گنجور

بخش ۲۲

چو آگاهی آمد به آزادگان
بر پیر گودرز کشوادگان
که طوس و فریبرز گشتند باز
نیارست رفتن بر دژ فراز
بیاراست پیلان و برخاست غو
بیامد سپاه جهاندار نو
یکی تخت زرین زبرجدنگار
نهاد از بر پیل و بستند بار
به گرد اندرش با درفش بنفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش
جهانجوی بر تخت زرین نشست
به سر برش تاجی و گرزی به دست
دو یاره ز یاقوت و طوقی به زر
به زر اندرون نقش کرده گهر
همی رفت لشکر گروها گروه
که از سم اسپان زمین شد چو کوه
چو نزدیک دژ شد همی برنشست
بپوشید درع و میان را ببست
نویسنده‌ای خواست بر پشت زین
یکی نامه فرمود با آفرین
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامهٔ خسروی
که این نامه از بندهٔ کردگار
جهانجوی کیخسرو نامدار
که از بند آهرمن بد بجست
به یزدان زد از هر بدی پاک دست
که اویست جاوید برتر خدای
خداوند نیکی ده و رهنمای
خداوند بهرام و کیوان و هور
خداوند فر و خداوند زور
مرا داد اورند و فر کیان
تن پیل و چنگال شیر ژیان
جهانی سراسر به شاهی مراست
در گاو تا برج ماهی مراست
گر این دژ بر و بوم آهرمنست
جهان آفرین را به دل دشمنست
به فر و به فرمان یزدان پاک
سراسر به گرز اندر آرم به خاک
و گر جادوان راست این دستگاه
مرا خود به جادو نباید سپاه
چو خم دوال کمند آورم
سر جادوان را به بند آورم
وگر خود خجسته سروش اندرست
به فرمان یزدان یکی لشکرست
همان من نه از دست آهرمنم
که از فر و برزست جان و تنم
به فرمان یزدان کند این تهی
که اینست پیمان شاهنشهی
یکی نیزه بگرفت خسرو به دست
همان نامه را بر سر نیزه بست
بسان درفشی برآورد راست
به گیتی به جز فر یزدان نخواست
بفرمود تا گیو با نیزه تفت
به نزدیک آن بر شده باره رفت
بدو گفت کاین نامهٔ پندمند
ببر سوی دیوار حصن بلند
بنه نامه و نام یزدان بخوان
بگردان عنان تیز و لختی ممان
بشد گیو نیزه گرفته به دست
پر از آفرین جان یزدان پرست
چو نامه به دیوار دژ برنهاد
به نام جهانجوی خسرو نژاد
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
پس آن چرمهٔ تیزرو باد کرد
شد آن نامهٔ نامور ناپدید
خروش آمد و خاک دژ بردمید
همانگه به فرمان یزدان پاک
ازان بارهٔ دژ برآمد تراک
تو گفتی که رعدست وقت بهار
خروش آمد از دشت و ز کوهسار
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
چه از باره دژ چه گرد سپاه
تو گفتی برآمد یکی تیره ابر
هوا شد به کردار کام هژبر
برانگیخت کیخسرو اسپ سیاه
چنین گفت با پهلوان سپاه
که بر دژ یکی تیر باران کنید
هوا را چو ابر بهاران کنید
برآمد یکی میغ بارش تگرگ
تگرگی که بردارد از ابر مرگ
ز دیوان بسی شد به پیکان هلاک
بسی زهره کفته فتاده به خاک
ازان پس یکی روشنی بردمید
شد آن تیرگی سر به سر ناپدید
جهان شد به کردار تابنده ماه
به نام جهاندار پیروز شاه
برآمد یکی باد با آفرین
هوا گشت خندان و روی زمین
برفتند دیوان به فرمان شاه
در دژ پدید آمد از جایگاه
به دژ در شد آن شاه آزادگان
ابا پیر گودرز کشوادگان
یکی شهر دید اندر آن دژ فراخ
پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ
بدانجای کان روشنی بردمید
سر بارهٔ دژ بشد ناپدید
بفرمود خسرو بدان جایگاه
یکی گنبدی تا به ابر سیاه
درازی و پهنای او ده کمند
به گرد اندرش طاقهای بلند
ز بیرون دو نیمی تگ تازی اسپ
برآورد و بنهاد آذرگشسپ
نشستند گرد اندرش موبدان
ستاره‌شناسان و هم بخردان
دران شارستان کرد چندان درنگ
که آتشکده گشت با بوی و رنگ
چو یک سال بگذشت لشکر براند
بنه بر نهاد و سپه برنشاند
چو آگاهی آمد به ایران ز شاه
ازان ایزدی فر و آن دستگاه
جهانی فرو ماند اندر شگفت
که کیخسرو آن فر و بالا گرفت
همه مهتران یک به یک با نثار
برفتند شادان بر شهریار
فریبرز پیش آمدش با گروه
از ایران سپاهی بکردار کوه
چو دیدش فرود آمد از تخت زر
ببوسید روی برادر پدر
نشاندش بر تخت زر شهریار
که بود از در یاره و گوشوار
همان طوس با کاویانی درفش
همی رفت با کوس و زرینه کفش
بیاورد و پیش جهاندار برد
زمین را ببوسید و او را سپرد
بدو گفت کاین کوس و زرینه کفش
به نیک اختری کاویانی درفش
ز لشکر ببین تا سزاوار کیست
یکی پهلوان از در کار کیست
ز گفتارها پوزش آورد پیش
بپیچید زان بیهده رای خویش
جهاندار پیروز بنواختش
بخندید و بر تخت بنشاختش
بدو گفت کین کاویانی درفش
هم آن پهلوانی و زرینه کفش
نبینم سزای کسی در سپاه
ترا زیبد این کار و این دستگاه
ترا پوزش اکنون نیاید به کار
نه بیگانه‌ای خواستی شهریار
چو پیروز برگشت شیر از نبرد
دل و دیدهٔ دشمنان تیره کرد
سوی پهلو پارس بنهاد روی
جوان بود و بیدار و دیهیم جوی
چو زو آگهی یافت کاووس کی
که آمد ز ره پور فرخنده پی
پذیره شدش با رخی ارغوان
ز شادی دل پیر گشته جوان
چو از دور خسرو نیا را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
پیاده شد و برد پیشش نماز
به دیدار او بد نیا را نیاز
بخندید و او را به بر در گرفت
نیایش سزاوار او برگرفت
وزانجا سوی کاخ رفتند باز
به تخت جهاندار دیهیم ساز
چو کاووس بر تخت زرین نشست
گرفت آن زمان دست خسرو به دست
بیاورد و بنشاند بر جای خویش
ز گنجور تاج کیان خواست پیش
ببوسید و بنهاد بر سرش تاج
به کرسی شد از نامور تخت عاج
ز گنجش زبرجد نثار آورید
بسی گوهر شاهوار آورید
بسی آفرین بر سیاوش بخواند
که خسرو به چهره جز او را نماند
ز پهلو برفتند آزادگان
سپهبد سران و گرانمایگان
به شاهی برو آفرین خواندند
همه زر و گوهر برافشاندند
جهان را چنین است ساز و نهاد
ز یک دست بستد به دیگر بداد
بدردیم ازین رفتن اندر فریب
زمانی فراز و زمانی نشیب
اگر دل توان داشتن شادمان
به شادی چرا نگذرانی زمان
به خوشی بناز و به خوبی ببخش
مکن روز را بر دل خویش رخش
ترا داد و فرزند را هم دهد
درختی که از بیخ تو برجهد
نبینی که گنجش پر از خواستست
جهانی به خوبی بیاراستست
کمی نیست در بخشش دادگر
فزونی بخوردست انده مخور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگاهی آمد به آزادگان
بر پیر گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: وقتی آزادگان به آگاهی و درک عمیق برسند، بر پیر گودرز که نماد پایداری و جوانمردی است، اتکا می‌کنند.
که طوس و فریبرز گشتند باز
نیارست رفتن بر دژ فراز
هوش مصنوعی: طوس و فریبرز دوباره نتوانستند بر روی دژ بالا بروند.
بیاراست پیلان و برخاست غو
بیامد سپاه جهاندار نو
هوش مصنوعی: فیل‌ها را تزئین کردند و سر و صدایی برپا شد. سپاه فرمانروای جهان آمد.
یکی تخت زرین زبرجدنگار
نهاد از بر پیل و بستند بار
هوش مصنوعی: فردی تختی از زر و جواهرات زیبا بر روی یک فیل قرار داد و بار سنگینی را بر روی آن قرار داد.
به گرد اندرش با درفش بنفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش
هوش مصنوعی: در اطراف او با پرچم بنفش ایستاده‌اند و او در زیر آن پرچم، کفش‌های زرین پوشیده است.
جهانجوی بر تخت زرین نشست
به سر برش تاجی و گرزی به دست
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی دنیا و مادیات است، بر روی تختی زرین نشسته و بر سرش تاجی قرار دارد و در دستش گرزی دارد.
دو یاره ز یاقوت و طوقی به زر
به زر اندرون نقش کرده گهر
هوش مصنوعی: دو دوست، یکی از یاقوت و دیگری از طلا، در درون خود نگین‌های زیبا و گرانبهایی را به تصویر کشیده‌اند.
همی رفت لشکر گروها گروه
که از سم اسپان زمین شد چو کوه
هوش مصنوعی: لشکرها گروه گروه در حال حرکت بودند و صدای سم اسب‌ها به قدری بلند بود که زمین به لرزه درآمد و مانند کوهی محکم و استوار به نظر می‌رسید.
چو نزدیک دژ شد همی برنشست
بپوشید درع و میان را ببست
هوش مصنوعی: زمانی که به دژ نزدیک شد، سوار بر اسب شد و زره بر تن کرد و میان خود را بست.
نویسنده‌ای خواست بر پشت زین
یکی نامه فرمود با آفرین
هوش مصنوعی: نویسنده‌ای تصمیم گرفت نامه‌ای را بر پشت زین بنویسد و آن را با تحسین آغاز کرد.
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامهٔ خسروی
هوش مصنوعی: درست مانند اینکه بر روی پوست یک پهلو، عطر خوشبویی نوشته شده باشد، گویی بر آن نوشته‌اند که متعلق به یک پادشاه است.
که این نامه از بندهٔ کردگار
جهانجوی کیخسرو نامدار
هوش مصنوعی: این نامه از سوی کسی است که بنده و خدمت‌گذار خداوند جهان و کیخسرو بزرگ و معروف است.
که از بند آهرمن بد بجست
به یزدان زد از هر بدی پاک دست
هوش مصنوعی: کسی که از چنگ شیطان رهایی یافت و خود را به خدا نزدیک کرد و از هر گونه بدی دور ماند.
که اویست جاوید برتر خدای
خداوند نیکی ده و رهنمای
هوش مصنوعی: اوست همیشه و برتر از همه خداوندی که نیکی می‌دهد و راه را نشان می‌دهد.
خداوند بهرام و کیوان و هور
خداوند فر و خداوند زور
هوش مصنوعی: خداوندی که آغازگر آسمان‌ها و ستاره‌هاست، هم اوست که برتر و نیرومند است.
مرا داد اورند و فر کیان
تن پیل و چنگال شیر ژیان
هوش مصنوعی: مرا در برابر قدرت و حکمرانی خود، به مانند یک شیر نیرومند و تنومند به جنگ و جدال می‌فرستند.
جهانی سراسر به شاهی مراست
در گاو تا برج ماهی مراست
هوش مصنوعی: جهان به تمام زیبایی و شکوه خود برای من مانند یک سلطنت است، در حالی که درِ ورود به این سرزمین پر از نعمت و شگفتی، همچون یک گاو در زیر برج ماهی است.
گر این دژ بر و بوم آهرمنست
جهان آفرین را به دل دشمنست
هوش مصنوعی: اگر این قلعه و سرزمین متعلق به اهریمن باشد، پس آفریدگار جهان در دل دشمنان حضور دارد.
به فر و به فرمان یزدان پاک
سراسر به گرز اندر آرم به خاک
هوش مصنوعی: با توان و اراده خداوند بزرگ، به طور کامل و با قدرت دشمنان را بر زمین می‌زنم.
و گر جادوان راست این دستگاه
مرا خود به جادو نباید سپاه
هوش مصنوعی: اگر جادوگران واقعاً این سیستم را به دست داشته باشند، پس باید خودشان از جادو برای آن استفاده کنند و نیازی به نیروهای دیگر نیست.
چو خم دوال کمند آورم
سر جادوان را به بند آورم
هوش مصنوعی: وقتی که دوال یا خم را به کار می‌برم، می‌توانم سر جادوان را در بند کنم و به تسلط بر آن‌ها برسم.
وگر خود خجسته سروش اندرست
به فرمان یزدان یکی لشکرست
هوش مصنوعی: اگر صدای خوشی در وجود کسی باشد، به فرمان خداوند او مانند یک لشکر قدرتمند است.
همان من نه از دست آهرمنم
که از فر و برزست جان و تنم
هوش مصنوعی: من همانند گذشته‌ام و از انرژی و جاذبه درونی خودم بهره‌مندم، نه اینکه تحت تأثیر نیروهای منفی باشم که بر جان و وجودم تأثیر بگذارد.
به فرمان یزدان کند این تهی
که اینست پیمان شاهنشهی
هوش مصنوعی: به اراده خداوند، این خالی (بی‌محتوا) به وجود آمده است، زیرا این همان پیمان و عهدی است که متعلق به پادشاهی بزرگ است.
یکی نیزه بگرفت خسرو به دست
همان نامه را بر سر نیزه بست
هوش مصنوعی: خسرو یک نیزه برداشت و نامه‌ای را روی سر آن نیزه بست.
بسان درفشی برآورد راست
به گیتی به جز فر یزدان نخواست
هوش مصنوعی: مانند پرچم بلندی که به طور راست بر افراشته می‌شود، در جهان جز زیبایی و بزرگی خداوند، چیز دیگری را نخواست.
بفرمود تا گیو با نیزه تفت
به نزدیک آن بر شده باره رفت
هوش مصنوعی: حکم کرد تا گیو با نیزه تیز به نزد آن موجودی که به سمتش رفته بود، برود.
بدو گفت کاین نامهٔ پندمند
ببر سوی دیوار حصن بلند
هوش مصنوعی: او به او گفت که این نامهٔ پر از پند و نصیحت را به دیوار قلعهٔ بلند ببرد.
بنه نامه و نام یزدان بخوان
بگردان عنان تیز و لختی ممان
هوش مصنوعی: دوست عزیز، نامه و نام خداوند را بخوان و با سرعت و دقت حرکت کن. کمی توقف کن تا در مسیر درست هدایت شوی.
بشد گیو نیزه گرفته به دست
پر از آفرین جان یزدان پرست
هوش مصنوعی: گیو، نیزه‌ای در دست گرفته و آماده است، با روحی پر از ستایش برای جان یزدان.
چو نامه به دیوار دژ برنهاد
به نام جهانجوی خسرو نژاد
هوش مصنوعی: وقتی نامه‌ای بر روی دیوار دژ قرار دادند به نام خسرو، که جهان را جستجو می‌کند و نژادش از بهترین‌هاست.
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
پس آن چرمهٔ تیزرو باد کرد
هوش مصنوعی: از خالق نیکی و بخشش یاد کرد و سپس آن باد تند را به حرکت درآورد.
شد آن نامهٔ نامور ناپدید
خروش آمد و خاک دژ بردمید
هوش مصنوعی: نامه‌ای معروف و ارزشمند ناپدید شد و در نتیجه، صدای بلندی به گوش رسید و خاک دژ به حرکت درآمد.
همانگه به فرمان یزدان پاک
ازان بارهٔ دژ برآمد تراک
هوش مصنوعی: در همان لحظه به دستور خدای پاک، از دژ به بیرون آمدی.
تو گفتی که رعدست وقت بهار
خروش آمد از دشت و ز کوهسار
هوش مصنوعی: تو گفتی که در بهار صدای رعد و برق به گوش می‌رسد و از دشت و کوه‌ها آواز طبیعت برخاست.
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
چه از باره دژ چه گرد سپاه
هوش مصنوعی: جهان به شکل چهره‌ای سیاه و زنگ‌زده درآمده است، خواه از دیوار دژ باشد یا از گرد و غبار سپاه.
تو گفتی برآمد یکی تیره ابر
هوا شد به کردار کام هژبر
هوش مصنوعی: تو گفتی که یک ابری در آسمان ظاهر شد و هوا به شکل چیزی شبیه به بخت بد درآمد.
برانگیخت کیخسرو اسپ سیاه
چنین گفت با پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: کیخسرو، اسب سیاه را به جنب و جوش آورد و به پهلوانان سپاه چنین گفت.
که بر دژ یکی تیر باران کنید
هوا را چو ابر بهاران کنید
هوش مصنوعی: تیراندازی به دژ را آغاز کنید و هوا را مانند باران بهاری پر از طراوت و زندگی کنید.
برآمد یکی میغ بارش تگرگ
تگرگی که بردارد از ابر مرگ
هوش مصنوعی: ابرهایی بر افراشته شدند که باران تگرگ می‌بارند، تگرگی که نشانه‌ای از مرگ را از ابرها بر می‌دارد.
ز دیوان بسی شد به پیکان هلاک
بسی زهره کفته فتاده به خاک
هوش مصنوعی: از کتاب‌های بسیاری، نابودی‌های زیادی به وسیله تیرها رخ داده، و بسیاری از دل‌های شجاع، به خاک افتاده و از پا درآمده‌اند.
ازان پس یکی روشنی بردمید
شد آن تیرگی سر به سر ناپدید
هوش مصنوعی: پس از آن، نوری را به همراه خود آوردم و تمام تیرگی‌ها و مشکلات ناپدید شدند.
جهان شد به کردار تابنده ماه
به نام جهاندار پیروز شاه
هوش مصنوعی: جهان همچون ماه روشن و درخشان شده است و این به خاطر نام پادشاهی است که پیروز و موفق است.
برآمد یکی باد با آفرین
هوا گشت خندان و روی زمین
هوش مصنوعی: یک باد خوش و تازه وزیدن شروع کرد و هوا را شاداب کرد، به طوری که زمین نیز به چهره‌ای خندان درآمد.
برفتند دیوان به فرمان شاه
در دژ پدید آمد از جایگاه
هوش مصنوعی: دیوان به دستور شاه به راه افتادند و در دژ، از مکانی که بودند، ظاهر شدند.
به دژ در شد آن شاه آزادگان
ابا پیر گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: شاه آزادگان به دژ وارد شد، در حالی که پیر گودرز شخصیت برجسته‌ای در میان مردم بود.
یکی شهر دید اندر آن دژ فراخ
پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ
هوش مصنوعی: شخصی شهری را مشاهده کرد که در آن دژی بزرگ وجود داشت و پر از باغ‌ها، میدان‌ها، ایوان‌ها و کاخ‌ها بود.
بدانجای کان روشنی بردمید
سر بارهٔ دژ بشد ناپدید
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که نور، بر فراز دژ تابید و در آن لحظه، از نظر پنهان شدم.
بفرمود خسرو بدان جایگاه
یکی گنبدی تا به ابر سیاه
هوش مصنوعی: خسرو دستور داد که در آن مکان یک گنبد ساخته شود تا با ابرهای تیره همخوانی داشته باشد.
درازی و پهنای او ده کمند
به گرد اندرش طاقهای بلند
هوش مصنوعی: چشم‌های او به قدری دراز و وسیع است که به دور آن، ده کمند بزرگ حلقه زده است.
ز بیرون دو نیمی تگ تازی اسپ
برآورد و بنهاد آذرگشسپ
هوش مصنوعی: از بیرون دو نیمه، اسب تازی‌ای برآشفت و آتش‌افروز را در برابر گذاشت.
نشستند گرد اندرش موبدان
ستاره‌شناسان و هم بخردان
هوش مصنوعی: در پیرامون او، دانشمندان نجوم و خردمندان گرد هم آمده‌اند.
دران شارستان کرد چندان درنگ
که آتشکده گشت با بوی و رنگ
هوش مصنوعی: در آن محل، به قدری وقت صرف کردند که تبدیل به جایی شد با عطر و رنگی شبیه آتشکده.
چو یک سال بگذشت لشکر براند
بنه بر نهاد و سپه برنشاند
هوش مصنوعی: بعد از گذشت یک سال، لشکری آماده شد و سپاهی را به راه انداختند.
چو آگاهی آمد به ایران ز شاه
ازان ایزدی فر و آن دستگاه
هوش مصنوعی: وقتی خبر رسید که در ایران شاه با ویژگی‌های الهی و آن قدرت و جایگاه خاصش حضور دارد.
جهانی فرو ماند اندر شگفت
که کیخسرو آن فر و بالا گرفت
هوش مصنوعی: دنیا در شگفت مانده است که کیخسرو چطور آنقدر شکوه و عظمت پیدا کرده است.
همه مهتران یک به یک با نثار
برفتند شادان بر شهریار
هوش مصنوعی: همه بزرگان و سرشناسان یکی یکی با شادی و خوشحالی به پیش شاه رفتند و برای او احترام نشان دادند.
فریبرز پیش آمدش با گروه
از ایران سپاهی بکردار کوه
هوش مصنوعی: فریبرز با گروهی از سپاهیان ایرانی به سمت کوه حرکت کردند.
چو دیدش فرود آمد از تخت زر
ببوسید روی برادر پدر
هوش مصنوعی: زمانی که او را دید، از تخت زرین پایین آمد و چهره برادر پدرش را بوسید.
نشاندش بر تخت زر شهریار
که بود از در یاره و گوشوار
هوش مصنوعی: او را بر تخت زرین پادشاهی نشاند که از سادگی و زینت گوشواره‌ها برخوردار بود.
همان طوس با کاویانی درفش
همی رفت با کوس و زرینه کفش
هوش مصنوعی: طوس به همراه درفش کاویان و با زرهی زیبا بر پا، در حال حرکت و سوار بر اسب است.
بیاورد و پیش جهاندار برد
زمین را ببوسید و او را سپرد
هوش مصنوعی: او را به نزد پادشاه آورد، زمین را بوسید و او را به پادشاه سپرد.
بدو گفت کاین کوس و زرینه کفش
به نیک اختری کاویانی درفش
هوش مصنوعی: به او گفت که این نوای داغ و این کفش طلایی به دلیل ستاره‌ای نیکو به نشانه‌ی قدرت و سروری است.
ز لشکر ببین تا سزاوار کیست
یکی پهلوان از در کار کیست
هوش مصنوعی: از میان سربازان، بیندیش که کیست لایق و شایسته، و در بین آن‌ها، چه کسی پهلوانی است که در میدان نبرد شایستگی خود را نشان می‌دهد.
ز گفتارها پوزش آورد پیش
بپیچید زان بیهده رای خویش
هوش مصنوعی: از گفتارهای خود عذرخواهی کرد و از نظر نادرستش به آرامی فاصله گرفت.
جهاندار پیروز بنواختش
بخندید و بر تخت بنشاختش
هوش مصنوعی: جهاندار موفق به او محبت کرد، لبخندی به او زد و او را به تخت نشاند.
بدو گفت کین کاویانی درفش
هم آن پهلوانی و زرینه کفش
هوش مصنوعی: او به او گفت که این درفش کاویانی و همچنین آن مرد پهلوان و کفش زرین، همه از نشانه‌های بزرگی و قدرت هستند.
نبینم سزای کسی در سپاه
ترا زیبد این کار و این دستگاه
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم ببینم که کسی در سپاه تو شایسته‌ی این کار و این تجهیزات باشد.
ترا پوزش اکنون نیاید به کار
نه بیگانه‌ای خواستی شهریار
هوش مصنوعی: حالا معذرت‌خواهی تو هیچ فایده‌ای ندارد، چون نه تو بیگانه‌ای که بخواهی به‌عنوان پادشاه از من درخواست کنی.
چو پیروز برگشت شیر از نبرد
دل و دیدهٔ دشمنان تیره کرد
هوش مصنوعی: وقتی شیر پیروز از میدان نبرد بازگشت، دل و چشمان دشمنان را تاریک و ناامید کرد.
سوی پهلو پارس بنهاد روی
جوان بود و بیدار و دیهیم جوی
هوش مصنوعی: جوانی با چهره‌ای زیبا و هوشیار به سمت پهلو پارس حرکت کرد و در جستجوی تاج و سروری بود.
چو زو آگهی یافت کاووس کی
که آمد ز ره پور فرخنده پی
هوش مصنوعی: وقتی کاووس از وضعیت او آگاه شد، متوجه شد که فرزند خوشبختی به راه آمده است.
پذیره شدش با رخی ارغوان
ز شادی دل پیر گشته جوان
هوش مصنوعی: او با چهره‌ای به رنگ ارغوان، به استقبال آمد و دل پیر را از شادی جوان کرد.
چو از دور خسرو نیا را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی از دور خسرو نیا را دید، لبخند زد و با دل شاد احساس خوشحالی کرد.
پیاده شد و برد پیشش نماز
به دیدار او بد نیا را نیاز
هوش مصنوعی: او پیاده شد و به سمت او رفت تا در دیدار او نماز بخواند، زیرا به او بسیار نیاز داشت.
بخندید و او را به بر در گرفت
نیایش سزاوار او برگرفت
هوش مصنوعی: با لبخند به او نزدیک شد و او را در آغوش گرفت و دعایی را که شایسته‌اش بود، به جا آورد.
وزانجا سوی کاخ رفتند باز
به تخت جهاندار دیهیم ساز
هوش مصنوعی: از آنجا به سوی کاخ بازگشتند و crown را آماده کردند تا بر تخت پادشاهی بنشیند.
چو کاووس بر تخت زرین نشست
گرفت آن زمان دست خسرو به دست
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس بر تخت زرین نشسته بود، بلافاصله دست خسرو را در دست گرفت.
بیاورد و بنشاند بر جای خویش
ز گنجور تاج کیان خواست پیش
هوش مصنوعی: بیار و بنشان او را بر جایگاه خود، از گنجور تاج کیان را خواست.
ببوسید و بنهاد بر سرش تاج
به کرسی شد از نامور تخت عاج
هوش مصنوعی: او را بوسید و تاجی بر سرش گذاشت، و به این ترتیب او بر روی تختی باشکوه نشسته و مقام و نامی شایسته پیدا کرد.
ز گنجش زبرجد نثار آورید
بسی گوهر شاهوار آورید
هوش مصنوعی: از گنجشک زبرجد، فراوان گوهرهای ارزشمند چون شاهوار به همراه آورید.
بسی آفرین بر سیاوش بخواند
که خسرو به چهره جز او را نماند
هوش مصنوعی: به سیاوش بسیار احترام و ستایش می‌کنند، زیرا هیچ‌کس جز او در چهره خسرو دیده نمی‌شود.
ز پهلو برفتند آزادگان
سپهبد سران و گرانمایگان
هوش مصنوعی: آزادگان و فرماندهان بزرگ با شجاعت و دلاوری حرکت کردند.
به شاهی برو آفرین خواندند
همه زر و گوهر برافشاندند
هوش مصنوعی: همه به شادباشی و تبریک گفتن به پادشاه رفتند و طلا و جواهرات را به نشانه‌ی احترام و ارادت پراکنده کردند.
جهان را چنین است ساز و نهاد
ز یک دست بستد به دیگر بداد
هوش مصنوعی: جهان به این صورت ساخته شده است که با یک دست چیزی را می‌گیرد و با دست دیگر چیزی را می‌دهد.
بدردیم ازین رفتن اندر فریب
زمانی فراز و زمانی نشیب
هوش مصنوعی: ما از این رفتن رنج می‌کشیم، زیرا دچار فریب زمان می‌شویم؛ گاهی بالا می‌رویم و گاهی پایین می‌آییم.
اگر دل توان داشتن شادمان
به شادی چرا نگذرانی زمان
هوش مصنوعی: اگر دل می‌تواند شاد باشد، چرا زمان را در غم و اندوه می‌گذرانی؟
به خوشی بناز و به خوبی ببخش
مکن روز را بر دل خویش رخش
هوش مصنوعی: به شادی دل خود را شاد کن و با نیکی بهترین لحظات را برای خود به وجود بیاور. روز را بر دل خود تنگمدار و خوشی را در زندگی تجربه کن.
ترا داد و فرزند را هم دهد
درختی که از بیخ تو برجهد
هوش مصنوعی: درختی که از ریشه‌ات رشد کند، به تو و فرزندت نعمت خواهد داد.
نبینی که گنجش پر از خواستست
جهانی به خوبی بیاراستست
هوش مصنوعی: نگاه نکن که گنجشکی کوچک پر از آرزوهاست، دنیا به زیبایی تزئین شده است.
کمی نیست در بخشش دادگر
فزونی بخوردست انده مخور
هوش مصنوعی: بخشش و کرامت خداوند بسیار فراوان است، بنابراین نگران نباش و اندوهی به دل راه نده.

حاشیه ها

1394/08/10 14:11
شهرزاد صنعتی

در این مصرع : چو از دود خسرو نیا را بدید
به جای دور ؛ دود نوشته شده

1396/12/09 14:03
مهدی

همچنین در نامه کیخسرو، دو نوبت جاودان به غلط به جای جادوان آمده است

1399/06/09 16:09
علی

لطفا تصحیح شود:
و گر جاودان راست این دستگاه ----> و گر جادوان راست این دستگاه
سر جاودان را به بند آورم ----> سر جادوان را به بند آورم
چو از دود خسرو نیا را بدید ----> چو از دور خسرو نیا را بدید

1402/12/11 10:03
جهن یزداد

شاهنامه نیز از تازش تازی پرستان در پناه نماند گرچه فردوسی هیچ دشمنی با زبان عربی نداشته با اینهمه او از اغاز کار خود را میشناخته و زبان خدای نامک هم پاک و پاکیزه بوده دگر نیازی به کار بردن واژگان عربی نداشت  گرچه یک چند واژه عربی را گاهی بکار میبرد با اینهمه  از دستبردهای دیوانه واری که به شاهنامه زده اند  پیداست که باید به نود و پنج درصد واژگان عربی که به شاهنامه افزوده اند بدگمان باشیم  برای نمونه    خرداد ماه را که قافیه بوده  انرا خرداد شهر کرده اند سپس  در لخت روبرو  تخت و جاه را به  تخت بهر  جایگرین کرده اند

 دگر انکه هرچه دست نویسها پیشتر میایند  می بینیم که دیوانه وار  وازگان پارسی را به  واژ عربی   میگردانند

زین رو به هیچ گونه نمیتوان باور کرد که  فردوسی در شاه  نامه گفته باشد درع 

او شاهنامه را برای ایرانیان سرود برای همه ایرانیان برای چوپان  برزگر ودانشمند و شهریار  
برای درباریان  نگفته که بخواهد با عربی خایی خودشیرینی کند که بجای رخت بگید درع

درع یا هر واژ عربی در سروده خاقانی یا امیری معزی با واژگان دگر همخوانی دارد اما در سروده عربی جایی ندارند سروده باید یکدست باشند نمی توان شتر گربه گفت
حصن و درع در زبان فردوسی  جایی ندارند

چو نزدیک دژ شد همی برنشست

بپوشید رخت و میان را ببست

بدو گفت کاین نامهٔ پندمند

ببر سوی دیوار دژ بلند

بنه نامه و نام یزدان بخوان

بگردان  سر اسب و لختی ممان


 چو کاووس بر تخت زرین نشست

گرفت آن زمان دست خسرو به دست

بیاورد و بنشاند بر جای خویش

ز گنجور تاج کیان خواست پیش

ببوسید و بنهاد   تاجش بسر

به کرسی شد از نامور تخت عاج

بسی آفرین بر سیاوش بخواند

که خسرو به چهره جز او را نماند

ز پهلو برفتند آزادگان

سپهبد سران و گرانمایگان

به شاهی برو آفرین خواندند

همه زر و گوهر برافشاندند

جهان را چنین است ساز و نهاد

ز یک دست بستد به دیگر بداد

بدردیم ازین رفتن اندر فریب

زمانی فراز و زمانی نشیب

اگر دل توان داشتن شادمان

به شادی چرا نگذرانی زمان

به خوشی بناز و به خوبی ببخش

مکن روز را بر دل خویش تخش

ترا داد و فرزند را هم دهد

درختی که از بیخ تو برجهد

نبینی که گنجش پر از خواستست

جهانی به خوبی بیاراستست

کمی نیست در بخشش دادگر

فزونی بخوردست انده مخور