بخش ۲۱
چو با گیو کیخسرو آمد به زم
جهان چند ازو شاد و چندی دژم
نوندی به هر سو برافگند گیو
یکی نامه از شاه وز گیو نیو
که آمد ز توران جهاندار شاد
سر تخمهٔ نامور کیقباد
فرستادهٔ بختیار و سوار
خردمند و بینادل و دوستدار
گزین کرد ازان نامداران زم
بگفت آنچ بشنید از بیش و کم
بدو گفت ز ایدر برو باصفهان
بر نیو گودرز کشوادگان
بگویش که کیخسرو آمد به زم
که بادی نجست از بر او دژم
یکی نامه نزدیک کاووس شاه
فرستادهای چست بگرفت راه
هیونان کفک افگن بادپای
بجستند برسان آتش ز جای
فرستادهٔ گیو روشن روان
نخستین بیامد بر پهلوان
پیامش همی گفت و نامه بداد
جهان پهلوان نامه بر سر نهاد
ز بهر سیاووش ببارید آب
همی کرد نفرین بر افراسیاب
فرستاده شد نزد کاووس کی
ز یال هیونان بپالود خوی
چو آمد به نزدیک کاووس شاه
ز شادی خروش آمد از بارگاه
خبر شد به گیتی که فرزند شاه
جهانجوی کیخسرو آمد ز راه
سپهبد فرستاده را پیش خواند
بران نامهٔ گیو گوهر فشاند
جهانی به شادی بیاراستند
بهر جای رامشگران خواستند
ازان پس ز کشور مهان جهان
برفتند یکسر سوی اصفهان
بیاراست گودرز کاخ بلند
همه دیبهٔ خسروانی فگند
یکی تخت بنهاد پیکر به زر
بدو اندرون چند گونه گهر
یکی تاج با یاره و گوشوار
یکی طوق پر گوهر شاهوار
به زر و به گوهر بیاراست گاه
چنان چون بباید سزاوار شاه
سراسر همه شهر آیین ببست
بیاراست میدان و جای نشست
مهان سرافراز برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
برفتند هشتاد فرسنگ پیش
پذیره شدندش به آیین خویش
چو چشم سپهبد برآمد به شاه
همان گیو را دید با او به راه
چو آمد پدیدار با شاه گیو
پیاده شدند آن سواران نیو
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
ز درد سیاوش بسی یاد کرد
ستودش فراوان و کرد آفرین
چنین گفت کای شهریار زمین
ز تو چشم بدخواه تو دور باد
روان سیاوش پر از نور باد
جهاندار یزدان گوای منست
که دیدار تو رهنمای منست
سیاووش را زنده گر دیدمی
بدین گونه از دل نخندیدمی
بزرگان ایران همه پیش اوی
یکایک نهادند بر خاک روی
وزان جایگه شاد گشتند باز
فروزنده شد بخت گردن فراز
ببوسید چشم و سر گیو گفت
که بیرون کشیدی سپهر از نهفت
گزارندهٔ خواب و جنگی توی
گه چاره مرد درنگی توی
سوی خانهٔ پهلوان آمدند
همه شاد و روشن روان آمدند
ببودند یک هفته با می بدست
بیاراسته بزمگاه و نشست
به هشتم سوی شهر کاووس شاه
همه شاددل برگرفتند راه
چو کیخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوی و رنگ و نگار
بر آیین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پرخواسته
نشسته به هر جای رامشگران
گلاب و می و مشک با زعفران
همه یال اسپان پر از مشک و می
درم با شکر ریخته زیر پی
چو کاووس کی روی خسرو بدید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
بمالید بر چشم او چشم و روی
جوان جهانجوی بردش نماز
گرازان سوی تخت رفتند باز
فراوان ز ترکان بپرسید شاه
هم از تخت سالار توران سپاه
چنین پاسخ آورد کان کم خرد
به بد روی گیتی همی بسپرد
مرا چند ببسود و چندی بگفت
خرد با هنر کردم اندر نهفت
بترسیدم از کار و کردار او
بپیچیدم از رنج و تیمار او
اگر ویژه ابری شود در بار
کشنده پدر چون بود دوستدار
نخواند مرا موبد از آب پاک
که بپرستم او را پدر زیر خاک
کنون گیو چندی به سختی ببود
به توران مرا جست و رنج آزمود
اگر نیز رنجی نبودی جزین
که با من بیامد ز توران زمین
سرافراز دو پهلوان با سپاه
پس ما بیامد چو آتش به راه
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند به هندوستان بت پرست
گمانی نبردم که هرگز نهنگ
ز دریا بران سان برآید به جنگ
ازان پس که پیران بیامد چو شیر
میان بسته و بادپایی به زیر
به آب اندر آمد بسان نهنگ
که گفتی زمین را بسوزد به جنگ
بینداخت بر یال او بر کمند
سر پهلوان اندر آمد به بند
بخواهشگری رفتم ای شهریار
وگرنه بکندی سرش را ز بار
بدان کاو ز درد پدر خسته بود
ز بد گفتن ما زبان بسته بود
چنین تا لب رود جیحون به جنگ
نیاسود با گُرزهٔ گاورنگ
سرانجام بگذاشت جیحون به خشم
بآب و بکشتی نیفگند چشم
کسی را که چون او بود پهلوان
بود جاودان شاد و روشن روان
یکی کاخ کشواد بد در صطخر
که آزادگان را بدو بود فخر
چو از تخت کاووس برخاستند
به ایوان نو رفتن آراستند
همی رفت گودرز با شهریار
چو آمد بدان گلشن زرنگار
بر اورنگ زرینش بنشاندند
برو بر بسی آفرین خواندند
ببستند گردان ایران کمر
بجز طوس نوذر که پیچید سر
که او بود با کوس و زرینه کفش
هم او داشتی کاویانی درفش
ازان کار گودرز شد تیز مغز
برِ او پیامی فرستاد نغز
پیمبر سرافراز گیو دلیر
که چنگ یلان داشت و بازوی شیر
بدو گفت با طوس نوذر بگوی
که هنگام شادی بهانه مجوی
بزرگان و گردان ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین
چرا سر کشی تو به فرمان دیو
نبینی همی فر گیهان خدیو
اگر تو بپیچی ز فرمان شاه
مرا با تو کین خیزد و رزمگاه
فرستاده گیوست پیغام من
به دستوری نامدار انجمن
ز پیش پدر گیو بنمود پشت
دلش پر ز گفتارهای درشت
بیامد به طوس سپهبد بگفت
که این رای را با تو دیوست جفت
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوبست کردن فسوس
به ایران پس از رستم پیلتن
سرافرازتر کس منم ز انجمن
نبیره منوچهر شاه دلیر
که گیتی به تیغ اندر آورد زیر
همان شیر پرخاشجویم به جنگ
بدرم دل پیل و چنگ پلنگ
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید
نباشم بدین کار همداستان
ز خسرو مزن پیش من داستان
جهاندار کز تخم افراسیاب
نشانیم بخت اندر آید به خواب
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه نیکو بود با پلنگ
تو این رنجها را که بردی برست
که خسرو جوانست و کندآورست
کسی کاو بود شهریار زمین
هنر باید و گوهر و فر و دین
فریبرز کاووس فرزند شاه
سزاوارتر کس به تخت و کلاه
بهرسو ز دشمن ندارد نژاد
همش فر و برزست و هم نام و داد
دژم گیو برخاست از پیش او
که خام آمدش دانش و کیش او
بیامد به گودرز کشواد گفت
که فر و خرد نیست با طوس جفت
دو چشمش تو گویی نبیند همی
فریبرز را برگزیند همی
برآشفت گودرز و گفت از مهان
همی طوس کم باید اندر جهان
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
بزد کوس ز ایوان به میدان گذشت
سواران جنگی ده و دو هزار
برون رفت برگستوانور سوار
وزان رو بیامد سپهدار طوس
ببستند بر کوههٔ پیل کوس
ببستند گردان ایران میان
به پیش سپاه اختر کاویان
چو گودرز را دید و چندان سپاه
کزو تیره شد روی خورشید و ماه
یکی تخت بر کوههٔ ژنده پیل
ز پیروزه تابان به کردار نیل
جهانجوی کیخسرو تاجور
نشسته بران تخت و بسته کمر
به گرد اندرش ژندهپیلان دویست
تو گفتی به گیتی جز آن جای نیست
همی تافت زان تخت خسرو چو ماه
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه
غمی شد دل طوس و اندیشه کرد
که امروز اگر من بسازم نبرد
بسی کشته آید ز هر دو سپاه
ز ایران نه برخیزد این کینهگاه
نباشد جز از کام افراسیاب
سر بخت ترکان برآید ز خواب
بدیشان رسد تخت شاهنشهی
سرآید به ما روزگار مهی
خردمند مردی و جوینده راه
فرستاد نزدیک کاووس شاه
که از ما یکی گر برین دشت جنگ
نهد بر کمان پر تیر خدنگ
یکی کینه خیزد که افراسیاب
هم امشب همی آن ببیند به خواب
چو بشنید زینگونه گفتار شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
بر طوس و گودرز کشوادگان
گزیده سرافراز آزادگان
که بر درگه آیند بیانجمن
چنان چون بباید به نزدیک من
بشد طوس و گودرز نزدیک شاه
زبان برگشادند بر پیش گاه
بدو گفت شاه ای خردمند پیر
منه زهر برنده بر جام شیر
بنه تیغ و بگشای ز آهن میان
نباید کزین سود دارد زیان
چنین گفت طوس سپهبد به شاه
که گر شاه سیر آید از تخت و گاه
به فرزند باید که ماند جهان
بزرگی و دیهیم و تخت مهان
چو فرزند باشد نبیره کلاه
چرا برنهد برنشیند به گاه
بدو گفت گودرز کای کم خرد
ترا بخرد از مردمان نشمرد
به گیتی کسی چون سیاوش نبود
چنو راد و آزاد و خامش نبود
کنون این جهانجوی فرزند اوست
همویست گویی به چهر و به پوست
گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد
به توران و ایران چنو نیو کیست
چنین خام گفتارت از بهر چیست
دو چشمت نبیند همی چهر او
چنان برز و بالا و آن مهر او
به جیحون گذر کرد و کشتی نجست
به فر کیانی و رای درست
بسان فریدون کز اروند رود
گذشت و به کشتی نیامد فرود
ز مردی و از فرهٔ ایزدی
ازو دور شد چشم و دست بدی
تو نوذر نژادی نه بیگانهای
پدر تیز بود و تو دیوانهای
سلیح من ار با منستی کنون
بر و یالت آغشته گشتی به خون
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
سخن گوی لیکن همه دلپذیر
اگر تیغ تو هست سندان شکاف
سنانم بدرّد دل کوه قاف
وگر گُرز تو هست با سنگ و تاب
خدنگم بدوزد دل آفتاب
و گر تو ز کشواد داری نژاد
منم طوس نوذر مه و شاهزاد
بدو گفت گودرز چندین مگوی
که چندین نبینم ترا آب روی
به کاووس گفت ای جهاندار شاه
تو دل را مگردان ز آیین و راه
دو فرزند پرمایه را پیش خوان
سزاوار گاهند و هر دو جوان
ببین تا ز هر دو سزاوار کیست
که با برز و با فرهٔ ایزدیست
بدو تاج بسپار و دل شاد دار
چو فرزند بینی همی شهریار
بدو گفت کاووس کاین رای نیست
که فرزند هر دو به دل بر یکیست
یکی را چو من کرده باشم گزین
دل دیگر از من شود پر ز کین
یکی کار سازم که هر دو ز من
نگیرند کین اندرین انجمن
دو فرزند ما را کنون بر دو خیل
بباید شدن تا در اردبیل
به مرزی که آنجا دژ بهمنست
همه ساله پرخاش آهرمنست
برنجست ز آهرمن آتش پرست
نباشد بران مرز کس را نشست
ازیشان یکی کان بگیرد به تیغ
ندارم ازو تخت شاهی دریغ
چو بشنید گودرز و طوس این سخن
که افگند سالار هشیار بن
برین هر دو گشتند همداستان
ندانست ازین به کسی داستان
برین یک سخن دل بیاراستند
ز پیش جهاندار برخاستند
چو خورشید برزد سر از برج شیر
سپهر اندر آورد شب را به زیر
فریبرز با طوس نوذر دمان
به نزدیک شاه آمدند آن زمان
چنین گفت با شاه هشیار طوس
که من با سپهبد برم پیل و کوس
همان من کشم کاویانی درفش
رخ لعل دشمن کنم چون بنفش
کنون همچنین من ز درگاه شاه
بنه برنهم برنشانم سپاه
پس اندر فریبرز و کوس و درفش
هوا کرده از سم اسپان بنفش
چو فرزند را فر و برز کیان
بباشد نبیره نبندد میان
بدو گفت شاه ار تو رانی ز پیش
زمانه نگردد ز آیین خویش
بِرای خداوند خورشید و ماه
توان ساخت پیروزی و دستگاه
فریبرز را گر چنین است رای
تو لشکر بیارای و منشین ز پای
بشد طوس با کاویانی درفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش
فریبرز کاووس در قلبگاه
به پیش اندرون طوس و پیل و سپاه
چو نزدیک بهمن دژ اندر رسید
زمین همچو آتش همی بردمید
بشد طوس با لشکری جنگجوی
به تندی سوی دژ نهادند روی
سر بارهٔ دژ بد اندر هوا
ندیدند جنگ هوا کس روا
سنانها ز گرمی همی برفروخت
میان زره مرد جنگی بسوخت
جهان سر به سر گفتی از آتش است
هوا دام آهرمن سرکش است
سپهبد فریبرز را گفت مرد
به چیزی چو آید به دشت نبرد
به گُرز گران و به تیغ و کمند
بکوشد که آرد به چیزی گزند
به پیرامن دژ یکی راه نیست
ز آتش کسی را دل ای شاه نیست
میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی
بگشتند یک هفته گرد اندرش
بدیده ندیدند جای درش
به نومیدی از جنگ گشتند باز
نیامد بر از رنج راه دراز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو با گیو کیخسرو آمد به زم
جهان چند ازو شاد و چندی دژم
هوش مصنوعی: زمانی که گیو به همراه کیخسرو به زمین آمد، عدهای از این دیدار شاد بودند و عدهای دیگر ناراحت.
نوندی به هر سو برافگند گیو
یکی نامه از شاه وز گیو نیو
هوش مصنوعی: گیو به اطراف میدود و نامهای از طرف شاه به همراه دارد.
که آمد ز توران جهاندار شاد
سر تخمهٔ نامور کیقباد
هوش مصنوعی: کسی که از سرزمین توران به سوی ما آمد، خوشحال و سرشار از قدرت و افتخار است و نسل معروف کیقباد را به یاد میآورد.
فرستادهٔ بختیار و سوار
خردمند و بینادل و دوستدار
هوش مصنوعی: فرستادهای از سوی بختیار که سوارکاری دانا و بینا و دوستداشتنی است.
گزین کرد ازان نامداران زم
بگفت آنچ بشنید از بیش و کم
هوش مصنوعی: او از میان نامآاوران انتخاب کرد و آنچه را که از زیاد و کم شنیده بود، بیان کرد.
بدو گفت ز ایدر برو باصفهان
بر نیو گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: به او گفت: از اینجا برو به اصفهان و نیو گودرز کشوادگان.
بگویش که کیخسرو آمد به زم
که بادی نجست از بر او دژم
هوش مصنوعی: بگو که کیخسرو به زمین آمد، در حالی که هیچ باد و طوفانی نتوانست او را دور کند یا تحت تأثیر قرار دهد.
یکی نامه نزدیک کاووس شاه
فرستادهای چست بگرفت راه
هوش مصنوعی: کسی نامهای به کاووس شاه ارسال کرده و با شتاب به راه افتاده است.
هیونان کفک افگن بادپای
بجستند برسان آتش ز جای
هوش مصنوعی: مردم شجاع و دلاور به سرعت و با قدرت حرکت کردند و به کمک دیگران شتافتند تا آتش را از بین ببرند.
فرستادهٔ گیو روشن روان
نخستین بیامد بر پهلوان
هوش مصنوعی: فرستادهٔ گیو، که شخصیتی با روحی روشن و نیکو داشت، به نزد پهلوان اولین آمد.
پیامش همی گفت و نامه بداد
جهان پهلوان نامه بر سر نهاد
هوش مصنوعی: پیک پیامش را میبرد و نامهای نوشت. قهرمان بزرگ، نامه را بر سر گذاشت.
ز بهر سیاووش ببارید آب
همی کرد نفرین بر افراسیاب
هوش مصنوعی: به خاطر سیاووش، باران شدید میبارید و این باران نشاندهنده نفرین بر افراسیاب بود.
فرستاده شد نزد کاووس کی
ز یال هیونان بپالود خوی
هوش مصنوعی: فرستادهای به نزد کاووس رفت که از شجاعت و قدرت هیوانات صحبت کند و او را تحت تأثیر قرار دهد.
چو آمد به نزدیک کاووس شاه
ز شادی خروش آمد از بارگاه
هوش مصنوعی: وقتی کاووس شاه به نزدیکی آمد، شادی و سرور از داخل بارگاه بلند شد.
خبر شد به گیتی که فرزند شاه
جهانجوی کیخسرو آمد ز راه
هوش مصنوعی: در جهان خبر پخش شد که فرزند شاه بزرگ، کیخسرو، به راه افتاده است.
سپهبد فرستاده را پیش خواند
بران نامهٔ گیو گوهر فشاند
هوش مصنوعی: سپهبد، فرستاده را به حضور طلبید و نامهای که گیو نوشته بود را به او داد تا به دیگران برساند. در این باره مثل گوهری باارزش با او رفتار کرد.
جهانی به شادی بیاراستند
بهر جای رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: مردم دنیا را با شادمانی تزئین کردند و در هر مکان به دنبال هنرمندان و شادمانان بودند.
ازان پس ز کشور مهان جهان
برفتند یکسر سوی اصفهان
هوش مصنوعی: پس از آن، تمام بزرگان و شخصیتهای مهم از سرزمین خود خارج شدند و به سوی اصفهان رفتند.
بیاراست گودرز کاخ بلند
همه دیبهٔ خسروانی فگند
هوش مصنوعی: گودرز کاخ بلندی را با زیبایی تزیین کرد و همهٔ پارچههای ارزشمند و زربافت را در آن گسترد.
یکی تخت بنهاد پیکر به زر
بدو اندرون چند گونه گهر
هوش مصنوعی: یک تخت زیبا از طلا ساخته شد و درون آن چندین نوع جواهر قرار داده شد.
یکی تاج با یاره و گوشوار
یکی طوق پر گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: یکی تاج و گوشوارهای زیبا دارد، و یکی گردنبند پر از گوهر مانند شاه.
به زر و به گوهر بیاراست گاه
چنان چون بباید سزاوار شاه
هوش مصنوعی: با طلا و جواهر آنجا را زینت بخشید، به گونهای که شایستهی کاخ پادشاهی باشد.
سراسر همه شهر آیین ببست
بیاراست میدان و جای نشست
هوش مصنوعی: تمامی شهر را آماده جشن کردند و میدان و محل نشستن را تزیین کردند.
مهان سرافراز برخاستند
پذیره شدن را بیاراستند
هوش مصنوعی: مهمانان بزرگوار و برجسته با وقار و افتخار از جا بلند شدند و خود را برای پذیرایی آماده کردند.
برفتند هشتاد فرسنگ پیش
پذیره شدندش به آیین خویش
هوش مصنوعی: هشتاد فرسنگ دورتر رفتند و به شیوه خودشان از او استقبال کردند.
چو چشم سپهبد برآمد به شاه
همان گیو را دید با او به راه
هوش مصنوعی: زمانی که چشم فرمانده به اوج آمد، شاه گیو را در کنار خودش در راه مشاهده کرد.
چو آمد پدیدار با شاه گیو
پیاده شدند آن سواران نیو
هوش مصنوعی: وقتی که شاه گیو ظاهر شد، آن سواران پیاده شدند.
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
ز درد سیاوش بسی یاد کرد
هوش مصنوعی: از چشمانش، اشک زردی به خاطر درد سیاوش سرازیر شد و او به یاد او بسیار فکر کرد.
ستودش فراوان و کرد آفرین
چنین گفت کای شهریار زمین
هوش مصنوعی: او را بسیار ستایش کرد و برایش آفرین گفت و اینگونه ادامه داد: ای پادشاه زمین.
ز تو چشم بدخواه تو دور باد
روان سیاوش پر از نور باد
هوش مصنوعی: از تو بدخواهی دور باد و روح سیاوش پر از روشنی و صفا باشد.
جهاندار یزدان گوای منست
که دیدار تو رهنمای منست
هوش مصنوعی: خدای جهان، یزدان، پشتیبان من است و دیدارت، مسیر و راهنمای زندگی من به شمار میآید.
سیاووش را زنده گر دیدمی
بدین گونه از دل نخندیدمی
هوش مصنوعی: اگر سیاووش را زنده میدیدم، با این حالتی که بود، هرگز از دل خوشحال نمیشدم.
بزرگان ایران همه پیش اوی
یکایک نهادند بر خاک روی
هوش مصنوعی: بزرگان ایران همه به او احترام گذاشتند و به نشانهٔ ارادت، سر بر زمین نهادند.
وزان جایگه شاد گشتند باز
فروزنده شد بخت گردن فراز
هوش مصنوعی: از آن مکان، همه شاد شدند و شانس و بخت بلندمرتبه دوباره درخشید و روشن شد.
ببوسید چشم و سر گیو گفت
که بیرون کشیدی سپهر از نهفت
هوش مصنوعی: چشمان و سر گیو را بوسید و گفت که تو ستاره را از پنهان بیرون آوردی.
گزارندهٔ خواب و جنگی توی
گه چاره مرد درنگی توی
هوش مصنوعی: شخصی که خواب و جنگ را تجربه کرده، در مرحلهای از زندگیاش تصمیمگیری و صبر را فراموش کرده است.
سوی خانهٔ پهلوان آمدند
همه شاد و روشن روان آمدند
هوش مصنوعی: همه با خوشحالی و روحیهای شاد به خانهٔ پهلوان رفتند.
ببودند یک هفته با می بدست
بیاراسته بزمگاه و نشست
هوش مصنوعی: هفتهای را با نوشیدنی خوشگوار گذرانیدند و جشن و میهمانی زیبا برپا کردند و در کنار هم نشسته بودند.
به هشتم سوی شهر کاووس شاه
همه شاددل برگرفتند راه
هوش مصنوعی: همه با دل شاد به سمت شهر کاووس شاه حرکت کردند.
چو کیخسرو آمد بر شهریار
جهان گشت پر بوی و رنگ و نگار
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به پادشاهی رسید، جهان پر از زیبایی، رنگ و عطر شد.
بر آیین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پرخواسته
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز به زیبایی و نظم طراحی شده است، حتی در و دیوارهای آن به شکلی دلنشین و جذاب به نمایش درآمدهاند.
نشسته به هر جای رامشگران
گلاب و می و مشک با زعفران
هوش مصنوعی: در هر گوشهای که نوازندگان نشستهاند، عطر گل، شراب و مشک با زعفران است.
همه یال اسپان پر از مشک و می
درم با شکر ریخته زیر پی
هوش مصنوعی: تمام یالهای اسبان پر از عطر خوش مشک و شراب است و شکر هم زیر پای آنها ریخته شده است.
چو کاووس کی روی خسرو بدید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: وقتی کاووس، شاه، چهره خسرو را دید، اشکهایش از چشمانش بر صورتش ریخت.
فرود آمد از تخت و شد پیش اوی
بمالید بر چشم او چشم و روی
هوش مصنوعی: او از تخت پایین آمد و به پیش او رفت، و بر چشمان او دست کشید و بر چهرهاش نوازش کرد.
جوان جهانجوی بردش نماز
گرازان سوی تخت رفتند باز
هوش مصنوعی: جوان جویای دنیا، با شتاب به سوی تخت پادشاهی رفت و دید که در آنجا بر بسیاری از افراد نماز گزارده میشود.
فراوان ز ترکان بپرسید شاه
هم از تخت سالار توران سپاه
هوش مصنوعی: شاه از تعداد زیادی از ترکان سوال کرد و از آنها خواست تا درباره سالار سپاه تورانیان اطلاعات بدهند.
چنین پاسخ آورد کان کم خرد
به بد روی گیتی همی بسپرد
هوش مصنوعی: این فرد کمخرد به بدیهای این جهان پاسخ میدهد و به درستیِ کارهای خودش توجهی ندارد.
مرا چند ببسود و چندی بگفت
خرد با هنر کردم اندر نهفت
هوش مصنوعی: من مدتی را مورد توجه و محبت قرار گرفتم و مدتی هم به من اندیشه و عقل آموختند، که با هنر و ذوق خود در درون خود پنهان کردم.
بترسیدم از کار و کردار او
بپیچیدم از رنج و تیمار او
هوش مصنوعی: از رفتار و کردار او میترسم و از درد و رنجش فرار میکنم.
اگر ویژه ابری شود در بار
کشنده پدر چون بود دوستدار
هوش مصنوعی: اگر آسمان ابری شود و باران ببارد، پدر چگونه میتواند از دوستش حمایت کند؟
نخواند مرا موبد از آب پاک
که بپرستم او را پدر زیر خاک
هوش مصنوعی: موبد (روحانی) مرا از آب پاک نخواند، چون من پدرم را که زیر خاک است میپرستم.
کنون گیو چندی به سختی ببود
به توران مرا جست و رنج آزمود
هوش مصنوعی: اکنون گیو مدت زمانی را با سختی و دشواری در توران گذرانید و در جستجوی من با مشقت و苦ی مواجه شد.
اگر نیز رنجی نبودی جزین
که با من بیامد ز توران زمین
هوش مصنوعی: اگر غیر از این درد و رنجی وجود نداشت که تنها از سرزمین توران به من آمده، باز هم همین کافی بود.
سرافراز دو پهلوان با سپاه
پس ما بیامد چو آتش به راه
هوش مصنوعی: دو پهلوان با لشکر خود به جلو میآیند؛ مانند آتش که در مسیر گسترش مییابد.
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند به هندوستان بت پرست
هوش مصنوعی: من از گیو شنیدم که مانند یک فیل مست، وجود دارد که در هندوستان بتپرستی را نمیبیند.
گمانی نبردم که هرگز نهنگ
ز دریا بران سان برآید به جنگ
هوش مصنوعی: من هرگز تصور نمیکردم که نهنگی از دریا به این شکل خارج شود و به جنگ بیفتد.
ازان پس که پیران بیامد چو شیر
میان بسته و بادپایی به زیر
هوش مصنوعی: پس از آنکه سالخوردگان مانند شیر به میدان آمدند و قدرت و تسلط خود را نشان دادند، دیگر کسی نمیتواند در برابرشان مقاومت کند.
به آب اندر آمد بسان نهنگ
که گفتی زمین را بسوزد به جنگ
هوش مصنوعی: او مانند یک نهنگ به آب وارد شد، بهطوری که گویی میخواهد زمین را در جنگی بسوزاند.
بینداخت بر یال او بر کمند
سر پهلوان اندر آمد به بند
هوش مصنوعی: شخصی بر گردن اسب قهرمان کمندی انداخت و او را به دام انداخت.
بخواهشگری رفتم ای شهریار
وگرنه بکندی سرش را ز بار
هوش مصنوعی: به خاطر درخواست و خواهش از تو آمدم، ای پادشاه، وگرنه او به خاطر بار سنگینی که دارد، سرش را از خجالت پایین میآورد.
بدان کاو ز درد پدر خسته بود
ز بد گفتن ما زبان بسته بود
هوش مصنوعی: او که به خاطر درد و رنج پدرش خسته شده بود، از گفتن بدیهای ما زبانش بسته بود.
چنین تا لب رود جیحون به جنگ
نیاسود با گُرزهٔ گاورنگ
هوش مصنوعی: تا به حال در درگیری و جنگ در کنار رود جیحون آرام نگرفته، مانند شیر خاکستری رنگی که آماده حمله است.
سرانجام بگذاشت جیحون به خشم
بآب و بکشتی نیفگند چشم
هوش مصنوعی: در نهایت، جیحون با خشم و طغیانی که داشت، از کارش چشمپوشی نکرد و حادثهای بس تلخ را زیر آب به وقوع پیوست.
کسی را که چون او بود پهلوان
بود جاودان شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: کسی را که مانند او وجود داشته باشد، همیشه قهرمان باقی میماند و روحش شاد و روشن است.
یکی کاخ کشواد بد در صطخر
که آزادگان را بدو بود فخر
هوش مصنوعی: یک کاخ بزرگ و زیبا ساخته شد که آزادیخواهان به آن افتخار میکنند.
چو از تخت کاووس برخاستند
به ایوان نو رفتن آراستند
هوش مصنوعی: وقتی که کاووس از تخت سلطنت برخواست، آماده شدند تا به ایوان جدید بروند.
همی رفت گودرز با شهریار
چو آمد بدان گلشن زرنگار
هوش مصنوعی: گودرز به همراه پادشاه به سوی باغی زیبا و رنگارنگ در حال حرکت بود.
بر اورنگ زرینش بنشاندند
برو بر بسی آفرین خواندند
هوش مصنوعی: او را بر تخت زرینی نشاندند و به او بسیار آفرین و ستایش کردند.
ببستند گردان ایران کمر
بجز طوس نوذر که پیچید سر
هوش مصنوعی: همه نیروهای ایران به جز طوس، برای نبرد آماده شدند و تنها نوذر در این میدان با شجاعت ایستاده است.
که او بود با کوس و زرینه کفش
هم او داشتی کاویانی درفش
هوش مصنوعی: او کسی بود که با صدای بلند و کفشهای درخشانش، درفش کاویانی را نیز در اختیار داشت.
ازان کار گودرز شد تیز مغز
برِ او پیامی فرستاد نغز
هوش مصنوعی: گودرز به خاطر آن کار، فردی باهوش و زیرک شد و با مهارت پیامی زیبا برای او فرستاد.
پیمبر سرافراز گیو دلیر
که چنگ یلان داشت و بازوی شیر
هوش مصنوعی: اینجا به فردی بزرگ و شجاع اشاره میشود که مانند پیامبری با ویژگیهای برجسته و توانمندیهای عالی است. او دلیر و نیرومند است و از قدرت و شجاعت خود بهره میبرد، بهطوریکه میتواند با چنگالهای قوی و بازوهای نیرومند خود بر دشمنان غلبه کند.
بدو گفت با طوس نوذر بگوی
که هنگام شادی بهانه مجوی
هوش مصنوعی: به او بگو که تو با طوس (پادشاه)، نوذر را یادآوری کن که در زمان شادی، به دنبال بهانه نباشد و از خوشی لذت ببرد.
بزرگان و گردان ایران زمین
همه شاه را خواندند آفرین
هوش مصنوعی: سراسر سرزمین ایران، بزرگان و افراد مهم همه شاه را مورد ستایش قرار دادند.
چرا سر کشی تو به فرمان دیو
نبینی همی فر گیهان خدیو
هوش مصنوعی: چرا نمیدانی که سرکشی و طغیانت تنها به سود دیوان و نیروهای منفی است و در واقع تو را از لطف و هدایت خداوند دور میکند؟
اگر تو بپیچی ز فرمان شاه
مرا با تو کین خیزد و رزمگاه
هوش مصنوعی: اگر تو از دستورات و خواستههای پادشاه سرپیچی کنی، من به دشمنی و جنگ با تو میآیم.
فرستاده گیوست پیغام من
به دستوری نامدار انجمن
هوش مصنوعی: پیام من را به دستوری که معروف و مشهور است، توسط فرستاده گیو برسانید.
ز پیش پدر گیو بنمود پشت
دلش پر ز گفتارهای درشت
هوش مصنوعی: پسر گیو از نزد پدر خود رو برگرداند و نشان داد که دلش پر از سخنان تند و خشن است.
بیامد به طوس سپهبد بگفت
که این رای را با تو دیوست جفت
هوش مصنوعی: سپهبد به طوس آمد و گفت که این نقشه و اندیشهای که دارم، با تو همراه و همفکر نیست.
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس
که بر ما نه خوبست کردن فسوس
هوش مصنوعی: طوس وقتی پاسخ را شنید، گفت که برای ما نیکو نیست که در این مورد جدل کنیم یا بیهوده سخن بگوییم.
به ایران پس از رستم پیلتن
سرافرازتر کس منم ز انجمن
هوش مصنوعی: پس از رستم، که قهرمان بزرگ ایران بود، من تنها کسی هستم که در میان مردم ایران از نظر شجاعت و افتخار برجستهتر از دیگران هستم.
نبیره منوچهر شاه دلیر
که گیتی به تیغ اندر آورد زیر
هوش مصنوعی: حسین زادگان، نوهٔ منوچهر شاه دلیر، که توانست دنیا را به زیر سلطهٔ خود درآورد.
همان شیر پرخاشجویم به جنگ
بدرم دل پیل و چنگ پلنگ
هوش مصنوعی: من همان شیر جنگجو هستم که در نبرد بدر شرکت میکنم، دلی چون دل فیل و چنگی مانند چنگ پلنگ دارم.
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید
هوش مصنوعی: بیتردید، شما تصمیم دارید که بدون من قوانین و نظرات جدیدی در جهان ارائه دهید و به نوعی، رهبری و اداره آن را به شکلی نوین به دست بگیرید.
نباشم بدین کار همداستان
ز خسرو مزن پیش من داستان
هوش مصنوعی: من در این کار شریک نیستم، بنابراین از خسرو چیزی درباره من نگو.
جهاندار کز تخم افراسیاب
نشانیم بخت اندر آید به خواب
هوش مصنوعی: حاکمی که از نسل افراسیاب است، باعث میشود که بخت ما در خواب و کمحالت بیفتد.
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه نیکو بود با پلنگ
هوش مصنوعی: ما به پادشاهی از نسل پشنگ نیازی نداریم، زیرا که هم نشینی با او مثل دوستی با پلنگ مناسب نیست.
تو این رنجها را که بردی برست
که خسرو جوانست و کندآورست
هوش مصنوعی: تو این سختیها را که تحمل کردی، بدان که خسرو جوان و ناپخته است.
کسی کاو بود شهریار زمین
هنر باید و گوهر و فر و دین
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد فرمانروای زمین باشد، باید دارای هنر، گوهرهای ارزنده، وقار و اصول دینی باشد.
فریبرز کاووس فرزند شاه
سزاوارتر کس به تخت و کلاه
هوش مصنوعی: فریبرز، پسر کاووس، از همه بیشتر شایستهی نشستن بر تخت و داشتن تاج است.
بهرسو ز دشمن ندارد نژاد
همش فر و برزست و هم نام و داد
هوش مصنوعی: هیچ قومی از دشمنان هیچ چیز ندارد، بلکه فقط دارای شکوه و نام و داد است.
دژم گیو برخاست از پیش او
که خام آمدش دانش و کیش او
هوش مصنوعی: گیو با ناامیدی از پیش او برخاست، زیرا دانشی که داشت و باورهایش برایش کافی نبود.
بیامد به گودرز کشواد گفت
که فر و خرد نیست با طوس جفت
هوش مصنوعی: گودرز به کشواد خبر داد که قدرت و دانش با طوس همپای نیست.
دو چشمش تو گویی نبیند همی
فریبرز را برگزیند همی
هوش مصنوعی: چشمهای او به نظر میآید که فریبرز را نمیبیند و تنها کسی را انتخاب میکند که نظرش را جلب کرده است.
برآشفت گودرز و گفت از مهان
همی طوس کم باید اندر جهان
هوش مصنوعی: گودرز به شدت ناراحت شد و گفت که در میان بزرگان، طوس باید کمتر در جهان وجود داشته باشد.
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
بزد کوس ز ایوان به میدان گذشت
هوش مصنوعی: نبیره (نواده) پسر هفتاد و هشت عدد کَس را به خود همراه داشت و با صدای بوق (کوس) از ایوان به میدان بیرون رفت.
سواران جنگی ده و دو هزار
برون رفت برگستوانور سوار
هوش مصنوعی: ده هزار سوار جنگی از دژ بیرون رفتند و بر فراز میدان قرار گرفتند.
وزان رو بیامد سپهدار طوس
ببستند بر کوههٔ پیل کوس
هوش مصنوعی: از آنجا سپهدار طوس به میدان آمد و بر قلهٔ کوه، شیپورهای پیروزی را نواختند.
ببستند گردان ایران میان
به پیش سپاه اختر کاویان
هوش مصنوعی: گردان ایران به صف ایستادند و در برابر سپاه اختر کاویان قرار گرفتند.
چو گودرز را دید و چندان سپاه
کزو تیره شد روی خورشید و ماه
هوش مصنوعی: هنگامی که گودرز را دید، سپاه او به قدری زیاد بود که چنان سایهای بر افق افتاد که چهره خورشید و ماه را تاریک کرد.
یکی تخت بر کوههٔ ژنده پیل
ز پیروزه تابان به کردار نیل
هوش مصنوعی: یک تخت بر روی کوه بزرگ و کهن قرار دارد که از دور میدرخشد و مانند رنگ نیل آبی و زیباست.
جهانجوی کیخسرو تاجور
نشسته بران تخت و بسته کمر
هوش مصنوعی: کیخسرو، جهانگرد و پادشاه بزرگ، با تاجی درخشان بر سر، بر تخت سلطنت نشسته و کمربند خود را محکم کرده است.
به گرد اندرش ژندهپیلان دویست
تو گفتی به گیتی جز آن جای نیست
هوش مصنوعی: در اطراف او، افرادی با لباسهای کهنه و پاره جمع شدهاند و تو گویی در دنیا جایی بهتر از این نیست.
همی تافت زان تخت خسرو چو ماه
ز یاقوت رخشنده بر سر کلاه
هوش مصنوعی: از آن تخت پادشاهی همچون ماه، نوری درخشان و زیبا میتابید که مانند یاقوتی، بر بالای کلاهی درخشانی مینشست.
غمی شد دل طوس و اندیشه کرد
که امروز اگر من بسازم نبرد
هوش مصنوعی: دل طوس غمزده شد و در فکر افتاد که اگر امروز با من بجنگند، چه باید بکنم.
بسی کشته آید ز هر دو سپاه
ز ایران نه برخیزد این کینهگاه
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در جنگها از هر دو طرف به قتل خواهند رسید، اما هیچیک از این کینهها و دشمنیها از ایران برنمیخیزد.
نباشد جز از کام افراسیاب
سر بخت ترکان برآید ز خواب
هوش مصنوعی: بخت ترکان از دلآشوبها و خوابهایی که دارند، جز با فرمان و تسلط افراسیاب بیدار نمیشود. یعنی تنها قدرت و رهبری افراسیاب میتواند سرنوشت ترکان را تغییر دهد و آنها را از خواب غفلت بیدار کند.
بدیشان رسد تخت شاهنشهی
سرآید به ما روزگار مهی
هوش مصنوعی: اگر به آنها قدرت سلطنت برسد، روزگار خوشی برای ما آغاز خواهد شد.
خردمند مردی و جوینده راه
فرستاد نزدیک کاووس شاه
هوش مصنوعی: مردی دانا و زیرک به سوی کاووس شاه رفت تا راهی را برای رسیدن به هدفی مهم بیابد.
که از ما یکی گر برین دشت جنگ
نهد بر کمان پر تیر خدنگ
هوش مصنوعی: اگر یکی از ما در این دشت جنگ، کمان خود را پر از تیر کند و به سوی دشمن بزند،
یکی کینه خیزد که افراسیاب
هم امشب همی آن ببیند به خواب
هوش مصنوعی: امشب کسی به خواب میبیند که افراسیاب نیز او را در خواب میبیند و از او کینهای در دل دارد.
چو بشنید زینگونه گفتار شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه این سخنان را شنید، دستور داد تا دوباره به راه بازگردند.
بر طوس و گودرز کشوادگان
گزیده سرافراز آزادگان
هوش مصنوعی: در طوس و در کنار گودرز، افراد برگزیده و سرافراز از میان آزادگان حضور دارند.
که بر درگه آیند بیانجمن
چنان چون بباید به نزدیک من
هوش مصنوعی: کسانی که بدون جمع و جماعت به حضور من میآیند، باید به طریقی که شایسته است، بیایند.
بشد طوس و گودرز نزدیک شاه
زبان برگشادند بر پیش گاه
هوش مصنوعی: طوس و گودرز به نزد شاه رفتند و زبان به سخن گشودند در برابر او.
بدو گفت شاه ای خردمند پیر
منه زهر برنده بر جام شیر
هوش مصنوعی: شاه به آن خردمند پیر میگوید که به من زهر کشنده را بر جام شیر نریز.
بنه تیغ و بگشای ز آهن میان
نباید کزین سود دارد زیان
هوش مصنوعی: شمشیر را به دست بگیر و از وسط آن بگذر، چرا که این کار اگرچه ممکن است به نظر خوب بیاید، ولی در واقع به زیان خواهد بود.
چنین گفت طوس سپهبد به شاه
که گر شاه سیر آید از تخت و گاه
هوش مصنوعی: طوس، سردار بزرگ، به شاه گفت که اگر روزی شاه از تخت و مقامش خسته شود و بخواهد برای مدتی استراحت کند، آن زمان چه خواهد شد.
به فرزند باید که ماند جهان
بزرگی و دیهیم و تخت مهان
هوش مصنوعی: به فرزند باید توجه کرد و به او اهمیت داد، زیرا او نماد عظمت و قدرت در آینده است.
چو فرزند باشد نبیره کلاه
چرا برنهد برنشیند به گاه
هوش مصنوعی: اگر فرزندی وجود داشته باشد، چرا نواده کلاه را بر سر نمیگذارد یا در زمان مناسب برنمینشیند؟
بدو گفت گودرز کای کم خرد
ترا بخرد از مردمان نشمرد
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت: ای کمخرد، تو را از میان مردمان حساب نمیآورند.
به گیتی کسی چون سیاوش نبود
چنو راد و آزاد و خامش نبود
هوش مصنوعی: در این جهان، کسی همانند سیاوش وجود ندارد که به این اندازه دلیر، آزاد و بیصدا باشد.
کنون این جهانجوی فرزند اوست
همویست گویی به چهر و به پوست
هوش مصنوعی: اکنون این جهان و آنچه در آن است، فرزند اوست؛ به گونهای که گویی در صورت و پوست او نمایان است.
گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد
هوش مصنوعی: اگر کسی از نژاد باارزشی باشد، بهطور حتم از او کار نیکو و شایسته برمیآید؛ همانطور که کسی که از تخم شاهی به دنیا آمده، به خوبی و عدل رفتار خواهد کرد.
به توران و ایران چنو نیو کیست
چنین خام گفتارت از بهر چیست
هوش مصنوعی: چرا اینگونه سخن بیمهری میگویی درباره توران و ایران؟ چه کسی در این میان چنین خام و نادانانه صحبت میکند؟
دو چشمت نبیند همی چهر او
چنان برز و بالا و آن مهر او
هوش مصنوعی: چشمان تو نمیتوانند چهره او را ببینند، زیرا او آنقدر بلند و باعظمت است و همچنین آن عشق او نیز بسیار درخشان و نورانی است.
به جیحون گذر کرد و کشتی نجست
به فر کیانی و رای درست
هوش مصنوعی: کشتی که متعلق به شاهان کیانی بود، نتوانست از جیحون عبور کند و به مقصد برسد.
بسان فریدون کز اروند رود
گذشت و به کشتی نیامد فرود
هوش مصنوعی: مانند فریدون که از رود اروند عبور کرد و در کشتی نماند.
ز مردی و از فرهٔ ایزدی
ازو دور شد چشم و دست بدی
هوش مصنوعی: از مردانگی و از لطف الهی دور شد، چشم و دستش بد شد.
تو نوذر نژادی نه بیگانهای
پدر تیز بود و تو دیوانهای
هوش مصنوعی: تو از خانوادهای بزرگ و با أصالت هستی و هیچ ربطی به بیگانگان نداری، پدرت انسان تیزهوش و زیرکی بوده و تو اکنون به نوعی دیوانه شدهای.
سلیح من ار با منستی کنون
بر و یالت آغشته گشتی به خون
هوش مصنوعی: اگر سلاح من اکنون با توست، پس بال و پر شعرت به خون آغشته شده است.
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
سخن گوی لیکن همه دلپذیر
هوش مصنوعی: طوس به پیر خردمند گفت: سخن بگو، اما لطفاً فقط حرفهای خوش و دلپذیر بزن.
اگر تیغ تو هست سندان شکاف
سنانم بدرّد دل کوه قاف
هوش مصنوعی: اگر شمشیر تو بتواند کوه قاف را بترکاند، دل من هم به شدت درد میکشد.
وگر گُرز تو هست با سنگ و تاب
خدنگم بدوزد دل آفتاب
هوش مصنوعی: اگر چوبدست تو با سنگ و تیر و کمان باشد، دل آفتاب مرا به شدت تحت تأثیر قرار میدهد.
و گر تو ز کشواد داری نژاد
منم طوس نوذر مه و شاهزاد
هوش مصنوعی: اگر تو از نژاد شریف و حامل احترام هستی، من نیز از نسل طوس نوذر، که همانا ماه و شاهزاده است، میباشم.
بدو گفت گودرز چندین مگوی
که چندین نبینم ترا آب روی
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت: چرا اینقدر صحبت میکنی؟ من دیگر نمیتوانم تو را ببینم.
به کاووس گفت ای جهاندار شاه
تو دل را مگردان ز آیین و راه
هوش مصنوعی: کاووس، ای پادشاه بزرگ، دل خود را از اصول و راههای درست دور نکن.
دو فرزند پرمایه را پیش خوان
سزاوار گاهند و هر دو جوان
هوش مصنوعی: دو فرزند با ارزش و با استعداد باید بر سر سفرهای نشسته و مورد احترام قرار گیرند، و هر دو جوان و پرانرژی هستند.
ببین تا ز هر دو سزاوار کیست
که با برز و با فرهٔ ایزدیست
هوش مصنوعی: بنگر که از هر دو طرف، کدام یک سزاوار است و از ویژگیهای الهی برخوردار است.
بدو تاج بسپار و دل شاد دار
چو فرزند بینی همی شهریار
هوش مصنوعی: به او تاج بده و دلش را شاد کن، چون وقتی فرزند یک پادشاه را ببینی، خوشحال میشوی.
بدو گفت کاووس کاین رای نیست
که فرزند هر دو به دل بر یکیست
هوش مصنوعی: کاووس گفت: این فکر صحیح نیست که فرزند هر دو نفر باید به دل یکی باشد.
یکی را چو من کرده باشم گزین
دل دیگر از من شود پر ز کین
هوش مصنوعی: اگر من کسی را انتخاب کردهام، دل دیگری از من پر از کینه خواهد شد.
یکی کار سازم که هر دو ز من
نگیرند کین اندرین انجمن
هوش مصنوعی: من کاری میکنم که هر دو طرف از من راضی باشند و در این جمع هیچ کینهای به دل نگیرند.
دو فرزند ما را کنون بر دو خیل
بباید شدن تا در اردبیل
هوش مصنوعی: امروز دو فرزند ما باید به دو گروه بروند تا به اردبیل برسند.
به مرزی که آنجا دژ بهمنست
همه ساله پرخاش آهرمنست
هوش مصنوعی: در مرزی که دژ بهمن قرار دارد، هر ساله جنگ و درگیری با آهرمن برقرار است.
برنجست ز آهرمن آتش پرست
نباشد بران مرز کس را نشست
هوش مصنوعی: برنج در برابر آتش پرست آهرمن، هیچکس در آن مرز قرار نخواهد گرفت.
ازیشان یکی کان بگیرد به تیغ
ندارم ازو تخت شاهی دریغ
هوش مصنوعی: من از کسی که با شمشیر خود به مشقتی بیفتد، دل خوشی ندارم و برای تاج و تخت شاهی از او دریغ نمیکنم.
چو بشنید گودرز و طوس این سخن
که افگند سالار هشیار بن
هوش مصنوعی: وقتی گودرز و طوس این حرف را شنیدند که سالار هشیار بن را به زمین انداخته است، ناراحت شدند.
برین هر دو گشتند همداستان
ندانست ازین به کسی داستان
هوش مصنوعی: هر دو طرف بر سر یک موضوع به توافق رسیدند، اما هیچکس از این موضوع خبر نداشت.
برین یک سخن دل بیاراستند
ز پیش جهاندار برخاستند
هوش مصنوعی: به خاطر این یک سخن، دل را زینت بخشیدند و از پیشگاه فرمانروای جهانی برخواستند.
چو خورشید برزد سر از برج شیر
سپهر اندر آورد شب را به زیر
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از برج شیر طلوع کرد، شب را به زیر کشید و نور خود را در آسمان پاشید.
فریبرز با طوس نوذر دمان
به نزدیک شاه آمدند آن زمان
هوش مصنوعی: فریبرز و نوذر از طوس به نزد شاه رفتند در آن لحظه.
چنین گفت با شاه هشیار طوس
که من با سپهبد برم پیل و کوس
هوش مصنوعی: به شاه آگاه طوس گفت که من با فرمانده به میدان جنگ میروم تا جنگ و نبرد را آغاز کنم.
همان من کشم کاویانی درفش
رخ لعل دشمن کنم چون بنفش
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که پرچم کاویانی را به دوش میزنم و همچون درفش سرخ، با دشمنان مقابله میکنم.
کنون همچنین من ز درگاه شاه
بنه برنهم برنشانم سپاه
هوش مصنوعی: اکنون من از درگاه شاه به یاری میطلبم تا سپاه خود را آماده کنم و به میدان برسانم.
پس اندر فریبرز و کوس و درفش
هوا کرده از سم اسپان بنفش
هوش مصنوعی: پس در میان فریبرز و پرچم و سپر، صدای نعره و هیاهو از سمهای اسبهای بنفش به گوش میرسد.
چو فرزند را فر و برز کیان
بباشد نبیره نبندد میان
هوش مصنوعی: وقتی که فرزند دارای شرافت و مقام بالایی باشد، نوهٔ او نخواهد توانست در میان آن مقام و عظمت قرار بگیرد.
بدو گفت شاه ار تو رانی ز پیش
زمانه نگردد ز آیین خویش
هوش مصنوعی: شاه به او میگوید: اگر تو او را از خود برانی، زمانه هیچ تغییری در روش و سیرت خود نخواهد داد.
بِرای خداوند خورشید و ماه
توان ساخت پیروزی و دستگاه
هوش مصنوعی: برای خداوند میتوان روزی پر از نیکبختی و موفقیت را رقم زد، مانند خورشید و ماه که نشانههای روشنی در آسمانند.
فریبرز را گر چنین است رای
تو لشکر بیارای و منشین ز پای
هوش مصنوعی: اگر نظر تو این است که فریبرز چنین است، پس لشکری برای او آماده کن و از زمین ننشین.
بشد طوس با کاویانی درفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش
هوش مصنوعی: طوس به همراه درفش کاویانی، در پا به میدان رزم آمده و زرهای از زر بر پا کرده است.
فریبرز کاووس در قلبگاه
به پیش اندرون طوس و پیل و سپاه
هوش مصنوعی: فریبرز، کاووس را در مرکز شهر طوس، به همراه سربازان و فیلها، به پیش میبرد.
چو نزدیک بهمن دژ اندر رسید
زمین همچو آتش همی بردمید
هوش مصنوعی: وقتی بهمن به دژ نزدیک شد، زمین مانند آتش به شدت میلرزید.
بشد طوس با لشکری جنگجوی
به تندی سوی دژ نهادند روی
هوش مصنوعی: طوس به همراه جمعی از جنگجویان با سرعت به سوی دژ حرکت کردند.
سر بارهٔ دژ بد اندر هوا
ندیدند جنگ هوا کس روا
هوش مصنوعی: در بارهٔ دیوار دژ، جنگی در آسمان دیده نمیشود و کسی مجاز به چنین مبارزهای نیست.
سنانها ز گرمی همی برفروخت
میان زره مرد جنگی بسوخت
هوش مصنوعی: تیغههای نیزهها به خاطر گرما شعلهور شدند و در میان زره، جنگجویان را سوزاندند.
جهان سر به سر گفتی از آتش است
هوا دام آهرمن سرکش است
هوش مصنوعی: دنیا به طور کلی پر از آتش و گرماست و به نظر میرسد در این فضا، نیروهای شر و اهریمنی در حال فعالیت و تهاجم هستند.
سپهبد فریبرز را گفت مرد
به چیزی چو آید به دشت نبرد
هوش مصنوعی: سپهبد فریبرز به مردی گفت که وقتی به دشت جنگ میرسد، دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست.
به گُرز گران و به تیغ و کمند
بکوشد که آرد به چیزی گزند
هوش مصنوعی: او با تمام قدرت و ابزار خود تلاش میکند تا به هدفی برسد و به چیزی آسیب نرساند.
به پیرامن دژ یکی راه نیست
ز آتش کسی را دل ای شاه نیست
هوش مصنوعی: در اطراف دژ هیچ راهی وجود ندارد، زیرا دل هیچ کسی به خاطر آتش در امان نیست، ای پادشاه.
میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی
هوش مصنوعی: در وسط زره، بدن بارکش به شدت میسوزد و به آتش میافتد.
بگشتند یک هفته گرد اندرش
بدیده ندیدند جای درش
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، آنها دور آن شخص چرخیدند و هیچکس نتوانست جایی از او را ببیند.
به نومیدی از جنگ گشتند باز
نیامد بر از رنج راه دراز
هوش مصنوعی: آنها از ناامیدی به کنار رفتند و دیگر برنگشتند، زیرا راه طولانی و پر از رنج را طی کرده بودند.
حاشیه ها
1392/04/24 07:06
امین کیخا
بهمن فرشته ای مهین بوده است و وارون خویشکاری او را اکومن دیو در دست دارد .
1396/11/05 00:02
شهروز کبیری
در بیت:
اگر تیغ تو هست سندان شکاف
سنانم به درد دل کوه قاف
«به درد» اشتباه است و «بدرد» صحیح است. لطفا تصحیح بفرمایید.
1396/11/05 00:02
شهروز کبیری
در بیت:
برای خداوند خورشید و ماه
توان ساخت پیروزی و دستگاه
«برای» نادرست بوده و «به
رای» صحیح است.