گنجور

بخش ۲۰

چو از لشگر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب
بزد کوس و نای و سپه برنشاند
ز ایوان به کردار آتش براند
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی تاخت برسان تیر از کمان
بیاورد لشکر بران رزمگاه
که آورد کلباد بد با سپاه
همه مرز لشکر پراگنده دید
به هر جای بر مردم افگنده دید
بپرسید کاین پهلوان با سپاه
کی آمد ز ایران بدین رزمگاه
نبرد آگهی کس ز جنگ‌آوران
که بگذشت زین سان سپاهی گران
که برد آگهی نزد آن دیوزاد
که کس را دل و مغز پیران مباد
اگر خاک بودیش پروردگار
ندیدی دو چشم من این روزگار
سپهرم بدو گفت کاسان بدی
اگر دل ز لشکر هراسان بدی
یکی گیو گودرز بودست و بس
سوار ایچ با او ندیدند کس
ستوه آمد از چنگ یک تن سپاه
همی رفت گیو و فرنگیس و شاه
سپهبد چو گفت سپهرم شنید
سپاهی ز پیش اندر آمد پدید
سپهدار پیران به پیش اندرون
سرو روی و یالش همه پر ز خون
گمان برد کاو گیو رایافتست
به پیروزی از پیش بشتافتست
چو نزدیکتر شد نگه کرد شاه
چنان خسته بد پهلوان سپاه
ورا دید بر زین ببسته چو سنگ
دو دست از پس پشت با پالهنگ
بپرسید و زو ماند اندر شگفت
غمی گشت و اندیشه اندر گرفت
بدو گفت پیران که شیر ژیان
نه درنده گرگ و نه ببر بیان
نباشد چنان در صف کارزار
کجا گیو تنها بد ای شهریار
من آن دیدم از گیو کز پیل و شیر
نبیند جهاندیده مرد دلیر
بر آن سان کجا بردمد روز جنگ
ز نفسش به دریا بسوزد نهنگ
نخست اندر آمد به گرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران
به اسپ و به گرز و به پای و رکیب
سوار از فراز اندر آمد به شیب
همانا که باران نبارد ز میغ
فزون زانک بارید بر سرش تیغ
چو اندر گلستان به زین بر بخفت
تو گفتی که گشتست با کوه جفت
سرانجام برگشت یکسر سپاه
بجز من نشد پیش او کینه خواه
گریزان ز من تاب داده کمند
بیفگند و آمد میانم به بند
پراگنده شد دانش و هوش من
به خاک اندر آمد سر و دوش من
از اسپ اندر آمد دو دستم ببست
برافگند بر زین و خود بر نشست
زمانی سر وپایم اندر کمند
به دیگر زمان زیر سوگند و بند
به جان و سر شاه و خورشید وماه
به دادار هرمزد و تخت و کلاه
مرا داد زین‌گونه سوگند سخت
بخوردم چو دیدم که برگشت بخت
که کس را نگویی که بگشای دست
چنین رو دمان تا بجای نشست
ندانم چه رازست نزد سپهر
بخواهد بریدن ز ما پاک مهر
چو بشنید گفتارش افراسیاب
بدیده ز خشم اندرآورد آب
یکی بانگ برزد ز پیشش براند
بپیچید پیران و خامش بماند
ازان پس به مغز اندر افگند باد
به دشنام و سوگند لب برگشاد
که گر گیو و کیخسرو دیوزاد
شوند ابر غرنده گر تیز باد
فرود آورمشان ز ابر بلند
بزد دست و ز گرز بگشاد بند
میانشان ببرم به شمشیر تیز
به ماهی دهم تا کند ریز ریز
چو کیخسرو ایران بجوید همی
فرنگیس باری چه پوید همی
خود و سرکشان سوی جیحون کشید
همی دامن از چشم در خون کشید
به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب
که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت
غم و رنج ما باد گردد بدشت
نشان آمد از گفتهٔ راستان
که دانا بگفت از گه باستان
که از تخمهٔ تور وز کیقباد
یکی شاه خیزد ز هر دو نژاد
که توران زمین را کند خارستان
نماند برین بوم و بر شارستان
رسیدند پس گیو و خسرو بر آب
همی بودشان بر گذشتن شتاب
گرفتند پیگار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه
نوندی کجا بادبانش نکوست
به خوبی سزاوار کیخسرو اوست
چنین گفت با گیو پس باج خواه
که آب روان را چه چاکر چه شاه
همی گر گذر بایدت ز آب رود
فرستاد باید به کشتی درود
بدو گفت گیو آنچ خواهی بخواه
گذر ده که تنگ اندر آمد سپاه
بخواهم ز تو باج گفت اندکی
ازین چار چیزت بخواهم یکی
زره خواهم از تو گر اسپ سیاه
پرستار و گر پور فرخنده ماه
بدو گفت گیو ای گسسته خرد
سخن زان نشان گوی کاندر خورد
به هر باژ گر شاه شهری بدی
ترا زین جهان نیز بهری بدی
که باشی که شه را کنی خواستار
چنین باد پیمایی ای بادسار
وگر مادر شاه خواهی همی
به باژ افسر ماه خواهی همی
سه دیگر چو شبرنگ بهزاد را
که کوتاه دارد به تگ باد را
چهارم چو جستی به خیره زره
که آن را ندانی گره تا گره
نگردد چنین آهن از آب تر
نه آتش برو بر بود کارگر
نه نیزه نه شمشیر هندی نه تیر
چنین باژ خواهی بدین آب‌گیر
کنون آب ما را و کشتی ترا
بدین گونه شاهی درشتی ترا
بدو گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
جهانی شد او را سراسر رهی
که با روشنی بود و با فرهی
چه اندیشی ار شاه ایران توی
سرنامداران و شیران توی
به بد آب را کی بود بر تو راه
که با فر و برزی و زیبای گاه
اگر من شوم غرقه گر مادرت
گزندی نباید که گیرد سرت
ز مادر تو بودی مراد جهان
که بیکار بد تخت شاهنشهان
مرا نیز مادر ز بهر تو زاد
ازین کار بر دل مکن هیچ یاد
که من بیگمانم که افراسیاب
بیاید دمان تا لب رود آب
مرا برکشد زنده بر دار خوار
فرنگیس را با تو ای شهریار
به آب افگند ماهیان‌تان خورند
وگر زیر نعل اندرون بسپرند
بدو گفت کیخسرو اینست و بس
پناهم به یزدان فریادرس
فرود آمد از بارهٔ راه‌جوی
بمالید و بنهاد بر خاک روی
همی گفت پشت و پناهم توی
نمایندهٔ رای و راهم توی
درستی و پستی مرا فرّ تست
روان و خرد سایهٔ پرّ تست
به آب اندرون دلفزایم توی
به خشکی همان رهنمایم توی
به آب اندر افگند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه
پس او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
بدان سو گذشتند هر سه درست
جهانجوی خسرو سر و تن بشست
بدان نیستان در نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
چو از رود کردند هر سه گذر
نگهبان کشتی شد آسیمه سر
به یاران چنین گفت کاینت شگفت
کزین برتر اندیشه نتوان گرفت
بهاران و جیحون و آب روان
سه جوشنور و اسپ و برگستوان
بدین ژرف دریا چنین بگذرد
خردمندش از مردمان نشمرد
پشیمان شد از کار و گفتار خویش
تبه دید ازان کار بازار خویش
بیاراست کشتی به چیزی که داشت
ز باد هوا بادبان برگذاشت
به پوزش برفت از پس شهریار
چو آمد به نزدیکی رودبار
همه هدیه ها نزد شاه آورید
کمان و کمند و کلاه آورید
بدو گفت گیو ای سگ بی‌خرد
توگفتی که این آب مردم خورد
چنین مایه ور پرهنر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار
ندادی کنون هدیهٔ تو مباد
بود روز کاین روزت آید به یاد
چنان خوار برگشت زو رودبان
که جان را همی گفت پدرودمان
چو آمد به نزدیکی باژگاه
هم آنگه ز توران بیامد سپاه
چو نزدیک رود آمد افراسیاب
ندید ایچ مردم نه کشتی برآب
یکی بانگ زد تند بر باژخواه
که چون یافت این دیو بر آب راه
چنین داد پاسخ که‌ای شهریار
پدر باژبان بود و من باژدار
ندیدم نه هرگز شنیدم چنین
که کردی کسی ز آب جیحون زمین
بهاران و این آب با موج تیز
چو اندر شوی نیست راه گریز
چنان برگذشتند هر سه سوار
تو گفتی هوا داشت شان برکنار
ازان پس بفرمود افراسیاب
که بشتاب و کشتی برافگن به آب
بدو گفت هومان که ای شهریار
براندیش و آتش مکن در کنار
تو با این سواران به ایران شوی
همی در دم گاوشیدان شوی
چو گودرز و چون رستم پیلتن
چو طوس و چو گرگین و آن انجمن
همانا که از گاه سیر آمدی
که ایدر به چنگال شیر آمدی
ازین روی تا چین و ماچین تراست
خور و ماه و کیوان و پروین تراست
تو توران نگه‌دار و تخت بلند
ز ایران کنون نیست بیم گزند
پر از خون دل از رود گشتند باز
برآمد برین روزگار دراز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از لشگر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب از حضور لشکر آگاه شد، نور خورشید برایش تیره و کم‌فروغ گردید.
بزد کوس و نای و سپه برنشاند
ز ایوان به کردار آتش براند
هوش مصنوعی: ساز و نوا را به راه انداخت و سپاه را بر فراز قرار داد، مانند آتش که به سرعت فوران می‌کند.
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی تاخت برسان تیر از کمان
هوش مصنوعی: دو راه را یکی کرد و به سرعت به‌پیش می‌رود، مانند تیر که از کمان رها می‌شود.
بیاورد لشکر بران رزمگاه
که آورد کلباد بد با سپاه
هوش مصنوعی: بیا به میدان نبرد با لشکرت که همچون سربازان آماده به کار و شجاع به میدان آمده‌اند.
همه مرز لشکر پراگنده دید
به هر جای بر مردم افگنده دید
هوش مصنوعی: تمامی مرزهای لشکر را که به هم ریخته است، مشاهده کرد و در هر جا که نگاه کرد، افراد را پراکنده و آشفته دید.
بپرسید کاین پهلوان با سپاه
کی آمد ز ایران بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: پرسیدند که این قهرمان با چه لشکری از ایران به این میدان نبرد آمده است؟
نبرد آگهی کس ز جنگ‌آوران
که بگذشت زین سان سپاهی گران
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که هیچ‌کس از نبرد و قهرمانان خبر ندارد، چرا که سپاهی بزرگ با چنین شرایطی از میدان جنگ عبور کرده است.
که برد آگهی نزد آن دیوزاد
که کس را دل و مغز پیران مباد
هوش مصنوعی: کسی که آگاهی به دیو زاد (زاده دیو) می‌دهد، باید بداند که هیچ‌کس را دل و عقل پیران نباشد.
اگر خاک بودیش پروردگار
ندیدی دو چشم من این روزگار
هوش مصنوعی: اگر تو خاکی بودی، پروردگارت را نمی‌دیدی و حالا دو چشم من شاهد این روزگار است.
سپهرم بدو گفت کاسان بدی
اگر دل ز لشکر هراسان بدی
هوش مصنوعی: آسمان به او گفت که اگر از لشکر دوستانی بترسی، بدی را به خود جلب می‌کنی.
یکی گیو گودرز بودست و بس
سوار ایچ با او ندیدند کس
هوش مصنوعی: یک نفر به نام گیو گودرز وجود داشت که تنها سواری بود و هیچ کس دیگری مانند او را ندیدند.
ستوه آمد از چنگ یک تن سپاه
همی رفت گیو و فرنگیس و شاه
هوش مصنوعی: از دست یک نفر، گروهی خسته شده بودند و در حال رفتن بودند، گیو، فرنگیس و شاه.
سپهبد چو گفت سپهرم شنید
سپاهی ز پیش اندر آمد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده ندا داد، آسمان را شنید که گنجینه‌ای از نیروها از جلو نمایان شد.
سپهدار پیران به پیش اندرون
سرو روی و یالش همه پر ز خون
هوش مصنوعی: سردار سالخورده به جلو می‌آید و چهره‌اش همچنان زیبا و جوان است، اما موی او پر از خون است.
گمان برد کاو گیو رایافتست
به پیروزی از پیش بشتافتست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او به پیروزی دست یافته و از قبل برای این موفقیت آماده شده است.
چو نزدیکتر شد نگه کرد شاه
چنان خسته بد پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به نزدیک‌تر شد، نگاهی به پهلوان سپاه انداخت و متوجه شد که او چقدر خسته است.
ورا دید بر زین ببسته چو سنگ
دو دست از پس پشت با پالهنگ
هوش مصنوعی: او را دید که بر زین سوار است و مانند سنگ، دو دست خود را از پشت با زین محکم نگه داشته است.
بپرسید و زو ماند اندر شگفت
غمی گشت و اندیشه اندر گرفت
هوش مصنوعی: از او پرسیدند و او در حیرت ماند، غمگین شد و در فکر فرو رفت.
بدو گفت پیران که شیر ژیان
نه درنده گرگ و نه ببر بیان
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که شیر، جانوری بزرگ و نیرومند است و نه مانند گرگ درنده و نه مانند ببر وحشی.
نباشد چنان در صف کارزار
کجا گیو تنها بد ای شهریار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، نبایست که گیو، پهلوان بزرگ، به تنهایی باشد ای پادشاه.
من آن دیدم از گیو کز پیل و شیر
نبیند جهاندیده مرد دلیر
هوش مصنوعی: من آن را از گیو مشاهده کردم که مرد دلیر و با تدبیر، حتی از شیر و فیل هم نمی‌ترسد و در برابر چالش‌های بزرگ هیچ ترسی ندارد.
بر آن سان کجا بردمد روز جنگ
ز نفسش به دریا بسوزد نهنگ
هوش مصنوعی: در روز نبرد، مانند این که نفسش باعث شود نهنگ در دریا بسوزد، به آرامی و قوت عمل می‌کند.
نخست اندر آمد به گرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران
هوش مصنوعی: نخستین ضربه را با گرزی سنگین وارد کرد و مانند پتکی که آهنگران بر روی آهن می‌زنند، کوبید.
به اسپ و به گرز و به پای و رکیب
سوار از فراز اندر آمد به شیب
هوش مصنوعی: سوار بر اسب به همراه گرز و با قدرت و استقامت، از بالای تپه به پایین آمد.
همانا که باران نبارد ز میغ
فزون زانک بارید بر سرش تیغ
به اندازه ایی که تیر بر سر گیو بارید، ابر آن اندازه باران ندارد. 
چو اندر گلستان به زین بر بخفت
تو گفتی که گشتست با کوه جفت
هوش مصنوعی: هنگامی که در باغ خوابیده بودی، گویی که کوه و گلستان با هم متصل شده‌اند.
سرانجام برگشت یکسر سپاه
بجز من نشد پیش او کینه خواه
هوش مصنوعی: در نهایت، تمام سپاه به عقب برگشتند و فقط من بودم که نزد او، دشمنی نداشتم.
گریزان ز من تاب داده کمند
بیفگند و آمد میانم به بند
هوش مصنوعی: از من دوری می‌کنی، اما با قید و بند عشق مرا به دام انداخته‌ای و اکنون در میان من هستی.
پراگنده شد دانش و هوش من
به خاک اندر آمد سر و دوش من
هوش مصنوعی: دانش و هوش من به هر سو پخش شده و حالا سر و شانه‌ام به خاک افتاده است.
از اسپ اندر آمد دو دستم ببست
برافگند بر زین و خود بر نشست
هوش مصنوعی: با زین اسب دو دستم را محکم گرفتم و بر آن سوار شدم.
زمانی سر وپایم اندر کمند
به دیگر زمان زیر سوگند و بند
هوش مصنوعی: مدت زمانی سر و پای من در قید و بند بوده، اما اکنون در زمانی دیگر با قسم و پیمان رها هستم.
به جان و سر شاه و خورشید وماه
به دادار هرمزد و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: به جان و سر شاه و خورشید و ماه و همچنین به خدای هرمزد و تخت و کلاه.
مرا داد زین‌گونه سوگند سخت
بخوردم چو دیدم که برگشت بخت
هوش مصنوعی: من به خاطر یک سوگند قوی که خورده بودم، خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم که بخت و اقبال من تغییر کرده و به سمت دیگر رفته است.
که کس را نگویی که بگشای دست
چنین رو دمان تا بجای نشست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نگو که دستت را به این شکل بگشای تا بتوانی در این موقعیت نشستی ایجاد کنی.
ندانم چه رازست نزد سپهر
بخواهد بریدن ز ما پاک مهر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه رازی است که آسمان قصد دارد ما را از مهر و محبت دور کند.
چو بشنید گفتارش افراسیاب
بدیده ز خشم اندرآورد آب
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب سخنان او را شنید، از شدت خشم چشمانش پر از آب شد و دیگر نتوانست خود را کنترل کند.
یکی بانگ برزد ز پیشش براند
بپیچید پیران و خامش بماند
هوش مصنوعی: یک نفر صدایی بلند کرد و به جلو رفت، اما پیران و افراد با تجربه به سرعت خود را عقب کشیدند و سکوت کردند.
ازان پس به مغز اندر افگند باد
به دشنام و سوگند لب برگشاد
هوش مصنوعی: پس از آن، باد به قلب او نفوذ کرد و او با نفرین و قسم زبان به اعتراض گشود.
که گر گیو و کیخسرو دیوزاد
شوند ابر غرنده گر تیز باد
هوش مصنوعی: اگر گیو و کیخسرو به فرمانروایی دیوان برگردند، حتی ابرهای تند و طوفانی هم نمی‌توانند مانع آنها شوند.
فرود آورمشان ز ابر بلند
بزد دست و ز گرز بگشاد بند
هوش مصنوعی: من آنان را از آسمان پایین می‌آورم و با ضربه‌ای دستشان را می‌زنم و بندهایشان را می‌گشایم.
میانشان ببرم به شمشیر تیز
به ماهی دهم تا کند ریز ریز
هوش مصنوعی: میان آن‌ها را با شمشیر تیز قطع می‌کنم و یک تکه از آن را به ماهی می‌دهم تا کوچک و ریز شود.
چو کیخسرو ایران بجوید همی
فرنگیس باری چه پوید همی
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به دنبال ایران است، فرنگیس را هم از یاد نمی‌برد و برای او نیز تلاش می‌کند.
خود و سرکشان سوی جیحون کشید
همی دامن از چشم در خون کشید
هوش مصنوعی: مردم سرکش به سمت جیحون رفتند و با اشک‌هایی که از چشمانشان ریخت، دامن خود را به خون آغشته کردند.
به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب
هوش مصنوعی: به هومان فرمان داد که در شتاب، مهار اسب را بکشد تا به کنار رود آب برسند.
که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت
غم و رنج ما باد گردد بدشت
هوش مصنوعی: زمانی که گیو و خسرو از جیحون عبور کردند، غم و اندوه ما به دشت خواهد رفت و از بین خواهد رفت.
نشان آمد از گفتهٔ راستان
که دانا بگفت از گه باستان
هوش مصنوعی: صدای حقیقت از سخنان راستگوها شنیده می‌شود و دانایان از دوران‌های دور به ما آموخته‌اند.
که از تخمهٔ تور وز کیقباد
یکی شاه خیزد ز هر دو نژاد
هوش مصنوعی: از تخمهٔ تور و کیقباد، یک پادشاهی به وجود خواهد آمد که از هر دو نسل و نژاد بزرگ و برجسته خواهد بود.
که توران زمین را کند خارستان
نماند برین بوم و بر شارستان
هوش مصنوعی: در این سرزمین توران، هیچ اثری از درختان و باغ‌ها نخواهد ماند و این سرزمین به چیزی جز خار و سرخس تبدیل خواهد شد.
رسیدند پس گیو و خسرو بر آب
همی بودشان بر گذشتن شتاب
هوش مصنوعی: گیو و خسرو به کنار آب رسیدند و به خاطر گذشتن از آن، خیلی عجله داشتند.
گرفتند پیگار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه
هوش مصنوعی: گروهی با صدای بلند از همدیگر می‌پرسند که کدام کشتی بر روی سکو قرار دارد.
نوندی کجا بادبانش نکوست
به خوبی سزاوار کیخسرو اوست
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی کسی را پیدا کنی که در کارش چنان مهارت و استادی داشته باشد که شایسته‌ی مقام و بزرگی کیخسرو باشد؟
چنین گفت با گیو پس باج خواه
که آب روان را چه چاکر چه شاه
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که باید به خواسته‌های دیگران توجه کرد، زیرا در نهایت همه در برابر چیزهایی بزرگتر و فراگیرتر از خودشان، مانند آب زنده یا زندگی، برابرند. در این دنیا، مقام و منزلت جایگاه خاصی ندارند و همه تحت تأثیر طبیعت و سرنوشت قرار دارند.
همی گر گذر بایدت ز آب رود
فرستاد باید به کشتی درود
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از رودخانه عبور کنی، بهتر است که با کشتی این کار را انجام دهی و برایش دعا و آرزوهای خوب بفرستی.
بدو گفت گیو آنچ خواهی بخواه
گذر ده که تنگ اندر آمد سپاه
هوش مصنوعی: گیو به او گفت: هرچه می‌خواهی بخواه، اجازه بده تا سپاه ما عبور کند که در تنگنای راه گرفتار شده‌اند.
بخواهم ز تو باج گفت اندکی
ازین چار چیزت بخواهم یکی
هوش مصنوعی: من از تو چیزی نمی‌خواهم، فقط خواستم کمی از این چهار چیز تو را درخواست کنم.
زره خواهم از تو گر اسپ سیاه
پرستار و گر پور فرخنده ماه
هوش مصنوعی: اگر تو به من زره بدهی، چه بسا که من در کنار تو یک اسب سیاه و قهرمان داشته باشم و همچنین یک پسر خوشبخت و خوش شانس.
بدو گفت گیو ای گسسته خرد
سخن زان نشان گوی کاندر خورد
هوش مصنوعی: به او گفت گیو، ای کسی که عقل را از دست داده‌ای، از آن نشانه بگو که در آن به خوبی درک می‌شود.
به هر باژ گر شاه شهری بدی
ترا زین جهان نیز بهری بدی
هوش مصنوعی: هر جا که سلطانی وجود دارد، تو هم از این دنیا بهره‌ای برده‌ای.
که باشی که شه را کنی خواستار
چنین باد پیمایی ای بادسار
هوش مصنوعی: کیست که بتواند فرمانروایی را به خواست خودش درآورد؟ ای بادسار، با این باد پیوندی که داری، به این کار بپرداز.
وگر مادر شاه خواهی همی
به باژ افسر ماه خواهی همی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مادر پادشاه شوی، باید همچون ماه درخشان باشی و از زینت‌های با شکوه بهره‌مند گردی.
سه دیگر چو شبرنگ بهزاد را
که کوتاه دارد به تگ باد را
هوش مصنوعی: سه نفر دیگر مانند شبرنگ (اسب مشهور) بهزاد که در مقابل باد، قد کوتاهی دارند.
چهارم چو جستی به خیره زره
که آن را ندانی گره تا گره
هوش مصنوعی: وقتی به جستجوی چیزی می‌پردازی، مانند زره‌ای که در آن گیر کرده‌اید، باید دقت کنی که چه چیزی را نمی‌دانی و در کجا دچار مشکل شده‌ای.
نگردد چنین آهن از آب تر
نه آتش برو بر بود کارگر
هوش مصنوعی: آهن، با آب تر نمی‌شود و آتش هم نمی‌تواند در این کار تأثیرگذار باشد.
نه نیزه نه شمشیر هندی نه تیر
چنین باژ خواهی بدین آب‌گیر
هوش مصنوعی: نه نیزه و نه شمشیر هندی و نه تیر، در حالی که می‌خواهی چنین به آب‌گیر بیفتی.
کنون آب ما را و کشتی ترا
بدین گونه شاهی درشتی ترا
هوش مصنوعی: حال که وضعیت ما این چنین است، بهتر است به نفع خود رفتار کنیم و به طرز دیگری به امور بپردازیم.
بدو گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی
هوش مصنوعی: گیو به او گفت: اگر تو کیخسرو را در این آب نبینی، هیچ چیز جز زیبایی نمی‌بینی.
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
هوش مصنوعی: فریدون، وقتی که از اروند رود عبور کرد، تخت ماهی را ارسال کرد و برای آن دعا و سلام فرستاد.
جهانی شد او را سراسر رهی
که با روشنی بود و با فرهی
هوش مصنوعی: او در سراسر دنیا به راهی دست یافته است که با روشنایی و روش‌های نوین همراه است.
چه اندیشی ار شاه ایران توی
سرنامداران و شیران توی
هوش مصنوعی: چه فکری داری اگر در دل شاه ایران، نامداران و شیران درونت باشند؟
به بد آب را کی بود بر تو راه
که با فر و برزی و زیبای گاه
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان آب بد را بر تو از راهی راهی کرد، وقتی که تو با عظمت و زیبایی منحصر به فرد خود درخشان هستی؟
اگر من شوم غرقه گر مادرت
گزندی نباید که گیرد سرت
هوش مصنوعی: اگر من در مشکلات و سختی‌ها غرق شوم، مادرت نباید نگران تو باشد.
ز مادر تو بودی مراد جهان
که بیکار بد تخت شاهنشهان
هوش مصنوعی: از مادر تو بود آرزوی جهان که بدون تو، تخت سلطنت شاهان بی‌ارزش است.
مرا نیز مادر ز بهر تو زاد
ازین کار بر دل مکن هیچ یاد
هوش مصنوعی: مادرم نیز به خاطر تو مرا به دنیا آورده است، پس به همین خاطر هیچ گاه در دل خود به من یادآوری نکن.
که من بیگمانم که افراسیاب
بیاید دمان تا لب رود آب
هوش مصنوعی: من مطمئنم که افراسیاب در این لحظه خواهد آمد تا کنار رود آب.
مرا برکشد زنده بر دار خوار
فرنگیس را با تو ای شهریار
هوش مصنوعی: مرا زنده به دار می‌آویزد و این کار را به خاطر فرنگیس انجام می‌دهد، ای پادشاه.
به آب افگند ماهیان‌تان خورند
وگر زیر نعل اندرون بسپرند
هوش مصنوعی: اگر ماهی‌ها را به آب بریزید، آن‌ها خواهند خورد و اگر زیر سم‌ها بگذارید، درون آن‌ها نابود خواهند شد.
بدو گفت کیخسرو اینست و بس
پناهم به یزدان فریادرس
هوش مصنوعی: کیخسرو به او گفت: این تنها چیزی است که وجود دارد و پناه من به خداوندی است که فریادرس من است.
فرود آمد از بارهٔ راه‌جوی
بمالید و بنهاد بر خاک روی
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و صورتش را بر خاک نهاد و به آن مالید.
همی گفت پشت و پناهم توی
نمایندهٔ رای و راهم توی
هوش مصنوعی: او همواره می‌گفت که تو پشتیبان و حمایت‌کننده من هستی، و نماینده‌ای از افکار و مسیر زندگی‌ام نیز به شمار می‌آیی.
درستی و پستی مرا فرّ تست
روان و خرد سایهٔ پرّ تست
هوش مصنوعی: فهم و اندیشه‌ام تحت تأثیر توست و اخلاق من به خاطر توست؛ تو باعث روشنایی و زلالی روح و فکر من هستی.
به آب اندرون دلفزایم توی
به خشکی همان رهنمایم توی
هوش مصنوعی: من در آب لذت می‌برم و غرق خوشی هستم، اما در خشکی به راهنمایی و هدایت تو نیاز دارم.
به آب اندر افگند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه
هوش مصنوعی: خسرو سیاه در آب می‌افتد، مانند کشتی که به سمت محل پرداخت مالیات حرکت می‌کند.
پس او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
هوش مصنوعی: پس فرنگیس و گیو دلیر از جیحون و آن آب شیرین نترسند.
بدان سو گذشتند هر سه درست
جهانجوی خسرو سر و تن بشست
هوش مصنوعی: آنها به سوی همان سمت رفتند و خسرو، که جستجوگر جهان است، بدن و روح خود را شستشو داد.
بدان نیستان در نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
هوش مصنوعی: در نیستان، نی به ستایش خداوند پرداخت و به خاطر آفرینش‌های او، قدردانی و ستایش کرد.
چو از رود کردند هر سه گذر
نگهبان کشتی شد آسیمه سر
هوش مصنوعی: وقتی که سه نفر از رودخانه عبور کردند، نگهبان کشتی به شدت نگران و مضطرب شد.
به یاران چنین گفت کاینت شگفت
کزین برتر اندیشه نتوان گرفت
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت که تعجب نکنید، زیرا هیچ اندیشه‌ای بالاتر از این نمی‌توان داشت.
بهاران و جیحون و آب روان
سه جوشنور و اسپ و برگستوان
هوش مصنوعی: بهار، جیحون و آب روان هر کدام به نوعی نماد زندگی و سرسبزی هستند. این عناصر به همراه جنگجویان و اسبان قوی، تصویر قدرتمندی از شجاعت و جنگندگی را به نمایش می‌گذارند. در اینجا به ترکیب زیبایی از طبیعت و قدرت اشاره شده که نماد روزهای پر امید و شکوه است.
بدین ژرف دریا چنین بگذرد
خردمندش از مردمان نشمرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در مقابل عظمت و عمق دریا، انسان‌های عادی و شمارش آنها فاقد اهمیت خاصی هستند. افرادی که از درک این عظمت بهره‌مندند، به شمارش مردمان نمی‌پردازند و به جای آن به موضوعات مهمتری می‌نگرند.
پشیمان شد از کار و گفتار خویش
تبه دید ازان کار بازار خویش
هوش مصنوعی: او از کارها و سخنان خود پشیمان شد و دید که از آن کار، سرابی برای خود ساخته است.
بیاراست کشتی به چیزی که داشت
ز باد هوا بادبان برگذاشت
هوش مصنوعی: کشتی را با آنچه در دست داشت، آماده کرد و از وزش باد، بادبان را برای حرکت برپا نمود.
به پوزش برفت از پس شهریار
چو آمد به نزدیکی رودبار
هوش مصنوعی: به خاطر عذرخواهی، از محل خود دور شد و به سمت شهریار رفت، وقتی که به نزدیکی رودبار رسید.
همه هدیه ها نزد شاه آورید
کمان و کمند و کلاه آورید
هوش مصنوعی: همه هدیه‌ها را پیش شاه بیاورید، کمان، کمند و کلاه را هم بیاورید.
بدو گفت گیو ای سگ بی‌خرد
توگفتی که این آب مردم خورد
هوش مصنوعی: به گیو گفتند: ای بی‌خرد، تو گفتی که این آب، آب انسان‌هاست.
چنین مایه ور پرهنر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار
هوش مصنوعی: این سخن از فردی با ویژگی‌های برجسته و با استعداد است که برای رسیدن به آرزوی خود از شما کمک می‌طلبد.
ندادی کنون هدیهٔ تو مباد
بود روز کاین روزت آید به یاد
هوش مصنوعی: هدیه‌ای را که اکنون به من نداده‌ای، نباید نسیب تو شود؛ زیرا روزی خواهد آمد که این روز را به یاد خواهی آورد.
چنان خوار برگشت زو رودبان
که جان را همی گفت پدرودمان
هوش مصنوعی: چنان ناراحت و افسرده به خانه برگشت که گویا جانش نیز به وداعش گرفته بود.
چو آمد به نزدیکی باژگاه
هم آنگه ز توران بیامد سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه از توران به نزدیکی محل پرداخت مالیات رسید، در آن moment مشخصی اتخاذ شد.
چو نزدیک رود آمد افراسیاب
ندید ایچ مردم نه کشتی برآب
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب به نزدیک رود رسید، هیچ‌کس را ندید و هیچ کشتی‌ای بر آب نبود.
یکی بانگ زد تند بر باژخواه
که چون یافت این دیو بر آب راه
هوش مصنوعی: کسی ناگهان فریاد زد بر طلبکار و گفت: وقتی این دیو را در آب پیدا کرد، چه باید کرد؟
چنین داد پاسخ که‌ای شهریار
پدر باژبان بود و من باژدار
هوش مصنوعی: پاسخی داد که ای پادشاه، من زبان‌دان هستم و وظیفه‌ام حفظ و نگهداری زبان است.
ندیدم نه هرگز شنیدم چنین
که کردی کسی ز آب جیحون زمین
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه ندیدم و نشنیدم که کسی مانند تو با آب جیحون چنین کاری کرده باشد.
بهاران و این آب با موج تیز
چو اندر شوی نیست راه گریز
هوش مصنوعی: بهار و این آب که با موج‌های تند به حرکت درآمده، نشان می‌دهد که نمی‌توان از درون آن فرار کرد.
چنان برگذشتند هر سه سوار
تو گفتی هوا داشت شان برکنار
هوش مصنوعی: سه سوار به طوری بسیار سریع و نرم از کنار تو عبور کردند که گویی در هوا به آرامی حرکت می‌کنند.
ازان پس بفرمود افراسیاب
که بشتاب و کشتی برافگن به آب
هوش مصنوعی: پس از آن، افراسیاب فرمان داد که به سرعت حرکت کنند و کشتی را به آب بیندازند.
بدو گفت هومان که ای شهریار
براندیش و آتش مکن در کنار
هوش مصنوعی: هومان به شهریار گفت: "فکر کن و آتش به نزدیکیت نزن."
تو با این سواران به ایران شوی
همی در دم گاوشیدان شوی
هوش مصنوعی: اگر با این سواران به ایران بروی، به زودی در دام گاوشیدان قرار خواهی گرفت.
چو گودرز و چون رستم پیلتن
چو طوس و چو گرگین و آن انجمن
هوش مصنوعی: مثل گودرز و رستم، قهرمانان بزرگ و نیرومند، مانند طوس و گرگین و آن جمع قهرمانان.
همانا که از گاه سیر آمدی
که ایدر به چنگال شیر آمدی
هوش مصنوعی: به راستی تو از زمانی به اینجا آمدی که در دامن خطر و چالش قرار گرفتی.
ازین روی تا چین و ماچین تراست
خور و ماه و کیوان و پروین تراست
هوش مصنوعی: از این رو تا وقتی که چین و ماچین وجود دارد، تو می‌توانی از خورشید، ماه، کیوان و پروین بهره‌مند شوی.
تو توران نگه‌دار و تخت بلند
ز ایران کنون نیست بیم گزند
هوش مصنوعی: تو توران را نگه‌دار و دیگر از تخت بلند ایران نترس.
پر از خون دل از رود گشتند باز
برآمد برین روزگار دراز
هوش مصنوعی: دل‌ها پر از غم و اندوه است و مانند رود گریه می‌کنند، ولی این روزگار سخت و دراز هنوز ادامه دارد.

حاشیه ها

1401/11/19 17:02
عبدالرضا فارسی

ز تفتش به دریا بسوزد نهنگ 

1401/11/19 17:02
عبدالرضا فارسی

ز تفتش به دریا بسوزد نهنگ 

1402/10/05 17:01
جهن یزداد

کجایند ایرانیان زیر این سروده ها بخندند کاری که گیو با پیران کرد

1403/06/26 12:08
زهرا محمودی

تو با این سواران به ایران شوی

همی در دمِ گاوشیدان شوی

در نسخه مسکو گاوشیدان را اژدهایی دانسته‌اند اما در تصحیح شاهنامه‌ی استاد خالقی این بیت به صورتی دیگر آمده:

 

تو با این سُواران به ایران شوی

همی در دم و چنگ شیران شوی

 

تنها توضیحی هم که در پاورقی آورده‌اند: بنداری (431-432): فمنعه هومان، و قال: لاتعجل، واعلم انّک انَّ عبرت بهذا العسکر الی ارض ایران فانما تلقی نفسک فی افواه الثعابین، ولهوات الاسود.( داستان رفتن گیو به ترکستان ص 461 بیت 432)

اما در مطلبی که از استاد جیحونی نقل شده بود ایشان گاوشیران را درست دانسته‌اند که اشاره به مرز ایران و توران (نزدیک بلخ) و گاو اسطوره‌ایِ نگهبانِ آن داشته.