گنجور

بخش ۵

به مهر اندرون بود شاه جهان
که بشنید گفتار کارآگهان
که افراسیاب آمد و صدهزار
گزیده ز ترکان شمرده سوار
سوی شهر ایران نهادست روی
وزو گشت کشور پر از گفت و گوی
دل شاه کاووس ازان تنگ شد
که از بزم رایش سوی جنگ شد
یکی انجمن کرد از ایرانیان
کسی را که بد نیکخواه کیان
بدیشان چنین گفت کافراسیاب
ز باد و ز آتش ز خاک و ز آب
همانا که ایزد نکردش سرشت
مگر خود سپهرش دگرگونه کشت
که چندین به سوگند پیمان کند
زبان را به خوبی گروگان کند
چو گردآورد مردم کینه جوی
بتابد ز پیمان و سوگند روی
جز از من نشاید ورا کینه خواه
کنم روز روشن بدو بر سیاه
مگر گم کنم نام او در جهان
وگر نه چو تیر از کمان ناگهان
سپه سازد و رزم ایران کند
بسی زین بر و بوم ویران کند
بدو گفت موبد چه باید سپاه
چو خود رفت باید به آوردگاه
چرا خواسته داد باید بباد
در گنج چندین چه باید گشاد
دو بار این سر نامور گاه خویش
سپردی به تیزی به بدخواه خویش
کنون پهلوانی نگه کن گزین
سزاوار جنگ و سزاوار کین
چنین داد پاسخ بدیشان که من
نبینم کسی را بدین انجمن
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب
شما بازگردید تا من کنون
بپیچم یکی دل برین رهنمون
سیاوش ازان دل پراندیشه کرد
روان را از اندیشه چون بیشه کرد
به دل گفت من سازم این رزمگاه
به خوبی بگویم بخواهم ز شاه
مگر کم رهایی دهد دادگر
ز سودابه و گفت و گوی پدر
دگر گر ازین کار نام آورم
چنین لشکری را به دام آورم
بشد با کمر پیش کاووس شاه
بدو گفت من دارم این پایگاه
که با شاه توران بجویم نبرد
سر سروران اندر آرم به گرد
چنین بود رای جهان آفرین
که او جان سپارد به توران زمین
به رای و به اندیشهٔ نابکار
کجا بازگردد بد روزگار
بدین کار همداستان شد پدر
که بندد برین کین سیاوش کمر
ازو شادمان گشت و بنواختش
به نوی یکی پایگه ساختش
بدو گفت گنج و گهر پیش تست
تو گویی سپه سر به سر خویش تست
ز گفتار و کردار و از آفرین
که خوانند بر تو به ایران زمین
گو پیلتن را بر خویش خواند
بسی داستانهای نیکو براند
بدو گفت همزور تو پیل نیست
چو گرد پی رخش تو نیل نیست
ز گیتی هنرمند و خامش توی
که پروردگار سیاوش توی
چو آهن ببندد به کان در گهر
گشاده شود چون تو بستی کمر
سیاوش بیامد کمر بر میان
سخن گفت با من چو شیر ژیان
همی خواهد او جنگ افراسیاب
تو با او برو روی ازو برمتاب
چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرام یابی شتاب آیدم
جهان ایمن از تیر و شمشیر تست
سر ماه با چرخ در زیر تست
تهمتن بدو گفت من بنده‌ام
سخن هرچ گویی نیوشنده‌ام
سیاوش پناه و روان منست
سر تاج او آسمان منست
چو بشنید ازو آفرین کرد و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
وزان پس خروشیدن نای و کوس
برآمد بیامد سپهدار طوس
به درگاه بر انجمن شد سپاه
در گنج دینار بگشاد شاه
ز شمشیر و گُرز و کلاه و کمر
همان خود و درع و سنان و سپر
به گنجی که بد جامهٔ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید
که بر جان و بر خواسته کدخدای
توی ساز کن تا چه آیدت رای
گزین کرد ازان نامداران سوار
دلیران جنگی ده و دو هزار
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
سپرور پیاده ده و دو هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
از ایران هرآنکس که گوزاده بود
دلیر و خردمند و آزاده بود
به بالا و سال سیاوش بدند
خردمند و بیدار و خامش بدند
ز گردان جنگی و نام‌آوران
چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران
همان پنج موبد از ایرانیان
برافراختند اختر کاویان
بفرمود تا جمله بیرون شدند
ز پهلو سوی دشت و هامون شدند
تو گفتی که اندر زمین جای نیست
که بر خاک او نعل را پای نیست
سراندر سپهر اختر کاویان
چو ماه درخشنده اندر میان
ز پهلو برون رفت کاووس شاه
یکی تیز برگشت گرد سپاه
یکی آفرین کرد پرمایه کی
که ای نامداران فرخنده پی
مبادا جز از بخت همراهتان
شده تیره دیدار بدخواهتان
به نیک اختر و تندرستی شدن
به پیروزی و شاد باز آمدن
وزان جایگه کوس بر پیل بست
به گردان بفرمود و خود برنشست
دو دیده پر از آب کاووس شاه
همی بود یک روز با او به راه
سرانجام مر یکدگر را کنار
گرفتند هر دو چو ابر بهار
ز دیده همی خون فرو ریختند
به زاری خروشی برانگیختند
گواهی همی داد دل در شدن
که دیدار ازان پس نخواهد بدن
چنین است کردار گردنده دهر
گهی نوش بار آورد گاه زهر
سوی گاه بنهاد کاووس روی
سیاوش ابا لشکر جنگ‌جوی
سپه را سوی زابلستان کشید
ابا پیلتن سوی دستان کشید
همی بود یکچند با رود و می
به نزدیک دستان فرخنده پی
گهی با تهمتن بدی می بدست
گهی با زواره گزیدی نشست
گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار و شبستان بدی
چو یک ماه بگذشت لشکر براند
گوپیلتن رفت و دستان بماند
سپاهی برفتند با پهلوان
ز زابل هم از کابل و هندوان
ز هر سو که بد نامور لشکری
بخواند و بیامد به شهر هری
ازیشان فراوان پیاده ببرد
بنه زنگهٔ شاوران را سپرد
سوی طالقان آمد و مرورود
سپهرش همی داد گفتی درود
ازانپس بیامد به نزدیک بلخ
نیازرد کس را به گفتار تلخ
وزان روی گرسیوز و بارمان
کشیدند لشکر چو باد دمان
سپهرم بد و بارمان پیش رو
خبر شد بدیشان ز سالار نو
که آمد سپاهی و شاهی جوان
از ایران گو پیلتن پهلوان
هیونی به نزدیک افراسیاب
برافگند برسان کشتی برآب
که آمد ز ایران سپاهی گران
سپهبد سیاووش و با او سران
سپه کش چو رستم گو پیلتن
به یک دست خنجر به دیگر کفن
تو لشکر بیاری و چندین مپای
که از باد کشتی بجنبد ز جای
برانگیخت برسان آتش هیون
کزین سان سخن راند با رهنمون
سیاووش زین سو به پاسخ نماند
سوی بلخ چون باد لشکر براند
چو تنگ اندر آمد ز ایران سپاه
نشایست کردن به پاسخ نگاه
نگه کرد گرسیوز جنگ‌جوی
جز از جنگ جستن ندید ایچ روی
چو ز ایران سپاه اندر آمد به تنگ
به دروازهٔ بلخ برخاست جنگ
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
بیامد سیاووش لشکر فروز
پیاده فرستاد بر هر دری
به بلخ اندر آمد گران لشکری
گریزان سپهرم بدان روی آب
بشدبا سپه نزد افراسیاب
سیاووش در بلخ شد با سپاه
یکی نامه فرمود نزدیک شاه
نوشتن به مشک و گلاب و عبیر
چنان‌چون سزاوار بُد بر حریر
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو گشت پیروز و به روزگار
خداوند خورشید و گردنده ماه
فرازندهٔ تاج و تخت و کلاه
کسی را که خواهد برآرد بلند
یکی را کند سوگوار و نژند
چرا نه به فرمانش اندر نه چون
خرد کرد باید بدین رهنمون
ازان دادگر کاو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید
همی آفرین باد بر شهریار
همه نیکوی باد فرجام کار
به بلخ آمدم شاد و پیروز بخت
به فر جهاندار باتاج و تخت
سه روز اندرین جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار
سپهرم به ترمذ شد و بارمان
به کردار ناوک بجست از کمان
کنون تا به جیحون سپاه منست
جهان زیر فر کلاه منست
به سغد است با لشکر افراسیاب
سپاه و سپهبد بدان روی آب
گر ایدونک فرمان دهد شهریار
سپه بگذرانم کنم کارزار
چو نامه بر شاه ایران رسید
سر تاج و تختش به کیوان رسید
به یزدان پناهید و زو جست بخت
بدان تا ببار آید آن نو درخت
به شادی یکی نامه پاسخ نوشت
چو تازه بهاری در اردیبهشت
که از آفرینندهٔ هور و ماه
جهاندار و بخشندهٔ تاج و گاه
ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و بلا گشته آزاد دل
همیشه به پیروزی و فرهی
کلاه بزرگی و تاج مهی
سپه بردی و جنگ را خواستی
که بخت و هنر داری و راستی
همی از لبت شیر بوید هنوز
که زد بر کمان تو از جنگ توز
همیشه هنرمند بادا تنت
رسیده به کام دل روشنت
ازان پس که پیروز گشتی به جنگ
به کار اندرون کرد باید درنگ
نباید پراگنده کردن سپاه
بپیمای روز و برآرای گاه
که آن ترک بدپیشه و ریمنست
که هم بدنژادست و هم بدتنست
همان با کلاهست و با دستگاه
همی سر برآرد ز تابنده ماه
مکن هیچ بر جنگ جستن شتاب
به جنگ تو آید خود افراسیاب
گر ایدونک زین روی جیحون کشد
همی دامن خویش در خون کشد
نهاد از بر نامه بر مهر خویش
همانگه فرستاده را خواند پیش
بدو داد و فرمود تا گشت باز
همی تاخت اندر نشیب و فراز
فرستاده نزد سیاوش رسید
چو آن نامهٔ شاه ایران بدید
زمین را ببوسید و دل شاد کرد
ز هر غم دل پاک آزاد کرد
ازان نامهٔ شاه چون گشت شاد
بخندید و نامه بسر بر نهاد
نگه داشت بیدار فرمان اوی
نپیچید دل را ز پیمان اوی
وزان سو چو گرسیوز شوخ مرد
بیامد بر شاه ترکان چو گرد
بگفت آن سخنهای ناپاک و تلخ
که آمد سپهبد سیاوش به بلخ
سپه کش چو رستم سپاهی گران
بسی نامداران و جنگ آوران
ز هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گُرزهٔ گاومیش
پیاده به کردار آتش بدند
سپردار با تیر و ترکش بدند
نپرد به کردار ایشان عقاب
یکی را سر اندر نیاید بخواب
سه روز و سه شب بود هم زین نشان
غمی شد سر و اسپ گردنکشان
ازیشان کسی را که خواب آمدی
ز جنگش بدانگه شتاب آمدی
بخفتی و آسوده برخاستی
به نوی یکی جنگ آراستی
برآشفت چون آتش افراسیاب
که چندش چه گویی ز آرام و خواب
به گرسیوز اندر چنان بنگرید
که گفتی میانش بخواهد برید
یکی بانگ برزد براندش ز پیش
کجا خواست راندن برو خشم خویش
بفرمود کز نامداران هزار
بخوانید وز بزم سازید کار
سراسر همه دشت پرچین نهید
به سغد اندر آرایش چین نهید
بدین سان به شادی گذر کرد روز
چو از چشم شد دور گیتی فروز
به خواب و به آرامش آمد شتاب
بغلتید بر جامه افراسیاب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به مهر اندرون بود شاه جهان
که بشنید گفتار کارآگهان
هوش مصنوعی: شاه جهان در دل خود به مهربانی و عشق گرایش دارد و وقتی که سخنان و نکات کاربلدان و توانمندان را می‌شنود، به آن توجه می‌کند.
که افراسیاب آمد و صدهزار
گزیده ز ترکان شمرده سوار
هوش مصنوعی: افراسیاب آمد و صد هزار سوار برگرفته از نژاد ترک به همراه داشت.
سوی شهر ایران نهادست روی
وزو گشت کشور پر از گفت و گوی
هوش مصنوعی: به سمت شهر ایران روی آورده و کشور پر از گفتگو و تبادل نظر شده است.
دل شاه کاووس ازان تنگ شد
که از بزم رایش سوی جنگ شد
هوش مصنوعی: دل شاه کاووس به خاطر این که از جشن و سرور او به جنگ و جدال رفت، از ناراحتی تنگ و افسرده شد.
یکی انجمن کرد از ایرانیان
کسی را که بد نیکخواه کیان
هوش مصنوعی: یک نفر از ایرانیان جمعی را دور هم جمع کرده بود که کسی را بیابد که نسبت به کیان و سرنوشت آنها خیرخواه و نیک‌اندیش باشد.
بدیشان چنین گفت کافراسیاب
ز باد و ز آتش ز خاک و ز آب
هوش مصنوعی: اینها را این گونه فرمود: کاوس، یا فعالیت‌هایی که به تاثیرات چهار عنصر یعنی باد، آتش، خاک و آب مرتبط هستند.
همانا که ایزد نکردش سرشت
مگر خود سپهرش دگرگونه کشت
هوش مصنوعی: به حقیقت خداوند او را به این شکل نیافرید، مگر اینکه خود آسمان سرنوشتش را به گونه‌ای دیگر رقم زد.
که چندین به سوگند پیمان کند
زبان را به خوبی گروگان کند
هوش مصنوعی: باید چندین بار با سوگند برای خود عهد و پیمان ببندد تا زبانش را به خوبی کنترل کند و تحت اختیار داشته باشد.
چو گردآورد مردم کینه جوی
بتابد ز پیمان و سوگند روی
هوش مصنوعی: وقتی افرادی که به دنبال کینه و انتقام هستند جمع می‌شوند، از عهد و پیمان خود دست می‌کشند و به راحتی به دروغ و فریب متوسل می‌شوند.
جز از من نشاید ورا کینه خواه
کنم روز روشن بدو بر سیاه
هوش مصنوعی: به جز من، کسی را نمی‌توانم در روشنایی روز به خاطر کینه‌اش مورد سرزنش قرار دهم.
مگر گم کنم نام او در جهان
وگر نه چو تیر از کمان ناگهان
هوش مصنوعی: آیا ممکن است نام او را در دنیا فراموش کنم؟ هرگز، زیرا او مانند تیر از کمان ناگهان به یادم می‌آید.
سپه سازد و رزم ایران کند
بسی زین بر و بوم ویران کند
هوش مصنوعی: او سپاه تشکیل می‌دهد و جنگ‌های ایران را آغاز می‌کند و به شدت به زمین و مکان‌ها آسیب می‌زند.
بدو گفت موبد چه باید سپاه
چو خود رفت باید به آوردگاه
هوش مصنوعی: موبد به او گفت: سپاه را چه باید کرد، چون خودت به میدان جنگ رفته‌ای، باید پیش بروی.
چرا خواسته داد باید بباد
در گنج چندین چه باید گشاد
هوش مصنوعی: چرا باید در میان گنجینه‌ای از خواسته‌ها، همه چیز را از دست بدهیم؟ چه نیازی به باز کردن این گنجینه است؟
دو بار این سر نامور گاه خویش
سپردی به تیزی به بدخواه خویش
هوش مصنوعی: دو بار این سر معروف و با ارزش را به دست دشمنان خود سپردی، که با نیش خشونت و دشمنی به تو آسیب رساندند.
کنون پهلوانی نگه کن گزین
سزاوار جنگ و سزاوار کین
هوش مصنوعی: اکنون نگاهی به قهرمانی بینداز و کسی را انتخاب کن که شایسته جنگ و انتقام باشد.
چنین داد پاسخ بدیشان که من
نبینم کسی را بدین انجمن
هوش مصنوعی: او به کسانی که از او سوال کردند پاسخ داد که من در این جمع هیچ‌کس را نمی‌بینم.
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب
هوش مصنوعی: من دچار پریشانی و ناپایداری شدم، مثل کشتی‌ای که در آب در حال حرکت است و بی‌ثباتی را احساس می‌کند.
شما بازگردید تا من کنون
بپیچم یکی دل برین رهنمون
هوش مصنوعی: لطفاً به عقب برگردید تا من اکنون قلبی را به این راه سِرشت کنم.
سیاوش ازان دل پراندیشه کرد
روان را از اندیشه چون بیشه کرد
هوش مصنوعی: سیاوش از دل پر از اندیشه‌اش جدا شد و مانند جنگلی پر از افکار و تصوراتی به دنیا آمد.
به دل گفت من سازم این رزمگاه
به خوبی بگویم بخواهم ز شاه
هوش مصنوعی: به دل گفتم که در این میدان مبارزه، به خوبی هر چه بتوانم سخن می‌گویم و هر آنچه بخواهم از پادشاه می‌طلبم.
مگر کم رهایی دهد دادگر
ز سودابه و گفت و گوی پدر
هوش مصنوعی: آیا دادگر به سودابه و صحبت‌های پدر کمکی نمی‌کند که از این وضعیت آزاد شوند؟
دگر گر ازین کار نام آورم
چنین لشکری را به دام آورم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره این کار نام ببرم، می‌توانم با چنان نیرویی دشمنان را به گرفتاری بیندازم.
بشد با کمر پیش کاووس شاه
بدو گفت من دارم این پایگاه
هوش مصنوعی: شخصی با اعتماد به نفس و قدرت به نزد کاووس شاه رفت و به او گفت که من این مقام و موقعیت را دارم.
که با شاه توران بجویم نبرد
سر سروران اندر آرم به گرد
هوش مصنوعی: من با شاه توران به جنگ می‌روم و می‌خواهم مقام و رهبری را به دست آورم.
چنین بود رای جهان آفرین
که او جان سپارد به توران زمین
هوش مصنوعی: جهان آفرین به این نتیجه رسید که جان خود را به سرزمین توران تقدیم کند.
به رای و به اندیشهٔ نابکار
کجا بازگردد بد روزگار
هوش مصنوعی: بدی روزگار به کدام فکر و تدبیر نادرست بازمی‌گردد؟
بدین کار همداستان شد پدر
که بندد برین کین سیاوش کمر
هوش مصنوعی: پدر به این کار توافق کرد که برای انتقام سیاوش، کینه‌اش را از بین ببرد و دست به کار شود.
ازو شادمان گشت و بنواختش
به نوی یکی پایگه ساختش
هوش مصنوعی: او از دیدن آن شخص خوشحال شد و با محبت او را نوازش کرد و برایش مکان تازه‌ای درست کرد.
بدو گفت گنج و گهر پیش تست
تو گویی سپه سر به سر خویش تست
هوش مصنوعی: به او گفت که گنج و جواهر در اختیار توست، انگار که کل لشکر و نیرو به خدمت تو آمده‌اند.
ز گفتار و کردار و از آفرین
که خوانند بر تو به ایران زمین
هوش مصنوعی: از سخنان و اعمال و از دعایی که در حق تو در سرزمین ایران می‌شود.
گو پیلتن را بر خویش خواند
بسی داستانهای نیکو براند
هوش مصنوعی: بسیاری از داستان‌های خوب را درباره پیلتن بر خود می‌خواند.
بدو گفت همزور تو پیل نیست
چو گرد پی رخش تو نیل نیست
هوش مصنوعی: به او گفت که در درون تو مانند یک فیل قدرت و توانایی وجود ندارد، مانند اینکه در کنار اسب تو، نیل (رنگ آبی) وجود ندارد.
ز گیتی هنرمند و خامش توی
که پروردگار سیاوش توی
هوش مصنوعی: از دنیای هنر و خاموشی تویی، که پروردگار سیاوش نیز تو می‌باشی.
چو آهن ببندد به کان در گهر
گشاده شود چون تو بستی کمر
هوش مصنوعی: اگر آهن در دل زمین به جواهر تبدیل شود، وقتی تو کمر خود را بسته‌ای، به زودی گشوده خواهد شد.
سیاوش بیامد کمر بر میان
سخن گفت با من چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: سیاوش آمد و کمرش را به میان گرفت، و با من مانند شیر شجاع سخن گفت.
همی خواهد او جنگ افراسیاب
تو با او برو روی ازو برمتاب
هوش مصنوعی: او تنها به جنگ افراسیاب فکر می‌کند، تو هم از او دور شو و به او توجه نکن.
چو بیدار باشی تو خواب آیدم
چو آرام یابی شتاب آیدم
هوش مصنوعی: وقتی بیدار و هشیار باشی، من به سراغت می‌آیم، اما وقتی آرام می‌گیری، به سرعت دور می‌شوم.
جهان ایمن از تیر و شمشیر تست
سر ماه با چرخ در زیر تست
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو از آسیب و خطر در امان است و ماه در آسمان زیر چرخ فلک وجود تو قرار دارد.
تهمتن بدو گفت من بنده‌ام
سخن هرچ گویی نیوشنده‌ام
هوش مصنوعی: تهمتن به او گفت: من بنده‌ام و هر چه بگویی را می‌شنوم و گوش می‌دهم.
سیاوش پناه و روان منست
سر تاج او آسمان منست
هوش مصنوعی: سیاوش، پناهگاه و روح من است و سر تاج او، آسمان من به شمار می‌آید.
چو بشنید ازو آفرین کرد و گفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
هوش مصنوعی: وقتی او شنید که کسی از او تمجید کرده است، گفت: با جان پاکت، خرد و دانشت همراه باشد.
وزان پس خروشیدن نای و کوس
برآمد بیامد سپهدار طوس
هوش مصنوعی: پس از آن، صدای نای و طبل بلند شد و سپهبد طوس آمد.
به درگاه بر انجمن شد سپاه
در گنج دینار بگشاد شاه
هوش مصنوعی: در برابر درگاه، سپاه در جمع حاضر شد و شاه، خزانه را باز کرد.
ز شمشیر و گُرز و کلاه و کمر
همان خود و درع و سنان و سپر
هوش مصنوعی: از شمشیر و چماق و کلاه و کمربند، همه این‌ها جزو خود شخص هستند، همچنین زره، نیزه و سپر نیز جزو او به حساب می‌آیند.
به گنجی که بد جامهٔ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید
هوش مصنوعی: به گنجی که در لباس مناسب نیست، کلیدی فرستاده شد تا نزد سیاوش برود.
که بر جان و بر خواسته کدخدای
توی ساز کن تا چه آیدت رای
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش بر حوایج و نیازهای خود کار کن تا ببینی چه نتیجه‌ای به دست می‌آوری.
گزین کرد ازان نامداران سوار
دلیران جنگی ده و دو هزار
هوش مصنوعی: از میان آن نام‌آوران سوار و دلیر جنگی، دوازده هزار نفر را انتخاب کرد.
هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف اقوام و نواحی مختلفی از ایران می‌پردازد. اشاره به این دارد که از مناطق مختلف مانند پهلو، پارس، کوچ و بلوچ، جنگی و دشت سروچ، مردمان متفاوتی وجود دارند که هر کدام به نوعی در داستان‌های تاریخی و فرهنگی ایران نقش دارند. این تنوع نشان‌دهنده‌ی غنای فرهنگی و اجتماعی کشور و تأثیراتی است که این اقوام بر یکدیگر داشته‌اند.
سپرور پیاده ده و دو هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
هوش مصنوعی: شاه جهت آماده‌سازی برای جنگ، ده نفر پیاده‌نظام و دو هزار نفر دیگر را انتخاب کرد.
از ایران هرآنکس که گوزاده بود
دلیر و خردمند و آزاده بود
هوش مصنوعی: هر کسی که از ایران به دنیا آمده، دلیر، باهوش و آزادمنش است.
به بالا و سال سیاوش بدند
خردمند و بیدار و خامش بدند
هوش مصنوعی: خردمندان و آگاهان در هنگام وقوع حادثه‌ای مهم و سرنوشت‌ساز، به آرامی و با درایت در کنار آن ایستاده و نظاره کردند.
ز گردان جنگی و نام‌آوران
چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران
هوش مصنوعی: از جنگجویان و قهرمانانی چون بهرام و همچون زنگه‌ی شاوران.
همان پنج موبد از ایرانیان
برافراختند اختر کاویان
هوش مصنوعی: پنج موبد از ایرانیان پرچم و نشانه‌های کاویان را بلند کردند.
بفرمود تا جمله بیرون شدند
ز پهلو سوی دشت و هامون شدند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا همه از کنار او خارج شوند و به سوی دشت و بیابان بروند.
تو گفتی که اندر زمین جای نیست
که بر خاک او نعل را پای نیست
هوش مصنوعی: تو گفتی که در زمین جایی نیست که پای نعل بر خاک او فرود نیامده باشد.
سراندر سپهر اختر کاویان
چو ماه درخشنده اندر میان
هوش مصنوعی: در آسمان، ستاره‌های کاویان مانند ماهی درخشان در وسط درخشیدن دارند.
ز پهلو برون رفت کاووس شاه
یکی تیز برگشت گرد سپاه
هوش مصنوعی: کاووس شاه از کنار سپاه خارج شد و به سرعت به سمت عقب برگشت.
یکی آفرین کرد پرمایه کی
که ای نامداران فرخنده پی
هوش مصنوعی: یکی فردی بزرگ و معتبر آفریده است که ای نامداران، شما که به خوشبختی و نیک‌نامی معروفید.
مبادا جز از بخت همراهتان
شده تیره دیدار بدخواهتان
هوش مصنوعی: مراقب باشید که تنها به خاطر شانس بد، با دشمنان خود مواجه نشوید.
به نیک اختر و تندرستی شدن
به پیروزی و شاد باز آمدن
هوش مصنوعی: به خوش‌شانسی و سلامتی رسیدن و پیروز و شاد بازگشتن.
وزان جایگه کوس بر پیل بست
به گردان بفرمود و خود برنشست
هوش مصنوعی: از آن مکان دسته‌نوازی را به فیل بست و به دور تبدیل فرمود و خود بر آن نشست.
دو دیده پر از آب کاووس شاه
همی بود یک روز با او به راه
هوش مصنوعی: یک روز کاووس شاه که چشمانش پر از اشک بود، در حال رفتن به همراه کسی بود.
سرانجام مر یکدگر را کنار
گرفتند هر دو چو ابر بهار
هوش مصنوعی: در نهایت، آن‌ها یکدیگر را رها کردند، مانند ابرهایی که در بهار به تدریج از هم فاصله می‌گیرند.
ز دیده همی خون فرو ریختند
به زاری خروشی برانگیختند
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک به سختی ریخت و با صدای ناله‌ای بلند، احساساتی را به وجود آوردند.
گواهی همی داد دل در شدن
که دیدار ازان پس نخواهد بدن
هوش مصنوعی: دل به من می‌گوید که اگر وارد این مرحله شوم، دیگر دیدار بدنی نخواهد بود.
چنین است کردار گردنده دهر
گهی نوش بار آورد گاه زهر
هوش مصنوعی: سرنوشت انسان در دنیای پر تغییر و ناگزیر، گاهی خوشبختی و شادی به ارمغان می‌آورد و گاهی تلخی و درد.
سوی گاه بنهاد کاووس روی
سیاوش ابا لشکر جنگ‌جوی
هوش مصنوعی: کاووس به طرف میدان جنگ رفت و سیاوش را با لشکر جنگجو دید.
سپه را سوی زابلستان کشید
ابا پیلتن سوی دستان کشید
هوش مصنوعی: سپر و لشکر را به سمت زابلستان هدایت کرد و پهلوان را به طرف دستان برد.
همی بود یکچند با رود و می
به نزدیک دستان فرخنده پی
هوش مصنوعی: مدتی با رود و شراب در کنار دستان خوشبخت و شاد زندگی می‌کرد.
گهی با تهمتن بدی می بدست
گهی با زواره گزیدی نشست
هوش مصنوعی: گاهی با رستم در نبرد بودی و گاهی در کنار زواره نشستی و آرامش داشتی.
گهی شاد بر تخت دستان بدی
گهی در شکار و شبستان بدی
هوش مصنوعی: گاهی بر تخت و در رفاه و خوشی بودی، و گاهی در شکار و در شب های دل‌انگیز حضور داشتی.
چو یک ماه بگذشت لشکر براند
گوپیلتن رفت و دستان بماند
هوش مصنوعی: بعد از گذشت یک ماه، لشکر به حرکت درآمد و گوپیلتن رفت، اما دستان در محل باقی ماند.
سپاهی برفتند با پهلوان
ز زابل هم از کابل و هندوان
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان به همراه یک پهلوان از زابل به راه افتادند و از کابل و هند هم گذر کردند.
ز هر سو که بد نامور لشکری
بخواند و بیامد به شهر هری
هوش مصنوعی: هر جا که یک لشکر معروف و مشهور فراخوانده شود و به شهر هری بیاید، این خبر باعث توجه و کنجکاوی مردم می‌شود.
ازیشان فراوان پیاده ببرد
بنه زنگهٔ شاوران را سپرد
هوش مصنوعی: از آن‌ها تعداد زیادی را پیاده به دنبال بُرد و زنگوله شاوران را به امانت سپرد.
سوی طالقان آمد و مرورود
سپهرش همی داد گفتی درود
هوش مصنوعی: به سمت طالقان رفت و آسمانش همچون سلامی به او پیامی می‌دهد.
ازانپس بیامد به نزدیک بلخ
نیازرد کس را به گفتار تلخ
هوش مصنوعی: پس از آن، هیچ کس را با گفتار تند و تلخ آزرده نکرد و به بلخ نزدیک شد.
وزان روی گرسیوز و بارمان
کشیدند لشکر چو باد دمان
هوش مصنوعی: و از آن طرف، سربازان گرسیوز و بارمان مانند باد به سرعت به جلو حرکت کردند.
سپهرم بد و بارمان پیش رو
خبر شد بدیشان ز سالار نو
هوش مصنوعی: آسمان من خراب است و باران ما در پیش است. خبر بدی از رهبر جدید به آن‌ها رسید.
که آمد سپاهی و شاهی جوان
از ایران گو پیلتن پهلوان
هوش مصنوعی: یک جوان شجاع و نیرومند از ایران به میدان آمده است، او همانند یک پهلوان بزرگ فعالیت می‌کند و به جمع سپاهیان و شاهان پیوسته است.
هیونی به نزدیک افراسیاب
برافگند برسان کشتی برآب
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که شخصی به نام هیونی به سمت افراسیاب می‌رود و به دنبال این است که کشتی را به آب برساند. این حرکت نشان‌دهنده عزم و اراده او برای نزدیک شدن به هدفش است.
که آمد ز ایران سپاهی گران
سپهبد سیاووش و با او سران
هوش مصنوعی: یک نیروی نظامی بزرگ از ایران به راه افتاد که فرمانده آن سپهبد سیاوش و همراهانش بودند.
سپه کش چو رستم گو پیلتن
به یک دست خنجر به دیگر کفن
هوش مصنوعی: رزمنده‌ای چون رستم را تصور کن که در یک دست خود خنجر دارد و در دست دیگرش کفن.
تو لشکر بیاری و چندین مپای
که از باد کشتی بجنبد ز جای
هوش مصنوعی: تو با لشکرت به میدان می‌آیی، اما بی‌فایده است که بخواهی با باد کشتی را از جا بلند کنی.
برانگیخت برسان آتش هیون
کزین سان سخن راند با رهنمون
هوش مصنوعی: آتش هیون را به تندی شعله‌ور کن، زیرا اینگونه است که با هدایت و راهنمایی، سخن گفته می‌شود.
سیاووش زین سو به پاسخ نماند
سوی بلخ چون باد لشکر براند
هوش مصنوعی: سیاوش دیگر نتوانست به بلخ بازگردد، زیرا مانند باد از پیش لشکرش گریخت.
چو تنگ اندر آمد ز ایران سپاه
نشایست کردن به پاسخ نگاه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه ایران در تنگنا قرار گرفت، شایسته نیست که به جواب دادن بی‌توجهی کنند.
نگه کرد گرسیوز جنگ‌جوی
جز از جنگ جستن ندید ایچ روی
هوش مصنوعی: نگاه گرسیوز، جنگجوی شجاع، تنها به سوی جنگ بود و هیچ روی دیگری را نمی‌دید.
چو ز ایران سپاه اندر آمد به تنگ
به دروازهٔ بلخ برخاست جنگ
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه ایران به تنگه رسید، در دروازه بلخ جنگ آغاز شد.
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
بیامد سیاووش لشکر فروز
هوش مصنوعی: دو جنگجوی بزرگ در مدت سه روز نبردی را آغاز کردند و سیاووش به همراه لشکرش به میدان آمد.
پیاده فرستاد بر هر دری
به بلخ اندر آمد گران لشکری
هوش مصنوعی: پیاده‌نظام را به هر دروازه‌ای فرستاد و سپاه زیادی به بلخ رسید.
گریزان سپهرم بدان روی آب
بشدبا سپه نزد افراسیاب
هوش مصنوعی: من از آسمان فرار کردم و به سوی آب رفتم؛ در حالی‌که سپاهیان نزد افراسیاب بودند.
سیاووش در بلخ شد با سپاه
یکی نامه فرمود نزدیک شاه
هوش مصنوعی: سیاوش با سپاهی که داشت، در بلخ حضور یافت و نامه‌ای را به نزد پادشاه فرستاد.
نوشتن به مشک و گلاب و عبیر
چنان‌چون سزاوار بُد بر حریر
هوش مصنوعی: نوشتن با عطرهای خوشبو و مواد گرانبها مانند مشک و گلاب، همانند چیزی است که بر پارچه‌ٰی زیبا و نرم می‌نشیند.
نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو گشت پیروز و به روزگار
هوش مصنوعی: ابتدا بر خالق که به واسطه او، پیروزی و موفقیت در زندگی به دست آمده، سپاس می‌فرستد.
خداوند خورشید و گردنده ماه
فرازندهٔ تاج و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: خداوند خورشید و ماه را آفریده است، و اوست که تاج و تخت و کلاه را به وجود آورده.
کسی را که خواهد برآرد بلند
یکی را کند سوگوار و نژند
هوش مصنوعی: کسی که می‌خواهد دیگری را به مقام و مرتبه‌ای بالا برساند، ممکن است او را به حالت اندوه و غم دچار کند.
چرا نه به فرمانش اندر نه چون
خرد کرد باید بدین رهنمون
هوش مصنوعی: چرا باید بدون تفکر و خرد به دستورات او عمل کنم، در حالی که باید به این راهنمایی توجه کنم؟
ازان دادگر کاو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که خالق جهان، با قدرت و حکمت خود، عالم را به وجود آورد و این کار را نه به صورت علنی و روشن، بلکه به شیوه‌ای پنهان و ناپیدا انجام داد.
همی آفرین باد بر شهریار
همه نیکوی باد فرجام کار
هوش مصنوعی: باد خوب و نیکویی بر شهروندی بوزد که پایان کارش ستودنی و شایسته است.
به بلخ آمدم شاد و پیروز بخت
به فر جهاندار باتاج و تخت
هوش مصنوعی: به بلخ آمدم با خوشحالی و موفقیت، در حالی که سرور و پادشاه با تاج و تختش حضور داشت.
سه روز اندرین جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار
هوش مصنوعی: سه روز در این جنگ گذشت، و در روز چهارم، خداوند بخشش فرمود.
سپهرم به ترمذ شد و بارمان
به کردار ناوک بجست از کمان
هوش مصنوعی: آسمان من به شتاب تغییر کرده و باران ما همچون تیر از کمان رها شده است.
کنون تا به جیحون سپاه منست
جهان زیر فر کلاه منست
هوش مصنوعی: حال که سپاه من به جیحون رسیده، همه جهان زیر پرچم من است.
به سغد است با لشکر افراسیاب
سپاه و سپهبد بدان روی آب
هوش مصنوعی: در سغد، نیروهای افراسیاب با لشکری بزرگ و فرمانده‌ای قدرتمند در کنار رودخانه مستقر هستند.
گر ایدونک فرمان دهد شهریار
سپه بگذرانم کنم کارزار
هوش مصنوعی: اگر شاه دستور دهد، من سپاه را به جلو می‌برم و جنگ را آغاز می‌کنم.
چو نامه بر شاه ایران رسید
سر تاج و تختش به کیوان رسید
هوش مصنوعی: وقتی نامه‌ای به شاه ایران رسید، تاج و تخت او به آسمان پیوست.
به یزدان پناهید و زو جست بخت
بدان تا ببار آید آن نو درخت
هوش مصنوعی: به خدا پناه ببرید و از او به خوشبختی طلب کنید تا آن درخت نو، یعنی زندگی تازه، به بار بنشیند.
به شادی یکی نامه پاسخ نوشت
چو تازه بهاری در اردیبهشت
هوش مصنوعی: شخصی به شادی و خوشحالی، نامه‌ای نوشت که مانند تازگی بهار در ماه اردیبهشت بود.
که از آفرینندهٔ هور و ماه
جهاندار و بخشندهٔ تاج و گاه
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف خالق خورشید و ماه می‌پردازد، کسی که جهان را اداره می‌کند و نعمت‌هایی چون تاج و مقام را به بندگانش عطا می‌کند.
ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و بلا گشته آزاد دل
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی خوشبختی و شادی دارم و امیدوارم که دلت از درد و رنج رهانیده شود.
همیشه به پیروزی و فرهی
کلاه بزرگی و تاج مهی
هوش مصنوعی: همیشه برنده و سربلند باش که بر سر تو کلاهی بزرگ و تاجی درخشان باشد.
سپه بردی و جنگ را خواستی
که بخت و هنر داری و راستی
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره می‌شود که در میدان نبرد شرکت کرده و به دلیل داشتن شانس، مهارت و صداقت، اراده‌اش را برای جنگ نشان می‌دهد. او به جنگ می‌رود چون به خود و قابلیت‌هایش ایمان دارد و به نتایج موفقیت‌آمیز امیدوار است.
همی از لبت شیر بوید هنوز
که زد بر کمان تو از جنگ توز
هوش مصنوعی: بوی شیرینی از لبان تو هنوز به مشام می‌رسد، گویی که تو به کمانت تیر زده‌ای و از سرمایه‌ای در جنگ بهره‌برده‌ای.
همیشه هنرمند بادا تنت
رسیده به کام دل روشنت
هوش مصنوعی: همواره به جسمت برسی و به خواسته‌هایت دست یابی، و روشنت همواره درخشان باشد.
ازان پس که پیروز گشتی به جنگ
به کار اندرون کرد باید درنگ
هوش مصنوعی: از زمانی که در جنگ پیروز شدی، باید در کارهای درونی خود تأمل و تفکر کنی.
نباید پراگنده کردن سپاه
بپیمای روز و برآرای گاه
هوش مصنوعی: نباید نیروها را در روز پراکنده کرد و باید مکان مناسبی را برای تجمع آن‌ها فراهم آورد.
که آن ترک بدپیشه و ریمنست
که هم بدنژادست و هم بدتنست
هوش مصنوعی: او دختری است با رفتار ناپسند که هم از نظر نسب و خانواده، و هم از نظر ظاهر، ویژگی‌های خوبی ندارد.
همان با کلاهست و با دستگاه
همی سر برآرد ز تابنده ماه
هوش مصنوعی: او همانند با کلاه و با ابزار خود، از میان نوردرخشان ماه سر برمی‌افرازد.
مکن هیچ بر جنگ جستن شتاب
به جنگ تو آید خود افراسیاب
هوش مصنوعی: به هیچ وجه در پی جنگ نباش، زیرا خود افراسیاب (نماد دشمن) به جنگ تو خواهد آمد.
گر ایدونک زین روی جیحون کشد
همی دامن خویش در خون کشد
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که جیحون دامن خود را در خون بکشد، پس...
نهاد از بر نامه بر مهر خویش
همانگه فرستاده را خواند پیش
هوش مصنوعی: وقتی که نهاد مهر خود را به او داد، در همان لحظه پیام‌رسان را به حضور طلبید.
بدو داد و فرمود تا گشت باز
همی تاخت اندر نشیب و فراز
هوش مصنوعی: او به او دستور داد تا دوباره حرکت کند و در حال دویدن به بالا و پایین رفتن ادامه دهد.
فرستاده نزد سیاوش رسید
چو آن نامهٔ شاه ایران بدید
هوش مصنوعی: فرستاده به سیاوش رسید و وقتی نامهٔ پادشاه ایران را دید، متوجه شد که خبری مهم وجود دارد.
زمین را ببوسید و دل شاد کرد
ز هر غم دل پاک آزاد کرد
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید و با این کار دل را شاد کنید و از هر غم، دل پاک و آزاد را به دست آورید.
ازان نامهٔ شاه چون گشت شاد
بخندید و نامه بسر بر نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که نامهٔ شاه شاد شد، او لبخند زد و نامه را روی سرش گذاشت.
نگه داشت بیدار فرمان اوی
نپیچید دل را ز پیمان اوی
هوش مصنوعی: او به ما می‌گوید که باید به فرمان او توجه کنیم و دل خود را از عهد و پیمانش نگردانیم.
وزان سو چو گرسیوز شوخ مرد
بیامد بر شاه ترکان چو گرد
هوش مصنوعی: و از آن سو مردی شوخ و شجاع به نام گرسیوز بر شاه ترکان ظاهر شد مانند گردباد.
بگفت آن سخنهای ناپاک و تلخ
که آمد سپهبد سیاوش به بلخ
هوش مصنوعی: آن سخنان زشت و تلخی که گفته شد، زمانی بود که سپهبد سیاوش به بلخ آمد.
سپه کش چو رستم سپاهی گران
بسی نامداران و جنگ آوران
هوش مصنوعی: سربازان قوی و معروفی به همراه رستم و سپاهش هستند که قدرت زیادی دارند و آماده نبرد هستند.
ز هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گُرزهٔ گاومیش
هوش مصنوعی: هر یک از ما نسبت به دیگران، پنجاه بار بیشتر افتخار دارد، مانند سرافراز بودن با شجاعت و قدرت گاومیش.
پیاده به کردار آتش بدند
سپردار با تیر و ترکش بدند
هوش مصنوعی: پیاده‌نظام را مانند آتش آهنگین می‌سازند و جنگجو را با تیر و کمان مجهز می‌کنند.
نپرد به کردار ایشان عقاب
یکی را سر اندر نیاید بخواب
هوش مصنوعی: اگر عقابی به کردار و رفتار دیگران توجه کند، هرگز نمی‌تواند آرام و بی‌خیال بخوابد.
سه روز و سه شب بود هم زین نشان
غمی شد سر و اسپ گردنکشان
هوش مصنوعی: سه روز و سه شب به همین شکل گذشت، و غم و اندوه شدید و بر سر و گردن اسب‌ها فشار آوردید.
ازیشان کسی را که خواب آمدی
ز جنگش بدانگه شتاب آمدی
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها کسی را که در خواب دیدی، از جنگش به سرعت آگاه شدی.
بخفتی و آسوده برخاستی
به نوی یکی جنگ آراستی
هوش مصنوعی: تو در آرامش خوابید و بی‌دغدغه بیدار شدی، و سپس برای نبردی آماده شدی.
برآشفت چون آتش افراسیاب
که چندش چه گویی ز آرام و خواب
هوش مصنوعی: او مانند آتش افراسیاب برآشفته است، که در این حال نمی‌توانی درباره آرامش و خواب او چیزی بگویی.
به گرسیوز اندر چنان بنگرید
که گفتی میانش بخواهد برید
هوش مصنوعی: به گرسیوز به گونه‌ای نگاه کن که انگار می‌خواهی آن را از وسط دو نیم کنی.
یکی بانگ برزد براندش ز پیش
کجا خواست راندن برو خشم خویش
هوش مصنوعی: کسی فریاد زد و او را از جلو فراخواند، که کجا می‌خواهی با خشم خود او را برانی؟
بفرمود کز نامداران هزار
بخوانید وز بزم سازید کار
هوش مصنوعی: فرمود که از میان نامداران هزار نفر را بخوانید و جشن و مهمانی برپا کنید.
سراسر همه دشت پرچین نهید
به سغد اندر آرایش چین نهید
هوش مصنوعی: تمام دشت را با نرده‌ای محصور کنید و در سرزمین سغد، زیبایی به شکل چین و چروک ایجاد کنید.
بدین سان به شادی گذر کرد روز
چو از چشم شد دور گیتی فروز
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که روز با شادی و خوشحالی به پایان رسید و وقتی که از دید ما دور شد، دنیا به روشنی و زیبایی خود ادامه داد.
به خواب و به آرامش آمد شتاب
بغلتید بر جامه افراسیاب
هوش مصنوعی: وقتی خواب و آرامش از راه رسیدند، به سرعت به دور جامه افراسیاب پیچیدند.

حاشیه ها

1391/01/17 05:04
محمد فخارزاده

بیت 67 به صورت زیر هم آمده که روان تر است:
چنین است کردار گردنده دهر
گهی نوش یابی از او گاه زهر
منبع: داستان سیاوش دکتر منصور رستگار

1401/03/04 02:06
جهن یزداد

چنین است کردار گردان سپهر
نخواهد گشودن همی برتو مهر
دهر نمیگردد و شاهنامه ای هم نیست   فردوسی بی هیچ دشمنی و تنگ چشمی  از اغاز میخواسته به پارسی بسراید و بسیار بسیار اندک  عربی اورده  نه  چون پاک گرایان زمان ما -  ان زمان  پارسی  دری بسیار پاک تر از اینها بوده و او میخواسته در نامه شاهانه ایران  پارسی سراید بی هیچ دشمنی و تنگ چشمی

دگر انکه سپهر خود جایگاه بهر است  سپری شدن و بچم فلک نیز است و بیشتر در خور است تا دهر -

1401/03/04 03:06
جهن یزداد

نخواهد گشودن همی با تو چهر

فردوسی  بیشتر انچه را با کسره میخوانیم  با  زبر اورده و  همین سپهر را هم  بهر  و شهر قافیه کرده  -  تواند بود
چنین است کردار گردان سپهر
گهی نوش بار اورد گاه زهر

1399/06/23 16:08
علی

لطفا تصحیح شود:
تو لشکر بیاری و چندین مپای ---> تو لشکر بیارآی و چندین مپای
که چندش چه گویی ز آرام و خواب ---> که چندین چه گویی ز آرام و خواب

1400/03/06 17:06
جهن یزداد

هم از پهلوی پارس کوچ و بلوچ
 هم  از پهله ی  پارس کوچ و بلوچ
تا زمان ساسانیان  کرمان  بخشی از پارس بود و جایگاه بلوچان و کوچان  در بارز بود  در اینجا   سخن از پهله ی  پارس   است  و پهله و پارسه   هم به  چم  شهرستان و هم بچم جایگاه پهلویان و پارسیلن است و از یاد نبریم که همه ایران را نیز پارسه  و پارس مینامیدند و اینکه میگویند تنها یونان و عرب میگفت دروغی بیش نیست  در شاهنامه نیز پیوسته پارسی بچم ایرانی است
نام کهن شهرستان ایرانشهر پرهه /پهره بود از نگاه زبانشناسی پرهه/پهره =پلهه/ پهله= پلخه /بلخ =پرسه/پارسه= پرثه/پرذه/بردع =پله/فیلی=پهل شاهستان =پرهه کوشانشاه =پهله پارسیخان فرارودان  است  و دبیره پهلوی به گونه ای است که پرهه پارسه پلهه پلخه(بلخ) یکجور نوشته میشود و پهلوی نیزدر بیشترین نسخه ها بویژه هرچه کهنترند پلهه نوشته شده
 هر سخنوری میداند که  هیچ سخنور درجه دهم نیز  انگونه نمیگوید هم از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ  چرا که   آهنگ و روال سخن بهم میریزد ومیان پارس و کوچ  چیزی در نمی گنجد پهلوی پارس و پهلو پارس یک جور نوشته میشود  و یک چم دارند  از نگاه زبانشناسی نیز پهله و پارسه یکی هستند  -  در دستنویسهای کهن نیز همگی از  پهلوی ِ پارس است   انان که ایرانیان  را مردمی ز هم بیگانه و  چند مردمی  میشمارند میخواهند نام پارس و پهلو دوتا باشد و  برای همین  در سروده فردوسی دست می برند با انکه به هیچ گونه نمیتوان این سروده را چیز دگر گرداند 

1401/03/04 02:06
جهن یزداد

گزین کرد از ان نامداران سوار
 دلیران جنگی دو و ده هزار
هم از پهلوی ِ پارس کوچ و بلوچ
ز گیلان جنگی و دشت سروچ
به بالا و سال سیاوش بدند
خردمند و بیدار و خامش بدند
بفرمود و لشکر ببیرون شدند
ز پهلو سوی دشت و هامون شدند
سراندر سپهر اختر کاویان
چو ماه درخشنده اندر میان

1401/09/27 16:11
عبدالرضا فارسی

زبان را به خوبی گروگان کند یعنی قول دادن 

1401/09/27 17:11
عبدالرضا فارسی

که زد بر کمان... یعنی چه کسی تو را برای جنگ آماده کرده.