برگردان به زبان ساده
چو خورشید تابان برآورد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشان طلوع کرد، پرندهای سیاه، مانند زاغ، سر خود را پایین آورد و به زمین فرو رفت.
تهمتن بپوشید ببربیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
هوش مصنوعی: تهمتن زره پوشید و بر بالای میدان جنگ نشسته است، در حالی که بر بالای یک فیل زخمی قرار دارد.
کمندی به فتراک بر بست شست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
هوش مصنوعی: یک کمند به دامان خود بسته و یک تیغ هندی را در دست گرفته است.
بیامد بران دشت آوردگاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: به آن دشت وسیع میدان جنگ، شخصی رسید که بر سرش کلاهی از آهن بود.
همه تلخی از بهر بیشی بود
مبادا که با آز خویشی بود
هوش مصنوعی: همه تلخیها به خاطر زیادهخواهی است تا این که با آزمندی نزدیکان خود باشد.
وزان روی سهراب با انجمن
همی می گسارید با رودزن
هوش مصنوعی: سهراب با لبخند و شادی در جمع دوستانش مینوشید و خوش میگذرانید.
به هومان چنین گفت کاین شیرمرد
که با من همیگردد اندر نبرد
هوش مصنوعی: به هومان گفت: این شجاع و دلاور که در میدان جنگ همراه من است.
ز بالای من نیست بالاش کم
برزم اندرون دل ندارد دژم
هوش مصنوعی: از ارتفاع وجود من شعف و شوری کمتر نیست، اما در دل کسی که دارد غم، جایی برای خوشحالی نیست.
بر و کتف و یالش همانند من
تو گویی که داننده بر زد رسن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند من و تو، او نیز به دقت و با ظرافت خاصی در حال انجام کاری است، گویی که او میداند چگونه بدون سختی و با تسلط، از پس چالشها برآید.
نشانهای مادر بیابم همی
بدان نیز لختی بتابم همی
هوش مصنوعی: میخواهم نشانههای مادرم را پیدا کنم و کمی هم به آنها فکر کنم و به یاد آنها شاد شوم.
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
هوش مصنوعی: من بر این باورم که او مانند رستم است، زیرا هیچ کس در دنیا به اندازه او قوی و بینظیر نیست.
نباید که من با پدر جنگجوی
شوم خیرهروی اندر آرم بروی
هوش مصنوعی: نباید با پدر خود، که مردی جنگجوست، به مشاجره بپردازم و خود را در برابر او قرار دهم.
بدو گفت هومان که در کارزار
رسیدست رستم به من اند بار
هوش مصنوعی: هومان به کسی میگوید که رستم در میدان جنگ به کمک من آمده و در حال حاضر در شرایطی دشوار قرار دارم.
شنیدم که در جنگ مازندران
چه کرد آن دلاور به گُرز گران
هوش مصنوعی: شنیدهام که آن قهرمان در جنگ مازندران چه کارهایی کرد و چگونه با گرز سنگین خود مبارزه کرد.
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی چهرهاش، خود او نیز در این زیبایی حیرتزده است، اما در واقع نمیتواند به طور کامل به آن زیبایی جلوه دهد و پخش شود.
به شبگیر چون بردمید آفتاب
سر جنگجویان برآمد ز خواب
هوش مصنوعی: وقتی صبحگاه طلوع کرد و آفتاب به آسمان آمد، جنگجویان از خواب بیدار شدند.
بپوشید سهراب خفتان رزم
سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم
هوش مصنوعی: سهراب لباس جنگ را به تن کرده است، سرش پر از افکار نبرد و دلش مملو از شادی و نشاط زندگی است.
بیامد خروشان بران دشت جنگ
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاورنگ
هوش مصنوعی: سروی در دشت جنگ به شدت و هیجان وارد شد و در دل آن میدان، گرزی به رنگ گاو را در دست داشت.
ز رستم بپرسید خندان دو لب
تو گفتی که با او به هم بود شب
هوش مصنوعی: از رستم پرسیدند، در حالی که لبخند بر لب داشت، تو گفتی که شب را با او گذراندهای.
که شب چون بدت روز چون خاستی
ز پیگار بر دل چه آراستی
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، تو با صدای دلانگیز خود چه زیباییهایی را در دل ایجاد میکنی که صبح هنگام برمیخیزی و به آنها نگاه میکنی.
ز کف بفگن این گُرز و شمشیر کین
بزن جنگ و بیداد را بر زمین
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که باید اجازه داد تا آن سلاحها و ابزار جنگ از دست بروند و به جای آن، جنگ و ظلم را با قدرت و قاطعیت به زمین بیندازیم.
نشینیم هر دو پیاده به هم
به می تازه داریم روی دژم
هوش مصنوعی: بیایید هر دو با هم آرام و راحت بنشینیم و از شراب نو و تازهای که داریم، لذت ببریم.
به پیش جهاندار پیمان کنیم
دل از جنگ جستن پشیمان کنیم
هوش مصنوعی: به سوی فرمانروای جهان میرویم تا با هم عهدی کنیم و دلهایمان را از جنگ و کشتار ویران، دور کنیم و به صلح و دوستی برگردیم.
همان تا کسی دیگر آید به رزم
تو با من بساز و بیارای بزم
هوش مصنوعی: تا وقتی که کسی دیگری به جنگ تو بیاید، با منناسبت رفتار کن و جشن و سرور برگزار کن.
دل من همی با تو مهر آورد
همی آب شرمم به چهر آورد
هوش مصنوعی: دل من به تو احساس محبت میکند و به خاطر این احساس، شرم و خجالت بر چهرهام نمایان شده است.
همانا که داری ز گردان نژاد
کنی پیش من گوهر خویش یاد
هوش مصنوعی: اگر تو از نسل گردانان هستی، پس به من بگویید که چه گوهری در وجودت نهفته است.
بدو گفت رستم کهای نامجوی
نبودیم هرگز بدین گفتوگوی
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: ای جویای نام، هرگز در این گونه صحبت و مکالمه نبودهایم.
ز کشتی گرفتن سخن بود دوش
نگیرم فریب تو زین در مکوش
هوش مصنوعی: دیشب دربارهی کشتیگیری سخن میگفتند. دیگر نمیخواهم فریب تو را بخورم، پس برای رسیدن به این هدف تلاش نکن.
نه من کودکم گر تو هستی جوان
به کشتی کمر بستهام بر میان
هوش مصنوعی: من کودک نیستم حتی اگر تو جوان باشی؛ من به مبارزه آمادهام و از هر طرف خود را مهیا کردهام.
بکوشیم و فرجام کار آن بود
که فرمان و رای جهانبان بود
هوش مصنوعی: تلاش کنیم و در نهایت نتیجهاش این باشد که تحت تاثیر نظر و تصمیم حاکم جهان قرار بگیریم.
بسی گشتهام در فراز و نشیب
نیم مرد گفتار و بند و فریب
هوش مصنوعی: من در بالا و پایین زندگی بسیار گردش کردهام و با آدمها و سخنان فریبنده زیادی روبرو شدهام.
بدو گفت سهراب کز مرد پیر
نباشد سخن زین نشان دلپذیر
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت که از این نشان خوشایند، سخن نمیتواند از دل مردی کهنسال باشد.
مرا آرزو بد که در بسترت
برآید به هنگام هوش از برت
هوش مصنوعی: آرزویم این است که وقتی به هوش میآیی، در کنار تو باشم و در آغوشت قرار بگیرم.
کسی کز تو ماند ستودان کند
بپرد روان تن به زندان کند
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تو و یاد تو باقی مانده است، ستایش میکند و روحش را در بند تنش محبوس میکند.
اگر هوش تو زیر دست منست
به فرمان یزدان بساییم دست
هوش مصنوعی: اگر عقل و فهم تو در اختیار من باشد، پس با فرمان خداوند، دست به کار میشویم.
از اسپان جنگی فرود آمدند
هشیوار با گبر و خود آمدند
هوش مصنوعی: گروهی از جنگجویان با تدبیر و هوشیاری از اسبهای جنگی پیاده شدند و به سوی دشمنان خود که از زرتشتیان بودند، نزدیک شدند.
ببستند بر سنگ اسپ نبرد
برفتند هر دو روان پر ز گرد
هوش مصنوعی: دو نفر سوار بر اسب در میدان نبرد به سمت هم میتازند و گرد و غبار زیادی به هوا بلند میشود.
بکشتی گرفتن برآویختند
ز تن خون و خوی را فرو ریختند
هوش مصنوعی: در یک مسابقه کشتی، با تلاش و شدت، بدنها و احساسات همچون خون و ویژگیهای فردی به زمین ریخته میشوند.
بزد دست سهراب چون پیل مست
برآوردش از جای و بنهاد پست
هوش مصنوعی: سهراب مانند فیل سرمست، دستش را بلند کرد و کسی را به شدت از جای خود بلند کرد و بر زمین انداخت.
به کردار شیری که بر گور نر
زند چنگ و گور اندر آید به سر
هوش مصنوعی: همانند شیری که بر جسد نر میخزد و آن را میخراشد، حالتی قوی و جسور دارد و به نوعی نشان میدهد که حتی در شرایط سخت و خطرناک هم میتواند تسلط خود را حفظ کند.
نشست از بر سینهٔ پیلتن
پر از خاک چنگال و روی و دهن
هوش مصنوعی: او بر سینهٔ پهلوان نشسته است و تمام بدنش پر از خاک و آثار نبرد است، به طوری که چنگال، صورت و دهانش پر از غبار و نشانهای جنگ شدهاند.
یکی خنجری آبگون برکشید
همیخواست از تن سرش را برید
هوش مصنوعی: شخصی خنجری به رنگ قرمز (مثل رنگ خون) را بیرون آورد و قصد داشت سر کسی را از بدنش جدا کند.
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
هوش مصنوعی: به سهراب گفت: ای جوان دلیر و شجاع، که همچون شیر شکارچی هستی، با کمان و شمشیر آماده به نبرد.
دگرگونهتر باشد آیین ما
جزین باشد آرایش دین ما
هوش مصنوعی: آیین ما به گونهای متفاوتتر است و شکل دین ما نیز به همین صورت است.
کسی کاو بکشتی نبرد آورد
سر مهتری زیر گرد آورد
هوش مصنوعی: کسی که در میدان جنگ با شجاعت و دلیری به نبرد میپردازد، در نهایت جایگاه و مقام بزرگی را برای خود کسب میکند.
نخستین که پشتش نهد بر زمین
نبرد سرش گرچه باشد به کین
هوش مصنوعی: اولین کسی که در جنگ به زمین بیفتد، سرش را نباید به کینه بر زمین بگذارد.
گرش بار دیگر به زیر آورد
ز افگندنش نام شیر آورد
هوش مصنوعی: اگر دوباره او را به زمین بیاندازد، باز هم نامش به عنوان شیر خواهد shine کرد.
بدان چاره از چنگ آن اژدها
همیخواست کاید ز کشتن رها
هوش مصنوعی: بدان که راه نجاتی از چنگال آن اژدها میجست که از کشتن آزاد شود.
دلیر جوان سر به گفتار پیر
بداد و ببود این سخن دلپذیر
هوش مصنوعی: جوان شجاع به صحبتهای پیر گوش داد و این کلام شیرین را پذیرفت.
یکی از دلی و دوم از زمان
سوم از جوانمردیش بیگمان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک شخص به خاطر دل و احساساتش، یک بار به خاطر گذر زمان و تغییرات زندگی، و برای بار سوم به خاطر جوانمردی و نیکوکاریاش شناخته میشود. هر یک از این موارد نشاندهنده ابعاد مختلف شخصیت او هستند.
رها کرد زو دست و آمد به دشت
چو شیری که بر پیش آهو گذشت
هوش مصنوعی: او از دست آن شخص رها شد و به دشت رفت، مانند شیری که از پیش آهو میگذرد.
همیکرد نخچیر و یادش نبود
ازان کس که با او نبرد آزمود
هوش مصنوعی: او در حال شکار بود و فراموش کرده بود که با چه کسی جنگ را تجربه کرده است.
همی دیر شد تا که هومان چو گرد
بیامد بپرسیدش از هم نبرد
هوش مصنوعی: زمان زیادی گذشت تا هومان به گرد آمد و از او درباره نبرد سؤال کرد.
به هومان بگفت آن کجا رفته بود
سخن هرچه رستم بدو گفته بود
هوش مصنوعی: به هومان گفت که رستم چه سخنانی به او گفته و آنچه که او راجع به سفرش بیان کرده بود.
بدو گفت هومان گرد ای جوان
به سیری رسیدی همانا ز جان
هوش مصنوعی: هومان به جوان گفت: به راحتی و خوشی رسیدی، زیرا این مسیری که طی کردی از جانت بوده است.
دریغ این بر و بازو و یال تو
میان یلی چنگ و گوپال تو
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چقدر افسوس است که قدرت و زیبایی تو در میان یک شخصیت بزرگ و قدرتمند قرار گرفته است. به عبارتی، احساس حسرت از این دارد که ویژگیهای برجستهات در مقایسه با یک موجود قویتر نادیده گرفته میشوند.
هژبری که آورده بودی بدام
رها کردی از دام و شد کار خام
هوش مصنوعی: آن هژبری که به دام آوردی، اکنون از دام رها شده و به کار بیهودهای مشغول است.
نگه کن کزین بیهده کارکرد
چه آرد به پیشت به دیگر نبرد
هوش مصنوعی: ببین چه نتیجهای از کارهای بیهودهات به دست میآید و هیچ چیزی برایت به ارمغان نمیآورد.
بگفت و دل از جان او برگرفت
پرانده همی ماند ازو در شگفت
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و دلش از جانش جدا شد، در حالی که از این وضعیت حیرتزده باقی ماند.
به لشکرگه خویش بنهاد روی
به خشم و دل از غم پر از کار اوی
هوش مصنوعی: او به جمع خود روی آورد و با خشم به آنها نگاه کرد، در حالی که دلش از غم و اندوه پر بود به خاطر کارهایی که انجام داده بود.
یکی داستان زد برین شهریار
که دشمن مدار ارچه خردست خوار
هوش مصنوعی: یکی داستانی از شهریار نقل کرد که هرچند دشمن کوچک و بیمقدار باشد، نباید او را نادیده گرفت.
چو رستم ز دست وی آزاد شد
بسان یکی تیغ پولاد شد
هوش مصنوعی: وقتی رستم از دست او رهایی یافت، مانند یک تیغ تیزی و محکم شد.
خرامان بشد سوی آب روان
چنان چون شده باز یابد روان
هوش مصنوعی: او به آرامی به سمت آب روان حرکت کرد، مانند پرندهای که پس از پرواز دوباره به آسودگی میرسد.
بخورد آب و روی و سر و تن بشست
به پیش جهانآفرین شد نخست
هوش مصنوعی: آب به صورت و بدن او برخورد کرد و او را شستشو داد، و در آغاز وجودش، نزد خالق جهان قرار گرفت.
همی خواست پیروزی و دستگاه
نبود آگه از بخشش هور و ماه
هوش مصنوعی: او همواره آرزوی پیروزی و قدرت را داشت، اما از نعمتهای خورشید و ماه بیخبر بود.
که چون رفت خواهد سپهر از برش
بخواهد ربودن کلاه از سرش
هوش مصنوعی: زمانی که شخص از دنیا میرود، انگار آسمان او را فراموش میکند و به نوعی مانند کسی که کلاهی را از سر فردی برمیدارد، او را از یاد میبرد.
وزان آبخور شد به جای نبرد
پراندیشه بودش دل و روی زرد
هوش مصنوعی: به جای جنگ و درگیری، او با دل و چهرهای رنگپریده به تفکر و اندیشه مشغول شد.
همیتاخت سهراب چون پیل مست
کمندی به بازو کمانی به دست
هوش مصنوعی: سهراب با شتاب مانند فیل مستی حرکت میکرد. او یک کمند به بازو و یک کمان در دست داشت.
گرازان و بر گور نعرهزنان
سمندش جهان و جهان راکنان
هوش مصنوعی: در این دنیا، مانند گرازها که با صدای بلند و بیپروا در خاک و زمین نعره میزنند، باید با قاطعیت و قدرت پیش برویم و بر مشکلات فائق بیاییم.
همیماند رستم ازو در شگفت
ز پیگارش اندازهها برگرفت
هوش مصنوعی: رستم از اندازههای پیگار بسیار شگفتزده و حیرتزده میماند.
چو سهراب شیراوژن او را بدید
ز باد جوانی دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی سهراب فرزند شیراوژن او را دید، به خاطر جوانی و شادابیاش، دلش را برد.
چنین گفت کای رسته از چنگ شیر
جدا مانده از زخم شیر دلیر
هوش مصنوعی: او گفت: ای کسی که از چنگال شیر رهایی یافتهای و از زخمهای او به دوری، تو دلی شجاع و نیرومند داری.
حاشیه ها
1392/02/08 12:05
امین کیخا
بر و کتف و یالش همانند من تو گویی که داننده برزد رسن
یعنی چنین کتف و قامت رستم مانند من است گویی با ریسمان اندازه گیری کرده اند و او را ساخته اند
1393/12/01 15:03
وحید محسنی
با درود
به مهر بِویرایید
بیت 33 پاره ی یکم
مرا آرزو بُد که در بسترت
به جای
مرا آرزو بُد که در بسترست
با پاس
1394/03/10 18:06
احمد رحمت بر
روایتی دیگر از بیت 9:
بَر و کتف و یالش همانند من
تو گویی نگارنده برزد رَسَن
1394/03/10 18:06
احمد رحمت بر
روایتی دیگر از بیت 10:
نشانهای مادر بیابم همی
به دل نیز لختی بتابم همی
واژه نامه دهخدا زیر مدخل «لختی»
سلام بر خردمندان.
ای کاش دوستانی که دانش تلفظ صحیح و خوانش صحیح این ابیات را دارند، صدایشان را می گذاشتند و ما را از این لحن زیبا و از دانش خود بهره مند می کردند. متشکرم.
1401/02/17 16:05
الهه رهرونیا
چگونه میتوان صدا در این بخش قرار داد؟
بزد دست سهراب چون پیل مست چو شیر دمنده زجا در بجست
کمربند رستم گرفت و کشید زبس زورگفتی زمین بر درید
به رستم درآویخت چون پیل مست برآوردش از جای و بنهاد پست
یکی نعره برزد پر از خشم و کین بزد رستم شیر را برزمین
1401/04/08 02:07
منصور نوین
سلام این ابیات از کجا اومده؟ اینا توی متن شعر دیده نمیشه؟
لطفا تصحیح شود:
مرا آرزو بد که در بسترست
به
مرا آرزو بد که در بسترت
در تصحیح ژول مل (و ریاحی) بیت اول اینگونه است: چو خورشید رخشان برآورد سر/سیه زاغ پران فروبرد پر.
1401/04/08 02:07
منصور نوین
رستم در هیچ جنگی اینطور تحقیر نشده بود....
1404/04/16 11:07
علی میراحمدی
در نبرد میان رستم و سهراب ابتدا سهراب پشت رستم را به خاک میمالد ولی رستم حیله ای در کار میکند و میگوید در شهر ما رسم است که اگر پهلوانی در نبرد برای بار اول پشت حریف را به خاک مالید از جان او درگذرد و به او مهلت بدهد و با این سخن سهراب را فریب میدهد وجان خود را حفظ میکند.این برای بار چندم است که سهراب فریب میخورد.او پیش ازین فریب افراسیاب و سپس گردآفرید را خورده بود.درینجا میتوانیم جوانی و خامی و بیتجربگی بسیار سهراب را مشاهده کنیم .البته نباید از احساسات پاک او که نشان جوانی است هم به آسانی گذشت زیرا سهراب همچنان احتمال میدهد که شاید هم نبردش پدرش باشد.
اما هومان به عنوان پهلوانی باتجربه و میدان دیده وقتی ازین ماجرا (مهلت دادن سهراب به رستم)آگاه میشود درمییابد که کار سهراب تمام است و این رستم است که در نهایت جنگ را پیروز میگردد و به سهراب میگوید:
نگه کن کزین بیهده کارکرد
چه آرد به پیشت به دیگر نبرد
اما چرا هومان به چنین نتیجه ای میرسد؟!
چرا هومان دیگر از سهراب ناامید شده و رستم را پیروز قطعی جنگ میداند؟!
هومان مانند سهراب جوانی خام و بی تجربه نیست و خوب درمیابد که در نبرد تن به تن و برابر اگر پهلوانی را یکبار بر زمین زدی برای بار دوم نمیتوانی به روش بار اول چنین کاری بکنی،زیرا حریف به اصطلاح از فوت و فن و شگردهای تو آگاه شده و دیگر دستت را خوانده است .
شاید هم خوب میداند که پهلوانی مثل رستم را نمیتوان دوبار بر زمین زد
نکته دیگر یک مسئله اعتقادی است و آن رسیدن و یا نرسیدن زمان مرگ است .هومان درمیابد که اگر رستم از چنگ سهراب رهایی یافته پس زمان مرگش نرسیده و زمان سهراب سرآمده است.
رسیدن یا نرسیدن زمان (مرگ) یکی از اعتقادات پایه ای میان شخصیتهای شاهنامه است
در ادامه ابیات مربوط به گفتگوی سهراب و هومان را میخوانیم:
همی دیر شد تا که هومان چو گرد
بیامد بپرسیدش از هم نبرد
به هومان بگفت آن کجا رفته بود
سخن هرچه رستم بدو گفته بود
بدو گفت هومان گرد ای جوان
به سیری رسیدی همانا ز جان
دریغ این بر و بازو و یال تو
میان یلی چنگ و گوپال تو
هژبری که آورده بودی بدام
رها کردی از دام و شد کار خام
نگه کن کزین بیهده کارکرد
چه آرد به پیشت به دیگر نبرد
بگفت و دل از جان او برگرفت
پر انده همی ماند ازو در شگفت
به لشکرگه خویش بنهاد روی
به خشم و دل از غم پر از کار اوی
درود و آفرین بر روان پاک فردوسی هربار شاهنامه میخوانم سرشک ار دو چشمم رواند فرو . این را بنگرید
ز رستم بپرسید خندان دو لب
تو گویی که با او بهم بود شب
--
بپوشید سهراب خفتان رزم
سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم
بیامد خروشان بران دشت جنگ
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاورنگ
ز رستم بپرسید خندان دو لب
تو گفتی که با او به هم بود شب
که شب چون بدت روز چون خاستی
ز پیگار بر دل چه آراستی
ز کف بفگن این گُرز و شمشیر کین
بزن جنگ و بیداد را بر زمین
نشینیم هر دو پیاده به هم
به می تازه داریم روی دژم
بدینگونه است
بر و کتف و یالش همانند من
تو گویی نگارنده برزد رسن
نشانهای مادر بیابم همی
بدل نیز لختی بتابم همی
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
گوید «تو گویی نگارنده برزد رسن»
رسن برزدن= اندازه گیری
رسن=رسمان (برای اندازه گیری رسمانی نشاندار بکار برند)
گوید این همرزم همه چیزش مانند من است و نشانهایی که مادر به من گفته در او مییابم دلم نیر جنگ کردن با او را نمیتابد میترسم رستم باشد.
اند = قد / حالت / وضع/چند ( چند = چه + اند )
پر=شعاع/پرتو
ژنده/گنده/زنده= گنده
ژیان در پارسی از چند ریشه و به چند چم است
۱-ژگان/ژیان= از ژکیدن = خشمگین
۲-ژیان/ژیدان / گیدان / گیودان / زیدان= زندگی/ زنده و سرزنده
۳-ژیان/ژیوان / گیوان / جیوان = زنده و سرزنده ، جوان / جانور
چو خورشید تابان برآورد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر
تهمتن بپوشید ببربیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
کمندی به فتراک بر بست شست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
بیامد بران دشت آوردگاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
همه تلخی از بهر بیشی بود
مبادا که با آز خویشی بود
وزان روی سهراب با انجمن
همی می گسارید با رودزن
به هومان چنین گفت کاین شیرمرد
که با من همیگردد اندر نبرد
ز بالای من نیست بالاش کم
برزم اندرون دل ندارد دژم
بر و کفت و یالش همانند من
تو گویی نگارنده بر زد رسن
نشانهای مادر بیابم همی
بدل نیز لختی بتابم همی
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
نباید که من با پدر جنگجوی
شوم خیرهروی اندر آرم بروی
بدو گفت هومان که در کارزار
رسیدست رستم به من اند بار
شنیدم که در جنگ مازندران
چه کرد آن دلاور به گُرز گران
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی
1404/05/12 23:08
علی میراحمدی
نشانهای مادر بیابم همی
به دل نیز لختی بتابم همی
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
آیا سهراب دریافته بود که حریفش همان پدرش،رستم دستان است؟!
با نگاهی به این ابیات میفهمیم که او هم از نشانیها و هم از گواهی دل خویش به این موضوع پی برده بود.
در این قضیه سهراب از رستم جلو تر است.شگفتا که رستم هیچ واکنش و احساسی نسبت به سهراب ندارد.
برای رستم ،سهراب دشمن است . شاید چنین نگاهی اساسا مانع نگرش درست و احساسی و پدرانه تهمتن شده است.
جالب است که چند صحنه پیش تر گرد آفرید به سهراب میگوید:
که ترکان ز ایران نیابند جفت
در مرام نامه ایرانیان ، تورانیان دشمن هستند و رستم سخت به این مرام نامه نانوشته پایبند است تا آنجا که خون پسرش را ناخواسته پای این موضوع میریزد.
اما سهراب جوان است،بسیار جوان و روزگار نادیده .
بدون شک او چیزهایی از کینه ایران و توران و علل و عوامل آن میداند .
اما او در سمنگان که گویا یک شهر مرزی است به دنیا آمده و نه کاملا تورانی است و در خدمت افراسیاب و نه مهر تمام و کمالی به ایران و ایرانیان دارد.
مسئله مهم برای سهراب اینست که با وجود او و پدرش چرا کسان دیگری باید حکومت کنند؟!
سهراب نه کاووس را قبول دارد و نه افراسیاب را.
او آمده است که رستم را بیابد و به همراه او ابتدا کاووس و سپس افراسیاب را سرنگون کند :
برانگیزم از گاه کاووس را
از ایران ببرم پی طوس را
به رستم دهم تخت و گرز و کلاه
نشانمش بر گاه کاووس شاه
از ایران به توران شوم جنگجوی
ابا شاه روی اندر آرم بروی
بگیرم سر تخت افراسیاب
سر نیزه بگذارم از آفتاب
او نمیداند که اگر دودمان رستم میخواستند براحتی تخت پادشاهی ایران را صاحب میشدند و نیازی هم به کمک سهراب نبود.
سهراب نمیداند که یکبار در زمان نوذر پادشاهی ایران به سام پیشنهاد شده بود:
چه باشد اگر سام یل پهلوان
نشیند برین تخت روشن روان
و او چنین پاسخ داده تا وفاداری خود را به نوذر و پادشاهی ایران ثابت کند:
بدیشان چنین گفت سام سوار
که این کی پسندد ز من کردگار
که چون نوذری از نژاد کیان
به تخت کیی بر کمر بر میان
به شاهی مرا تاج باید بسود
محالست و این کس نیارد شنود
سهراب تا جایی جنگاوری و دلیری فراوانی از خویش نشان میدهد و تصور میکند همه چیز را با زور بازو میتوان به دست آورد.
اما در لحظه مرگ و زمانی که متوجه بسیاری از حقایق شده است درمیابد که با همه زور و بازو و جوانی اسیر دست گوژپشت روزگار شده است .
چقدر فردوسی درینجا واژه گوژپشت را بجا و صحیح به عنوان دست روزگار و چرخ فلک استفاده کرده است.
تو زین بیگناهی که این گوژپشت
مرا برکشید و به زودی بکشت
آری....سهراب با همه زور و جوانی و مردانگی حریف گوژپشت روزگار نمیشود.