گنجور

بخش ۱۲

چو خورشید گشت از جهان ناپدید
شب تیره بر دشت، لشکر کشید
تهمتن بیامد به نزدیک شاه
میان بستهٔ جنگ و دل، کینه‌خواه
که دستور باشد مرا تاجور
از ایدر شوم بی‌کلاه و کمر
ببینم که این نوجهاندار کیست
بزرگان کدامند و سالار کیست
بدو گفت کاووس، کین کار تست
که بیداردل بادی و تن‌درست
تهمتن یکی جامهٔ تُرکوار
بپوشید و آمد دوان تا حصار
بیامد چو نزدیکیِ دژ رسید
خروشیدنِ نوشِ تُرکان شنید
بران دژ درون رفت، مردِ دلیر
چنان چون سوی آهوان، نره‌شیر
چو سهراب را دید بر تختِ بزم
نشسته به یک دست او ژنده‌رزم
به دیگر چو هومان سوار دلیر
دگر بارمان نام‌بُردار شیر
تو گفتی همه تخت سهراب بود
بسان یکی سروِ شاداب بود
دو بازو به کردار ران هَیون
بَرش چون بَرِ پیل و چهره چو خون
ز تُرکان بگرد اندرش صد دلیر
جوان و سرافراز چون نره‌شیر
پرستار، پنجاه با دست‌بند
به پیش دل‌افروز تخت بلند
همی یک به یک خواندند آفرین
بران بُرز و بالا و تیغ و نگین
همی دید رستم مَر او را ز دور
نشست و نگه کرد مردانِ سور
به شایسته‌کاری برون رفت، ژند
گَوی دید بَرسان سروِ بلند
بدان لشکر اندر چُنو کس نبود
بَرِ رستم آمد بپرسید زود
چه مردی؟ بدو گفت با من بگوی
سوی روشنی آی و بِنْمای روی
تهمتن یکی مشت بر گردنش
بزد تیز و برشد روان از تنش
بدان جایگه خشک شد ژنده‌رزم
نشد ژنده‌رزم آنگهی سوی بزم
زمانی همی بود سهراب دیر
نیامد به نزدیک او ژند شیر
بپرسید سهراب تا ژنده‌رزم
کجا شد که جایش تهی شد ز بزم؟
برفتند و دیدنْش افگنده خوار
برآسوده از بزم و از کارزار
خروشان ازان درد بازآمدند
شگفتیْ فرو مانده از کارِ ژَند
به سهراب گفتند شد ژنده‌رزم
سرآمد بَرو روزِ پیگار و بزم
چو بشنید سهراب برجست زود
بیامد بَرِ ژنده برسان دود
اباچاکر و شمع و خنیاگران
بیامد وُرا دید مُرده چنان
شگفت آمدش سخت و خیره بماند
دلیران و گردن‌کشان را بخواند
چنین گفت کامشب نباید غُنود
همه‌شب همی نیزه باید بسود
که گرگ اندر آمد میان رمه
سگ و مرد را آزمودش همه
اگر یار باشد جهان‌آفرین
چو نعل سمندم بساید زمین
ز فِتراک زین برگشایم کمند
بخواهم از ایرانیان کینِ ژند
بیامد نشست از برِ گاه خویش
گرانمایگان را همه خوانْد پیش
که گر کم شد از تخت من ژنده‌رزم
نیامد همی سیر، جانم ز بزم
چو برگشت رستم برِ شهریار
از ایران سپه گیو بد پاسدار
به ره بر گو پیلتن را بدید
بزد دست و گرز از میان برکشید
یکی بر خروشید چون پیل مست
سپر بر سر آورد و بنمود دست
بدانست رستم کز ایران سپاه
به شب گیو باشد طلایه به راه
بخندید و زان پس فغان برکشید
طلایه چو آواز رستم شنید
بیامد پیاده به نزدیک اوی
چنین گفت کای مهتر جنگجوی
پیاده کجا بوده‌ای تیره شب
تهمتن به گفتار بگشاد لب
بگفتش به گیو آن کجا کرده بود
چنان شیرمردی که آزرده بود
وزان جایگه رفت نزدیک شاه
ز ترکان سخن گفت وز بزم‌گاه
ز سهراب و از برز و بالای اوی
ز بازوی و کتف دلارای اوی
که هرگز ز ترکان چنین کس نخاست
بکردار سروست بالاش راست
به توران و ایران نماند به کس
تو گویی که سام سوارست و بس
وزان مشت بر گردن ژنده‌رزم
کزان پس نیامد به رزم و به بزم
بگفتند و پس رود و می خواستند
همه شب همی لشکر آراستند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید گشت از جهان ناپدید
شب تیره بر دشت، لشکر کشید
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از آسمان غایب شد، شب تاریک بر زمین تسلط یافت و سایه‌اش را گسترد.
تهمتن بیامد به نزدیک شاه
میان بستهٔ جنگ و دل، کینه‌خواه
هوش مصنوعی: تهمتن (نامی از شخصیت‌های شاهنامه) به نزد شاه آمد در حالی که خود را آماده نبرد کرده و دلش پر از کینه و انتقام بود.
که دستور باشد مرا تاجور
از ایدر شوم بی‌کلاه و کمر
هوش مصنوعی: اگر کسی به من فرمان دهد که از اینجا بروم، حتی بدون کلا‌ه و کمربند، آماده‌ام.
ببینم که این نوجهاندار کیست
بزرگان کدامند و سالار کیست
هوش مصنوعی: می‌خواهم ببینم این کسی که مردم را هدایت می‌کند کیست و چه کسانی از بزرگان و ریش‌سفیدان هستند، و همچنین بدانم که فرمانده و رهبر کدام است.
بدو گفت کاووس، کین کار تست
که بیداردل بادی و تن‌درست
هوش مصنوعی: کاووس به او گفت: این کار به تو مربوط است زیرا تو از دل روشنی برخورداری و سالم هستی.
تهمتن یکی جامهٔ تُرکوار
بپوشید و آمد دوان تا حصار
هوش مصنوعی: تهمتن جامه‌ای سرخ و زیبا به تن کرد و با شتاب به سوی دژ رفت.
بیامد چو نزدیکیِ دژ رسید
خروشیدنِ نوشِ تُرکان شنید
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی دژ رسید، صدای شاداب و پرخروش ترک‌ها را شنید.
بران دژ درون رفت، مردِ دلیر
چنان چون سوی آهوان، نره‌شیر
هوش مصنوعی: مرد شجاع به درون دژ حمله کرد، مانند نر شیر که به طرف آهوان می‌تازد.
چو سهراب را دید بر تختِ بزم
نشسته به یک دست او ژنده‌رزم
هوش مصنوعی: وقتی سهراب را دید که بر تخت نشسته و در دستش یک زره کهنه دارد.
به دیگر چو هومان سوار دلیر
دگر بارمان نام‌بُردار شیر
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند هومان، سوار و دلیر باشد، ما بار دیگر نام او را به عنوان شیر (دلیر و قهرمان) خواهیم برد.
تو گفتی همه تخت سهراب بود
بسان یکی سروِ شاداب بود
هوش مصنوعی: تو گفتی همه چیز شبیه تخت سهراب است و مثل یک سرو سرزنده و شاداب به نظر می‌رسد.
دو بازو به کردار ران هَیون
بَرش چون بَرِ پیل و چهره چو خون
هوش مصنوعی: دو بازو به مانند پاهای حیوانات هست و صورتش به رنگ خون می‌نماید.
ز تُرکان بگرد اندرش صد دلیر
جوان و سرافراز چون نره‌شیر
هوش مصنوعی: در آنجا، گروهی از جوانان دلیر و شجاع مانند شیر نر به دور هم جمع شده‌اند.
پرستار، پنجاه با دست‌بند
به پیش دل‌افروز تخت بلند
هوش مصنوعی: پرستار با پنجاه دستبند به سمت دل‌افروز که کنار تخت بلندی نشسته است، می‌آید.
همی یک به یک خواندند آفرین
بران بُرز و بالا و تیغ و نگین
هوش مصنوعی: آنها به ترتیب نام و صفات برجسته و ارزشمند فردی را ستایش کردند، از جمله ویژگی‌هایی مانند قامت بلند، شمشیر بی‌نظیر و جواهرات باارزش.
همی دید رستم مَر او را ز دور
نشست و نگه کرد مردانِ سور
هوش مصنوعی: رستم از دور او را مشاهده کرد و به مردان جنگی نگاه نمود.
به شایسته‌کاری برون رفت، ژند
گَوی دید بَرسان سروِ بلند
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت، به موفقیت دست یافت، و دید که چقدر بلند و زیباست و مانند سرو ایستاده است.
بدان لشکر اندر چُنو کس نبود
بَرِ رستم آمد بپرسید زود
هوش مصنوعی: در آن لشکر، هیچ‌کس نبود که به رستم برسد و از او سوالی کند.
چه مردی؟ بدو گفت با من بگوی
سوی روشنی آی و بِنْمای روی
هوش مصنوعی: چه مردی! به او گفتند: با من صحبت کن، به سوی روشنی بیا و چهره‌ات را به من نشان بده.
تهمتن یکی مشت بر گردنش
بزد تیز و برشد روان از تنش
هوش مصنوعی: تهمتن یک ضربه محکم به گردن او زد و جانش از تنش جدا شد.
بدان جایگه خشک شد ژنده‌رزم
نشد ژنده‌رزم آنگهی سوی بزم
هوش مصنوعی: آن جایگاه که سخت و ناامید است، جایی برای جنگ و درگیری نیست. از آن پس باید به سمت مجالس شادمانی و خوشی رفت.
زمانی همی بود سهراب دیر
نیامد به نزدیک او ژند شیر
هوش مصنوعی: مدتی بود که سهراب نتوانسته بود به نزد او بیاید و این امر باعث نگرانی و دل‌تنگی دل شیر شده بود.
بپرسید سهراب تا ژنده‌رزم
کجا شد که جایش تهی شد ز بزم؟
هوش مصنوعی: سهراب پرسید که جنگجوی پیر چرا رفت و دیگر در این جشن و شادمانی حضور ندارد؟
برفتند و دیدنْش افگنده خوار
برآسوده از بزم و از کارزار
هوش مصنوعی: آنها رفتند و او را در حالتی دیدند که از جشن و نبرد بی‌خبر و آرام نشسته بود.
خروشان ازان درد بازآمدند
شگفتیْ فرو مانده از کارِ ژَند
هوش مصنوعی: آنها به خاطر درد و رنجی که کشیده‌اند، با شدت و ضجری بازگشتند و همه از کارهای عجیب و پیچیده‌ی زندگی حیران مانده‌اند.
به سهراب گفتند شد ژنده‌رزم
سرآمد بَرو روزِ پیگار و بزم
هوش مصنوعی: به سهراب گفتند که دوران جنگ و نبردش تمام شده است. حالا زمان آن رسیده که به جشن و سرور برود و از زندگی لذت ببرد.
چو بشنید سهراب برجست زود
بیامد بَرِ ژنده برسان دود
هوش مصنوعی: سهراب وقتی صدای آتش را شنید، سریع به سمت آن آمد تا به زود‌ترین شکل ممکن به محل آتش برسد.
اباچاکر و شمع و خنیاگران
بیامد وُرا دید مُرده چنان
هوش مصنوعی: با ساز و آواز و شمع و جمعی از نوازندگان آمدند و او را پیدا کردند که به صورت مرده‌ای خوابیده بود.
شگفت آمدش سخت و خیره بماند
دلیران و گردن‌کشان را بخواند
هوش مصنوعی: او به شدت در شگفتی فرو رفته و دلیران و گردن‌کشان را به حیرت واداشته است.
چنین گفت کامشب نباید غُنود
همه‌شب همی نیزه باید بسود
هوش مصنوعی: امشب باید هوشیار باشیم و خواب نرویم، زیرا این شب هم باید سلاح به دست بگیریم و آماده باشیم.
که گرگ اندر آمد میان رمه
سگ و مرد را آزمودش همه
هوش مصنوعی: اگر گرگ به بین گوسفندها بیاید، بین سگ و مرد آن‌ها را می‌آزماید تا ببیند چه واکنشی نشان می‌دهند.
اگر یار باشد جهان‌آفرین
چو نعل سمندم بساید زمین
هوش مصنوعی: اگر معشوق در کنار باشد، حتا آفرینش‌گر جهان هم زمین را به نعل سمند من می‌ساید.
ز فِتراک زین برگشایم کمند
بخواهم از ایرانیان کینِ ژند
هوش مصنوعی: از زین اسب خود دمی کمند می‌اندازم و از ایرانیان انتقام می‌خواهم.
بیامد نشست از برِ گاه خویش
گرانمایگان را همه خوانْد پیش
هوش مصنوعی: او آمد و در جایگاه خود نشسته، همه شخصیت‌های برجسته را به حضور طلبید.
که گر کم شد از تخت من ژنده‌رزم
نیامد همی سیر، جانم ز بزم
هوش مصنوعی: اگر از تخت من کم شود رزمنده‌ی ژنده‌پوش، روح من دیگر به سراغ بزم نمی‌آید.
چو برگشت رستم برِ شهریار
از ایران سپه گیو بد پاسدار
هوش مصنوعی: وقتی رستم به نزد پادشاه برگشت، سپهبد گیو در ایران مأمور پاسداری بود.
به ره بر گو پیلتن را بدید
بزد دست و گرز از میان برکشید
هوش مصنوعی: در راه، پیلتن (پهلوان) را دید و به او نزدیک شد. سپس دست و گرز (تپانچه یا ابزاری برای جنگ) را از میان برداشت.
یکی بر خروشید چون پیل مست
سپر بر سر آورد و بنمود دست
هوش مصنوعی: یک نفر مانند فیل نیرومند و بی‌پروا، ناگهان فریاد زد و با شجاعت سپر را بر سر گذاشت و دستانش را به نمایش گذاشت.
بدانست رستم کز ایران سپاه
به شب گیو باشد طلایه به راه
هوش مصنوعی: رستم پی برد که سپاه ایران در شب به گیو، پیشاهنگی به سوی راه دارد.
بخندید و زان پس فغان برکشید
طلایه چو آواز رستم شنید
هوش مصنوعی: بعد از اینکه آواز رستم را شنید، ابتدا لبخند زد و سپس فریاد زد.
بیامد پیاده به نزدیک اوی
چنین گفت کای مهتر جنگجوی
هوش مصنوعی: سوار بر اسب، به نزد رهبر جنگجو آمد و گفت: ای فرمانده勇پیکار.
پیاده کجا بوده‌ای تیره شب
تهمتن به گفتار بگشاد لب
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، تهمتن از کجا می‌آیی که با گفتار او زبان باز کردی؟
بگفتش به گیو آن کجا کرده بود
چنان شیرمردی که آزرده بود
هوش مصنوعی: به گیو گفت که آن مرد شجاع کجا بود که دلخور شده بود.
وزان جایگه رفت نزدیک شاه
ز ترکان سخن گفت وز بزم‌گاه
هوش مصنوعی: از آن مکان به نزد شاه رفت و از ترکان سخن گفت و در بزمگاه حضور یافت.
ز سهراب و از برز و بالای اوی
ز بازوی و کتف دلارای اوی
هوش مصنوعی: سهراب و بالای او، به خاطر توانمندی و قدرت بدنی‌اش مورد اشاره قرار گرفته است. او به خاطر بازوها و کتف‌هایش که نماد قدرت و زیبایی هستند، مورد ستایش قرار می‌گیرد.
که هرگز ز ترکان چنین کس نخاست
بکردار سروست بالاش راست
هوش مصنوعی: هیچ کس در سرزمین ترکان، به زیبایی و قامت بلندی که شبیه سرو است، وجود نداشته است.
به توران و ایران نماند به کس
تو گویی که سام سوارست و بس
هوش مصنوعی: به سرزمین‌های ایران و توران کسی دیگر باقی نمانده که بگوید سام سوار است و تنها اوست.
وزان مشت بر گردن ژنده‌رزم
کزان پس نیامد به رزم و به بزم
هوش مصنوعی: از آن ضربت (مشت) بر گردن رزمنده‌ای که به خاطر آن دیگر به میدان جنگ و جشن نیامد.
بگفتند و پس رود و می خواستند
همه شب همی لشکر آراستند
هوش مصنوعی: گفتند که عقب بروند و آن‌ها همه شب برای آماده‌سازی لشکر خود تلاش کردند.

خوانش ها

بخش ۱۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/03/10 10:06
علی

خیلی خوب بود

1398/11/21 15:01
حمید

شایسته کاری به چه معنا آمده؟

1403/08/19 21:11
شایان شرقی

شایسته کاری به معنای قضای حاجت است

1401/06/11 14:09
اشکان افشار

من این بخش رو برای استفاده‌ی راحت‌تر مخاطبین و دوستداران شاهنامه، ویرایش کردم تا ساده‌تر و روان‌تر بتوان شعر را خواند. امیدوارم تغییرات تایید شوند. 

1402/06/07 18:09
عبدالعزیز میرخزیمه

با درود ، بیت ۳۱ این صفحه توضیح کوچکی نیاز دارد :

که گرگ اندر آمد میانِ رمه /

سگ و مرد را آزمودش همه

"سگ و مرد را آزمودش همه" = سگ و مرد ، همه را ، آزمودش . یعنی سگ پاسبان و مردم را بررسی کرد . یعنی "ش" در فعل "آزمودش" شین فاعلی است پس "آزمودش" = "او آزمود" . این شین ، مفعولی نیست . نظیر کاربرد امروزی: گفتش ، رفتش به معنای : او گفت ، او رفت. با اینحساب "ش" در آزمودش اگر شین مفعولی میبود معنا میشود "آزمود او را" که در این بیت چنین نیست . دکتر حسن انوری در شرح خوب و کاملی که بر  داستان رستم و سهراب نوشته اند این نکته را هم مطرح کرده اند، بگمان من این شرح بگونه ای ست که برای هر سطحی از دانش چه دانش آموزان، چه دانشجویان و حتی اساتید مفیده ، چرا که نکته ای را فرونگذاشته اند . با سپاس