گنجور

بخش ۴

بدین داستان نیز شب برگذشت
سپهر از بر کوه تیره بگشت
نشست از بر تخت سودابه شاد
ز یاقوت و زر افسری برنهاد
همه دختران را بر خویش خواند
بیآراست و بر تخت زرین نشاند
چنین گفت با هیربد ماه‌روی
کز ایدر برو با سیاوش بگوی
که باید که رنجه کنی پای خویش
نمایی مرا سرو بالای خویش
بشد هیربد با سیاووش گفت
برآورد پوشیده راز از نهفت
خرامان بیامد سیاوش برش
بدید آن نشست و سر و افسرش
به پیشش بتان نوآیین به پای
تو گفتی بهشت است کاخ و سرای
فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی
سیاوش بر تخت زرین نشست
ز پیشش بکش کرده سودابه دست
بتان را به شاه نوآیین نمود
که بودند چون گوهر نابسود
بدو گفت بنگر بدین تخت و گاه
پرستنده چندین بزرین کلاه
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز
کسی کت خوش آید ازیشان بگوی
نگه کن بدیدار و بالای اوی
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
ازیشان یکی چشم ازو برنداشت
همه یک به دیگر بگفتند ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه
برفتند هر یک سوی تخت خویش
ژکان و شمارنده بر بخت خویش
چو ایشان برفتند سودابه گفت
که چندین چه داری سخن در نهفت
نگویی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فر چهر پریست
هر آن کس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا
ازین خوب رویان بچشم خرد
نگه کن که با تو که اندر خورد
سیاوش فرو ماند و پاسخ نداد
چنین آمدش بر دل پاک یاد
که من بر دل پاک شیون کنم
به آید که از دشمنان زن کنم
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران
که از پیش با شاه ایران چه کرد
ز گردان ایران برآورد گرد
پر از بند سودابه کاو دخت اوست
نخواهد همی دوده را مغز و پوست
به پاسخ سیاوش چو بگشاد لب
پری چهره برداشت از رخ قصب
بدو گفت خورشید با ماه نو
گر ایدون که بینند بر گاه نو
نباشد شگفت ار شود ماه خوار
تو خورشید داری خود اندر کنار
کسی کاو چو من دید بر تخت عاج
ز یاقوت و پیروزه بر سرش تاج
نباشد شگفت ار به مه ننگرد
کسی را به خوبی به کس نشمرد
اگر با من اکنون تو پیمان کنی
نپیچی و اندیشه آسان کنی
یکی دختری نارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشت به پای
به سوگند پیمان کن اکنون یکی
ز گفتار من سر مپیچ اندکی
چو بیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بدن زو مرا یادگار
نمانی که آید به من بر گزند
بداری مرا همچو او ارجمند
من اینک به پیش تو استاده‌ام
تن و جان شیرین ترا داده‌ام
ز من هرچ خواهی همه کام تو
برآرم نپیچم سر از دام تو
سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک
بداد و نبود آگه از شرم و باک
رخان سیاوش چو گل شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم
چنین گفت با دل که از کار دیو
مرا دور داراد گیهان خدیو
نه من با پدر بیوفایی کنم
نه با اهرمن آشنایی کنم
وگر سرد گویم بدین شوخ چشم
بجوشد دلش گرم گردد ز خشم
یکی جادوی سازد اندر نهان
بدو بگرود شهریار جهان
همان به که با او به آواز نرم
سخن گویم و دارمش چرب و گرم
سیاوش ازان پس به سودابه گفت
که اندر جهان خود تراکیست جفت
نمانی مگر نیمهٔ ماه را
نشایی به گیتی به جز شاه را
کنون دخترت بس که باشد مرا
نشاید به جز او که باشد مرا
برین باش و با شاه ایران بگوی
نگه کن که پاسخ چه یابی ازوی
بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم
که تا او نگردد به بالای من
نیاید به دیگر کسی رای من
و دیگر که پرسیدی از چهر من
بیامیخت با جان تو مهر من
مرا آفریننده از فر خویش
چنان آفرید ای نگارین ز پیش
تو این راز مگشای و با کس مگوی
مرا جز نهفتن همان نیست روی
سر بانوانی و هم مهتری
من ایدون گمانم که تو مادری
بگفت این و غمگین برون شد به در
ز گفتار او بود آسیمه سر
چو کاووس کی در شبستان رسید
نگه کرد سودابه او را بدید
بر شاه شد زان سخن مژده داد
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
که آمد نگه کرد ایوان همه
بتان سیه چشم کردم رمه
چنان بود ایوان ز بس خوب چهر
که گفتی همی بارد از ماه مهر
جز از دختر من پسندش نبود
ز خوبان کسی ارجمندش نبود
چنان شاد شد زان سخن شهریار
که ماه آمدش گفتی اندر کنار
در گنج بگشاد و چندان گهر
ز دیبای زربفت و زرین کمر
همان یاره و تاج و انگشتری
همان طوق و هم تخت گنداوری
ز هر چیز گنجی بد آراسته
جهانی سراسر پر از خواسته
نگه کرد سودابه خیره بماند
به اندیشه افسون فراوان بخواند
که گر او نیاید به فرمان من
روا دارم ار بگسلد جان من
بد و نیک و هر چاره کاندر جهان
کنند آشکارا و اندر نهان
بسازم گر او سربپیچد ز من
کنم زو فغان بر سر انجمن
نشست از بر تخت باگوشوار
به سر بر نهاد افسری پرنگار
سیاوخش را در بر خویش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند
بدو گفت گنجی بیاراست شاه
کزان سان ندیدست کس تاج و گاه
ز هر چیز چندان که اندازه نیست
اگر بر نهی پیل باید دویست
به تو داد خواهد همی دخترم
نگه کن بروی و سر و افسرم
بهانه چه داری تو از مهر من
بپیچی ز بالا و از چهر من
که تا من ترا دیده‌ام برده‌ام
خروشان و جوشان و آزرده‌ام
همی روز روشن نبینم ز درد
برآنم که خورشید شد لاجورد
کنون هفت سال‌ست تا مهر من
همی خون چکاند بدین چهر من
یکی شاد کن در نهانی مرا
ببخشای روز جوانی مرا
فزون زان که دادت جهاندار شاه
بیارایمت یاره و تاج و گاه
و گر سر بپیچی ز فرمان من
نیاید دلت سوی پیمان من
کنم بر تو بر پادشاهی تباه
شود تیره بر روی تو چشم شاه
سیاوش بدو گفت هرگز مباد
که از بهر دل سر دهم من به باد
چنین با پدر بی‌وفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم
تو بانوی شاهی و خورشید گاه
سزد کز تو ناید بدینسان گناه
وزان تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پیش تو
بگفتم نهان از بداندیش تو
مرا خیره خواهی که رسوا کنی
به پیش خردمند رعنا کنی
بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک
برآمد خروش از شبستان اوی
فغانش ز ایوان برآمد به کوی
یکی غلغل از باغ و ایوان بخاست
که گفتی شب رستخیزست راست
به گوش سپهبد رسید آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
پراندیشه از تخت زرین برفت
به سوی شبستان خرامید تفت
بیامد چو سودابه را دید روی
خراشیده و کاخ پر گفت و گوی
ز هر کس بپرسید و شد تنگ‌دل
ندانست کردار آن سنگ دل
خروشید سودابه در پیش اوی
همی ریخت آب و همی کند موی
چنین گفت کامد سیاوش به تخت
برآراست چنگ و برآویخت سخت
که جز تو نخواهم کسی را ز بن
جز اینت همی راند باید سخن
که از تست جان و دلم پر ز مهر
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر
بینداخت افسر ز مشکین سرم
چنین چاک شد جامه اندر برم
پراندیشه شد زان سخن شهریار
سخن کرد هرگونه را خواستار
به دل گفت ار این راست گوید همی
وزین‌گونه زشتی نجوید همی
سیاووش را سر بباید برید
بدینسان بودبند بد را کلید
خردمند مردم چه گوید کنون
خوی شرم ازین داستان گشت خون
کسی را که اندر شبستان بدند
هشیوار و مهترپرستان بدند
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاووش و سودابه را پیش خواند
به هوش و خرد با سیاووش گفت
که این راز بر من نشاید نهفت
نکردی تو این بد که من کرده‌ام
ز گفتار بیهوده آزرده‌ام
چرا خواندم در شبستان ترا
کنون غم مرا بود و دستان ترا
کنون راستی جوی و با من بگوی
سخن بر چه سانست بنمای روی
سیاووش گفت آن کجا رفته بود
وزان در که سودابه آشفته بود
چنین گفت سودابه کاین نیست راست
که او از بتان جز تن من نخواست
بگفتم همه هرچ شاه جهان
بدو داد خواست آشکار و نهان
ز فرزند و ز تاج وز خواسته
ز دینار وز گنج آراسته
بگفتم که چندین برین بر نهم
همه نیکویها به دختر دهم
مرا گفت با خواسته کار نیست
به دختر مرا راه دیدار نیست
ترا بایدم زین میان گفت بس
نه گنجم به کارست بی تو نه کس
مرا خواست کارد به کاری به چنگ
دو دست اندر آویخت چون سنگ تنگ
نکردمش فرمان همی موی من
بکند و خراشیده شد روی من
یکی کودکی دارم اندر نهان
ز پشت تو ای شهریار جهان
ز بس رنج کشتنش نزدیک بود
جهان پیش من تنگ و تاریک بود
چنین گفت با خویشتن شهریار
که گفتار هر دو نیاید به کار
برین کار بر نیست جای شتاب
که تنگی دل آرد خرد را به خواب
نگه کرد باید بدین در نخست
گواهی دهد دل چو گردد درست
ببینم کزین دو گنهکار کیست
ببادافرهٔ بد سزاوار کیست
بدان بازجستن همی چاره جست
ببویید دست سیاوش نخست
بر و بازو و سرو بالای او
سراسر ببویید هرجای او
ز سودابه بوی می و مشک ناب
همی یافت کاووس بوی گلاب
ندید از سیاوش بدان گونه بوی
نشان بسودن نبود اندروی
غمی گشت و سودابه را خوار کرد
دل خویشتن را پرآزار کرد
به دل گفت کاین را به شمشیر تیز
بباید کنون کردنش ریز ریز
ز هاماوران زان پس اندیشه کرد
که آشوب خیزد پرآواز و درد
و دیگر بدانگه که در بند بود
بر او نه خویش و نه پیوند بود
پرستار سودابه بد روز و شب
که پیچید ازان درد و نگشاد لب
سه دیگر که یک دل پر از مهر داشت
ببایست زو هر بد اندر گذاشت
چهارم کزو کودکان داشت خرد
غم خرد را خوار نتوان شمرد
سیاوش ازان کار بد بی‌گناه
خردمندی وی بدانست شاه
بدو گفت ازین خود میندیش هیچ
هشیواری و رای و دانش بسیچ
مکن یاد این هیچ و با کس مگوی
نباید که گیرد سخن رنگ و بوی
چو دانست سودابه کاو گشت خوار
همان سرد شد بر دل شهریار
یکی چاره جست اندر آن کار زشت
ز کینه درختی بنوی بکشت
زنی بود با او سپرده درون
پر از جادوی بود و رنگ و فسون
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی به سختی گذاشت
بدو راز بگشاد و زو چاره جست
کز آغاز پیمانت خواهم نخست
چو پیمان ستد چیز بسیار داد
سخن گفت ازین در مکن هیچ یاد
یکی دارویی ساز کاین بفگنی
تهی مانی و راز من نشکنی
مگر کاین همه بند و چندین دروغ
بدین بچگان تو باشد فروغ
به کاووس گویم که این از منند
چنین کشته بر دست اهریمنند
مگر کین شود بر سیاوش درست
کنون چارهٔ این ببایدت جست
گرین نشنوی آب من نزد شاه
شود تیره و دور مانم ز گاه
بدو گفت زن من ترا بنده‌ام
بفرمان و رایت سرافگنده‌ام
چو شب تیره شد داوری خورد زن
که بفتاد زو بچهٔ اهرمن
دو بچه چنان چون بود دیوزاد
چه گونه بود بچه جادو نژاد
نهان کرد زن را و او خود بخفت
فغانش برآمد ز کاخ نهفت
در ایوان پرستار چندانک بود
به نزدیک سودابه رفتند زود
یکی طشت زرین بیارید پیش
بگفت آن سخن با پرستار خویش
نهاد اندران بچهٔ اهرمن
خروشید و بفگند بر جامه تن
دو کودک بدیدند مرده به طشت
از ایوان به کیوان فغان برگذشت
چو بشنید کاووس از ایوان خروش
بلرزید در خواب و بگشاد گوش
بپرسید و گفتند با شهریار
که چون گشت بر ماه‌رخ روزگار
غمی گشت آن شب نزد هیچ دم
به شبگیر برخاست و آمد دژم
برانگونه سودابه را خفته دید
سراسر شبستان برآشفته دید
دو کودک بران گونه بر طشت زر
فگنده به خواری و خسته جگر
ببارید سودابه از دیده آب
بدو گفت روشن ببین آفتاب
همی گفت بنگر چه کرد از بدی
به گفتار او خیره ایمن شدی
دل شاه کاووس شد بدگمان
برفت و در اندیشه شد یک زمان
همی گفت کاین را چه درمان کنم
نشاید که این بر دل آسان کنم
ازان پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه
بجست و ز ایشان بر خویش خواند
بپرسید و بر تخت زرین نشاند
ز سودابه و رزم هاماوران
سخن گفت هرگونه با مهتران
بدان تا شوند آگه از کار اوی
بدانش بدانند کردار اوی
وزان کودکان نیز بسیار گفت
همی داشت پوشیده اندر نهفت
همه زیج و صرلاب برداشتند
بران کار یک هفته بگذاشتند
سرانجام گفتند کاین کی بود
به جامی که زهر افگنی می بود
دو کودک ز پشت کسی دیگرند
نه از پشت شاه و نه زین مادرند
گر از گوهر شهریاران بدی
ازین زیجها جستن آسان بدی
نه پیداست رازش درین آسمان
نه اندر زمین این شگفتی بدان
نشان بداندیش ناپاک زن
بگفتند با شاه در انجمن
نهان داشت کاووس و باکس نگفت
همی داشت پوشیده اندر نهفت
برین کار بگذشت یک هفته نیز
ز جادو جهان را برآمد قفیز
بنالید سودابه و داد خواست
ز شاه جهاندار فریاد خواست
همی گفت همداستانم ز شاه
به زخم و به افگندن از تخت و گاه
ز فرزند کشته بپیچد دلم
زمان تا زمان سر ز تن بگسلم
بدو گفت ای زن تو آرام گیر
چه گویی سخنهای نادلپذیر
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه
همه شهر و برزن به پای آورند
زن بدکنش را بجای آورند
به نزدیکی اندر نشان یافتند
جهان دیدگان نیز بشتافتند
کشیدند بدبخت زن را ز راه
به خواری ببردند نزدیک شاه
به خوبی بپرسید و کردش امید
بسی روز را داد نیزش نوید
وزان پس به خواری و زخم و به بند
به پردخت از او شهریار بلند
نبد هیچ خستو بدان داستان
نبد شاه پرمایه همداستان
بفرمود کز پیش بیرون برند
بسی چاره جویند و افسون برند
چو خستو نیاید میانش به ار
ببرید و این دانم آیین و فر
ببردند زن را ز درگاه شاه
ز شمشیر گفتند وز دار و چاه
چنین گفت جادو که من بی‌گناه
چه گویم بدین نامور پیشگاه
بگفتند باشاه کاین زن چه گفت
جهان آفرین داند اندر نهفت
به سودابه فرمود تا رفت پیش
ستاره شمر گفت گفتار خویش
که این هر دو کودک ز جادو زنند
پدیدند کز پشت اهریمنند
چنین پاسخ آورد سودابه باز
که نزدیک ایشان جز اینست راز
فزونستشان زین سخن در نهفت
ز بهر سیاوش نیارند گفت
ز بیم سپهبد گو پیلتن
بلرزد همی شیر در انجمن
کجا زور دارد به هشتاد پیل
ببندد چو خواهد ره آب نیل
همان لشکر نامور صدهزار
گریزند ازو در صف کارزار
مرا نیز پایاب او چون بود
مگر دیده همواره پرخون بود
جزان کاو بفرماید اخترشناس
چه گوید سخن وز که دارد سپاس
تراگر غم خرد فرزند نیست
مرا هم فزون از تو پیوند نیست
سخن گر گرفتی چنین سرسری
بدان گیتی افگندم این داوری
ز دیده فزون زان ببارید آب
که بردارد از رود نیل آفتاب
سپهبد ز گفتار او شد دژم
همی زار بگریست با او بهم
گسی کرد سودابه را خسته دل
بران کار بنهاد پیوسته دل
چنین گفت کاندر نهان این سخن
پژوهیم تا خود چه آید به بن
ز پهلو همه موبدان را بخواند
ز سودابه چندی سخنها براند
چنین گفت موبد به شاه جهان
که درد سپهبد نماند نهان
چو خواهی که پیدا کنی گفت‌وگوی
بباید زدن سنگ را بر سبوی
که هر چند فرزند هست ارجمند
دل شاه از اندیشه یابد گزند
وزین دختر شاه هاماوران
پر اندیشه گشتی به دیگر کران
ز هر در سخن چون بدین گونه گشت
بر آتش یکی را بباید گذشت
چنین است سوگند چرخ بلند
که بر بیگناهان نیاید گزند
جهاندار سودابه را پیش خواند
همی با سیاوش بگفتن نشاند
سرانجام گفت ایمن از هر دوان
نگردد مرا دل نه روشن روان
مگر کاتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش
فگنده دو کودک نمودم بشاه
ازین بیشتر کس نبیند گناه
سیاووش را کرد باید درست
که این بد بکرد و تباهی بجست
به پور جوان گفت شاه زمین
که رایت چه بیند کنون اندرین
سیاوش چنین گفت کای شهریار
که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
اگر کوه آتش بود بسپرم
ازین تنگ خوارست اگر بگذرم
پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابهٔ نیک‌پی
کزین دو یکی گر شود نابکار
ازان پس که خواند مرا شهریار
چو فرزند و زن باشدم خون و مغز
کرا بیش بیرون شود کار نغز
همان به کزین زشت کردار دل
بشویم کنم چارهٔ دلگسل
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن
به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان
هیونان به هیزم کشیدن شدند
همه شهر ایران به دیدن شدند
به صد کاروان اشتر سرخ موی
همی هیزم آورد پرخاشجوی
نهادند هیزم دو کوه بلند
شمارش گذر کرد بر چون و چند
ز دور از دو فرسنگ هرکش بدید
چنین جست و جوی بلا را کلید
همی خواست دیدن در راستی
ز کار زن آید همه کاستی
چو این داستان سر به سر بشنوی
به آید ترا گر بدین بگروی
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده هم گروه
گذر بود چندان که گویی سوار
میانه برفتی به تنگی چهار
بدانگاه سوگند پرمایه شاه
چنین بود آیین و این بود راه
وزان پس به موبد بفرمود شاه
که بر چوب ریزند نفط سیاه
بیمد دو صد مرد آتش فروز
دمیدند گفتی شب آمد به روز
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس از دود زود
زمین گشت روشنتر از آسمان
جهانی خروشان و آتش دمان
سراسر همه دشت بریان شدند
بران چهر خندانش گریان شدند
سیاوش بیامد به پیش پدر
یکی خود زرین نهاده به سر
هشیوار و با جامهای سپید
لبی پر ز خنده دلی پرامید
یکی تازیی بر نشسته سیاه
همی خاک نعلش برآمد به ماه
پراگنده کافور بر خویشتن
چنان چون بود رسم و ساز کفن
بدانگه که شد پیش کاووس باز
فرود آمد از باره بردش نماز
رخ شاه کاووس پر شرم دید
سخن گفتنش با پسر نرم دید
سیاوش بدو گفت انده مدار
کزین سان بود گردش روزگار
سر پر ز شرم و بهایی مراست
اگر بیگناهم رهایی مراست
ور ایدونک زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه
به نیروی یزدان نیکی دهش
کزین کوه آتش نیابم تپش
خروشی برآمد ز دشت و ز شهر
غم آمد جهان را ازان کار بهر
چو از دشت سودابه آوا شنید
برآمد به ایوان و آتش بدید
همی خواست کاو را بد آید بروی
همی بود جوشان پر از گفت و گوی
جهانی نهاده به کاووس چشم
زبان پر ز دشنام و دل پر ز خشم
سیاوش سیه را به تندی بتاخت
نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسپ سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون
چو او را بدیدند برخاست غو
که آمد ز آتش برون شاه نو
اگر آب بودی مگر تر شدی
ز تری همه جامه بی‌بر شدی
چنان آمد اسپ و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و آب یکسان بود
چو از کوه آتش به هامون گذشت
خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
سواران لشکر برانگیختند
همه دشت پیشش درم ریختند
یکی شادمانی بد اندر جهان
میان کهان و میان مهان
همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر
همی کند سودابه از خشم موی
همی ریخت آب و همی خست روی
چو پیش پدر شد سیاووش پاک
نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک
فرود آمد از اسپ کاووس شاه
پیاده سپهبد پیاده سپاه
سیاووش را تنگ در برگرفت
ز کردار بد پوزش اندر گرفت
سیاوش به پیش جهاندار پاک
بیامد بمالید رخ را به خاک
که از تف آن کوه آتش برست
همه کامهٔ دشمنان گشت پست
بدو گفت شاه ای دلیر جوان
که پاکیزه تخمی و روشن روان
چنانی که از مادر پارسا
بزاید شود در جهان پادشا
به ایوان خرامید و بنشست شاد
کلاه کیانی به سر برنهاد
می آورد و رامشگران را بخواند
همه کامها با سیاوش براند
سه روز اندر آن سور می در کشید
نبد بر در گنج بند و کلید
چهارم به تخت کیی برنشست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
برآشفت و سودابه را پیش خواند
گذشت سخنها برو بر براند
که بی‌شرمی و بد بسی کرده‌ای
فراوان دل من بیازرده‌ای
یکی بد نمودی به فرجام کار
که بر جان فرزند من زینهار
بخوردی و در آتش انداختی
برین گونه بر جادویی ساختی
نیاید ترا پوزش اکنون به کار
بپرداز جای و برآرای کار
نشاید که باشی تو اندر زمین
جز آویختن نیست پاداش این
بدو گفت سودابه کای شهریار
تو آتش بدین تارک من ببار
مرا گر همی سر بباید برید
مکافات این بد که بر من رسید
بفرمای و من دل نهادم برین
نبود آتش تیز با او به کین
سیاوش سخن راست گوید همی
دل شاه از غم بشوید همی
همه جادوی زال کرد اندرین
نخواهم که داری دل از من بکین
بدو گفت نیرنگ داری هنوز
نگردد همی پشت شوخیت کوز
به ایرانیان گفت شاه جهان
کزین بد که این ساخت اندر نهان
چه سازم چه باشد مکافات این
همه شاه را خواندند آفرین
که پاداش این آنکه بیجان شود
ز بد کردن خویش پیچان شود
به دژخیم فرمود کاین را به کوی
ز دار اندر آویز و برتاب روی
چو سودابه را روی برگاشتند
شبستان همه بانگ برداشتند
دل شاه کاووس پردرد شد
نهان داشت رنگ رخش زرد شد
سیاوش چنین گفت با شهریار
که دل را بدین کار رنجه مدار
به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید به راه
همی گفت با دل که بر دست شاه
گر ایدون که سودابه گردد تباه
به فرجام کار او پشیمان شود
ز من بیند او غم چو پیچان شود
بهانه همی جست زان کار شاه
بدان تا ببخشد گذشته گناه
سیاووش را گفت بخشیدمش
ازان پس که خون ریختن دیدمش
سیاوش ببوسید تخت پدر
وزان تخت برخاست و آمد بدر
شبستان همه پیش سودابه باز
دویدند و بردند او را نماز
برین گونه بگذشت یک روزگار
برو گرمتر شد دل شهریار
چنان شد دلش باز از مهر اوی
که دیده نه برداشت از چهر اوی
دگر باره با شهریار جهان
همی جادوی ساخت اندر نهان
بدان تا شود با سیاووش بد
بدانسان که از گوهر او سزد
ز گفتار او شاه شد در گمان
نکرد ایچ بر کس پدید از مهان
بجایی که کاری چنین اوفتاد
خرد باید و دانش و دین و داد
چنان چون بود مردم ترسکار
برآید به کام دل مرد کار
بجایی که زهر آگند روزگار
ازو نوش خیره مکن خواستار
تو با آفرینش بسنده نه‌ای
مشو تیز گر پرورنده نه‌ای
چنین‌ست کردار گردان سپهر
نخواهد گشادن همی بر تو چهر
برین داستان زد یکی رهنمون
که مهری فزون نیست از مهر خون
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدین داستان نیز شب برگذشت
سپهر از بر کوه تیره بگشت
هوش مصنوعی: در این داستان، شب به آرامی سپری شد و آسمان از بالای کوه‌های تیره عبور کرد و تغییر کرد.
نشست از بر تخت سودابه شاد
ز یاقوت و زر افسری برنهاد
هوش مصنوعی: از روی تخت سودابه پایین آمد و با خوشحالی، دستبندی از یاقوت و طلا بر دستش گذاشت.
همه دختران را بر خویش خواند
بیآراست و بر تخت زرین نشاند
هوش مصنوعی: او همه دختران را به خود دعوت کرد، آنها را آراست و بر تخت زرین نشاند.
چنین گفت با هیربد ماه‌روی
کز ایدر برو با سیاوش بگوی
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به زیبایی و جذابیت یک دختر اشاره می‌کند و به او می‌گوید برای صحبت با سیاوش به جایی برود. به طور کلی به نظر می‌رسد که او به پیوندی یا ارتباطی میان آن دو اشاره دارد.
که باید که رنجه کنی پای خویش
نمایی مرا سرو بالای خویش
هوش مصنوعی: باید تلاش کنی و زحمات خود را نشان بدهی تا من هم زیبایی و برتری تو را ببینم.
بشد هیربد با سیاووش گفت
برآورد پوشیده راز از نهفت
هوش مصنوعی: هیربد با سیاوش گفت و رازهایی را که پنهان بود، آشکار کرد.
خرامان بیامد سیاوش برش
بدید آن نشست و سر و افسرش
هوش مصنوعی: سیاوش به آرامی وارد شد و وقتی او را دید، آن شخص نشسته و سر و تاجش را مشاهده کرد.
به پیشش بتان نوآیین به پای
تو گفتی بهشت است کاخ و سرای
هوش مصنوعی: در مقابل او، مجسمه‌های جدید به تو گفتند که قصر و خانه‌ات بهشت است.
فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی
هوش مصنوعی: از تخت فرود آمد و پیش او رفت، با چهره و مویی که به زیورهای باارزش آراسته شده بود.
سیاوش بر تخت زرین نشست
ز پیشش بکش کرده سودابه دست
هوش مصنوعی: سیاوش بر تخت طلا نشسته و سودابه با دستانی خالی از تهدید و خطر به او نزدیک شده است.
بتان را به شاه نوآیین نمود
که بودند چون گوهر نابسود
هوش مصنوعی: بتان را به پادشاه تازه‌ساز نشان دادند که مانند گوهرهای ارزشمندی بودند که استفاده نشده‌اند.
بدو گفت بنگر بدین تخت و گاه
پرستنده چندین بزرین کلاه
هوش مصنوعی: به او گفت نگاهی به این تخت و جایی که در آن هستیم بینداز و تعداد زیادی از بزرگانی که دور ما جمع شده‌اند را ببین.
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز
هوش مصنوعی: تمامی معشوقان نارس، آن‌هایی که خداوند با شرم و ناز آفرینششان کرده است.
کسی کت خوش آید ازیشان بگوی
نگه کن بدیدار و بالای اوی
هوش مصنوعی: کسی را که ظاهر او به دل می‌نشیند، از او بپرس که به دیدار و زیبایی‌اش توجه کن.
سیاوش چو چشم اندکی برگماشت
ازیشان یکی چشم ازو برنداشت
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی یک لحظه چشمش را از آنها برداشت، هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانستند نگاه خود را از او بگیرند.
همه یک به دیگر بگفتند ماه
نیارد بدین شاه کردن نگاه
هوش مصنوعی: همه به یکدیگر گفتند که هیچ کس نمی‌تواند به این قدرت و مقام دست یابد.
برفتند هر یک سوی تخت خویش
ژکان و شمارنده بر بخت خویش
هوش مصنوعی: هر کدام به سمت جایگاه خود رفتند، در حالی که نشانگران و شمارش‌گران بر روی سرنوشت خود مشغول بودند.
چو ایشان برفتند سودابه گفت
که چندین چه داری سخن در نهفت
هوش مصنوعی: سودابه گفت: وقتی آنها رفتند، چرا این همه حرف در دل خود نگه داشته‌ای؟
نگویی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فر چهر پریست
هوش مصنوعی: منظور این است که وقتی به چهره تو نگاه می‌کنم، هرگز نمی‌توانم به وضوح بفهمم که خواسته‌ات چیست. زیبایی چهره‌ات آن‌قدر جذاب و دلرباست که همه افکار و احساساتم را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.
هر آن کس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا
هوش مصنوعی: هر کسی که از دور تو را ببیند، دچار شگفتی و حیرت می‌شود و تو را بر می‌گزیند.
ازین خوب رویان بچشم خرد
نگه کن که با تو که اندر خورد
هوش مصنوعی: به این زیبایی‌ها با دقت نگاه کن، زیرا همانی که با تو در ارتباط است، همین افراد زیبا هستند.
سیاوش فرو ماند و پاسخ نداد
چنین آمدش بر دل پاک یاد
هوش مصنوعی: سیاوش در برابر این مسئله سکوت کرد و هیچ پاسخی نداد، این موضوع به خاطر یاد پاکی و دلش می‌باشد که بر او تاثیر گذاشته بود.
که من بر دل پاک شیون کنم
به آید که از دشمنان زن کنم
هوش مصنوعی: من به دل بی‌آلایش و معصوم ناله می‌زنم تا به زودی از دست دشمنان خلاص شوم.
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران
هوش مصنوعی: از چهره‌ هایی معروف و برجسته، همه داستان‌ های سرزمین هاماوران را شنیده‌ام.
که از پیش با شاه ایران چه کرد
ز گردان ایران برآورد گرد
هوش مصنوعی: پیش از این، چه سرنوشتی برای شاه ایران رقم زده است که گردان ایران را به طرز عجیبی به هوا برخاسته است.
پر از بند سودابه کاو دخت اوست
نخواهد همی دوده را مغز و پوست
هوش مصنوعی: سودابه، دختر او، در بند و زنجیر گرفتار است و نمی‌خواهد خانواده‌اش را درگیر مسائل و مشکلات کند.
به پاسخ سیاوش چو بگشاد لب
پری چهره برداشت از رخ قصب
هوش مصنوعی: زمانی که سیاوش به صحبت آغاز کرد، دختر زیبا متوجه شد و با شجاعت از چهره خود پرده برداشت و به او پاسخ داد.
بدو گفت خورشید با ماه نو
گر ایدون که بینند بر گاه نو
هوش مصنوعی: خورشید به ماه نو می‌گوید: اگر چنین باشد که بر افراز، آن‌ها (مردم) این را ببینند.
نباشد شگفت ار شود ماه خوار
تو خورشید داری خود اندر کنار
هوش مصنوعی: اگر ماهی را ببینی که تحت تأثیر قرار گرفته، نباید تعجب کنی؛ چرا که تو خود خورشیدی به همراه داری که در کنارت است.
کسی کاو چو من دید بر تخت عاج
ز یاقوت و پیروزه بر سرش تاج
هوش مصنوعی: کسی را دیده‌ام که مانند من بر تختی از عاج نشسته و تاجی از یاقوت و فیروزه بر سر دارد.
نباشد شگفت ار به مه ننگرد
کسی را به خوبی به کس نشمرد
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیبایی ماه نگاه کند، جای شگفتی ندارد که دیگری را به خوبی نشناسد.
اگر با من اکنون تو پیمان کنی
نپیچی و اندیشه آسان کنی
هوش مصنوعی: اگر اکنون با من عهد و پیمانی ببندی، به آن وفادار خواهی ماند و تصمیماتت را به راحتی می‌گیری.
یکی دختری نارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشت به پای
هوش مصنوعی: من دختری جوان و نارسیده را مانند پرستاری در کنار تو قرار می‌دهم.
به سوگند پیمان کن اکنون یکی
ز گفتار من سر مپیچ اندکی
هوش مصنوعی: اکنون با سوگند پیمان ببند که از سخنان من منحرف نشوی، حتی برای لحظه‌ای کوتاه.
چو بیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بدن زو مرا یادگار
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه از این دنیا برود، تو می‌خواهی از او یادگاری برای من به جا بگذاری.
نمانی که آید به من بر گزند
بداری مرا همچو او ارجمند
هوش مصنوعی: اگر تو نروی، مرا از خودت محروم نخواهی کرد و در نهایت، ارزش و جایگاه من را همچون خودت خواهی دانست.
من اینک به پیش تو استاده‌ام
تن و جان شیرین ترا داده‌ام
هوش مصنوعی: من حالا در مقابل تو ایستاده‌ام و جان و تن شیرینم را به تو تقدیم کرده‌ام.
ز من هرچ خواهی همه کام تو
برآرم نپیچم سر از دام تو
هوش مصنوعی: هرچه از من بخواهی، تمام خواسته‌هایت را برآورده می‌کنم و از دست تو خارج نمی‌شوم.
سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک
بداد و نبود آگه از شرم و باک
هوش مصنوعی: او سرش را به زیر انداخت و یک پوشه پاره به من داد، در حالی که از شرم و ترس خبری نداشت.
رخان سیاوش چو گل شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم
هوش مصنوعی: صورت سیاوش به خاطر شرم همچون گل شد و چشمانش را با خون گرم زینت بخشید.
چنین گفت با دل که از کار دیو
مرا دور داراد گیهان خدیو
هوش مصنوعی: دل را چنین گفت که مرا از کارهای شیطانی و ناپسند دور کند و در نزد خدا قرار دهد.
نه من با پدر بیوفایی کنم
نه با اهرمن آشنایی کنم
هوش مصنوعی: من نه به پدرم بی‌وفا می‌شوم و نه می‌خواهم با نیروهای شر ارتباط برقرار کنم.
وگر سرد گویم بدین شوخ چشم
بجوشد دلش گرم گردد ز خشم
هوش مصنوعی: اگر با لحن سردی صحبت کنم، این دختر شوخ چشم باعث می‌شود که دلش به جوش بیاید و از خشمش گرم شود.
یکی جادوی سازد اندر نهان
بدو بگرود شهریار جهان
هوش مصنوعی: شخصی در خفا جادوگری می‌کند و به واسطه آن، شهریار دنیا را به سمت خود جذب می‌کند.
همان به که با او به آواز نرم
سخن گویم و دارمش چرب و گرم
هوش مصنوعی: بهتر است با کسی که با او می‌توانم به آرامش و لطافت صحبت کنم، رابطه‌ای نزدیک و صمیمی داشته باشم.
سیاوش ازان پس به سودابه گفت
که اندر جهان خود تراکیست جفت
هوش مصنوعی: سیاوش پس از آن به سودابه گفت که در این دنیا همتای تو چه کسی است؟
نمانی مگر نیمهٔ ماه را
نشایی به گیتی به جز شاه را
هوش مصنوعی: تنها نشانی که در این دنیا باقی می‌ماند، همان نیمه‌ی ماه است و غیر از شاه هیچ چیزی نمی‌تواند آن را معرفی کند.
کنون دخترت بس که باشد مرا
نشاید به جز او که باشد مرا
هوش مصنوعی: اکنون دخترت به قدری عزیز و ارزشمند است که هیچ کس دیگری برای من قابل قبول نیست جز او.
برین باش و با شاه ایران بگوی
نگه کن که پاسخ چه یابی ازوی
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی دستور داده می‌شود که در کنار شاه ایران بایستد و به او بگوید که مراقب باشد، زیرا ممکن است از او پاسخ یا جواب مهمی دریافت کند.
بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم او را و با تو پیمان ببندم، زبانم را به عنوان ضمانت به نزد تو می‌سپارم.
که تا او نگردد به بالای من
نیاید به دیگر کسی رای من
هوش مصنوعی: تا زمانی که او به مقام و جایگاه من نرسد، هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند به افکار و نظرهای من دست یابد.
و دیگر که پرسیدی از چهر من
بیامیخت با جان تو مهر من
هوش مصنوعی: اگر از چهره‌ام سؤال کنی، بدان که عشق من با روح تو در هم آمیخته است.
مرا آفریننده از فر خویش
چنان آفرید ای نگارین ز پیش
هوش مصنوعی: خداوند مرا به گونه‌ای خلق کرده است که زیبایی‌ام را از او به ارث برده‌ام، ای زیبا!
تو این راز مگشای و با کس مگوی
مرا جز نهفتن همان نیست روی
هوش مصنوعی: این راز را فاش نکن و با هیچ‌کس در میان نگذار. غیر از پنهان کردن آن، چاره‌ای ندارم.
سر بانوانی و هم مهتری
من ایدون گمانم که تو مادری
هوش مصنوعی: من گمان می‌کنم که تو مادر من هستی، زیرا تو سر و مقام زنانی و همتایی.
بگفت این و غمگین برون شد به در
ز گفتار او بود آسیمه سر
هوش مصنوعی: آنگاه که این شخص صحبت کرد، او ناراحت شد و با حالت سر در گمی از آنجا بیرون رفت.
چو کاووس کی در شبستان رسید
نگه کرد سودابه او را بدید
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس به خوابگاه رسید، نگاهش به سودابه افتاد و او را مشاهده کرد.
بر شاه شد زان سخن مژده داد
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
هوش مصنوعی: از آن سخن، خبر خوشی به شاه رسید و او یاد بسیاری از کارهای سیاوش را زنده کرد.
که آمد نگه کرد ایوان همه
بتان سیه چشم کردم رمه
هوش مصنوعی: کسی را می‌بینم که به ایوان آمده و همه‌ی معشوقان چشم‌سیاه را نگاه کرده است، در نتیجه من هم به روشی دچار شگفتی شده‌ام.
چنان بود ایوان ز بس خوب چهر
که گفتی همی بارد از ماه مهر
هوش مصنوعی: ایوان به قدری زیبا و دل‌انگیز بود که انگار از چهره‌ی ماه مهر بارش می‌بارد.
جز از دختر من پسندش نبود
ز خوبان کسی ارجمندش نبود
هوش مصنوعی: به جز دختر من، هیچ‌کس نزد من مطلوب و ارجمند نیست. از میان خوبان، کسی را به اندازه او نمی‌پسندم.
چنان شاد شد زان سخن شهریار
که ماه آمدش گفتی اندر کنار
هوش مصنوعی: شهریار از آن سخن چنان شاد گردید که گویی ماه در کنارش ایستاده و به او نگاهی می‌کند.
در گنج بگشاد و چندان گهر
ز دیبای زربفت و زرین کمر
هوش مصنوعی: در گنج را باز کرد و مقدار زیادی جواهرات از پارچه‌های زربفت و کمربندهای زرین خارج کرد.
همان یاره و تاج و انگشتری
همان طوق و هم تخت گنداوری
هوش مصنوعی: همان دوست و محبوب و زیور و نشانه‌های قدرت و ثروت، همانند تاج و تختی که نشان‌دهنده‌ی مقام و منزلت است.
ز هر چیز گنجی بد آراسته
جهانی سراسر پر از خواسته
هوش مصنوعی: هر چیزی که به خوبی زینت داده شود، می‌تواند به عنوان گنجی ارزشمند در نظر گرفته شود و جهانی را پر از آرزوها و خواسته‌ها ایجاد کند.
نگه کرد سودابه خیره بماند
به اندیشه افسون فراوان بخواند
هوش مصنوعی: سودابه با دقت به چیزی نگاه کرد و در افکارش غرق شد و سحر و جادوهای زیادی را به یاد آورد.
که گر او نیاید به فرمان من
روا دارم ار بگسلد جان من
هوش مصنوعی: اگر او به خواسته‌ام پاسخ ندهد، باز هم تحمل می‌کنم هرچند اگر جانم را از دست بدهم.
بد و نیک و هر چاره کاندر جهان
کنند آشکارا و اندر نهان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، چه خوب و چه بد، به طور علنی و یا مخفیانه انجام می‌شود و به نمایش درمی‌آید.
بسازم گر او سربپیچد ز من
کنم زو فغان بر سر انجمن
هوش مصنوعی: اگر او از من روی بگرداند و دوری کند، من به خاطر او در جمع خواهند نالید و فریاد خواهم زد.
نشست از بر تخت باگوشوار
به سر بر نهاد افسری پرنگار
هوش مصنوعی: از روی تخت به پایین آمد و گوشواره‌ای زیبا بر سر گذاشت و به خود لباس افسران رنگارنگ پوشید.
سیاوخش را در بر خویش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند
هوش مصنوعی: سیاوخش را به آغوش خود کشید و از هر نوع موضوعی با او صحبت کرد.
بدو گفت گنجی بیاراست شاه
کزان سان ندیدست کس تاج و گاه
هوش مصنوعی: شاه به گنجی فرمان داد که زینت‌ها و تزئینات زیبایی را بیاورد، زیرا تاکنون هیچ‌کس چنین تاج و مکان را ندیده است.
ز هر چیز چندان که اندازه نیست
اگر بر نهی پیل باید دویست
هوش مصنوعی: هر چیزی را در اندازه و حد خودش باید در نظر گرفت، و نباید از حد خود فراتر برود؛ زیرا اگر بخواهی یک فیل را محدود کنی، نیاز به دویست نفر است تا بتوانند آن را کنترل کنند.
به تو داد خواهد همی دخترم
نگه کن بروی و سر و افسرم
هوش مصنوعی: دخترم به تو نگاه می‌کند و می‌خواهد که چهره‌ات را ببیند و از زیبایی و وضع ظاهرت لذت ببرد.
بهانه چه داری تو از مهر من
بپیچی ز بالا و از چهر من
هوش مصنوعی: چرا بهانه می‌آوری که از عشق من دور شوی و از چهره‌ام فاصله بگیری؟
که تا من ترا دیده‌ام برده‌ام
خروشان و جوشان و آزرده‌ام
هوش مصنوعی: از زمانی که تو را دیدم، تمام وجودم پر از هیجان و التهاب شده و دلم همچنان در عذاب است.
همی روز روشن نبینم ز درد
برآنم که خورشید شد لاجورد
هوش مصنوعی: در طول روز روشن، به خاطر درد و رنجی که دارم، نمی‌توانم خورشید را ببینم که به رنگ آبی لاجوردی درآمده است.
کنون هفت سال‌ست تا مهر من
همی خون چکاند بدین چهر من
هوش مصنوعی: اکنون هفت سال است که عشق من به شدت بر قلبم تأثیر گذاشته و از این چهره‌ام درد می‌کشد.
یکی شاد کن در نهانی مرا
ببخشای روز جوانی مرا
هوش مصنوعی: کسی را در خفا شاد کن و از من در روزهای جوانی‌ام بگذر.
فزون زان که دادت جهاندار شاه
بیارایمت یاره و تاج و گاه
هوش مصنوعی: بیش از آنچه که تو را پادشاه جهان داده است، تو را با زیور، تاج و مقام آراسته خواهد کرد.
و گر سر بپیچی ز فرمان من
نیاید دلت سوی پیمان من
هوش مصنوعی: اگر از فرمان من سرپیچی کنی، قلبت دیگر به سوی عهد من نخواهد آمد.
کنم بر تو بر پادشاهی تباه
شود تیره بر روی تو چشم شاه
هوش مصنوعی: من برای تو تاج و تختی بنا می‌کنم که باعث می‌شود نگاه بد و منفی از چهره تو دور شود.
سیاوش بدو گفت هرگز مباد
که از بهر دل سر دهم من به باد
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: هرگز نخواهی دید که بخاطر کسی، جان خود را بی‌دلیل هدر دهم.
چنین با پدر بی‌وفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم
هوش مصنوعی: من به پدرم بی‌وفایی می‌کنم و با این کار از ویژگی‌های مردانه و دانش خود فاصله می‌گیرم.
تو بانوی شاهی و خورشید گاه
سزد کز تو ناید بدینسان گناه
هوش مصنوعی: تو دختر ملک هستی و مانند خورشیدی، شایسته است که از تو چنین اشتباهاتی سر نزند.
وزان تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
هوش مصنوعی: سودابه با خشم و انگیزه جنگ از تخت برخاست و به او حمله کرد.
بدو گفت من راز دل پیش تو
بگفتم نهان از بداندیش تو
هوش مصنوعی: او به او گفت: "من راز دل خود را به تو گفتم، نه اینکه از نیت بد تو پنهان کرده باشم."
مرا خیره خواهی که رسوا کنی
به پیش خردمند رعنا کنی
هوش مصنوعی: می‌خواهی مرا به گونه‌ای بیندازی که در برابر اهل دانش و خرد، شرمنده شوم و رسوا گردم.
بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک
هوش مصنوعی: با دستش لباس را پاره کرد و با ناخن‌هایش دو صورت را نیز زخمی کرد.
برآمد خروش از شبستان اوی
فغانش ز ایوان برآمد به کوی
هوش مصنوعی: صدا و فریاد از درون شبستانش برخاست و ناله‌اش از ایوان به کوچه‌ها رسید.
یکی غلغل از باغ و ایوان بخاست
که گفتی شب رستخیزست راست
هوش مصنوعی: یکی از باغ و گوشه‌های ساختمان صدا و نغمه‌ای بلند شد که انگار شب قیامت است و همه چیز در حال حرکت و زنده شدن است.
به گوش سپهبد رسید آگهی
فرود آمد از تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: به فرمانده خبر رسید که شاهی از تخت خود پایین آمده است.
پراندیشه از تخت زرین برفت
به سوی شبستان خرامید تفت
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه از تخت زرین پایین آمد و به آرامی به سمت جایی تاریک و سایه‌دار حرکت کرد.
بیامد چو سودابه را دید روی
خراشیده و کاخ پر گفت و گوی
هوش مصنوعی: وقتی سودابه را دید، متوجه شد که چهره‌اش زخمی و آسیب‌دیده است و در کاخ او، صحبت‌ها و حاشیه‌های زیادی وجود دارد.
ز هر کس بپرسید و شد تنگ‌دل
ندانست کردار آن سنگ دل
هوش مصنوعی: هر کسی که از او سوال کردی و او به خاطر آن ناراحت شد، ندانسته به رفتار شخصی بی‌احساس اشاره کرده است.
خروشید سودابه در پیش اوی
همی ریخت آب و همی کند موی
هوش مصنوعی: سودابه به شدت ناله و فریاد کرد و در برابر او موهایش را پریشان کرده و اشک می‌ریخت.
چنین گفت کامد سیاوش به تخت
برآراست چنگ و برآویخت سخت
هوش مصنوعی: سیاوش به تخت نشست و برای خود جشن و سروری برپا کرد. او با جدیت و سختی به نواختن چنگ پرداخت.
که جز تو نخواهم کسی را ز بن
جز اینت همی راند باید سخن
هوش مصنوعی: من هیچ کس را جز تو نمی‌خواهم و باید این را به‌روشنی بگویم.
که از تست جان و دلم پر ز مهر
چه پرهیزی از من تو ای خوب چهر
هوش مصنوعی: چرا از من که پر از عشق و محبت تو هستم، دوری می‌کنی ای چهره‌ی زیبا؟
بینداخت افسر ز مشکین سرم
چنین چاک شد جامه اندر برم
هوش مصنوعی: گویی بوسه‌ای که بر سر مشکین زلفش فرود آمد، لباس مرا پاره کرد.
پراندیشه شد زان سخن شهریار
سخن کرد هرگونه را خواستار
هوش مصنوعی: پس از شنیدن سخن شهریار، او به شدت به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت هر نوع گفتگویی را که می‌خواهد آغاز کند.
به دل گفت ار این راست گوید همی
وزین‌گونه زشتی نجوید همی
هوش مصنوعی: به دل گفتم اگر حقیقت را بگوید، از این نوع زشتی هرگز نمی‌جوید.
سیاووش را سر بباید برید
بدینسان بودبند بد را کلید
هوش مصنوعی: سیاوش باید سرش را ببرد، چون اینگونه بود که قفل بدی را باز کرد.
خردمند مردم چه گوید کنون
خوی شرم ازین داستان گشت خون
هوش مصنوعی: عقل و دانش به ما می‌گوید که اکنون در برابر این داستان باید خجل و شرمنده باشیم، زیرا باعث خونریزی و آسیب شده است.
کسی را که اندر شبستان بدند
هشیوار و مهترپرستان بدند
هوش مصنوعی: کسی که در شب تاریک و پر از خطر، بیدار و هوشیار است و از مقام و شخصیت بزرگانی پیروی می‌کند.
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاووش و سودابه را پیش خواند
هوش مصنوعی: سیاوش به تنهایی در جا ماند و سودابه را خواست تا پیش او بیاید.
به هوش و خرد با سیاووش گفت
که این راز بر من نشاید نهفت
هوش مصنوعی: به خرد و هوش و اندیشه به سیاووش گفت که این راز را نباید پنهان نگه داشت.
نکردی تو این بد که من کرده‌ام
ز گفتار بیهوده آزرده‌ام
هوش مصنوعی: تو که این کار بد را نکردی، من از حرف‌های بیهوده‌ای که گفته‌ام ناراحت شده‌ام.
چرا خواندم در شبستان ترا
کنون غم مرا بود و دستان ترا
هوش مصنوعی: چرا در مکانی که متعلق به تو بود، غم‌های خودم را بیان کردم، در حالی که به یاد تو و دستانت بودم؟
کنون راستی جوی و با من بگوی
سخن بر چه سانست بنمای روی
هوش مصنوعی: اکنون حقیقت را جستجو کن و با من حرف بزن، ببینیم موضوع چیست و چطور می‌توانی خودت را نشان بدهی.
سیاووش گفت آن کجا رفته بود
وزان در که سودابه آشفته بود
هوش مصنوعی: سیاووش گفت که آنجا کجا رفته بود و از آنجا در کجا سودابه مضطرب و نگران بود.
چنین گفت سودابه کاین نیست راست
که او از بتان جز تن من نخواست
هوش مصنوعی: سودابه به این موضوع اشاره می‌کند که او نمی‌داند چرا کسی که به او علاقه دارد، فقط به جسم او اهمیت می‌دهد و چیزی بیشتر از آن نمی‌خواهد. او احساس می‌کند که این رفتار نادرست و غیرمنصفانه است.
بگفتم همه هرچ شاه جهان
بدو داد خواست آشکار و نهان
هوش مصنوعی: گفتم که هر چه شاه جهان به او عطا کرده، هم به صورت علنی و هم به شکل پنهانی درخواست کرد.
ز فرزند و ز تاج وز خواسته
ز دینار وز گنج آراسته
هوش مصنوعی: از فرزند و تاج و خواسته، از دینار و گنجی که تزیین شده است.
بگفتم که چندین برین بر نهم
همه نیکویها به دختر دهم
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر این همه خوبی‌ها، دخترم را می‌دهم.
مرا گفت با خواسته کار نیست
به دختر مرا راه دیدار نیست
هوش مصنوعی: او به من گفت که برای خواسته‌ام کارسازی نیست و راهی برای ملاقات با دخترش وجود ندارد.
ترا بایدم زین میان گفت بس
نه گنجم به کارست بی تو نه کس
هوش مصنوعی: من باید از میان این همه بگویم که هیچ کارم با تو نیست و بدون تو هیچ کس دیگری برای من وجود ندارد.
مرا خواست کارد به کاری به چنگ
دو دست اندر آویخت چون سنگ تنگ
هوش مصنوعی: کارد به من آسیب زد و من به خاطر آن کار به شدت درگیر شدم، مانند سنگی که در تنگنا قرار گرفته است.
نکردمش فرمان همی موی من
بکند و خراشیده شد روی من
هوش مصنوعی: من اجازه ندادم که موهایم را ببرند و به همین دلیل، چهره‌ام آسیب دید.
یکی کودکی دارم اندر نهان
ز پشت تو ای شهریار جهان
هوش مصنوعی: من در دل خود، به آرامی و پنهانی، کودکی دارم که به تو، ای پادشاه جهان، مربوط می‌شود.
ز بس رنج کشتنش نزدیک بود
جهان پیش من تنگ و تاریک بود
هوش مصنوعی: به خاطر تحمل زیادی که کشیده‌ام، دنیا برایم به شدت تنگ و پر از تاریکی شده بود.
چنین گفت با خویشتن شهریار
که گفتار هر دو نیاید به کار
هوش مصنوعی: سلطان با خود فکر کرد که هیچ‌یک از این دو سخن به درد نمی‌خورد.
برین کار بر نیست جای شتاب
که تنگی دل آرد خرد را به خواب
هوش مصنوعی: در این کار نباید عجله کرد، زیرا شتابزدگی باعث تنگی خاطر و اختلال در آرامش فکر می‌شود.
نگه کرد باید بدین در نخست
گواهی دهد دل چو گردد درست
هوش مصنوعی: برای ورود به این دروازه، ابتدا باید قلب شما گواهی دهد که کاملاً آماده است.
ببینم کزین دو گنهکار کیست
ببادافرهٔ بد سزاوار کیست
هوش مصنوعی: می‌خواهم ببینم از این دو گناهکار، کدام یک برای عذاب‌های سخت و بدبختی سزاوارتر است.
بدان بازجستن همی چاره جست
ببویید دست سیاوش نخست
هوش مصنوعی: با دقت در رفتار و نظرات دیگران، راه‌هایی برای حل مشکلات پیدا کن و ابتدا از سیاوش کمک بگیر.
بر و بازو و سرو بالای او
سراسر ببویید هرجای او
هوش مصنوعی: به او نگاه کن و چهره‌اش را ببین که چقدر زیبا و خوشبوست، به هر جا که توجه کنی، عطر وجودش را احساس خواهی کرد.
ز سودابه بوی می و مشک ناب
همی یافت کاووس بوی گلاب
هوش مصنوعی: کاووس از بوی خوش می و مشک ناب سودابه لذت می‌برد، بویی شبیه به گلاب که او را به خود جذب می‌کند.
ندید از سیاوش بدان گونه بوی
نشان بسودن نبود اندروی
هوش مصنوعی: سیاوش را به آن شکل نمی‌توان دید که بویی از او به جا مانده باشد، زیرا نشانی از او در باطن وجود ندارد.
غمی گشت و سودابه را خوار کرد
دل خویشتن را پرآزار کرد
هوش مصنوعی: غمی به وجود آمد و باعث شد سودابه احساس بی‌ارزشی کند و قلب خود را به زحمت و درد بیندازد.
به دل گفت کاین را به شمشیر تیز
بباید کنون کردنش ریز ریز
هوش مصنوعی: دل را ندا داد که این موضوع را باید با شمشیر تیز و به شدت حل کرد و حالا باید آن را تکه تکه کرد.
ز هاماوران زان پس اندیشه کرد
که آشوب خیزد پرآواز و درد
هوش مصنوعی: پس از آنکه از هاماوران خبرهایی به گوش رسید، به فکر فرو رفت که غمی به پا خواهد خاست و سر و صدایی ایجاد خواهد کرد.
و دیگر بدانگه که در بند بود
بر او نه خویش و نه پیوند بود
هوش مصنوعی: و به یاد داشته باش که در آن زمان که فرد در زنجیر باشد، نه دوستی در کنار اوست و نه نسبت خانوادگی.
پرستار سودابه بد روز و شب
که پیچید ازان درد و نگشاد لب
هوش مصنوعی: پرستار سودابه در طول روز و شب به خاطر درد او سخت در تلاش است و از ناتوانی در کمک به او، لب به سخن نمی‌گشاید.
سه دیگر که یک دل پر از مهر داشت
ببایست زو هر بد اندر گذاشت
هوش مصنوعی: سه نفر دیگر که دلشان پر از محبت بود، باید از آن فرد هر بدی را کنار می‌گذاشتند.
چهارم کزو کودکان داشت خرد
غم خرد را خوار نتوان شمرد
هوش مصنوعی: کودکان از چهارم (یعنی از آنجا که چهارم است و) خرد دارند، غم و اندیشه خرد را نمی‌توان ناچیز شمرد.
سیاوش ازان کار بد بی‌گناه
خردمندی وی بدانست شاه
هوش مصنوعی: سیاوش به خاطر یک رفتار ناپسند، بی‌گناه بود و خردمندی او را شاه درک کرد.
بدو گفت ازین خود میندیش هیچ
هشیواری و رای و دانش بسیچ
هوش مصنوعی: به او گفت: به خودت فکر نکن، هیچ فکر و دانشی در این موضوع سودی ندارد.
مکن یاد این هیچ و با کس مگوی
نباید که گیرد سخن رنگ و بوی
هوش مصنوعی: به یاد کسی یا چیزی نباش و با هیچ‌کس درباره‌اش صحبت نکن، زیرا ممکن است موضوع صحبت تغییر شکل و رنگ پیدا کند.
چو دانست سودابه کاو گشت خوار
همان سرد شد بر دل شهریار
هوش مصنوعی: زمانی که سودابه فهمید که آن شخص به او بی‌احترامی کرده و از ارزش او کاسته است، دل شهریار نیز نسبت به او سرد و بی‌علاقه شد.
یکی چاره جست اندر آن کار زشت
ز کینه درختی بنوی بکشت
هوش مصنوعی: کسی برای حل یک مشکل بد و زشت، تصمیم می‌گیرد که به خاطر کینه‌ای که در دل دارد، درختی را که نماد آن مشکل است، قطع کند.
زنی بود با او سپرده درون
پر از جادوی بود و رنگ و فسون
هوش مصنوعی: زنی بود که در دلش چیزی نهفته بود، پر از جادو و زیبایی و جذابیت.
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی به سختی گذاشت
هوش مصنوعی: بچه در شکم مادر بسیار سنگین بود و او به خاطر این سنگینی با سختی و مشقت به زندگی ادامه می‌داد.
بدو راز بگشاد و زو چاره جست
کز آغاز پیمانت خواهم نخست
هوش مصنوعی: او به او گفت که راز را فاش کرد و از او راه حلی طلبید، زیرا من از همان آغاز پیمان و وعده‌ات را خواهانم.
چو پیمان ستد چیز بسیار داد
سخن گفت ازین در مکن هیچ یاد
هوش مصنوعی: وقتی که پیمان بست، چیزهای زیادی از او به دست آمد. پس از این، از آن در هیچ یاد نکن و چیزی را فراموش کن.
یکی دارویی ساز کاین بفگنی
تهی مانی و راز من نشکنی
هوش مصنوعی: کسی دارویی بساز که بتواند درد و غم من را از بین ببرد و رازهایم را فاش نکند.
مگر کاین همه بند و چندین دروغ
بدین بچگان تو باشد فروغ
هوش مصنوعی: آیا این همه محدودیت و دروغ برای این بچه‌ها به وجود آمده است تا چراغی برایشان باشد؟
به کاووس گویم که این از منند
چنین کشته بر دست اهریمنند
هوش مصنوعی: من به کاووس می‌گویم که این افراد، به دست اهریمن، چنین به کشتن کشیده شده‌اند.
مگر کین شود بر سیاوش درست
کنون چارهٔ این ببایدت جست
هوش مصنوعی: اگر بر سیاوش خیانتی واقع شود، اکنون باید چاره‌ای برای این مسأله پیدا کنی.
گرین نشنوی آب من نزد شاه
شود تیره و دور مانم ز گاه
هوش مصنوعی: اگر تو نشنوی صدای من، آبم نزد شاه کدر و دور می‌شود و من از زمان دور می‌افتم.
بدو گفت زن من ترا بنده‌ام
بفرمان و رایت سرافگنده‌ام
هوش مصنوعی: همسرم به او گفت: من خدمتگزار تو هستم و به فرمان تو عمل می‌کنم و پرچم‌دار تو هستم، هرچند با افتخار.
چو شب تیره شد داوری خورد زن
که بفتاد زو بچهٔ اهرمن
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، زنی به داوری پرداخت و به این نتیجه رسید که فرزند اهریمن افتاده است.
دو بچه چنان چون بود دیوزاد
چه گونه بود بچه جادو نژاد
هوش مصنوعی: دو بچه، یکی شبیه دیو و دیگری شبیه جادوگر، چگونه به نظر می‌رسند؟
نهان کرد زن را و او خود بخفت
فغانش برآمد ز کاخ نهفت
هوش مصنوعی: زنی را پنهان کرد و خودش خوابش برد. ولی فریاد او از کاخی که در آن پنهان شده بود، به گوش رسید.
در ایوان پرستار چندانک بود
به نزدیک سودابه رفتند زود
هوش مصنوعی: در ایوان پرستار، به اندازه‌ای که سودابه نزدیک بود، به سرعت رفتند.
یکی طشت زرین بیارید پیش
بگفت آن سخن با پرستار خویش
هوش مصنوعی: یک ظرف طلایی بیاورید و آن را مقابل بگذارید، سپس آن سخن را با پرستار خود بگویید.
نهاد اندران بچهٔ اهرمن
خروشید و بفگند بر جامه تن
هوش مصنوعی: در دل انسان شر و بدی مانند بچهٔ اهریمن به تپش و تلاطم درآمد و خود را بر بدنش نمایان کرد.
دو کودک بدیدند مرده به طشت
از ایوان به کیوان فغان برگذشت
هوش مصنوعی: دو کودک، مرده‌ای را در یک ظرف آب دیدند که از بالای ایوان به سمت آسمان افتاده بود و با صدایی بلند، فریاد و ناله کردند.
چو بشنید کاووس از ایوان خروش
بلرزید در خواب و بگشاد گوش
هوش مصنوعی: وقتی کاووس صدای بلندی را از ایوان شنید، در خواب ترسید و گوشش را باز کرد تا خوب بشنود.
بپرسید و گفتند با شهریار
که چون گشت بر ماه‌رخ روزگار
هوش مصنوعی: پرسیدند از پادشاه که چه زمانی روزگار بر چهره‌ی ماهش تاثیر گذاشت.
غمی گشت آن شب نزد هیچ دم
به شبگیر برخاست و آمد دژم
هوش مصنوعی: در آن شب هیچ کس از غم دور نبود و صبح زود همگی با حالتی ناامید و افسرده بیدار شدند.
برانگونه سودابه را خفته دید
سراسر شبستان برآشفته دید
هوش مصنوعی: سودابه را در خواب دید که در تمام شبستان شور و حال برپا بود.
دو کودک بران گونه بر طشت زر
فگنده به خواری و خسته جگر
هوش مصنوعی: دو کودک با حالتی ناخوش و دلشکسته، بر روی ظرفی طلا می‌نشینند و آن را به سمت پایین پرت می‌کنند.
ببارید سودابه از دیده آب
بدو گفت روشن ببین آفتاب
هوش مصنوعی: سودابه از چشمانش اشک ریخت و گفت: "نگاه کن به روشنی، آفتاب درخشان است."
همی گفت بنگر چه کرد از بدی
به گفتار او خیره ایمن شدی
هوش مصنوعی: به او می‌گفتند که به آنچه او از بدی انجام داده نگاه کن، که در نتیجه، از سخنان او در شگفتی و ایمنی قرار گرفته‌ای.
دل شاه کاووس شد بدگمان
برفت و در اندیشه شد یک زمان
هوش مصنوعی: دل شاه کاووس پر از بدگمانی شد و مدتی در فکر و اندیشه فرو رفت.
همی گفت کاین را چه درمان کنم
نشاید که این بر دل آسان کنم
هوش مصنوعی: او می‌گفت که چگونه می‌توانم به این مشکل رسیدگی کنم، چرا که نمی‌توانم این را به سادگی از دل بزنم.
ازان پس نگه کرد کاووس شاه
کسی را که کردی به اختر نگاه
هوش مصنوعی: پس از آن، کاووس شاه نظری به کسی انداخت که به آینده و ستاره‌ها نگاه کرده بود.
بجست و ز ایشان بر خویش خواند
بپرسید و بر تخت زرین نشاند
هوش مصنوعی: او تلاش کرد و از آن‌ها دعوت کرد تا درباره خودشان صحبت کنند و سپس آنها را بر تختی زرین نشاند.
ز سودابه و رزم هاماوران
سخن گفت هرگونه با مهتران
هوش مصنوعی: در مورد سودابه و جنگ هاماوران به هر شکلی با بزرگان سخن گفته شد.
بدان تا شوند آگه از کار اوی
بدانش بدانند کردار اوی
هوش مصنوعی: بدان که دیگران با آگاهی از علم او، به رفتار و عملکرد او پی خواهند برد.
وزان کودکان نیز بسیار گفت
همی داشت پوشیده اندر نهفت
هوش مصنوعی: او از بچه‌ها نیز سخنان زیادی دارد که آن‌ها را در دل خود نگه‌داشته است و به‌راحتی بیان نمی‌کند.
همه زیج و صرلاب برداشتند
بران کار یک هفته بگذاشتند
هوش مصنوعی: همه جدول‌ها و محاسبات را تهیه کردند و کار یک هفته را به تأخیر انداختند.
سرانجام گفتند کاین کی بود
به جامی که زهر افگنی می بود
هوش مصنوعی: سرانجام گفتند که این چه کسی بود که در جامی که زهر افشانی می‌کرد، قرار داشت؟
دو کودک ز پشت کسی دیگرند
نه از پشت شاه و نه زین مادرند
هوش مصنوعی: دو کودک که در اینجا اشاره شده‌اند، به طور مستقیم از والدین خود نمی‌آیند و به نوعی وابسته به شخص دیگری هستند، نه اینکه فرزندان شاه یا فرزندان این مادر خاص باشند.
گر از گوهر شهریاران بدی
ازین زیجها جستن آسان بدی
هوش مصنوعی: اگر از جواهرات پادشاهان چیزی به دست می‌آمد، پیدا کردن آن در میان این ستاره‌ها آسان بود.
نه پیداست رازش درین آسمان
نه اندر زمین این شگفتی بدان
هوش مصنوعی: راز او نه در آسمان پیدا است و نه در زمین؛ این شگفتی به چیز دیگری مرتبط است.
نشان بداندیش ناپاک زن
بگفتند با شاه در انجمن
هوش مصنوعی: در یک مجلس با شاه، به او گفتند که نشانه‌های بددلی و ناپاکی زن را بشناسد.
نهان داشت کاووس و باکس نگفت
همی داشت پوشیده اندر نهفت
هوش مصنوعی: کاووس و باکس راز و رازی را در دل پنهان کرده بودند و به هیچ‌کس نگفتند؛ این راز در وجود آن‌ها مخفی مانده بود.
برین کار بگذشت یک هفته نیز
ز جادو جهان را برآمد قفیز
هوش مصنوعی: یک هفته از این کار گذشت و تحت تأثیر جادو، جهان به شکلی عجیب و غیرمعمول است.
بنالید سودابه و داد خواست
ز شاه جهاندار فریاد خواست
هوش مصنوعی: سودابه به شدت ناله و شکایت می‌کند و از شاه جهانی درخواست کمک و فریاد می‌زند.
همی گفت همداستانم ز شاه
به زخم و به افگندن از تخت و گاه
هوش مصنوعی: او می‌گفت که من با دیگران هم‌رأی هستم، از شاه به خاطر زخم‌ها و از بین رفتن مقام و جایگاهش.
ز فرزند کشته بپیچد دلم
زمان تا زمان سر ز تن بگسلم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر فرزند کشته‌ام می‌لرزد، تا زمانی که از بدنم جدا شوم.
بدو گفت ای زن تو آرام گیر
چه گویی سخنهای نادلپذیر
هوش مصنوعی: او به زن گفت که آرام باش و چه نیازی به گفتن حرف‌های ناخوشایند است؟
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه
هوش مصنوعی: تمام روزنامه‌نگاران و خبرنگاران دربار شاه دستور دادند تا مسیر را باز کنند و راه را هموار سازند.
همه شهر و برزن به پای آورند
زن بدکنش را بجای آورند
هوش مصنوعی: در همه مکان‌ها و محله‌ها، اگر زنی بدرفتار وجود داشته باشد، او را به سر جایش می‌برند و اصلاح می‌کنند.
به نزدیکی اندر نشان یافتند
جهان دیدگان نیز بشتافتند
هوش مصنوعی: در نزدیکی، نشانه‌ای پیدا کردند و مردم، به سمت آن شتاب زدند.
کشیدند بدبخت زن را ز راه
به خواری ببردند نزدیک شاه
هوش مصنوعی: زنی بیچاره را از راه به زحمت و سختی کشیدند و به حضور شاه بردند.
به خوبی بپرسید و کردش امید
بسی روز را داد نیزش نوید
هوش مصنوعی: به خوبی سوال کنید و امیدها را به او بدهید، زیرا او نیز بشارت روزهای خوب را به شما خواهد داد.
وزان پس به خواری و زخم و به بند
به پردخت از او شهریار بلند
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمانروا به نقص و آسیب و زنجیر گرفتار شد و از او به عنوان پادشاهی بزرگ یاد شد.
نبد هیچ خستو بدان داستان
نبد شاه پرمایه همداستان
هوش مصنوعی: هیچ کس دلسرد و ناامید نبود و درباره آن ماجرا نخواستند که پادشاه با همفکری و همکاری دیگران، تصمیم بگیرد.
بفرمود کز پیش بیرون برند
بسی چاره جویند و افسون برند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که باید از جلو بیرون بروند و به دنبال راه‌حل‌ها و تدبیرها بگردند.
چو خستو نیاید میانش به ار
ببرید و این دانم آیین و فر
هوش مصنوعی: وقتی که دل شاد نباشد، حتی بهترین لذت‌ها و زیبایی‌ها نیز به چشم نمی‌آیند و این را می‌دانم که قانون زندگی همین است.
ببردند زن را ز درگاه شاه
ز شمشیر گفتند وز دار و چاه
هوش مصنوعی: زن را از درگاه شاه بیرون بردند و گفتند که او را با شمشیر به دار و چاه می‌برند.
چنین گفت جادو که من بی‌گناه
چه گویم بدین نامور پیشگاه
هوش مصنوعی: جادوگر می‌گوید که من بی‌گناه هستم و نمی‌دانم در برابر این مقام معروف چه باید بگویم.
بگفتند باشاه کاین زن چه گفت
جهان آفرین داند اندر نهفت
هوش مصنوعی: گفتند به شاه که این زن چه گفت، آفریننده جهان چیزهایی را در دل پنهان دارد.
به سودابه فرمود تا رفت پیش
ستاره شمر گفت گفتار خویش
هوش مصنوعی: سودابه را دستور داد که به سمت ستاره برود و صحبت‌های خود را به او بیان کند.
که این هر دو کودک ز جادو زنند
پدیدند کز پشت اهریمنند
هوش مصنوعی: این دو کودک از جادو به وجود آمده‌اند و از پشت اهریمن آمده‌اند.
چنین پاسخ آورد سودابه باز
که نزدیک ایشان جز اینست راز
هوش مصنوعی: سودابه به این شکل پاسخ داد که در نزد آن‌ها فقط همین راز وجود دارد.
فزونستشان زین سخن در نهفت
ز بهر سیاوش نیارند گفت
هوش مصنوعی: آنها از این سخن چیزهای بیشتری در دل دارند، اما به خاطر سیاوش جرأت بیانش را ندارند.
ز بیم سپهبد گو پیلتن
بلرزد همی شیر در انجمن
هوش مصنوعی: از ترس فرمانده، جنگجو به لرزه در می‌آید و شیر هم در جمع، می‌لرزد.
کجا زور دارد به هشتاد پیل
ببندد چو خواهد ره آب نیل
هوش مصنوعی: کجا کسی می‌تواند به هشتاد فیل غلبه کند، وقتی که می‌خواهد راه آب نیل را ببندد؟
همان لشکر نامور صدهزار
گریزند ازو در صف کارزار
هوش مصنوعی: آن لشکر مشهور که صد هزار نفرند، در میدان نبرد از او فرار می‌کنند.
مرا نیز پایاب او چون بود
مگر دیده همواره پرخون بود
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم پایانی برای این ماجرا داشته باشم، در حالی که چشمانم همیشه از اشک پر شده‌اند؟
جزان کاو بفرماید اخترشناس
چه گوید سخن وز که دارد سپاس
هوش مصنوعی: کس دیگری غیر از آنکه ستاره‌شناس باشد، نمی‌تواند در مورد آنچه به افلاک مربوط است صحبت کند و باید از او قدردانی کرد.
تراگر غم خرد فرزند نیست
مرا هم فزون از تو پیوند نیست
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوهی برای تو وجود نداشته باشد، من هم پیوندی بیشتر از تو ندارم.
سخن گر گرفتی چنین سرسری
بدان گیتی افگندم این داوری
هوش مصنوعی: اگر به راحتی و بی‌توجهی سخن بگویی، بدان که این دنیا را بر اساس همین حرف‌ها قضاوت کرده‌ام.
ز دیده فزون زان ببارید آب
که بردارد از رود نیل آفتاب
هوش مصنوعی: از چشم ها بیشتر از آنکه باید، اشک ریخته می‌شود، به گونه‌ای که آفتاب از رود نیل برداشت نمی‌کند.
سپهبد ز گفتار او شد دژم
همی زار بگریست با او بهم
هوش مصنوعی: سپهبد از سخنان او بسیار ناراحت شد و به شدت گریه کرد و با او همراه شد.
گسی کرد سودابه را خسته دل
بران کار بنهاد پیوسته دل
هوش مصنوعی: سودابه را دلسرد و از پای درآورده بود و او به خاطر این موضوع همواره درگیر و ناراحت بود.
چنین گفت کاندر نهان این سخن
پژوهیم تا خود چه آید به بن
هوش مصنوعی: او گفت که در این موضوع پنهان، تحقیق می‌کنیم تا ببینیم چه پیش خواهد آمد.
ز پهلو همه موبدان را بخواند
ز سودابه چندی سخنها براند
هوش مصنوعی: از سمت خود همه موبدان را فراخواند و از سودابه چندی صحبت کرد.
چنین گفت موبد به شاه جهان
که درد سپهبد نماند نهان
هوش مصنوعی: موبد به شاه گفت که مشکلی از سپهبد دیگر پنهان نیست.
چو خواهی که پیدا کنی گفت‌وگوی
بباید زدن سنگ را بر سبوی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که ارتباطی برقرار کنی، باید ابتدا به سراغ ظرف خالی بروی و آن را به صدا درآوری.
که هر چند فرزند هست ارجمند
دل شاه از اندیشه یابد گزند
هوش مصنوعی: هرچند فرزند عزیز و محترم است، اما دل پادشاه از تفکر و اندیشه آسیب می‌بیند.
وزین دختر شاه هاماوران
پر اندیشه گشتی به دیگر کران
هوش مصنوعی: از این دختر شاه هاماوران تو را به دیگر سرزمین‌ها فکری عمیق و جدید دست داد.
ز هر در سخن چون بدین گونه گشت
بر آتش یکی را بباید گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که سخن به این حالت درآمد، باید یکی را به آن آتش بسپاریم.
چنین است سوگند چرخ بلند
که بر بیگناهان نیاید گزند
هوش مصنوعی: چرخ گردون چنین است که بر افراد بی‌گناه آسیبی نخواهد زد.
جهاندار سودابه را پیش خواند
همی با سیاوش بگفتن نشاند
هوش مصنوعی: جهاندار، سودابه را نزد خود فراخواند و به همراه سیاوش، با او صحبت کرد.
سرانجام گفت ایمن از هر دوان
نگردد مرا دل نه روشن روان
هوش مصنوعی: در نهایت گفت که اگرچه از هر دو طرف ایمن هستم، اما دلم همچنان آرام و روشن نیست.
مگر کاتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند
هوش مصنوعی: آیا آتش، تند و تیز نمی‌شود تا گناهکاران را به سرعت آشکار کند؟
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش
هوش مصنوعی: سودابه به او پاسخ داد که من در کلام خود راستگو هستم و چیزی جز حقیقت نمی‌گویم.
فگنده دو کودک نمودم بشاه
ازین بیشتر کس نبیند گناه
هوش مصنوعی: من دو کودک را به نمایش شاه آوردم، اما هیچ کس بیشتر از این گناه را نمی‌بیند.
سیاووش را کرد باید درست
که این بد بکرد و تباهی بجست
هوش مصنوعی: سیاوش باید به درستی رفتار می‌کرد، چرا که این کار بدی بود که او انجام داد و به دنبال خرابکاری رفت.
به پور جوان گفت شاه زمین
که رایت چه بیند کنون اندرین
هوش مصنوعی: شاه زمین به پسر جوان گفت که در حال حاضر پرچم یا نشانهٔ چه چیزی را می‌بیند.
سیاوش چنین گفت کای شهریار
که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار
هوش مصنوعی: سیاوش به شهریار گفت: ای پادشاه، به خاطر این سخن من، جهنم و کیفر برایم بی‌ارزش شده است.
اگر کوه آتش بود بسپرم
ازین تنگ خوارست اگر بگذرم
هوش مصنوعی: اگر کوه آتش باشد، من با این حال از این تنگی و سختی عبور می‌کنم، چونکه می‌دانم این وضع مرا خوار نمی‌کند.
پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابهٔ نیک‌پی
هوش مصنوعی: جان کاووس، پادشاه اندیشمند، تحت تأثیر فرزند و همسر نیکوکارش سودابه قرار گرفت و به تفکر عمیقی فرو رفت.
کزین دو یکی گر شود نابکار
ازان پس که خواند مرا شهریار
هوش مصنوعی: اگر یکی از این دو نفر بدکار شود، از آن moment به بعد که مرا ببرد، دیگر نباید انتظار خوبی داشته باشد.
چو فرزند و زن باشدم خون و مغز
کرا بیش بیرون شود کار نغز
هوش مصنوعی: وقتی که فرزند و همسر دارم، خون و مغز من دیگر ارزشش کمتر می‌شود و چیزی بهتر از آن‌ها نمی‌توانم به دست آورم.
همان به کزین زشت کردار دل
بشویم کنم چارهٔ دلگسل
هوش مصنوعی: این بهترین کار است که دل خود را از افکار منفی و زشت دور کنیم و برای درمان دل شکسته‌ام چاره‌ای بیندیشم.
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن
هوش مصنوعی: آن فرمانده با کلام نیکو گفت که با بدگمانی و دل سردی، نباید در مقام سلطنت عمل کنی.
به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان
هوش مصنوعی: به دستور او، ساربان را فرمود تا از دشت صد کاروان بیاورد.
هیونان به هیزم کشیدن شدند
همه شهر ایران به دیدن شدند
هوش مصنوعی: مردم هیونان برای جمع‌آوری هیزم به دور هم جمع شدند و تمام شهر ایران برای تماشا به آنجا آمدند.
به صد کاروان اشتر سرخ موی
همی هیزم آورد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: یک کاروان بزرگ از شتران سرخ‌مو، هیزم‌هایی را به‌دست آورده و در حال آمدن هستند. این کاروان به شدت و با چالش‌های فراوانی در حال حرکت است.
نهادند هیزم دو کوه بلند
شمارش گذر کرد بر چون و چند
هوش مصنوعی: دو کوه بلند را هیزم قرار دادند و زمان به آرامی بر تعداد و کیفیت آن‌ها سایه‌ افکنده است.
ز دور از دو فرسنگ هرکش بدید
چنین جست و جوی بلا را کلید
هوش مصنوعی: از دور دست، هر کسی با یک جست و جوی سخت، این گونه در جستجوی مشکلات و بلایا برآمده است.
همی خواست دیدن در راستی
ز کار زن آید همه کاستی
هوش مصنوعی: انسان به دنبال حقیقت است و می‌خواهد از واقعیت‌ها آگاه شود؛ زیرا در این واقعیت‌ها نقص‌ها و کمبودهای بسیاری وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرند.
چو این داستان سر به سر بشنوی
به آید ترا گر بدین بگروی
هوش مصنوعی: اگر این داستان را کامل بشنوی، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیری و به آن واکنش نشان دهی.
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده هم گروه
هوش مصنوعی: دو کوه بزرگ در دشت ایستاده‌اند که به مانند هیزم در هم پیچیده‌اند و به تماشای یکدیگر نشسته‌اند.
گذر بود چندان که گویی سوار
میانه برفتی به تنگی چهار
هوش مصنوعی: زمانی گذشت که انگار در وسط راهی باریک در حال عبور هستی.
بدانگاه سوگند پرمایه شاه
چنین بود آیین و این بود راه
هوش مصنوعی: در آن زمان، سوگند پرقدرت پادشاه به این صورت بود و این راه و روش او بود.
وزان پس به موبد بفرمود شاه
که بر چوب ریزند نفط سیاه
هوش مصنوعی: سپس شاه به موبد دستور داد که روغن سیاه را بر روی چوب‌ها بریزد.
بیمد دو صد مرد آتش فروز
دمیدند گفتی شب آمد به روز
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف می‌شود که در یک شب تیره و تار، شعله‌های آتش همچون نور روز نمایان شده و باعث می‌شود که انسان احساس کند شب به روز تبدیل شده است. این تصویر به معنای قدرت و شدت آتش است که به گونه‌ای است که حتی در دل شب، فضای اطراف را روشن می‌کند.
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس از دود زود
هوش مصنوعی: در ابتدا، با دمیدن و پیدایش نور، تاریکی به خاطر دود غلیظی که برخاست، ابتدا به سیاهی گرایید و بعد از آن به تدریج، از میان دود، روشنایی نمایان شد.
زمین گشت روشنتر از آسمان
جهانی خروشان و آتش دمان
هوش مصنوعی: زمین به وضوح و روشنی بیشتری از آسمان دیده می‌شود و جهانی پر از جنب و جوش و شعله‌های آتش در حال حاضر وجود دارد.
سراسر همه دشت بریان شدند
بران چهر خندانش گریان شدند
هوش مصنوعی: تمام دشت‌ها به خاطر چهره خوشبخت و خندان او دچار سوختگی و خرابی شدند و مردم به این دلیل اشک می‌ریزند.
سیاوش بیامد به پیش پدر
یکی خود زرین نهاده به سر
هوش مصنوعی: سیاوش به نزد پدرش آمد و یک تاج زرین بر سر گذاشته بود.
هشیوار و با جامهای سپید
لبی پر ز خنده دلی پرامید
هوش مصنوعی: آگاه و هوشیار با ظرف‌هایی سفید، لب‌هایی که از خنده پر است و دلی پر از امید.
یکی تازیی بر نشسته سیاه
همی خاک نعلش برآمد به ماه
هوش مصنوعی: یک اسب تازی سیاه بر نشسته است و خاک نعلش به حالت ماه در آمده است.
پراگنده کافور بر خویشتن
چنان چون بود رسم و ساز کفن
هوش مصنوعی: پراکندن کافور بر خود مانند این است که در مراسم خاکسپاری، طرح و آداب کفن را اجرا کنند.
بدانگه که شد پیش کاووس باز
فرود آمد از باره بردش نماز
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس به او نزدیک شد، دوباره از سوار بر زمین فرود آمد و برای او دعا و نماز خواند.
رخ شاه کاووس پر شرم دید
سخن گفتنش با پسر نرم دید
هوش مصنوعی: چهره‌ی شاه کاووس را پر از شرم دید و متوجه شد که صحبتش با پسرش نرم و دلنشین است.
سیاوش بدو گفت انده مدار
کزین سان بود گردش روزگار
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت نگران نباش، زیرا روزگار همیشه به همین شکل می‌چرخد.
سر پر ز شرم و بهایی مراست
اگر بیگناهم رهایی مراست
هوش مصنوعی: دل من پر از شرم و احساس ارزشمندی است و اگر گناهی نکرده‌ام، نجات و رهایی من به همین خاطر است.
ور ایدونک زین کار هستم گناه
جهان آفرینم ندارد نگاه
هوش مصنوعی: اگر در این کار باشم، گناهی از طرف جهان آفرین وجود ندارد.
به نیروی یزدان نیکی دهش
کزین کوه آتش نیابم تپش
هوش مصنوعی: به برکت خدایی که دارم، خوب می‌بخشم؛ زیرا از این کوه آتش نمی‌خواهم که به من فشار بیاورد.
خروشی برآمد ز دشت و ز شهر
غم آمد جهان را ازان کار بهر
هوش مصنوعی: صدایی از دشت و شهر برخاست و غم جهان را فرا گرفت.
چو از دشت سودابه آوا شنید
برآمد به ایوان و آتش بدید
هوش مصنوعی: وقتی صدای دشت سودابه را شنید، به ایوان رفت و آتش را دید.
همی خواست کاو را بد آید بروی
همی بود جوشان پر از گفت و گوی
هوش مصنوعی: او می‌خواست که کسی بر او خشم بگیرد، چون همیشه در دلش پر از حرف و سخن بود و مانند آبی جوشان، از او خارج می‌شد.
جهانی نهاده به کاووس چشم
زبان پر ز دشنام و دل پر ز خشم
هوش مصنوعی: دنیا بر کاووس تکیه کرده است، چشمی پر از کینه و زبانی پر از ناسزا، و دلش پر از خشم و غضب است.
سیاوش سیه را به تندی بتاخت
نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
هوش مصنوعی: سیاوش با سرعت و شجاعت به سمت دشمنان رفت و دل کس را نرنجاند. در عوض، او بر روی آتش جنگی که ایجاد شده بود، کنترل داشت.
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسپ سیاوش ندید
هوش مصنوعی: شخصی در هر طرف شعله‌هایی را بلند کرد، اما خود و اسب سیاوش را ندید.
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون
هوش مصنوعی: کسی در دشت نشسته با چشمان پر از اشک و نگرانی، که نمی‌داند تا چه زمانی باید منتظر بماند تا کسی از آتش نجاتش دهد.
چو او را بدیدند برخاست غو
که آمد ز آتش برون شاه نو
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدند، غوغایی برپا شد که شاه جدید از آتش بیرون آمده است.
اگر آب بودی مگر تر شدی
ز تری همه جامه بی‌بر شدی
هوش مصنوعی: اگر آب بودی، آیا نمی‌بایست از تری خود را خیس کنی و تمام لباسی که بر تن داری، تحت تأثیر رطوبت تبدیل به بی‌برگی می‌شد؟
چنان آمد اسپ و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار
هوش مصنوعی: چنان به نظر می‌رسید که سوارکار با اسبش به هوای خوشبو و خوش‌طراوتی نزدیک شده، که به نظر می‌رسید کنار او گلی خوش‌بو وجود دارد.
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و آب یکسان بود
هوش مصنوعی: زمانی که بخشش خداوند خالص و ناب باشد، تفاوتی بین آتش و آب باقی نمی‌ماند.
چو از کوه آتش به هامون گذشت
خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
هوش مصنوعی: وقتی آتش از کوه به دشت‌ها و بیابان‌ها رسید، صدا و هیاهویی از شهر و دشت برخاست.
سواران لشکر برانگیختند
همه دشت پیشش درم ریختند
هوش مصنوعی: سواران ارتش را به حرکت درآوردند و همه دشت را برای او آماده کردند.
یکی شادمانی بد اندر جهان
میان کهان و میان مهان
هوش مصنوعی: در دنیای کهن و بین مردم بزرگ، فردی وجود دارد که شادی و خوشبختی را به همراه دارد.
همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر
هوش مصنوعی: یکی به دیگری خبر می‌دهد که بخشنده‌ای بر گنهکاران رحمت کرده و آن‌ها را بخشوده است.
همی کند سودابه از خشم موی
همی ریخت آب و همی خست روی
هوش مصنوعی: سودابه از خشم موی خود را می‌کَند و اشک می‌ریزد و چهره‌اش خسته و پژمرده شده است.
چو پیش پدر شد سیاووش پاک
نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک
هوش مصنوعی: وقتی سیاووش به پدرش رسید، نه نشانه‌ای از دود بود و نه آتش، نه غبار و نه خاک.
فرود آمد از اسپ کاووس شاه
پیاده سپهبد پیاده سپاه
هوش مصنوعی: کاووس شاه از اسب پایین آمد و فرمانده سپاه نیز پیاده شد.
سیاووش را تنگ در برگرفت
ز کردار بد پوزش اندر گرفت
هوش مصنوعی: سیاووش به شدت از رفتار ناپسند یک نفر ناراحت شد و از او خواست که عذرخواهی کند.
سیاوش به پیش جهاندار پاک
بیامد بمالید رخ را به خاک
هوش مصنوعی: سیاوش به نزد پادشاه نیکو کردار رفت و صورت خود را به خاک مالید.
که از تف آن کوه آتش برست
همه کامهٔ دشمنان گشت پست
هوش مصنوعی: از دل آن کوه آتش فوران کرد و باعث شد که همه آرزوها و خواسته‌های دشمنان برآورده نشود و شکست بخورند.
بدو گفت شاه ای دلیر جوان
که پاکیزه تخمی و روشن روان
هوش مصنوعی: شاه به جوان دلیر گفت: تو جوانی با نطفه‌ای پاک و روحی روشن.
چنانی که از مادر پارسا
بزاید شود در جهان پادشا
هوش مصنوعی: چنان که پارسا از مادر زاده می‌شود، پادشاهی در جهان به وجود می‌آید.
به ایوان خرامید و بنشست شاد
کلاه کیانی به سر برنهاد
هوش مصنوعی: او به ایوان قدم گذاشت و با شادی نشسته و کلاهی از جنس کیانی بر سر گذاشت.
می آورد و رامشگران را بخواند
همه کامها با سیاوش براند
هوش مصنوعی: او می‌آید و نوازندگان را به آواز می‌خواند و تمامی لذت‌ها را مانند سیاوش از میان می‌برد.
سه روز اندر آن سور می در کشید
نبد بر در گنج بند و کلید
هوش مصنوعی: سه روز در آن جشن و سرور مشغول باده‌نوشی بودند و کسی بر در گنج و کلید آن نیامد.
چهارم به تخت کیی برنشست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
هوش مصنوعی: در چهارمین مرحله، یک شخصیت قدرتمند و با وقار بر روی تخت نشسته و در دستانش یک گرزه بزرگ شبیه به بدن گاو دارد.
برآشفت و سودابه را پیش خواند
گذشت سخنها برو بر براند
هوش مصنوعی: سودابه به شدت ناراحت شد و به همراه او، گفتگویی تند و پرخشونت آغاز کرد.
که بی‌شرمی و بد بسی کرده‌ای
فراوان دل من بیازرده‌ای
هوش مصنوعی: تو با بی‌شرمی و کارهای زشت خود، به من آسیب‌های زیادی زده‌ای و دل مرا جریحه‌دار کرده‌ای.
یکی بد نمودی به فرجام کار
که بر جان فرزند من زینهار
هوش مصنوعی: کس دیگری در پایان کار، ناپسند و نامناسب جلوه کرد که جان فرزند من را تهدید کرد، پس مرا بر حذر داشته باش.
بخوردی و در آتش انداختی
برین گونه بر جادویی ساختی
هوش مصنوعی: تو با حضور خود، به قلبم آتش افکنده‌ای و به‌نوعی جادوگری کرده‌ای که نمی‌توانم از آن دل بکنم.
نیاید ترا پوزش اکنون به کار
بپرداز جای و برآرای کار
هوش مصنوعی: اکنون زمان مناسبی برای عذرخواهی نیست. بهتر است به کار خود ادامه دهی و تلاش کنی تا کارهایت را به خوبی انجام دهی.
نشاید که باشی تو اندر زمین
جز آویختن نیست پاداش این
هوش مصنوعی: نباید در زمین فقط به آویختن و آویزان شدن اکتفا کنی، چون پاداش و ارزش این کار بسیار ناچیز است.
بدو گفت سودابه کای شهریار
تو آتش بدین تارک من ببار
هوش مصنوعی: سودابه به شاه گفت: ای پادشاه، آتش عشق و احساساتت را بر سر من بریز.
مرا گر همی سر بباید برید
مکافات این بد که بر من رسید
هوش مصنوعی: اگر لازم باشد که سرم را هم ببرند، من پذیرای این کیفر هستم، زیرا آن بدی که بر من آمده را تحمل کرده‌ام.
بفرمای و من دل نهادم برین
نبود آتش تیز با او به کین
هوش مصنوعی: بفرما و من دل خود را بر این گذاشتم که آتش تند و تیز با او به دشمنی نیست.
سیاوش سخن راست گوید همی
دل شاه از غم بشوید همی
هوش مصنوعی: سیاوش حقیقت را بیان می‌کند و این سخنانش باعث راحتی دل شاه می‌شود و غم او را کاهش می‌دهد.
همه جادوی زال کرد اندرین
نخواهم که داری دل از من بکین
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم که دل تو را از من بگیری، چون همه جادوی زال در اینجا است.
بدو گفت نیرنگ داری هنوز
نگردد همی پشت شوخیت کوز
هوش مصنوعی: او به او گفت: هنوز هم نیرنگ بازی می‌کنی، اما پشت سر این شوخی‌های تو چیزی نیست.
به ایرانیان گفت شاه جهان
کزین بد که این ساخت اندر نهان
هوش مصنوعی: شاه جهانی به ایرانیان گفت که از این بدی که در خفا درست کرده، بپرهیزند.
چه سازم چه باشد مکافات این
همه شاه را خواندند آفرین
هوش مصنوعی: چه کاری می‌توانم انجام دهم؟ جزای این همه تلاش و زحمت من چه خواهد بود، وقتی که همه‌ی این شاهان فقط مرا تحسین کردند؟
که پاداش این آنکه بیجان شود
ز بد کردن خویش پیچان شود
هوش مصنوعی: پاداش کسی که از رفتار بد خود ناراحت و پریشان می‌شود، این است که از حالت بی‌جان و بی‌احساسی خارج می‌شود.
به دژخیم فرمود کاین را به کوی
ز دار اندر آویز و برتاب روی
هوش مصنوعی: به جلاد گفت که این را به خیابان بیاویز و به دیگران نشان بده.
چو سودابه را روی برگاشتند
شبستان همه بانگ برداشتند
هوش مصنوعی: وقتی سودابه چهره‌اش را برگرداند، همه‌ی جاهای خواب صدای بلندی به‌پا کرد.
دل شاه کاووس پردرد شد
نهان داشت رنگ رخش زرد شد
هوش مصنوعی: دل شاه کاووس پر از درد و غم شده است و او سعی می‌کند این احساسات را پنهان کند، اما رنگ چهره‌اش زرد و پریشان شده است.
سیاوش چنین گفت با شهریار
که دل را بدین کار رنجه مدار
هوش مصنوعی: سیاوش به پادشاه گفت که دل را به این کار آزار نده.
به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید به راه
هوش مصنوعی: آیا امکان‌پذیر است که سودابه به خاطر این گناه از من بگذرد و با پند و نصیحت به راه درست بازگردد؟
همی گفت با دل که بر دست شاه
گر ایدون که سودابه گردد تباه
هوش مصنوعی: او به دلش می‌گفت که اگر شاه به دست سودابه بیفتد، او نابود خواهد شد.
به فرجام کار او پشیمان شود
ز من بیند او غم چو پیچان شود
هوش مصنوعی: او در پایان کارش از من پشیمان می‌شود، زیرا وقتی که غم در دلش پیچیده می‌شود، احساس ناراحتی و گزند را تجربه می‌کند.
بهانه همی جست زان کار شاه
بدان تا ببخشد گذشته گناه
هوش مصنوعی: به دنبال دلیلی بود تا شاه از گناهان گذشته گذشته چشم‌پوشی کند و آنها را ببخشد.
سیاووش را گفت بخشیدمش
ازان پس که خون ریختن دیدمش
هوش مصنوعی: من سیاووش را بخشیدم، زیرا وقتی دیدم که او دست به خونریزی زده، به این نتیجه رسیدم.
سیاوش ببوسید تخت پدر
وزان تخت برخاست و آمد بدر
هوش مصنوعی: سیاوش بر سر تخت پدرش بوسه زد و پس از آن از تخت برخاست و به سمت بیرون رفت.
شبستان همه پیش سودابه باز
دویدند و بردند او را نماز
هوش مصنوعی: همه به سوی شبستان رفتند و سودابه را به سمت نماز بردند.
برین گونه بگذشت یک روزگار
برو گرمتر شد دل شهریار
هوش مصنوعی: یک روز گذشت و دل شهریار بیشتر گرم و شاداب شد.
چنان شد دلش باز از مهر اوی
که دیده نه برداشت از چهر اوی
هوش مصنوعی: دلش به قدری شاد شده از عشق او که نتوانسته چشمش را از روی او بردارد.
دگر باره با شهریار جهان
همی جادوی ساخت اندر نهان
هوش مصنوعی: بار دیگر با پادشاه دنیا، به آرامی و در خفا جادوی می‌آفریند.
بدان تا شود با سیاووش بد
بدانسان که از گوهر او سزد
هوش مصنوعی: بدان که باید با سیاووش مانند او رفتار شود، چرا که این رفتار با ویژگی‌های او مناسب است.
ز گفتار او شاه شد در گمان
نکرد ایچ بر کس پدید از مهان
هوش مصنوعی: از سخنان او، شاه در تصور خود به این نتیجه رسید که هیچ چیزی از بزرگان بر کسی آشکار نشده است.
بجایی که کاری چنین اوفتاد
خرد باید و دانش و دین و داد
هوش مصنوعی: وقتی که چنین مشکلی پیش می‌آید، لازم است که خرد، دانش، دین و عدالت به کار گرفته شوند.
چنان چون بود مردم ترسکار
برآید به کام دل مرد کار
هوش مصنوعی: آدم‌های ترسیده، به خاطر دلخواهشان از جا بلند می‌شوند و فعالیت می‌کنند.
بجایی که زهر آگند روزگار
ازو نوش خیره مکن خواستار
هوش مصنوعی: به جایی نرو که تلخی و زهر روزگار در آنجا وجود دارد، پس به دنبال چیزهایی که باعث ناخرسندی می‌شوند نباش.
تو با آفرینش بسنده نه‌ای
مشو تیز گر پرورنده نه‌ای
هوش مصنوعی: تو فقط به آفرینش قناعت نکن، اگر پرورشی نمی‌دهی، تیز و سریع هم نباش.
چنین‌ست کردار گردان سپهر
نخواهد گشادن همی بر تو چهر
هوش مصنوعی: کردار آسمان چنین است که بر تو هرگز چهره نخواهد گشود.
برین داستان زد یکی رهنمون
که مهری فزون نیست از مهر خون
هوش مصنوعی: در این داستان، یک راهنما گفت که عشق و محبت نمی‌تواند از محبت خون بیشتر باشد.
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند شایسته‌ای ظهور کند، باید محبت و وابستگی‌های مادرانه را کنار گذاشت.

حاشیه ها

1390/09/24 18:11

سلام.دو سؤال:
1-چرا به جای نفت ، نوشتید " نفط"
این نوع نوشتاری درستش هست؟
2-چند هزار سال پیش نفت کجا بوده که فردوسی اسمش رو برده؟اصلا منظور از نفت همین نفت امروزی هست.
-------
در مورد سؤال دوم ، معلم ادبیاتمون گفت رفته تا یکی از روستا های یزد و با یکی از پروفسور های ادبیات ، که اتفاقا موبد زردشتی هم بوده صحبت کرده و این سؤال رو پرسیده ؛ اون شخص گفته که : منظور از نفت در واقع گیاهی بوده گون مانند که در اون زمان عطار ها پودر می کردند و به موبدان زردشتی می دادند تا آتش آتشکده ها رو با اون روشن کنند.
حالا مسئله ای پیش میاد که متاسفانه دبیرمون از اون آقا نپرسیده ، اون هم اینکه چرا فردوسی گفته نفت " سیاه" ، مگه این گیاه نوع غیر سیاه داشته ؟
-------
ببخشید طولانی شد.

1402/02/28 03:04
جهن یزداد

اموزگارتان  نادان و دروغگو  بوده نفت و قیر از روزگار گذشته بود  گرچه انرا  به این  خوبی نمیتوانستند بپالایند  و سیاه میشده  و برای سوختن همگانی  گران بوده اما در  اذربایجان و در عراق  چشمه های نفت و قیر بوده و از ان میگرفتند  همچنین در اذربایجان و عراق و خوزستان و استان فارس  جاهایی که چشمه نفت و گاز بوده اتشکده برپا میکردند و چون در آذربایجان بیش از همه جا چشمه نفت  و گاز بوده  اتشکده های بیشمارتری درست کرده بودند و چون اتشش همیشه و بی چوب میسوخت نام ان سرزمین را آذرآپادآن(بچم آذر آپدان  - آذر ابدی) میگفتند آپادان و آپدان بچم ابدی است و کاخ های شهان هخامنشی را هم  آپادان(اپادانا=همیشگی) مینامیدند

1392/02/01 01:05
امین کیخا

حمید تازه فردوسی قیر را هم نوشته انهم به ریخت اصلی أش قار

1392/02/01 01:05
امین کیخا

قفیز همان کویز است نوعی پیمانه و قفیزش سر امد یعنی پیمانه سر رفت و مرد

1392/02/01 02:05
امین کیخا

حمید خواستی یک بار بیا مسجد سلیمان ببین تا قبل از امدن دارسی انگلیسی هم نفت و قار از زمین بیرون می امده است و اتش کده ای بر فراز کوهی است که بر مسجد سلیمان نگاه میکند ، انگلیسی ها به روش ابزار مند در بیرون اوردن نفت کوشیدند و گر نه هزاره ها نفت قار خود به خود بیرون می تراوید ، هنوز در مسجد سلیمان أوند های ابگرم کن در خیابان روی اتش های خود سوز است بیا ببین

1392/02/01 02:05
امین کیخا

بیت اخر یعنی چه?
1 فرزندت که امد زنت را فراموش کن
2 فرزندت که امد زنهار زن باره نباش
3 فرزندت که امد دیگر دل زنان را ببر
4 تنها وقتی که فرزند شایسته داشتی دست از زنان بکش
با پوزش از بانوان فرهیخته ایران زمین

1400/05/11 21:08
ملیکا رضایی

با آنکه خود من یک دختر هستم ولی احساس میکنم به ۲ نزدیک تر هست

1402/02/28 03:04
جهن یزداد

هیچیک یعنی (اگر هم زنباره ای و اگر هم میخواستی جز زنت زن دگر بگیری) همین که  از زنی فرزند شایسته داری  دگر بدان اندیش و دست از زنبارگی خویش بردار - اگر بگویید از کجا میدانی که  به مرد زنباره گفته  همانگونه که دانستیم به مرد زندار  گفته و به کودک نگفته و  همانگونه که مرد گفته و به زن نگفته  - از سخن

1392/02/01 22:05
شایسته

شاید معنای ظاهری و اولیه این بیت به این صورت باشد که وقتی انسان فرزند شایسته ای نصیبش میشود باید دل از مهر زنی که آن فرزند را به بار آورده برید اما بزرگوارادر مصرع دوم واژه زنان به کار رفته و بصورت جمع پس معنای بیت باید به این صورت باشد که اگر خداوند به وسیله یک زن فرزندی به شما عطا نمود که شایسته بود پس شما هم دیگر در پی هوا و هوس با زنان دیگر نباش.روز زن خجسته باد و ای کاش حرف های زیبا تری در این روز برای بانوان داشتید . در ضمن پیشنهاد میکنم شما داستان زال و رودابه را مطالعه بفرمایید و در گفتار و رفتار کارکتری بنام سیندخت کاوش کنید و به همین صورت داستان فریدون را و چگونگی نگرش فردوسی به خرد بانوان ..

1392/02/01 23:05
حکمة المتعالیه

شایسته ایشان جوابی داده بودند به تست؟ تنها پرسشی بود شما حق دارد گزینه دیگری انتخاب کنید

1392/02/01 23:05
مشتکی عنه

بابا اخرش نوشته با پوزش جوابی هم که نداده چقدر کم تحمل هستی شایسته

1392/02/01 23:05
الرسوم و المعانی

شایسته اسم زنارو نیارن هم پاچه مردا گیر است

1392/02/01 23:05
علیرضا

شایسته جان ما را بیش از این خجل نکن چرا که باید به عرضتون برسونم که رودابه با نیرنگ با زال خلوت میکنه.عزیزم بیت های از این دست در شاهنامه یکی دوتا نیست که بتونیم همه اونهارو انکار کنیم یا حتی توجیه!گردآفرید سهراب رو با نیرنگ فریب میده ،سودابه که در یک اقدام غیر انسانی به ناپسری خود نظر داره و کلا کلکسیونی از حیله و دروغه،منیژه هوس بازه و بیژنو بیهوش میکنه،همای که فرزندشو به آب میندازه،گلنار خیانتکاره ومالکه هوسباز،خاتون هم که ابلهه و جاعل،اما پیشنهاد من به شما و دیگر دوستان خوب گنجوری ام کتابی بسیار خواندنی با عنوان حماسه ملیست درباره مقام زن ها در شاهنامه

1400/04/27 10:06
ملیکا رضایی

البته که اینجور نمایان است در دید شما ؛اما اگر با نگاهی بهتر دید این ها برآورد نخواهد شد ؛در ضمن گرد آفرید حیله و مکر کرد چون دید که گرفتار شده است و تنها راه را همین دانست و با این کار از آبروی خاندان خویش محافظت کرد

1392/02/01 23:05
علیرضا

البته باید یاد آو ر شد که اینهانگاه فردوسی به زن نیستو نگاه جامعه به زن هستش در واقع که فردوسی این نگاه رو به صورت کاملا واقع گرایانه ثبت کرده

1392/04/12 00:07
شکوه

نابسود یا نابسوده یعنی دست نخورده و نا سفته وچه زیباست برای دوشیزه و باکره

1392/11/19 21:02
رضا

در بیت زیر "برآمد قفیز" درست است یا "پرآمد قفیز"؟ [پُرآمدن قفیز: به‌سر آمدن عمر از فرهنگ لغت عمید]
برین کار بگذشت یک هفته نیز
ز جادو جهان را برآمد قفیز
با سپاس - رضا

1397/05/23 07:07
Kambiz

ببخشید من یک سوأل داشتم 0 وقتی سیاوش برای بار سوم به شبستان میره و سودابه در ضمن خواهش میگه : "همی روز روشن نبینم ز درد برآنم که خورشید شد لاجورد" ، معنی مصرع دوم این بیت چیه؟
اینجا "برآنم که" یعنی چی؟ ممنونم0

1397/05/23 08:07
حسین،۱

کامبیز جان
میشود بر آنم را به معنای {منتظر هستم } دانست
زنده باشی

1397/12/28 15:02
مینا

این مصراع نیاز به ویرایش دارد:
«چو شب تیره شد داوری خورد زن»
باید به جای «داوری»، «داروی» باشد.

1399/05/29 18:07
نوبخت

براستی چه بر سر پارسیان امده که زبان خویش را نمیفهمند و نمیشناسند گروهی به این گمان که تنها پارسی دری زبان پارسیست با ان دشمنند گروهی تنها خود پارسی میدانند و هیچ نمیدانند

شاعنامه از سند تا سوریه و از دربند تا عمان داستان همه از چوپان و برزگر تا بزرگان علم و ادب و شهریاران بود و از وختون تا کرمانج سوریه و اران تا بلوچ عمان داستان بزمشان و مرهم رنجهایشان بود و چه بسا که ان را به زبان پهلوانی خویش میاوردند اکنون چنین شده که انان که پارسی گویان دری دری نمیدانند میگوید
چو فرزند شایسته امد پدید
داستان داستان د و دلدادگی زن پدر بر او و دروغ زدن به سیاوش است زین رو میگوید ای که کام خویش از جهان برگرفته ای و و دیگر خود صاحب فرزند هستی و دیگر هیچ بهانه نمانده که به بههای فرزند و یا به بهانه فرزند نیک و گرد زنان بگردی چون دیدی پسر ات بزرگ شده و جوانی شایسته و برنا و برازنده است دیگر گرد زن جوان گرفتن و عیاشی نباش
چرا که جوان شایسته در خانه داری اینک هنگام زن گرفتن برای پسرت است نه خودت

1399/05/29 18:07
نوبخت

در خط پهلوی حرف ت شکل تا داشت دقیقا ط مینوشتند و بسیاری کلمات که به عربی نیز رفته بود هماان گونه پهلوی اش نوشتند اوایل نفت کالایی است که در ایران از چهار هزار سال قبل و خیلی بیشتر شناخته شده بود و برای مصارف پزشکی و صنعتی استفاده میشد - احتی نفت سفید نیز درست میشد اما تولید بالا نداشت و برای سوختن و گرما به کار نمیرفت برای روشنایی و برای چرب کردن تنه کشتی و یا عایق در دیوار و این چیزها استفاده میشد

1399/05/29 19:07
نوبخت

واقعا چقدر بی ذوقید من در تک تک این ابیات در مصرعی فریاد براوردم در مصرعی اشک ریختم از فصاحت و بلاغت این مرد و از زبان دانیش از حکمتش از اعجازی که در این کتاب اسمانی کرد به راستی که قرانیست پارسی که نزد قوم کافر افتاده - بر خلاف دروغهایی که تا کنون شنیدید و خیال میکنید بزرگی فردوسی در این نیست که شاعنامه را فردوسی به خاطر زمانه اش نوشت و عربها داشتند زبان فارسی را نبود میکردند برعکس شاهنامه از زمان ساسانیان نزد عربها خریدار داشت و داستان رستم و سهراب و اسفندیار حتی انقدر محبوب بود که قریشضیان مکه برای معارضه با قران محالس تاریخ شاهان ایران و یا همان شاهنامه باستانی خدای نامک ذاه انداختند و تا مردم در پی قران نروند ان موقع نزدیک هزار سال بود که همه عربها خود را بخشی از ایران میدانستند وشاهان حیره و یمن و شام و شیوخ عرب کارگزاران اشکانیان و ساسانیان بودند حتی در پیروزی انوشیروان بر رومیان و سپس خسرو پرویز بسیار خوشحال شدند که در قران هم سوره ای امد غلبت الروم روم شکست خورد - عربها حتی در مرگ انوشیروان مرثیه گفتند اما بعد از اسلام نیز در تمام کتابهای عربی حتی تاریخ ابن اثیر و مسعودی و کسانی که خودشان عربند هر کتاب تاریخی که نوشته شده تاریخ جهان ر پیوسته با تاریخ شاهان پارس شروع میکنند بعد از ساسانیان اسلام را شر وع میکنند هیچ گاه مثلا تاریخ رومیان را نمینویسند تاریخ خود را تاریخ ایران میدانند
اما شاهنامه به صورت کامل توسط ابن مقفع در اوایل حکومت عباسیان و اواخر امویان به عربی ترجمه شد و از ان زمان ده ها شاهنامه چه به عربی چه به پارسی نوشته شد حتی در زمان فردوسی همشهری او ثعالبی کتاب تاریخ شاهان پارس را به صورت کامل و بسیار مطول نوشت امروزه بخشیش در دست هست
شاهنامه فردوسی اولین دیوان شعر فارسی هست که به عربی ترجمه شده و اولین ترجمه شعر فارسی به عربی بوده شاهنامه و تاریخ پارسیان از پیش از اسلام مشهور بود اما فردوسی شاهنامه را در بهترین وجهش سرود خودش میگوید دو چشمم نهادم بر این ازمون
فردوسی شاهنامه را به زبان فارسی دری نوشت تا همه پارس ان را بخواند و تاریخش را بداند اما متاسفانه امروزه امروزه تنها برای زیان رساندن و تفاخر از نامش استفاده میشود

1399/06/22 20:08
علی

لطفا ابیات زیر تصحیح شود:
بیراست و بر تخت زرین نشاند ---> بیآراست و بر تخت زرین نشاند
خرامان بیمد سیاوش برش---> خرامان بیآمد سیاوش برش
نیید به دیگر کسی رای من ---> نیآید به دیگر کسی رای من
بیمیخت با جان تو مهر من ---> بیآمیخت با جان تو مهر من
چو شب تیره شد داوری خورد زن ---> چو شب تیره شد داروی خورد زن
بیمد دو صد مرد آتش فروز ---> بیآمد دو صد مرد آتش فروز

1399/11/26 18:01
امیر

با سلام
در اینجا متوجه نمی‌شوم که سودابه چه دلیلی برای صحت گفتار خویش می‌آورد:
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش
فگنده دو کودک نمودم بشاه
ازین بیشتر کس نبیند گناه
سیاووش را کرد باید درست
که این بد بکرد و تباهی بجست
سپاسگزارم

1400/06/15 08:09
safesho

چندی پیش در یک شعری بسیار زیبا و با مضمون نزدیک به شعر جاری از شاعری بنام سورگون مطلب بسیار پر مغزی را خواندم که چند بیت را در این مقال تقدیم دیدگان هنردوستان میکنم . 
آتشی بود ولی سوز و سیاووش نبود 
خبری بود ولی همت چاووش نبود 
قتنه ای بود ولی قصه ی فرهاد نبود 
شکری بود ولی شربت آغوش نبود 
ای دریغ از غزل قصه که در غصه عشق
درک هر زمزمه در مرتبه ی گوش نبود

1401/06/31 14:08
جهن یزداد

بدور از دو فرسنگ هر کس  بدید
همی  گفت اینست بد را کلید

1401/06/31 21:08
جهن یزداد

هر چه مینگرم  پیوسته ژول مول درست تر است
بدور از دو فرسنگ هرکس بدید
همی گفت  اینست بد را کلید
گذر بود چندان که جنگی سوار
میانش بکردی به تنگی  گذار

 چهار سوار بروند که خیابان بوده

1401/09/27 16:11
عبدالرضا فارسی

سنگ بر سبو زدن یعنی آزمایش کردن 

1403/05/15 07:08
Amir Kavan

چو خستو نیاید میانش به ار

ببرید و این دانم آیین و فر 

لطفا معنی کلمه: به ار: را  بگویید .ایا به معنی یک سلاح مثل اره می تواند باشد که بعد ازان ببرید امده. لطفا این معنی را با شعر های دیگری که فردوسی سروده مطابقت دهید و معنی را به فرمایید. من قانع نمی شوم اگر بفرمایید ار به منی اگر است

1403/06/05 20:09
پروانه اسماعیل زاده

ار همان اره است. در بیتی که دوستان شاهد آورده اند  اشاره به دو نیم شدن جمشید با اره به دست ضحاک دارد. 

در متون زرتشتی و یا روایات شفاهی هم به اره به دو نیم شدن جمشید  را داریم. 

 
1403/05/15 08:08
Amir Kavan

ه یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگر نه میانش ببرم به ارّ .

 .نه من بیش دارم ز جمشید فرّ
که ببرید بیور میانش به ارّ.

نمونه دیگری در شعر فردوسی برزگوار که:  ار: می تواند وسیله برنده ای باشد

1403/05/15 08:08
Amir Kavan

به یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگر نه میانش ببرم به ارّ 

1403/05/15 19:08
دانیال

سلام و درود؛
معنای ((پوشه چاک)) در بیت 39 چیه؟

1403/06/05 21:09
پروانه اسماعیل زاده

پوشه اشتباه تایپی است. درست آن "بوسه" است. 

چاک هم اسم صوت است.

یعنی بوسه صدادار