامش به عنوان شیر خواهد shine کرد.
بدان چاره از چنگ آن اژدها
همیخواست کاید ز کشتن رها
هوش مصنوعی: بدان که راه نجاتی از چنگال آن اژدها میجست که از کشتن آزاد شود.
دلیر جوان سر به گفتار پیر
بداد و ببود این سخن دلپذیر
هوش مصنوعی: جوان شجاع به صحبتهای پیر گوش داد و این کلام شیرین را پذیرفت.
یکی از دلی و دوم از زمان
سوم از جوانمردیش بیگمان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک شخص به خاطر دل و احساساتش، یک بار به خاطر گذر زمان و تغییرات زندگی، و برای بار سوم به خاطر جوانمردی و نیکوکاریاش شناخته میشود. هر یک از این موارد نشاندهنده ابعاد مختلف شخصیت او هستند.
رها کرد زو دست و آمد به دشت
چو شیری که بر پیش آهو گذشت
هوش مصنوعی: او از دست آن شخص رها شد و به دشت رفت، مانند شیری که از پیش آهو میگذرد.
همیکرد نخچیر و یادش نبود
ازان کس که با او نبرد آزمود
هوش مصنوعی: او در حال شکار بود و فراموش کرده بود که با چه کسی جنگ را تجربه کرده است.
همی دیر شد تا که هومان چو گرد
بیامد بپرسیدش از هم نبرد
هوش مصنوعی: زمان زیادی گذشت تا هومان به گرد آمد و از او درباره نبرد سؤال کرد.
به هومان بگفت آن کجا رفته بود
سخن هرچه رستم بدو گفته بود
هوش مصنوعی: به هومان گفت که رستم چه سخنانی به او گفته و آنچه که او راجع به سفرش بیان کرده بود.
بدو گفت هومان گرد ای جوان
به سیری رسیدی همانا ز جان
هوش مصنوعی: هومان به جوان گفت: به راحتی و خوشی رسیدی، زیرا این مسیری که طی کردی از جانت بوده است.
دریغ این بر و بازو و یال تو
میان یلی چنگ و گوپال تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چقدر افسوس است که قدرت و زیبایی تو در میان یک شخصیت بزرگ و قدرتمند قرار گرفته است. به عبارتی، احساس حسرت از این دارد که ویژگیهای برجستهات در مقایسه با یک موجود قویتر نادیده گرفته میشوند.
هژبری که آورده بودی بدام
رها کردی از دام و شد کار خام
هوش مصنوعی: آن هژبری که به دام آوردی، اکنون از دام رها شده و به کار بیهودهای مشغول است.
نگه کن کزین بیهده کارکرد
چه آرد به پیشت به دیگر نبرد
هوش مصنوعی: ببین چه نتیجهای از کارهای بیهودهات به دست میآید و هیچ چیزی برایت به ارمغان نمیآورد.
بگفت و دل از جان او برگرفت
پرانده همی ماند ازو در شگفت
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و دلش از جانش جدا شد، در حالی که از این وضعیت حیرتزده باقی ماند.
به لشکرگه خویش بنهاد روی
به خشم و دل از غم پر از کار اوی
هوش مصنوعی: او به جمع خود روی آورد و با خشم به آنها نگاه کرد، در حالی که دلش از غم و اندوه پر بود به خاطر کارهایی که انجام داده بود.
یکی داستان زد برین شهریار
که دشمن مدار ارچه خردست خوار
هوش مصنوعی: یکی داستانی از شهریار نقل کرد که هرچند دشمن کوچک و بیمقدار باشد، نباید او را نادیده گرفت.
چو رستم ز دست وی آزاد شد
بسان یکی تیغ پولاد شد
هوش مصنوعی: وقتی رستم از دست او رهایی یافت، مانند یک تیغ تیزی و محکم شد.
خرامان بشد سوی آب روان
چنان چون شده باز یابد روان
هوش مصنوعی: او به آرامی به سمت آب روان حرکت کرد، مانند پرندهای که پس از پرواز دوباره به آسودگی میرسد.
بخورد آب و روی و سر و تن بشست
به پیش جهانآفرین شد نخست
هوش مصنوعی: آب به صورت و بدن او برخورد کرد و او را شستشو داد، و در آغاز وجودش، نزد خالق جهان قرار گرفت.
همی خواست پیروزی و دستگاه
نبود آگه از بخشش هور و ماه
هوش مصنوعی: او همواره آرزوی پیروزی و قدرت را داشت، اما از نعمتهای خورشید و ماه بیخبر بود.
که چون رفت خواهد سپهر از برش
بخواهد ربودن کلاه از سرش
هوش مصنوعی: زمانی که شخص از دنیا میرود، انگار آسمان او را فراموش میکند و به نوعی مانند کسی که کلاهی را از سر فردی برمیدارد، او را از یاد میبرد.
وزان آبخور شد به جای نبرد
پراندیشه بودش دل و روی زرد
هوش مصنوعی: به جای جنگ و درگیری، او با دل و چهرهای رنگپریده به تفکر و اندیشه مشغول شد.
همیتاخت سهراب چون پیل مست
کمندی به بازو کمانی به دست
هوش مصنوعی: سهراب با شتاب مانند فیل مستی حرکت میکرد. او یک کمند به بازو و یک کمان در دست داشت.
گرازان و بر گور نعرهزنان
سمندش جهان و جهان راکنان
هوش مصنوعی: در این دنیا، مانند گرازها که با صدای بلند و بیپروا در خاک و زمین نعره میزنند، باید با قاطعیت و قدرت پیش برویم و بر مشکلات فائق بیاییم.
همیماند رستم ازو در شگفت
ز پیگارش اندازهها برگرفت
هوش مصنوعی: رستم از اندازههای پیگار بسیار شگفتزده و حیرتزده میماند.
چو سهراب شیراوژن او را بدید
ز باد جوانی دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی سهراب فرزند شیراوژن او را دید، به خاطر جوانی و شادابیاش، دلش را برد.
چنین گفت کای رسته از چنگ شیر
جدا مانده از زخم شیر دلیر
هوش مصنوعی: او گفت: ای کسی که از چنگال شیر رهایی یافتهای و از زخمهای او به دوری، تو دلی شجاع و نیرومند داری.