گنجور

بخش ۷

بیاورد گرسیوز آن خواسته
که روی زمین زو شد آراسته
دمان تا لب رود جیحون رسید
ز گردان فرستاده‌ای برگزید
بدان تا رساند به شاه آگهی
که گرسیوز آمد بدان فرهی
به کشتی به یکروز بگذاشت آب
بیامد سوی بلخ دل پر شتاب
فرستاده آمد به درگاه شاه
بگفتند گرسیوز آمد به راه
سیاوش گو پیلتن را بخواند
وزین داستان چند گونه براند
چو گوسیوز آمد به درگاه شاه
بفرمود تا برگشادند راه
سیاووش ورا دید بر پای خاست
بخندید و بسیار پوزش بخواست
ببوسید گرسیوز از دور خاک
رخش پر ز شرم و دلش پر ز باک
سیاووش بنشاندش زیر تخت
از افراسیابش بپرسید سخت
چو بنشست گرسیوز از گاه نو
بدید آن سر وافسر شاه نو
به رستم چنین گفت کافراسیاب
چو از تو خبر یافت اندر شتاب
یکی یادگاری به نزدیک شاه
فرستاد با من کنون در به راه
بفرمود تا پرده برداشتند
به چشم سیاووش بگذاشتند
ز دروازهٔ شهر تا بارگاه
درم بود و اسپ و غلام و کلاه
کس اندازه نشناخت آنرا که چند
ز دینار وَز تاج و تخت بلند
غلامان همه با کلاه و کمر
پرستنده با یاره و طوق زر
پسند آمدش سخت بگشاد روی
نگه کرد و بشنید پیغام اوی
تهمتن بدو گفت یک هفته شاد
همی باش تا پاسخ آریم یاد
بدین خواهش اندیشه باید بسی
همان نیز پرسیدن از هر کسی
چو بشنید گرسیوز پیش بین
زمین را ببوسید و کرد آفرین
یکی خانه او را بیاراستند
به دیبا و خوالیگران خواستند
نشستند بیدار هر دو به هم
سگالش گرفتند بر بیش و کم
ازان کار شد پیلتن بدگمان
کزان گونه گرسیوز آمد دمان
طلایه ز هر سو برون تاختند
چنان چون ببایست برساختند
سیاوش ز رستم بپرسید و گفت
که این راز بیرون کنید از نهفت
که این آشتی جستن از بهر چیست
نگه کن که تریاک این زهر چیست
ز پیوستهٔ خون به نزدیک اوی
ببین تا کدامند صد نامجوی
گروگان فرستد به نزدیک ما
کند روشن این رای تاریک ما
نباید که از ما غمی شد ز بیم
همی طبل سازد به زیر گلیم
چو این کرده باشیم نزدیک شاه
فرستاده باید یکی نیک‌خواه
برد زین سخن نزد او آگهی
مگر مغز گرداند از کین تهی
چنین گفت رستم که اینست رای
جزین روی پیمان نیاید بجای
به شبگیر گرسیوز آمد بدر
چنان چون بود با کلاه و کمر
بیامد به پیش سیاوش زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
سیاوش بدو گفت کز کار تو
پراندیشه بودم ز گفتار تو
کنون رای یکسر بران شد درست
که از کینه دل را بخواهیم شست
تو پاسخ فرستی به افراسیاب
که از کین اگر شد سرت پر شتاب
کسی کاو ببیند سرانجام بد
ز کردار بد بازگشتش سزد
دلی کز خرد گردد آراسته
یکی گنج گردد پر از خواسته
اگر زیر نوش اندرون زهر نیست
دلت را ز رنج و زیان بهر نیست
چو پیمان همی کرد خواهی درست
که آزار و کینه نخواهیم جست
ز گردان که رستم بداند همی
کجا نامشان بر تو خواند همی
بر من فرستی به رسم نوا
که باشد به گفتار تو بر گوا
و دیگر ز ایران زمین هرچ هست
که آن شهرها را تو داری به دست
بپردازی و خود به توران شوی
زمانی ز جنگ و ز کین بغنوی
نباشد جز از راستی در میان
به کینه نبندم کمر بر میان
فرستم یکی نامه نزدیک شاه
مگر بشتی باز خواند سپاه
برافگند گرسیوز اندر زمان
فرستاده‌ای چون هژبر دمان
بدو گفت خیره منه سر به خواب
برو تازیان نزد افراسیاب
بگویش که من تیز بشتافتم
همی هرچ جستم همه یافتم
گروگان همی خواهد از شهریار
چو خواهی که برگردد از کارزار
فرستاده آمد بدادش پیام
ز شاه و ز گرسیوز نیک‌نام
چو گفت فرستاده بشنید شاه
فراوان بپیچید و گم کرد راه
همی گفت صد تن ز خویشان من
گر ایدونک کم گردد از انجمن
شکست اندر آید بدین بارگاه
نماند بر من کسی نیک‌خواه
وگر گویم از من گروگان مجوی
دروغ آیدش سر به سر گفت و گوی
فرستاد باید بر او نوا
اگر بی گروگان ندارد روا
بران سان که رستم همی نام برد
ز خویشان نزدیک صد بر شمرد
بر شاه ایران فرستادشان
بسی خلعت و نیکوی دادشان
بفرمود تا کوس با کره‌نای
زدند و فروهشت پرده‌سرای
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشور و تخت عاج
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگ
چو از رفتنش رستم آگاه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد
به نزد سیاوش بیامد چو گرد
شنیده سخنها همه یاد کرد
بدو گفت چون کارها گشت راست
چو گرسیوز ار بازگردد رواست
بفرمود تا خلعت آراستند
سلیح و کلاه و کمر خواستند
یکی اسپ تازی به زرین ستام
یکی تیغ هندی به زرین نیام
چو گرسیوز آن خلعت شاه دید
تو گفتی مگر بر زمین ماه دید
بشد با زبانی پر از آفرین
تو گفتی مگر بر نوردد زمین
سیاوش نشست از بر تخت عاج
بیاویخته بر سر عاج تاج
همی رای زد با یکی چرب‌گوی
کسی کاو سخن را دهد رنگ و بوی
ز لشکر همی جست گردی سوار
که با او بسازد دم شهریار
چنین گفت با او گو پیلتن
کزین در که یارد گشادن سخن
همانست کاووس کز پیش بود
ز تندی نکاهد نخواهد فزود
مگر من شوم نزد شاه جهان
کنم آشکارا برو بر نهان
ببرم زمین گر تو فرمان دهی
ز رفتن نبینم همی جز بهی
سیاوش ز گفتار او شاد شد
حدیث فرستادگان باد شد
سپهدار بنشست و رستم به هم
سخن راند هرگونه از بیش و کم
بفرمود تا رفت پیشش دبیر
نوشتن یکی نامه‌ای بر حریر
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید نیروی و فر و هنر
خداوند هوش و زمان و مکان
خرد پروراند همی با روان
گذر نیست کس را ز فرمان او
کسی کاو بگردد ز پیمان او
ز گیتی نبیند مگر کاستی
بدو باشد افزونی و راستی
ازو باد بر شهریار آفرین
جهاندار وز نامداران گزین
رسیده به هر نیک و بد رای او
ستودن خرد گشته بالای او
رسیدم به بلخ و به خرم بهار
همه شادمان بودم از روزگار
ز من چون خبر یافت افراسیاب
سیه شد به چشم اندرش آفتاب
بدانست کش کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت
بیامد برادرش با خواسته
بسی خوبرویان آراسته
که زنهار خواهد ز شاه جهان
سپارد بدو تاج و تخت مهان
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند همی پایه و ارز خویش
از ایران زمین بسپرد تیره خاک
بشوید دل از کینه و جنگ پاک
ز خویشان فرستاد صد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیلتن
گر او را ببخشد ز مهرش سزاست
که بر مهر او چهر او بر گواست
چو بنوشت نامه یل جنگجوی
سوی شاه کاووس بنهاد روی
وزان روی گرسیوز نیک‌خواه
بیامد بر شاه توران سپاه
همه داستان سیاوش بگفت
که او را ز شاهان کسی نیست جفت
ز خوبی دیدار و کردار او
ز هوش و دل و شرم و گفتار او
دلیر و سخن‌گوی و گرد و سوار
تو گویی خرد دارد اندر کنار
بخندید و با او چنین گفت شاه
که چاره به از جنگ ای نیک‌خواه
و دیگر کزان خوابم آمد نهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب
پر از درد گشتم سوی چاره باز
بدان تا نبینم نشیب و فراز
به گنج و درم چاره آراستم
کنون شد بران سان که من خواستم
وزان روی چون رستم شیرمرد
بیامد بر شاه ایران چو گرد
به پیش اندر آمد بکش کرده دست
برآمده سپهبد ز جای نشست
بپرسید و بگرفتش اندر کنار
ز فرزند و از گردش روزگار
ز گردان و از رزم و کار سپاه
وزان تا چرا بازگشت او ز راه
نخست از سیاوش زبان برگشاد
ستودش فراوان و نامه بداد
چو نامه برو خواند فرخ دبیر
رخ شهریار جهان شد چو قیر
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده بروی
چو تو نیست اندر جهان سر به سر
به جنگ از تو جویند شیران هنر
ندیدی بدیهای افراسیاب
که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب
مرا رفت بایست کردم درنگ
مرا بود با او سری پر ز جنگ
نرفتم که گفتند ز ایدر مرو
بمان تا بسیچد جهاندار نو
چو بادافرهٔ ایزدی خواست بود
مکافات بدها بدی خواست بود
شما را بدان مردری خواسته
بدان گونه بر شد دل آراسته
کجا بستد از هر کسی بی‌گناه
بدان تا بپیچیدتان دل ز راه
به صد ترک بیچاره و بدنژاد
که نام پدرشان ندارید یاد
کنون از گروگان کی اندیشد او
همان پیش چشمش همان خاک کو
شما گر خرد را بسیچید کار
نه من سیرم از جنگ و از کارزار
به نزد سیاوش فرستم کنون
یکی مرد پردانش و پرفسون
بفرمایمش کآتشی کن بلند
ببند گران پای ترکان ببند
برآتش بنه خواسته هرچ هست
نگر تا نیازی به یک چیز دست
پس آن بستگان را بر من فرست
که من سر بخواهم ز تن‌شان گسست
تو با لشکر خویش سر پر ز جنگ
برو تا به درگاه او بی‌درنگ
همه دست بگشای تا یکسره
چو گرگ اندر آید به پیش بره
چو تو سازگیری بد آموختن
سپاهت کند غارت و سوختن
بیاید بجنگ تو افراسیاب
چو گردد برو ناخوش آرام و خواب
تهمتن بدو گفت کای شهریار
دلت را بدین کار غمگین مدار
سخن بشنو از من تو ای شه نخست
پس آنگه جهان زیر فرمان تست
تو گفتی که بر جنگ افراسیاب
مران تیز لشکر بران روی آب
بمانید تا او بیاید به جنگ
که او خود شتاب آورد بی‌درنگ
ببودیم یک چند در جنگ سست
در آشتی او گشاد از نخست
کسی کاشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود پیش رفتن برزم
و دیگر که پیمان شکستن ز شاه
نباشد پسندیدهٔ نیک‌خواه
سیاوش چو پیروز بودی بجنگ
برفتی بسان دلاور پلنگ
چه جستی جز از تخت و تاج و نگین
تن آسانی و گنج ایران زمین
همه یافتی جنگ خیره مجوی
دل روشنت به آب تیره مشوی
گر افراسیاب این سخنها که گفت
به پیمان شکستن بخواهد نهفت
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر
ز فرزند پیمان شکستن مخواه
مکن آنچ نه اندر خورد با کلاه
نهانی چرا گفت باید سخن
سیاوش ز پیمان نگردد ز بن
وزین کار کاندیشه کردست شاه
بر آشوبد این نامور پیشگاه
چو کاووس بشنید شد پر ز خشم
برآشفت زان کار و بگشاد چشم
به رستم چنین گفت شاه جهان
که ایدون نماند سخن در نهان
که این در سر او تو افگنده‌ای
چنین بیخ کین از دلش کنده‌ای
تن آسانی خویش جستی برین
نه افروزش تاج و تخت و نگین
تو ایدر بمان تا سپهدار طوس
ببندد برین کار بر پیل کوس
من اکنون هیونی فرستم به بلخ
یکی نامهٔ با سخنهای تلخ
سیاوش اگر سر ز پیمان من
بپیچد نیاید به فرمان من
بطوس سپهبد سپارد سپاه
خود و ویژگان باز گردد به راه
ببیند ز من هرچ اندر خورست
گر او را چنین داوری در سرست
غمی گشت رستم به آواز گفت
که گردون سر من بیارد نهفت
اگر طوس جنگی‌تر از رستم است
چنان دان که رستم ز گیتی کم است
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم چشم و پر آژنگ روی
هم اندر زمان طوس را خواند شاه
بفرمود لشکر کشیدن به راه
چو بیرون شد از پیش کاووس طوس
بفرمود تا لشکر و بوق و کوس
بسازند و آرایش ره کنند
وزان رزمگه راه کوته کنند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیاورد گرسیوز آن خواسته
که روی زمین زو شد آراسته
هوش مصنوعی: گرسیوز به خواسته‌اش رسید و به نتیجه‌ای که می‌خواست دست یافت، به‌گونه‌ای که زمین به خاطر او زیبا و آراسته شد.
دمان تا لب رود جیحون رسید
ز گردان فرستاده‌ای برگزید
هوش مصنوعی: پس از آنکه آنان به کنار رود جیحون رسیدند، یکی از میان گروه برای فرستادن پیام و انتخاب به جلو آمد.
بدان تا رساند به شاه آگهی
که گرسیوز آمد بدان فرهی
هوش مصنوعی: بدان که مطلع کن تا پادشاه بداند که گرسیوز به اینجا آمده است.
به کشتی به یکروز بگذاشت آب
بیامد سوی بلخ دل پر شتاب
هوش مصنوعی: کشتی در یک روز به سمت بلخ حرکت کرد و آب به سوی آن آمد که دل را پر از شتاب کرده بود.
فرستاده آمد به درگاه شاه
بگفتند گرسیوز آمد به راه
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به نزد پادشاه آمد و به او خبر داد که گرسیوز در مسیر است.
سیاوش گو پیلتن را بخواند
وزین داستان چند گونه براند
هوش مصنوعی: سیاوش از پیلتن خواست که برای او صحبت کند و از این داستان چندین نکته و مفهوم را بیان کند.
چو گوسیوز آمد به درگاه شاه
بفرمود تا برگشادند راه
هوش مصنوعی: وقتی که گاو نر به دربار پادشاه آمد، دستور دادند که راه را باز کنند.
سیاووش ورا دید بر پای خاست
بخندید و بسیار پوزش بخواست
هوش مصنوعی: سیاهوش او را دید، از جا بلند شد و با رویی خندان از او عذرخواهی کرد.
ببوسید گرسیوز از دور خاک
رخش پر ز شرم و دلش پر ز باک
هوش مصنوعی: گرسیوز از دور خاک رخش را بوسید که رخش از شرم فراوان سرش پایین است و دل گرسیوز پر از نگرانی و ترس است.
سیاووش بنشاندش زیر تخت
از افراسیابش بپرسید سخت
هوش مصنوعی: سیاووش او را زیر تخت نشاند و با جدیت از افراسیاب پرسید.
چو بنشست گرسیوز از گاه نو
بدید آن سر وافسر شاه نو
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز از جایی که نشسته بود بلند شد، تاج و نشان تازه شاه را مشاهده کرد.
به رستم چنین گفت کافراسیاب
چو از تو خبر یافت اندر شتاب
هوش مصنوعی: کافراسیاب وقتی از رستم باخبر شد، بسیار سریع و با عجله به او گفت.
یکی یادگاری به نزدیک شاه
فرستاد با من کنون در به راه
هوش مصنوعی: کسی یادگاری به شاه فرستاده و الآن من در مسیر به او می‌رسم.
بفرمود تا پرده برداشتند
به چشم سیاووش بگذاشتند
هوش مصنوعی: او دستور داد تا پرده را کنار بزنند و سیاووش به آن نگاه کرد.
ز دروازهٔ شهر تا بارگاه
درم بود و اسپ و غلام و کلاه
هوش مصنوعی: از دروازهٔ شهر تا کاخ سلطنتی، من ثروت و دارایی داشتم، از جمله اسب و غلام و کلاهی پر زرق و برق.
کس اندازه نشناخت آنرا که چند
ز دینار وَز تاج و تخت بلند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است به درستی ارزش و اهمیت آن چیز را که فراتر از دارایی‌های مادی و مقام‌های ظاهری است، درک کند.
غلامان همه با کلاه و کمر
پرستنده با یاره و طوق زر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف افرادی می‌پردازد که همگی با کلاهی بر سر و کمری بسته، در حال خدمت هستند. در کنار آنها، پرستنده‌ای دیده می‌شود که با یاری و طوق طلایی زینت داده شده است. به طور کلی، این تصویر به وضوح تفاوت میان خدمتکاران و پرستندگان را به نمایش می‌گذارد.
پسند آمدش سخت بگشاد روی
نگه کرد و بشنید پیغام اوی
هوش مصنوعی: او به سختی چهره‌اش را باز کرد و به پیام او گوش داد.
تهمتن بدو گفت یک هفته شاد
همی باش تا پاسخ آریم یاد
هوش مصنوعی: تهمتن به او گفت: یک هفته خوشحال باش و به راحتی بگذران تا اینکه ما پاسخی برایت بیاوریم.
بدین خواهش اندیشه باید بسی
همان نیز پرسیدن از هر کسی
هوش مصنوعی: برای درک این خواسته، باید به تفکر و اندیشه عمیق بپردازیم و همچنین از دیگران نیز سؤال کنیم.
چو بشنید گرسیوز پیش بین
زمین را ببوسید و کرد آفرین
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز به جلو نگاه کرد و زمین را دید، آن را بوسید و بر آن ستایش کرد.
یکی خانه او را بیاراستند
به دیبا و خوالیگران خواستند
هوش مصنوعی: یکی از خانه‌های او را با زیورآلات و پارچه‌های گران‌بها آراستند و خدمتکاران خوش‌لباس را برای خدمت به او فراخواندند.
نشستند بیدار هر دو به هم
سگالش گرفتند بر بیش و کم
هوش مصنوعی: هر دو به بیداری در کنار هم نشسته‌اند و با هم از روی هر جزئیات و نکات کوچک صحبت می‌کنند.
ازان کار شد پیلتن بدگمان
کزان گونه گرسیوز آمد دمان
هوش مصنوعی: پیلتن به خاطر آن اتفاق بدگمان شده، زیرا گرسیوز به آن شکل و با آن وضعیت ناگهانی ظاهر شده است.
طلایه ز هر سو برون تاختند
چنان چون ببایست برساختند
هوش مصنوعی: از هر سو پیشروی کردند و به شیوه‌ای که باید باشد، نمایان شدند.
سیاوش ز رستم بپرسید و گفت
که این راز بیرون کنید از نهفت
هوش مصنوعی: سیاوش از رستم پرسید و گفت که این راز را از پنهانی درآورید.
که این آشتی جستن از بهر چیست
نگه کن که تریاک این زهر چیست
هوش مصنوعی: بهتر است دقت کنی که این آشتی یا reconciliations از چه چیزی سرچشمه می‌گیرد، زیرا ممکن است چیزی که به نظر می‌رسد آرامش‌بخش باشد، در واقع همانند تریاک، زهر و مضر باشد.
ز پیوستهٔ خون به نزدیک اوی
ببین تا کدامند صد نامجوی
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیکی به او، به پیوستگی خون نگاه کن و ببین که چه کسانی به دنبال او هستند.
گروگان فرستد به نزدیک ما
کند روشن این رای تاریک ما
هوش مصنوعی: کسی را به نزد ما می‌فرستد تا این فکر تیره ما را روشنگری کند.
نباید که از ما غمی شد ز بیم
همی طبل سازد به زیر گلیم
هوش مصنوعی: باید مراقب بود که غم و اندوهی در دل‌مان نماند، زیرا در دل ما تحمل چنین احساسی نمی‌گنجد و ما را به بی‌تابی و ناآرامی می‌کشاند.
چو این کرده باشیم نزدیک شاه
فرستاده باید یکی نیک‌خواه
هوش مصنوعی: وقتی که چنین کارهایی را انجام داده‌ایم، باید یکی از دوستان خوب را نزد شاه بفرستیم.
برد زین سخن نزد او آگهی
مگر مغز گرداند از کین تهی
هوش مصنوعی: از این سخن نزد او آگاهی ببر، مگر اینکه او از کینه خالی شود و به عمق موضوع فکر کند.
چنین گفت رستم که اینست رای
جزین روی پیمان نیاید بجای
هوش مصنوعی: رستم گفت که این نظر من است و هیچ وقت نباید به دنبال شکستن پیمان‌ و قرارها باشیم.
به شبگیر گرسیوز آمد بدر
چنان چون بود با کلاه و کمر
هوش مصنوعی: گرسیوز در تاریکی شب مانند زمان‌هایی که کلاهی بر سر دارد و کمری بسته است، به جایی آمد.
بیامد به پیش سیاوش زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
هوش مصنوعی: به جلوی سیاوش آمد و زمین را بوسید و بر پادشاه ستایش کرد.
سیاوش بدو گفت کز کار تو
پراندیشه بودم ز گفتار تو
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که به خاطر کارهای تو خیلی فکر کرده بودم و از صحبت‌های تو آگاه بودم.
کنون رای یکسر بران شد درست
که از کینه دل را بخواهیم شست
هوش مصنوعی: اکنون تصمیمم کاملاً قاطع شده است که از کینه‌ها و دلخوری‌ها خلاص شوم و دل را از این آلودگی‌ها پاک کنم.
تو پاسخ فرستی به افراسیاب
که از کین اگر شد سرت پر شتاب
هوش مصنوعی: تو به افراسیاب پاسخی می‌دهی، چون اگر کینه‌ات شعله‌ور شود، سر و کارت با شتاب در خطر خواهد افتاد.
کسی کاو ببیند سرانجام بد
ز کردار بد بازگشتش سزد
هوش مصنوعی: کسی که رفتارهای بد خود را ببیند و در نهایت عواقب ناگواری را که به خاطر آن رفتارها به‌وجود آمده، درک کند، سزاوار بازگشت به مسیر درست است.
دلی کز خرد گردد آراسته
یکی گنج گردد پر از خواسته
هوش مصنوعی: دل وقتی با خرد و حکمت آراسته می‌شود، مانند گنجینه‌ای پر از آرزوها و خواسته‌ها خواهد بود.
اگر زیر نوش اندرون زهر نیست
دلت را ز رنج و زیان بهر نیست
هوش مصنوعی: اگر در دلت زهر و تلخی وجود نداشته باشد، پس از رنج و آسیب بی‌نیازی.
چو پیمان همی کرد خواهی درست
که آزار و کینه نخواهیم جست
هوش مصنوعی: وقتی که می‌خواهی عهد و پیمان ببندی، باید به طور صحیح عمل کنی و از درد و کینه پرهیز کنی.
ز گردان که رستم بداند همی
کجا نامشان بر تو خواند همی
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از رستم، یکی از قهرمانان اسطوره‌ای ایران، و دشمنان اوست. اشاره شده که رستم از دشمنانش آگاه است و می‌داند نام آنها چیست و کجا هستند. به نوعی این بیت نشان‌دهنده آگاهی و قدرت رستم در شناخت دشمنانش است.
بر من فرستی به رسم نوا
که باشد به گفتار تو بر گوا
هوش مصنوعی: برای من پیامی بفرستی که نشان دهد در گفتارت چقدر صداقت و حقیقت وجود دارد.
و دیگر ز ایران زمین هرچ هست
که آن شهرها را تو داری به دست
هوش مصنوعی: هر چیزی که از سرزمین ایران وجود دارد و به آن شهرها مربوط می‌شود، در دستان توست.
بپردازی و خود به توران شوی
زمانی ز جنگ و ز کین بغنوی
هوش مصنوعی: اگر به مشکلات و جنگ‌ها پایان دهی و به سرزمین توران بروی، زمانی در پی این جنگ‌ها و دشمنی‌ها خواهی بود.
نباشد جز از راستی در میان
به کینه نبندم کمر بر میان
هوش مصنوعی: فقط از راستگویی در زندگی حمایت می‌کنم و بر پایه کینه و انتقام عمل نخواهم کرد.
فرستم یکی نامه نزدیک شاه
مگر بشتی باز خواند سپاه
هوش مصنوعی: می‌خواهم نامه‌ای به شاه بفرستم تا شاید سپاه دوباره به فعالیت خود ادامه دهد و تصمیم جدیدی بگیرد.
برافگند گرسیوز اندر زمان
فرستاده‌ای چون هژبر دمان
هوش مصنوعی: گرسیوز در زمان مناسب و با چالاکی مانند هژبر، شخصی را به سوی هدفش فرستاد.
بدو گفت خیره منه سر به خواب
برو تازیان نزد افراسیاب
هوش مصنوعی: به او گفتند که احمق نباش و سر به خواب نگذار، به سوی تازیان یعنی دشمنان برو و با افراسیاب روبرو شو.
بگویش که من تیز بشتافتم
همی هرچ جستم همه یافتم
هوش مصنوعی: به او بگو که من با سرعت و eagerness به دنبال هرچیزی که بودم، موفق شدم همه آن‌ها را پیدا کنم.
گروگان همی خواهد از شهریار
چو خواهی که برگردد از کارزار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که شهریار از جنگ بازگردد، باید گروگانی را به او تقدیم کنی.
فرستاده آمد بدادش پیام
ز شاه و ز گرسیوز نیک‌نام
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای آمد و پیامی از شاه و گرسیوز نیک‌نام به او رساند.
چو گفت فرستاده بشنید شاه
فراوان بپیچید و گم کرد راه
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده صحبت کرد، شاه به شدت در فکر فرو رفت و از مسیر اصلی خود منحرف شد.
همی گفت صد تن ز خویشان من
گر ایدونک کم گردد از انجمن
هوش مصنوعی: او می‌گفت اگر صد نفر از خویشان من به جمع ما بیایند، از تعداد افراد حاضر در انجمن کاسته خواهد شد.
شکست اندر آید بدین بارگاه
نماند بر من کسی نیک‌خواه
هوش مصنوعی: اگر در این مکان شکست و ناکامی بیفتد، دیگر هیچکس نیست که به من دلگرمی و نیکی بخشد.
وگر گویم از من گروگان مجوی
دروغ آیدش سر به سر گفت و گوی
هوش مصنوعی: اگر بگویم که از من، چیزی را به گروگان نگیرید، این سخن دروغی بیش نخواهد بود؛ چون تمام گفته‌هایم به هم مرتبط است.
فرستاد باید بر او نوا
اگر بی گروگان ندارد روا
هوش مصنوعی: باید به او پیام محبت‌آمیز بفرستی، مگر اینکه بی‌دلیل و بدون عذر و بهانه باشد.
بران سان که رستم همی نام برد
ز خویشان نزدیک صد بر شمرد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که رستم، قهرمان افسانه‌ای، به خاطر نزدیکانش و ویژگی‌های آنها صحبت می‌کند و به تعداد بسیاری از خویشانش اشاره می‌کند.
بر شاه ایران فرستادشان
بسی خلعت و نیکوی دادشان
هوش مصنوعی: آنها بسیاری از لباس‌ها و Gifts خوبی را به شاه ایران تقدیم کردند و او نیز به آنها پاداش داد.
بفرمود تا کوس با کره‌نای
زدند و فروهشت پرده‌سرای
هوش مصنوعی: دستور دادند تا طبل و نوا را به صدا درآورند و پرده‌ها برداشته شد.
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشور و تخت عاج
هوش مصنوعی: در این بیت، به مکان‌های تاریخی و مهم اشاره شده است. این مکان‌ها شامل خارا، سغد، سمرقند، چاچ، و سپیجاب هستند که همه آن‌ها از شهرها و نواحی مشهور در تاریخ ایران و منطقه آسیای مرکزی به شمار می‌روند. همچنین به تخت عاج که نمادی از قدرت و شکوه است، اشاره شده است. به طور کلی، این بیت به تقدیر و زیبایی این سرزمین‌ها و اهمیت تاریخی آن‌ها اشاره دارد.
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگ
هوش مصنوعی: او با سپاه خود به سوی گنگ رفت و دیگر به دنبال بهانه و فریب و تأخیر نرفت و همه چیز را خالی کرد.
چو از رفتنش رستم آگاه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد
هوش مصنوعی: زمانی که رستم از رفتن او باخبر شد، پس از اندیشیدن به این موضوع، احساس آرامش و راحتی پیدا کرد.
به نزد سیاوش بیامد چو گرد
شنیده سخنها همه یاد کرد
هوش مصنوعی: به نزد سیاوش آمد و همه صحبت‌هایی را که شنیده بود، به یاد آورد.
بدو گفت چون کارها گشت راست
چو گرسیوز ار بازگردد رواست
هوش مصنوعی: او به او گفت: وقتی همه چیز به درستی انجام شد، اگر گرسیوز (شخصیتی افسانه‌ای) دوباره برگردد، این امر درست است.
بفرمود تا خلعت آراستند
سلیح و کلاه و کمر خواستند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که لباس زیبایی آماده کنند و درخواست کردند سلاح و کلاه و کمربند.
یکی اسپ تازی به زرین ستام
یکی تیغ هندی به زرین نیام
هوش مصنوعی: یک اسب عربی با زین طلایی و یک شمشیر هندی با غلاف طلایی.
چو گرسیوز آن خلعت شاه دید
تو گفتی مگر بر زمین ماه دید
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز لباس سلطنتی را دید، گویا ماه را بر روی زمین مشاهده کرده است.
بشد با زبانی پر از آفرین
تو گفتی مگر بر نوردد زمین
هوش مصنوعی: با زبانی پر از ستایش گفتی آیا زمین نمی‌لرزد؟
سیاوش نشست از بر تخت عاج
بیاویخته بر سر عاج تاج
هوش مصنوعی: سیاوش بر تختی سفید و زیبا نشسته و تاجی بر سر دارد که از عاج ساخته شده است.
همی رای زد با یکی چرب‌گوی
کسی کاو سخن را دهد رنگ و بوی
هوش مصنوعی: با کسی که اهل تعریف و تمجید است، مشغول گفتگو شدم؛ او توانایی دارد که سخن را زیبا و دلنشین بیان کند.
ز لشکر همی جست گردی سوار
که با او بسازد دم شهریار
هوش مصنوعی: سوارانی از میان لشکر به سمت شهریار می‌رفتند که با او هماهنگ و هم‌راستا باشند.
چنین گفت با او گو پیلتن
کزین در که یارد گشادن سخن
هوش مصنوعی: پیلتن به او گفت: از این در، چه کسی می‌تواند سخن بگوید؟
همانست کاووس کز پیش بود
ز تندی نکاهد نخواهد فزود
هوش مصنوعی: کاووس همان کسی است که از گذشته دارای صفات خاصی بوده و در رفتار او تغییر ایجاد نخواهد شد؛ نه از شدت او کاسته خواهد شد و نه به شدت او افزوده خواهد گردید.
مگر من شوم نزد شاه جهان
کنم آشکارا برو بر نهان
هوش مصنوعی: آیا من می‌توانم با وجودی که به درون اوضاع پنهانم، نزد پادشاه عالم، خود را آشکارا نشان دهم؟
ببرم زمین گر تو فرمان دهی
ز رفتن نبینم همی جز بهی
هوش مصنوعی: اگر تو فرمان دهی، من زمین را ترک می‌کنم و از رفتن جز خوبی نمی‌بینم.
سیاوش ز گفتار او شاد شد
حدیث فرستادگان باد شد
هوش مصنوعی: سیاوش از سخن او خوشحال شد و داستان فرستادگان را به باد سپرد.
سپهدار بنشست و رستم به هم
سخن راند هرگونه از بیش و کم
هوش مصنوعی: سردار نشسته و رستم با او گفت‌وگو کرد، هر چه در مورد موضوعات مختلف و کم و بیش بود.
بفرمود تا رفت پیشش دبیر
نوشتن یکی نامه‌ای بر حریر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا کسی پیش او برود و نامه‌ای بر روی حریر بنویسد.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید نیروی و فر و هنر
هوش مصنوعی: در ابتدا بر کسی که انصاف و عدل را برقرار کرده، تحسین کرد، به خاطر اینکه قدرت و شکوه و هنر او را مشاهده نمود.
خداوند هوش و زمان و مکان
خرد پروراند همی با روان
هوش مصنوعی: خداوند هوش و زمان و مکان را با روح و ذهن انسان پرورش می‌دهد.
گذر نیست کس را ز فرمان او
کسی کاو بگردد ز پیمان او
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از اراده و قدرت او فرار کند؛ هیچ‌کس نمی‌تواند از عهد و پیمان او دور شود.
ز گیتی نبیند مگر کاستی
بدو باشد افزونی و راستی
هوش مصنوعی: انسان در این دنیا هیچ چیز را جز کمبود نمی‌بیند، مگر آنکه در دل او افزون‌تری و صداقتی وجود داشته باشد.
ازو باد بر شهریار آفرین
جهاندار وز نامداران گزین
هوش مصنوعی: باد به شهریار آفرین می‌گوید و از میان بزرگ‌مردان انتخاب می‌کند.
رسیده به هر نیک و بد رای او
ستودن خرد گشته بالای او
هوش مصنوعی: هر چه اتفاق بیفتد، چه خوب و چه بد، نظر او ستایش می‌شود و حکمتش به اوج رسیده است.
رسیدم به بلخ و به خرم بهار
همه شادمان بودم از روزگار
هوش مصنوعی: به بلخ و به شهر خوش فصل بهار رسیدم و از زندگی و زمانه‌ام بسیار خوشحال و شاد بودم.
ز من چون خبر یافت افراسیاب
سیه شد به چشم اندرش آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب از خبر من مطلع شد، چنان غمگین و سیاه‌چهره شد که نور آفتاب در چشمانش به نظر تاریک آمد.
بدانست کش کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت
هوش مصنوعی: وقتی فهمید که کارها دشوار شده و دنیا تاریک گردیده، شانس او نیز به بدبختی افتاد.
بیامد برادرش با خواسته
بسی خوبرویان آراسته
هوش مصنوعی: برادرش به همراهی جمعی از زیبارویان با خواسته‌ای زیبا و آراسته آمد.
که زنهار خواهد ز شاه جهان
سپارد بدو تاج و تخت مهان
هوش مصنوعی: مراقب باش! او از شاه دنیا می‌خواهد که تاج و تخت بزرگ را به او بسپرد.
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند همی پایه و ارز خویش
هوش مصنوعی: کافی است که هر فرد به مرز و قلمرو خود در این دنیا بسنده کند و ارزش و سطح خود را بشناسد.
از ایران زمین بسپرد تیره خاک
بشوید دل از کینه و جنگ پاک
هوش مصنوعی: از خاک ایران، سوگند یاد کن که دل را از کینه و جنگ پاکسازی کنی.
ز خویشان فرستاد صد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیلتن
هوش مصنوعی: از سوی نزدیکانم پیامی به من رسید، که از من خواسته بودند تا با پیلتن صحبت کنم.
گر او را ببخشد ز مهرش سزاست
که بر مهر او چهر او بر گواست
هوش مصنوعی: اگر او را ببخشد، سزاوار است، چرا که چهره‌اش نشان عشق اوست.
چو بنوشت نامه یل جنگجوی
سوی شاه کاووس بنهاد روی
هوش مصنوعی: زمانی که نامه‌ی جنگجوی دلیر به سوی شاه کاووس نوشته شد، او سر را به سوی او برگرداند.
وزان روی گرسیوز نیک‌خواه
بیامد بر شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: از آن روی، سپاه گرسیوز نیک‌خواه به سوی شاه توران آمد.
همه داستان سیاوش بگفت
که او را ز شاهان کسی نیست جفت
هوش مصنوعی: همه داستان سیاوش را گفتند و بیان کردند که هیچ‌کس در میان شاهان همتای او نیست.
ز خوبی دیدار و کردار او
ز هوش و دل و شرم و گفتار او
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های دیدار و رفتار او، از عقل و دل و حیا و سخن او.
دلیر و سخن‌گوی و گرد و سوار
تو گویی خرد دارد اندر کنار
هوش مصنوعی: شما به مانند فردی شجاع و سخن‌ور و نیرومند به نظر می‌رسید که به روشنی عقل و درایت را در کنار خود دارید.
بخندید و با او چنین گفت شاه
که چاره به از جنگ ای نیک‌خواه
هوش مصنوعی: شاه با خوشرویی و لبخند به او گفت: "دوست عزیز، بهتر از جنگ راهی وجود دارد."
و دیگر کزان خوابم آمد نهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب
هوش مصنوعی: به خوابم بود که از بالای کوه یا ارتفاعی ندا و صدایی آمد و نشانه‌ای از پایین را مشاهده کردم.
پر از درد گشتم سوی چاره باز
بدان تا نبینم نشیب و فراز
هوش مصنوعی: من پر از درد شده‌ام و به دنبال راهی می‌گردم تا دیگر نشیب‌ها و فرازها را نبینم.
به گنج و درم چاره آراستم
کنون شد بران سان که من خواستم
هوش مصنوعی: من، با جمع‌آوری ثروت و مال، حالا به وضعیت مورد نظرم رسیدم که می‌خواستم.
وزان روی چون رستم شیرمرد
بیامد بر شاه ایران چو گرد
هوش مصنوعی: و از آن چهره، مانند رستم دلیر، نزد شاه ایران آمد مانند گرد و غبار.
به پیش اندر آمد بکش کرده دست
برآمده سپهبد ز جای نشست
هوش مصنوعی: سپهبد از جای خود برخاست و به سمت جلو آمد، در حالی که دستش را برای پیکار به سوی دشمن دراز کرده بود.
بپرسید و بگرفتش اندر کنار
ز فرزند و از گردش روزگار
هوش مصنوعی: از او پرسیدند و او پاسخ داد، او درباره فرزند و نوسانات زندگی صحبت کرد.
ز گردان و از رزم و کار سپاه
وزان تا چرا بازگشت او ز راه
هوش مصنوعی: از جوانان و جنگ و کارهای نظامی، و از آن‌جا که او چرا به راه خود بازگشت؟
نخست از سیاوش زبان برگشاد
ستودش فراوان و نامه بداد
هوش مصنوعی: ابتدا از سیاوش تعریف و تمجید کردند و او را بسیار ستودند، سپس نامه‌ای به او نوشتند.
چو نامه برو خواند فرخ دبیر
رخ شهریار جهان شد چو قیر
هوش مصنوعی: زمانی که فرخ دبیر نامه را برای شهریار خواند، چهره‌اش مانند قیر تیره و غمگین شد.
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده بروی
هوش مصنوعی: به رستم چنین گفتند که او هنوز جوان است و تجربه‌های لازم را نداشته و به بلوغ کافی نرسیده است.
چو تو نیست اندر جهان سر به سر
به جنگ از تو جویند شیران هنر
هوش مصنوعی: به این معناست که وقتی تو در دنیا وجود نداری، شیران با هنر و شجاعت خود به جنگ می‌پردازند و از تو الگو می‌گیرند.
ندیدی بدیهای افراسیاب
که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب
هوش مصنوعی: آیا نفرین‌ها و بدی‌های افراسیاب را ندیدی که از ما دور شد و آرامش و خواب را از ما گرفت؟
مرا رفت بایست کردم درنگ
مرا بود با او سری پر ز جنگ
هوش مصنوعی: من ایستادم و ماندم، در حالی که او رفته بود و در دل من جنگی برپا بود.
نرفتم که گفتند ز ایدر مرو
بمان تا بسیچد جهاندار نو
هوش مصنوعی: من نرفتم چون گفتند که از این‌جا نرو. بمان تا جهان‌داری جدید بیاید و همه چیز تغییر کند.
چو بادافرهٔ ایزدی خواست بود
مکافات بدها بدی خواست بود
هوش مصنوعی: هرگاه که خواست الهی بر این باشد که کسی را پاداش دهد، بدی‌های او نیز جزای خودش را خواهد گرفت.
شما را بدان مردری خواسته
بدان گونه بر شد دل آراسته
هوش مصنوعی: شما را به خاطر آن مرد خواهش کرده‌اند و به همین دلیل، دل شما زیبا و آراسته شده است.
کجا بستد از هر کسی بی‌گناه
بدان تا بپیچیدتان دل ز راه
هوش مصنوعی: کجا می‌توان یافت کسی را که بی‌گناه باشد و دل‌ها را از راه راست منحرف کند.
به صد ترک بیچاره و بدنژاد
که نام پدرشان ندارید یاد
هوش مصنوعی: به ستم‌زده‌ها و بی‌نوایانی اشاره دارد که نام پدرشان به فراموشی سپرده شده و کسی آن‌ها را نمی‌شناسد.
کنون از گروگان کی اندیشد او
همان پیش چشمش همان خاک کو
هوش مصنوعی: الان کسی که در بند است، به چه چیزی فکر کند؟ او فقط به چیزی که در برابرش است و همان خاکی که زیر پایش است، توجه دارد.
شما گر خرد را بسیچید کار
نه من سیرم از جنگ و از کارزار
هوش مصنوعی: اگر شما دانش و حکمت را جمع کرده‌اید، من اما همچنان از جنگ و مبارزه سیراب نمی‌شوم.
به نزد سیاوش فرستم کنون
یکی مرد پردانش و پرفسون
هوش مصنوعی: اکنون به نزد سیاوش، مردی دانا و ماهر را می‌فرستم.
بفرمایمش کآتشی کن بلند
ببند گران پای ترکان ببند
هوش مصنوعی: بیا به او بگو که آتش را بلند کند و بر پای ترک‌ها زنجیر ببندد.
برآتش بنه خواسته هرچ هست
نگر تا نیازی به یک چیز دست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل داری و آرزو می‌کنی، مانند آتش برانگیزند، نگاه کن که آیا نیازی به یکی از آن‌ها داری یا خیر.
پس آن بستگان را بر من فرست
که من سر بخواهم ز تن‌شان گسست
هوش مصنوعی: پس آن نزدیکان و بستگان را برای من بفرست که من می‌خواهم سر خود را از بدنشان جدا کنم.
تو با لشکر خویش سر پر ز جنگ
برو تا به درگاه او بی‌درنگ
هوش مصنوعی: با گروه خودت آماده‌ی نبرد باش و سریعاً به درگاه او برو.
همه دست بگشای تا یکسره
چو گرگ اندر آید به پیش بره
هوش مصنوعی: همه به هم کمک کنید تا وقتی گرگ وارد می‌شود، بره‌ها به سلامت بمانند.
چو تو سازگیری بد آموختن
سپاهت کند غارت و سوختن
هوش مصنوعی: اگر تو ساز و راه آماده کنی، به سپاهت یاد می‌دهد که چگونه غارت کند و دشمنی را ویران سازد.
بیاید بجنگ تو افراسیاب
چو گردد برو ناخوش آرام و خواب
هوش مصنوعی: بیایید با افراسیاب بجنگیم وقتی که او آرامش و خوابش را از دست بدهد و دچار ناامنی شود.
تهمتن بدو گفت کای شهریار
دلت را بدین کار غمگین مدار
هوش مصنوعی: تهمتن به او گفت: ای شاه، دل خود را به این کار ناراحت نکن.
سخن بشنو از من تو ای شه نخست
پس آنگه جهان زیر فرمان تست
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، نخست به سخنان من گوش بده، سپس متوجه خواهی شد که کل جهان در تسلط و فرمان توست.
تو گفتی که بر جنگ افراسیاب
مران تیز لشکر بران روی آب
هوش مصنوعی: تو گفتی که برای جنگ با افراسیاب، لشکرت را تند و تیز بر روی آب نرسان.
بمانید تا او بیاید به جنگ
که او خود شتاب آورد بی‌درنگ
هوش مصنوعی: منتظر بمانید تا او بیاید، چرا که او به سرعت و بدون هیچ تأخیری به میدان خواهد آمد.
ببودیم یک چند در جنگ سست
در آشتی او گشاد از نخست
هوش مصنوعی: مدتی در وضعیت ناامنی به سر بردیم، اما در آشتی و صلح او از همان ابتدا فرصتی فراهم کرد.
کسی کاشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود پیش رفتن برزم
هوش مصنوعی: کسی که در پی کشت و کار خوب است، نباید به می‌خواری و جشن و شادمانی که در آن خیانت و فساد وجود دارد، توجه کند. در واقع، نیکوتر است که به کار و تلاش خود ادامه دهد تا به رضایت و کامیابی واقعی برسد.
و دیگر که پیمان شکستن ز شاه
نباشد پسندیدهٔ نیک‌خواه
هوش مصنوعی: پیمان شکنی از سوی شاه، برای کسی که به نیکی فکر می‌کند، پسندیده نیست.
سیاوش چو پیروز بودی بجنگ
برفتی بسان دلاور پلنگ
هوش مصنوعی: سیاوش در جنگ با پیروزی رفتار کرد و مانند یک قهرمان شجاع و دلیر، مانند پلنگ، به جلو پیش رفت.
چه جستی جز از تخت و تاج و نگین
تن آسانی و گنج ایران زمین
هوش مصنوعی: چه چیزی جز جست و خیز در زندگی و لذت‌بردن از تجملات و ثروت ایران زمین دارید؟
همه یافتی جنگ خیره مجوی
دل روشنت به آب تیره مشوی
هوش مصنوعی: همه چیز را که به دست آوردی، برای نبردهای بیهوده دل شفاف و روشن خود را در آب کدر غوطه‌ور نکن.
گر افراسیاب این سخنها که گفت
به پیمان شکستن بخواهد نهفت
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب بخواهد این سخنانی که گفت را پنهان کند تا به پیمان شکستن بپردازد، کار سختی خواهد داشت.
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر
هوش مصنوعی: ما از جنگ و نبرد خسته نشده‌ایم، بلکه به جای آنکه به دنبال آرامش باشیم، باید آماده باشیم تا با نیرویی همچون شمشیر و چنگال شیر، از خود دفاع کنیم.
ز فرزند پیمان شکستن مخواه
مکن آنچ نه اندر خورد با کلاه
هوش مصنوعی: از فرزند خود انتظار خیانت نداشته باش، زیرا آنچه که با کلاه تناسب ندارد، در خور آنان نیست.
نهانی چرا گفت باید سخن
سیاوش ز پیمان نگردد ز بن
هوش مصنوعی: چرا باید در مورد سیاوش پنهانی صحبت کرد؟ پیمان او نباید شکسته شود.
وزین کار کاندیشه کردست شاه
بر آشوبد این نامور پیشگاه
هوش مصنوعی: شاه از این موضوع به فکر فرو رفته و نگران است که این مقام بلند و مشهور به هم بریزد.
چو کاووس بشنید شد پر ز خشم
برآشفت زان کار و بگشاد چشم
هوش مصنوعی: وقتی کاووس این خبر را شنید، خشمگین و مهیج شد و از این موضوع ناراحت شد.
به رستم چنین گفت شاه جهان
که ایدون نماند سخن در نهان
هوش مصنوعی: شاه جهان به رستم گفت که حالا دیگر هیچ چیزی در پنهان نمی‌ماند.
که این در سر او تو افگنده‌ای
چنین بیخ کین از دلش کنده‌ای
هوش مصنوعی: تو با افکار و احساسات خود به او آسیب رسانده‌ای و کینه‌اش از دلش ریشه‌کن کرده‌ای.
تن آسانی خویش جستی برین
نه افروزش تاج و تخت و نگین
هوش مصنوعی: تو به دنبال راحتی خود هستی، اما این راحتی بر پایه‌ی قدرت و مقام و جواهرات نیست.
تو ایدر بمان تا سپهدار طوس
ببندد برین کار بر پیل کوس
هوش مصنوعی: تو اینجا بمان تا سپه‌سالار طوس این کار را بر بر اسب بزرگی به انجام برساند.
من اکنون هیونی فرستم به بلخ
یکی نامهٔ با سخنهای تلخ
هوش مصنوعی: من هم‌اکنون یک پیام به بلخ می‌فرستم که حاوی کلمات تند و ناگوار است.
سیاوش اگر سر ز پیمان من
بپیچد نیاید به فرمان من
هوش مصنوعی: اگر سیاوش از عهد و پیمان من سرپیچی کند، هرگز به خواسته‌ام توجه نمی‌کند.
بطوس سپهبد سپارد سپاه
خود و ویژگان باز گردد به راه
هوش مصنوعی: سردار سپاه به شهر طوس می‌رود و سپاه خود را به او می‌سپارد و سپس با افراد ویژه‌اش به راهش ادامه می‌دهد.
ببیند ز من هرچ اندر خورست
گر او را چنین داوری در سرست
هوش مصنوعی: هر چه را که شایسته من است، او ببیند و در صورت داشتن چنین نظری درباره من، قضاوت کند.
غمی گشت رستم به آواز گفت
که گردون سر من بیارد نهفت
هوش مصنوعی: رستم به فکر غمگینی افتاد و گفت که این دنیا می‌تواند به زودی بر سر من سایه اندازد و آرامش مرا از بین ببرد.
اگر طوس جنگی‌تر از رستم است
چنان دان که رستم ز گیتی کم است
هوش مصنوعی: اگر طوس در جنگ و نبرد از رستم قوی‌تر است، بداند که رستم از دنیا کم‌نظیر است.
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم چشم و پر آژنگ روی
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و با خشم از پیش او بیرون رفت، چشمانش پر از غضب و چهره‌اش پر از نشانه‌های ناراحتی بود.
هم اندر زمان طوس را خواند شاه
بفرمود لشکر کشیدن به راه
هوش مصنوعی: شاه طوس را در زمان خود فراخواند و دستور داد که لشکر به راه بیفتد.
چو بیرون شد از پیش کاووس طوس
بفرمود تا لشکر و بوق و کوس
هوش مصنوعی: زمانی که طوس از پیش کاووس خارج شد، دستور داد تا لشکر و ساز و آواز را آماده کنند.
بسازند و آرایش ره کنند
وزان رزمگه راه کوته کنند
هوش مصنوعی: آنها می‌سازند و زیبایی می‌بخشند، و از آنجا که می‌جنگند، راه را کوتاه‌تر می‌کنند.

حاشیه ها

1389/11/26 18:01
بهناز

از این شعر بسیار لذت بردم و بسیارسپاس دارم که امکان خواندن شاهنامه را برای من فراهم کرده اید.

1394/11/04 16:02
ساران

درود فراوان به شما

1395/06/12 16:09

رخ شهریار جهان شد قیر
در این مصرع حرف تشبیه چو تایپ نشده است :
رخ شهریار جهان شد چو قیر

1398/08/01 11:11
الف رسته

بیت 48
مگر بشتی باز خواند سپاه
در نسخهٔ جلالی مطلق به این شکل است:
مگر بآشتی باز خواند سپاه

1398/08/01 11:11
الف رسته

بیت 62
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشور و تخت عاج
در نسخهٔ جلالی مطلق چنین است:
بخارا و سغد و سمرقند و چاج
سپنجاب و آن کشور و تخت و عااج

1398/08/01 11:11
الف رسته

بیت 106
به پیش اندر آمد بکش کرده دست
برآمده سپهبد ز جای نشست
جلالی مطلق:
به پیش اندرآمد، به کش کرده دست
برآمد سپهبد ز جای نشست

1399/06/23 23:08
علی

لطفا تصحیح شود:
مگر بشتی باز خواند سپاه ---> مگر بآشتی باز خواند سپاه
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ ---> بخارا و سغد و سمرقند و چاچ
ستودن خرد گشته بالای او ---> ستون خرد گشته بالای او
رخ شهریار جهان شد قیر ---> رخ شهریار جهان شد چون قیر