گنجور

بخش ۸

هیونی بیاراست کاووس شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
به کرسی زر پیکرش برنشاند
یکی نامه فرمود پر خشم و جنگ
زبان تیز و رخساره چون بادرنگ
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند آرامش و کارزار
خداوند بهرام و کیوان و ماه
خداوند نیک و بد و فر و جاه
بفرمان اویست گردان سپهر
ازو بازگسترده هرجای مهر
ترا ای جوان تندرستی و بخت
همیشه بماناد با تاج و تخت
اگر بر دلت رای من تیره گشت
ز خواب جوانی سرت خیره گشت
شنیدی که دشمن به ایران چه کرد
چو پیروز شد روزگار نبرد
کنون خیره آزرم دشمن مجوی
برین بارگه بر مبر آبروی
منه با جوانی سر اندر فریب
گر از چرخ‌گردان نخواهی نهیب
که من زان فریبنده گفتار او
بسی بازگشتم ز پیکار او
ترا گر فریبد نباشد شگفت
مرا از خود اندازه باید گرفت
نرفت ایچ با من سخن ز آشتی
ز فرمان من روی برگاشتی
همان رستم از گنج آراسته
نخواهد شدن سیر از خواسته
ازان مردری تاج شاهنشهی
ترا شد سر از جنگ جستن تهی
در بی‌نیازی به شمشیر جوی
به کشور بود شاه را آبروی
چو طوس سپهبد رسد پیش تو
بسازد چو باید کم و بیش تو
گروگان که داری به بند گران
هم اندر زمان بارکن بر خران
پرستار وز خواسته هرچ هست
به زودی مر آن را به درگه فرست
تو شوکین و آویختن را بساز
ازین در سخن‌ها مگردان دراز
چو تو ساز جنگ شبیخون کنی
ز خاک سیه رود جیحون کنی
سپهبد سراندر نیارد به خواب
بیاید به جنگ تو افراسیاب
و گر مهر داری بران اهرمن
نخواهی که خواندت پیمان شکن
سپه طوس رد را ده و بازگرد
نه‌ای مرد پرخاش روز نبرد
تو با خوبرویان برآمیختی
به بزم اندر از رزم بگریختی
نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیون پر برآورد و ببرید راه
چو نامه به نزد سیاوش رسید
بران گونه گفتار ناخوب دید
فرستاده را خواند و پرسید چست
ازو کرد یکسر سخنها درست
بگفت آنک با پیلتن رفته بود
ز طوس و ز کاووس کاشفته بود
سیاوش چو بشنید گفتار اوی
ز رستم غمی گشت و برتافت روی
ز کار پدر دل پراندیشه کرد
ز ترکان و از روزگار نبرد
همی گفت صد مرد ترک و سوار
ز خویشان شاهی چنین نامدار
همه نیک خواه و همه بی‌گناه
اگرشان فرستم به نزدیک شاه
نپرسد نه اندیشد از کارشان
همانگه کند زنده بر دارشان
به نزدیک یزدان چه پوزش برم
بد آید ز کار پدر بر سرم
ور ایدونک جنگ آورم بی‌گناه
چنان خیره با شاه توران سپاه
جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن
وگر بازگردم به نزدیک شاه
به طوس سپهبد سپارم سپاه
ازو نیز هم بر تنم بد رسد
چپ و راست بد بینم و پیش بد
نیاید ز سودابه خود جز بدی
ندانم چه خواهد رسید ایزدی
دو تن را ز لشکر ز کندآوران
چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران
بران رازشان خواند نزدیک خویش
بپرداخت ایوان و بنشاند پیش
که رازش به هم بود با هر دو تن
ازان پس که رستم شد از انجمن
بدیشان چنین گفت کز بخت بد
فراوان همی بر تنم بد رسد
بدان مهربانی دل شهریار
بسان درختی پر از برگ و بار
چو سودابه او را فریبنده گشت
تو گفتی که زهر گزاینده گشت
شبستان او گشت زندان من
غمی شد دل و بخت خندان من
چنین رفت بر سر مرا روزگار
که با مهر او آتش آورد بار
گزیدم بدان شوربختیم جنگ
مگر دور مانم ز چنگ نهنگ
به بلخ اندرون بود چندان سپاه
سپهبد چو گرسیوز کینه‌خواه
نشسته به سغد اندرون شهریار
پر از کینه با تیغ زن صدهزار
برفتیم بر سان باد دمان
نجستیم در جنگ ایشان زمان
چو کشور سراسر بپرداختند
گروگان و آن هدیه‌ها ساختند
همه موبدان آن نمودند راه
که ما بازگردیم زین رزم‌گاه
پسندش نیامد همی کار من
بکوشد به رنج و به آزار من
به خیره همی جنگ فرمایدم
بترسم که سوگند بگزایدم
وراگر ز بهر فزونیست جنگ
چو گنج آمد و کشور آمد به چنگ
چه باید همی خیره خون ریختن
چنین دل به کین اندر آویختن
همی سر ز یزدان نباید کشید
فراوان نکوهش بباید شنید
دو گیتی همی برد خواهد ز من
بمانم به کام دل اهرمن
نزادی مرا کاشکی مادرم
وگر زاد مرگ آمدی بر سرم
که چندین بلاها بباید کشید
ز گیتی همی زهر باید چشید
بدین گونه پیمان که من کرده‌ام
به یزدان و سوگندها خورده‌ام
اگر سر بگردانم از راستی
فراز آید از هر سوی کاستی
پراگنده شد در جهان این سخن
که با شاه ترکان فگندیم بن
زبان برگشایند هر کس به بد
به هرجای بر من چنان چون سزد
به کین بازگشتن بریدن ز دین
کشیدن سر از آسمان و زمین
چنین کی پسندد ز من کردگار
کجا بر دهد گردش روزگار
شوم کشوری جویم اندر جهان
که نامم ز کاووس ماند نهان
که روشن زمانه بران سان بود
که فرمان دادار گیهان بود
سری کش نباشد ز مغز آگهی
نه از بتری باز داند بهی
قباد آمد و رفت و گیتی سپرد
ورا نیز هم رفته باید شمرد
تو ای نامور زنگه شاوران
بیارای تن را به رنج گران
برو تا به درگاه افرسیاب
درنگی مباش و منه سر به خواب
گروگان و این خواسته هرچ هست
ز دینار و ز تاج و تخت نشست
ببر همچنین جمله تا پیش اوی
بگویش که ما را چه آمد به روی
بفرمود بهرام گودرز را
که این نامور لشکر و مرز را
سپردم ترا گنج و پیلان کوس
بمان تا بیاید سپهدار طوس
بدو ده تو این لشکر و خواسته
همه کارها یکسر آراسته
یکایک برو بر شمر هرچ هست
ز گنج و ز تاج و ز تخت نشست
چو بهرام بشنید گفتار اوی
دلش گشت پیچان به تیمار اوی
ببارید خون زنگهٔ شاوران
بنفرید بر بوم هاماوران
پر از غم نشستند هر دو به هم
روانشان ز گفتار او شد دژم
بدو باز گفتند کاین رای نیست
ترا بی‌پدر در جهان جای نیست
یکی نامه بنویس نزدیک شاه
دگر باره زو پیلتن را بخواه
اگر جنگ فرمان دهد جنگ ساز
مکن خیره اندیشهٔ دل دراز
مگردان به ما بر دژم روزگار
چو آمد درخت بزرگی به بار
نپذرفت زان دو خردمند پند
دگرگونه بد راز چرخ بلند
چنین داد پاسخ که فرمان شاه
برانم که برتر ز خورشید و ماه
ولیکن به فرمان یزدان دلیر
نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر
کسی کاو ز فرمان یزدان بتافت
سراسیمه شد خویشتن را نیافت
همی دست یازید باید به خون
به کین دو کشور بدن رهنمون
وزان پس که داند کزین کارزار
کرا برکشد گردش روزگار
ز بهر نوا هم بیازارد او
سخنهای گم کرده بازآرد او
همان خشم و پیگار بار آورد
سرشک غم اندر کنار آورد
اگر تیره‌تان شد دل از کار من
بپیچید سرتان ز گفتار من
فرستاده خود باشم و رهنمای
بمانم برین دشت پرده‌سرای
سیاوش چو پاسخ چنین داد باز
بپژمرد جان دو گردن فراز
ز بیم جداییش گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
همی دید چشم بد روزگار
که اندر نهان چیست با شهریار
نخواهد بدن نیز دیدار او
ازان چشم گریان شد از کار او
چنین گفت زنگه که ما بنده‌ایم
به مهر سپهبد دل آگنده‌ایم
فدای تو بادا تن و جان ما
چنین باد تا مرگ پیمان ما
چو پاسخ چنین یافت از نیکخواه
چنین گفت با زنگه بیدار شاه
که رو شاه توران سپه را بگوی
که زین کار ما را چه آمد بروی
ازین آشتی جنگ بهر منست
همه نوش تو درد و زهر منست
ز پیمان تو سر نگردد تهی
وگر دور مانم ز تخت مهی
جهاندار یزدان پناه منست
زمین تخت و گردون کلاه منست
و دیگر که بر خیره ناکرده کار
نشایست رفتن بر شهریار
یکی راه بگشای تا بگذرم
بجایی که کرد ایزد آبشخورم
یکی کشوری جویم اندر جهان
که نامم ز کاووس ماند نهان
ز خوی بد او سخن نشنوم
ز پیگار او یک زمان بغنوم
بشد زنگه با نامور صد سوار
گروگان ببرد از در شهریار
چو در شهر سالار ترکان رسید
خروش آمد و دیده‌بانش بدید
پذیره شدش نامداری بزرگ
کجا نام او بود جنگی طورگ
چو زنگه بیامد به نزدیک شاه
سپهدار برخاست از پیشگاه
گرفتش به بر تنگ و بنواختش
گرامی بر خویش بنشاختش
چو بنشست با شاه پیغام داد
سراسر سخنها بدو کرد یاد
چو بشنید پیچان شد افراسیاب
دلش گشت پر درد و سر پر ز تاب
بفرمود تا جایگه ساختند
ورا چون سزا بود بنواختند
چو پیران بیامد تهی کرد جای
سخن رفت با نامور کدخدای
ز کاووس وز خام گفتار او
ز خوی بد و رای و پیگار او
همی گفت و رخساره کرده دژم
ز کار سیاووش دل پر ز غم
فرستادن زنگهٔ شاوران
همه یاد کرد از کران تا کران
بپرسید کاین را چه درمان کنیم
وزین چاره جستن چه پیمان کنیم
بدو گفت پیران که ای شهریار
انوشه بدی تا بود روزگار
تو از ما به هر کار داناتری
ببایستها بر تواناتری
گمان و دل و دانش و رای من
چنینست اندیشه بر جای من
که هر کس که بر نیکوی در جهان
توانا بود آشکار و نهان
ازین شاهزاده نگیرند باز
زگنج و ز رنج آنچ آید فراز
من ایدون شنیدم که اندر جهان
کسی نیست مانند او از مهان
به بالا و دیدار و آهستگی
به فرهنگ و رای و به شایستگی
هنر با خرد نیز بیش از نژاد
ز مادر چنو شاهزاده نزاد
بدیدن کنون از شنیدن بهست
گرانمایه و شاهزاد و مهست
وگر خود جز اینش نبودی هنر
که از خون صد نامور با پدر
برآشفت و بگذاشت تخت و کلاه
همی از تو جوید بدین گونه راه
نه نیکو نماید ز راه خرد
کزین کشور آن نامور بگذرد
ترا سرزنش باشد از مهتران
سر او همان از تو گردد گران
و دیگر که کاووس شد پیرسر
ز تخت آمدش روزگار گذر
سیاوش جوانست و با فرهی
بدو ماند آیین و تخت مهی
اگر شاه بیند به رای بلند
نویسد یکی نامهٔ سودمند
چنان چون نوازنده فرزند را
نوازد جوان خردمند را
یکی جای سازد بدین کشورش
بدارد سزاوار اندر خورش
بر آیین دهد دخترش را بدوی
بداردش با ناز و با آبروی
مگر کاو بماند به نزدیک شاه
کند کشور و بومت آرامگاه
و گر باز گردد سوی شهریار
ترا بهتری باشد از روزگار
سپاسی بود نزد شاه زمین
بزرگان گیتی کنند آفرین
برآساید از کین دو کشور مگر
اگر آردش نزد ما دادگر
ز داد جهان آفرین این سزاست
که گردد زمانه بدین جنگ راست
چو سالار گفتار پیران شنید
چنان هم همه بودنیها بدید
پس اندیشه کرد اندر آن یک زمان
همی داشت بر نیک و بد بر گمان
چنین داد پاسخ به پیران پیر
که هست اینک گفتی همه دلپذیر
ولیکن شنیدم یکی داستان
که باشد بدین رای همداستان
که چون بچهٔ شیر نر پروری
چو دندان کند تیز کیفر بری
چو با زور و با چنگ برخیزد او
به پروردگار اندر آویزد او
بدو گفت پیران کاندر خرد
یکی شاه کندآوران بنگرد
کسی کز پدر کژی و خوی بد
نگیرد ازو بدخویی کی سزد
نبینی که کاووس دیرینه گشت
چو دیرینه گشت او بباید گذشت
سیاوش بگیرد جهان فراخ
بسی گنج بی‌رنج و ایوان و کاخ
دو کشور ترا باشد و تاج و تخت
چنین خود که یابد مگر نیک‌بخت
چو بشنید افراسیاب این سخن
یکی رای با دانش افگند بن
دبیر جهان‌دیده را پیش خواند
زبان برگشاد و سخن برفشاند
نخستین که بر خامه بنهاد دست
به عنبر سر خامه را کرد مست
جهان آفرین را ستایش گرفت
بزرگی و دانش نمایش گرفت
کجا برترست از مکان و زمان
بدو کی رسد بندگی را گمان
خداوند جانست و آن خرد
خردمند را داد او پرورد
ازو باد بر شاهزاده درود
خداوند گوپال و شمشیر و خود
خداوند شرم و خداوند باک
ز بیداد و کژی دل و دست پاک
شنیدم پیام از کران تا کران
ز بیدار دل زنگهٔ شاوران
غمی شد دلم زانک شاه جهان
چنین تیز شد با تو اندر نهان
ولیکن به گیتی به جز تاج و تخت
چه جوید خردمند بیدار بخت
ترا این همه ایدر آراستست
اگر شهریاری و گر خواستست
همه شهر توران برندت نماز
مرا خود به مهر تو باشد نیاز
تو فرزند باشی و من چون پدر
پدر پیش فرزند بسته کمر
چنان دان که کاووس بر تو به مهر
بران گونه یک روز نگشاد چهر
کجا من گشایم در گنج بست
سپارم به تو تاج و تخت نشست
بدارمت بی‌رنج فرزندوار
به گیتی تو مانی زمن یادگار
چو از کشورم بگذری در جهان
نکوهش کنندم کهان و مهان
وزین روی دشوار یابی گذر
مگر ایزدی باشد آیین و فر
بدین راه پیدا نبینی زمین
گذر کرد باید به دریای چین
ازین کرد یزدان ترا بی نیاز
هم ایدر بباش و به خوبی بناز
سپاه و در گنج و شهر آن تست
به رفتن بهانه نبایدت جست
چو رای آیدت آشتی با پدر
سپارم ترا تاج و زرین کمر
که ز ایدر به ایران شوی با سپاه
ببندم به دلسوزگی با تو راه
نماند ترا با پدر جنگ دیر
کهن شد سرش گردد از جنگ سیر
گر آتش ببیند پی شصت و پنج
رسد آتش از باد پیری به رنج
ترا باشد ایران و گنج و سپاه
ز کشور به کشور رساند کلاه
پذیرفتم از پاک یزدان که من
بکوشم به خوبی به جان و به تن
نفرمایم و خود نسازم به بد
به اندیشه دل را نیازم به بد
چو نامه به مهر اندر آورد شاه
بفرمود تا زنگهٔ نیک‌خواه
به زودی به رفتن ببندد کمر
یکی خلعت آراست با سیم و زر
یکی اسپ بر سر ستام گران
بیامد دمان زنگهٔ شاوران
چو نزدیک تخت سیاوش رسید
بگفت آنچ پرسید و بشنید و دید
سیاوش به یک روی زان شاد شد
به دیگر پر از درد و فریاد شد
که دشمن همی دوست بایست کرد
ز آتش کجا بردمد باد سرد
یکی نامه بنوشت نزد پدر
همه یاد کرد آنچ بد در به در
که من با جوانی خرد یافتم
بهر نیک و بد نیز بشتافتم
از آن زن یکی مغز شاه جهان
دل من برافروخت اندر نهان
شبستان او درد من شد نخست
ز خون دلم رخ ببایست شست
ببایست بر کوه آتش گذشت
مرا زار بگریست آهو به دشت
ازان ننگ و خواری به جنگ آمدم
خرامان به چنگ نهنگ آمدم
دو کشور بدین آشتی شاد گشت
دل شاه چون تیغ پولاد گشت
نیاید همی هیچ کارش پسند
گشادن همان و همان بود بند
چو چشمش ز دیدار من گشت سیر
بر سیر دیده نباشند دیر
ز شادی مبادا دل او رها
شدم من ز غم در دم اژدها
ندانم کزین کار بر من سپهر
چه دارد به راز اندر از کین و مهر
ازان پس بفرمود بهرام را
که اندر جهان تازه کن کام را
سپردم ترا تاج و پرده‌سرای
همان گنج آگنده و تخت و جای
درفش و سواران و پیلان کوس
چو ایدر بیاید سپهدار طوس
چنین هم پذیرفته او را سپار
تو بیدار دل باش و به روزگار
ز دیده ببارید خوناب زرد
لب رادمردان پر از باد سرد
ز لشکر گزین کرد سیصد سوار
همه گرد و شایستهٔ کارزار
صد اسپ گزیده به زرین ستام
پرستار و زرین کمر صد غلام
بفرمود تا پیش او آورند
سلیح و ستام و کمر بشمرند
درم نیز چندان که بودش به کار
ز دینار وز گوهر شاهوار
ازان پس گرانمایگان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
چنین گفت کز نزد افراسیاب
گذشتست پیران بدین روی آب
یکی راز پیغام دارد به من
که ایمن به دویست از انجمن
همی سازم اکنون پذیره شدن
شما را هم ایدر بباید بدن
همه سوی بهرام دارید روی
مپیچد دل را ز گفتار اوی
همی بوسه دادند گردان زمین
بران خوب سالار باآفرین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هیونی بیاراست کاووس شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
هوش مصنوعی: کاووس شاه دستور داد که هیونی را بیارایند تا به راه بازگردد.
نویسندهٔ نامه را پیش خواند
به کرسی زر پیکرش برنشاند
هوش مصنوعی: نویسندهٔ نامه را به جلو دعوت کرد و او را بر روی صندلی طلایی نشاند.
یکی نامه فرمود پر خشم و جنگ
زبان تیز و رخساره چون بادرنگ
هوش مصنوعی: شخصی با عصبانیت و حالت جنگی نامه‌ای نوشت، زبانی تند و چهره‌ای مانند بادرنگ داشت.
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند آرامش و کارزار
هوش مصنوعی: او ابتدا بر روی آفریننده جهان، یعنی خداوند که مسبب آرامش و جنگ است، ستایش و تحسین کرد.
خداوند بهرام و کیوان و ماه
خداوند نیک و بد و فر و جاه
هوش مصنوعی: خداوند بهرام و کیوان و ماه، همانطور که صاحب نیکی و بدی و همچنین زیبایی و مقام است.
بفرمان اویست گردان سپهر
ازو بازگسترده هرجای مهر
هوش مصنوعی: سپهر و آسمان به فرمان اوست و هر جا نوری وجود دارد، از او نشأت می‌گیرد.
ترا ای جوان تندرستی و بخت
همیشه بماناد با تاج و تخت
هوش مصنوعی: ای جوان، امیدوارم همیشه سالم و با خوشبختی باشی، همچنان که با تاج و تختت زندگی می‌کنی.
اگر بر دلت رای من تیره گشت
ز خواب جوانی سرت خیره گشت
هوش مصنوعی: اگر در دل تو نظر من تیره و ناخوش شد، به خاطر خواب جوانی‌ات دچار حیرت و سردرگمی خواهی شد.
شنیدی که دشمن به ایران چه کرد
چو پیروز شد روزگار نبرد
هوش مصنوعی: شنیدی که دشمنان چه بلایی بر سر ایران آوردند وقتی که در جنگ به پیروزی رسیدند؟
کنون خیره آزرم دشمن مجوی
برین بارگه بر مبر آبروی
هوش مصنوعی: حالا دیگر دشمن را سرزنش نکن، در این مکان آبرو و حیثیت خود را از دست نده.
منه با جوانی سر اندر فریب
گر از چرخ‌گردان نخواهی نهیب
هوش مصنوعی: نه در جوانی دل به فریب بسپار، زیرا اگر از چرخ روزگار نصیبی نبری، پشیمان خواهی شد.
که من زان فریبنده گفتار او
بسی بازگشتم ز پیکار او
هوش مصنوعی: من به خاطر حرف‌های فریبنده‌اش، بارها از مقابله با او دست برداشتم.
ترا گر فریبد نباشد شگفت
مرا از خود اندازه باید گرفت
هوش مصنوعی: اگر تو را فریب دهد، برایم عجیب نیست. باید از خودم شناختی داشته باشم.
نرفت ایچ با من سخن ز آشتی
ز فرمان من روی برگاشتی
هوش مصنوعی: با من هیچ صحبت از آشتی نشد، تو از فرمان من روی برگرداندی.
همان رستم از گنج آراسته
نخواهد شدن سیر از خواسته
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حتی رستم، که به عنوان قهرمان و شخصیت بزرگ شناخته می‌شود، اگر از گنج و ثروت برخوردار باشد، هرگز از آرزوها و خواسته‌هایش سیر نخواهد شد. این گفته نشان‌دهنده این است که فرد هرچقدر هم که قدرتمند و موفق باشد، باز هم در پی دستیابی به بیشتر و رسیدن به خواسته‌هایش خواهد بود.
ازان مردری تاج شاهنشهی
ترا شد سر از جنگ جستن تهی
هوش مصنوعی: از آن مرد بزرگ، تاج شاهی تو به دست آمد و تو از جنگ و ستیز بی‌نیاز شدی.
در بی‌نیازی به شمشیر جوی
به کشور بود شاه را آبروی
هوش مصنوعی: در زمانی که شاه به قدرت و اعتبار خود در کشور احتیاج نداشت و نیازی به جنگ و استفاده از شمشیر نداشت، مقام و آبروی او در جامعه قوی و برقرار بود.
چو طوس سپهبد رسد پیش تو
بسازد چو باید کم و بیش تو
هوش مصنوعی: وقتی طوس، فرمانده، پیش تو بیاید، به اندازه لازم و متناسب با شرایط، کارهایی را انجام می‌دهد.
گروگان که داری به بند گران
هم اندر زمان بارکن بر خران
هوش مصنوعی: اگر در حال حاضر به مشکل یا شرایط سختی گرفتار هستی، باید صبر کنی و در عین حال سعی کنی که با آرامش و تدبیر از آن عبور کنی.
پرستار وز خواسته هرچ هست
به زودی مر آن را به درگه فرست
هوش مصنوعی: پرستار به هر خواسته‌ای که داری، به زودی آن را به درگاه خدا ارسال خواهد کرد.
تو شوکین و آویختن را بساز
ازین در سخن‌ها مگردان دراز
هوش مصنوعی: تو با علاقه و محبت نسبت به کار خود، به چیزی که خودت می‌سازی بپرداز و در سخن‌ها جدی و طولانی نشو.
چو تو ساز جنگ شبیخون کنی
ز خاک سیه رود جیحون کنی
هوش مصنوعی: اگر تو دست به تجاوز و حمله بزنید، از خاک سیاه به سمت رود جیحون پیش خواهید رفت.
سپهبد سراندر نیارد به خواب
بیاید به جنگ تو افراسیاب
هوش مصنوعی: سردار بزرگ هرگز به خواب نمی‌رود، زیرا با تو، افراسیاب، به جنگ آمده است.
و گر مهر داری بران اهرمن
نخواهی که خواندت پیمان شکن
هوش مصنوعی: اگر به او عشق داری، نباید اجازه‌دهی که شیطان تو را فریب دهد و به پیمان شکنی وادارت کند.
سپه طوس رد را ده و بازگرد
نه‌ای مرد پرخاش روز نبرد
هوش مصنوعی: ای سپهبد طوس، راه را به طرف خود بگیر و برگرد، ای مرد جنگجو، روز نبرد فرا رسیده است.
تو با خوبرویان برآمیختی
به بزم اندر از رزم بگریختی
هوش مصنوعی: تو به محفل زیبا رویان پیوسته‌ای و از جنگ و جدل دوری کرده‌ای.
نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیون پر برآورد و ببرید راه
هوش مصنوعی: بر روی نامه‌ی سلطنتی، نشانه‌ای از شاه هیون گذاشتند و سپس با پرواز، مسیر را قطع کردند.
چو نامه به نزد سیاوش رسید
بران گونه گفتار ناخوب دید
هوش مصنوعی: وقتی نامه به سیاوش رسید، او دید که محتویات آن صحبت‌های ناخوشایندی است.
فرستاده را خواند و پرسید چست
ازو کرد یکسر سخنها درست
هوش مصنوعی: فرستاده را صدا زد و از او پرسید و به طور کامل با او صحبت کرد.
بگفت آنک با پیلتن رفته بود
ز طوس و ز کاووس کاشفته بود
هوش مصنوعی: او گفت کسی که با پهلوانی از طوس و کاووس رفته بود، از ماجراها و حقایق آگاه شده بود.
سیاوش چو بشنید گفتار اوی
ز رستم غمی گشت و برتافت روی
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی حرف‌های او را از رستم شنید، غمگین شد و از روی او فاصله گرفت.
ز کار پدر دل پراندیشه کرد
ز ترکان و از روزگار نبرد
هوش مصنوعی: دلش در فکر کار پدر است و به یاد ترک‌ها و دوران نبرد مشغول شده است.
همی گفت صد مرد ترک و سوار
ز خویشان شاهی چنین نامدار
هوش مصنوعی: او می‌گفت که صد مرد دلیر و شجاع از میان خاندان شاه، چنین مشهور و نام‌آور هستند.
همه نیک خواه و همه بی‌گناه
اگرشان فرستم به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: هر کسی که نیکوخواه و بی‌گناه است، اگر به من کمک کنند، به نزد پادشاه می‌فرستمشان.
نپرسد نه اندیشد از کارشان
همانگه کند زنده بر دارشان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس دربارهٔ اعمالشان نمی‌پرسد و به آن فکر نمی‌کند، همین که آنان زنده هستند، به دار آویزیده می‌شوند.
به نزدیک یزدان چه پوزش برم
بد آید ز کار پدر بر سرم
هوش مصنوعی: من چگونه از یزدان عذرخواهی کنم، وقتی که بدی‌های پدرم بر سر من آمده است؟
ور ایدونک جنگ آورم بی‌گناه
چنان خیره با شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: اگر به جنگ بروم و در آن بی‌گناه باشم، مانند هراسان و نگران در برابر سپاه شاه توران قرار می‌گیرم.
جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن
هوش مصنوعی: جهان‌دار از این که به من بد بگویند راضی نیست و می‌خواهد که زبان جمع از من گشوده نشود.
وگر بازگردم به نزدیک شاه
به طوس سپهبد سپارم سپاه
هوش مصنوعی: اگر دوباره به نزد شاه برگردم، سپاه را به سپهبد طوس تحویل می‌دهم.
ازو نیز هم بر تنم بد رسد
چپ و راست بد بینم و پیش بد
هوش مصنوعی: از او هم بر تن من بدی می‌آید، چپ و راست را بد می‌بینم و پیش رو هم بد به نظر می‌رسد.
نیاید ز سودابه خود جز بدی
ندانم چه خواهد رسید ایزدی
هوش مصنوعی: از سودابه چیزی جز بدی نمی‌دانم، و نمی‌دانم از خدا چه تقدیری خواهد رسید.
دو تن را ز لشکر ز کندآوران
چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران
هوش مصنوعی: دو نفر از لشکر کندآوران، مثل بهرام و شنگهٔ شاوران هستند.
بران رازشان خواند نزدیک خویش
بپرداخت ایوان و بنشاند پیش
هوش مصنوعی: او راز آن‌ها را نزد خود خواند و بعد به ساختن ایوان مشغول شد و آن‌ها را در پیش خود نشاند.
که رازش به هم بود با هر دو تن
ازان پس که رستم شد از انجمن
هوش مصنوعی: پس از آنکه رستم به جمع آنها پیوست، او رازهایی را که با هر دو نفر داشت، فاش کرد.
بدیشان چنین گفت کز بخت بد
فراوان همی بر تنم بد رسد
هوش مصنوعی: او به آن‌ها گفت که به خاطر شانس بدی که دارم، به زودی مشکلات زیادی برایم پیش خواهد آمد.
بدان مهربانی دل شهریار
بسان درختی پر از برگ و بار
هوش مصنوعی: بدان که محبت و مهربانی دل شاه مانند درختی است که پر از برگ و میوه است.
چو سودابه او را فریبنده گشت
تو گفتی که زهر گزاینده گشت
هوش مصنوعی: زمانی که سودابه او را فریب داد، به گونه‌ای به نظر می‌رسید که گویی زهر در او جاری شده است.
شبستان او گشت زندان من
غمی شد دل و بخت خندان من
هوش مصنوعی: محل آرامش او برای من به ماندن در زندان تبدیل شده و حسرت در دل من جاری است در حالی که بخت و روزگارم سرشار از شادمانی است.
چنین رفت بر سر مرا روزگار
که با مهر او آتش آورد بار
هوش مصنوعی: روزگار به گونه‌ای بر من گذشته است که محبت او همچون آتش بر دوش من سنگینی می‌کند.
گزیدم بدان شوربختیم جنگ
مگر دور مانم ز چنگ نهنگ
هوش مصنوعی: من انتخاب کردم که با سختی‌های زندگی مقابله کنم تا از خطرات بزرگ و سنگین دور باشم.
به بلخ اندرون بود چندان سپاه
سپهبد چو گرسیوز کینه‌خواه
هوش مصنوعی: در بلخ، سپاهی وجود داشت که به اندازه سپهبد گرسیوز، که فردی انتقام‌جو بود، تعداد بسیار زیادی را در بر گرفته بود.
نشسته به سغد اندرون شهریار
پر از کینه با تیغ زن صدهزار
هوش مصنوعی: در شهر سغد، شهریار به شدت کینه‌ای نشسته است و با شمشیری به اندازه صد هزار نفر آماده درگیری است.
برفتیم بر سان باد دمان
نجستیم در جنگ ایشان زمان
هوش مصنوعی: ما به سرعت و مانند باد در زمان نبرد آنها به جلو رفتیم و توقف نکردیم.
چو کشور سراسر بپرداختند
گروگان و آن هدیه‌ها ساختند
هوش مصنوعی: وقتی که تمام کشور هزینه‌ها را پرداخت کرد و هدیه‌ها فراهم شد.
همه موبدان آن نمودند راه
که ما بازگردیم زین رزم‌گاه
هوش مصنوعی: تمام روحانیون راهی را نشان دادند که ما از این میدان جنگ بازگردیم.
پسندش نیامد همی کار من
بکوشد به رنج و به آزار من
هوش مصنوعی: او از تلاش و زحمت من خوشش نیامد و به همین خاطر به من آزار می‌زند.
به خیره همی جنگ فرمایدم
بترسم که سوگند بگزایدم
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از عواقب، تصمیم گرفتم که در جنگ تردید کنم و به این دلیل از قسمی که خورده‌ام، دل بکنم.
وراگر ز بهر فزونیست جنگ
چو گنج آمد و کشور آمد به چنگ
هوش مصنوعی: اگر جنگ برای افزایش قدرت باشد، پس مانند گنجی ارزشمند است که کشور را به چنگ می‌آورد.
چه باید همی خیره خون ریختن
چنین دل به کین اندر آویختن
هوش مصنوعی: چرا باید دل را به کینه پرتاب کنم و خون بریزم؟
همی سر ز یزدان نباید کشید
فراوان نکوهش بباید شنید
هوش مصنوعی: هر چه از خداوند به ما می‌رسد، نباید به طوری بی‌جهت و زیاد ایراد کنیم و انتقاد کنیم. بلکه باید آموخت که پذیرای سرنوشت و تقدیر خود باشیم.
دو گیتی همی برد خواهد ز من
بمانم به کام دل اهرمن
هوش مصنوعی: دو جهان نیاز او را از من می‌گیرد، اما من می‌خواهم به آرزوی دل‌خواسته‌ام برسم و بمانم.
نزادی مرا کاشکی مادرم
وگر زاد مرگ آمدی بر سرم
هوش مصنوعی: ای کاش هرگز به دنیا نمی‌آمدم، زیرا اگر به دنیا آمدم، مرگ را نیز باید در کنار خودم ببینم.
که چندین بلاها بباید کشید
ز گیتی همی زهر باید چشید
هوش مصنوعی: انسان باید در زندگی با مشکلات و دردسرهای فراوانی روبه‌رو شود و از تلخی‌های زندگی نیز تجربه کسب کند.
بدین گونه پیمان که من کرده‌ام
به یزدان و سوگندها خورده‌ام
هوش مصنوعی: من با خداوند عهد و پیمانی بسته‌ام و به او سوگند خورده‌ام.
اگر سر بگردانم از راستی
فراز آید از هر سوی کاستی
هوش مصنوعی: اگر از راستی و حقیقت فاصله بگیرم، مشکلات و کاستی‌ها از هر سو به سراغم خواهند آمد.
پراگنده شد در جهان این سخن
که با شاه ترکان فگندیم بن
هوش مصنوعی: در جهان شایع شده است که ما با شاه ترکان مواجه شدیم و گفتگو کردیم.
زبان برگشایند هر کس به بد
به هرجای بر من چنان چون سزد
هوش مصنوعی: هر کسی که درباره‌ام بد بگوید، به هر جا که بخواهد، زبانش را باز می‌کند و سخن می‌گوید، ولی من باید به او پاسخ دهم و واکنشی مناسب نشان دهم.
به کین بازگشتن بریدن ز دین
کشیدن سر از آسمان و زمین
هوش مصنوعی: به انتقام برگشتن، از دین فاصله گرفتن و جدا شدن از همه چیز، یعنی از آسمان و زمین کناره‌گیری کردن.
چنین کی پسندد ز من کردگار
کجا بر دهد گردش روزگار
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که خداوند این حال و روز من را بپسندد، در حالی که چرخ فلک روزگار اینطور برمی‌گردد؟
شوم کشوری جویم اندر جهان
که نامم ز کاووس ماند نهان
هوش مصنوعی: در جستجوی کشوری هستم در این جهان که نامم از کاووس پنهان بماند.
که روشن زمانه بران سان بود
که فرمان دادار گیهان بود
هوش مصنوعی: زمانه به گونه‌ای روشن و واضح است که به دست خداوند، فرمانروای جهان، اداره می‌شود.
سری کش نباشد ز مغز آگهی
نه از بتری باز داند بهی
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که اگر کسی درک و آگاهی نداشته باشد، نمی‌تواند از چیزها بهره‌مند شود و آن‌ها را بشناسد. به عبارت دیگر، برای درک و شناخت خوب، لازم است که آگاهی و دانش کافی وجود داشته باشد.
قباد آمد و رفت و گیتی سپرد
ورا نیز هم رفته باید شمرد
هوش مصنوعی: قباد آمد و رفت و دنیا را به او سپرد، و حالا نیز باید او را از جمله کسانی به حساب آورد که رفته‌اند.
تو ای نامور زنگه شاوران
بیارای تن را به رنج گران
هوش مصنوعی: ای مشهورترین زنگه شاوران، خود را با زحمت و تلاشی سخت بیارای.
برو تا به درگاه افرسیاب
درنگی مباش و منه سر به خواب
هوش مصنوعی: به جایی که افرسیاب است برو، بی‌درنگ حرکت کن و وقت را هدر نده.
گروگان و این خواسته هرچ هست
ز دینار و ز تاج و تخت نشست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که انسان، به ویژه کسانی که در موقعیت‌های بالای اجتماعی و اقتصادی قرار دارند، در واقع در حین تلاش برای به دست آوردن اموال و قدرت، به نوعی در بند و وابسته به خواسته‌ها و نیازهای خود هستند. آنها در جستجوی ثروت، مقام و اعتبار به نوعی خود را در این درخواست‌ها گرفتار می‌کنند و نمی‌توانند از این وابستگی‌ها رهایی یابند.
ببر همچنین جمله تا پیش اوی
بگویش که ما را چه آمد به روی
هوش مصنوعی: ببر این جمله را تا پیش او بگو و بپرس که چرا ما چنین حالتی به خود گرفتیم.
بفرمود بهرام گودرز را
که این نامور لشکر و مرز را
هوش مصنوعی: بهرام به گودرز دستور داد که این فرمانده مشهور را به لشکر و مرز معرفی کند.
سپردم ترا گنج و پیلان کوس
بمان تا بیاید سپهدار طوس
هوش مصنوعی: من تو را به نگهبانی گنج و فیل‌ها سپردم، بمان تا فرمانده‌ی طوس بیاید.
بدو ده تو این لشکر و خواسته
همه کارها یکسر آراسته
هوش مصنوعی: به او بگو که در این گروه، همه امور به خوبی و به سامان انجام شده است.
یکایک برو بر شمر هرچ هست
ز گنج و ز تاج و ز تخت نشست
هوش مصنوعی: هر چه از گنج، تاج و تخت داری، یکی یکی آن‌ها را بشمار و برشمر.
چو بهرام بشنید گفتار اوی
دلش گشت پیچان به تیمار اوی
هوش مصنوعی: هنگامی که بهرام سخنان او را شنید، دلش نگران و آشفته شد و به فکر مراقبت از او افتاد.
ببارید خون زنگهٔ شاوران
بنفرید بر بوم هاماوران
هوش مصنوعی: باران خون بر سرزمین شاوران بنفریده ببارید.
پر از غم نشستند هر دو به هم
روانشان ز گفتار او شد دژم
هوش مصنوعی: هر دو به خاطر حرف‌های او غمگین و ناراحت شده‌اند و در کنار هم نشسته‌اند.
بدو باز گفتند کاین رای نیست
ترا بی‌پدر در جهان جای نیست
هوش مصنوعی: به او گفتند که این نظر درست نیست و تو جایی در این دنیا بدون پدر نداری.
یکی نامه بنویس نزدیک شاه
دگر باره زو پیلتن را بخواه
هوش مصنوعی: یک نامه برای شاه بنویس و دوباره از او طلب کن که قهرمان را برگرداند.
اگر جنگ فرمان دهد جنگ ساز
مکن خیره اندیشهٔ دل دراز
هوش مصنوعی: اگر جنگ لازم باشد، به خودت نگو که نباید بروی و در دل و اندیشه‌ات درنگ نکن.
مگردان به ما بر دژم روزگار
چو آمد درخت بزرگی به بار
هوش مصنوعی: چهره عبوس و غمگین خود را بر ما مگردان، زیرا مانند درختی بزرگ که به بار نشسته، دوران خوب و خوشی برای ما نیز فرا رسیده است.
نپذرفت زان دو خردمند پند
دگرگونه بد راز چرخ بلند
هوش مصنوعی: دو دانشمند نتوانستند به پیامی دیگر و متفاوت درباره رازهای زندگی و جهان بزرگتر گوش دهند.
چنین داد پاسخ که فرمان شاه
برانم که برتر ز خورشید و ماه
هوش مصنوعی: او گفت: من فرمان شاه را اجرا می‌کنم، زیرا این فرمان از خورشید و ماه نیز بالاتر است.
ولیکن به فرمان یزدان دلیر
نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر
هوش مصنوعی: اما به اراده خدا، دلیران مانند شیر و فیل از علف و خاشاک دورند.
کسی کاو ز فرمان یزدان بتافت
سراسیمه شد خویشتن را نیافت
هوش مصنوعی: کسی که از فرمان خدا سرپیچی کرد، به شدت پریشان و آشفته شد و ناتوان از کنترل خویشتن گردید.
همی دست یازید باید به خون
به کین دو کشور بدن رهنمون
هوش مصنوعی: باید برای رسیدن به هدف، با تمام قوا و حتی به قیمت خونریزی و کینه‌ورزی، تلاش کرد و دو سرزمین را به سمت مقصد هدایت کرد.
وزان پس که داند کزین کارزار
کرا برکشد گردش روزگار
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که: پس از آن، چه کسی می‌داند که در این نبرد زندگی، روزگار چگونه بر سر هر کس خواهد آورد و چگونه او را به سمت سرنوشت خود هدایت خواهد کرد؟
ز بهر نوا هم بیازارد او
سخنهای گم کرده بازآرد او
هوش مصنوعی: او برای آوازخوانی، حتی به سخنانی که فراموش کرده، بازمی‌گردد و آن‌ها را به یاد می‌آورد.
همان خشم و پیگار بار آورد
سرشک غم اندر کنار آورد
هوش مصنوعی: خشم و عصبانیت باعث شد که اشک غم بر چهره‌اش بنشیند.
اگر تیره‌تان شد دل از کار من
بپیچید سرتان ز گفتار من
هوش مصنوعی: اگر دل‌تان از من آزرده شد، دیگر به حرف‌هایم گوش ندهید و از من دور شوید.
فرستاده خود باشم و رهنمای
بمانم برین دشت پرده‌سرای
هوش مصنوعی: می‌خواهم به عنوان نماینده و راهنمای خود در این دشت زیبای پرده‌سرای فعالیت کنم.
سیاوش چو پاسخ چنین داد باز
بپژمرد جان دو گردن فراز
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی به این سوال پاسخ داد، دوباره احساس نگرانی و ناراحتی کرد و جانش به شدت مضطرب شد.
ز بیم جداییش گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
هوش مصنوعی: از ترس جدایی او، اشک باریدند مانند کسانی که بر آتش داغ در حال کباب شدن هستند.
همی دید چشم بد روزگار
که اندر نهان چیست با شهریار
هوش مصنوعی: چشم بد روزگار به خوبی می‌بیند که در دل پادشاه چه چیزی نهفته است.
نخواهد بدن نیز دیدار او
ازان چشم گریان شد از کار او
هوش مصنوعی: اگر دل شاد نباشد، حتی دیدن معشوق برای بدن هم ممکن نخواهد بود؛ اشک‌ها و غم‌ها از کار او می‌ریزند.
چنین گفت زنگه که ما بنده‌ایم
به مهر سپهبد دل آگنده‌ایم
هوش مصنوعی: زنگه می‌گوید که ما به عشق و محبت فرمانده‌مان، قلب‌هامان را پر از احساس کرده‌ایم و خود را به او وابسته می‌دانیم.
فدای تو بادا تن و جان ما
چنین باد تا مرگ پیمان ما
هوش مصنوعی: جان و تن ما فدای تو باد و تا زمانی که زنده‌ایم به این پیمان پایبند خواهیم بود.
چو پاسخ چنین یافت از نیکخواه
چنین گفت با زنگه بیدار شاه
هوش مصنوعی: وقتی از نیکوکار پاسخی مناسب دریافت کرد، با زنگه بیدار شاه چنین گفت.
که رو شاه توران سپه را بگوی
که زین کار ما را چه آمد بروی
هوش مصنوعی: به کسی که بر شاه توران فرماندهی می‌کند بگو که از این کار ما چه نتایجی بر او آشکار شده است.
ازین آشتی جنگ بهر منست
همه نوش تو درد و زهر منست
هوش مصنوعی: این آشتی که بین ما برقرار شده، برای من مانند جنگ است. تمام لذت‌ها و شیرینی‌های تو برای من مانند درد و زهر می‌ماند.
ز پیمان تو سر نگردد تهی
وگر دور مانم ز تخت مهی
هوش مصنوعی: اگر از پیمان تو جدا شوم، از هیچ چیز تهی نخواهم ماند و حتی اگر دور از تخت ماه بروم نیز احساس کمبود نخواهم کرد.
جهاندار یزدان پناه منست
زمین تخت و گردون کلاه منست
هوش مصنوعی: خداوند، حامی من است و زمین و آسمان همچون تاج و تختی برای من هستند.
و دیگر که بر خیره ناکرده کار
نشایست رفتن بر شهریار
هوش مصنوعی: از دیگر نکاتی که باید توجه کرد، این است که کار ناپسند به سمت پادشاهان و فرمانروایان نرود.
یکی راه بگشای تا بگذرم
بجایی که کرد ایزد آبشخورم
هوش مصنوعی: کسی را به کمکی بفرست تا من به جایی برسم که خداوند برای من قرار داده است.
یکی کشوری جویم اندر جهان
که نامم ز کاووس ماند نهان
هوش مصنوعی: من در جستجوی کشوری هستم در جهان که نام من در آنجا از کاووس پنهان بماند.
ز خوی بد او سخن نشنوم
ز پیگار او یک زمان بغنوم
هوش مصنوعی: من از صحبت‌های او که ناشی از خوی بدش است، چیزی نمی‌گویم و مدتی هم از او فاصله می‌گیرم.
بشد زنگه با نامور صد سوار
گروگان ببرد از در شهریار
هوش مصنوعی: گروهی از سواران مشهور به اصرار و با نام فراوان، به نزد شهریار رفتند و او را به اسارت گرفتند.
چو در شهر سالار ترکان رسید
خروش آمد و دیده‌بانش بدید
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده ترکان به شهر رسید، صدای بلندی بلند شد و دیده‌بان او این را دید.
پذیره شدش نامداری بزرگ
کجا نام او بود جنگی طورگ
هوش مصنوعی: یک شخصیت بزرگ و معتبر به نام «طورگ» به دنیا آمد که او جنگجویی شجاع بود.
چو زنگه بیامد به نزدیک شاه
سپهدار برخاست از پیشگاه
هوش مصنوعی: زمانی که زنگه به نزد شاه رسید، سپهدار از جای خود برخاست و به او احترام گذاشت.
گرفتش به بر تنگ و بنواختش
گرامی بر خویش بنشاختش
هوش مصنوعی: او را به آغوش کشید و با محبت و ارادت با او رفتار کرد.
چو بنشست با شاه پیغام داد
سراسر سخنها بدو کرد یاد
هوش مصنوعی: وقتی که او در کنار شاه نشسته بود، پیامی ارسال کرد که در آن تمام سخن‌ها را به او یادآوری کرد.
چو بشنید پیچان شد افراسیاب
دلش گشت پر درد و سر پر ز تاب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این را شنید، دلش پر از درد و غم شد و به شدت مضطرب و نگران شد.
بفرمود تا جایگه ساختند
ورا چون سزا بود بنواختند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که برای او مکانی بسازند و مطابق شایستگی‌اش از او پذیرایی کردند.
چو پیران بیامد تهی کرد جای
سخن رفت با نامور کدخدای
هوش مصنوعی: وقتی بزرگترها آمدند، جای صحبت خالی شد و او با نام آشنای رئیس روستا رفت.
ز کاووس وز خام گفتار او
ز خوی بد و رای و پیگار او
هوش مصنوعی: ازکاووس و سخنان بی‌پایه‌اش، و از ذات بد و افکار و خویش او می‌گوید.
همی گفت و رخساره کرده دژم
ز کار سیاووش دل پر ز غم
هوش مصنوعی: او مدام صحبت می‌کرد و چهره‌اش از اندوه و غم به شدت گرفته بود، دلش پر از درد و غم سیاووش بود.
فرستادن زنگهٔ شاوران
همه یاد کرد از کران تا کران
هوش مصنوعی: فرستادن زنگ آهنگ شاوران، همه جا را از گوشه‌ای به گوشه دیگر یادآوری کرد.
بپرسید کاین را چه درمان کنیم
وزین چاره جستن چه پیمان کنیم
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که چگونه می‌توانیم به این مشکل رسیدگی کنیم و برای پیدا کردن راه‌حل چه اقداماتی باید انجام دهیم؟
بدو گفت پیران که ای شهریار
انوشه بدی تا بود روزگار
هوش مصنوعی: به او گفتند که ای پادشاه جاودانه، همیشه به خوبی و خوشی زندگی کن تا زمانی که زندگی به تو اجازه می‌دهد.
تو از ما به هر کار داناتری
ببایستها بر تواناتری
هوش مصنوعی: تو در هر کاری از ما باهوش‌تر و توانمندتری هستی.
گمان و دل و دانش و رای من
چنینست اندیشه بر جای من
هوش مصنوعی: گمان و قلب و علم و نظر من این‌گونه است، فکر و اندیشه در جای من قرار دارد.
که هر کس که بر نیکوی در جهان
توانا بود آشکار و نهان
هوش مصنوعی: هر کسی که در جهان توانایی نیک‌کردن داشته باشد، چه به صورت آشکار و چه به شکل پنهان، می‌تواند تأثیرگذار باشد.
ازین شاهزاده نگیرند باز
زگنج و ز رنج آنچ آید فراز
هوش مصنوعی: از این شاهزاده هیچ چیزی را به دست نیاورند، چه از گنج‌های او باشد و چه از زحمت‌ها و سختی‌هایی که کشیده است.
من ایدون شنیدم که اندر جهان
کسی نیست مانند او از مهان
هوش مصنوعی: من شنیدم که در دنیا هیچ‌کس مانند او از بزرگان وجود ندارد.
به بالا و دیدار و آهستگی
به فرهنگ و رای و به شایستگی
هوش مصنوعی: به بالاترین سطح رفته و دیدار کنیم، با آرامش و با در نظر گرفتن فرهنگ، با اندیشمند و شایسته برخورد کنیم.
هنر با خرد نیز بیش از نژاد
ز مادر چنو شاهزاده نزاد
هوش مصنوعی: هنر و هوش فردی ارزشمندتر از اصل و نسب اوست، زیرا ممکن است فردی از خانواده‌ای بزرگ و معتبر به دنیا آمده باشد، اما اگر هنری نداشته باشد، ارزش او کمتر از کسی است که با توانایی‌ها و خلاقیتش خود را نشان می‌دهد.
بدیدن کنون از شنیدن بهست
گرانمایه و شاهزاد و مهست
هوش مصنوعی: به جای شنیدن، اکنون دیدن اهمیت بیشتری دارد و دیدن می‌تواند ارزشمند و سلطنتی باشد.
وگر خود جز اینش نبودی هنر
که از خون صد نامور با پدر
هوش مصنوعی: اگر خود هنر نمی‌داشتی، چگونه می‌توانستی این همه نام‌آور را از خون پدرت به ارث ببری؟
برآشفت و بگذاشت تخت و کلاه
همی از تو جوید بدین گونه راه
هوش مصنوعی: او ناراحت شد و تاج و تخت را رها کرد و به این شیوه از تو راهی می‌طلبد.
نه نیکو نماید ز راه خرد
کزین کشور آن نامور بگذرد
هوش مصنوعی: این خوب نیست که از راه عقل عمل کنیم و اجازه دهیم که آن نامور از این سرزمین عبور کند.
ترا سرزنش باشد از مهتران
سر او همان از تو گردد گران
هوش مصنوعی: اگر تو از سوی بزرگ‌ترها مورد سرزنش قرار بگیری، آنچه او به تو می‌گوید، ممکن است برای تو سنگین و ناراحت‌کننده باشد.
و دیگر که کاووس شد پیرسر
ز تخت آمدش روزگار گذر
هوش مصنوعی: کاووس که به سن پیری رسیده بود، از تخت سلطنت پایین آمد و روزگارش سپری شد.
سیاوش جوانست و با فرهی
بدو ماند آیین و تخت مهی
هوش مصنوعی: سیاوش جوان است و با ویژگی‌های برجسته‌ای که دارد، مانند تاج و تختی زیبا، به او شایستگی و مقام می‌دهد.
اگر شاه بیند به رای بلند
نویسد یکی نامهٔ سودمند
هوش مصنوعی: اگر پادشاه تصمیمی عاقلانه بگیرد، آن را در قالب یک نامه مفید می‌نویسد.
چنان چون نوازنده فرزند را
نوازد جوان خردمند را
هوش مصنوعی: همان‌طور که نوازنده، فرزندش را با محبت و لطافت نوازش می‌کند، حکمت و دانش نیز جوانان هوشمند و خردمند را پرورش می‌دهد و به آن‌ها رشد می‌دهد.
یکی جای سازد بدین کشورش
بدارد سزاوار اندر خورش
هوش مصنوعی: کسی در این سرزمین جایی ایجاد کند که در خور آن کشور باشد و شایسته آنجا را حفظ کند.
بر آیین دهد دخترش را بدوی
بداردش با ناز و با آبروی
هوش مصنوعی: دخترش را به خوبی و با احترام بزرگ کند و او را با ناز و آبرو نگه‌دارد.
مگر کاو بماند به نزدیک شاه
کند کشور و بومت آرامگاه
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که آیا ممکن است کسی در نزدیکی شاه باقی بماند و سرزمین و خانه‌اش را به مکانی امن و آرام تبدیل کند؟
و گر باز گردد سوی شهریار
ترا بهتری باشد از روزگار
هوش مصنوعی: اگر دوباره به سوی پادشاه بازگردی، این برای تو بهتر از روزگاری خواهد بود.
سپاسی بود نزد شاه زمین
بزرگان گیتی کنند آفرین
هوش مصنوعی: در میان بزرگان جهان، شایسته است که از شاه زمین سپاسگزاری شود و برای او تحسین و ستایش صورت گیرد.
برآساید از کین دو کشور مگر
اگر آردش نزد ما دادگر
هوش مصنوعی: تنش و جنگ بین دو کشور فقط زمانی پایان می‌گیرد که شخصی منصف و دادگر در میان بیاید و به حل و فصل مسائل کمک کند.
ز داد جهان آفرین این سزاست
که گردد زمانه بدین جنگ راست
هوش مصنوعی: این نتیجه‌ای است از عدالت خداوند که دنیا به چنین وضعیتی دچار شده و در حال حاضر درگیری و جنگ در آن حاکم است.
چو سالار گفتار پیران شنید
چنان هم همه بودنیها بدید
هوش مصنوعی: وقتی رهبر به حرف‌های بزرگ‌ترها گوش داد، همه تجربیات و واقعیت‌ها را نیز مشاهده کرد.
پس اندیشه کرد اندر آن یک زمان
همی داشت بر نیک و بد بر گمان
هوش مصنوعی: او در آن لحظه دربارهٔ خوب و بد فکر می‌کند و بر اساس گمانش به این اندیشه می‌رسد.
چنین داد پاسخ به پیران پیر
که هست اینک گفتی همه دلپذیر
هوش مصنوعی: پیران، که از سن و تجربه بالایی برخوردارند، به خوبی می‌دانند که همه چیز در دنیا زیبا و دلپذیر است و به همین دلیل پاسخ دقیقی می‌دهند.
ولیکن شنیدم یکی داستان
که باشد بدین رای همداستان
هوش مصنوعی: اما شنیدم یک داستان که در این مورد با این نظر موافق است.
که چون بچهٔ شیر نر پروری
چو دندان کند تیز کیفر بری
هوش مصنوعی: زمانی که یک شیر نر را مانند یک بچه بزرگ کنید، وقتی دندان‌هایش تیز شد، انتقام و قدرتش را نشان خواهد داد.
چو با زور و با چنگ برخیزد او
به پروردگار اندر آویزد او
هوش مصنوعی: وقتی او با قدرت و توان به پا می‌خیزد، به سوی پروردگارش روی می‌آورد و از او کمک می‌طلبد.
بدو گفت پیران کاندر خرد
یکی شاه کندآوران بنگرد
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که در عقل و خرد چیزی وجود دارد که می‌تواند سلطنت و قدرت را به دست آورد. بنابراین، باید به آن توجه کرد و به آن نگاه کرد.
کسی کز پدر کژی و خوی بد
نگیرد ازو بدخویی کی سزد
هوش مصنوعی: کسی که از پدرش بدی و ویژگی‌های ناپسند را نمی‌گیرد، چه چیزی از او می‌توان توقع داشت که بداند و بد رفتار کند؟
نبینی که کاووس دیرینه گشت
چو دیرینه گشت او بباید گذشت
هوش مصنوعی: حواست باشد که کاووس، برنامه‌ریزی شده برای یک دوره طولانی، حالا که خود نیز به سن پیری رسیده، باید از زندگی پا به سن گذاشته‌اش جلو برود و عبور کند.
سیاوش بگیرد جهان فراخ
بسی گنج بی‌رنج و ایوان و کاخ
هوش مصنوعی: سیاوش دنیایی وسیع و پر از ثروت و راحتی را به دست خواهد آورد، با کاخ‌ها و بناهای بزرگ و زیبا.
دو کشور ترا باشد و تاج و تخت
چنین خود که یابد مگر نیک‌بخت
هوش مصنوعی: دو کشور و تاج و تختی در اختیار تو است، اما تنها کسی می‌تواند به آن دست یابد که به راستی خوشبخت باشد.
چو بشنید افراسیاب این سخن
یکی رای با دانش افگند بن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف را شنید، نظری حساب شده و با دانش را مطرح کرد.
دبیر جهان‌دیده را پیش خواند
زبان برگشاد و سخن برفشاند
هوش مصنوعی: دبیر با تجربه و عالم را به حضور خواند و او شروع به صحبت کرد و سخنانی را بیان کرد.
نخستین که بر خامه بنهاد دست
به عنبر سر خامه را کرد مست
هوش مصنوعی: نخستین کسی که قلم را به دست گرفت و بر روی کاغذ نوشت، به شدت تحت تأثیر خوشبوکننده‌ای مانند عطر عنبر قرار گرفت.
جهان آفرین را ستایش گرفت
بزرگی و دانش نمایش گرفت
هوش مصنوعی: جهان‌آفرین مورد ستایش قرار گرفت و بزرگی و دانش او به نمایش گذاشته شد.
کجا برترست از مکان و زمان
بدو کی رسد بندگی را گمان
هوش مصنوعی: کجا می‌توان به جایی بالاتر از او فکر کرد و چه زمانی می‌توان به بندگی او امیدوار بود؟
خداوند جانست و آن خرد
خردمند را داد او پرورد
هوش مصنوعی: خداوند زندگی و روح است و حکمت را به انسان خردمند عطا کرده است، او را پرورش می‌دهد.
ازو باد بر شاهزاده درود
خداوند گوپال و شمشیر و خود
هوش مصنوعی: از او برای شاهزاده دعای خیر و خوشبختی و پیروزی بخواهید، همان‌طور که خداوند به گوپال و شمشیر و کلاه خود برکت داده است.
خداوند شرم و خداوند باک
ز بیداد و کژی دل و دست پاک
هوش مصنوعی: خداوند دارای حیای زیاد و کسی است که از ظلم و ناعدالتی دلش می‌لرزد و دستش پاک و خالی از بدی است.
شنیدم پیام از کران تا کران
ز بیدار دل زنگهٔ شاوران
هوش مصنوعی: من از گوشه‌ای به گوشه دیگر پیام بیداری دل‌ها را شنیدم، همچون صدای زنگی که در دستان چنبره‌زنان طنین‌انداز می‌شود.
غمی شد دلم زانک شاه جهان
چنین تیز شد با تو اندر نهان
هوش مصنوعی: دل من از اینکه شاه جهان به‌طور پنهانی با تو چنین شتابان شده، غمگین است.
ولیکن به گیتی به جز تاج و تخت
چه جوید خردمند بیدار بخت
هوش مصنوعی: اما در این دنیا، خردمند با بخت بیدار غیر از پادشاهی و جهان‌داری چه چیزی را می‌تواند جستجو کند؟
ترا این همه ایدر آراستست
اگر شهریاری و گر خواستست
هوش مصنوعی: تو اگر این‌قدر زیبا و آراسته‌ای، به خاطر این است که یا پادشاهی یا به خاطر خواسته‌هایت.
همه شهر توران برندت نماز
مرا خود به مهر تو باشد نیاز
هوش مصنوعی: همه مردم شهر توران، به خاطر من به نماز مشغولند و تنها عشق تو، نیاز من است.
تو فرزند باشی و من چون پدر
پدر پیش فرزند بسته کمر
هوش مصنوعی: تو فرزند من هستی و من به عنوان پدر، با تمام قدرت و حمایت در کنارت هستم.
چنان دان که کاووس بر تو به مهر
بران گونه یک روز نگشاد چهر
هوش مصنوعی: بدان که روزی کاووس با محبت و مهر بر تو لبخند زد و چهره‌اش را به رویت گشود.
کجا من گشایم در گنج بست
سپارم به تو تاج و تخت نشست
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم در گنجینه‌ای که بسته است را باز کنم و تاج و تخت را به تو بسپارم؟
بدارمت بی‌رنج فرزندوار
به گیتی تو مانی زمن یادگار
هوش مصنوعی: من تو را با آسایش و بدون زحمت بزرگ می‌کنم، چون یادگاری از خودم در این دنیا برایت باقی می‌گذارم.
چو از کشورم بگذری در جهان
نکوهش کنندم کهان و مهان
هوش مصنوعی: وقتی از سرزمینم بگذری، در دنیا از من بدگویی خواهند کرد و بزرگان و پیشینیان را سرزنش خواهند کرد.
وزین روی دشوار یابی گذر
مگر ایزدی باشد آیین و فر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از این راه سخت عبور کنی، باید پیرو دستوری باشی که از جانب خداوند آمده است.
بدین راه پیدا نبینی زمین
گذر کرد باید به دریای چین
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف، باید از مسیرهای دشوار و غیرمعمول عبور کرد. تنها با جستجوی عمیق و تلاش می‌توان به مکان‌های نو و ارزشمند دست یافت.
ازین کرد یزدان ترا بی نیاز
هم ایدر بباش و به خوبی بناز
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت‌هایی که خدا به تو عطا کرده، نیازی به کسی نداری. در اینجا بمان و با خوبی و مهربانی زندگی کن.
سپاه و در گنج و شهر آن تست
به رفتن بهانه نبایدت جست
هوش مصنوعی: تو در میان سپاه و گنج و شهر قرار داری، پس نباید بهانه‌ای برای ترک این موقعیت پیدا کنی.
چو رای آیدت آشتی با پدر
سپارم ترا تاج و زرین کمر
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم به آشتی با پدرت بگیری، من تو را به تاج و کمربند زرین خواهم سپرد.
که ز ایدر به ایران شوی با سپاه
ببندم به دلسوزگی با تو راه
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی از اینجا به ایران بروی، با لشکری که دارم، با دل‌سوزی برایت راهی را هموار می‌کنم.
نماند ترا با پدر جنگ دیر
کهن شد سرش گردد از جنگ سیر
هوش مصنوعی: دیگر نباید با پدرت جنگ کنی، زیرا که این نبرد قدیمی خسته‌ات کرده و سرش را از جنگ پُر کرده است.
گر آتش ببیند پی شصت و پنج
رسد آتش از باد پیری به رنج
هوش مصنوعی: اگر در آتش ببیند پیرمردی برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کند، آتش ناشی از آن تلاش به‌طور طبیعی از ناتوانی و رنج او به وجود می‌آید.
ترا باشد ایران و گنج و سپاه
ز کشور به کشور رساند کلاه
هوش مصنوعی: تو دارای ایران، ثروت و نیروی نظامی هستی که می‌تواند کلاه (نماد قدرت یا احترام) را از یک کشور به کشور دیگر منتقل کند.
پذیرفتم از پاک یزدان که من
بکوشم به خوبی به جان و به تن
هوش مصنوعی: من از خداوند پاک قبول کردم که باید در زندگی تلاش کنم و به خوبی رفتار کنم؛ هم در روح و هم در جسم.
نفرمایم و خود نسازم به بد
به اندیشه دل را نیازم به بد
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که بدی را بسازم و دل خود را به فکر در مورد بدی نیازمند کنم.
چو نامه به مهر اندر آورد شاه
بفرمود تا زنگهٔ نیک‌خواه
هوش مصنوعی: وقتی که شاه نامه را با مهر خود مهر کرد، دستور داد تا زنگی که نشان‌دهندهٔ خوش‌خواستی و نیکی است، به صدا درآورند.
به زودی به رفتن ببندد کمر
یکی خلعت آراست با سیم و زر
هوش مصنوعی: به زودی یکی با لباس زیبا و زرق و برق‌دار، به سفر خواهد رفت.
یکی اسپ بر سر ستام گران
بیامد دمان زنگهٔ شاوران
هوش مصنوعی: یک اسب سنگین‌بار به سرعت به سمت بالای گردنه آمد و زنگوله‌هایش به صدا درآمد.
چو نزدیک تخت سیاوش رسید
بگفت آنچ پرسید و بشنید و دید
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیک تخت سیاوش رسید، آنچه را که پرسید، گفت و آنچه را که شنید و دید، مشاهده کرد.
سیاوش به یک روی زان شاد شد
به دیگر پر از درد و فریاد شد
هوش مصنوعی: سیاوش از یک سو خوشحال شد، اما از سوی دیگر پر از درد و ناله گشت.
که دشمن همی دوست بایست کرد
ز آتش کجا بردمد باد سرد
هوش مصنوعی: برای اینکه دشمن را به دوست تبدیل کنیم، باید از آتش جنگ و دشمنی گذر کنیم، به‌طوری‌که وزش باد سرد آن را آرام کند.
یکی نامه بنوشت نزد پدر
همه یاد کرد آنچ بد در به در
هوش مصنوعی: کسی نامه‌ای به پدرش نوشت و در آن به یادآوری همه چیزهایی پرداخت که در سفر به آنها برخورد کرده و تجربه کرده است.
که من با جوانی خرد یافتم
بهر نیک و بد نیز بشتافتم
هوش مصنوعی: من در جوانی به تجربه‌های زیادی دست یافتم و در مورد خوبی‌ها و بدی‌ها بیشتر آموختم.
از آن زن یکی مغز شاه جهان
دل من برافروخت اندر نهان
هوش مصنوعی: یکی از زنان، مانند مغز پادشاهی، دل من را در خفا روشن کرد و شاداب ساخت.
شبستان او درد من شد نخست
ز خون دلم رخ ببایست شست
هوش مصنوعی: در آغاز، شبستان او برایم تبدیل به درد و رنجی شد، به گونه‌ای که دل شکسته‌ام را باید با خون شستشو داد.
ببایست بر کوه آتش گذشت
مرا زار بگریست آهو به دشت
هوش مصنوعی: باید بر کوه آتش قدم می‌زدم، در حالی که آهویی در دشت به شدت گریه می‌کرد.
ازان ننگ و خواری به جنگ آمدم
خرامان به چنگ نهنگ آمدم
هوش مصنوعی: به خاطر ننگ و ذلت، با عزت و اعتماد به نفس به جنگ آمدم و مانند نهنگی مقتدر و بزرگ، با قدرت و شکوه وارد میدان شدم.
دو کشور بدین آشتی شاد گشت
دل شاه چون تیغ پولاد گشت
هوش مصنوعی: دو کشور به صلح رسیدند و دل پادشاه خوشحال شد، مانند تندی و برندگی شمشیر.
نیاید همی هیچ کارش پسند
گشادن همان و همان بود بند
هوش مصنوعی: هیچ کاری که به آن خوشایند نیست، انجام نمی‌شود، و همانطور که قبلا بود، همچنان در بند و محدود باقی می‌ماند.
چو چشمش ز دیدار من گشت سیر
بر سیر دیده نباشند دیر
هوش مصنوعی: وقتی چشم او از دیدن من سیر شد، دیگر دیدن تصویر من برایش طولانی نخواهد بود.
ز شادی مبادا دل او رها
شدم من ز غم در دم اژدها
هوش مصنوعی: از خوشحالی نگذار دل او را، من در لحظه‌ای چون اژدهایی از غم رها شدم.
ندانم کزین کار بر من سپهر
چه دارد به راز اندر از کین و مهر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که چه سرنوشتی برای من در نظر گرفته شده است، این که از عشق و دشمنی در دل آسمان چه رازی نهفته است.
ازان پس بفرمود بهرام را
که اندر جهان تازه کن کام را
هوش مصنوعی: بهرام را دستور داد که در جهان، زندگیش را تازه و مملو از شادی کند.
سپردم ترا تاج و پرده‌سرای
همان گنج آگنده و تخت و جای
هوش مصنوعی: من تو را به مقام و جایگاه بالا و پر زرق و برق سپردم، همان‌طور که یک گنج ارزشمند و تخت سلطنت را حفظ می‌کنند.
درفش و سواران و پیلان کوس
چو ایدر بیاید سپهدار طوس
هوش مصنوعی: وقتی پرچم و سواران و فیل‌ها به این سمت می‌آیند، فرمانده طوس نیز در اینجا حضور دارد.
چنین هم پذیرفته او را سپار
تو بیدار دل باش و به روزگار
هوش مصنوعی: این‌گونه پذیرفته شده است که او را به سرنوشت بسپارید. تو با دل بیدار باش و به گذر زمان توجه کن.
ز دیده ببارید خوناب زرد
لب رادمردان پر از باد سرد
هوش مصنوعی: از چشمانشان اشک زردی جاری است، مانند خون. انسان‌های نیکوکار و شجاعی که دچار سرما و سختی شده‌اند.
ز لشکر گزین کرد سیصد سوار
همه گرد و شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: او از میان سپاه، سیصد سوار را انتخاب کرد که همه‌ی آن‌ها شجاع و آماده‌ی جنگ بودند.
صد اسپ گزیده به زرین ستام
پرستار و زرین کمر صد غلام
هوش مصنوعی: صد اسب گزیده با زین طلایی و پشتیبان آنها، با کمربند زرین، صد خدمتکار آماده‌اند.
بفرمود تا پیش او آورند
سلیح و ستام و کمر بشمرند
هوش مصنوعی: او دستور داد که سلاح و زره و کمربند را به‌پیش او بیاورند و آنها را شماره کنند.
درم نیز چندان که بودش به کار
ز دینار وز گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: در خانه من نیز آنقدر چیزی وجود داشت که به درد می‌خورد، از طلا و جواهرات سلطنتی.
ازان پس گرانمایگان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
هوش مصنوعی: پس از آن، چندین سخن مهم و ارزشمند را برای افراد با موقعیت و قدرت بیان خواهد کرد.
چنین گفت کز نزد افراسیاب
گذشتست پیران بدین روی آب
هوش مصنوعی: پیران به این صورت گفت که از نزد افراسیاب عبور کرده و اکنون در کنار این آب ایستاده است.
یکی راز پیغام دارد به من
که ایمن به دویست از انجمن
هوش مصنوعی: کسی پیامی به من داده که آرامش و امنیت من وابسته به دوستی با جمعی از افراد است.
همی سازم اکنون پذیره شدن
شما را هم ایدر بباید بدن
هوش مصنوعی: اکنون مشغول آماده کردن استقبال شما هستم و باید بدنی در اینجا حضور داشته باشد.
همه سوی بهرام دارید روی
مپیچد دل را ز گفتار اوی
هوش مصنوعی: همه به سمت بهرام نظر دارند و دل‌ها از سخنان او منحرف نمی‌شوند.
همی بوسه دادند گردان زمین
بران خوب سالار باآفرین
هوش مصنوعی: همه موجودات زمین به خوبی و عظمت سالار بخشنده خود احترام می‌گذارند و او را می‌پرستند.

حاشیه ها

1399/06/24 00:08
علی

لطفا تصحیح شود:
بدو کی رسد بندگی را گمان ---> بدو کی رسد بندگان را گمان

1400/10/26 16:12
جهن یزداد

سپه طوس را رد ده و باز گرد