گنجور

بخش ۱۸

بسا رنج‌ها کز جهان دیده‌اند
ز بهر بزرگی پسندیده‌اند
سرانجام بستر جز از خاک نیست
از او بهره زهر است و تریاک نیست
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا بر نهی تاج آز
همان آز را زیر خاک آوری
سرش را سر اندر مغاک آوری
ترا زین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهر دیگر کس است
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد
بر او نیز شادی سرآید همی
سرش زیر گرد اندر آید همی
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
کنون ای خردمند بیدار دل
مشو در گمان‌، پای درکش ز گل
ترا کردگار است پروردگار
توی بنده و کردهٔ کردگار
چو گردن به اندیشه زیر آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری
نشاید خور و خواب با آن نشست
که خستو نباشد به یزدان که هست
دلش کور باشد سرش بی‌خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
ز هستی نشان است بر آب و خاک
ز دانش منش را مکن در مغاک
توانا و دانا و دارنده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست
جهان آفرید و مکان و زمان
پی پشهٔ خرد و پیل گران
چو سالار ترکان به دل گفت من
به بیشی برآرم سر از انجمن
چنان شاهزاده جوان را بکشت
ندانست جز گنج و شمشیر پشت
هم از پشت او روشن کردگار
درختی برآورد یازان به بار
که با او بگفت آن که جز تو کس است
که اندر جهان کردگار او بس است
خداوند خورشید و کیوان و ماه
کز اوی است پیروزی و دستگاه
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی
جز از رای و فرمان او راه نیست
خور و ماه از این دانش آگاه نیست
پسر را بفرمود گودرز پیر
به توران شدن کار را ناگزیر
به فرمان او گیو بسته میان
بیامد به کردار شیر ژیان
همی تاخت تا مرز توران رسید
هر آن کس که در راه تنها بدید
زبان را به ترکی بیاراستی
ز کیخسرو از وی نشان خواستی
چو گفتی ندارم ز شاه آگهی
تنش را ز جان زود کردی تهی
به خم کمندش بیاویختی
سبک از برش خاک بر‌بیختی
بدان تا نداند کسی راز او
همان نشنود نام و آواز او
یکی را همی برد با خویشتن
ورا رهنمون بود زآن انجمن
همی رفت بیدار با او به راه
بر او راز نگشاد تا چندگاه
بدو گفت روزی که اندر جهان
سخن پرسم از تو یکی در نهان
گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی
ببخشم ترا هرچه خواهی ز من
ندارم دریغ از تو پرمایه تن
چنین داد پاسخ که دانش بس است
ولیکن پراگنده با هر کس است
اگر زآن که پرسیم هست آگهی
ز پاسخ زبان را نیابی تهی
بدو گفت کیخسرو اکنون کجاست
بباید به من برگشادنت راست
چنین داد پاسخ که نشنیده‌ام
چنین نام هرگز نپرسیده‌ام
چو پاسخ چنین یافت از رهنمون
بزد تیغ و انداختش سرنگون
به توران همی رفت چون بیهشان
مگر یابد از شاه جایی نشان
چنین تا برآمد بر این هفت سال
میان سوده از تیغ و بند دوال
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خوردن باره و آب شور
همی گشت گرد بیابان و کوه
به رنج و به سختی و دور از گروه
چنان بد که روزی پر‌اندیشه بود
به پیشش یکی بارور بیشه بود
بدان مرغزار اندر آمد دژم
جهان خرم و مرد را دل به غم
زمین سبز و چشمه پر از آب دید
همی جای آرامش و خواب دید
فرود آمد و اسپ را برگذاشت
بخفت و همی بر دل اندیشه داشت
همی گفت مانا که دیو پلید
بر پهلوان بد که آن خواب دید
ز کیخسرو ایدر نبینم نشان
چه دارم همی خویشتن را کشان
کنون گر به رزم‌اند یاران من
به بزم اندرون غمگساران من
یکی نامجوی و یکی شاد‌روز
مرا بخت بر گنبد افشاند گوز
همی برفشانم به خیره روان
خمیده‌ست پشتم چو خم کمان
همانا که خسرو ز مادر نزاد
وگر زاد‌، دادش زمانه به باد
ز جستن مرا رنج و سختی‌ست بهر
انوشه کسی کاو بمیرد به زهر
سرش پر ز غم گرد آن مرغزار
همی گشت شه را کنان خواستار
یکی چشمه‌ای دید تابان ز دور
یکی سرو بالا دل آرام پور
یکی جام پر می گرفته به چنگ
به سر بر زده دستهٔ بوی و رنگ
ز بالای او فرهٔ ایزدی
پدید آمد و رایت بخردی
تو گفتی منوچهر بر تخت عاج
نشسته‌ست بر سر ز پیروزه تاج
همی بوی مهر آمد از روی او
همی زیب تاج آمد از موی او
به دل گفت گیو این به جز شاه نیست
چنین چهره جز در خور گاه نیست
پیاده بدو تیز بنهاد روی
چو تنگ اندر آمد گو شاه‌جوی
گره سست شد بر در رنج او
پدید آمد آن نامور گنج او
چو کیخسرو از چشمه او را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
به دل گفت کاین گرد جز گیو نیست
بدین مرز خود زین نشان نیو نیست
مرا کرد خواهد همی خواستار
به ایران برد تا کند شهریار
چو آمد برش گیو بردش نماز
بدو گفت کای نامور سرفراز
بر آنم که پور سیاوش توی
ز تخم کیانی و کیخسروی
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که تو گیو گودرزی ای نامدار
بدو گفت گیو ای سر راستان
ز گودرز با تو که زد داستان
ز کشواد و گیو‌ت که داد آگهی‌؟
که با خرمی بادی و فرهی
بدو گفت کیخسرو ای شیر مرد
مرا مادر این از پدر یاد کرد
که از فر یزدان گشادی سخن
بدان‌گه که اندرز‌ش آمد به بن
همی گفت با نامور مادرم
کز ایدر چه آید ز بد بر سرم
سرانجام کیخسرو آید پدید
بجا آورد بندها را کلید
بدانگه که گردد جهاندار نیو
ز ایران بیاید سرافراز گیو
مر او را سوی تخت ایران برد
بر‌ِ نامداران و شیران برد
جهان را به مردی به پای آورد
همان کین ما را به جای آورد
بدو گفت گیو ای سر سرکشان
ز فر بزرگی چه داری نشان
نشان سیاوش پدیدار بود
چو بر گلستان نقطهٔ قار بود
تو بگشای و بنمای بازو به من
نشان تو پیداست بر انجمن
برهنه تن خویش بنمود شاه
نگه کرد گیو آن نشان سیاه
که میراث بود از گه کیقباد
درستی بدان بد کیان را نژاد
چو گیو آن نشان دید بردش نماز
همی ریخت آب و همی گفت راز
گرفتش به بر شهریار زمین
ز شادی بر او بر گرفت آفرین
از ایران بپرسید و ز تخت و گاه
ز گودرز وز رستم نیک‌خواه
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی
جهاندار دارندهٔ خوب و زشت
مرا گر نمودی سراسر بهشت
همان هفت کشور به شاهنشهی
نهاده بزرگی و تاج مهی
نبودی دل من بدین خرمی
که روی تو دیدم به توران زمی
که داند به گیتی که من زنده‌ام
به خاکم و گر به‌آتش افگنده‌ام
سپاس از جهاندار کاین رنج سخت
به شادی و خوبی سرآورد بخت
برفتند زآن بیشه هر دو به راه
بپرسید خسرو ز کاووس شاه
وزآن هفت ساله غم و درد او
ز گستردن و خواب وز خورد او
همی گفت با شاه یکسر سخن
که دادار گیتی چه افگند بن
همان خواب گودرز و رنج دراز
خور و پوشش و درد و آرام و ناز
ز کاووس کش سال بفگند فر
ز درد پسر گشت بی پای و پر
ز ایران پراکنده شد رنگ و بوی
سراسر به ویرانی آورد روی
دل خسرو از درد و رنجش بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
بدو گفت کاکنون ز رنج دراز
ترا بردهد بخت آرام و ناز
مرا چون پدر باش و با کس مگوی
ببین تا زمانه چه آرد به روی
سپهبد نشست از بر اسپ گیو
پیاده همی رفت بر پیش نیو
یکی تیغ هندی گرفته به چنگ
هر آن کس که پیش آمدی بی‌درنگ
زدی گیو بیدار دل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش
برفتند سوی سیاووش گرد
چو آمد دو تن را دل و هوش گرد
فرنگیس را نیز کردند یار
نهانی بر آن بر نهادند کار
که هر سه به راه اندر آرند روی
نهان از دلیران پرخاشجوی
فرنگیس گفت ار درنگ آوریم
جهان بر دل خویش تنگ آوریم
از این آگهی یابد افراسیاب
نسازد به خورد و نیازد به خواب
بیاید به کردار دیو سپید
دل از جان شیرین شود ناامید
یکی را ز ما زنده اندر جهان
نبیند کسی آشکار و نهان
جهان پر ز بدخواه و پر‌دشمن است
همه مرز ما جای آهرمن است
تو ای بافرین شاه فرزند من
نگر تا نیوشی یکی پند من
که گر آگهی یابد آن مرد شوم
برانگیزد آتش ز آباد بوم
یکی مرغزار‌ست ز ایدر نه دور
به یک‌سو ز راه سواران تور
همان جویبار است و آب روان
که از دیدنش تازه گردد روان
تو بر گیر زین و لگام سیاه
برو سوی آن مرغزاران پگاه
چو خورشید بر تیغ گنبد شود
گه خواب و خورد سپهبد شود
گله هرچه هست اندر آن مرغزار
به آبشخور آید سوی جویبار
به بهزاد بنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بگذار گام
چو آیی برش نیک بنمای چهر
بیارای و ببسای رویش به مهر
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
بر او تیره شد روی روز سپید
چنین گفت شبرنگ بهزاد را
که فرمان مبر ز این سپس باد را
همی باش بر کوه و در مرغزار
چو کیخسرو آید ترا خواستار
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
ز دشمن زمین را به نعلت بروب
نشست از بر اسپ سالار نیو
پیاده همی رفت بر پیش گیو
بدان تند بالا نهادند روی
چنان چون بود مردم چاره‌جوی
فسیله چو آمد به تنگی فراز
بخوردند سیراب و گشتند باز
نگه کرد بهزاد و کی را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
بدید آن نشست سیاوش پلنگ
رکیب دراز و جناغ خدنگ
همی داشت در آبخور پای خویش
از آنجا که بُد‌، دست ننهاد پیش
چو کیخسرو او را به آرام یافت
بپویید و با زین سوی او شتافت
بمالید بر چشم او دست و روی
بر و یال ببسود و بشخود موی
لگامش بدو داد و زین بر نهاد
بسی از پدر کرد با درد یاد
چو بنشست بر باره بفشارد ران
برآمد ز جا آن هیون گران
به کردار باد هوا بردمید
بپرید وز گیو شد ناپدید
غمی شد دل گیو و خیره بماند
بدان خیرگی نام یزدان بخواند
همی گفت که‌آهرمن چاره‌جوی
یکی بارگی گشت و بنمود روی
کنون جان خسرو شد و رنج من
همین رنج بد در جهان گنج من
چو یک نیمه ببرید زآن کوه شاه
گران کرد باز آن عنان سیاه
همی بود تا پیش او رفت گیو
چنین گفت بیدار دل شاه نیو
که شاید که اندیشهٔ پهلوان
کنم آشکارا به روشن روان
بدو گفت گیو ای شه سرفراز
سزد که‌آشکارا بود بر تو راز
تو از ایزدی فر و برز کیان
به موی اندر آیی ببینی میان
بدو گفت زین اسپ فرخ نژاد
یکی بر دل اندیشه آمدت یاد
چنین بود اندیشهٔ پهلوان
که اهریمن آمد برِ این جوان
کنون رفت و رنج مرا باد کرد
دل شاد من سخت ناشاد کرد
ز اسپ اندر آمد جهان‌دیده گیو
همی آفرین خواند بر شاه نیو
که روز و شبان بر تو فرخنده باد
سر بدسگالان تو کنده باد
که با برز و اورندی و رای و فر
ترا داد داور هنر با گهر
ز بالا به ایوان نهادند روی
پر‌اندیشه مغز و روان راه‌جوی
چو نزد فرنگیس رفتند باز
سخن رفت چندی ز راه دراز
بدان تا نهانی بود کارشان
نباشد کسی آگه از رازشان
فرنگیس چون روی بهزاد دید
شد از آب دیده رخش ناپدید
دو رخ را به یال و برش بر نهاد
ز درد سیاوش بسی کرد یاد
چو آب دو دیده پراگنده کرد
سبک‌سر سوی گنج آگنده کرد
به ایوان یکی گنج بودش نهان
نبد زآن کسی آگه اندر جهان
یکی گنج آگنده دینار بود
زره بود و یاقوت بسیار بود
همان گنج گوپال و برگستوان
همان خنجر و تیغ و گرز گران
در گنج بگشاد پیش پسر
پر از خون رخ از درد خسته جگر
چنین گفت با گیو کای برده رنج
ببین تا ز گوهر چه خواهی ز گنج
ز دینار وز گوهر شاهوار
ز یاقوت وز تاج گوهر‌نگار
ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت کای مهتر بانوان
همه پاسبانیم و گنج آن تست
فدی کردن جان و رنج آن تست
زمین از تو گردد بهار بهشت
سپهر از تو زاید همی خوب و زشت
جهان پیش فرزند تو بنده باد
سر بدسگالانش افگنده باد
چو افتاد بر خواسته چشم گیو
گزین کرد درع سیاووش نیو
ز گوهر که پرمایه‌تر یافتند
ببردند چندان که برتافتند
همان ترگ و پرمایه برگستوان
سلیحی که بود از در پهلوان
سر گنج را شاه کرد استوار
به راه بیابان برآراست کار
چو این کرده شد برنهادند زین
بر آن بادپایان با‌آفرین
فرنگیس ترگی به سر بر نهاد
برفتند هر سه به کردار باد
سران سوی ایران نهادند گرم
نهانی چنان چون بود نرم نرم
بشد شهر یکسر پر از گفت و گوی
که خسرو به ایران نهاده‌ست روی
نماند این سخن یک زمان در نهفت
کس آمد به نزدیک پیران بگفت
که آمد ز ایران سرافراز گیو
به نزدیک بیدار دل شاه نیو
سوی شهر ایران نهادند روی
فرنگیس و شاه و گو جنگ‌جوی
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید بر سان برگ درخت
ز گردان گزین کرد کلباد را
چو نستیهن و گرد پولاد را
بفرمود تا ترک سیصد سوار
برفتند تازان بر آن کارزار
سر گیو بر نیزه سازید گفت
فرنگیس را خاک باید نهفت
ببندید کیخسرو شوم را
بد اختر پی او بر و بوم را
سپاهی بر این گونه گرد و جوان
برفتند بیدار دو پهلوان
فرنگیس با رنج دیده پسر
به خواب اندر آورده بودند سر
ز پیمودن راه و رنج شبان
جهانجوی را گیو بد پاسبان
دو تن خفته و گیو با رنج و خشم
به راه سواران نهاده دو چشم
به برگستوان اندرون اسپ گیو
چنان چون بود ساز مردان نیو
زره در بر و بر سرش بود ترگ
دل ارغنده و تن نهاده به مرگ
چو از دور گرد سپه را بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
خروشی برآورد بر سان ابر
که تاریک شد مغز و چشم هژبر
میان سواران بیامد چو گرد
ز پرخاش او خاک شد لاژورد
زمانی به خنجر زمانی به گرز
همی ریخت آهن ز بالای برز
از آن زخم گوپال گیو دلیر
سران را همی شد سر از جنگ سیر
دل گیو خندان شد از زور خشم
که چون چشمه بودیش دریا به چشم
از آن پس گرفتندش اندر میان
چنان لشکری همچو شیر ژیان
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه
غمی شد دل شیر در نیستان
ز خون نیستان کرد چون میستان
از ایشان بیفگند بسیار گیو
ستوه آمدند آن سواران ز نیو
به نستیهن گرد کلباد گفت
که این کوه خارا‌ست نه یال و سفت
همه خسته و بسته گشتند باز
به نزدیک پیران گردن فراز
همه غار و هامون پر از کشته بود
ز خون خاک چون ارغوان گشته بود
چو نزدیک کیخسرو آمد دلیر
پر از خون بر و چنگ بر سان شیر
بدو گفت کای شاه‌، دل شاد دار
خرد را ز اندیشه آزاد دار
یکی لشکر آمد بر ما به جنگ
چو کلباد و نستیهن تیز چنگ
چنان بازگشتند آن کس که زیست
که بر یال و برشان بباید گریست
گذشته ز رستم به ایران سوار
ندانم که با من کند کارزار
از او شاد شد خسرو پاک‌دین
ستودش فراوان و کرد آفرین
بخوردند چیزی کجا یافتند
سوی راه بی‌راه بشتافتند
چو ترکان به نزدیک پیران شدند
چنان خسته و زار و گریان شدند
برآشفت پیران به کلباد گفت
که چونین شگفتی نشاید نهفت
چه کردید با گیو و خسرو کجاست
سخن بر چه سان است برگوی راست
بدو گفت کلباد کای پهلوان
به پیش تو گر برگشایم زبان
که گیو دلاور به گردان چه کرد
دلت سیر گردد به دشت نبرد
فراوان به لشکر مرا دیده‌ای
نبرد مرا هم پسندیده‌ای
همانا که گوپال بیش از هزار
گرفتی ز دست من آن نامدار
سرش ویژه گفتی که سندان شده‌ست
بر و ساعدش پیل دندان شده‌ست
من آورد رستم بسی دیده‌ام
ز جنگ‌آوران نیز بشنیده‌ام
به زخمش ندیدم چنین پایدار
نه در کوشش و پیچش کارزار
همی هر زمان تیز و جوشان بدی
به نوی چو پیلی خروشان بدی
برآشفت پیران بدو گفت بس
که ننگ است از این یاد کردن به کس
نه از یک سوار است چندین سخن
تو آهنگ آورد مردان مکن
تو رفتی و نستیهن نامور
سپاهی به کردار شیران نر
کنون گیو را ساختی پیل مست
میان یلان گشت نام تو پست
چو ز این یابد افراسیاب آگهی
بیندازد آن تاج شاهنشهی
که دو پهلوان دلیر و سوار
چنین لشکری از در کارزار
ز پیش سواری نمودید پشت
بسی از دلیران ترکان بکشت
گواژه بسی باشدت با فسوس
نه مرد نبردی و گوپال و کوس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسا رنج‌ها کز جهان دیده‌اند
ز بهر بزرگی پسندیده‌اند
هوش مصنوعی: بسیاری از رنج‌ها و سختی‌هایی که انسان‌ها در زندگی تجربه کرده‌اند، به خاطر آرزوی بزرگ شدن و رسیدن به مقام و منزلت عالی بوده است.
سرانجام بستر جز از خاک نیست
از او بهره زهر است و تریاک نیست
هوش مصنوعی: در نهایت، چیزی که به عنوان بستر وجود دارد تنها خاک است و از آن، فقط ضرر و زهر به‌دست می‌آید، نه چیزی مفید مثل تریاک.
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا بر نهی تاج آز
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که در این دنیا مدت زیادی نمی‌مانی، پس چرا بر سر خود تاج آز و طمع می‌گذاری؟
همان آز را زیر خاک آوری
سرش را سر اندر مغاک آوری
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌های درونی‌ات را نادیده کنی و آنها را مدفون سازی، در نهایت سرنوشت تلخی خواهی داشت و نمی‌توانی از آسیب‌های آن رهایی یابی.
ترا زین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهر دیگر کس است
هوش مصنوعی: خوشی و شادی تو در این دنیا کافی است، زیرا غم و رنج تو تنها به خاطر دیگران است.
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد
هوش مصنوعی: تو در سختی و رنج هستی، اما دیگران به راحتی زندگی می‌کنند و به سوى مرگ و تابوت تو توجهی ندارند.
بر او نیز شادی سرآید همی
سرش زیر گرد اندر آید همی
هوش مصنوعی: شادی نیز به او خواهد رسید و سرش در زیر غم‌ها فرو خواهد رفت.
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که زندگی زمان زیادی را به هدر ندهی و در عوض به کار نیکو و خدمت به عدالت بپرداز.
بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
هوش مصنوعی: از خدا بترس و به دیگران آسیب نرسان. راه نجات همین است و بس.
کنون ای خردمند بیدار دل
مشو در گمان‌، پای درکش ز گل
هوش مصنوعی: اکنون ای انسان دانا و باهوش، در گمان و پندار غرق نشو و از دشواری‌ها و مشکلات دوری کن.
ترا کردگار است پروردگار
توی بنده و کردهٔ کردگار
هوش مصنوعی: پروردگار تو همان خالق توست و اوست که تو را تربیت کرده و بر تو رحمت دارد.
چو گردن به اندیشه زیر آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری
هوش مصنوعی: وقتی که به فکر و تأمل فرو می‌روی، درباره وجود و هستی سوال نکن و قضاوت نکن.
نشاید خور و خواب با آن نشست
که خستو نباشد به یزدان که هست
هوش مصنوعی: نشستن کنار کسی که به خداوند اعتقاد ندارد و به راحتی از زندگی لذت می‌برد، مناسب نیست.
دلش کور باشد سرش بی‌خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
هوش مصنوعی: اگر دل کسی نابینا باشد و سرش بی‌خود و بی‌خرد، او را نمی‌توان به عنوان یک فرد با智慧 و فهمیده در نظر گرفت.
ز هستی نشان است بر آب و خاک
ز دانش منش را مکن در مغاک
هوش مصنوعی: ز وجود، نشانه‌هایی بر روی آب و خاک وجود دارد. بنابراین، از دانش خود به درستی استفاده کن و خود را در جاهای نادرست و خطرناک نینداز.
توانا و دانا و دارنده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست
هوش مصنوعی: او کسی است که قدرت و دانش دارد و خالق عقل و جان نیز اوست.
جهان آفرید و مکان و زمان
پی پشهٔ خرد و پیل گران
هوش مصنوعی: خداوند جهان و فضا و زمان را خلق کرد، و این کار را در مقیاس‌های بسیار کوچک و بزرگ انجام داد، از جانداران ریز مانند پشه گرفته تا موجودات عظیم‌الجثه مانند فیل.
چو سالار ترکان به دل گفت من
به بیشی برآرم سر از انجمن
هوش مصنوعی: سالار ترکان در دل به خود گفت که من برمی‌خیزم و از جمع فاصله می‌گیرم.
چنان شاهزاده جوان را بکشت
ندانست جز گنج و شمشیر پشت
هوش مصنوعی: چنان که جوان شاهزاده به قتل رسید، هیچ‌کس ندانست که پشت سر او تنها ثروت و جنگاوری بوده است.
هم از پشت او روشن کردگار
درختی برآورد یازان به بار
هوش مصنوعی: خداوند از پشت او درختی را رویاند که بار آورده است.
که با او بگفت آن که جز تو کس است
که اندر جهان کردگار او بس است
هوش مصنوعی: آن کسی که با او صحبت می‌کند، می‌گوید که جز تو هیچ‌کس در این دنیا وجود ندارد و خالق و پروردگار او فقط تو هستی.
خداوند خورشید و کیوان و ماه
کز اوی است پیروزی و دستگاه
هوش مصنوعی: خداوند کسی است که خورشید، زحل و ماه از او هستند و همه پیروزی‌ها و نظام وجود تحت فرمان اوست.
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی
هوش مصنوعی: خداوند خالق و راستین، از تو نقص و کمبود نخواهد خواست.
جز از رای و فرمان او راه نیست
خور و ماه از این دانش آگاه نیست
هوش مصنوعی: جز با اراده و دستور او، راهی وجود ندارد و خورشید و ماه نیز از این دانش و حقیقت بی‌خبرند.
پسر را بفرمود گودرز پیر
به توران شدن کار را ناگزیر
هوش مصنوعی: گودرز پیر به پسرش دستور می‌دهد که باید به توران برود و این کار ضروری و اجتناب‌ناپذیر است.
به فرمان او گیو بسته میان
بیامد به کردار شیر ژیان
هوش مصنوعی: به دستور او، گیو به میدان آمد و با شجاعت مانند شیر جنگجو ظاهر شد.
همی تاخت تا مرز توران رسید
هر آن کس که در راه تنها بدید
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیرش به تنهایی فردی را مشاهده کرد، به سرعت به مرز توران رسید.
زبان را به ترکی بیاراستی
ز کیخسرو از وی نشان خواستی
هوش مصنوعی: زبانت را مانند زبان کیخسرو زیبا و فصیح کردی و از او نشانه‌ای خواستی.
چو گفتی ندارم ز شاه آگهی
تنش را ز جان زود کردی تهی
هوش مصنوعی: وقتی گفتی که از شاه خبری ندارم، بدنش را به سرعت از جانش خالی کردی.
به خم کمندش بیاویختی
سبک از برش خاک بر‌بیختی
هوش مصنوعی: توی دام او گرفتار شدی و به خاطر زیبایی‌اش، از خود بی‌خود شدی.
بدان تا نداند کسی راز او
همان نشنود نام و آواز او
هوش مصنوعی: کسی که راز و اسرارش را ندانسته باشد، به هیچ‌وجه صدای او و نامش را نخواهد شنید.
یکی را همی برد با خویشتن
ورا رهنمون بود زآن انجمن
هوش مصنوعی: یک نفر را همراه خود می‌برد و او را از آن جمع راهنمایی می‌کند.
همی رفت بیدار با او به راه
بر او راز نگشاد تا چندگاه
هوش مصنوعی: او به آرامی و بیداری در کنار او حرکت می‌کرد و راز خود را برای او آشکار نمی‌کرد، تا مدتی که این کار ادامه داشت.
بدو گفت روزی که اندر جهان
سخن پرسم از تو یکی در نهان
هوش مصنوعی: روزی به او گفتم که وقتی در دنیا از تو چیزی بپرسم، باید در دل بماند و پنهان باشد.
گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی
هوش مصنوعی: اگر بر این باور باشی که از تو حقیقتی پیدا کنم، به وسیله‌ی علمم می‌توانم دل خود را از هر کمبودی پاک سازم.
ببخشم ترا هرچه خواهی ز من
ندارم دریغ از تو پرمایه تن
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی از من، من بدون خستگی و تردید به تو می‌دهم، زیرا تو ارزشمند و بزرگ‌مایه‌ای.
چنین داد پاسخ که دانش بس است
ولیکن پراگنده با هر کس است
هوش مصنوعی: پاسخ داد که دانش کافی است، اما این دانش در افراد مختلف به صورت پراکنده وجود دارد.
اگر زآن که پرسیم هست آگهی
ز پاسخ زبان را نیابی تهی
هوش مصنوعی: اگر از کسی که می‌پرسی خبر دارد، تو از زبان او هیچ پاسخ و چیزی نخواهی شنید.
بدو گفت کیخسرو اکنون کجاست
بباید به من برگشادنت راست
هوش مصنوعی: کیخسرو به او گفت: حالا او کجاست؟ باید به من حقیقت را بگویی.
چنین داد پاسخ که نشنیده‌ام
چنین نام هرگز نپرسیده‌ام
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که هرگز چیزی به این شکل نشنیده‌ام و هیچ‌گاه تا به حال چنین نامی را نپرسیده‌ام.
چو پاسخ چنین یافت از رهنمون
بزد تیغ و انداختش سرنگون
هوش مصنوعی: پس از دریافت این پاسخ از راهنمای خود، شمشیر را به‌دست گرفت و آن را بر سر دشمن فرود آورد.
به توران همی رفت چون بیهشان
مگر یابد از شاه جایی نشان
هوش مصنوعی: او به سوی توران می‌رفت، همچنان که بی‌هدف می‌گردد، تا شاید جایی از شاه نشانی بیابد.
چنین تا برآمد بر این هفت سال
میان سوده از تیغ و بند دوال
هوش مصنوعی: بعد از گذشت هفت سال، در میان سختی‌ها و ناملایمات، به آرامش و آزادی دست یافت.
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خوردن باره و آب شور
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به زندگی سخت و دشواری‌هایی است که انسان‌ها با آن مواجه‌اند. گور به معنای جاندارانی است که در طبیعت زندگی می‌کنند و چرم گور به جنس مقاوم و سخت اشاره دارد. همچنین، کلمه "شور" به تلخی و ناخوشی اشاره دارد. به طور کلی، بیان‌کننده این است که انسان‌ها گاهی مجبورند با مواد و شرایط ناخوشایند زندگی کنند.
همی گشت گرد بیابان و کوه
به رنج و به سختی و دور از گروه
هوش مصنوعی: در بیابان و کوه‌ها با زحمت و دشواری در حال حرکت بود، دور از جمع و مردم.
چنان بد که روزی پر‌اندیشه بود
به پیشش یکی بارور بیشه بود
هوش مصنوعی: به قدری او بد بود که روزی شخصی با تفکر و اندیشه به تماشای او نشسته بود، و در کنار او یک جنگل سرسبز و پربار نیز وجود داشت.
بدان مرغزار اندر آمد دژم
جهان خرم و مرد را دل به غم
هوش مصنوعی: در این مرغزار، غم و اندوه به میان آمده و در حالی که دنیا شاداب و خوشحال است، دل انسان غمگین است.
زمین سبز و چشمه پر از آب دید
همی جای آرامش و خواب دید
هوش مصنوعی: در اینجا، شخص منظره‌ای زیبا از زمین سرسبز و چشمه‌ای پرآب را مشاهده می‌کند و این مکان را محلی برای آرامش و استراحت می‌بیند.
فرود آمد و اسپ را برگذاشت
بخفت و همی بر دل اندیشه داشت
هوش مصنوعی: او از سوارکاری پیاده شد و اسبش را در جایی گذاشت. سپس استراحت کرد و در دل به فکر و اندیشه مشغول بود.
همی گفت مانا که دیو پلید
بر پهلوان بد که آن خواب دید
هوش مصنوعی: او می‌گفت که دیو خبیث بر قهرمان بدی خواب دید.
ز کیخسرو ایدر نبینم نشان
چه دارم همی خویشتن را کشان
هوش مصنوعی: من از کیخسرو نشانی نمی‌بینم، بنابراین نمی‌دانم چه چیزی دارم که بتوانم خودم را به جلو بکشم.
کنون گر به رزم‌اند یاران من
به بزم اندرون غمگساران من
هوش مصنوعی: اکنون اگر دوستانم به جنگ بروند، در میان شادی و خوشی، غمگساران من در دل خواهند بود.
یکی نامجوی و یکی شاد‌روز
مرا بخت بر گنبد افشاند گوز
هوش مصنوعی: یک نفر به دنبال نام و شهرت است و دیگری روزهای خوشی را تجربه می‌کند. بخت من بر روی یک گنبد روشن و جالب مانند گوز درخشیده است.
همی برفشانم به خیره روان
خمیده‌ست پشتم چو خم کمان
هوش مصنوعی: همواره برف می‌افشانم و در این حال، پشت من به‌گونه‌ای خمیده است که شبیه کمان شده است.
همانا که خسرو ز مادر نزاد
وگر زاد‌، دادش زمانه به باد
هوش مصنوعی: خسرو هیچ‌گاه از مادر زاده نمی‌شود؛ اگر هم به دنیا بیاید، سرنوشتش را به باد می‌دهد.
ز جستن مرا رنج و سختی‌ست بهر
انوشه کسی کاو بمیرد به زهر
هوش مصنوعی: من به خاطر دنبال کردن کسی دچار رنج و سختی هستم که برای نوشیدن زهر خواهد مرد.
سرش پر ز غم گرد آن مرغزار
همی گشت شه را کنان خواستار
هوش مصنوعی: سرش پر از غم بود و در آن دشت به دنبال پادشاهی می‌گشت که او را بخواهد.
یکی چشمه‌ای دید تابان ز دور
یکی سرو بالا دل آرام پور
هوش مصنوعی: شخصی از دور چشمه‌ای درخشان را دید که مانند سروی بلند و زیبا، آرامش را به دل او می‌بخشید.
یکی جام پر می گرفته به چنگ
به سر بر زده دستهٔ بوی و رنگ
هوش مصنوعی: یک نفر جامی پر از شراب را در دست گرفته و با خُود (عطر و رنگ) خوشبو و زیبا، بر سرش می‌بالد.
ز بالای او فرهٔ ایزدی
پدید آمد و رایت بخردی
هوش مصنوعی: از بالا، فضیلت الهی آشکار شد و پرچم خرد و دانایی برافراشته گردید.
تو گفتی منوچهر بر تخت عاج
نشسته‌ست بر سر ز پیروزه تاج
هوش مصنوعی: تو گفتی منوچهر بر روی تخت زیبای عاج نشسته و بر سرش تاجی از طلا و جواهرات است که به خاطر پیروزی‌ها بر او گذاشته شده.
همی بوی مهر آمد از روی او
همی زیب تاج آمد از موی او
هوش مصنوعی: بوی عشق و محبت از چهره‌اش به مشام می‌رسد و زیبایی تاج را از موهایش حس می‌کنم.
به دل گفت گیو این به جز شاه نیست
چنین چهره جز در خور گاه نیست
هوش مصنوعی: به دل گفت: گیو، هیچ‌کس جز شاه چهره‌ای به این زیبایی ندارد و چنین زیبایی از آن هر کسی نیست.
پیاده بدو تیز بنهاد روی
چو تنگ اندر آمد گو شاه‌جوی
هوش مصنوعی: یک نفر به سرعت به جلو می‌دوید، به محض اینکه به تنگی رسید، گفت که به سمت شاه برود.
گره سست شد بر در رنج او
پدید آمد آن نامور گنج او
هوش مصنوعی: زمانی که مشکلات و گره‌های زندگی کم‌کم باز می‌شوند، آنجا است که درد و رنج او نمایان می‌شود و در عوض آن گنج و ثروت با ارزش او نیز به ظهور می‌رسد.
چو کیخسرو از چشمه او را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو چشمه را دید، خندید و دلش شاد شد.
به دل گفت کاین گرد جز گیو نیست
بدین مرز خود زین نشان نیو نیست
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این گرد و غبار هیچ نیست جز گیو، و در این مرز، هیچ نشانی از نیو وجود ندارد.
مرا کرد خواهد همی خواستار
به ایران برد تا کند شهریار
هوش مصنوعی: مرا با خود می‌خواهد تا به ایران ببرد و در آنجا مرا به مقام سلطنت برساند.
چو آمد برش گیو بردش نماز
بدو گفت کای نامور سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی گیو به نزد او رسید، او را ستایش کرد و به او گفت: ای بزرگوار و مشهور!
بر آنم که پور سیاوش توی
ز تخم کیانی و کیخسروی
هوش مصنوعی: من قصد دارم که تو، فرزند سیاوش، از نسل کیانیان و پادشاهی کیخسرو باشی.
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که تو گیو گودرزی ای نامدار
هوش مصنوعی: شاه به او پاسخ داد که تو گیو، مرد نامدار گودرزی هستی.
بدو گفت گیو ای سر راستان
ز گودرز با تو که زد داستان
هوش مصنوعی: گیو به گودرز گفت: ای سر راستین، داستانی را که با تو پیش آمده است، برای من بگو.
ز کشواد و گیو‌ت که داد آگهی‌؟
که با خرمی بادی و فرهی
هوش مصنوعی: به چه کسی خبر داده‌ای که با خوشی و فرح، از جانب کشواد و گیو باشد؟
بدو گفت کیخسرو ای شیر مرد
مرا مادر این از پدر یاد کرد
هوش مصنوعی: کیخسرو به فردی می‌گوید: ای دلیر و شجاع، مادر من تو را از طرف پدرم یاد کرده است.
که از فر یزدان گشادی سخن
بدان‌گه که اندرز‌ش آمد به بن
هوش مصنوعی: از خمیره خدایی و پایه‌ی الهی، سخن گفتن به هنگام مناسب و وقتی که پند و نصیحت به انسان می‌رسد، نشانه‌ی عاقلانه‌ای است.
همی گفت با نامور مادرم
کز ایدر چه آید ز بد بر سرم
هوش مصنوعی: او با مادر مشهورش می‌گفت که از این دنیا چه بدی بر سرش می‌آید.
سرانجام کیخسرو آید پدید
بجا آورد بندها را کلید
هوش مصنوعی: در نهایت، کیخسرو نمایان خواهد شد و رمز و رازهای پیچیده را حل خواهد کرد.
بدانگه که گردد جهاندار نیو
ز ایران بیاید سرافراز گیو
هوش مصنوعی: زمانی که جهان‌دار نیو با افتخار از ایران به میدان بیاید، گویی همه چیز تغییر می‌کند.
مر او را سوی تخت ایران برد
بر‌ِ نامداران و شیران برد
هوش مصنوعی: او را به سمت تخت ایران برد و در میان بزرگان و شیران قرار داد.
جهان را به مردی به پای آورد
همان کین ما را به جای آورد
هوش مصنوعی: دنیا با قدرت و اراده مردان بزرگ به سامان می‌رسد، همان‌طور که دشمنی و کینه ما را به جایگاه خود می‌رساند.
بدو گفت گیو ای سر سرکشان
ز فر بزرگی چه داری نشان
هوش مصنوعی: به گیو گفته می‌شود که ای سر دسته‌ی سرکشان، از بزرگی و مقام تو چه نشانی وجود دارد؟
نشان سیاوش پدیدار بود
چو بر گلستان نقطهٔ قار بود
هوش مصنوعی: نشان سیاوش در دل گلستان نمایان بود، مانند نقطه‌ای در میان زیبایی‌های طبیعت.
تو بگشای و بنمای بازو به من
نشان تو پیداست بر انجمن
هوش مصنوعی: لطفاً بازوی خود را برای من نشان بده، زیرا مشخص است که تو در میان جمعیت چه شخصیتی داری.
برهنه تن خویش بنمود شاه
نگه کرد گیو آن نشان سیاه
هوش مصنوعی: پادشاه بدن خود را برهنه نشان داد و گیو به آن نشان سیاه نگاه کرد.
که میراث بود از گه کیقباد
درستی بدان بد کیان را نژاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آنچه از دوران کیقباد به جا مانده، اصل و نسب نیکو و درستی است که به کیانیان تعلق دارد.
چو گیو آن نشان دید بردش نماز
همی ریخت آب و همی گفت راز
هوش مصنوعی: وقتی گیو آن نشانه را دید، به احترامش نماز گزارد و آب ریخت و رازهایی را whispered.
گرفتش به بر شهریار زمین
ز شادی بر او بر گرفت آفرین
هوش مصنوعی: او را به آغوش خود گرفتم و از خوشحالی بر او درود فرستادم.
از ایران بپرسید و ز تخت و گاه
ز گودرز وز رستم نیک‌خواه
هوش مصنوعی: از ایران پرس و جو کنید و درباره تخت و جایگاه گودرز و رستم نیکوکار تحقیق کنید.
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی
هوش مصنوعی: به او گفت گیو، ای فرمانده‌ی جهان که تو همیشه سرافراز، هشیار و خوشحال هستی.
جهاندار دارندهٔ خوب و زشت
مرا گر نمودی سراسر بهشت
هوش مصنوعی: اگر صاحب قدرت و سلطه، خوب و بد مرا به درستی نشان می‌داد، بهتر بود که همه چیز بهشت‌مان به نظر می‌آمد.
همان هفت کشور به شاهنشهی
نهاده بزرگی و تاج مهی
هوش مصنوعی: سروکار با هفت کشور است که بزرگ‌منشی و مقام شاهانه را به کسی می‌دهند و او را با تاجی بر سر می‌گذارند.
نبودی دل من بدین خرمی
که روی تو دیدم به توران زمی
هوش مصنوعی: دل من به این شادابی و خوشحالی نبود، مگر اینکه چهره تو را در سرزمین توران دیدم.
که داند به گیتی که من زنده‌ام
به خاکم و گر به‌آتش افگنده‌ام
هوش مصنوعی: چه کسی در این دنیا می‌داند که من زنده‌ام؛ حتی اگر به خاک سپرده شوم یا در آتش بیفتم؟
سپاس از جهاندار کاین رنج سخت
به شادی و خوبی سرآورد بخت
هوش مصنوعی: شکر و سپاس خداوندی را که این دشواری و رنج را به خوشی و سعادت تبدیل کرده است.
برفتند زآن بیشه هر دو به راه
بپرسید خسرو ز کاووس شاه
هوش مصنوعی: خسرو و دوستش از آن جنگل خارج شدند و در راه از دیگران درباره کاووس شاه سوال کردند.
وزآن هفت ساله غم و درد او
ز گستردن و خواب وز خورد او
هوش مصنوعی: او به مدت هفت سال از غم و درد رنج می‌برد؛ این درد و رنج به دلیل بیدار بودن و نداشتن خواب کافی و همچنین به خاطر کم‌خوردن بوده است.
همی گفت با شاه یکسر سخن
که دادار گیتی چه افگند بن
هوش مصنوعی: او به طور کامل با شاه صحبت می‌کرد و از او می‌پرسید که خالق جهان چه بر سر آن آورده است.
همان خواب گودرز و رنج دراز
خور و پوشش و درد و آرام و ناز
هوش مصنوعی: به یادآوری خواب و خواب‌دیدن‌های گودرز و همچنین سختی‌ها و رنج‌هایی که کشیده، شامل مشکلات و دردها و در عین حال آرامش و ناز و محبت در زندگی‌اش.
ز کاووس کش سال بفگند فر
ز درد پسر گشت بی پای و پر
هوش مصنوعی: در سال‌هایی که کاووس بر تخت سلطنت بود، فرزندش به دلیل درد و رنجی که کشید، بدون نیرو و توانایی باقی ماند.
ز ایران پراکنده شد رنگ و بوی
سراسر به ویرانی آورد روی
هوش مصنوعی: رنگ و بوی ایران به همه جا پخش شد و سرانجام همه جا را به ویرانی کشاند.
دل خسرو از درد و رنجش بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
هوش مصنوعی: دل خسرو به خاطر درد و رنجش به شدت آتش گرفته است، به‌طوری‌که مانند آتش تابش نور رخش او را روشن کرده است.
بدو گفت کاکنون ز رنج دراز
ترا بردهد بخت آرام و ناز
هوش مصنوعی: او به او گفت: حالا که از رنج و سختی‌های طولانی رها شده‌ای، بختت آرامش و نعمت را به تو خواهد بخشید.
مرا چون پدر باش و با کس مگوی
ببین تا زمانه چه آرد به روی
هوش مصنوعی: ای کاش مانند پدرم باشی و با کسی از من سخن نگویی، تا ببینی زمان چه بر سر من خواهد آورد.
سپهبد نشست از بر اسپ گیو
پیاده همی رفت بر پیش نیو
هوش مصنوعی: سپهبد بر روی اسب گیو نشسته و نیو در جلو، به صورت پیاده در حال حرکت است.
یکی تیغ هندی گرفته به چنگ
هر آن کس که پیش آمدی بی‌درنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که به او نزدیک می‌شود، به سرعت با تیغ هندی‌ای که در دست دارد، آماده حمله و دفاع است.
زدی گیو بیدار دل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش
هوش مصنوعی: گویی گیو که شخصیت معروفی است، از خواب بیدار شده و گردن او زیر خاک و گل مدفون شده است. این تصویر نشان‌دهنده مرگ یا پایان زندگی اوست.
برفتند سوی سیاووش گرد
چو آمد دو تن را دل و هوش گرد
هوش مصنوعی: به سوی سیاوش رفتند، در حالی که دو نفر به شدت تحت تأثیر احساسات و هوش خود قرار گرفتند.
فرنگیس را نیز کردند یار
نهانی بر آن بر نهادند کار
هوش مصنوعی: فرنگیس را به عنوان یک همراه پنهانی انتخاب کردند و بر این اساس کارهایی را برای او انجام دادند.
که هر سه به راه اندر آرند روی
نهان از دلیران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: هر سه نفر به راهی خواهند رفت که چهره‌ای پنهان از شجاعان جنگجو دارند.
فرنگیس گفت ار درنگ آوریم
جهان بر دل خویش تنگ آوریم
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت اگر تأمل کنیم، بر دل‌های خود فشار می‌آوریم و دنیا را برای خودمان تنگ می‌کنیم.
از این آگهی یابد افراسیاب
نسازد به خورد و نیازد به خواب
هوش مصنوعی: با این آگاهی، افراسیاب نمی‌تواند راحتی و آرامش خود را به دست آورد و نمی‌تواند به خوبی استراحت کند.
بیاید به کردار دیو سپید
دل از جان شیرین شود ناامید
هوش مصنوعی: بیایید مانند کارهای دیو سپید، دل را از زندگی و لذت‌ها خالی کنیم و ناامید شویم.
یکی را ز ما زنده اندر جهان
نبیند کسی آشکار و نهان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نه در عالم آشکار و نه در پنهان، زنده‌ای از ما را نخواهد دید.
جهان پر ز بدخواه و پر‌دشمن است
همه مرز ما جای آهرمن است
هوش مصنوعی: دنیا پر از افرادی است که بدخواه و دشمن هستند و همه جاهایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، مملو از نیروهای منفی و شر است.
تو ای بافرین شاه فرزند من
نگر تا نیوشی یکی پند من
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ، فرزند من، به حرف من گوش کن و از توصیه‌ام بهره ببر.
که گر آگهی یابد آن مرد شوم
برانگیزد آتش ز آباد بوم
هوش مصنوعی: اگر آن مرد بداند، آتش سوزی بزرگی در سرزمینش به پا می‌شود.
یکی مرغزار‌ست ز ایدر نه دور
به یک‌سو ز راه سواران تور
هوش مصنوعی: در اینجا به یک چمنزار اشاره شده که از اینجا چندان دور نیست و در یک سمت، راهی وجود دارد که سواران از آن گذر می‌کنند.
همان جویبار است و آب روان
که از دیدنش تازه گردد روان
هوش مصنوعی: جویباری که آبش به راحتی روان است، باعث می‌شود که انسان با دیدنش refreshed و شاداب شود.
تو بر گیر زین و لگام سیاه
برو سوی آن مرغزاران پگاه
هوش مصنوعی: سوار شو و افسار را بگیر، به سمت چمنزارهای صبحگاهی برو.
چو خورشید بر تیغ گنبد شود
گه خواب و خورد سپهبد شود
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر قله آسمان قرار می‌گیرد، فرماندهی به خواب و خوراک می‌پردازد.
گله هرچه هست اندر آن مرغزار
به آبشخور آید سوی جویبار
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دشت وجود دارد، برای نوشیدن آب به کنار جوی آب می‌آید.
به بهزاد بنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بگذار گام
هوش مصنوعی: به بهزاد نگاه کن، وقتی زین و لگام به او بدهی، او آرام و مطیع خواهد شد و تو می‌توانی به راحتی قدم پیش بگذاری.
چو آیی برش نیک بنمای چهر
بیارای و ببسای رویش به مهر
هوش مصنوعی: وقتی که به او نزدیک می‌شوی، چهره‌ات را زیبا نشان بده و با محبت، صورتش را ببوس.
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
بر او تیره شد روی روز سپید
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی از جهان دلسرد و ناامید شد، چهره روز روشن برای او تاریک و تیره گردید.
چنین گفت شبرنگ بهزاد را
که فرمان مبر ز این سپس باد را
هوش مصنوعی: شبرنگ به بهزاد گفت که از اینجا به بعد، فرمان نده و از این مکان دور نشو.
همی باش بر کوه و در مرغزار
چو کیخسرو آید ترا خواستار
هوش مصنوعی: در دنیای آزاد و طبیعت، مانند کوه‌ها و دشت‌ها زندگی کن، تا زمانی که مانند کیخسرو کسی به سراغت بیاید و تو را بخواهد.
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
ز دشمن زمین را به نعلت بروب
هوش مصنوعی: با عزم و اراده‌ای قوی به میدان بیا و با قدرت دشمن را شکست بده. زمین را با شجاعت و سختی زیر پا بگذار.
نشست از بر اسپ سالار نیو
پیاده همی رفت بر پیش گیو
هوش مصنوعی: به زیر سوار از اسب سالار نیو پیاده شد و به سمت گیو روانه گردید.
بدان تند بالا نهادند روی
چنان چون بود مردم چاره‌جوی
هوش مصنوعی: بدانید که او با شتاب و سرعت چهره‌اش را بالا برد، همچنان که مردم به دنبال راه‌حلی بودند.
فسیله چو آمد به تنگی فراز
بخوردند سیراب و گشتند باز
هوش مصنوعی: وقتی وسیله‌ای در شرایط سختی قرار می‌گیرد، به مرحله‌ای از راحتی می‌رسد و دوباره به حالت عادی برمی‌گردد.
نگه کرد بهزاد و کی را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: بهزاد نگاهش را به کسی دوخت و وقتی او را دید، نفسی عمیق از دل بیرون آورد که به مانند هوای سرد بود.
بدید آن نشست سیاوش پلنگ
رکیب دراز و جناغ خدنگ
هوش مصنوعی: سیاوش را دید که با شکوه و زیبایی مانند پلنگی بزرگ و باصدای تیراندازی ایستاده است.
همی داشت در آبخور پای خویش
از آنجا که بُد‌، دست ننهاد پیش
هوش مصنوعی: او پای خود را در جایی که ایستاده بود، در آب فرو نبرد و دستش را به جلو نیاورد.
چو کیخسرو او را به آرام یافت
بپویید و با زین سوی او شتافت
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو او را با آرامش پیدا کرد، به دنبال او رفت و با زین خود به سمت او شتافت.
بمالید بر چشم او دست و روی
بر و یال ببسود و بشخود موی
هوش مصنوعی: به چشمان او دست بمالید و بر چهره و مویش نوازش کنید.
لگامش بدو داد و زین بر نهاد
بسی از پدر کرد با درد یاد
هوش مصنوعی: او افسارش را به دستش داد و زین را بر پشتش قرار داد. یاد پدرش را با درد و غم به خاطر آورد.
چو بنشست بر باره بفشارد ران
برآمد ز جا آن هیون گران
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی مرکب نشسته و پاهایش را فشرد، آن حیوان سنگین وزن از جا بلند شد.
به کردار باد هوا بردمید
بپرید وز گیو شد ناپدید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند باد، ناگهان حرکت کرده و غیب شدم و از گیو (که یک شخصیت داستانی است) ناپدید گشتم. به عبارتی، با سرعت و بدون هیچ نشانه‌ای، از نظرها دور شدم.
غمی شد دل گیو و خیره بماند
بدان خیرگی نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: دل گیو غمگین شد و به حالت خیره‌سران باقی ماند. او در این حالت نام خداوند را بر زبان آورد.
همی گفت که‌آهرمن چاره‌جوی
یکی بارگی گشت و بنمود روی
هوش مصنوعی: او می‌گفت که اهریمن، برای یافتن راهی چاره‌ساز، یک بار به شکل و ظاهری متفاوت جلوه‌گر شد.
کنون جان خسرو شد و رنج من
همین رنج بد در جهان گنج من
هوش مصنوعی: اکنون روح خسرو (پادشاه) از بین رفته و درد و رنج من هم تنها همین زجر بدی است که در جهان برای من تبدیل به گنج شده است.
چو یک نیمه ببرید زآن کوه شاه
گران کرد باز آن عنان سیاه
هوش مصنوعی: زمانی که نیمه‌ای از کوه بزرگ جدا شد، آن اسب سیاه دوباره به راه خود ادامه داد.
همی بود تا پیش او رفت گیو
چنین گفت بیدار دل شاه نیو
هوش مصنوعی: گیو به پیش شاه نیو می‌رفت و با دل بیدار خود گفت: “همواره در اینجا بمان تا به پیش او برویم.”
که شاید که اندیشهٔ پهلوان
کنم آشکارا به روشن روان
هوش مصنوعی: شاید بتوانم افکار و اندیشه‌های قهرمانانه‌ام را به وضوح و روشنی بیان کنم.
بدو گفت گیو ای شه سرفراز
سزد که‌آشکارا بود بر تو راز
هوش مصنوعی: به گیو گفت: ای پادشاه بزرگوار، شایسته است که رازی که بر تو معلوم است، به‌طور علنی بیان کنی.
تو از ایزدی فر و برز کیان
به موی اندر آیی ببینی میان
هوش مصنوعی: اگر تو با زیبایی و جمال الهی آراسته شوی و به مقام بلندی برسید، در آن صورت می‌توانی در عمق وجود خود زیبایی‌ها و امکان‌های شگفت‌انگیزی را ببینی.
بدو گفت زین اسپ فرخ نژاد
یکی بر دل اندیشه آمدت یاد
هوش مصنوعی: او به او گفت: از این اسب با اصالت، یک فکر در دل تو به یاد تو آمده است.
چنین بود اندیشهٔ پهلوان
که اهریمن آمد برِ این جوان
هوش مصنوعی: پهلوان به این فکر بود که شیطانی بر سر این جوان آمده است.
کنون رفت و رنج مرا باد کرد
دل شاد من سخت ناشاد کرد
هوش مصنوعی: اکنون که او رفت، غم و رنجی که داشتم را به باد فرستاد و در حالی که دلم شاد بود، بسیار ناراحت و ناامیدم کرد.
ز اسپ اندر آمد جهان‌دیده گیو
همی آفرین خواند بر شاه نیو
هوش مصنوعی: گیو، دلاور و ماهر، از سوی اسب به صحنه آمد و با هشدار به شاه نیو، او را ستایش کرد.
که روز و شبان بر تو فرخنده باد
سر بدسگالان تو کنده باد
هوش مصنوعی: روز و شب بر تو خوشی و سعادت باد و سر بدخواهان تو از تو دور باد.
که با برز و اورندی و رای و فر
ترا داد داور هنر با گهر
هوش مصنوعی: پروردگار با فضل و استعداد و ذهن و تدبیر خوب، هنر را به کسانی عطا می‌کند که دارای اصل و نژاد نیکو هستند.
ز بالا به ایوان نهادند روی
پر‌اندیشه مغز و روان راه‌جوی
هوش مصنوعی: از بالا به ایوان، چهره‌ای توام با تفکر و اندیشه را قرار دادند، که به دنبال راهی برای فهم و بررسی بود.
چو نزد فرنگیس رفتند باز
سخن رفت چندی ز راه دراز
هوش مصنوعی: وقتی که به فرنگیس رسیدند، مدتی درباره راه طولانی صحبت کردند.
بدان تا نهانی بود کارشان
نباشد کسی آگه از رازشان
هوش مصنوعی: بدان که وقتی کار آنها پنهان است، هیچ‌کس از اسرارشان آگاه نمی‌شود.
فرنگیس چون روی بهزاد دید
شد از آب دیده رخش ناپدید
هوش مصنوعی: فرنگیس وقتی چهره بهزاد را دید، از شدت اشک، رنگش را باخت و ناپدید شد.
دو رخ را به یال و برش بر نهاد
ز درد سیاوش بسی کرد یاد
هوش مصنوعی: دو چهره را بر یال و برش گذاشت و به خاطر درد سیاوش، یادهای زیادی را زنده کرد.
چو آب دو دیده پراگنده کرد
سبک‌سر سوی گنج آگنده کرد
هوش مصنوعی: وقتی که اشک‌هایش به‌قدر آب روان شد، بی‌فکر و بی‌پروا به سوی گنجینه‌ای رفت که پر از ارزش‌ها و معانی است.
به ایوان یکی گنج بودش نهان
نبد زآن کسی آگه اندر جهان
هوش مصنوعی: در یک ایوان، گنجی پنهان وجود داشت که هیچ‌کس در جهان از وجود آن خبر نداشت.
یکی گنج آگنده دینار بود
زره بود و یاقوت بسیار بود
هوش مصنوعی: یک گنجینه پر از دینار، زره و یاقوت بسیار وجود داشت.
همان گنج گوپال و برگستوان
همان خنجر و تیغ و گرز گران
هوش مصنوعی: گنج و ثروت گوپال و قدرت‌های بزرگ، همانند خنجر، شمشیر و گرزهای سنگین هستند.
در گنج بگشاد پیش پسر
پر از خون رخ از درد خسته جگر
هوش مصنوعی: او در را به روی پسر باز کرد و چهره‌اش پر از خون بود و به خاطر درد، جگرش را آزرده و ناتوان به نظر می‌رسید.
چنین گفت با گیو کای برده رنج
ببین تا ز گوهر چه خواهی ز گنج
هوش مصنوعی: او به گیو گفت: برای اینکه به ارزش واقعی چیزها پی ببری، باید زحمت بکشید و رنج ببینی تا بفهمی از گنج‌های ارزشمند چه چیزهایی را می‌توانی بدست آوری.
ز دینار وز گوهر شاهوار
ز یاقوت وز تاج گوهر‌نگار
هوش مصنوعی: از سکه و جواهرات با ارزش، از سنگ‌های قیمتی و تاجی که با جواهر تزیین شده است.
ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت کای مهتر بانوان
هوش مصنوعی: پهلوان قبل از هر چیزی به او سلام کرد و گفت: ای رئیس بانوان، به تو احترام می‌گذارم و تو را می‌ستایم.
همه پاسبانیم و گنج آن تست
فدی کردن جان و رنج آن تست
هوش مصنوعی: همه ما محافظان هستیم و گنج واقعی در دستان توست؛ فدای کردن جان و تحمل درد و زحمت برای به دست آوردن آن، تنها از آن توست.
زمین از تو گردد بهار بهشت
سپهر از تو زاید همی خوب و زشت
هوش مصنوعی: زمین به لطف وجود تو به بهار بهشتی تبدیل می‌شود و آسمان از تو خوبی‌ها و بدی‌ها را به وجود می‌آورد.
جهان پیش فرزند تو بنده باد
سر بدسگالانش افگنده باد
هوش مصنوعی: جهان در مقابل فرزند تو به خدمت درآمده است و سر بدخواهانی که می‌خواهند تو را آزار دهند، به خاک افتاده است.
چو افتاد بر خواسته چشم گیو
گزین کرد درع سیاووش نیو
هوش مصنوعی: زمانی که چشم گیو به آبشار افتاد، درع سیاوش را برداشت و انتخاب کرد.
ز گوهر که پرمایه‌تر یافتند
ببردند چندان که برتافتند
هوش مصنوعی: از جواهرات با ارزش‌تر، آنچه را که بیشتر می‌درخشد انتخاب کردند و به اندازه‌ای از آن را برداشتند که باب میل و پسندشان بود.
همان ترگ و پرمایه برگستوان
سلیحی که بود از در پهلوان
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ویژگی‌های یک درخت و ارتباط آن با یک قهرمان اشاره دارد. درختی سرشار از نیرو و قدرت، که شبیه به نشانه‌ای از heroic یا قهرمانی است. به طور کلی، تشبیه درخت به قهرمان و استفاده از واژه‌هایی نظیر "ترگ" و "پرمایه" به معنای قوت و شکوه در ارجاع به هر دو تصویر به کار رفته است.
سر گنج را شاه کرد استوار
به راه بیابان برآراست کار
هوش مصنوعی: پادشاه با قدرت و استحکام، گنجینه‌ای را در بیابان قرار داده و بر سر راه قرار داده است.
چو این کرده شد برنهادند زین
بر آن بادپایان با‌آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که این کار انجام شد، زین را از رویشان برداشتند و بر روی آن بادپایان با آفرین قرار دادند.
فرنگیس ترگی به سر بر نهاد
برفتند هر سه به کردار باد
هوش مصنوعی: فرنگیس دستمالی به سر گذاشت و هر سه نفر مانند باد به سرعت رفتند.
سران سوی ایران نهادند گرم
نهانی چنان چون بود نرم نرم
هوش مصنوعی: سران به سمت ایران حرکت کردند، باElm و در خفا مانند چیزی که به آرامی انجام می‌شود.
بشد شهر یکسر پر از گفت و گوی
که خسرو به ایران نهاده‌ست روی
هوش مصنوعی: شهر به طور کامل پر از صحبت و گفت و گوی مردم شده است، زیرا خسرو به ایران آمده است.
نماند این سخن یک زمان در نهفت
کس آمد به نزدیک پیران بگفت
هوش مصنوعی: این صحبت دیگر برای مدتی در دل نگه داشته نشد و کسی به نزد عارفان آمد و بیان کرد.
که آمد ز ایران سرافراز گیو
به نزدیک بیدار دل شاه نیو
هوش مصنوعی: گیو، پهلوان سرافراز ایرانی، به نزد شاه نیو، که دلش بیدار و هوشیار است، حاضر شد.
سوی شهر ایران نهادند روی
فرنگیس و شاه و گو جنگ‌جوی
هوش مصنوعی: به سمت شهر ایران، فرنگیس و شاه را به جلو می‌رانند تا آماده نبرد شوند.
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید بر سان برگ درخت
هوش مصنوعی: وقتی پیران صدای غمگینی را شنیدند، بسیار نگران شدند و مانند برگ درخت لرزیدند.
ز گردان گزین کرد کلباد را
چو نستیهن و گرد پولاد را
هوش مصنوعی: از میان جنگاوران، کلباد را انتخاب کرد، مانند نسیه و گردن‌بند از جنس فولاد.
بفرمود تا ترک سیصد سوار
برفتند تازان بر آن کارزار
هوش مصنوعی: فرمان داد که سه‌صد سوار ترک به سرعت به سوی میدان جنگ بروند.
سر گیو بر نیزه سازید گفت
فرنگیس را خاک باید نهفت
هوش مصنوعی: سر گیو را بر نیزه گذاشتند و گفتند که فرنگیس را باید در خاک پنهان کرد.
ببندید کیخسرو شوم را
بد اختر پی او بر و بوم را
هوش مصنوعی: کیخسرو که مردی با شرافت و نجابت است، به خاطر بدی سرنوشت، هم خودش را و هم تمام سرزمینش را در خطر می‌بیند و از این موضوع ناراحت است.
سپاهی بر این گونه گرد و جوان
برفتند بیدار دو پهلوان
هوش مصنوعی: یک گروه از جنگجویان، همراه با جوانانی روشنفکر و آگاه، به سوی نبرد رفتند.
فرنگیس با رنج دیده پسر
به خواب اندر آورده بودند سر
هوش مصنوعی: فرنگیس با سختی و زحمت زیادی، پسرش را خواب کرده بود.
ز پیمودن راه و رنج شبان
جهانجوی را گیو بد پاسبان
هوش مصنوعی: از طریق تجربه‌ها و سختی‌هایی که در مسیر زندگی به دست آمده، گیو، نگهبان و حامی جهان‌جویان را راهنمایی می‌کند.
دو تن خفته و گیو با رنج و خشم
به راه سواران نهاده دو چشم
هوش مصنوعی: دو نفر خوابیده‌اند و گیو با درد و عصبانیت به راه سواران نگاهی انداخته است.
به برگستوان اندرون اسپ گیو
چنان چون بود ساز مردان نیو
هوش مصنوعی: در دل طبیعت و میان درختان، اسب گیو به گونه‌ای می‌گذرد که شایسته مردان قدرتمند و برتر باشد.
زره در بر و بر سرش بود ترگ
دل ارغنده و تن نهاده به مرگ
هوش مصنوعی: در اینجا شخصیت، زره‌ای به تن دارد و روی سرش سپری است. دلش پر از شجاعت و عشق است، اما در عین حال بدنش در آستانه مرگ به نظر می‌رسد.
چو از دور گرد سپه را بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی از دور سپاه را دید، دستش را بلند کرد و شمشیر را از میان درآورد.
خروشی برآورد بر سان ابر
که تاریک شد مغز و چشم هژبر
هوش مصنوعی: صدایی بلند برخاست مانند ابر، که در نتیجه آن هم ذهن و هم چشمان شیر در تاریکی فرو رفت.
میان سواران بیامد چو گرد
ز پرخاش او خاک شد لاژورد
هوش مصنوعی: سوارانی که به میدان آمده بودند، به خاطر خشم او مانند گرد و غبار پراکنده شدند و مانند سنگ لاجورد متلاشی شدند.
زمانی به خنجر زمانی به گرز
همی ریخت آهن ز بالای برز
هوش مصنوعی: گاهی با خنجر و گاهی با گرز، آهن را از بالای بلندی فرو می‌ریخت.
از آن زخم گوپال گیو دلیر
سران را همی شد سر از جنگ سیر
هوش مصنوعی: از آن زخم، دلیران دلاور از نبرد سیر شدند و خسته گشتند.
دل گیو خندان شد از زور خشم
که چون چشمه بودیش دریا به چشم
هوش مصنوعی: دل گیو از شدت خشمش شاد و خندان شد، مانند این که چشمه‌ای که به دریا می‌ریزد، باعث می‌شود چشم‌ها پر از آب شوند.
از آن پس گرفتندش اندر میان
چنان لشکری همچو شیر ژیان
هوش مصنوعی: پس از آن، او را در میان لشکری قرار دادند که به اندازه شیر قدرتمند و قوی بود.
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه
هوش مصنوعی: جنگگاه به میدان نبردی تبدیل شد که در آن، نور خورشید و ماه پنهان شد.
غمی شد دل شیر در نیستان
ز خون نیستان کرد چون میستان
هوش مصنوعی: دل شیر در نیستان به غم گرفتار شد، زیرا خون نیستان او را به یاد می‌آمد و او را مثل میستان به عواطفش نزدیک کرد.
از ایشان بیفگند بسیار گیو
ستوه آمدند آن سواران ز نیو
هوش مصنوعی: از آن‌ها تیرهای زیادی به سمت گیو پرتاب کردند و سواران از این کار خسته و دلزده شدند.
به نستیهن گرد کلباد گفت
که این کوه خارا‌ست نه یال و سفت
هوش مصنوعی: در گذر از دشت، به شخصی گفته شد که این کوه، صخره‌ای سخت و محکم است و شباهتی به موی یا نرمی ندارد.
همه خسته و بسته گشتند باز
به نزدیک پیران گردن فراز
هوش مصنوعی: همه خسته و ناراحت شدند و دوباره به حضور افراد باتجربه و محترم مراجعه کردند.
همه غار و هامون پر از کشته بود
ز خون خاک چون ارغوان گشته بود
هوش مصنوعی: تمام غارها و دشت‌ها پر از کشته‌ها بود و خون زمین را مانند گل ارغوان رنگین کرده بود.
چو نزدیک کیخسرو آمد دلیر
پر از خون بر و چنگ بر سان شیر
هوش مصنوعی: وقتی دلیر به کیخسرو نزدیک شد، تمام وجودش از خون و خشم پر شده بود و آماده بود تا مانند یک شیر حمله کند.
بدو گفت کای شاه‌، دل شاد دار
خرد را ز اندیشه آزاد دار
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای پادشاه، دل خود را شاد نگه‌دار و اندیشه‌ات را از نگرانی‌ها آزاد کن.
یکی لشکر آمد بر ما به جنگ
چو کلباد و نستیهن تیز چنگ
هوش مصنوعی: یک گروه به ما حمله کردند، مانند گرگی جسور و تند و چابک.
چنان بازگشتند آن کس که زیست
که بر یال و برشان بباید گریست
هوش مصنوعی: آن کسانی که بازگشتند، انگار زندگی کرده‌اند، اما با دیدن آن‌ها باید بر سختی‌ها و دردهایشان گریست.
گذشته ز رستم به ایران سوار
ندانم که با من کند کارزار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که چه کسی به اندازه رستم گذشته‌اش در نبرد با ایران به میدان می‌آید و با من می‌جنگد.
از او شاد شد خسرو پاک‌دین
ستودش فراوان و کرد آفرین
هوش مصنوعی: خسرو دین پاک که بسیار شاد شده بود، او را ستایش کرد و به خاطر خوبی‌هایش، بسیار تمجید و تحسینش کرد.
بخوردند چیزی کجا یافتند
سوی راه بی‌راه بشتافتند
هوش مصنوعی: آنها چیزی را که پیدا کرده بودند، با شتاب به سوی راهی رفتند که هیچ مقصدی نداشت.
چو ترکان به نزدیک پیران شدند
چنان خسته و زار و گریان شدند
هوش مصنوعی: وقتی ترک‌ها به نزد پیران رفتند، به شدت خسته، درمانده و اشک‌ریزان شدند.
برآشفت پیران به کلباد گفت
که چونین شگفتی نشاید نهفت
هوش مصنوعی: پیران به کلباد گفتند که چنین شگفتی را نباید پنهان کرد و باید درباره‌اش صحبت شود.
چه کردید با گیو و خسرو کجاست
سخن بر چه سان است برگوی راست
هوش مصنوعی: شما با گیو چه کرده‌اید و خسرو کجاست؟ این صحبت‌ها به چه منظور است؟ لطفاً راست بگویید.
بدو گفت کلباد کای پهلوان
به پیش تو گر برگشایم زبان
هوش مصنوعی: او به کلباد گفت: ای پهلوان، اگر من زبانم را بگشایم و سخن بگویم، چه می‌شود؟
که گیو دلاور به گردان چه کرد
دلت سیر گردد به دشت نبرد
هوش مصنوعی: گیو، دلیر و شجاع، چه کارهایی در میدان مبارزه انجام داد. دل تو وقتی به یاد آن چیزها می‌افتد، سیر می‌شود و به دشت جنگ پرواز می‌کند.
فراوان به لشکر مرا دیده‌ای
نبرد مرا هم پسندیده‌ای
هوش مصنوعی: تو بارها در میدان جنگ، به من توجه کرده‌ای و جنگیدن من را نیز پسندیده‌ای.
همانا که گوپال بیش از هزار
گرفتی ز دست من آن نامدار
هوش مصنوعی: به طور قطع، تو بیش از هزار موgift از من دریافت کردی، ای نامدار گوپال.
سرش ویژه گفتی که سندان شده‌ست
بر و ساعدش پیل دندان شده‌ست
هوش مصنوعی: سرش به گونه‌ای است که گویی مانند سندان محکم و استوار شده و دستانش به اندازه‌ای قوی شده‌اند که شبیه دندان‌های فیل به‌نظر می‌رسند.
من آورد رستم بسی دیده‌ام
ز جنگ‌آوران نیز بشنیده‌ام
هوش مصنوعی: من رستم را بارها دیده‌ام و از جنگجویان دیگر نیز شنیده‌ام.
به زخمش ندیدم چنین پایدار
نه در کوشش و پیچش کارزار
هوش مصنوعی: در هیچ جنگ و مبارزه‌ای، ندیدم که زخمی این‌قدر ثابت و مقاوم باشد.
همی هر زمان تیز و جوشان بدی
به نوی چو پیلی خروشان بدی
هوش مصنوعی: همیشه تو شتابان و پرجنب‌وجوش بودی، مانند فیل بزرگی که در حال خروش است.
برآشفت پیران بدو گفت بس
که ننگ است از این یاد کردن به کس
هوش مصنوعی: متن اشاره به این دارد که افراد مسن از یادآوری یک موضوع خاص ناراحت و عصبانی هستند و بر این باورند که یادآوری آن، شرم‌آور است و بهتر است دیگران نیز به آن موضوع اشاره نکنند.
نه از یک سوار است چندین سخن
تو آهنگ آورد مردان مکن
هوش مصنوعی: تو با چندین سخن و نقشه، اهل مردان را به هیجان نیاور، زیرا این کار تنها از یک سوار نیست.
تو رفتی و نستیهن نامور
سپاهی به کردار شیران نر
هوش مصنوعی: تو رفتی و دیگر در کنار نیستی، همانند یک قهرمان بزرگ، که به شجاعت شیرانی در نبردها معروف است.
کنون گیو را ساختی پیل مست
میان یلان گشت نام تو پست
هوش مصنوعی: اکنون تو گیو را مانند یک فیل نیرومند ساخته‌ای و در میان دلیران، نام تو به بدی مشهور شده است.
چو ز این یابد افراسیاب آگهی
بیندازد آن تاج شاهنشهی
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب از این موضوع باخبر شود، تاج پادشاهی را برای خود به دست خواهد آورد.
که دو پهلوان دلیر و سوار
چنین لشکری از در کارزار
هوش مصنوعی: دو قهرمان شجاع و سوارکار با چنین سپاهی به میدان نبرد آمده‌اند.
ز پیش سواری نمودید پشت
بسی از دلیران ترکان بکشت
هوش مصنوعی: شما با سوارانی که از دلیران ترکان بودند، مواجه شدید و آن‌ها بسیاری را در پشت خود به قتل رساندند.
گواژه بسی باشدت با فسوس
نه مرد نبردی و گوپال و کوس
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که با وجود اینکه افراد زیادی در میدان نبرد حضور دارند، اما به نظر می‌رسد که هیچ‌یک از آن‌ها شجاعانه عمل نمی‌کنند و در واقع هیچ کسی در جنگ جدی نیست. همچنین بر اهمیت شجاعت و عمل در مواقع حساس تأکید می‌شود.

حاشیه ها

احمدغزالی برادرامام محمدغزالی روبه شاگردانش کردوگفت تمام آنچه راکه دراین چهل سال برروی این تخته پاره به شما آموختم فردوسی آنردردوبیت گفته وآن اینست:
زروذگذرکردن اندیشه کن / پرستیدن دادگرپیشه کن
بترس ازخداومیازارکس/ره رستگاری همین است وبس

1392/07/16 11:10
هنر دوست

سلام
به نظر من شما کارتون تحریف شعرهای ایرانی است
چون من در بسیاری از شعرهای و به یاد ماندنی شاعران بزرگ دیدم که شعر رو اشتباه نوشتید و با وجود تذکراتی که به شما دادند بیت اشتباه رو تغییر ندادید
و حالا هم که در شعر فردوسی
به نیکی درآی و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
خودتون ببینید چی نوشتید
امیدوارم خدا شما رو به راه راست هدایت کند

1401/06/31 00:08
Mahmood Shams

درود بر شما منبع کاغذی در بالا موجود در همین سایت و بسیاری از متون قدیمی بترس از خدای و میازار کس در بیت قبلی هم پرستش دادگر آمده هرچند نمیشه به یقین گفت کدام کلمه را خود شاعر بیان کرده ، ولی اینکه از خیلی ها شنیدیم دلیل نمیشه مثل شعر چو ایران نباشد تن من مباد که جعلی و منسوب به حکیم فردوسی که خیلی ها به اشتباه از فردوسی نقل کردند و دهان به دهان چرخیده 

1402/11/23 11:01
سارا علیزاده

واقعا جای تاسف داره ک اینجور ناشیانه شعر رو تحریف کردن

1392/07/16 11:10
امین کیخا

هنر دوست بزرگوار و دلسوزم باید شما هم زمانی صرف کنی و تارنمایی به پای کنید و اندیشه خودتان را بگسترانید و گرنه همین جا با ما نرمتر می شود به ویرایش بپردازی و خرسندمان کنی .تنها یک قانون داریم احترام

1392/07/17 17:10
هنر دوست

سلام
آقای پروفسور گوهری عزیز،
اولا، لطفا از لینک زیر صدای پروفسور الهی قمشه ای را دانلود کنید و مطالعه نمایید
پیوند به وبگاه بیرونی
ثانیا، لطفا متنی را که در جواب تایپ کرده اید را مطالعه نمایید و ببینید که چه کسی توهین آمیز سخن می گوید، عبارات شما "کلام سخیف" "بی ادب" "گستاخ" و اشاراتی برای کوچک کردن بنده که من به جزئیات نمی پردازم که متن شما قابل دسترس و مطالعه هست و شما را دعوت می کنم که مجددا مطالعه نمایید تا ببینید که چه کسی بی ادب صحبت می کند
ثالثا، توضیحی در رابطه با ادب به شما بدهم، که ادب عبارت است از هر گونه رفتاری که یک روح پاک از خود نشان می دهد و اگر روحی پاک و پالوده نباشد هر چقدر سعی کند از عبارات پیچیده و اصطلاحات سنگین و لغوی در سخن استفاده کند هیچ تاثیری در مخاطب ندارد و غرض آن روحی که به صفا نرسیده در سخنش پیداست
غرض ها تیره دارد دوستی را
غرض ها را چرا از دل نرانیم
و غرض شما این بود که بفرمایید که چقدر باسوادید و من چقدر نا آگاه و بی سوادم که البته سطح معرفت انسان ربطی میزان سواد وی ندارد
چرا که الان من و شما از حافظ و مولانا ممکن است سواد بیشتری داشته باشیم ولی دلیل نمی شود که به معرفت آنان رسیده باشیم
رابعا، انتقاد من در یک مورد نبود
در اولین بیت مولانا
بشنو از نی چون حکایت می کند وز جدایی ها شکایت می کند
اشتباه وجود دارد که نوشته اند
بشنو از نی چون شکایت می کند وز جدایی ها حکایت می کند
البته شاید شما متوجه فرق این دو بیت نشوید چون عارف نیستید ولی عرفا می دانند که هیچ عارفی هرگز شکایت نمی کند و تنها شکایت عرفا از دوری و جدایی حضرت حق است
من ز جان جانان شکایت می کنم
نیم شاکی بل روایت می کنم
و در اولین بیت شعر سعدی
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
نوشته شده
به نام خداوندی که جان آفرید حکیم سخن در زبان آفرید
که فصاحت سعدی را زیر سوال برده اند
و قبلا من با مدرک تذکراتی داده بودم که هیچ اصلاح نشد
و در نهایت ، این دوست عزیز مالک این سایت که نیت خیری هم دارند نباید از گفته من ناراحت شوند اگر واقعا طالب خدمت به فرهنگ و هنر ایران هستند
چرا که به قول حافظ
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
و خود من سالها در این راه طی طریق کردم و اگر حرفی می زنم خالی از هر گونه غرض است و اگر الان اینها را می نویسم چون حقیقتا شما را دوست دارم و بر خلاف شما قصد هیچگونه توهین و بی احترامی هم ندارم و میزان سوادم هم به رخ کسی نمی کشم چرا که من واقعا عاشق سعدی هستم و برای حفظ سخن او به آن عمل می کنم که او گفته
دو صد گفتار چو نیم کردار نیست
و اگر نبود اینکه
عاشق بر همه عالم که همه عالم ازوست
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
اکنون به میزانی که شما وقت گذاشتید و پاسخ تایپ کردید وقت نمی گذاشتم تا پاسخ شما را بدهم
و در پایان عرض می کنم
خدا شما را به راه راست هدایت کند
توهین نیست من خودم هر روز این جمله را در حق خودم می گویم
به قول مولانا
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب
و به قول شاعر دیگری
پست و مست و بت پرست و بول الهوس
کور و کژ رو سوی آن دردانه کس
..!.. والسلام

1392/07/17 17:10
هنر دوست

این هم لینک جایگزین
پیوند به وبگاه بیرونی
و این هم لینک تمام سخنرانی های موجود استاد الهی قمشه ای
پیوند به وبگاه بیرونی
موفق باشید

1392/07/17 19:10
ناشناس

با سلام خدمت همه بزرگواران
البته بزرگواران، نه اونهایی که خیال می کنن بزرگوارن و خیلی با سواد
نوشته های دوستان رو خوندم و لازم دیدم چند تا نکته یادآوری کنم
البته اگه جسارتی به برخی از دوستان میشه پیشاپیش عذرخواهی می کنم
آقای شمس!!!! ....
بقیشو نمی نویسم چون حقی ندیدم
حق اون نیست که خودتو حق بدونی و دیگران رو ناحق
در مورد حق و ناحق بودن کسی بهتره که اطرافیان قضاوت کنند.
من در نوشته های هنردوست عزیز هیچ بی ادبی ندیدم
در ضمن در نوشته دوستمون کیخا هم هیچ اشاره ای به بی ادبی ندیدم و فقط تذکری بود بابت نحوه گفتن و ایراد گرفتن که به نوعی اشاره ای به جا بود.
اما اینکه شعری رو تحریف کنی با اینکه لغتی رو درش اشتباه بنویسی خیلی فرق می کنه که کار شما اولی بود و کار آقا یا خانم هنردوست دومی!
دوم اینکه هرچند می گن شنیدن کی بود مانند دیدن اما باید عرض کنم که نحوه شنیدن و یا چگونگی شنیدن خیلی مهمه و چه بسا خیلی کارآمد تر از دیدن و یا خوندن باشه حال اینکه کسی که خیلی مطالعه داره و خیلی می خونه نباید حداقل اشتباه تایپی داشته باشه!! البته اشتباه تایپی با غلط نوشتن خیلی فرق می کنه که بخوای جای "ذ" از "ز" استفاده کنی!!!
من با این کار که بیام این مسئله رو بیان کنم به شدت مخالفم اما اینو فقط به این دلیل گفتم که شما دقیقا از همین روش سطحی و بسیار زشت برای خرد کرد طرف مقابلتون استفاده کردید و خواستم بدونید که اصلا کار جالبی نیست.
اما نکته دیگه اینکه مسئول سایت رو وارد این قضیه کردن هیچ لزومی نداشت و منو به یاد این مثل که " گیرم پدر تو بوده فاضل .... " انداخت.
نکته دیگه اینکه دوست بزرگوارم اینکه بگی من از نسخه تحریف شده بیتی رو قرار دادم عذر بدتر از گناهه چرا که ما داریم درباره شاهنامه بوستان گلستان و ... صحبت می کنیم نه کتاب اول و دوم ابتدائی و کاش کسانی که ادعای سواد و علم و دانش می کنن می رفتند و با تحقیق و مطالعه و جستجوی بیشتر منبع اصلی رو پیدا می کردند و بعد درباره اش صحبت می کردند.
و در آخر روی صحبتم با هنردوست
دوست عزیز همیشه شنیدن حرف حق تلخه و بعد از شنیدنش از طرف مقابل انتظار همه نوع واکنش و ایراد گرفتن میره و شما هم بهتر بود جای هیچ گونه ایرادی باقی نمی ذاشتی< هرند که به نظر من این ایرادات هیچ کدوم ارتباطی به اصل موضوع نداشت.
در هر صورت خدا همه مارو به راه راست هدایت کنه
م.ح

1394/02/21 12:04
یکی

...کان را که خبر شد خبری باز نیامد

1394/10/22 16:12
روفیا

به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
امروز با خودم داشتم می اندیشیدم که رستگاری از ریشه رستن به معنای جان به در بردن است نه دقیقا سعادت، یعنی از گزند در امان بودن...
و ناگهان به یاد واژه rescue به معنای نجات یافتن افتادم که شبیه واژه رستن است!
و صفت رستگار معادل واژه rescued صفت مفعولی به معنای رسته یا نجات یافته است.
و چقدر این سخن حکیم علمی و درست به نظر میرسد.
اگر به نیکی گرایی و کسی را میازاری یحتمل از گزند در امان خواهی بود و در حاشیه امنی خواهی زیست ولی الزاما سعادتمند نخواهی شد.
چرا که سعادتمندی به هزاران عامل دیگر بستگی دارد. یک احساس درونی بسیار پیچیده است و تحت تاثیر حوادث بیشمار روزگار...

1394/11/31 23:01
سلام

وقتی آدم میبینه یه نفر که سالها درگیره حافظ و سعدی بوده اینجوری از بالا به مردم نگا میکنه نا امید میشه که بخواد راه ادبیات رو پیش بگیره
جناب پرفسوووووووووووور بزرگ و جلیل القدر نکن این کارو که امثال من که میخوایم بیایم تو این راه دل زده و ناامید بشیم من هر جای دیگه انتظار شنیدن این حرفارو داشتم الا اینجا که محفل ادبیه
بقول دوست با معرفتمون خدا ایشالا همه رو به راه راست هدایت کنه

1395/02/18 19:05
مهر آیین

سلام و درود
دوستان بر سر مصرعی مناظره می کنند و خاطر یکدیگر را با کنایه های ناخوش آیند می آزارند که پیام اصلی اش آزار ندادن یکدیگر است.
التماس تفکر

1395/04/30 15:06
ع. مقدم

از استاد گرانقدری که زحمت کشیده و این سایت را با صرف سرمایه و زمان بسیار تهیه کرده و در اختیار عموم قرار داده اند بسیار متشکرم و از اینکه فهمیدم سالهاست در حفظ و نشر فرهنگ غنی ایران عزیزمان زحمت میکشند از ایشان ممنونم و امیدوارم سالها زنده باشند .

1395/04/15 22:07
کامران کسرایی

بسمه رب السماوات والارض
با سلام
فرهنگ سرکوبگرانه رضا قلدور ملعون (رضا شاهی دیکتاتوری!) سالها کاردارد که از سیستم مردم ما خارج شود . چون به ما به عنوان یک فرد حق و احترام گذاشته نشده و ما ملتی تو سری خور بار آمدیم! همه عقده داریم که بگیم: من هم هستم! من هم می فهمم! ... و حق فقط با من است ... و به من و نظرم احترام بگذارید!
مردمی که حق نطق کشیدن هم نداشتند حالا هر جا بشه منم منم ها گل میکنه!
این ریشه اصلی درد و تفرقه و این مانع پیروزی ما ملت است
چون تا وقتی این عقده در ما با شد دو ایرانی با هم نخواهند توانست واقعا متحد شوند... و وای بر مردمی که نتوانند با هم به توافق برسند. نتیجه = ملت شریف (تو سری خور) ایران!
اما منطقی و درست و علمی نظر ها را روی هم ریختن بدون شخصی برخورد کردن و به نتیجه مفید برای همه رسیدن است که باید هدف همه ما باشد نه آنچه ما اینجا و دور ایران شاهد آنیم.
ما فرهنگ غنی داریم که بر اساس اسلام و قرآن استواراست و غربی و شرقی ها تا هزاران سال هم به گرد متفکرین ما نخواهند رسید!
اما متاسفانه خودمان طوطی وار میخوانیم و نه عمل میکنیم و نه بکار میبریم!
پیشنهاد (به قول امام راحل رحمت الله علیه) یک (ما هیچیم!) به همه ملت ایران و مسلمین جهان:
1. اول توکل کنیم به خدا
2. همه برای همه نقطه قدرت باشیم
بخصوص در دوران فعلی و نیز در آینده
چه : بترس ازخدا ومیازارکس
و چه : به نیکی درآی و میازار کس
اصل انسان بودن است
عین حکایت : استای مسگری که شاگردش هی بهانه می آورد که از زیر کار شانه خالی کند ... و آخر به او گفت:
تو بدم ! بمیر و بدم!
حالا هم سعی کنیم با هم خوب باشیم و مردم آزاری نکنیم اصل این است.
بعد هم کسی که از خدا بترسد به نیکی درآمده و بالعکس! و به هر حال چنین فردی مردم آزاری نمی کند!
ما ایرانی ها مته روی خشخاش میزاریم! یک نمونه اش همین گنجوره! اما بعد اینهمه زحمت نه با هم (متحدانه) به نتیجه گیری درست دست پیدا میکنیم و نه قطره ای از خشخاش و شیرینی کلام را میچشیم!
پس بیاییم و اتحاد و به قول امام راحل و قرآن کریم وحدت کلمه را از همینجا شروع کنیم..!!!!
وقتی به عنوان یک ملت به این انسجام رسیدیم به همه چیز نیز خواهیم رسید انشالله تعالی.
خیر پیش.

1401/06/30 05:08
جهن یزداد

امروز ما  ز گفتن پاسخ بپوزشیم
از کرده و ز رفته مپندار دلخوشیم
از دیده  و  ز سوز جگر خون تراوشیم
در آتشیم و همچو گدازه بجوششیم
  چندانکه مینکوهی  سزای نکوهشیم

1403/01/19 13:04
جهن یزداد

این جا زیر سایه شاهنامه بزرگ نشسته ای   باورهای  دشمنانه خویش را  میپراکنی و از شاهی رفته که مایه ابادانی ایران بود بد میگویی

خدای را سپاس که مردم آن شاه را بیاد دارند و بهشت شما را هم دیدند و میسنجند و دانایان دانند که قلدر و زورگر و ستمگر که بود
میان رضاشاه و خوبانی که یاد کردی نفرین به بدترینشان و  بدترینشان  برخی بهترینشان

1395/04/15 22:07

میرمی از نیک و بد دیگران ؟ / آن همه در توست ز خود میرمی
حضرتنا مولانا روحنا فدا جلال الدین محمد قدس سره الشریف فتبارک تعالی خالقهُ

1395/04/15 22:07
کامران کسرایی

لا اله الا الله!
خیلی جالبه چون بنده همیشه به مردم عزیز میگم:
همه برای هم نقطه قدرت باشیم!
و اینجا تایپ شد:
همه برای همه نقطه قدرت باشیم!
اما در اصل هر دو یکی است! فرقی نداره. مهم باز کردن گره کار یکدیگر است.
چون جایی خواندیم:
هزار فرشته بوسه بر آن دست میزنند
کز کار خلق یک گره بسته وا کند
البته این هم ( به اصطلاح از خود حقیر است!) هرچند که ما هیچیم و همه از اوست! ... گفت بگو و گفتیم:
(کسی که از جلوی پای کسی سنگی را بردارد خدا کوه را از جلوی پایش بر میدار! )
خیر پیش.

1395/05/21 09:08
آسمان آزاد

سلام
آقای پروفسور شمس ..... من بارها و بارها در این سایت خوب و مفید نوشته های شما رو نیز از نظر گذروندم اما متاسفانه چیزی که بیشتر از همه رخ می نمود، غرور و خود پسندی و از همان بالا نگاه کردن شما بود. انسان خوبه که در هر مرحله ای که هست متواضع باشه. اینو میگم که به خود بیایید. نزدیک به همه ی نوشته هاتون همین جوریه. راستش درس خوندن و تدریس توی ولایت امریکا (که پارسی را در پارس باید آموخت) و فلان مدرک از فلانجا چه ارزشی داره وقتی که وسیله ای باشه برای غرور و خودپسندی و کوچیک کردن دیگران؟ در این بخش شما به اوج غرور و توهم ناشی از خودپسندی رسیده اید. و این بسیار بسیار چهره ی زشتی داره تو این فضای ادبی. خاکی باش درویش! تا دوست داشتنی تر باشی. این نوشته هام نتیجه تصویرپردازی خودتان بود در نوشته هاتون. ببخشید اگه رنجیده خاطر شدی.

1395/05/21 11:08
گمنام

جناب شمس،
یک درخواست دوستانه،
اگر بردن نام دانشگاههایی که سرکار در آنها در علوم انسانی و فلسفه و ادبیات پارسی، و بعد مثنوی و فلسفه تحقیق و ندریس می کرده اید
ممکن است خدای ناکرده مشکلاتی برایتا ن ایجاد کند؛ دست کم ، بفرمایید کی و در کدام دانشگاه به اخذ درجه دکترا نایل شده و عنوان پایان نامه دکتریتان چیست؟
ببخشایید این درخواست برای بستن در بر بحث های نا خوشایندی است که شمارا درگیر و ما را از فیض شخن سرکار محروم میکند.
فبشر عناد الذین یستمعون.........

1395/05/21 11:08
گمنام

ببخشایید،
نون و ب در کلید برگ من همسایه اند، و سین و شین
هم خانه،
عباد و سخن

1395/09/15 00:12
حسین

استاد گرامی جناب شمس‌الحق
درآویختن با این کم‌خردان پرمدعا که ادب شاگردی نداشته، دم از عرفان می‌زنند، بر بزرگی چون شما چیزی نمی‌افزاید. دیدیم که تا چنته‌ی خالی و سواد ناچیزش را نمایاندید، چگونه با شناسه‌سازی چند نفره به میدان آمد. لابد این شغال صفتی را هم در دروس عرفان با او آموخته‌اند.
سخن را پس از آرزوی بهروزی و تندرستی برای بزرگانی چون شما با این بیت سعدی به پایان می‌آورم که
توان کرد با ناکسان بد رگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی
ارادتمند همه‌ی خادمان شعرو ادب پارسی

1395/09/15 01:12
ناشناس

جناب ارادتمند همه خادمان شعر وادب پارسی، حسین
لطَفا یکبار ( اگر حوصله دارید)حاشیه جناب را بخوانید
تا با معنی خودستایی و سواد فارسی بیشتر آشنا شوید:
" سالیان دراز بصورت حرفه ای و در سطوح عالی ترین مرزهای آکادمیک جهان مشغول تحقیق و تدریس علوم انسانی و بطور خاص فلسفه و ادبیات پارسی هستم!!!"
" در حوالی 3-4 سالگی با مولوی و دیوان شمس آشنا بوده و ارادتی خاص به جناب شمس داشته و دارم"

1395/10/13 14:01
محمد

فکر میکنم بسیار ی از ما زمانی که استاد گوهری درس مثنوی و ادبیات میدادند توی این دنیا نبودیم کما اینکه قبل از اینکه مولانا وارد وادی عرفان شود دیگر مدعیان بودند این یه برتری ایشون بود نسبت به دیگران ! وسخن آقای حسین که به نظر از مریدان اقای گوهری بودند با شغال صفت دادن مخالفان و بی خرد بودن هر منتقدی درس پس میدهد.در پایان شما استاد ما هستید و ما خیلی از نظرات شما را مطالعه میکنیم اما روا نیست این اخلاق از شما که مرید مولانا هستید که اون بزرگوار در چهل سالگی با چند کلام جایز خودش را تغییر داد ...
خدا نگهدار تون باشد

1395/11/15 20:02
ابراهیم خضرایی

دوستانی که اهل شعر و ادبیات و عرفان هستند خود مستحضرند که چاپ های جدید اشعار و کتب عرفا و شعرا هر کدام برگرفته از نسخ قدیمی چاپ سنگی و یا نسخ دستنویس کهن است و هر کدام با دیگری اختلاف هایی دارند و بسته به اینکه سایت محترم گنجور چه نسخه ای را بکار گرفته باشد با هم متفاوت هستند .مثلا در ابیات فیض کاشانی خود بنده فکر میکردم کسی که اشعار را تایپ کرده به غلط بعضی از کلمات را به هم چسبانده (بهم چسبانده )و بعد از کمی مطالعه و مقایسه نسخ متوجه شدم سایت محترم از نسخه چاپ سنگی بهره گرفته در حالی که مثلا بنده نسخه دکتر پیمان را منبع خود قرار داده ام و یا در اشعار مولانا بنده از نسخه 677 قونیه استفاده میکنم در حالی که سایت محترم از نسخه نیکلسون برای سایت بهره گرفته و همچنین در اشعار حافظ سایت گنجور از نسخه 827 (قزوینی .غنی ) استفاده کرده حال آنکه بنده مرجع اشعار حافظم نسخه مورخ 801 است و همانطور که میدانیم 40 نسخه قدیمی که اشعار حافظ را درخود ضبط کرده اند با یکدیگر اختلافاتی دارند و اتفاقآ سایت گنجور باید به نسخه مرجع خود وفا دار باشد و نسخه مورد استفاده را نام برده و دیگر تغییری در آن ندهد مگر اینکه خود صاحب نسخه و مصحح آن باشد . تا دیگرانی که در کار تحقیق هستند تکلیف خود را بدانند و به نظر حقیر اصلاح سایت گنجور کار عبث و بیهوده است مگر اینکه نسخه اساس خود را از ریشه با یک نسخه منتخب جدید و اصلاح شده عوض کند . با تشکر و سپاس فراوان

با عرض سلام خدمت تمامی عارفان موجود در این سایت
بنده باید عرض کنم که من درست است که سن زیادی ندارم ولیکن تمامی متون موجود در این سایت را مطالعه کردم و با این حال علاقه ای به وارد شدن به مناظره شما بر سر یکی از 1000 بیت این شعر ندارم بنده فقط می خواهم با تمام وجود از مدیر این سایت یا هر چیز دگر که اسمش را گذاشته اید تشکر کنم زیرا بنده واقعا عاشق شعر های ایرانی هستم و بسی لذت بردم البته من نتوانستم خود داری کنم و این جمله را نگویم که ای کاش همه ی ما بدون توجه به بعضی نکات ریز که منظورشان بی ادبی نبوده و شاید بعضی ها این گونه برداشت کرده اند بقیه ی نظر را بخوانیم
با تشکر خداوند همه مارا به راه شعر هدایت کند

اگر در این متن اشتباه املایی یا تایپی مشاهده میکنید من را ببخشید

1397/04/28 19:06
یه بی سواد

اینجا همه چقدر منم منم میکنن، ماشالله همه هم ادیبان بی ادبی هستن که فقط خرفهای بیخود و الکی میزنن.
برای نخستین بار پیامهای زیر یه شعر رو در گنجور خوندم، حالم بهم خورد. نمیخواد باسواد باشید، به کم آدم باشید.

1400/08/13 02:11
Bijan G بیژن

من هم پس از خواندن حاشیه‌ها که برخی از خوانندگان در مورد یک مصرع ایراد می‌گیرند، بر این باورم که ابتدا باید مفهوم داستان را درک کرد. اما برخی کاربران ترجیح می‌دهند به جای نوشتن درباره درک بهتر مفاهیم شعرها، حاشیه پردازی کنند که ممکن است برای دیگران مفید نباشد.

1399/04/13 22:07
بهرام

با سلام و درود و عرض ادب خدمت بزرگواران
به امید برداشتن توشه ای از خرمن حکیم فردوسی و بهره مندیِ بیشتر از سایت ارزشمند گنجور، امروز سری به این چند بیت زدم و دوست تر داشتم از نظرات عزیزان در فهم بهتر ادبیاتی که مشکل می نماید، استفاده کنم.
دیدنِ بحث های حاشیه ای و گاه طولانی برایم خوشایند نبود.
امیدوارم کسانی که به فهم و شناخت حقیقت و دادار جهان و گوهر های معرفتی و انسانی دل سپرده اند مهربانانه و بیش از این یار و مددکارِ هم باشند.
با تشکر.

1399/06/08 15:09
علی

لطفا تصحیح شود:
به توران شدن کار را ناگریز ----> به توران شدن کار را ناگزیر
بدو گفت کای نامور سرافراز ----> بدو گفت کای نامور سرفراز
که روی تو دیدم به توران ز می ----> که روی تو دیدم به توران زمی (به معنی زمین)
به خاکم و گر بتش افگنده‌ام ----> به خاکم و گر بآتش افگنده‌ام

1399/08/22 09:10
مسلم فلاح

با سلام
من هر روز پنج وعده نماز میخوانم ودر هر وعده دوبار از خدا میخواهم مرا به راه راست هدایت کند .آیا این دعا سخیف است؟ در مورد هریک ازعزیزانی که بخواهم درحق او بهترین آرزو را بکنم میگویم خداوند تو را به راه راست هدایت کند.این حرف سخیف است؟ خدا خودش به ما آموخته که از بین خواسته ها این بهترین خواسته است .اعوذ بالله یعنی خدا حرف سخیف به ما یاد داده ؟استغفرالله

1399/08/24 02:10
مجتبی

ما زبان را ننگریم قال را ما درون را بنگریم حال را
در وادی حقیقت بزرگترین دیوی که انسان با ان روبروست دیو من است.30 سال که سهل است اگر 3000هزار سال هم درس ادبیات عرفان فلسفه داده باشی و 100000هزار شاگرد تربیت کرده باشی ولی این دیو را از بین نبرده باشی هنوز اسیری.
فریاد که در رهگذر ادم خاکی
بسی دانه فشاندن بسی دام تنیدند
خداوند همه مارا به راه راست هدایت نماید.
السلام علی من التبع الهدی.

1399/08/20 08:11
آزاد

بی عشق عمر آدم بی اعتقاد میره؛
هفتاد سال عبادت یک شب به باد میره!

1400/01/17 23:04
دنیا

درود بر شما و سپاس به مناسبت تلاش بی مانند شما. در بعضی از نسخه های خطی، بیت نهم مصراع نخستین بدین صورت نوشته شده:
به نیکی گرای و میازار کس
این عبارت دلنشین تر و رسا تر از عبارت "بترس از خدای و میازار کس" است و مطابقت بیشتری با اندیشه فردوسی بزرگ دارد. هر چند عبارتی که شما نقل کرده اید نیز صحیح و دارای وزن یکسان است. با این حال، در صورت تمایل اگر صلاح میدانید مصراع را جایگزین و اصلاح کنید.

1400/07/12 21:10
محمد farahmand۶۴@gmail.com

یه سوال داشتم

من تو بیت 9 شنیدم

به نیکی گرای و میازار کس

آیا فردوسی از کلمه خدا استفاده کرده؟؟؟؟

1400/11/10 14:02
Mahmood Shams

با سلام و درود به همگی دوستان عزیز و فرهیخته ، بنده اکتفا می کنم به سایت گنجور و این سایت و مرجع و منبع موثق می دانم البته خوانده ام و یقین دارم که ادبیات کهن و اشعار ایرانی نسخه های خطی و متفاوتی وجود داره و چون در آن زمان چاپی وجود نداشته و رونویسی بوده و افرادی که سواد کافی نداشتن برای نوشتن و ثبت صحیح کلمات یا اشتباه متوجه می شدند با قاطعیت و‌ یقین نمیشه گفت که قطعا این درسته ولی می دانم که سایت گنجور با توجه به مدارک و اسناد قدیمی و نسخه های قدیمی و‌ معتبر استفاده می کنند ، پس نیازی به بحث و جدل نیست درست مثل یکدیگرند و یک پیکرند حضرت سعدی که اساتید ادبیات نظرهای متفاوتی دارند و اکثر بر خلاف عموم بر یکدیرگرند نظر داده اند بنی آدم اعضای یکدیگرند ،‌ فقط دیدم بعضی ار دوستان با قرآن و خدا در ادبیات مشکل دارند و موضع می گیرند و خود را جای شاعر می گذارند یا نظر خود را فقط صحیح و‌ درست می دانند و با یقین و قاطیت می فرمایند که این درست و‌ مابقی اشتباه محض که بنظرم نباید با این افراد بحث کرد چون واضح است با اسلام و قرآن مشکل دارند و مغرضانه نظر می دهند و دوست دارند شاعر هم اندیشه و هم عقیده خود بپندارند به خصوص‌ در اشعار حضرت حافظ که ویژگی تاویل پذیر و. چند لایه و ایهام و ابهام

1401/07/17 13:10
رضا

به نیکی گرای و میازار کس

1403/01/19 11:04
جهن یزداد



بدو گفت گیو ای سر سرکشان

ز فر بزرگی چه داری نشان

تو بگشای و بنمای بازو به من

نشان تو پیداست بر انجمن

برهنه تن خویش بنمود شاه

نگه کرد گیو آن نشان سیاه

که  پیوند وی بود از  کیقباد

درستی بدان بد کیان را نژاد

  در این  سروده رستی افزوده اند که در روال سخن درست نیست

 

نشان سیاوش پدیدار بود
چو بر گلستان نقطهٔ قار بود

دگر آنکه  امده «که میراث بود از گه کیقباد»
 نادرست است کیخسرو از گه کیقباد نبود و برای  نشان کیانی او  بنا بر نوشته بندار باید بجای  میراث  پیوند باشد

چرا درابن عربشاه  گوید فتلک علامة صحة النسب و اتصاله لکیقباد
پس درست باید که پیوند وی بود از کی قباد

1403/09/04 10:12
سعید سعادت

✍ حکیم ابوالقاسم فردوسی می‌گوید: کسی که خدانَشناس باشد، بی‌خِرَد و دلش تاریک است. با او همنشین و هم سفره نشوید. چون چنین کسی اصلاً آدم نیست:

🔹نَشایَد خور و خواب با آن نشست

🔹که خَستو * نباشد به یزدان که هست

🔹دِلَش کور باشد، سَرَش بی‌خِرَد

🔹خردمَندَش از مردمان نَشمُرَد

📗📔کتاب شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو - تصحیح اسمیرنوا - تحت نظر ع نوشین - صفحه ۲۰۳

 

حکیم فردوسی عزیز خداشناس و شیعه بوده اند واین شعر برگرفته از احادیث است که می‌گوید با هرکسی بی خدا هم نشینی نکن دلیل اعتراض برخی دوستان را متوجه نمیشوم

1403/11/08 17:02
برمک

این را فردوسی نگفته این را  شخصیتهای داستانش گفته اند - شما  چکار به سروده فردوسی داری برو  پای منبر بشین