گنجور

بخش ۱۳

چو افگند خور سوی بالا کمند
زبانه برآمد ز چرخ بلند
بپوشید سهراب خفتان جنگ
نشست از بر چرمهٔ سنگ رنگ
یکی تیغ هندی به چنگ اندرش
یکی مغفر خسروی بر سرش
کمندی به فتراک بر شست خم
خم اندر خم و روی کرده دژم
بیامد یکی برز بالا گزید
به جایی که ایرانیان را بدید
بفرمود تا رفت پیشش هجیر
بدو گفت کژی نیاید ز تیر
نشانه نباید که خم آورد
چو پیچان شود زخم کم آورد
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی
سخن هرچه پرسم همه راست گوی
متاب از ره راستی هیچ روی
چو خواهی که یابی رهایی ز من
سرافراز باشی به هر انجمن
از ایران هر آنچت بپرسم بگوی
متاب از ره راستی هیچ روی
سپارم به تو گنج آراسته
بیابی بسی خلعت و خواسته
ور ایدون که کژی بود رای تو
همان بند و زندان بود جای تو
هجیرش چنین داد پاسخ که شاه
سخن هرچه پرسد ز ایران سپاه
بگویم همه آنچ دانم بدوی
به کژی چرا بایدم گفت‌وگوی
بدو گفت کز تو بپرسم همه
ز گردنکشان و ز شاه و رمه
همه نامداران آن مرز را
چو طوس و چو کاووس و گودرز را
ز بهرام و از رستم نامدار
ز هر کت بپرسم به من برشمار
بگو کان سراپردهٔ هفت رنگ
بدو اندرون خیمه‌های پلنگ
به پیش اندرون بسته صد ژنده‌پیل
یکی مهد پیروزه برسان نیل
یکی برز خورشید پیکر درفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش
به قلب سپاه اندرون جای کیست
ز گردان ایران ورا نام چیست
بدو گفت کان شاه ایران بود
بدرگاه او پیل و شیران بود
وزان پس بدو گفت بر میمنه
سواران بسیار و پیل و بنه
سراپرده‌ای بر کشیده سیاه
زده گردش اندر ز هر سو سپاه
به گرد اندرش خیمه ز اندازه بیش
پس پشت پیلان و بالاش پیش
زده پیش او پیل پیکر درفش
به در بر سواران زرینه کفش
چنین گفت کان طوس نوذر بود
درفشش کجاپیل‌پیکر بود
دگر گفت کان سرخ پرده‌سرای
سواران بسی گردش اندر به پای
یکی شیر پیکر درفشی به زر
درفشان یکی در میانش گهر
چنین گفت کان فر آزادگان
جهانگیر گودرز کشوادگان
بپرسید کان سبز پرده‌سرای
یکی لشکری گشن پیشش به پای
یکی تخت پرمایه اندر میان
زده پیش او اختر کاویان
برو بر نشسته یکی پهلوان
ابا فر و با سفت و یال گوان
ز هر کس که بر پای پیشش براست
نشسته به یک رش سرش برتر است
یکی باره پیشش به بالای اوی
کمندی فرو هشته تا پای اوی
برو هر زمان برخروشد همی
تو گویی که در زین بجوشد همی
بسی پیل برگستوان‌دار پیش
همی جوشد آن مرد بر جای خویش
نه مردست از ایران به بالای اوی
نه بینم همی اسپ همتای اوی
درفشی بدید اژدها پیکرست
بران نیزه بر شیر زرین سرست
چنین گفت کز چین یکی نامدار
بنوی بیامد بر شهریار
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بدو گفت نامش ندارم بویر
بدین دژ بدم من بدان روزگار
کجا او بیامد بر شهریار
غمی گشت سهراب را دل ازان
که جایی ز رستم نیامد نشان
نشان داده بود از پدر مادرش
همی دید و دیده نبد باورش
همی نام جست از زبان هجیر
مگر کان سخنها شود دلپذیر
نبشته به سر بر دگرگونه بود
ز فرمان نکاهد نخواهد فزود
ازان پس بپرسید زان مهتران
کشیده سراپرده بد برکران
سواران بسیار و پیلان به پای
برآید همی نالهٔ کرنای
یکی گرگ پیکر درفش از برش
برآورده از پرده زرین سرش
بدو گفت کان پور گودرز گیو
که خوانند گردان ورا گیو نیو
ز گودرزیان مهتر و بهترست
به ایرانیان بر دو بهره سرست
بدو گفت زان سوی تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید
ز دیبای رومی به پیشش سوار
رده برکشیده فزون از هزار
پیاده سپردار و نیزه‌وران
شده انجمن لشکری بی‌کران
نشسته سپهدار بر تخت عاج
نهاده بران عاج کرسی ساج
ز هودج فرو هشته دیبا جلیل
غلام ایستاده رده خیل خیل
بر خیمه نزدیک پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
بپرسید کان سرخ پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
به گرد اندرش سرخ و زرد و بنفش
ز هرگونه‌ای برکشیده درفش
درفشی پس پشت پیکرگراز
سرش ماه زرین و بالا دراز
چنین گفت کاو را گرازست نام
که در جنگ شیران ندارد لگام
هشیوار و ز تخمهٔ گیوگان
که بر درد و سختی نگردد ژگان
نشان پدر جست و با او نگفت
همی داشت آن راستی در نهفت
تو گیتی چه سازی که خود ساخت‌ست
جهاندار ازین کار پرداخت‌ست
زمانه نبشته دگرگونه داشت
چنان کاو گذارد بباید گذاشت
دگر باره پرسید ازان سرفراز
ازان کش به دیدار او بد نیاز
ازان پردهٔ سبز و مرد بلند
وزان اسپ و آن تاب داده کمند
ازان پس هجیر سپهبدش گفت
که از تو سخن را چه باید نهفت
گر از نام چینی بمانم همی
ازان است کاو را ندانم همی
بدو گفت سهراب کاین نیست داد
ز رستم نکردی سخن هیچ یاد
کسی کاو بود پهلوان جهان
میان سپه در نماند نهان
تو گفتی که بر لشکر او مهترست
نگهبان هر مرز و هر کشورست
چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بدن کان گو شیرگیر
کنون رفته باشد به زابلستان
که هنگام بزمست در گلستان
بدو گفت سهراب کاین خود مگوی
که دارد سپهبد سوی جنگ روی
به رامش نشیند جهان پهلوان
برو بر بخندند پیر و جوان
مرا با تو امروز پیمان یکیست
بگوییم و گفتار ما اندکیست
اگر پهلوان را نمایی به من
سرافراز باشی به هر انجمن
ترا بی‌نیازی دهم در جهان
گشاده کنم گنجهای نهان
ور ایدون که این راز داری ز من
گشاده بپوشی به من بر سخن
سرت را نخواهد همی تن به جای
نگر تا کدامین به آیدت رای
نبینی که موبد به خسرو چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
سخن گفت ناگفته چون گوهرست
کجا نابسوده به سنگ اندرست
چو از بند و پیوند یابد رها
درخشنده مهری بود بی‌بها
چنین داد پاسخ هجیرش که شاه
چو سیر آید از مهر وز تاج و گاه
نبرد کسی جویداندر جهان
که او ژنده پیل اندر آرد ز جان
کسی را که رستم بود هم نبرد
سرش ز آسمان اندر آید به گرد
تنش زور دارد به صد زورمند
سرش برترست از درخت بلند
چنو خشم گیرد به روز نبرد
چه هم رزم او ژنده پیل و چه مرد
هم‌آورد او بر زمین پیل نیست
چو گرد پی رخش او نیل نیست
بدو گفت سهراب از آزادگان
سیه بخت گودرز کشوادگان
چرا چون ترا خواند باید پسر
بدین زور و این دانش و این هنر
تو مردان جنگی کجا دیده‌ای
که بانگ پی اسپ نشنیده‌ای
که چندین ز رستم سخن بایدت
زبان بر ستودنش بگشایدت
از آتش ترا بیم چندان بود
که دریا به آرام خندان بود
چو دریای سبز اندر آید ز جای
ندارد دم آتش تیزپای
سر تیرگی اندر آید به خواب
چو تیغ از میان برکشد آفتاب
به دل گفت پس کاردیده هجیر
که گر من نشان گو شیرگیر
بگویم بدین ترک با زور دست
چنین یال و این خسروانی نشست
ز لشکر کند جنگ او ز انجمن
برانگیزد این بارهٔ پیلتن
برین زور و این کتف و این یال اوی
شود کشته رستم به چنگال اوی
از ایران نیاید کسی کینه خواه
بگیرد سر تخت کاووس شاه
چنین گفت موبد که مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه روز چون آب جوی
چو گودرز و هفتاد پور گزین
همه پهلوانان با آفرین
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد
که چون برکشد از چمن بیخ سرو
سزد گر گیا را نبوید تذرو
به سهراب گفت این چه آشفتنست
همه با من از رستمت گفتنست
نباید ترا جست با او نبرد
برآرد به آوردگاه از تو گرد
همی پیلتن را نخواهی شکست
همانا که آسان نیاید به دست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو افگند خور سوی بالا کمند
زبانه برآمد ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید به سمت بالا می‌رود، شعله‌ای از آتش به سوی آسمان بر می‌خیزد و این نشان از قدرت و بلندی آسمان دارد.
بپوشید سهراب خفتان جنگ
نشست از بر چرمهٔ سنگ رنگ
هوش مصنوعی: سهراب، لباس جنگی خود را بپوشید و در دل میدان نبرد، بر روی سنگ‌های رنگی نشسته است.
یکی تیغ هندی به چنگ اندرش
یکی مغفر خسروی بر سرش
هوش مصنوعی: او یک تیغ هندی در دست دارد و بر روی سرش یک کلاه زرهی که مخصوص پادشاهان است، قرار دارد.
کمندی به فتراک بر شست خم
خم اندر خم و روی کرده دژم
هوش مصنوعی: کمند و دمی از فتراک بر دست اوست، در حالی که خم‌های پیچیده‌ای در کار است و او با چهره‌ای غمگین به نظر می‌رسد.
بیامد یکی برز بالا گزید
به جایی که ایرانیان را بدید
هوش مصنوعی: یک نفر از بالا آمد و به جایی رسید که ایرانیان را مشاهده کرد.
بفرمود تا رفت پیشش هجیر
بدو گفت کژی نیاید ز تیر
هوش مصنوعی: هجیر به دستور او به پیش رفت و به او گفت که تیر خطا نخواهد رفت.
نشانه نباید که خم آورد
چو پیچان شود زخم کم آورد
هوش مصنوعی: هر نشانه‌ای نباید به قدری ضعیف شود که در برابر مشکلات تاب نیاورد، زیرا اگر زخم کمی به آن فشار بیاورد، آن نشانه ممکن است از بین برود.
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهی در کارهای خود موفق باشی، باید با صداقت و راستگویی عمل کنی، زیرا این روش باعث می‌شود از مشکلات و نقصان‌ها دور بمانی.
سخن هرچه پرسم همه راست گوی
متاب از ره راستی هیچ روی
هوش مصنوعی: هر چه سوال کنم، همه‌اش را حقیقت می‌گویید. از راه راست منحرف نشوید و به هیچ سمتی نروید.
چو خواهی که یابی رهایی ز من
سرافراز باشی به هر انجمن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از من آزاد شوی، باید در هر جمعی با افتخار و عزت حاضر شوی.
از ایران هر آنچت بپرسم بگوی
متاب از ره راستی هیچ روی
هوش مصنوعی: هر بار که از تو درباره ایران بپرسم، نگو که از راه راست منحرف شده‌ای و هیچ وقت به آن سمت نرو.
سپارم به تو گنج آراسته
بیابی بسی خلعت و خواسته
هوش مصنوعی: من این گنج ارزشمند را به تو می‌سپارم؛ تو در این راه به دست آوردنی‌های فراوان و زیبایی‌ها دست خواهی یافت.
ور ایدون که کژی بود رای تو
همان بند و زندان بود جای تو
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که نظر تو درست است، باید بدانید که همان نظر نادرست تو، برای تو مانند یک بند و زندان خواهد بود.
هجیرش چنین داد پاسخ که شاه
سخن هرچه پرسد ز ایران سپاه
هوش مصنوعی: هجیر به او پاسخ داد که فرمانروای سخن هر چه از سپاه ایران بپرسد، در این باره پاسخ خواهد داد.
بگویم همه آنچ دانم بدوی
به کژی چرا بایدم گفت‌وگوی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم همه چیزهایی را که می‌دانم به تو بگویم، چرا باید در مورد اشتباهات و نادرستی‌ها صحبت کنم؟
بدو گفت کز تو بپرسم همه
ز گردنکشان و ز شاه و رمه
هوش مصنوعی: او به او گفت که می‌خواهم درباره گردنکشان و همچنین شاه و گوسفندها از تو سوال کنم.
همه نامداران آن مرز را
چو طوس و چو کاووس و گودرز را
هوش مصنوعی: همه افراد مشهور و بزرگ آن سرزمین مانند طوس، کاووس و گودرز هستند.
ز بهرام و از رستم نامدار
ز هر کت بپرسم به من برشمار
هوش مصنوعی: از بهرام و رستم معروف بپرسم، نام‌هایشان را برایم بشمار.
بگو کان سراپردهٔ هفت رنگ
بدو اندرون خیمه‌های پلنگ
هوش مصنوعی: بگو که در آنجا که هنرها و زیبایی‌های مختلف در هم آمیخته‌اند، جایگاه و جاذبه‌های خاصی وجود دارد که مانند خیمه‌های زیبا و جذاب پلنگ هستند.
به پیش اندرون بسته صد ژنده‌پیل
یکی مهد پیروزه برسان نیل
هوش مصنوعی: در پیش درون، صد پرنده در هم پیچیده‌اند و یکی از آن‌ها مهدی است که پیروزی را به سوی نیل می‌آورد.
یکی برز خورشید پیکر درفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش
هوش مصنوعی: یک چهره نورانی مانند خورشید در برابر ما قرار دارد، و بر روی سلاحش، که ماهی طلایی در پوششی بنفش دارد، نشسته است.
به قلب سپاه اندرون جای کیست
ز گردان ایران ورا نام چیست
هوش مصنوعی: در دل سپاه، چه کسی در آنجا قرار دارد؟ آن شخص که از میان جنگجویان ایرانی است، نامش چیست؟
بدو گفت کان شاه ایران بود
بدرگاه او پیل و شیران بود
هوش مصنوعی: به او گفتند که آن پادشاه ایران است و در دربار او، فیل‌ها و شیرها وجود دارند.
وزان پس بدو گفت بر میمنه
سواران بسیار و پیل و بنه
هوش مصنوعی: سپس به او گفت که در سمت راستش سواران بسیاری هستند و همچنین فیل‌ها و تجهیزات جنگی فراهم کرده‌اند.
سراپرده‌ای بر کشیده سیاه
زده گردش اندر ز هر سو سپاه
هوش مصنوعی: یک پرده سیاه بر افراشته‌اند و از هر طرف، گروهی در حال حرکت هستند.
به گرد اندرش خیمه ز اندازه بیش
پس پشت پیلان و بالاش پیش
هوش مصنوعی: در دور او خیمه‌ای بزرگ برپا شده و از پشت، فیل‌ها صف کشیده‌اند و از جلو نیز بال‌های درشتی قرار دارد.
زده پیش او پیل پیکر درفش
به در بر سواران زرینه کفش
هوش مصنوعی: در برابر او، دژی به بزرگی یک فیل برپا شده و سوارانی با کفش‌های طلایی در کنار آن ایستاده‌اند.
چنین گفت کان طوس نوذر بود
درفشش کجاپیل‌پیکر بود
هوش مصنوعی: نوذر، پادشاه طوس، با شجاعت و با شکوهی خاص برصحنه نبرد حاضر می‌شود. او به مانند یک جنگجوی باوقار و توانا در میان میدان قرار می‌گیرد.
دگر گفت کان سرخ پرده‌سرای
سواران بسی گردش اندر به پای
هوش مصنوعی: او گفت که آن سرخ‌پوش، که سلطانی در میدان جنگ است، بارها در زیر پای سواران چرخیده و تکرار شده است.
یکی شیر پیکر درفشی به زر
درفشان یکی در میانش گهر
هوش مصنوعی: یک شیر نیرومند با سپری از طلا درخشان و در میان آن زنجیره‌ای از جواهرات قیمتی قرار دارد.
چنین گفت کان فر آزادگان
جهانگیر گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای آن است که یک فرد بزرگ و با شخصیت که به عنوان یکی از آزادگان و بزرگمردان در جهان شناخته می‌شود، سخن می‌گوید. او نماینده‌ای از افرادی است که در اخلاق و رفتار خود به خوبی و بزرگی معروف‌اند.
بپرسید کان سبز پرده‌سرای
یکی لشکری گشن پیشش به پای
هوش مصنوعی: کسی از آن سبزپوش پرسید که آیا یکی از سربازان گرسنه پیش او آمده است؟
یکی تخت پرمایه اندر میان
زده پیش او اختر کاویان
هوش مصنوعی: در میان او، تختی با ارزش و گرانبها گذاشته‌اند که نشان دهنده‌ی مقام و منزلت بالا است و ستارگان را در پیش او قرار داده‌اند.
برو بر نشسته یکی پهلوان
ابا فر و با سفت و یال گوان
هوش مصنوعی: برو، نزد یکی از پهلوانان با قامت بلند و موهای خرامان دراز، که در حال استراحت نشسته است.
ز هر کس که بر پای پیشش براست
نشسته به یک رش سرش برتر است
هوش مصنوعی: هر کسی که بر پاهای خود راست ایستاده، از همه کسانی که نشسته‌اند، برتری بیشتری دارد.
یکی باره پیشش به بالای اوی
کمندی فرو هشته تا پای اوی
هوش مصنوعی: یک بار به سراغ او می‌روم و کمند را به دور او می‌اندازم تا او را به زمین بکشم.
برو هر زمان برخروشد همی
تو گویی که در زین بجوشد همی
هوش مصنوعی: هر وقت که تو احساس سرزندگی و شوق کردی، باید با شجاعت و انرژی پیش بروی و خود را به عمل برسانی.
بسی پیل برگستوان‌دار پیش
همی جوشد آن مرد بر جای خویش
هوش مصنوعی: بسیاری از فیل‌ها که برریش خویش ایستاده‌اند، در آن مکان بر روی خود جمع شده‌اند و مرد نیز در جای خود ایستاده است.
نه مردست از ایران به بالای اوی
نه بینم همی اسپ همتای اوی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان می‌کند که هیچ مردی از ایران به اندازه او محبوب و بزرگ نیست و هیچ اسبی هم همانند او در قدرت و شرافت وجود ندارد.
درفشی بدید اژدها پیکرست
بران نیزه بر شیر زرین سرست
هوش مصنوعی: درفش که نماد یک پرچم یا نشان است، به شکل یک اژدها با بدنی بزرگ و ترسناک دیده می‌شود. این درفش بر روی نیزه‌ای قرار دارد که نوک آن به سمت سر شیری طلایی اشاره دارد.
چنین گفت کز چین یکی نامدار
بنوی بیامد بر شهریار
هوش مصنوعی: یک شخصیت معروف از چین آمد و به پادشاه پیامی نوشت.
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بدو گفت نامش ندارم بویر
هوش مصنوعی: از او نامش را پرسیدند، فرخ هجیر پاسخ داد که نامی ندارد و او را "بویر" می‌نامند.
بدین دژ بدم من بدان روزگار
کجا او بیامد بر شهریار
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به دژ یا قلعه‌ای اشاره می‌کند که در روزگاری خاص، شخصی مهم و برجسته (مثل شهریار) به آنجا آمده است. شاعر از تجربه یا خاطره‌ای در مورد آن زمان و مکان صحبت می‌کند. این احساس می‌تواند شامل احساساتی مانند یادآوری گذشته، احترام به مقام، یا حتی زیبایی آن مکان باشد.
غمی گشت سهراب را دل ازان
که جایی ز رستم نیامد نشان
هوش مصنوعی: سهراب دلش گرفته بود از اینکه هیچ خبری از رستم پیدا نشد.
نشان داده بود از پدر مادرش
همی دید و دیده نبد باورش
هوش مصنوعی: او از پدر و مادرش نشانه‌هایی را مشاهده کرده بود، اما هیچ‌گاه به آن‌ها ایمان نداشت.
همی نام جست از زبان هجیر
مگر کان سخنها شود دلپذیر
هوش مصنوعی: جستجو در نام‌ها از زبان هجیر باعث می‌شود که سخنان دلپذیری بیان شود.
نبشته به سر بر دگرگونه بود
ز فرمان نکاهد نخواهد فزود
هوش مصنوعی: اگر تقدیر بر سر کسی نوشته شده باشد، تغییر نمی‌کند و نه از آن کاسته می‌شود و نه بر آن افزوده خواهد شد.
ازان پس بپرسید زان مهتران
کشیده سراپرده بد برکران
هوش مصنوعی: پس از آن، از آن بزرگ‌ترها بپرسید که چرا چادر را بر روی مرزها کشیده‌اند.
سواران بسیار و پیلان به پای
برآید همی نالهٔ کرنای
هوش مصنوعی: سواران و فیل‌ها به پا می‌خیزند و صدای دلخراش ساز کرنای بلند می‌شود.
یکی گرگ پیکر درفش از برش
برآورده از پرده زرین سرش
هوش مصنوعی: یک حیوانی شبیه به گرگ، پرچمی را از زیر پوشش زرینش بیرون آورده است.
بدو گفت کان پور گودرز گیو
که خوانند گردان ورا گیو نیو
هوش مصنوعی: به او گفتند که پسر گودرز، گیو، را می‌خوانند که با نیرو و قدرتی بزرگ شناخته می‌شود.
ز گودرزیان مهتر و بهترست
به ایرانیان بر دو بهره سرست
هوش مصنوعی: بهتر از همه گودرزیان، برای ایرانیان دارای دو ویژگی برجسته است.
بدو گفت زان سوی تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید
هوش مصنوعی: به او گفتم که از آن سمت، خورشید تابان طلوع می‌کند و من یک پرده سفید می‌بینم.
ز دیبای رومی به پیشش سوار
رده برکشیده فزون از هزار
هوش مصنوعی: لباس زیبا و با ارزش رومی به تن کرده و با شجاعت بیشتری از هزاران سواره نظام، خود را به جلو نشان می‌دهد.
پیاده سپردار و نیزه‌وران
شده انجمن لشکری بی‌کران
هوش مصنوعی: جمعی از سربازان پیاده و سواره به صف ایستاده‌اند و آماده نبرد هستند، مانند لشکری بزرگ و بی‌نهایت.
نشسته سپهدار بر تخت عاج
نهاده بران عاج کرسی ساج
هوش مصنوعی: سردار در کنار تختی از عاج نشسته و بر روی آن، صندلی چوبی را قرار داده است.
ز هودج فرو هشته دیبا جلیل
غلام ایستاده رده خیل خیل
هوش مصنوعی: از هودج (دلتنگی) پیراهن زیبایی پایین آمده، و غلام در میان گروهی ایستاده و به صف شده است.
بر خیمه نزدیک پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
هوش مصنوعی: در کنار خیمه و نزدیک پرده‌سرای، به مدتی چند پیاده و به صورت راه رفتن در حال حرکت به سمت دهلیز هستم.
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
هوش مصنوعی: به او گفتند که او را فریبرز نامیدند، زیرا او فرزند شاه است و دارای تاج و مقام بلندی می‌باشد.
بپرسید کان سرخ پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
هوش مصنوعی: کسی از آن هنرمند مشهور پرسید که در کدامی از دهلیزها و دالان‌ها مدت زیادی پیاده و بدون وسیله رفت و آمد گشت و گذار کرده است.
به گرد اندرش سرخ و زرد و بنفش
ز هرگونه‌ای برکشیده درفش
هوش مصنوعی: گرداگرد او پر از رنگ‌های زیبا و متنوع است که به نوعی نشان‌دهنده عظمت و شکوه او می‌باشد.
درفشی پس پشت پیکرگراز
سرش ماه زرین و بالا دراز
هوش مصنوعی: پرچمی در پشت بدن گرگ قرار دارد که بالای آن ماهی طلایی و دراز دیده می‌شود.
چنین گفت کاو را گرازست نام
که در جنگ شیران ندارد لگام
هوش مصنوعی: کسی که نامش با قدرت و شجاعت گره خورده است، در برابر شیران جنگجو هیچ کنترل و تسلطی ندارد.
هشیوار و ز تخمهٔ گیوگان
که بر درد و سختی نگردد ژگان
هوش مصنوعی: آگاه و هوشیار باش و از نسل گیوگان، زیرا کسی که به سختی و درد بی‌توجه باشد، در واقع خود را در معرض آسیب قرار داده است.
نشان پدر جست و با او نگفت
همی داشت آن راستی در نهفت
هوش مصنوعی: او به جستجوی نشانه‌ای از پدرش بود و با او صحبت نمی‌کرد. ولی در دلش حقیقت را پنهان کرده بود.
تو گیتی چه سازی که خود ساخت‌ست
جهاندار ازین کار پرداخت‌ست
هوش مصنوعی: تو در این دنیا چه چیزی می‌خواهی بسازی، در حالی که این جهان توسط یک فرمانروای بزرگ ساخته شده و او از این کار حساب و کتاب دارد؟
زمانه نبشته دگرگونه داشت
چنان کاو گذارد بباید گذاشت
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت همیشه به شکل‌های متفاوتی می‌نویسد و هر کسی که در آن مسیر حرکت کند، باید بپذیرد که تغییرات لازمی وجود دارد.
دگر باره پرسید ازان سرفراز
ازان کش به دیدار او بد نیاز
هوش مصنوعی: بار دیگر از آن بزرگوار پرسید، از آن کسی که برای دیدن او نیازمند بود.
ازان پردهٔ سبز و مرد بلند
وزان اسپ و آن تاب داده کمند
هوش مصنوعی: از آن پرده سبز و مرد بلند و از اسب و آن کمند تابیده، اشاره به وجود زیبایی‌ها و قدرت‌ها دارد. این تصویر به ما نمایی از جوانمردی و ویژگی‌های برجسته آن فرد را نشان می‌دهد.
ازان پس هجیر سپهبدش گفت
که از تو سخن را چه باید نهفت
هوش مصنوعی: پس از آن، هجیر به فرمانده‌اش گفت که درباره تو چه چیزی را باید پنهان نگه داشت.
گر از نام چینی بمانم همی
ازان است کاو را ندانم همی
هوش مصنوعی: اگر از نام چینی بگذرم، به این دلیل است که کسی را نمی‌شناسم.
بدو گفت سهراب کاین نیست داد
ز رستم نکردی سخن هیچ یاد
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت: تو اینجا هیچ نشانی از انصاف و حق را نمی‌بینی و حرفی از رستم به یاد نداری.
کسی کاو بود پهلوان جهان
میان سپه در نماند نهان
هوش مصنوعی: کسی که در واقع پهلوان جهان است، در میان سپاه هیچگاه پنهان نخواهد ماند.
تو گفتی که بر لشکر او مهترست
نگهبان هر مرز و هر کشورست
هوش مصنوعی: تو گفتی که در سپاه او، فرمانده‌ای است که محافظ هر مرز و سرزمینی است.
چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بدن کان گو شیرگیر
هوش مصنوعی: هجیر به او پاسخ داد که شاید بدن تو مانند شیر باشد، اما باید بیشتر بر روی خود کار کنی تا به حقیقت آن برسیدی.
کنون رفته باشد به زابلستان
که هنگام بزمست در گلستان
هوش مصنوعی: الان ممکن است به زابلستان رفته باشد، چون زمان جشن و شادی در گلستان است.
بدو گفت سهراب کاین خود مگوی
که دارد سپهبد سوی جنگ روی
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت که این موضوع را باز نکن، چرا که فرمانده در حال حرکت به سمت جنگ است.
به رامش نشیند جهان پهلوان
برو بر بخندند پیر و جوان
هوش مصنوعی: جهان پهلوان به آرامش می‌رسد و همه، از پیر و جوان، به او خندیده و شادمان می‌شوند.
مرا با تو امروز پیمان یکیست
بگوییم و گفتار ما اندکیست
هوش مصنوعی: امروز ما با هم پیمانی داریم که فقط به گفتار محدود می‌شود.
اگر پهلوان را نمایی به من
سرافراز باشی به هر انجمن
هوش مصنوعی: اگر بتوانی پهلوانی را به من معرفی کنی، در هر جمعی سر بلند خواهی بود و به احترام می‌نشینی.
ترا بی‌نیازی دهم در جهان
گشاده کنم گنجهای نهان
هوش مصنوعی: من تو را از نیازمندی‌ها آزاد می‌کنم و در این دنیا امکانات و ثروت‌های پنهان را برایت فراهم می‌کنم.
ور ایدون که این راز داری ز من
گشاده بپوشی به من بر سخن
هوش مصنوعی: اگر چنین است که این راز را از من می‌دانی، آن را حفظ کن و با من صحبت نکن.
سرت را نخواهد همی تن به جای
نگر تا کدامین به آیدت رای
هوش مصنوعی: سرت را نزن و به جای بدن ننگر، ببین که کدام فکر و اندیشه به سراغت خواهد آمد.
نبینی که موبد به خسرو چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
هوش مصنوعی: موبد در آن لحظه به خسرو چه گفت، زمانی که راز پنهانی را افشا کرد.
سخن گفت ناگفته چون گوهرست
کجا نابسوده به سنگ اندرست
هوش مصنوعی: سخن به زبان نیامده، مانند گوهر باارزشی است که هنوز به سنگ جلا داده نشده است.
چو از بند و پیوند یابد رها
درخشنده مهری بود بی‌بها
هوش مصنوعی: وقتی که کسی از قید و بندهای زندگی آزاد شود، مانند ماهی درخشان می‌شود که ارزشی بی‌قیمت دارد.
چنین داد پاسخ هجیرش که شاه
چو سیر آید از مهر وز تاج و گاه
هوش مصنوعی: هجیر به او پاسخ داد که وقتی شاه از محبت و سلطنت خسته می‌شود، چه باید کرد.
نبرد کسی جویداندر جهان
که او ژنده پیل اندر آرد ز جان
هوش مصنوعی: در دنیا کسی به دنبال جنگ و نبرد است که از جان خود به شدت می‌جنگد و در سختی‌ها و مشکلات مقاومتی همچون شیر دارد.
کسی را که رستم بود هم نبرد
سرش ز آسمان اندر آید به گرد
هوش مصنوعی: کسی که همچون رستم قوی و نیرومند است، حتی در نبرد نیز سرش از آسمان سرازیر نمی‌شود.
تنش زور دارد به صد زورمند
سرش برترست از درخت بلند
هوش مصنوعی: قدرت و توان او به اندازه‌ای است که برتر از تمام زورمندان و حتی درختان بلند است.
چنو خشم گیرد به روز نبرد
چه هم رزم او ژنده پیل و چه مرد
هوش مصنوعی: زمانی که در روز نبرد خشم بگیرد، تفاوتی نمی‌کند که حریفش ماجرای مردی جنگجو باشد یا موجودی بزرگ و قدرتمند مثل فیل؛ در هر صورت، او آماده‌ی جنگ خواهد بود.
هم‌آورد او بر زمین پیل نیست
چو گرد پی رخش او نیل نیست
هوش مصنوعی: او کسی نیست که بر زمین همتایی برایش پیدا شود، چون رنگ و جثه‌اش همانند نیل از دیگران متمایز است.
بدو گفت سهراب از آزادگان
سیه بخت گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: سهراب به او گفت که از میان آزادگان، مردان بدشانس و ناتوانی مانند گودرز و کشوادگان وجود دارند.
چرا چون ترا خواند باید پسر
بدین زور و این دانش و این هنر
هوش مصنوعی: چرا وقتی که تو را فراخواند، باید پسر به این قدرت و این علم و هنر باشد؟
تو مردان جنگی کجا دیده‌ای
که بانگ پی اسپ نشنیده‌ای
هوش مصنوعی: مردان جنگی را کجا دیده‌ای که صدای پای اسب را نشنیده باشند؟
که چندین ز رستم سخن بایدت
زبان بر ستودنش بگشایدت
هوش مصنوعی: برای ستایش رستم، قهرمان بزرگ، آن‌قدر داستان و سخن وجود دارد که زبانت را به گفتن وا می‌دارد.
از آتش ترا بیم چندان بود
که دریا به آرام خندان بود
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی تو از آتش آن‌قدر زیاد است که حتی دریا هم آرام و بی‌خیال به نظر می‌رسد.
چو دریای سبز اندر آید ز جای
ندارد دم آتش تیزپای
هوش مصنوعی: وقتی دریاچه‌ای آرام و سبز از جای خود به حرکت درآید، دیگر جایی برای شعله‌های تند و سوزان آتش نمی‌ماند.
سر تیرگی اندر آید به خواب
چو تیغ از میان برکشد آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که تاریکی به خواب می‌رود، درست مانند زمانی که خورشید از میان ابرها بیرون می‌آید و روشنی را به ارمغان می‌آورد.
به دل گفت پس کاردیده هجیر
که گر من نشان گو شیرگیر
هوش مصنوعی: دل به هجیر گفت که اگر من نشانه‌ام را بگویم، تو هم می‌توانی شیر را بگیری.
بگویم بدین ترک با زور دست
چنین یال و این خسروانی نشست
هوش مصنوعی: بگویم که با این دست قوی و این زیبایی مثل یال اسب و مانند یک پادشاه، به این ترک چه بگویم.
ز لشکر کند جنگ او ز انجمن
برانگیزد این بارهٔ پیلتن
هوش مصنوعی: از سپاه جدا شده است جنگ او و از جمعیت این کار دلیران را برمی‌انگیزد.
برین زور و این کتف و این یال اوی
شود کشته رستم به چنگال اوی
هوش مصنوعی: با این قدرت و این بازو و این شجاعت، رستم در چنگال او به خاک خواهد افتاد.
از ایران نیاید کسی کینه خواه
بگیرد سر تخت کاووس شاه
هوش مصنوعی: کسی از ایران نمی‌آید که با کینه و دشمنی به سراغ تخت کاووس شاه برود.
چنین گفت موبد که مردن به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
هوش مصنوعی: موبد گفت: خوش‌تر است که انسان با نام و یاد نیک بمیرد تا اینکه زنده بماند و دشمنی را خوشحال کند.
اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه روز چون آب جوی
هوش مصنوعی: اگر من به دست او کشته شوم، روزگار سیاه و بدی برای او نخواهد بود، مانند آبی که در جوی به آرامی جریان دارد.
چو گودرز و هفتاد پور گزین
همه پهلوانان با آفرین
هوش مصنوعی: همچون گودرز و هفتاد پسرش، همه آن پهلوانان را با ارادت و ستایش برگزین.
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد
هوش مصنوعی: در ایران، بدن من نباشد و چنین روزگاری برایم پیش نیاید. من از موبدی پاک و بی‌نظیر یاد دارم.
که چون برکشد از چمن بیخ سرو
سزد گر گیا را نبوید تذرو
هوش مصنوعی: اگر سرو از چمن قد برافرازد، طبیعی است که هیچ گیاهی عطر و بویی نخواهد داشت.
به سهراب گفت این چه آشفتنست
همه با من از رستمت گفتنست
هوش مصنوعی: سهراب به من گفت، این چه بی‌نظمی و پریشانی‌ است که همه در مورد تو حرف می‌زنند و از پیشرفت تو می‌گویند؟
نباید ترا جست با او نبرد
برآرد به آوردگاه از تو گرد
هوش مصنوعی: نباید به دنبال تو باشم، چون در نبرد با تو شکست می‌خورم و در میدان مبارزه به وجود تو پی می‌برم.
همی پیلتن را نخواهی شکست
همانا که آسان نیاید به دست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی قهرمان را شکست دهی، باید بدانی که این کار آسان نیست و به سادگی به دست نمی‌آید.

خوانش ها

بخش ۱۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/02/03 11:05
mohsen

بدو گفت زان سوی تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید
زان سو که تابنده شید برآید، صحیح است. یعنی در سمت مشرق، آن سو که خورشید تاینده بر می آید یعنی طلوع میکند.
تصحیح استاد بهرام مشیری

1391/03/10 10:06
علی

خیلی عالی بود

1394/02/10 12:05
ناشناس

اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه روز چون آب جوی
تصحیح بهرام مشیری:
اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه روز و خون آب جوی

1402/10/22 17:12
عبدالعزیز میرخزیمه

بیت 106 : اگر من شوم کشته بر دستِ او / نگردد سیه,روزِ چون آبِ جو

با این حساب باید گفت آقای مشیری اشتباه کرده است. همین شکل فوق از بیت 106درست هست همانطور که در متن نیز بهمین صورت آمده است زیرا آب جو , کنایه از روشنی است و آب  در معنی روشنی و روانی , در شاهنامه فراوان بکار رفته است برای نمونه :

تو این آبِ روشن مگردان سیاه 

که عیب آورد بر تو بر , عیب خواه

هجیر که بدست سهراب اسیر شده, با خود میگوید : اگر من رستم را به سهراب نشان ندهم و در نتیجه او مرا بکشد ( بیت 83) روزِ چون آب جوی روشنِ ایرانیان تیره نخواهد شد . کشته شدن من مهم نیست و زیانی به ایرانیان نخواهد رساند

1394/08/05 10:11
مهری

بر خیمه نزدیک پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
بپرسید کان سرخ پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای

مشاهده می کنید که یک مصرع در دو بیت همانند است و تکرار شده
بنا بر تصحیح استاد مشیری باید چنین باشد
بر خیمه نزدیک پرده‌سرای
یکی ماه پیکر درفشی به پای
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
بپرسید کان سرخ پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای

1395/04/05 02:07
باسواد

بی‌سواد گرامی، مشیری از همانجا اعتباراستادی گرفته که شمس‌الحق.

1395/06/17 19:09
علیرضا م

درود، بیت:
هشیوار و ز تخمهٔ گیوگان
که بر دردر و سختی نگردد ژگان
احتمالاً چنین صحیح است:
هشیوار "وز" تخمهٔ گیوگان
که بر "درد" و سختی نگردد ژگان

1396/04/08 09:07
سامان

نشانه نیابد چو خم آورد
چو پیچان شود زخم کم آورد
طبق تصحیح استادمشیری بیت بالاصحیح میباشدوآنچه درمتن آمده بایدتصحیح شود

1398/02/21 15:05
اسفندیار

آقای بهرام مشیری تاریخدان و تحصیلکردۀ تاریخ هستن و و البته روشنفکر آزاده و آزادی خواه و وطن پرست؛ اما به هیچ وجه شاهنامه شناس و مصحح نبوده و نیستند و و صلاحیت علمی لازم را در این زمینه ندارند.

1398/05/28 01:07
۷

اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه،روز چون آب جوی
این بیت از زبان هژیر است که به دست سهراب گرفتار آمده.سهراب ازو میخواهد نشانی رستم را بدهد که هژیر از بیم آنکه رستم به دست سهراب کشته شود می اندیشد و چنین میگوید.
یعنی با کشته شدن من گیتی چیزی را از دست نمیدهد و پهلوانان ایران زمین انتقام خون مرا میگیرند ولی اگر رستم کشته شود ایران دچار نابودی میشود.
روز(روزگار) ایرانیان با کشته شدن من تاریک نخواهد شد و این را از سر میگذرانند.ولی با کشته شدن رستم روزگار ایرانیان سیاه خواهد شد

1399/11/23 01:01
nabavar

بسیار بجاست نظر دوستان
در بیت 7
نشانه نباید چو خم آورد
چو پیچان شود زخم کم آورد
بیت 53
بدو گفت زان سوی تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید
ابیات 58 تا 61
بر خیمه نزدیک پرده‌سرای
یکی ماه پیکر درفشی به پای
بدو گفت کاو را فریبرز خوان
که فرزند شاهست و تاج گوان
بپرسید کان سرخ پرده‌سرای
به دهلیز چندی پیاده به پای
بیت 106
اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه روز و خون آب جوی
دوستان این ابیات را به تصحیح آقای بهرام مشیری آورده اند که بعضی حاشیه نویسان ایشان را با لقب استاد نمی پسندند
من آقای مشیری را نمی شناسم ولی آنچه درین ابیات آورده اند را می پسندم و درست تر از متن درج شده ی بالا می بینم که نشان از شاهنامه شناسی آقای مشیری دارد.
ضمن اینکه لقب استادی مدرک نمی خواهد چنانچه استاد عبدالعظیم قریب که استاد بسیاری از ادیبان زمان خود بود فقط دیپلم داشتند
شنیده ام که آقای بهرام مشیری داستان رستم و سهراب را به صورت کتابی تصحیح شده منتشر کرده که دوستان بدان دسترسی داشته اند.
احترام به خدمتگزاران ادبیات یکی از وجوه شخصیتی انسانهای محترم است.

1402/02/17 10:05
جهن یزداد

کسی از مدرک سخن نگفت  سخن از دانش است بسیاری را میشناسیم که  مدرک ندارند  و استادند  و بسیاری را میشناسیم دکترا دارند  هیچ نمیدانند مشیری خوش سخن است  و سخنانی میگوید که مردم دوست دارند بشنوند اما نه  او  رو خوانی را هم درست نمیداند - تصحیح کتاب بویژه شاهنامه  کار هر کسی نیست استادان در ان میمانند نمونه جلالی مطلق که با ان همه  کوشش نتوانسته -  من  غزلیات سعدی را بسیار دوست داشتم و از انجا که خام بودم هفت نسخه  گیراوردم و تصحیح کردم و بسیاری  درباره چرایی و چگونگی برگزیده های خود نوشتم وبه یکی دوتا استادان ادبیات  هم خواندند و تشویقم کردند ناشر هم دیده بودم دم واپسین اندیشیدم گفتم من جوانم شنیده بودم بسیاری از کارهای نخستینشان سپس پشیمان شده اند  دست نگاه داشتم   بیشتر خرده گیریهای من به شادروان فروغی بود  چندین سال گذشت هر سال که پیش میرفتم  بر روان فروغی بیشتر درود میفرستادم و بیشتر بر نادانی خود میخندیدم و خدا را سپاس گفتم که چاپ نشد و اکنون  تصحیح فروغی را بهترین میدانم ایشان با اینکه روزگار نخست وزیریش ان را تصحیح کرده  کارش شاهکار است البته یک انگلیسی هم به نام لوکاس وایت کینگ  هم غزلیات را تصحیح کرده او هم خوب است - شوریختانه  دستنویسهای  کهن شاهنامه همه از میان رفته اند  و کهنترین نسخه ها  بیش از دویست سال پس از فردوسی بوده اند همان دویست سال زمانیست که  بسیار عربزدگی رواج داشته و اشفته ترین روزهای ایران بوده برای همین  شاهنامه بسیار زیان دیده  خدا کند  دست نویسهای کهن تر پیدا شود - باری 
این باید  درست باشد و ان که سوی نوشته نمیتواند درست باشد
بدو گفت زان سو که تابنده شید
براید یکی پرده بینم سپید
و این نیز درست است
نگردد سیه روز و خون اب جوی
 درباره دیگر  باید بیشتر بنگرم
آری نام استاد را برای کسی که نمیداند نمیپسندیم استاد کسیست که در دانشی استوار باشد

1400/03/23 16:05
میلاد رشیدی

بیت 34 فک کنم کامل نیست

و از ملحقات هم نباشه

چنین گفت کان فر آزادگان

سپهدار گودرز کشوادگان

سپهبد بود گاه کینه دلیر

دو چل پور دارد چو پیل و چو شیر

که با اونکوشد به دریا نهنگ

نه از دشت ببر و نه از کٌه پلنگ

1401/05/29 18:07
جهن یزداد

ورایدون که این راز داری ز بن
 گشاده بپوشی به من بر سخن

1401/07/18 14:10
محمد محسنی

تو گویی که در زین بجوشد همی     غ

تو گویی که بر زین بجوشد همی     ص    در اسب سوار نمیشدند. بر اسب سوار میشدند

درفشی بدید اژدها پیکرست        غ      سهراب وسط توضیح دادن و توصیف کردن و سوال کردن به شخص مقابلش است و سوم شخصی ناشناس درفشی دیده. اصن معنی نداره

درفشش پدید ، اژدها پیکرست    ص     سهراب  میگه آنکه درفشش پدید و آشکار است و نقش اژدها دارد کیست؟ 

--------

بران نیزه بر شیر زرین سرست      غ     بران  نیزه  یعنی روی آن نیزه و بَر یعنی رویش  

بدان نیزه بَر، شیر زرین سرست    ص    بدان نیزه یعنی به آن نیزه و کلمه بَر یعنی بر رویش 

درست نیست

چنین گفت کز چین یکی نامدار       غ      نامدار کسی است که نام دارد و شناس عام شده است

چنین گفت کز چین یکی نیکخواه     ص    صورت درست ، نیکخواه بوده و مصراع بعدش ب تصحیح دکترخالقی دلنشین تر است.

درست نیست

بنوی بیامد بر شهریار

بنوی رسیدست نزدیک شاه   ص      دکتر خالقی 

درست نیست

ز فرمان نکاهد نخواهد فزود

ز فرمان نکاهد نه هرگز فزود     ص

درست نیست

ز گودرزیان مهتر و بهترست

ز گودرزیان بهتر و مهترست     ص  ز کسی بهتر و ب کسی مهتر میشوند. حال بنظر یا به این شکل و یا "به گودرزیان مهتر و بهترست " شکل درست می باشد.

درست نیست

نهاده بران عاج کرسی ساج   غ    به این شکل باشد  اولا با مصراع بعد جور نمیشه دوما بدفهمی دارد ،که بر روی عاج کرسی از ساج بوده(روی تخت کرسی نمیذاشتن)

نهاده بر تخت کرسی ساج    ص   کنار تخت کرسی با جنس ساج گذاشته

درست نیست

به دهلیز چندی پیاده به پای

یکی ماه پیکر درفشی به پای     ص   توضح میدهد که پرچمش طرح ماه دارد.

درست نیست

درفشی پس پشت پیکرگراز        غ     

درفشش سپیدست ، پیکرگراز     ص   درفشش سپید رنگ است و طرح گراز که نماد زورمندی بوده برآن نقش دارد.

درست نیست

که بر دردر و سختی نگردد ژگان

که بر درد و سختی نگردد ژکان       ص    ژکان و ژکیدن به معنی زیرلب چیزی از عصبانیت گفتن و شکایت کردن است.

درست نیست

ازان پس هجیر سپهبدش گفت    غ    اصن قابل تلفظ نیست و بیت تن درست نیست. همچین بیتی از زیر دست فردوسی در نمیرفته.

ازان پس هجیر ستیهنده گفت     ص  ستیهنده اشاره به اخلاق ستیره جوی هجیر دارد.

درست نیست

که از تو سخن را چه باید نهفت

که از تو سخن ها چه باید نهفت   ص

درست نیست

نگر تا کدامین به آیدت رای

میانجی کن اکنون بدین هردو رای   ص

درست نیست

درخشنده مهری بود بی‌بها     غ   داره تعریف میده ،بی بها چیه اون وسط

درخشنده مهری بود با بها    ص    مهر درخشنده و بابها

درست نیست

نبرد کسی جویداندر جهان

نبرد کسی جوید اندر جهان   ص

درست نیست

که او ژنده پیل اندر آرد ز جان

که چون اَبرو باد آید اندر دمان      ص

درست نیست

که چون برکشد از چمن بیخ سرو

که چون برکنند از چمن بیخ سرو      ص  برکنند 

(( چون حوصله کلنجار با ویراستار گنجور نبود. و هربار غلط های نگارشی را رد مینمود در حاشیه نوشتم و ابیات درست تر با توجه به نظرات دکترخالقی و دکتر محجوب باعث روانی شعر و معنی میشود . تا معنی داستان گم نشود. زیرا ابیات نادرستی که موجود است  خواننده را گیج میکند. اگر طولانی شد ، بر من ببخشید.

 

1402/02/17 10:05
جهن یزداد

سپاس  از نگاه منم  همانگونه که فرمودید درست است   یکی دوتا  جای  گفتگو دارد
 پدید و بدید هردو یکی هست
-
چنین گفت کز چین یکی نیکخواه
بنوی بیامد بنزدیک شاه
 بیگمان نیکخواه درست است چرا که از چین امده و هجیر نامش بویر ندارد  اگر نامدار بود  نامش بویر داشت و رسیدست درست نیست یک انکه  شیوا نیست دگر انکه رسیده تازه رسیده را گویند  و هجیر میگویم من در  دژ بودم  یعنی  زمانی میگذرذ  پس بیامد درست است


1402/03/15 16:06
احمدرضا نظری چروده

درباره بهرام مشیری

زمانی که ایشان نسخه رستم وسهراب را تصحیح می کرد واختلاف نسخ را یا اوری می کرد ،شاید۲۰ سال گذشته است.اما آیا او باسواد است یا کم سواد یا اینکه ادیب است یا تاریخ دان،بایدعرص کنم ایشان مهندسی خوانده اند ولی محققی ارجمند وباسواد است.اما این نشانه آن نیست که اشتباه نمی کند.درقضاوت تاریخی ،با کندی منقرص هم می باشد.چون تاریخ را براساس حب وبغض قضاوت می کند.وقتی مخالف چیزی است،هیچ چیزی جز مخالفت وسزسختی ولجاجت نمی داند ونمی بیند. ولی ایشان حقیقتا ادیبی تواناست وشعرونثر یعنی متون ادبی را بسیار خوانده است ودرک ازمتون وبینامتنی وبرون متنی ودرون متنی را  اشراف دارد.وتوفیق زیادش به جهت مجرد زیستن است که او را ازتعلقات زن وبچه  بی نیاز ساخته وضمنا دسترسی او به متون دست اول فراتر ازآن چیزی است که تصورمی کنیم.اما نکته این است که درقضاوت تاریخی فقط خود را با چند مارکسیست لنینیست ودوبهره ازجبهه ملی  وسرکردگان  بی عرضه ان بهترینهای ایران می بیند. اوهنوزدراشتباهات فاحش مصدق وبی زورگان پافشاری می کند وسخن آخر اینکه مردم ایران الان دیگر بیسواد ویا کم سواد نیستند که هرکس هرچیزی را گفت باید بپذیرند.سپاس ازهمگی.

1402/09/20 21:12
عبدالعزیز میرخزیمه

بیت 75 : چنین داد پاسخ مر او را هُجیر / که شاید بُدن کآن گَوِ شیرگیر

بیت 76 : کنون رفته باشد به زاولسِتان / که هنگام بزم است بر گلسِتان

"شاید بُدَن" در بیت 75 = شاید بودن , احتمال دارد

بیت 79 : مرا با تو امروز پیمان یکی است / بگوییم و گفتار ما اندکی است

"پیمان یکی ست" در بیت 79 = یکی پیمان است ( پیمانی است). یعنی من امروز با تو پیمانی دارم ( عهد می بندم), به اختصار سخن بگوییم

بیت 85 : "سخن ,گفت, ناگفته چون گوهر است/ کجا ناپسوده به سنگ اندر است"

بیت 86 : "چو از بند و پیوند یابد رها / درخشنده مُهری بوَد با بها

کجا = که . 

ناپسوده = نابسوده = دست نخورده , لمس نشده .

به سنگ اندر = در سنگ 

مُهر = گویا به معنای نگین انگشتری , زیرا مُهر را بر روی نگین انگشتری نقش می کنند

بی بها = آنقدر ارزشمند که قیمت نمیشه روش گذاشت . درانتهای بیت 86  در بعضی نسخ "با بها" هم ضبط شده بنده "با بها" را بیشتر درست میدانم

یعنی : (خسرو) گفت : سخنِ گفته نشده مانند گوهری دست نخورده در اندرون سنگ است و چون از قید سنگ آزاد شود نگینی درخشان و گرانبها میشود