گنجور

بخش ۱۲

چو از سروبن دور گشت آفتاب
سر شهریار اندرآمد به خواب
چه خوابی که چندین زمان برگذشت
نجنبیند و بیدار هرگز نگشت
چو از شاه شد گاه و میدان تهی
نه خورشید با او نه سرو سهی
چپ و راست هر سو بتابم همی
سر و پای گیتی نیابم همی
یکی بد کند نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش
یکی جز به نیکی جهان نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد
مدار ایچ تیمار با او به هم
به گیتی مکن جان و دل را دژم
ز خان سیاوش برآمد خروش
جهانی ز گرسیوز آمد به جوش
ز سر ماهرویان گسسته کمند
خراشیده روی و بمانده نژند
همه بندگان موی کردند باز
فرنگیس مشکین کمند دراز
برید و میان را به گیسو ببست
به فندق گل ارغوانرا بخست
به آواز بر جان افراسیاب
همی کرد نفرین و می‌ریخت آب
خروشش به گوش سپهبد رسید
چو آن ناله و زار نفرین شنید
به گرسیوز بدنشان شاه گفت
که او را به کوی آورید از نهفت
ز پرده به درگه بریدش کشان
بر روزبانان مردم کشان
بدان تا بگیرند موی سرش
بدرند بر بر همه چادرش
زنندش همی چوب تا تخم کین
بریزد برین بوم توران زمین
نخواهم ز بیخ سیاوش درخت
نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت
همه نامداران آن انجمن
گرفتند نفرین برو تن به تن
که از شاه و دستور وز لشکری
ازین‌گونه نشیند کس داوری
بیامد پر از خون دو رخ پیلسم
روان پر ز داغ و رخان پر ز نم
به نزدیک لهاک و فرشیدورد
سراسر سخنها همه یاد کرد
که دوزخ به از بوم افراسیاب
نباید بدین کشور آرام و خواب
بتازیم و نزدیک پیران شویم
به تیمار و درد اسیران شویم
سه اسپ گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین
به پیران رسیدند هر سه سوار
رخان پر ز خون همچو ابر بهار
برو بر شمردند یکسر سخن
که بخت از بدیها چه افگند بن
یکی زاریی خاست کاندر جهان
نبیند کسی از کهان و مهان
سیاووش را دست بسته چو سنگ
فگندند در گردنش پالهنگ
به دشتش کشیدند پر آب روی
پیاده دوان در به پیش گروی
تن پیل وارش بران گرم خاک
فگندند و از کس نکردند باک
یکی تشت بنهاد پیشش گروی
بپیچید چون گوسفندانش روی
برید آن سر شاهوارش ز تن
فگندش چو سرو سهی بر چمن
همه شهر پر زاری و ناله گشت
به چشم اندرون آب چون ژاله گشت
چو پیران به گفتار بنهاد گوش
ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش
همی جامه را بر برش کرد چاک
همی کند موی و همی ریخت خاک
بدو پیلسم گفت بشتاب زود
که دردی بدین درد و سختی فزود
فرنگیس رانیز خواهند کشت
مکن هیچ‌گونه برین کار پشت
به درگاه بردند مویش کشان
بر روزبانان مردم کشان
جهانی بدو کرده دیده پرآب
ز کردار بدگوهر افراسیاب
که این هول کاریست بادرد و بیم
که اکنون فرنگیس را بر دو نیم
زنند و شود پادشاهی تباه
مر او را نخواند کسی نیز شاه
ز آخر بیاورد پس پهلوان
ده اسپ سوار آزموده جوان
خود و گرد رویین و فرشیدورد
برآورد زان راه ناگاه گرد
بدو روز و دو شب بدرگه رسید
درنامور پرجفا پیشه دید
فرنگیس را دید چون بیهشان
گرفته ورا روزبانان کشان
به چنگال هر یک یکی تیغ تیز
ز درگاه برخواسته رستخیز
همانگاه پیران بیامد چو باد
کسی کش خرد بود گشتند شاد
چو چشم گرامی به پیران رسید
شد از خون دیده رخش ناپدید
بدو گفت با من چه بد ساختی
چرا خیره بر آتش انداختی
ز اسپ اندر افتاد پیران به خاک
همه جامهٔ پهلوی کرده چاک
بفرمود تا روزبانان در
زمانی ز فرمان بتابند سر
بیامد دمان پیش افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
بدو گفت شاها انوشه بدی
روان را به دیدار توشه بدی
چه آمد ز بد بر تو ای نیکخوی
که آوردت این روز بد آرزوی
چرا بر دلت چیره شد رای دیو
ببرد از رخت شرم گیهان خدیو
بکشتی سیاووش را بی‌گناه
به خاک اندر انداختی نام و جاه
به ایران رسد زین بدی آگهی
که شد خشک پالیز سرو سهی
بسا تاجداران ایران زمین
که با لشکر آیند پردرد و کین
جهان آرمیده ز دست بدی
شده آشکارا ره ایزدی
فریبنده دیوی ز دوزخ بجست
بیامد دل شاه ترکان بخست
بران اهرمن نیز نفرین سزد
که پیچد روانت سوی راه بد
پشیمان شوی زین به روز دراز
بپیچی زمانی به گرم و گداز
ندانم که این گفتن بد ز کیست
و زین آفریننده را رای چیست
چو دیوانه از جای برخاستی
چنین خیره بد را بیاراستی
کنون زو گذشتی به فرزند خویش
رسیدی به پیچاره پیوند خویش
نجوید همانا فرنگیس بخت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
به فرزند با کودکی در نهان
درفشی مکن خویشتن در جهان
که تا زنده‌ای بر تو نفرین بود
پس از زندگی دوزخ آیین بود
اگر شاه روشن کند جان من
فرستد ورا سوی ایوان من
گر ایدونک اندیشه زین کودک است
همانا که این درد و رنج اندک است
بمان تا جدا گردد از کالبد
بپیش تو آرم بدو ساز بد
بدو گفت زینسان که گفتی بساز
مرا کردی از خون او بی‌نیاز
سپهدار پیران بدان شاد شد
از اندیشه و درد آزاد شد
بیامد به درگاه و او را ببرد
بسی نیز بر روزبانان شمرد
بی‌آزار بردش به سوی ختن
خروشان همه درگه و انجمن
چو آمد به ایوان به گلشهر گفت
که این خوب رخ را بباید نهفت
تو بر پیش این نامور زینهار
بباش و بدارش پرستاروار
برین نیز بگذشت یک چند روز
گران شد فرنگیس گیتی فروز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو از سروبن دور گشت آفتاب
سر شهریار اندرآمد به خواب
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از کوه‌های سروبن دور شد، پادشاه به خواب رفت.
چه خوابی که چندین زمان برگذشت
نجنبیند و بیدار هرگز نگشت
هوش مصنوعی: چه خواب عمیقی که مدت طولانی گذشته، اما هنوز هیچ حرکتی نکرده و هرگز بیدار نشده است.
چو از شاه شد گاه و میدان تهی
نه خورشید با او نه سرو سهی
هوش مصنوعی: زمانی که سلطنت و مقام از بین برود، نه خورشید در آسمان می‌درخشد و نه سرو نیکو وجود دارد.
چپ و راست هر سو بتابم همی
سر و پای گیتی نیابم همی
هوش مصنوعی: به هر طرف که نگاهم می‌کنم، هیچ‌کدام از اجزای دنیا را نمی‌توانم پیدا کنم.
یکی بد کند نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش
هوش مصنوعی: اگر انسانی کار بدی انجام دهد، در نگاه دیگران رفتار او خوب جلوه می‌کند و به این ترتیب، بخت و سرنوشت خود را از آن خود می‌سازد.
یکی جز به نیکی جهان نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا به جز به خوبی نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد و اگر کسی از نیکویی دور شود، به سستی و پژمردگی دچار خواهد شد.
مدار ایچ تیمار با او به هم
به گیتی مکن جان و دل را دژم
هوش مصنوعی: نسبت به او بی‌توجهی کن و در این دنیا دل و جانت را غمگین مکن.
ز خان سیاوش برآمد خروش
جهانی ز گرسیوز آمد به جوش
هوش مصنوعی: از خانه سیاوش صدا و هیاهویی به راه افتاد و گرسیوز با شور و هیجان به میدان آمد.
ز سر ماهرویان گسسته کمند
خراشیده روی و بمانده نژند
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های چهره‌ی ماه‌روها چون کمندی رها شده خبر می‌دهد که رویشان خراشیده و غمگین باقی مانده است.
همه بندگان موی کردند باز
فرنگیس مشکین کمند دراز
هوش مصنوعی: همه‌ بندگان در برابر زیبایی فرنگیس مانند مویی مو شدند و کمند مشکی او را که طولانی بود، بگرفتند.
برید و میان را به گیسو ببست
به فندق گل ارغوانرا بخست
هوش مصنوعی: عشقی با دلربایی و زیبایی خاص، موهایش را به شکلی جذاب بسته و با آن زیبایی، حالت شگفت‌انگیزی به فندق‌های گل ارغوانی بخشیده است.
به آواز بر جان افراسیاب
همی کرد نفرین و می‌ریخت آب
هوش مصنوعی: به زبان ساده می‌توان گفت: به خاطر افراسیاب، با صدای بلند دعا و نفرین می‌کرد و اشک می‌ریخت.
خروشش به گوش سپهبد رسید
چو آن ناله و زار نفرین شنید
هوش مصنوعی: صدای خروش او به گوش فرمانده رسید و هنگامی که آن ناله و زاری را شنید، نفرین کرد.
به گرسیوز بدنشان شاه گفت
که او را به کوی آورید از نهفت
هوش مصنوعی: شاه به یارانش گفت که گرسیوز را از پنهانی بیاورند و به شهر بیاورند.
ز پرده به درگه بریدش کشان
بر روزبانان مردم کشان
هوش مصنوعی: او را از پشت پرده بیرون آوردند و به سوی قاضیان و حاکمان مردم کشاندند.
بدان تا بگیرند موی سرش
بدرند بر بر همه چادرش
هوش مصنوعی: بدان که اگر موی سرش را بگیرند، چادرش را نیز در برابر همه خواهند کند.
زنندش همی چوب تا تخم کین
بریزد برین بوم توران زمین
هوش مصنوعی: آنها چنان ضربه می‌زنند که نهایتاً کینه و عداوت را در این سرزمین پراکنده کنند.
نخواهم ز بیخ سیاوش درخت
نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت
هوش مصنوعی: من از ریشه درخت سیاوش چیزی نمی‌خواهم؛ نه شاخه‌ای، نه برگی، نه تاجی و نه تختی.
همه نامداران آن انجمن
گرفتند نفرین برو تن به تن
هوش مصنوعی: همه افراد معروف و برجسته آن جمع، نفرین را به جان فردی که جرات کرده است، پذیرفته‌اند.
که از شاه و دستور وز لشکری
ازین‌گونه نشیند کس داوری
هوش مصنوعی: کسی که از فرمانروایی و لشگری چنین نشسته باشد، عدالت را از او انتظار نداشته باش.
بیامد پر از خون دو رخ پیلسم
روان پر ز داغ و رخان پر ز نم
هوش مصنوعی: فردی با چهره‌ای غمگین و پر از خون به‌سرعت وارد شد، چهره‌اش نشان‌دهنده درد و زخم‌های عمیق بود و چشمانش مملو از اشک و اندوه.
به نزدیک لهاک و فرشیدورد
سراسر سخنها همه یاد کرد
هوش مصنوعی: در نزدیکی شهرستان لهاک و فرشیدورد، همه سخن‌ها و داستان‌ها را یادآور شد.
که دوزخ به از بوم افراسیاب
نباید بدین کشور آرام و خواب
هوش مصنوعی: دوزخ و عذاب بهتر است تا اینکه کشور ما به دست افراسیاب دچار خرابی و ستم شود.
بتازیم و نزدیک پیران شویم
به تیمار و درد اسیران شویم
هوش مصنوعی: بجوشیم و به حضور سالخوردگان برویم و در دل درد و رنج کسانی که در گرفتارند، شریک شویم.
سه اسپ گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین
هوش مصنوعی: سه اسب ارزشمند را زین کردند و بر آن‌ها سوار شدند، گویی که زمین زیر پایشان در حال نوشتن است.
به پیران رسیدند هر سه سوار
رخان پر ز خون همچو ابر بهار
هوش مصنوعی: سه سوار شجاع به پیران رسیدند، در حالی که چهره‌هایشان آغشته به خون بود، مانند ابرهای بهاری که در آسمان جولان می‌دهند.
برو بر شمردند یکسر سخن
که بخت از بدیها چه افگند بن
هوش مصنوعی: برو و همه چیز را به زبان بیاور تا ببینیم که سرنوشت چه مشکلاتی بر ما تحمیل کرده است.
یکی زاریی خاست کاندر جهان
نبیند کسی از کهان و مهان
هوش مصنوعی: شخصی به شدت گله‌مند شد، زیرا در این دنیا هیچ‌کس را نمی‌تواند ببیند که از گذشتگان و بزرگان خبر داشته باشد.
سیاووش را دست بسته چو سنگ
فگندند در گردنش پالهنگ
هوش مصنوعی: سیاووش را با دستانی بسته مانند سنگ به زمین انداختند و در کنار او پارچه‌ای زربفت قرار دادند.
به دشتش کشیدند پر آب روی
پیاده دوان در به پیش گروی
هوش مصنوعی: در دشت، شخصی را مشغول حرکت به طرف جلو کردند و او با سرعت و با احساس شوق و هیجان در حال دویدن بود.
تن پیل وارش بران گرم خاک
فگندند و از کس نکردند باک
هوش مصنوعی: تن قوی و قدرتمند او را مانند پوست فیل به گرمای زمین افکندند و او هیچ هراسی از این کار نداشت.
یکی تشت بنهاد پیشش گروی
بپیچید چون گوسفندانش روی
هوش مصنوعی: یک نفر پیش او یک تشت گذاشت و او مانند گوسفندان، به دور آن پیچید.
برید آن سر شاهوارش ز تن
فگندش چو سرو سهی بر چمن
هوش مصنوعی: به او بگویید که آن سر از تنش جدا شد، مانند سرو شکوهمندی که در باغ قرار دارد.
همه شهر پر زاری و ناله گشت
به چشم اندرون آب چون ژاله گشت
هوش مصنوعی: در شهر همه مردم در غم و اندوه هستند و از سر sadness ناله می‌کنند؛ همچنان که وقتی به درون آب نگاه می‌کنی، مانند قطرات شبنم روشن می‌شود.
چو پیران به گفتار بنهاد گوش
ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش
هوش مصنوعی: وقتی پیران سخن گفتند، توجهش را به آن سمت معطوف کرد و از تختش پایین آمد و از هوش رفت.
همی جامه را بر برش کرد چاک
همی کند موی و همی ریخت خاک
هوش مصنوعی: او لباس را به تکه‌های کوچک در می‌آورد و موهایش را می‌کشد و خاک را به اطراف می‌پاشد.
بدو پیلسم گفت بشتاب زود
که دردی بدین درد و سختی فزود
هوش مصنوعی: به او گفتم سریع‌تر بیا، زیرا این درد و مشکلات روز به روز بیشتر می‌شوند.
فرنگیس رانیز خواهند کشت
مکن هیچ‌گونه برین کار پشت
هوش مصنوعی: اگر به این کار ادامه بدهی، حتی فرنگیس را نیز خواهند کشت. پس از پشت به این موضوع فکر نکن و بر آن تکیه نکن.
به درگاه بردند مویش کشان
بر روزبانان مردم کشان
هوش مصنوعی: موی او را مانند قیدی به پیشگاه بردند و در حضور نگهبانان، مردم را به سوی خود کشیدند.
جهانی بدو کرده دیده پرآب
ز کردار بدگوهر افراسیاب
هوش مصنوعی: جهان به خاطر کردارهای ناپسند افراسیاب، چشمانی پر از غم و اندوه دارد.
که این هول کاریست بادرد و بیم
که اکنون فرنگیس را بر دو نیم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر نگرانی و درد ناشی از یک وضعیت دشوار است. شخصیت فرنگیس در حال حاضر در وضعیتی است که او را به شدت تحت فشار قرار داده و احتمالاً به دو قسمت تقسیم شدن اشاره دارد که نشان‌دهنده‌ی یک بحران بزرگ یا خطر جدی است. در کل، احساس اضطراب و ترس از عواقب ناشی از یک عمل یا تصمیم خاص در این وضعیت دیده می‌شود.
زنند و شود پادشاهی تباه
مر او را نخواند کسی نیز شاه
هوش مصنوعی: اگر کسی را به حاکمیت برسانند و او به نادرستی رفتار کند، کسی دیگر او را همچنان پادشاه نخواهد نامید و سلطنتش از بین می‌رود.
ز آخر بیاورد پس پهلوان
ده اسپ سوار آزموده جوان
هوش مصنوعی: در پایان، آن قهرمان جوانی را با ده اسب ماهر و باتجربه به همراه می‌آورد.
خود و گرد رویین و فرشیدورد
برآورد زان راه ناگاه گرد
هوش مصنوعی: او به طور ناگهانی از راهی که به نظر می‌رسد پرخطر و دشوار باشد، به موفقیت و افتخار دست می‌یابد.
بدو روز و دو شب بدرگه رسید
درنامور پرجفا پیشه دید
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این دارد که فرد در عرض یک روز و دو شب به مکانی رسید که در آن شخصی مشهور و معروف، اما با رفتارهای ظلم‌آمیز و سختگیرانه، وجود دارد.
فرنگیس را دید چون بیهشان
گرفته ورا روزبانان کشان
هوش مصنوعی: فرنگیس را دید که همانند بیهشان به راه می‌رود و نگهبانان او را به سمت خود می‌کشند.
به چنگال هر یک یکی تیغ تیز
ز درگاه برخواسته رستخیز
هوش مصنوعی: در چنگال هر یک از آنها، یک تیغ تیز وجود دارد که از درگاه قیامت سر برآورده است.
همانگاه پیران بیامد چو باد
کسی کش خرد بود گشتند شاد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، پیران مانند باد آمدند و چون کسی که خرد و دانایی دارد، آنها شاد و خوشحال شدند.
چو چشم گرامی به پیران رسید
شد از خون دیده رخش ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان با ارزش به صورت پیران افتاد، از اشک چشمانش رنگ و رویش محو شد.
بدو گفت با من چه بد ساختی
چرا خیره بر آتش انداختی
هوش مصنوعی: او به طرف مقابلش گفت که چرا با من اینقدر بد رفتاری کردی و چرا مرا به سوی آتش رها کردی.
ز اسپ اندر افتاد پیران به خاک
همه جامهٔ پهلوی کرده چاک
هوش مصنوعی: پیران بر زمین سقوط کرد و لباس‌هایش را پاره کرد، مانند زنی که دردی می‌کشد.
بفرمود تا روزبانان در
زمانی ز فرمان بتابند سر
هوش مصنوعی: فرمان داد تا نگهبانان روز، در یک زمان خاص از دستور پیروی کنند و سر از چرخش بکشند.
بیامد دمان پیش افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
هوش مصنوعی: او به نزد افراسیاب آمد و دلش از درد خسته بود و چشمانش پر از اشک.
بدو گفت شاها انوشه بدی
روان را به دیدار توشه بدی
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: "بسیار خوب، روح تو را به دیدن من دعوت می‌کنم و برای این دیدار توشه‌ای خوبی آماده کرده‌ام."
چه آمد ز بد بر تو ای نیکخوی
که آوردت این روز بد آرزوی
هوش مصنوعی: این روزهای ناخوشی که برای تو پیش آمده، چه بلایی بر سرت آورده است؟ تو که انسان نیکو و خوبی هستی، چطور ممکن است به این گونه روزگار دچار شوی؟
چرا بر دلت چیره شد رای دیو
ببرد از رخت شرم گیهان خدیو
هوش مصنوعی: چرا نظر شیطانی بر دل تو حاکم شده و باعث شده که از چهره‌ات حیا و شرم دنیا بربود؟
بکشتی سیاووش را بی‌گناه
به خاک اندر انداختی نام و جاه
هوش مصنوعی: تو بی‌گناهی سیاوش را به قتل رساندی و او را به خاک انداختی، در حالی که مقام و نامش را فراموش کردی.
به ایران رسد زین بدی آگهی
که شد خشک پالیز سرو سهی
هوش مصنوعی: خبر ناگواری به ایران خواهد رسید که درختان بلند سرو خشک شدند.
بسا تاجداران ایران زمین
که با لشکر آیند پردرد و کین
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان و بزرگان ایران هستند که با ارتش‌های خود به میدان می‌آیند و در دل‌هام درد و کینه‌ای دارند.
جهان آرمیده ز دست بدی
شده آشکارا ره ایزدی
هوش مصنوعی: جهان به خواب رفته و از دست بدی‌ها در امان نیست، راه خداوند به روشنی پیدا شده است.
فریبنده دیوی ز دوزخ بجست
بیامد دل شاه ترکان بخست
هوش مصنوعی: فریبنده‌ای از دوزخ گریخت و دل شاه ترکان را تسخیر کرد.
بران اهرمن نیز نفرین سزد
که پیچد روانت سوی راه بد
هوش مصنوعی: بهتر است که بر طلسم‌های بد نفرین فرستاده شود، زیرا اگر روان تو به سمت راه‌های ناپسند برود، سزاوار است که از آن موانع دور باشی.
پشیمان شوی زین به روز دراز
بپیچی زمانی به گرم و گداز
هوش مصنوعی: اگر در روزهای طولانی و سخت به اشتباهاتی که انجام داده‌ای فکر کنی، ممکن است پشیمان شوی و آرزو کنی که ای کاش زمان به عقب برگردد و بتوانی از آن لحظات دشوار دور شوی.
ندانم که این گفتن بد ز کیست
و زین آفریننده را رای چیست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که این سخن بد از کجاست و نظری که آفریدگار درباره آن دارد چیست.
چو دیوانه از جای برخاستی
چنین خیره بد را بیاراستی
هوش مصنوعی: وقتی دیوانه از جای خود بلند می‌شود، به شکلی خیره کننده و حیرت‌انگیز خود را نشان می‌دهد.
کنون زو گذشتی به فرزند خویش
رسیدی به پیچاره پیوند خویش
هوش مصنوعی: حالا از او عبور کردی و به فرزند خود رسیدی و به ارتباطی که با او داشتی پی بردی.
نجوید همانا فرنگیس بخت
نه اورنگ شاهی نه تاج و نه تخت
هوش مصنوعی: فرنگیس، بختی را نمی‌جوید؛ نه به دنبال سلطنت است، نه تاج و نه تخت.
به فرزند با کودکی در نهان
درفشی مکن خویشتن در جهان
هوش مصنوعی: فرزند خود را در کودکی جدی نگیر و در جهان خود را سزاوار ندان.
که تا زنده‌ای بر تو نفرین بود
پس از زندگی دوزخ آیین بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ای، نفرینی بر تو وجود دارد و پس از مرگ، به عذابی همچون دوزخ گرفتار خواهی شد.
اگر شاه روشن کند جان من
فرستد ورا سوی ایوان من
هوش مصنوعی: اگر پادشاه تصمیم بگیرد، جان من را به سوی خانه‌ام می‌فرستد.
گر ایدونک اندیشه زین کودک است
همانا که این درد و رنج اندک است
هوش مصنوعی: اگر این فکر از سوی این کودک است، پس واضح است که این درد و رنج چندان زیاد نیست.
بمان تا جدا گردد از کالبد
بپیش تو آرم بدو ساز بد
هوش مصنوعی: بمان تا از جسم جدا شوم و به سوی تو بیایم و با او بسازم.
بدو گفت زینسان که گفتی بساز
مرا کردی از خون او بی‌نیاز
هوش مصنوعی: به او گفت: با این گفته‌ات به من کمک کردی و مرا از نیاز به خون او بی‌نیاز کردی.
سپهدار پیران بدان شاد شد
از اندیشه و درد آزاد شد
هوش مصنوعی: سالخورده فرمانده، از تفکر و درد رهایی یافته و شادمان گشته است.
بیامد به درگاه و او را ببرد
بسی نیز بر روزبانان شمرد
هوش مصنوعی: او به دربار آمد و بسیاری از نگهبانان روز را شمرد و به همراه خود برد.
بی‌آزار بردش به سوی ختن
خروشان همه درگه و انجمن
هوش مصنوعی: بی‌خطر او را به سوی ختن می‌برد، جایی که همه جا پر از شور و نشاط است و محافل و جماعت‌های زیادی برپا شده است.
چو آمد به ایوان به گلشهر گفت
که این خوب رخ را بباید نهفت
هوش مصنوعی: وقتی به کاخ زیبا رسید، گفت که باید این چهره زیبا را پنهان کرد.
تو بر پیش این نامور زینهار
بباش و بدارش پرستاروار
هوش مصنوعی: مراقب باش که در پیش این فرد مشهور و معروف، همیشه حضور داشته باشی و او را به خوبی نگهداری کنی.
برین نیز بگذشت یک چند روز
گران شد فرنگیس گیتی فروز
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و فرنگیس، که چهره‌ای درخشان و مظهر زیبایی است، به حجاب غم و اندوه دچار شد.

حاشیه ها

1393/03/12 14:06
ناشناس

فرنگیس کمند مشکین کند و برکمر بست

1396/10/14 19:01
نینا حاذق

بزرگان که بودند با او به در
گرفتند نفرین همه سر به سر
که دوزخ به از بوم افراسیاب
نشاید بدین کشور ارام و خواب
همان به که نزدیک پیران شویم
به تیمار و درد اسیران شویم

1396/10/14 19:01
نینا حاذق

پرستندگان موی کردند باز
فرنگیس مشکین کمند دراز ...

1396/10/14 19:01
نینا حاذق

همانگاه پیران بیامد چو باد
کسی کش خرد بود گشتند شاد

1396/11/21 15:01
کبرا حسینی

به فندق، گُلِ ارغوان را بِخَست
فندق گاهی در شعر فارسی و البته در اینجا، استعاره از انگشت دست است (شاید به دلیل رنگ حنا روی انگشت).
گل ارغوان هم استعاره از صورت و گونه است.
فرنگیس با دستش بر صورت خود می‌زد یا آن را می‌خراشید.

1402/04/04 04:07
جهن یزداد

فندق  پنجیر  ویشگون است

1398/03/05 17:06
احمد

چو از شاه شد گاه و میدان تهی
مه خورشید بادا مه سرو سهی
مه در اینجا همان نه است و باید به همان صورت هم ادا شود تا وزن شعر به هم نخورد. تهی هم باید به فتح اول خوانده شود.

1399/06/27 16:08
علی

لطفا تصحیح شود:
کسی کش خرد بوی گشتند شاد ---> کسی کش خرد بود گشتند شاد
چو آمد به ایوان گلشهر گفت ---> چو آمد به ایوان بگلشهر گفت

1402/04/04 02:07
جهن یزداد

ز آخور بیاورد پس  پهلوان