گنجور

بخش ۲

چنین گفت موبد که یک روز طوس
بدانگه که برخاست بانگ خروس
خود و گیو گودرز و چندی سوار
برفتند شاد از در شهریار
به نخچیر گوران به دشت دغوی
ابا باز و یوزان نخچیر جوی
فراوان گرفتند و انداختند
علوفه چهل روزه را ساختند
بدان جایگه ترک نزدیک بود
زمینش ز خرگاه تاریک بود
یکی بیشه پیش اندر آمد ز دور
به نزدیک مرز سواران تور
همی راند در پیش با طوس گیو
پس اندر پرستنده‌ای چند نیو
بران بیشه رفتند هر دو سوار
بگشتند بر گرد آن مرغزار
به بیشه یکی خوب رخ یافتند
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
به دیدار او در زمانه نبود
برو بر ز خوبی بهانه نبود
بدو گفت گیو ای فریبنده ماه
ترا سوی این بیشه چون بود راه
چنین داد پاسخ که ما را پدر
بزد دوش بگذاشتم بوم و بر
شب تیره مست آمد از دشت سور
همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجری آبگون برکشید
همان خواست از تن سرم را برید
بپرسید زو پهلوان از نژاد
برو سروبن یک به یک کرد یاد
بدو گفت من خویش گرسیوزم
به شاه آفریدون کشد پروزم
پیاده بدو گفت چون آمدی
که بی‌باره و رهنمون آمدی
چنین داد پاسخ که اسپم بماند
ز سستی مرا بر زمین برنشاند
بی‌اندازه زر و گهر داشتم
به سر بر یکی تاج زر داشتم
بران روی بالا ز من بستدند
نیام یکی تیغ بر من زدند
چو هشیار گردد پدر بی‌گمان
سواری فرستد پس من دمان
بیاید همی تازیان مادرم
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم
دل پهلوانان بدو نرم گشت
سر طوس نوذر بی‌آزرم گشت
شه نوذری گفت من یافتم
از ایرا چنین تیز بشتافتم
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
نه با من برابر بدی بی‌سپاه
همان طوس نوذر بدان بستهید
کجا پیش اسپ من اینجا رسید
بدو گیو گفت این سخن خودمگوی
که من تاختم پیش نخچیرجوی
ز بهر پرستنده‌ای گرمگوی
نگردد جوانمرد پرخاشجوی
سخن‌شان به تندی بجایی رسید
که این ماه را سر بباید برید
میانشان چو آن داوری شد دراز
میانجی برآمد یکی سرفراز
که این را بر شاه ایران برید
بدان کاو دهد هر دو فرمان برید
نگشتند هر دو ز گفتار اوی
بر شاه ایران نهادند روی
چو کاووس روی کنیزک بدید
بخندید و لب را به دندان گزید
بهر دو سپهبد چنین گفت شاه
که کوتاه شد بر شما رنج راه
برین داستان بگذرانیم روز
که خورشید گیرند گردان بیوز
گوزنست اگر آهوی دلبرست
شکاری چنین از در مهترست
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست
که چهرت همانند چهر پریست
ورا گفت از مام خاتونیم
ز سوی پدر بر فریدونیم
نیایم سپهدار گرسیوزست
بران مرز خرگاه او مرکزست
بدو گفت کاین روی و موی و نژاد
همی خواستی داد هر سه به باد
به مشکوی زرین کنم شایدت
سر ماه رویان کنم بایدت
چنین داد پاسخ که دیدم ترا
ز گردنکشان برگزیدم ترا
بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه
بیآراستندش به دیبای زرد
به یاقوت و پیروزه و لاجورد
دگر ایزدی هر چه بایست بود
یکی سرخ یاقوت بد نابسود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت موبد که یک روز طوس
بدانگه که برخاست بانگ خروس
هوش مصنوعی: موبد گفت که روزی طوس، در سحرگاه که صدای خروس بلند شد، به پا می‌خیزد.
خود و گیو گودرز و چندی سوار
برفتند شاد از در شهریار
هوش مصنوعی: خود و گیو گودرز و چند سوار، با شادی از درِ شاه بیرون رفتند.
به نخچیر گوران به دشت دغوی
ابا باز و یوزان نخچیر جوی
هوش مصنوعی: در دشت‌های وسیع، شکارچیان با ابزارهای خود در جستجوی شکار هستند و در کنار آن‌ها، یوزهایی نیز به دنبال شکار می‌گردند.
فراوان گرفتند و انداختند
علوفه چهل روزه را ساختند
هوش مصنوعی: آن‌ها مقدار زیادی علوفه جمع کردند و تصمیم گرفتند که برای چهل روز آینده، آن را آماده کنند.
بدان جایگه ترک نزدیک بود
زمینش ز خرگاه تاریک بود
هوش مصنوعی: این بیت به این اشاره دارد که مکانی که ترک در آن قرار دارد، به زمین نزدیک است، اما آنجا به خاطر تاریکی و عدم روشنایی، جاذبه‌اش کمتر به نظر می‌رسد.
یکی بیشه پیش اندر آمد ز دور
به نزدیک مرز سواران تور
هوش مصنوعی: یک نفر از دور به نزدیک مرز سواران تور آمد و به جنگل نزدیک شد.
همی راند در پیش با طوس گیو
پس اندر پرستنده‌ای چند نیو
هوش مصنوعی: در جلو طوس، گیو در حال حرکت است و در عقب، تعدادی از پرستندگان آن‌ها را دنبال می‌کنند.
بران بیشه رفتند هر دو سوار
بگشتند بر گرد آن مرغزار
هوش مصنوعی: دو سوار به دشت سبز رفتند و دور تا دور آن چمنزار را گشتند.
به بیشه یکی خوب رخ یافتند
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
هوش مصنوعی: در میان جنگل، دو نفر با چهره‌های زیبا و پر از خنده با یکدیگر ملاقات کردند و به سوی هم شتافتند.
به دیدار او در زمانه نبود
برو بر ز خوبی بهانه نبود
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که نمی‌توان به دیدن او رفت، بهانه‌ای برای خوبی‌ها هم وجود ندارد.
بدو گفت گیو ای فریبنده ماه
ترا سوی این بیشه چون بود راه
هوش مصنوعی: او به گیو گفت: ای ماه زیبا، چطور می‌توانی به این جنگل راه پیدا کنی که فریبنده است؟
چنین داد پاسخ که ما را پدر
بزد دوش بگذاشتم بوم و بر
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که پدرم شب گذشته مرا از خانه و دیار خود دور کرد.
شب تیره مست آمد از دشت سور
همان چون مرا دید جوشان ز دور
هوش مصنوعی: در شب تاریک، مستی از دشت به سمت من آمد، همانطور که مرا از دور دید و تحت تأثیر قرار گرفت.
یکی خنجری آبگون برکشید
همان خواست از تن سرم را برید
هوش مصنوعی: کسی قساوت در دل داشت و تصمیم به انجام کاری خطرناک گرفت و در این لحظه به فکر قطع کردن سر من افتاد.
بپرسید زو پهلوان از نژاد
برو سروبن یک به یک کرد یاد
هوش مصنوعی: پهلوان از او پرسید، دربارهٔ نژاد و خانواده‌اش. او یکی یکی نام‌ها و ویژگی‌های آنها را به یاد آورد و گفت.
بدو گفت من خویش گرسیوزم
به شاه آفریدون کشد پروزم
هوش مصنوعی: من به او گفتم که من همان گرسیوز هستم و به شاه افریدون می‌رسم که می‌تواند مرا به دنیای دیگری ببرد.
پیاده بدو گفت چون آمدی
که بی‌باره و رهنمون آمدی
هوش مصنوعی: پیاده به او گفت: وقتی که رسیدی، چرا بدون بار و راهنما آمدی؟
چنین داد پاسخ که اسپم بماند
ز سستی مرا بر زمین برنشاند
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی به من گفتند، پاسخ دادم که این موضوع باعث می‌شود که من به خاطر تنبلی‌ام به زمین بیفتم و نتوانم به جلو بروم.
بی‌اندازه زر و گهر داشتم
به سر بر یکی تاج زر داشتم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ی بسیار زیادی طلا و جواهر بسیار داشتم و بر سرم یک تاج طلا قرار داده بودم.
بران روی بالا ز من بستدند
نیام یکی تیغ بر من زدند
هوش مصنوعی: بر من فشار آوردند و چیزی از من نماند، سپس یک نفر به من ضربه‌ای زد.
چو هشیار گردد پدر بی‌گمان
سواری فرستد پس من دمان
هوش مصنوعی: وقتی پدر به هوش و آگاه شود، بدون شک پیامی خواهد فرستاد که برای من هم زمان مناسبی است.
بیاید همی تازیان مادرم
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم
هوش مصنوعی: بیایید، ولی من نمی‌خواهم از سرزمین و دیار خود دور شوم.
دل پهلوانان بدو نرم گشت
سر طوس نوذر بی‌آزرم گشت
هوش مصنوعی: دل دلاوران در برابر او نرم و ملایم شد و سر نوذر، پادشاه طوس، بدون هیچ شرمی و با جرأت برانگیخته شد.
شه نوذری گفت من یافتم
از ایرا چنین تیز بشتافتم
هوش مصنوعی: شه نوذری بیان می‌کند که من در سرزمین ایراد، چیزی بسیار ارزشمند و سریع بدست آوردم و از آن بهره‌برداری کردم.
بدو گفت گیو ای سپهدار شاه
نه با من برابر بدی بی‌سپاه
هوش مصنوعی: به گیو گفت: ای فرمانده شاه، تو که در جنگ و میدان نبرد با من برابر نیستی، چرا که بدون لشکر و سپاه آمده‌ای.
همان طوس نوذر بدان بستهید
کجا پیش اسپ من اینجا رسید
هوش مصنوعی: در طوس، نوذر را به جایی که اسب من به آنجا رسیده، هدایت کردید.
بدو گیو گفت این سخن خودمگوی
که من تاختم پیش نخچیرجوی
هوش مصنوعی: گیو به او گفت که این حرف را در مورد خودت نزن، چون من در پیشگاه شکارچی (نخچیر) عقب‌تر از تو هستم.
ز بهر پرستنده‌ای گرمگوی
نگردد جوانمرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: به خاطر کسی که پرستش می‌کند، مردان باروح و جوانمرد به تحت فشار قرار نمی‌گیرند و ناراحت نمی‌شوند.
سخن‌شان به تندی بجایی رسید
که این ماه را سر بباید برید
هوش مصنوعی: گفت‌وگوهایشان به نقطه‌ای بسیار حساس و خطرناک رسید که لازم بود این ماه را قربانی کنند.
میانشان چو آن داوری شد دراز
میانجی برآمد یکی سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی که اختلاف و بحثی میان آنها طولانی شد، فردی برجسته و با مقام به عنوان میانجی وارد شد.
که این را بر شاه ایران برید
بدان کاو دهد هر دو فرمان برید
هوش مصنوعی: این دو فرمان را به شخصی که در شاهنشاهی ایران مسئول است، بدهید، زیرا او می‌تواند هر دو را به خوبی انجام دهد.
نگشتند هر دو ز گفتار اوی
بر شاه ایران نهادند روی
هوش مصنوعی: دو نفر به صحبت‌های او توجه نکردند و رو به سوی شاه ایران کردند.
چو کاووس روی کنیزک بدید
بخندید و لب را به دندان گزید
هوش مصنوعی: وقتی کاووس دختر کنیزک را دید، خندید و لبش را به دندان گزید.
بهر دو سپهبد چنین گفت شاه
که کوتاه شد بر شما رنج راه
هوش مصنوعی: شاه به هر دو سردار گفت که سفر و مسیر طولانی بر شما سخت شده است.
برین داستان بگذرانیم روز
که خورشید گیرند گردان بیوز
هوش مصنوعی: بیایید در این داستان به وقت روز سخن بگوییم که خورشید در گرداب بیابی به دام افتاده است.
گوزنست اگر آهوی دلبرست
شکاری چنین از در مهترست
هوش مصنوعی: اگر گوزنی وجود دارد، پس آهوی دلبر هم هست؛ این شکارگاه چنان با ارزشی است که به مانند یک مهتر در ورودی آن است.
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست
که چهرت همانند چهر پریست
هوش مصنوعی: خسرو از او پرسید که نسبت تو چیست، که چهره‌ات به زیبایی چهره پری‌هاست.
ورا گفت از مام خاتونیم
ز سوی پدر بر فریدونیم
هوش مصنوعی: او گفت که ما از جانب پدر خود، دختر مام خاتون هستیم و به فریدون نسبت داریم.
نیایم سپهدار گرسیوزست
بران مرز خرگاه او مرکزست
هوش مصنوعی: من نمی‌آیم، زیرا سپهدار گرسیوز در آنجا قرار دارد و مرز خرگاه او در این مرکز واقع شده است.
بدو گفت کاین روی و موی و نژاد
همی خواستی داد هر سه به باد
هوش مصنوعی: او به او گفت که تو همیشه آرزو داشتی که این زیبایی، مو و نژاد را داشته باشی، اکنون این سه چیز را به باد داده‌ای.
به مشکوی زرین کنم شایدت
سر ماه رویان کنم بایدت
هوش مصنوعی: من به تو هدایای گرانبها می‌دهم و تلاش می‌کنم تا زیبایی‌ات را نمایان کنم و تو را در اوج زیبایی‌ات قرار دهم.
چنین داد پاسخ که دیدم ترا
ز گردنکشان برگزیدم ترا
هوش مصنوعی: پاسخی که داد این بود که تو را از میان کسانی که به خود می‌بالند و بر دیگران فخر می‌فروشند، انتخاب کرده‌ام.
بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه
هوش مصنوعی: سلطان در شبستان، بت را فرستاد و دستور داد تا در زمان مشخصی برنشیند.
بیآراستندش به دیبای زرد
به یاقوت و پیروزه و لاجورد
هوش مصنوعی: او را با پارچه زرد رنگ و جواهرات گرانبهایی مانند یاقوت، فیروزه و لاجورد تزئین کرده‌اند.
دگر ایزدی هر چه بایست بود
یکی سرخ یاقوت بد نابسود
هوش مصنوعی: هر چیزی که باید باشد، به نوعی در وجود دارد، مثل یک یاقوت سرخ که بی‌همتاست و ارزشمند.

خوانش ها

بخش ۲ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1390/09/21 16:12
مجید یوسفیان

یک بیت مانده به آخر، به گمان، "بیاراستندش" درست باشد.
سپاس

1392/04/11 03:07
شکوه

نخجیر جوی میشود شکارچی

1392/04/11 03:07
شکوه

ستهیدن ستیز کردن و لجبازی کردن است ستهندگی میشود خیره سری

1392/04/11 03:07
شکوه

گرم گوی کسیست که سخن نرم‌افزار و دلفریب میگوید و دلچسب همان دهن گرم امروز

1399/06/22 00:08
علی

لطفا تصحیح شود:
بیید همی تازیان مادرم
به
بیاید همی تازیان مادرم

1400/03/11 14:06
جهن یزداد

نیایم سپهدار گرسیوز است
بران مرز خرگاه او پروز است
 مرز  و پروز درست راست میاید و فردوسی هم بیخود چندان واژگان عربی بکار نمی برد

1402/02/19 01:05
جهن یزداد

بگشتند گرد لب جویبار
 گرازان و تازان ز بهر شکار
فراوان گرفتند و انداختند
خوراک چهل روزه را ساختند
بدان جایگه ترک نزدیک بود
زمینش به خرگاه باریک بود
یکی بیشه پیش اندر امد ز دور
 به نزدیک مرز سواران تور
به بیشه یکی خوب رخ یافتند
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
-
چنین داد پاسخ که مارا پدر
 بزد دوش و بگذاشتم بوم و بر
شب تیره مست اندر امد ز سور
همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجر ابگون بر کشید
 همی خواست از تن سرم را برید
ز خشم پدر خانه بگذاشتم
 همه راه بیراه برداشتم

چو هشیار گردد پدر بیگمان
سواری فرستند پس من دمان

بیگمان دشت سور درست نیست  و  شب تیره مست اندر امد ز سور درست است از سور مست امده  و نه از دشت -  اندر امد  بر ما  در امد