گنجور

بخش ۱۱

دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آگنده را برفشاند
نخست آفریننده را یاد کرد
ز وام خرد جانش آزاد کرد
ازان پس خرد را ستایش گرفت
ابر شاه ترکان نیایش گرفت
که ای شاه پیروز و به روزگار
زمانه مبادا ز تو یادگار
مرا خواستی شاد گشتم بدان
که بادا نشست تو با موبدان
و دیگر فرنگیس را خواستی
به مهر و وفا دل بیاراستی
فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان
بخفت و مرا پیش بالین ببست
میان دو گیتیش بینم نشست
مرا دل پر از رای و دیدار تست
دو کشور پر از رنج و آزار تست
ز نالندگی چون سبکتر شود
فدای تن شاه کشور شود
بهانه مرا نیز آزار اوست
نهانم پر از درد و تیمار اوست
چو نامه به مهر اندر آمد به داد
به زودی به گرسیوز بدنژاد
دلاور سه اسپ تگاور بخواست
همی تاخت یکسر شب و روز راست
چهارم بیامد به درگاه شاه
پر از بد روان و زبان پرگناه
فراوان بپرسیدش افراسیاب
چو دیدش پر از رنج و سر پرشتاب
چرا باشتاب آمدی گفت شاه
چگونه سپردی چنین تند راه
بدو گفت چون تیره شد روی کار
نشاید شمردن به بد روزگار
سیاوش نکرد ایچ بر کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به زانو نشاند
ز ایران بدو نامه پیوسته شد
به مادر همی مهر او بسته شد
سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
همی هر زمان برخروشد زمین
تو در کار او گر درنگ آوری
مگر باد زان پس به چنگ آوری
و گر دیر گیری تو جنگ آورد
دو کشور به مردی به چنگ آورد
و گر سوی ایران براند سپاه
که یارد شدن پیش او کینه‌خواه
ترا کردم آگه ز دیدار خویش
ازین پس بپیچی ز کردار خویش
چو بشنید افراسیاب این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
به گرسیوز از خشم پاسخ نداد
دلش گشت پرآتش و سر چو باد
بفرمود تا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای
به سوی سیاووش بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
بدانگه که گرسیوز بدفریب
گران کرد بر زین دوال رکیب
سیاوش به پرده درآمد به درد
به تن لرز لرزان و رخساره زرد
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
به توران زمین شد مرا آب روی
بدین سان که گفتار گرسیوزست
ز پرگار بهره مرا مرکزست
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
گل ارغوان را به فندق بخست
پر از خون شد آن بسد مشک‌بوی
پر از آب چشم و پر از گرد روی
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم
همی کند موی و همی ریخت آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
بدو گفت کای شاه گردن فراز
چه سازی کنون زود بگشای راز
پدر خود دلی دارد از تو به درد
از ایران نیاری سخن یاد کرد
سوی روم ره با درنگ آیدت
نپویی سوی چین که تنگ آیدت
ز گیتی کراگیری اکنون پناه
پناهت خداوند خورشید و ماه
ستم باد بر جان او ماه و سال
کجا بر تن تو شود بدسگال
همی گفت گرسیوز اکنون ز راه
بیاید همانا ز نزدیک شاه
چهارم شب اندر بر ماهروی
بخوان اندرون بود با رنگ و بوی
بلرزید وز خواب خیره بجست
خروشی برآورد چون پیل مست
همی داشت اندر برش خوب چهر
بدو گفت شاها چبودت ز مهر
خروشید و شمعی برافروختند
برش عود و عنبر همی سوختند
بپرسید زو دخت افراسیاب
که فرزانه شاها چه دیدی به خواب
سیاوش بدو گفت کز خواب من
لبت هیچ مگشای بر انجمن
چنین دیدم ای سرو سیمین به خواب
که بودی یکی بی‌کران رود آب
یکی کوه آتش به دیگر کران
گرفته لب آب نیزه وران
ز یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی از سیاووش گرد
ز یک دست آتش ز یک دست آب
به پیش اندرون پیل و افراسیاب
بدیدی مرا روی کرده دژم
دمیدی بران آتش تیزدم
چو گرسیوز آن آتش افروختی
از افروختن مر مرا سوختی
فرنگیس گفت این به جز نیکوی
نباشد نگر یک زمان بغنوی
به گرسیوز آید همی بخت شوم
شود کشته بر دست سالار روم
سیاوش سپه را سراسر بخواند
به درگاه ایوان زمانی بماند
بسیچید و بنشست خنجر به چنگ
طلایه فرستاد بر سوی گنگ
دو بهره چو از تیره شب در گذشت
طلایه هم آنگه بیامد ز دشت
که افراسیاب و فراوان سپاه
پدید آمد از دور تازان به راه
ز نزدیک گرسیوز آمد نوند
که بر چارهٔ جان میان را ببند
نیامد ز گفتار من هیچ سود
از آتش ندیدم جز از تیره دود
نگر تا چه باید کنون ساختن
سپه را کجا باید انداختن
سیاوش ندانست زان کار او
همی راست آمدش گفتار او
فرنگیس گفت ای خردمند شاه
مکن هیچ گونه به ما در نگاه
یکی بارهٔ گام‌زن برنشین
مباش ایچ ایمن به توران زمین
ترا زنده خواهم که مانی بجای
سر خویش گیر و کسی را مپای
سیاوش بدو گفت کان خواب من
بجا آمد و تیره شد آب من
مرا زندگانی سرآید همی
غم و درد و انده درآید همی
چنین است کار سپهر بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند
گر ایوان من سر به کیوان کشید
همان زهر گیتی بباید چشید
اگر سال گردد هزار و دویست
بجز خاک تیره مرا جای نیست
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی
ترا پنج ماهست ز آبستنی
ازین نامور گر بود رستنی
درخت تو گر نر به بار آورد
یکی نامور شهریار آورد
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او دل آرام کن
چنین گردد این گنبد تیزرو
سرای کهن را نخوانند نو
ازین پس به فرمان افراسیاب
مرا تیره‌بخت اندرآید به خواب
ببرند بر بیگنه بر سرم
ز خون جگر برنهند افسرم
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی ز انجمن
نهالی مرا خاک توران بود
سرای کهن کام شیران بود
برین گونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با من به مهر
ز خورشید تابنده تا تیره‌خاک
گذر نیست از داد یزدان پاک
به خواری ترا روزبانان شاه
سر و تن برهنه برندت به راه
بیاید سپهدار پیران به در
بخواهش بخواهد ترا از پدر
به جان بی‌گنه خواهدت زینهار
به ایوان خویشش برد زار و خوار
وز ایران بیاید یکی چاره‌گر
به فرمان دادار بسته کمر
از ایدر ترا با پسر ناگهان
سوی رود جیحون برد در نهان
نشانند بر تخت شاهی ورا
به فرمان بود مرغ و ماهی ورا
ز گیتی برآرد سراسر خروش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش
ز ایران یکی لشکر آرد به کین
پرآشوب گردد سراسر زمین
پی رخش فرخ زمین بسپرد
به توران کسی را به کس نشمرد
به کین من امروز تا رستخیز
نبینی جز از گرز و شمشیر تیز
برین گفتها بر تو دل سخت کن
تن از ناز و آرام پردخت کن
سیاوش چو با جفت غمها بگفت
خروشان بدو اندر آویخت جفت
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخُر تازی اسپان گذشت
بیاورد شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز کین باد را
خروشان سرش را به بر در گرفت
لگام و فسارش ز سر برگرفت
به گوش اندرش گفت رازی دراز
که بیدار دل باش و با کس مساز
چو کیخسرو آید به کین خواستن
عنانش ترا باید آراستن
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
چنان چون سر مار افعی به چوب
از آخر ببر دل به یکبارگی
که او را تو باشی به کین بارگی
دگر مرکبان را همه کرد پی
برافروخت برسان آتش ز نی
خود و سرکشان سوی ایران کشید
رخ از خون دیده شده ناپدید
چو یک نیم فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه
سپه دید با خود و تیغ و زره
سیاوش زده بر زره بر گره
به دل گفت گرسیوز این راست گفت
سخن زین نشانی که بُد در نهفت
سیاوش بترسید از بیم جان
مگر گفت بدخواه گردد نهان
همی بنگرید این بدان آن بدین
که کینه نبدشان به دل پیش ازین
ز بیم سیاوش سواران جنگ
گرفتند آرام و هوش و درنگ
چه گفت آن خردمند بسیار هوش
که با اختر بد به مردی مکوش
چنین گفت زان پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با جاه و آب
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی‌گناه
سپاه دو کشور پر از کین کنی
زمان و زمین پر ز نفرین کنی
چنین گفت گرسیوز کم خرد
کزین در سخن خود کی اندر خورد
گر ایدر چنین بی‌گناه آمدی
چرا با زره نزد شاه آمدی
پذیره شدن زین نشان راه نیست
سنان و سپر هدیهٔ شاه نیست
سیاوش بدانست کان کار اوست
برآشفتن شه ز بازار اوست
چو گفتار گرسیوز افراسیاب
شنید و برآمد بلند آفتاب
به ترکان بفرمود کاندر دهید
درین دشت کشتی به خون برنهید
از ایران سپه بود مردی هزار
همه نامدار از در کارزار
رده بر کشیدند ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
همه با سیاوش گرفتند جنگ
ندیدند جای فسون و درنگ
کنون خیره گفتند ما را کشند
بباید که تنها به خون در کشند
بمان تا ز ایرانیان دست برد
ببینند و مشمر چنین کار خرد
سیاوش چنین گفت کین رای نیست
همان جنگ را مایه و پای نیست
مرا چرخ گردان اگر بی‌گناه
به دست بدان کرد خواهد تباه
به مردی کنون زور و آهنگ نیست
که با کردگار جهان جنگ نیست
سرآمد بریشان بر آن روزگار
همه کشته گشتند و برگشته کار
ز تیر و ز ژوپین ببد خسته شاه
نگون اندر آمد ز پشت سپاه
همی گشت بر خاک و نیزه به دست
گروی زره دست او را ببست
نهادند بر گردنش پالهنگ
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
دوان خون بران چهرهٔ ارغوان
چنان روز نادیده چشم جوان
برفتند سوی سیاووش گرد
پس پشت و پیش سپه بود گرد
چنین گفت سالار توران سپاه
که ایدر کشیدش به یکسو ز راه
کنیدش به خنجر سر از تن جدا
به شخی که هرگز نروید گیا
بریزید خونش بران گرم خاک
ممانید دیر و مدارید باک
چنین گفت با شاه یکسر سپاه
کزو شهریارا چه دیدی گناه
چرا کشت خواهی کسی را که تاج
بگرید برو زار با تخت عاج
سری را کجا تاج باشد کلاه
نشاید برید ای خردمند شاه
به هنگام شادی درختی مکار
که زهر آورد بار او روزگار
همی بود گرسیوز بدنشان
ز بیهودگی یار مردم کشان
که خون سیاوش بریزد به درد
کزو داشت درد دل اندر نبرد
ز پیران یکی بود کهتر به سال
برادر بد او را و فرخ همال
کجا پیلسم بود نام جوان
یکی پرهنر بود و روشن روان
چنین گفت مر شاه را پیلسم
که این شاخ را بار دردست و غم
ز دانا شنیدم یکی داستان
خرد شد بران نیز همداستان
که آهسته دل کم پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود
شتاب و بدی کار آهرمنست
پشیمانی جان و رنج تنست
سری را که باشی بدو پادشا
به تیزی بریدن نبینم روا
ببندش همی دار تا روزگار
برین بد ترا باشد آموزگار
چو باد خرد بر دلت بروزد
از ان پس ورا سربریدن سزد
بفرمای بند و تو تندی مکن
که تندی پشیمانی آرد به بن
چه بری سری را همی بی‌گناه
که کاووس و رستم بود کینه خواه
پدر شاه و رستمش پروردگار
بپیچی به فرجام زین روزگار
چو گودرز و چون گیو و برزین و طوس
ببندند بر کوههٔ پیل کوس
دمنده سپهبد گو پیلتن
که خوارند بر چشم او انجمن
فریبرز کاووس درنده شیر
که هرگز ندیدش کس از جنگ سیر
برین کینه بندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از کینه‌ور
نه من پای دارم نه پیوند من
نه گردی ز گردان این انجمن
همانا که پیران بیاید پگاه
ازو بشنود داستان نیز شاه
مگر خود نیازت نیاید بدین
مگستر یکی تا جهانست کین
بدو گفت گرسیوز ای هوشمند
بگفت جوانان هوا را مبند
از ایرانیان دشت پر کرگس است
گر از کین بترسی ترا این بس است
همین بد که کردی ترا خود نه بس
که خیره همی بشنوی پند کس
سیاوش چو بخروشد از روم و چین
پر از گرز و شمشیر بینی زمین
بریدی دم مار و خستی سرش
به دیبا بپوشید خواهی برش
گر ایدونک او را به جان زینهار
دهی من نباشم بر شهریار
به بیغوله‌ای خیزم از بیم جان
مگر خود به زودی سرآید زمان
برفتند پیچان دمور و گروی
بر شاه ترکان پر از رنگ و بوی
که چندین به خون سیاوش مپیچ
که آرام خوار آید اندر بسیچ
به گفتار گرسیوز رهنمای
برآرای و بردار دشمن ز جای
زدی دام و دشمن گرفتی بدوی
ز ایران برآید یکی های و هوی
سزا نیست این را گرفتن به دست
دل بدسگالان بباید شکست
سپاهی بدین گونه کردی تباه
نگر تا چگونه بود رای شاه
اگر خود نیازردتی از نخست
به آب این گنه را توانست شست
کنون آن به آید که اندر جهان
نباشد پدید آشکار و نهان
بدیشان چنین پاسخ آورد شاه
کزو من ندیدم به دیده گناه
و لیکن ز گفت ستاره شمر
به فرجام زو سختی آید به سر
گر ایدونک خونش بریزم به کین
یکی گرد خیزد ز ایران زمین
رها کردنش بتر از کشتنست
همان کشتنش رنج و درد منست
به توران گزند مرا آمدست
غم و درد و بند مرا آمدست
خردمند گر مردم بدگمان
نداند کسی چارهٔ آسمان
فرنگیس بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین ببست
پیاده بیامد به نزدیک شاه
به خون رنگ داده دو رخساره ماه
به پیش پدر شد پر از درد و باک
خروشان به سر بر همی ریخت خاک
بدو گفت کای پرهنر شهریار
چرا کرد خواهی مرا خاکسار
دلت را چرا بستی اندر فریب
همی از بلندی نبینی نشیب
سر تاجداران مبر بی‌گناه
که نپسندد این داور هور و ماه
سیاوش که بگذاشت ایران زمین
همی از جهان بر تو کرد آفرین
بیازرد از بهر تو شاه را
چنان افسر و تخت و آن گاه را
بیامد ترا کرد پشت و پناه
کنون زو چه دیدی که بردت ز راه
نبرد سر تاجداران کسی
که با تاج بر تخت ماند بسی
مکن بی‌گنه بر تن من ستم
که گیتی سپنج است با باد و دم
یکی را به چاه افگند بی‌گناه
یکی با کله برنشاند به گاه
سرانجام هر دو به خاک اندرند
ز اختر به چنگ مغاک اندرند
شنیدی که از آفریدون گرد
ستمگاره ضحاک تازی چه برد
همان از منوچهر شاه بزرگ
چه آمد به سلم و به تور سترگ
کنون زنده بر گاه کاووس شاه
چو دستان و چون رستم کینه خواه
جهان از تهمتن بلرزد همی
که توران به جنگش نیرزد همی
چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران
که نندیشد از گرز کنداوران
همان گیو کز بیم او روز جنگ
همی چرم روباه پوشد پلنگ
درختی نشانی همی بر زمین
کجا برگ خون آورد بار کین
به کین سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین به افراسیاب
ستمگاره‌ای بر تن خویشتن
بسی یادت آید ز گفتار من
نه اندر شکاری که گور افگنی
دگر آهوان را به شور افگنی
همی شهریاری ربایی ز گاه
درین کار به زین نگه کن پگاه
مده شهر توران به خیره به باد
بباید که روز بد آیدت یاد
بگفت این و روی سیاوش بدید
دو رخ را بکند و فغان برکشید
دل شاه توران برو بر بسوخت
همی خیره چشم خرد را بدوخت
بدو گفت برگرد و ایدر مپای
چه دانی کزین بد مرا چیست رای
به کاخ بلندش یکی خانه بود
فرنگیس زان خانه بیگانه بود
مر او را دران خانه انداختند
در خانه را بند برساختند
بفرمود پس تا سیاووش را
مرآن شاه بی‌کین و خاموش را
که این را بجایی بریدش که کس
نباشد ورا یار و فریادرس
سرش را ببرید یکسر ز تن
تنش کرگسان را بپوشد کفن
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید نروید گیا روز کین
همی تاختندش پیاده کشان
چنان روزبانان مردم کشان
سیاوش بنالید با کردگار
که‌ای برتر از گردش روزگار
یکی شاخ پیدا کن از تخم من
چو خورشید تابنده بر انجمن
که خواهد ازین دشمنان کین خویش
کند تازه در کشور آیین خویش
همی شد پس پشت او پیلسم
دو دیده پر از خون و دل پر ز غم
سیاوش بدو گفت پدرود باش
زمین تار و تو جاودان پود باش
درودی ز من سوی پیران رسان
بگویش که گیتی دگر شد بسان
به پیران نه زین‌گونه بودم امید
همی پند او باد بد من چو بید
مرا گفته بود او که با صد هزار
زره‌دار و برگستوان‌ور سوار
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام
کنون پیش گرسیوز اندر دوان
پیاده چنین خوار و تیره‌روان
نبینم همی یار با خود کسی
که بخروشدی زار بر من بسی
چو از شهر و ز لشکر اندر گذشت
کشانش ببردند بر سوی دشت
ز گرسیوز آن خنجر آبگون
گروی زره بستد از بهر خون
بیفگند پیل ژیان را به خاک
نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک
یکی تشت بنهاد زرین برش
جدا کرد زان سرو سیمین سرش
بجایی که فرموده بد تشت خون
گروی زره برد و کردش نگون
یکی باد با تیره گردی سیاه
برآمد بپوشید خورشید و ماه
همی یکدگر را ندیدند روی
گرفتند نفرین همه بر گروی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آگنده را برفشاند
هوش مصنوعی: دبیر، پژوهنده را به پیش می‌آورد و مطالب آمیخته به دانش را بر او می‌نهد.
نخست آفریننده را یاد کرد
ز وام خرد جانش آزاد کرد
هوش مصنوعی: نخست به یاد خداوندی که هستی را آفریده، پرداخت و با این یاد، روحش را از قید و بندهای دنیا رهانید.
ازان پس خرد را ستایش گرفت
ابر شاه ترکان نیایش گرفت
هوش مصنوعی: پس از آن، خرد و اندیشه مورد ستایش قرار گرفت و پادشاه ترکان به نیایش و عبادت روی آورد.
که ای شاه پیروز و به روزگار
زمانه مبادا ز تو یادگار
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که همیشه در پیروزی هستی، در دوران خودت، مگذار که از تو نشانی باقی بماند.
مرا خواستی شاد گشتم بدان
که بادا نشست تو با موبدان
هوش مصنوعی: تو مرا خواستی و من خوشحال شدم، زیرا می‌دانم که نشستن تو با حکیمان و دانایان چه پیامدی دارد.
و دیگر فرنگیس را خواستی
به مهر و وفا دل بیاراستی
هوش مصنوعی: و همچنین توانستی فرنگیس را با محبت و وفاداری به دل خود جذب کنی.
فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان
هوش مصنوعی: فرنگیس در حال ناله و زاری بود، در حالی که بر زبانش ناچاری و بر تنش نشانه‌های ناتوانی و بی‌حرکتی بود.
بخفت و مرا پیش بالین ببست
میان دو گیتیش بینم نشست
هوش مصنوعی: خوابم برد و دیدم که در کنار بستر من، دو طرف آن، یک فرد نشسته است.
مرا دل پر از رای و دیدار تست
دو کشور پر از رنج و آزار تست
هوش مصنوعی: دل من پر از فکر و آرزوی توست؛ اما دو سرزمین پر از درد و زحمت به خاطر تو وجود دارد.
ز نالندگی چون سبکتر شود
فدای تن شاه کشور شود
هوش مصنوعی: وقتی که از درد و ناله کاسته شود، ممکن است جان کسی فدای حاکم کشور شود.
بهانه مرا نیز آزار اوست
نهانم پر از درد و تیمار اوست
هوش مصنوعی: بهانه‌ام برای رنج‌ها و دردهایی که دارم، تنها به خاطر آزارهای اوست و در دل من پر از غم و ناراحتی به خاطر اوست.
چو نامه به مهر اندر آمد به داد
به زودی به گرسیوز بدنژاد
هوش مصنوعی: زمانی که نامه با مهر و امضا به دست ما رسید، به سرعت دست به کار می‌شویم و به گرسیوز، فرزند ناپاک، پاسخ خواهیم داد.
دلاور سه اسپ تگاور بخواست
همی تاخت یکسر شب و روز راست
هوش مصنوعی: دلیر به سه اسب نیرومند خود دستور داد تا بی‌وقفه شب و روز برانند و به جلو بروند.
چهارم بیامد به درگاه شاه
پر از بد روان و زبان پرگناه
هوش مصنوعی: چهارم به دربار پادشاه آمد و پر از بدی‌ها و با زبانی گناهکار بود.
فراوان بپرسیدش افراسیاب
چو دیدش پر از رنج و سر پرشتاب
هوش مصنوعی: افراسیاب با دیدن او که پر از رنج و نگرانی است، بارها از او سوال کرد.
چرا باشتاب آمدی گفت شاه
چگونه سپردی چنین تند راه
هوش مصنوعی: چرا به سرعت به اینجا آمدی؟ آیا شاه چگونه این مسیر را به این سرعت طی کرده است؟
بدو گفت چون تیره شد روی کار
نشاید شمردن به بد روزگار
هوش مصنوعی: وقتی اوضاع به هم ریخته و چهره‌ها تاریک می‌شود، نباید به مشکلات و روزهای بد اهمیت داد و آنها را شمارش کرد.
سیاوش نکرد ایچ بر کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
هوش مصنوعی: سیاوش به هیچ‌کس ننگریسته و کسی هم به استقبال او نیامد، من هم خودم به راه نرفتم.
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به زانو نشاند
هوش مصنوعی: او نه به سخنانم گوش داد و نه نامه‌ام را خواند، و مرا در برابر تختش به زانو درآورد.
ز ایران بدو نامه پیوسته شد
به مادر همی مهر او بسته شد
هوش مصنوعی: از ایران به او نامه‌ای فرستاده شد و مادرش نیز به او عشق ورزید.
سپاهی ز روم و سپاهی ز چین
همی هر زمان برخروشد زمین
هوش مصنوعی: در هر زمان، سربازانی از روم و چین برمی‌خیزند و زمین را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
تو در کار او گر درنگ آوری
مگر باد زان پس به چنگ آوری
هوش مصنوعی: اگر در کارت تعلل کنی، مانند این است که نمی‌توانی بر باد مسلط شوی و آن را به چنگ بیاوری.
و گر دیر گیری تو جنگ آورد
دو کشور به مردی به چنگ آورد
هوش مصنوعی: اگر به تأخیر بیفتی، جنگ دو کشور را به مردی قوی می‌سپاری که پیروز می‌شود.
و گر سوی ایران براند سپاه
که یارد شدن پیش او کینه‌خواه
هوش مصنوعی: اگر سپاهی به سمت ایران بیاید که دشمنان قدیمی به استقبالش بروند،
ترا کردم آگه ز دیدار خویش
ازین پس بپیچی ز کردار خویش
هوش مصنوعی: من تو را از دیدار خودم باخبر کردم، حالا از این به بعد باید از کارهای خودت فاصله بگیری.
چو بشنید افراسیاب این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف‌ها را شنید، روزگار قدیمش دوباره جوان و پرانرژی شد.
به گرسیوز از خشم پاسخ نداد
دلش گشت پرآتش و سر چو باد
هوش مصنوعی: اما دلش از درون به آتش درآمد و مانند باد به تندی و خشم، جواب نداد.
بفرمود تا برکشیدند نای
همان سنج و شیپور و هندی درای
هوش مصنوعی: او فرمان داد که نای و همچنین سنج و شیپور و هندی را بلند کنند.
به سوی سیاووش بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: او به سمت سیاووش رفت و به جمع نامداران جنگجو پیوست.
بدانگه که گرسیوز بدفریب
گران کرد بر زین دوال رکیب
هوش مصنوعی: در آن زمان که گرسیوز با نیرنگ و فریب به شدت بر زین اسب خود نشسته بود.
سیاوش به پرده درآمد به درد
به تن لرز لرزان و رخساره زرد
هوش مصنوعی: سیاوش با حالی ناگوار و دردناک وارد شد، بدنش می‌لرزید و چهره‌اش رنگ پریده بود.
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت: ای شیر چنگ، چه شده است که دیگر به رنگی متفاوت درآمده‌ای؟
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
به توران زمین شد مرا آب روی
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که ای زیبای من، به دنیای توران آبرویم را از دست دادم.
بدین سان که گفتار گرسیوزست
ز پرگار بهره مرا مرکزست
هوش مصنوعی: به این ترتیب که صحبت‌های گرسیوز، مثل یک پرگار عمل می‌کند و من در این میان، به عنوان مرکز آن بهره‌برداری می‌کنم.
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
گل ارغوان را به فندق بخست
هوش مصنوعی: فرنگیس گیسوی خود را به دست گرفت و گل ارغوانی را به فندق فشار داد.
پر از خون شد آن بسد مشک‌بوی
پر از آب چشم و پر از گرد روی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال و وضعیت شخصی اشاره دارد که چشمانش از اشک پر شده و صورتش غمگین و پر از غبار است. این حالت او به خاطر اندوه و ناراحتی عمیق است که مانند بویی شیرین و مشک‌مانند به شدت احساس می‌شود.
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم
هوش مصنوعی: اشک‌ها بر کوه نقره‌ای ریخت و دو لاله به خاطر زیبایی به دو نیم تقسیم شدند.
همی کند موی و همی ریخت آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
هوش مصنوعی: آب از گفتار و کردار افراسیاب جاری می‌شود و موی او نیز در این حال درهم می‌شود.
بدو گفت کای شاه گردن فراز
چه سازی کنون زود بگشای راز
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای فرمانروا با شکوه، در این زمان چه می‌کنی؟ زودتر راز را باز کن.
پدر خود دلی دارد از تو به درد
از ایران نیاری سخن یاد کرد
هوش مصنوعی: پدر تو دلی غمگین دارد و از درد تو نگران است و در بارۀ ایران سخنی نمی‌گوید.
سوی روم ره با درنگ آیدت
نپویی سوی چین که تنگ آیدت
هوش مصنوعی: به سمت روم به آرامی سفر کن، چرا که در مسیر چین ممکن است به مشکل بر بخوری.
ز گیتی کراگیری اکنون پناه
پناهت خداوند خورشید و ماه
هوش مصنوعی: اکنون که از دنیا چیزی نگرفته‌ای، به کجا پناه ببری جز به خدا، که همانند خورشید و ماه به تو نور و راهنمایی می‌دهد.
ستم باد بر جان او ماه و سال
کجا بر تن تو شود بدسگال
هوش مصنوعی: ظلم و سختی بر او چقدر سنگین است، اما زمان و سال‌ها چطور می‌توانند بر وجود تو تأثیر منفی بگذارند؟
همی گفت گرسیوز اکنون ز راه
بیاید همانا ز نزدیک شاه
هوش مصنوعی: گرسیوز در حال صحبت است و می‌گوید که در حال حاضر به زودی از راه می‌رسد و مطمئن است که نزدیک شاه خواهد آمد.
چهارم شب اندر بر ماهروی
بخوان اندرون بود با رنگ و بوی
هوش مصنوعی: در شب چهارم، در کنار دختر زیبایی نشسته‌ام و جوهر و عطر او در فضا پراکنده است.
بلرزید وز خواب خیره بجست
خروشی برآورد چون پیل مست
هوش مصنوعی: ناگهان از خواب بیدار شد و با صدای بلندی که همچون نعره‌ی فیل مست بود، به خود لرزید.
همی داشت اندر برش خوب چهر
بدو گفت شاها چبودت ز مهر
هوش مصنوعی: او در آغوش خود زیبای چهره‌ای را داشت و به او گفت، ای پادشاه، در محبت تو چه حالتی داری؟
خروشید و شمعی برافروختند
برش عود و عنبر همی سوختند
هوش مصنوعی: او به شدت فریاد زد و شعله‌ای روشن کردند، و عود و عطر خوش (عنبر) نیز در حال سوختن بودند.
بپرسید زو دخت افراسیاب
که فرزانه شاها چه دیدی به خواب
هوش مصنوعی: از دختر افراسیاب پرسیدند: که تو از آن حکیم بزرگ چه خواب‌هایی دیده‌ای؟
سیاوش بدو گفت کز خواب من
لبت هیچ مگشای بر انجمن
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که از خواب من لب‌های خود را بر روی جمع باز نکن.
چنین دیدم ای سرو سیمین به خواب
که بودی یکی بی‌کران رود آب
هوش مصنوعی: در خواب، تو را مانند درختی بلند و زیبا دیدم که گویی در کنار رودخانه‌ای بی‌پایان ایستاده‌ای.
یکی کوه آتش به دیگر کران
گرفته لب آب نیزه وران
هوش مصنوعی: کسی که در یک سمت کوه آتش را برپا کرده، در کنار آب مشغول به تیراندازی است.
ز یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی از سیاووش گرد
هوش مصنوعی: از یک سو، تو آتش تیزی را بر پا کردی که مانند آتش سیاوش می‌درخشد و شعله‌ور شده است.
ز یک دست آتش ز یک دست آب
به پیش اندرون پیل و افراسیاب
هوش مصنوعی: از یک سو آتش و از سوی دیگر آب به جلو، در میان آن شیر و افراسیاب قرار دارند.
بدیدی مرا روی کرده دژم
دمیدی بران آتش تیزدم
هوش مصنوعی: تو مرا با چهره‌ای ناراحت دیدی و بر آتش تندی که در دل داشتم، دمیدی.
چو گرسیوز آن آتش افروختی
از افروختن مر مرا سوختی
هوش مصنوعی: وقتی که گرسیوز آتش را روشن کردی، با روشن کردن آن، من را هم سوزاندی.
فرنگیس گفت این به جز نیکوی
نباشد نگر یک زمان بغنوی
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت: این کار جز خوبی نیست، فقط لحظه‌ای آن را بنگر.
به گرسیوز آید همی بخت شوم
شود کشته بر دست سالار روم
هوش مصنوعی: بخت شوم به گرسوز می‌رسد و در نتیجه، به دست فرمانده رومی کشته می‌شود.
سیاوش سپه را سراسر بخواند
به درگاه ایوان زمانی بماند
هوش مصنوعی: سیاوش برای سپاه به طور کامل دعا خواند و در آن لحظه در درگاه ایوان ماند.
بسیچید و بنشست خنجر به چنگ
طلایه فرستاد بر سوی گنگ
هوش مصنوعی: چندین نفر جمع شدند و با خنجر در دست، پیشروی را به سمت دشمن آغاز کردند.
دو بهره چو از تیره شب در گذشت
طلایه هم آنگه بیامد ز دشت
هوش مصنوعی: وقتی دو نیمه شب به پایان رسید، صبحگاهی از دشت سر بر آورد.
که افراسیاب و فراوان سپاه
پدید آمد از دور تازان به راه
هوش مصنوعی: افراسیاب و سپاه رقم‌خورده‌اش به زودی از دور به سمت میدان جنگ حرکت کردند.
ز نزدیک گرسیوز آمد نوند
که بر چارهٔ جان میان را ببند
هوش مصنوعی: گربه‌ای از نزد گرسیوز آمد و گفت که باید به فکر جان خود باشیم و راهی برای نجات پیدا کنیم.
نیامد ز گفتار من هیچ سود
از آتش ندیدم جز از تیره دود
هوش مصنوعی: از گفتار من هیچ فایده‌ای به دست نیامد و فقط از آتش، تیره‌گی دود را دیدم.
نگر تا چه باید کنون ساختن
سپه را کجا باید انداختن
هوش مصنوعی: متوجه باش که اکنون باید چگونه گروهی را آماده کرد و مکان مناسب برای استقرار آن کجا خواهد بود.
سیاوش ندانست زان کار او
همی راست آمدش گفتار او
هوش مصنوعی: سیاوش از آن عمل ناآگاه بود، اما سخنان او حق و راست به نظر می‌رسید.
فرنگیس گفت ای خردمند شاه
مکن هیچ گونه به ما در نگاه
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت: ای حکیم، ای پادشاه، هرگز به ما نگاه نکن.
یکی بارهٔ گام‌زن برنشین
مباش ایچ ایمن به توران زمین
هوش مصنوعی: هرگز به راحتی بر زمین پای نگذار و گام بزن، چون ممکن است در توران، جایی خطرناک رخ دهد.
ترا زنده خواهم که مانی بجای
سر خویش گیر و کسی را مپای
هوش مصنوعی: تو را به زندگی می‌آورم تا به جای سر و وجود خودت، دیگران را نادیده بگیری و فقط به خودت فکر کنی.
سیاوش بدو گفت کان خواب من
بجا آمد و تیره شد آب من
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که خواب من حقیقت پیدا کرد و حالا آب من تاریک و ناگوار شده است.
مرا زندگانی سرآید همی
غم و درد و انده درآید همی
هوش مصنوعی: زندگی من به پایان خواهد رسید و در این زمان فقط غم، درد و اندوه باقی خواهد ماند.
چنین است کار سپهر بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند
هوش مصنوعی: کار جهان به این شکل است که گاه انسان را خوشحال و راضی می‌کند و گاه او را در تنگنا و نیاز قرار می‌دهد.
گر ایوان من سر به کیوان کشید
همان زهر گیتی بباید چشید
هوش مصنوعی: اگر ایوان من به آسمان برسد، باید همان زهر دنیا را بچشم.
اگر سال گردد هزار و دویست
بجز خاک تیره مرا جای نیست
هوش مصنوعی: اگر هزار و دویست سال هم بگذرد، جز خاک تیره هیچ جایی ندارم.
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در شب به دنبال روشنایی نمی‌گردد، چون تنها کسی که از علم و دانش زیادی برخوردار است، می‌تواند از آن بهره برده و از تاریکی نجات یابد.
ترا پنج ماهست ز آبستنی
ازین نامور گر بود رستنی
هوش مصنوعی: تو پنج ماه است که در حال بارداری هستی و اگر این نامور باشد، نتیجه‌ای در پی خواهد داشت.
درخت تو گر نر به بار آورد
یکی نامور شهریار آورد
هوش مصنوعی: اگر درخت تو نر باشد و بار بیاورد، یکی از بزرگ‌ترین و شناخته‌شده‌ترین پادشاهان را به وجود می‌آورد.
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او دل آرام کن
هوش مصنوعی: به نام کیخسرو افتخار کن و برای کاهش غم او، دل خود را آرام بکن.
چنین گردد این گنبد تیزرو
سرای کهن را نخوانند نو
هوش مصنوعی: این گنبد سرخ و تیزبالا به قدری کهن است که دیگر نمی‌توان آن را نو و تازه دانست.
ازین پس به فرمان افراسیاب
مرا تیره‌بخت اندرآید به خواب
هوش مصنوعی: از این پس به دستور افراسیاب، سرنوشت شوم و ناپسند در خواب به سراغ من خواهد آمد.
ببرند بر بیگنه بر سرم
ز خون جگر برنهند افسرم
هوش مصنوعی: بگذارید تا بر سر من تاجی از خون دل بگذارند، زیرا که بی‌گناهی من را به درد و رنج کشانده است.
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی ز انجمن
هوش مصنوعی: من نه جایی برای دفن دارم و نه کسی برایم عزاداری می‌کند، در واقع، هیچ‌کس به یاد من نیست.
نهالی مرا خاک توران بود
سرای کهن کام شیران بود
هوش مصنوعی: من به مانند نهالی هستم که زادگاهم خاک توران است، جایی که سرزمین قدیمی اش همواره پذیرای شیران بوده است.
برین گونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با من به مهر
هوش مصنوعی: زندگی به همین شکل ادامه خواهد یافت و زمان هرگز به خاطر من آرام نخواهد گرفت.
ز خورشید تابنده تا تیره‌خاک
گذر نیست از داد یزدان پاک
هوش مصنوعی: از خورشید درخشان تا خاک تاریک، هیچ راهی برای اشتباه یا انحراف از عدل خداوند پاک وجود ندارد.
به خواری ترا روزبانان شاه
سر و تن برهنه برندت به راه
هوش مصنوعی: روزبانان شاه تو را به زانو درمی‌آورند و در حالی که تمام وجودت برهنه است، به عنوان نشانه‌ای از تحقیر به راه می‌برند.
بیاید سپهدار پیران به در
بخواهش بخواهد ترا از پدر
هوش مصنوعی: پیری که فرمانده است، به در می‌آید و از تو درخواست می‌کند که به پدرت بگویی.
به جان بی‌گنه خواهدت زینهار
به ایوان خویشش برد زار و خوار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او بی‌گناه است، جانش را می‌خواهد و از تو درخواست می‌کند که او را به خانه‌اش ببر تا در آنجا در نهایت ذلت و ناراحتی زندگی کند.
وز ایران بیاید یکی چاره‌گر
به فرمان دادار بسته کمر
هوش مصنوعی: از ایران فردی با تدبیر و مشکل‌گشا خواهد آمد که به فرمان خداوند خود را آماده کرده است.
از ایدر ترا با پسر ناگهان
سوی رود جیحون برد در نهان
هوش مصنوعی: ناگهان تو را با پسرت به سمت رود جیحون بردند، در حالی که این کار پنهانی انجام شد.
نشانند بر تخت شاهی ورا
به فرمان بود مرغ و ماهی ورا
هوش مصنوعی: او را بر تخت شاهی نشاندند و به فرمان او، پرنده و ماهی در خدمتش بودند.
ز گیتی برآرد سراسر خروش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش
هوش مصنوعی: از دنیای کنونی صدای بلندی به گوش می‌رسد و یاد کیخسرو در دل‌ها زنده می‌شود.
ز ایران یکی لشکر آرد به کین
پرآشوب گردد سراسر زمین
هوش مصنوعی: از ایران گروهی به انتقام می‌آیند و تمام زمین را پر از آشفتگی و ناامنی می‌کنند.
پی رخش فرخ زمین بسپرد
به توران کسی را به کس نشمرد
هوش مصنوعی: کسی را برای نگهداری اسب نیکو و خوش قدم به سرزمین توران سپرد که برای او هیچ اهمیتی قائل نشد.
به کین من امروز تا رستخیز
نبینی جز از گرز و شمشیر تیز
هوش مصنوعی: امروز از آثار کینه‌ام هیچ چیزی جز ضربات سنگین و تیز شمشیر را نخواهی دید تا روز قیامت.
برین گفتها بر تو دل سخت کن
تن از ناز و آرام پردخت کن
هوش مصنوعی: به این موضوع فکر کن و بر دل خود غم نگذار، بدن خود را از ناز و راحتی دور کن و به کار و تلاش بپرداز.
سیاوش چو با جفت غمها بگفت
خروشان بدو اندر آویخت جفت
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی که از غم‌ها و ناراحتی‌ها صحبت کرد، آن غم‌ها به سمت او هجوم آوردند و او را در بر گرفتند.
رخش پر ز خون دل و دیده گشت
سوی آخُر تازی اسپان گذشت
هوش مصنوعی: چهره‌اش پر از نشانه‌های درد و رنج است و نگاهش به سمت پایان راه متوجه شده است، در حالی که در پی تازیانه‌های سواران، به پیش می‌رود.
بیاورد شبرنگ بهزاد را
که دریافتی روز کین باد را
هوش مصنوعی: بیا شبرنگ بهزاد را بیاور، چون فهمیدی که روز انتقام فرا رسیده است.
خروشان سرش را به بر در گرفت
لگام و فسارش ز سر برگرفت
هوش مصنوعی: با شدت و قدرت سر را به در زد و مهار را از روی گردنش برداشت.
به گوش اندرش گفت رازی دراز
که بیدار دل باش و با کس مساز
هوش مصنوعی: در دل خود رازهای زیادی نهفته است، پس با آگاهی و بیداری به زندگی ادامه بده و با دیگران درگیر نشو.
چو کیخسرو آید به کین خواستن
عنانش ترا باید آراستن
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو برای انتقام بیاید، باید آماده‌سازی‌های لازم برای او انجام شود.
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
چنان چون سر مار افعی به چوب
هوش مصنوعی: با دقت و مهارت خود، همانند سر مار که به چوب کوبیده می‌شود، بر عالم و سرنوشت تأثیر بگذار.
از آخر ببر دل به یکبارگی
که او را تو باشی به کین بارگی
هوش مصنوعی: دل را یکجا و به‌طور کامل از آخر ببُر، زیرا تو می‌توانی او را به خاطر کینه‌ت در این حالت به‌دست بیاوری.
دگر مرکبان را همه کرد پی
برافروخت برسان آتش ز نی
هوش مصنوعی: سواران دیگر همگی آماده شدند و اقدامات لازم را برای افروختن آتش از نی انجام دادند.
خود و سرکشان سوی ایران کشید
رخ از خون دیده شده ناپدید
هوش مصنوعی: خود و سرکشان به سوی ایران رفتند و چهره خود را از خون اشک‌ها پنهان کردند.
چو یک نیم فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که یک نیم فرسنگ از راه را طی کردند، به سپاه شاه توران رسیدند.
سپه دید با خود و تیغ و زره
سیاوش زده بر زره بر گره
هوش مصنوعی: سپه با خود و شمشیر و زره‌اش سیاوش را بر زره‌ای که به تن دارد، مشاهده کرد.
به دل گفت گرسیوز این راست گفت
سخن زین نشانی که بُد در نهفت
هوش مصنوعی: گرسیوز به دلش گفت که این سخن درست است، زیرا نشانه‌هایی که وجود داشت، این موضوع را تأیید می‌کند.
سیاوش بترسید از بیم جان
مگر گفت بدخواه گردد نهان
هوش مصنوعی: سیاوش از ترس جانش نگران بود و از اینکه مبادا کسی به او آسیب برساند، در دلش ناراحتی داشت.
همی بنگرید این بدان آن بدین
که کینه نبدشان به دل پیش ازین
هوش مصنوعی: به این نگاه کن که چگونه این به آن و آن به این نگاه می‌کند، در حالی که کینه‌ای در دلشان از قبل وجود نداشت.
ز بیم سیاوش سواران جنگ
گرفتند آرام و هوش و درنگ
هوش مصنوعی: سواران به خاطر ترس از سیاوش، جنگ را شروع کردند و آرامش و تفکر را از دست دادند.
چه گفت آن خردمند بسیار هوش
که با اختر بد به مردی مکوش
هوش مصنوعی: آن شخص باهوش و دانا گفت که با ستاره‌های ناپسند برای رسیدن به مقام مردی تلاش نکنید.
چنین گفت زان پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با جاه و آب
هوش مصنوعی: او پس از آن به افراسیاب گفت: ای شاه با هنر و دارای مقام و اعتبار.
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی‌گناه
هوش مصنوعی: چرا به جنگ و درگیری آمده‌ای، در حالی که من بی‌گناه هستم؟ چرا قصد داری مرا بکشی؟
سپاه دو کشور پر از کین کنی
زمان و زمین پر ز نفرین کنی
هوش مصنوعی: اگر درگیری میان دو سرزمین ادامه پیدا کند، زمان و مکان همواره با بدی و نفرین پر خواهند شد.
چنین گفت گرسیوز کم خرد
کزین در سخن خود کی اندر خورد
هوش مصنوعی: گرسیوز با کم عقلی خود می‌گوید: از این سخن خود چه سودی می‌برد؟
گر ایدر چنین بی‌گناه آمدی
چرا با زره نزد شاه آمدی
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا به‌نحوی بی‌گناه آمده‌ای، چرا با زره و اسلحه به نزد پادشاه آمده‌ای؟
پذیره شدن زین نشان راه نیست
سنان و سپر هدیهٔ شاه نیست
هوش مصنوعی: این نکته را باید در نظر داشت که برای پذیرش و آغاز یک مسیر، فقط داشتن ابزارهایی مانند سنان و سپر کافی نیست. این چیزها نمی‌تواند به تنهایی نشانه‌ای از شایستگی یا افتخار باشد.
سیاوش بدانست کان کار اوست
برآشفتن شه ز بازار اوست
هوش مصنوعی: سیاوش متوجه شد که این عمل او موجب خشم شاه شده و علت این خشم او نیز بازار و حضور اوست.
چو گفتار گرسیوز افراسیاب
شنید و برآمد بلند آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز سخن افراسیاب را شنید، خورشید به طور بلند و درخشان طلوع کرد.
به ترکان بفرمود کاندر دهید
درین دشت کشتی به خون برنهید
هوش مصنوعی: او به ترکان دستور داد که در این دشت کشتی‌ها را در خون غرق کنند.
از ایران سپه بود مردی هزار
همه نامدار از در کارزار
هوش مصنوعی: مردی از ایران به نام سپه، شناخته شده و مشهور در میدان جنگ بود.
رده بر کشیدند ایرانیان
ببستند خون ریختن را میان
هوش مصنوعی: ایرانیان در نبرد زربند از خود قهرمانی نشان دادند و جلوی ریختن خون و کشتار را گرفتند.
همه با سیاوش گرفتند جنگ
ندیدند جای فسون و درنگ
هوش مصنوعی: همه به جنگ با سیاوش رفتند و هیچ‌کدام فرصت فریب و تردید را ندیدند.
کنون خیره گفتند ما را کشند
بباید که تنها به خون در کشند
هوش مصنوعی: اکنون به ما می‌گویند که ما را خواهند کشت و این لازم است که تنها به خاطر خون، این کار انجام شود.
بمان تا ز ایرانیان دست برد
ببینند و مشمر چنین کار خرد
هوش مصنوعی: ببخشید، کمی صبر کن تا بررسی کنند که آیا از ایرانیان دست برداشته‌اند یا نه، و این کار را بیهوده و بی‌فایده ندان.
سیاوش چنین گفت کین رای نیست
همان جنگ را مایه و پای نیست
هوش مصنوعی: سیاوش گفت که این نظر درست نیست، زیرا جنگ ریشه و پایگاهی ندارد.
مرا چرخ گردان اگر بی‌گناه
به دست بدان کرد خواهد تباه
هوش مصنوعی: اگر چه من بی‌گناه هستم و چرخ روزگار به من آسیب می‌زند، این مشکلات در نهایت به هلاکت و نابودی من منجر خواهد شد.
به مردی کنون زور و آهنگ نیست
که با کردگار جهان جنگ نیست
هوش مصنوعی: حالا مردی نیست که بتواند با خداوند جهان بجنگد، زیرا قدرت و اراده او بدون هیچ رقیبی است.
سرآمد بریشان بر آن روزگار
همه کشته گشتند و برگشته کار
هوش مصنوعی: در آن دوران، همه آنها که در این کار بودند، به پایان رسیدند و همه کشته شدند و وضعیت به حالت قبلی برگشت.
ز تیر و ز ژوپین ببد خسته شاه
نگون اندر آمد ز پشت سپاه
هوش مصنوعی: شاه خسته و ناامید از پشت سپاه به زمین افتاد، از تیر و آسیب دشمن و نیز از فشار و زخم‌های ناشی از نبرد.
همی گشت بر خاک و نیزه به دست
گروی زره دست او را ببست
هوش مصنوعی: او بر روی زمین در حال گردش بود و نیزه‌ای در دست داشت، در حالی که زره‌ای به او بسته بود.
نهادند بر گردنش پالهنگ
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ
هوش مصنوعی: بر گردن او بار سنگینی گذاشتند و دو دستش را از پشت به هم بستند، مثل سنگی که به هیچ جا نمی‌تواند برود.
دوان خون بران چهرهٔ ارغوان
چنان روز نادیده چشم جوان
هوش مصنوعی: خون به صورت گل سرخ رنگی می‌دود، همانند روزی که جوانی آن را نازا می‌بیند.
برفتند سوی سیاووش گرد
پس پشت و پیش سپه بود گرد
هوش مصنوعی: آنها به سوی سیاووش رفتند و در این راه، در پشت و جلو، سپاه بزرگی آنان را همراهی می‌کرد.
چنین گفت سالار توران سپاه
که ایدر کشیدش به یکسو ز راه
هوش مصنوعی: سالار سپاه توران چنین اعلام کرد که او را به سمت دیگری از راه منحرف کرده‌اند.
کنیدش به خنجر سر از تن جدا
به شخی که هرگز نروید گیا
هوش مصنوعی: با چاقو سرش را از تنش جدا کنید، مانند شاخه‌ای که هرگز روییدنی نداشته باشد.
بریزید خونش بران گرم خاک
ممانید دیر و مدارید باک
هوش مصنوعی: خون او را بر زمین بریزید و نگذارید دیر بماند و نگران نباشید.
چنین گفت با شاه یکسر سپاه
کزو شهریارا چه دیدی گناه
هوش مصنوعی: سپه‌سالار به شاه گفت: تو از این شهریار چه بدی یا گناهی دیده‌ای که اینگونه رفتار می‌کنی؟
چرا کشت خواهی کسی را که تاج
بگرید برو زار با تخت عاج
هوش مصنوعی: چرا می‌خواهی کسی را بکشی که به خاطر او تاج سرش به زمین می‌افتد و به شدت نالان و سوگوار است؟
سری را کجا تاج باشد کلاه
نشاید برید ای خردمند شاه
هوش مصنوعی: کجا می‌توان تاجی بر سر گذاشت که کلاهی برای آن مناسب نباشد، ای پادشاه دانا؟
به هنگام شادی درختی مکار
که زهر آورد بار او روزگار
هوش مصنوعی: در زمان خوشحالی، درختی وجود دارد که به ظاهر میوه‌های خوبی دارد، اما میوه‌هایش سمی و خطرناک است و می‌تواند مشکلاتی در آینده به بار آورد.
همی بود گرسیوز بدنشان
ز بیهودگی یار مردم کشان
هوش مصنوعی: گرسوز در بدن آن‌ها ناشی از بیهودگی است که مردم را می‌کشد.
که خون سیاوش بریزد به درد
کزو داشت درد دل اندر نبرد
هوش مصنوعی: خونی که به خاطر سیاوش ریخته می‌شود، نمادی از درد و رنجی است که از نبرد و مبارزه ناشی می‌شود. این خون، نشان‌دهنده احساسات عمیق و درد دل خونی است که در دل انسان‌ها باقی می‌ماند.
ز پیران یکی بود کهتر به سال
برادر بد او را و فرخ همال
هوش مصنوعی: یکی از پیران بود که برادری جوان‌تر از خود داشت و او هم خوشبخت و شادمان بود.
کجا پیلسم بود نام جوان
یکی پرهنر بود و روشن روان
هوش مصنوعی: کجا رفت عده‌ای از جوانان با استعداد و با ذهن روشن؟
چنین گفت مر شاه را پیلسم
که این شاخ را بار دردست و غم
هوش مصنوعی: پیلسم به شاه گفت که این شاخ، بار سنگینی از درد و غم را به دوش دارد.
ز دانا شنیدم یکی داستان
خرد شد بران نیز همداستان
هوش مصنوعی: از یک فرد دانا داستانی را شنیدم که بیانگر خرد و فهم عمیق انسان‌ها بود، و همچنین دیگران نیز با این اندیشه هم‌نظر بودند.
که آهسته دل کم پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود
هوش مصنوعی: دل آرام آرام پشیمان می‌شود و کسی که آشفته است، کم‌کم به هوش می‌آید و درمان می‌شود.
شتاب و بدی کار آهرمنست
پشیمانی جان و رنج تنست
هوش مصنوعی: شتاب و بدی کار به خاطر تصمیمات نادرست و شتابزده است که باعث پشیمانی روح و درد و رنج جسم می‌شود.
سری را که باشی بدو پادشا
به تیزی بریدن نبینم روا
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی نمی‌گذرد که در زندگی با مشکلات و چالش‌هایی روبه‌رو می‌شویم. انسان‌ها در شرایط سخت ممکن است تحت فشار قرار گیرند، اما من نمی‌توانم بپذیرم که کسی که در مقام قدرت است، به سادگی جان انسان‌ها را بگیرد یا به ظلم رفتار کند. من بر این باورم که زندانی کردن یا آسیب زدن به کسی به خاطر سوءتفاهم یا سوءاستفاده از قدرت، اقدامی ناپسند و غیرموجه است.
ببندش همی دار تا روزگار
برین بد ترا باشد آموزگار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید حواست را جمع کنی و کنترلی بر اوضاع خود داشته باشی، چرا که روزگار ممکن است با تو سختگیر باشد و از تجربیات آن می‌توان یاد گرفت.
چو باد خرد بر دلت بروزد
از ان پس ورا سربریدن سزد
هوش مصنوعی: وقتی که اندیشه‌های خردمندانه بر قلبت وزیده شود، بعد از آن، شایسته است که از آن اندیشه‌ها بهره‌برداری کنی و به آنها توجه کنی.
بفرمای بند و تو تندی مکن
که تندی پشیمانی آرد به بن
هوش مصنوعی: بفرما که آرام رفتار کن، زیرا رفتار تند می‌تواند باعث پشیمانی شود.
چه بری سری را همی بی‌گناه
که کاووس و رستم بود کینه خواه
هوش مصنوعی: برداشته شدن بی‌دلیل و بی‌گناه یک سر را، همانند داستان کاووس و رستم که دارای کینه و دشمنی بودند، نشان می‌دهد.
پدر شاه و رستمش پروردگار
بپیچی به فرجام زین روزگار
هوش مصنوعی: پدر شاه و رستمش، خداوند است که سرنوشت را به گونه‌ای رقم می‌زند که این روزگار به پایان می‌رسد.
چو گودرز و چون گیو و برزین و طوس
ببندند بر کوههٔ پیل کوس
هوش مصنوعی: چون گودرز و گیو و برزین و طوس، بر قلهٔ بلند کوه، مثل طوقی محکم می‌زنند.
دمنده سپهبد گو پیلتن
که خوارند بر چشم او انجمن
هوش مصنوعی: سربازان و فرماندهان قوی و دلیر از نظر او، گروه‌های دیگر را بی‌اهمیت و ناچیز می‌بینند.
فریبرز کاووس درنده شیر
که هرگز ندیدش کس از جنگ سیر
هوش مصنوعی: فریبرز، پسر کاووس، شیر درنده‌ای است که هیچ‌کس از نبرد و جنگ با او سیر نشده و خسته نمی‌شود.
برین کینه بندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از کینه‌ور
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که وقتی گروهی از افراد بر روی یک دلسردی یا دشمنی مشترک تمرکز کنند، این کینه و تعصب می‌تواند به طور گسترده‌ای در سرزمین‌ها و بین جامعه پخش شود. به عبارتی، وقتی که مردم با هم به خاطر یک موضوع خاص عصبانی شوند، تاثیر آن می‌تواند به شکل کلان در جامعه و طبیعت قابل مشاهده باشد.
نه من پای دارم نه پیوند من
نه گردی ز گردان این انجمن
هوش مصنوعی: من نه پایدارم که به کسی وابسته باشم و نه ارتباطی با افرادی که در این جمع حضور دارند دارم.
همانا که پیران بیاید پگاه
ازو بشنود داستان نیز شاه
هوش مصنوعی: به زودی، افراد سالخورده صبحگاهان خواهند آمد و داستان را از شاه خواهند شنید.
مگر خود نیازت نیاید بدین
مگستر یکی تا جهانست کین
هوش مصنوعی: آیا تا زمانی که نیازی به چیزی نداشته باشی، آن را گسترش می‌دهی؟ تنها در صورتی که به چیزی نیاز داشته باشی، تلاش می‌کنی تا آن را به دست آوری.
بدو گفت گرسیوز ای هوشمند
بگفت جوانان هوا را مبند
هوش مصنوعی: گرسیوز به جوانان می‌گوید که از آرزوهای بی‌پایه و نامعقول دست بردارند و بر عقل و تدبیر خود تکیه کنند.
از ایرانیان دشت پر کرگس است
گر از کین بترسی ترا این بس است
هوش مصنوعی: در دشت‌های ایرانی پر از پرندگان و زیبایی‌های طبیعی است. اگر از دشمنی و کینه بترسی، همین که به این زیبایی‌ها نگاه کنی برایت کافی است.
همین بد که کردی ترا خود نه بس
که خیره همی بشنوی پند کس
هوش مصنوعی: همین که تو این کار را کردی، تنها کافی نیست، بلکه حتی اگر دیگری هم نصیحتی برایت بگوید، باز هم تو توجهی نمی‌کنی.
سیاوش چو بخروشد از روم و چین
پر از گرز و شمشیر بینی زمین
هوش مصنوعی: وقتی سیاوش از سرزمین‌های روم و چین بیرون می‌آید، زمین پر از سلاح و جنگ‌افزارهایی مانند گرز و شمشیر می‌شود.
بریدی دم مار و خستی سرش
به دیبا بپوشید خواهی برش
هوش مصنوعی: اگر دم مار را ببری و سرش را با پارچه‌ای نرم بپوشانی، می‌توانی هر خواسته‌ای از او داشته باشی.
گر ایدونک او را به جان زینهار
دهی من نباشم بر شهریار
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که تو جان خود را به او بدهی، من دیگر در نظر پادشاه نخواهم بود.
به بیغوله‌ای خیزم از بیم جان
مگر خود به زودی سرآید زمان
هوش مصنوعی: به یک مکان دور و خلوت پناه می‌برم تا از خطر جانم دور شوم، امید دارم که زمان سختی‌ها به زودی تمام شود.
برفتند پیچان دمور و گروی
بر شاه ترکان پر از رنگ و بوی
هوش مصنوعی: دختران زیبا و دلربا با اشکال و حالت‌های مختلف به سمت شاه ترک رفتند، در حالی که عطر و رنگ‌های مختلفی به همراه داشتند.
که چندین به خون سیاوش مپیچ
که آرام خوار آید اندر بسیچ
هوش مصنوعی: به دلیل خون سیاوش، خشم و انتقام را نچشانید و از کشتن و توطئه دست بردارید، زیرا در نهایت آرامش و صلح به وجود خواهد آمد.
به گفتار گرسیوز رهنمای
برآرای و بردار دشمن ز جای
هوش مصنوعی: به توصیه و مشاوره گرسیوز، آماده شو و دشمن را از جایگاهش برکنار کن.
زدی دام و دشمن گرفتی بدوی
ز ایران برآید یکی های و هوی
هوش مصنوعی: تو دامی فراهم کردی و دشمنی برگزیدی، پس بدو از ایران برمی‌خیزد و سر و صدایی برمی‌دارد.
سزا نیست این را گرفتن به دست
دل بدسگالان بباید شکست
هوش مصنوعی: این کار ناپسند است که دل را به دست افراد بد و حسود بسپاریم، بلکه باید آن را از چنگ چنین کسانی رها کنیم.
سپاهی بدین گونه کردی تباه
نگر تا چگونه بود رای شاه
هوش مصنوعی: نگاه کن که سپاهی را به این شکل نابود کردی، ببین نظر شاه چگونه است.
اگر خود نیازردتی از نخست
به آب این گنه را توانست شست
هوش مصنوعی: اگر خودت از اول به کسی آسیب نزنی، می‌توانی این گناه را با آب بشویی و پاک کنی.
کنون آن به آید که اندر جهان
نباشد پدید آشکار و نهان
هوش مصنوعی: اکنون زمانی می‌رسد که در جهان نه چیزی به وضوح دیده شود و نه چیزی پنهان بماند.
بدیشان چنین پاسخ آورد شاه
کزو من ندیدم به دیده گناه
هوش مصنوعی: شاه به آن‌ها چنین پاسخ داد که من هرگز ننگ و گناهی در نگاه خود از آنان ندیده‌ام.
و لیکن ز گفت ستاره شمر
به فرجام زو سختی آید به سر
هوش مصنوعی: اما از گفته ستاره، در پایان، سختی‌هایی به سر خواهد آمد.
گر ایدونک خونش بریزم به کین
یکی گرد خیزد ز ایران زمین
هوش مصنوعی: اگر خون او را به خاطر کینه بریزم، یکی از زمین ایران برمی‌خیزد.
رها کردنش بتر از کشتنست
همان کشتنش رنج و درد منست
هوش مصنوعی: ترک کردن او بدتر از کشتن اوست، چرا که کشتن او فقط برای من رنج و درد به همراه دارد.
به توران گزند مرا آمدست
غم و درد و بند مرا آمدست
هوش مصنوعی: غم و درد و مشکلات به من هجوم آورده‌اند و به سرزمین توران آسیب می‌زنند.
خردمند گر مردم بدگمان
نداند کسی چارهٔ آسمان
هوش مصنوعی: عاقل و دانا می‌فهمد که اگر کسی به دیگران بدگمان باشد، نمی‌تواند به راحتی مشکلات بزرگتری مانند مسائل آسمانی را حل کند.
فرنگیس بشنید رخ را بخست
میان را به زنار خونین ببست
هوش مصنوعی: فرنگیس به شنوای رخسار خویش نگاهی انداخت و میان خود را با زنجیری خونین بست.
پیاده بیامد به نزدیک شاه
به خون رنگ داده دو رخساره ماه
هوش مصنوعی: مردی پیاده به نزد شاه آمد و چهره‌اش که به خون آغشته بود، مانند ماه می‌درخشید.
به پیش پدر شد پر از درد و باک
خروشان به سر بر همی ریخت خاک
هوش مصنوعی: او با دل پر از غم و نگرانی به سوی پدرش رفت و مانند طوفانی که خاک را به هوا می‌ریزد، احساساتش را به هم ریخت.
بدو گفت کای پرهنر شهریار
چرا کرد خواهی مرا خاکسار
هوش مصنوعی: به او گفت: ای شهریار با هنر، چرا می‌خواهی مرا خوار و کوچک کنی؟
دلت را چرا بستی اندر فریب
همی از بلندی نبینی نشیب
هوش مصنوعی: چرا قلبت را در فریب و نیرنگ بسته‌ای؟ از بالای این همه احساس، پایین‌تر را نمی‌بینی.
سر تاجداران مبر بی‌گناه
که نپسندد این داور هور و ماه
هوش مصنوعی: از سر تاجداران بی‌گناه چیزی مبر، زیرا این داور که همان آسمان و ماه است، این رفتار را نمی‌پسندد.
سیاوش که بگذاشت ایران زمین
همی از جهان بر تو کرد آفرین
هوش مصنوعی: سیاوش که ایران را ترک کرد، جهان به خاطر او به تحسین و ستایش پرداخت.
بیازرد از بهر تو شاه را
چنان افسر و تخت و آن گاه را
هوش مصنوعی: برای تو دل شاه را می‌آزارد، مانند تاج و تختی که در آن زمان داشته است.
بیامد ترا کرد پشت و پناه
کنون زو چه دیدی که بردت ز راه
هوش مصنوعی: کسی به تو پناه داد و پشت و پناه‌ات شد، حالا چه دیدی که از او دور افتادی و از مسیر منحرف شدی؟
نبرد سر تاجداران کسی
که با تاج بر تخت ماند بسی
هوش مصنوعی: در جنگ قدرت و سلطنت، افرادی که بر تخت سلطنت نشسته‌اند، تجربه‌های زیادی دارند و برای حفظ مقام خود، تلاش زیادی می‌کنند.
مکن بی‌گنه بر تن من ستم
که گیتی سپنج است با باد و دم
هوش مصنوعی: به من بدون دلیل ظلم نکن، زیرا این جهان همچون یک دستمال است که با وزش باد و نفس‌ها در حال تغییر و تحول است.
یکی را به چاه افگند بی‌گناه
یکی با کله برنشاند به گاه
هوش مصنوعی: یک نفر بی‌دلیل به چاه افتاد و بی‌گناه ماند، در حالی که دیگری به راحتی بر فراز جایگاه خود نشسته است.
سرانجام هر دو به خاک اندرند
ز اختر به چنگ مغاک اندرند
هوش مصنوعی: در نهایت، هر دو به خاک برمی‌گردند و سرنوشت‌شان را به دستان تقدیر می‌سپارند.
شنیدی که از آفریدون گرد
ستمگاره ضحاک تازی چه برد
هوش مصنوعی: شنیدی که آفریدون چگونه از گردن کشی و ظلم ضحاک تازی انتقام گرفت؟
همان از منوچهر شاه بزرگ
چه آمد به سلم و به تور سترگ
هوش مصنوعی: از منوچهر شاه بزرگ چه داستانی به سلم و تور بزرگ رسید؟
کنون زنده بر گاه کاووس شاه
چو دستان و چون رستم کینه خواه
هوش مصنوعی: اکنون زنده‌ام و در گاه کاووس شاه، همانند دستان و رستم که بر دشمنان خشم و کینه دارند.
جهان از تهمتن بلرزد همی
که توران به جنگش نیرزد همی
هوش مصنوعی: دنیا از قدرت رستم به لرزه در می‌آید، چرا که سرزمین توران توان مقابله با او را ندارد.
چو بهرام و چون زنگهٔ شاوران
که نندیشد از گرز کنداوران
هوش مصنوعی: مانند بهرام، که در نبرد بی‌تفاوت به زخم‌ها و ضربات حریفان می‌جنگد و هیچ احساس نگرانی یا ترسی از قدرت دشمنان ندارد.
همان گیو کز بیم او روز جنگ
همی چرم روباه پوشد پلنگ
هوش مصنوعی: گیو، به خاطر ترس از او، در روز جنگ مانند پلنگی که پوست روباه به تن کرده است، لباس پوشیده است.
درختی نشانی همی بر زمین
کجا برگ خون آورد بار کین
هوش مصنوعی: درختی در زمین وجود دارد که نشانه‌ای از خود به جا می‌گذارد و برگ‌هایش به رنگ خون درآمده‌اند که نشان از کینه و revenge دارد.
به کین سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین به افراسیاب
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، سیاه‌پوش می‌شود و از آب زاری می‌کند و نفرینی بر افراسیاب می‌فرستد.
ستمگاره‌ای بر تن خویشتن
بسی یادت آید ز گفتار من
هوش مصنوعی: به یاد سخنان من، در وجود خود ستمگری را خواهی دید که بر تو چیره است.
نه اندر شکاری که گور افگنی
دگر آهوان را به شور افگنی
هوش مصنوعی: در جنگل هنگامی که نمی‌توانی شکار کنی، دیگر آهوها را در اضطراب قرار نده.
همی شهریاری ربایی ز گاه
درین کار به زین نگه کن پگاه
هوش مصنوعی: یعنی تو در این کار، به‌ ویژه در زمان‌هایی خاص، می‌توانی قدرت و پیشوایی را به دست بیاوری. بنابراین بهتر است که در صبحگاه، با دقت و هوشیاری به اوضاع نگاه کنی.
مده شهر توران به خیره به باد
بباید که روز بد آیدت یاد
هوش مصنوعی: شهر توران را به خاطر نکن، زیرا روزهای بدی ممکن است به یادت بیاید.
بگفت این و روی سیاوش بدید
دو رخ را بکند و فغان برکشید
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس چهره سیاوش را دید. با دیدن دو چهره، به شدت ناراحت شد و فریاد زد.
دل شاه توران برو بر بسوخت
همی خیره چشم خرد را بدوخت
هوش مصنوعی: دل شاه توران به شدت سوخت و خیره‌سران خرد را مجذوب خود کرد.
بدو گفت برگرد و ایدر مپای
چه دانی کزین بد مرا چیست رای
هوش مصنوعی: او به او گفت: برگرد و به اینجا نیا، چون نمی‌دانی که از این کار بد، چه نظری برای من خواهد داشت.
به کاخ بلندش یکی خانه بود
فرنگیس زان خانه بیگانه بود
هوش مصنوعی: در قصر بزرگ او، خانه‌ای وجود داشت که متعلق به فرنگیس بود و آن خانه به او تعلق نداشت.
مر او را دران خانه انداختند
در خانه را بند برساختند
هوش مصنوعی: او را به درون آن خانه پرت کردند و در خانه را محکم بستند.
بفرمود پس تا سیاووش را
مرآن شاه بی‌کین و خاموش را
هوش مصنوعی: سپس آن شاه بدون کینه و ساکت، فرمان داد تا سیاوش را بیاورند.
که این را بجایی بریدش که کس
نباشد ورا یار و فریادرس
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید او را به مکانی ببرید که هیچ کس دیگری وجود نداشته باشد و در آنجا کسی به او کمک کند یا صدایش را بشنود.
سرش را ببرید یکسر ز تن
تنش کرگسان را بپوشد کفن
هوش مصنوعی: سر او را از بدن جدا کردند و کرگسان (پرندگان) جسم او را کفن خواهند کرد.
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید نروید گیا روز کین
هوش مصنوعی: باید که خون سیاوش بر زمین نریزد و گیاهی از آن نروید، چرا که آن روز انتقام است.
همی تاختندش پیاده کشان
چنان روزبانان مردم کشان
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به دنبال او می‌دویدند، شبیه روزبانانی که مردم را می‌گیرند.
سیاوش بنالید با کردگار
که‌ای برتر از گردش روزگار
هوش مصنوعی: سیاوش به خالقش شکایت کرد و گفت: ای کسی که بالاتر از نوسان و تغییرات زمان هستی، به من گوش بده.
یکی شاخ پیدا کن از تخم من
چو خورشید تابنده بر انجمن
هوش مصنوعی: یک شاخه از وجود من پیدا کن، مانند خورشیدی که در میان جمع می‌تابد.
که خواهد ازین دشمنان کین خویش
کند تازه در کشور آیین خویش
هوش مصنوعی: چه کسی خواهد از این دشمنان انتقام بگیرد و کینه‌اش را در سرزمین خود تازه کند؟
همی شد پس پشت او پیلسم
دو دیده پر از خون و دل پر ز غم
هوش مصنوعی: او در پشت سرش دید که چشمانش پر از خون و دلش پر از اندوه شده است.
سیاوش بدو گفت پدرود باش
زمین تار و تو جاودان پود باش
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: خداحافظ، زمین تاریک است و تو همیشه باقی خواهی ماند.
درودی ز من سوی پیران رسان
بگویش که گیتی دگر شد بسان
هوش مصنوعی: به من بگو که سلامی از طرف من به سالخوردگان برسانی و به آنها بگویی که دنیا به یک شکل دیگر تغییر کرده است.
به پیران نه زین‌گونه بودم امید
همی پند او باد بد من چو بید
هوش مصنوعی: من به جوانی به امید نصیحت و راهنمایی از بزرگترها بودم، اما حالا با گستاخی و بی‌تابی مثل درخت بید، نگران و آشفته‌ام.
مرا گفته بود او که با صد هزار
زره‌دار و برگستوان‌ور سوار
هوش مصنوعی: او به من گفته بود که با صد هزار نفر زره‌پوش و سوار جنگی آمده است.
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام
هوش مصنوعی: وقتی که روزی برگردی، من در کنارت هستم و در دل من همانند یک دشت گل‌فشان زندگی می‌کنم.
کنون پیش گرسیوز اندر دوان
پیاده چنین خوار و تیره‌روان
هوش مصنوعی: هم‌اکنون به‌صورت پیاده و در حال دویدن به سوی گرسیوز، در حالت ناتوان و اندوهگین قرار دارم.
نبینم همی یار با خود کسی
که بخروشدی زار بر من بسی
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم ببینم که محبوبم با کسی دیگر باشد، کسی که به خاطر من به شدت نگران و ناراحت شده است.
چو از شهر و ز لشکر اندر گذشت
کشانش ببردند بر سوی دشت
هوش مصنوعی: وقتی از شهر و از میان ارتش عبور کرد، او را به سوی دشت بردند.
ز گرسیوز آن خنجر آبگون
گروی زره بستد از بهر خون
هوش مصنوعی: گرسیوز به خاطر خون، آن خنجر آبگون را از زره‌اش برمی‌دارد.
بیفگند پیل ژیان را به خاک
نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک
هوش مصنوعی: فیل بزرگ زندگی را به زمین افکند، نه از این سردار شرمگین شد و نه ترسی به دلش راه یافت.
یکی تشت بنهاد زرین برش
جدا کرد زان سرو سیمین سرش
هوش مصنوعی: یک ظرف طلایی بر زمین گذاشت و آن سرو نقره‌ای را از هم جدا کرد.
بجایی که فرموده بد تشت خون
گروی زره برد و کردش نگون
هوش مصنوعی: به جایی که گفته شده، بدی باعث می‌شود که خون به زمین بریزد و زره از تن فردی بیفتد و او را به زمین بیندازد.
یکی باد با تیره گردی سیاه
برآمد بپوشید خورشید و ماه
هوش مصنوعی: یک باد تند و تاریک از سمت دیگری وزیدن گرفت و باعث شد که نور خورشید و ماه را بپوشاند.
همی یکدگر را ندیدند روی
گرفتند نفرین همه بر گروی
هوش مصنوعی: آنها نتوانستند یکدیگر را ببینند و به همین خاطر رو گرداندند و همه بر یکدیگر نفرین کردند.

حاشیه ها

1394/10/20 07:01
سراینده تازه کار

با درود،
معنای "میان دوگیتیش بینم نشست" چیست؟
من نه در pars wiki و نه در جستجوی گوگل، نیافتمش.
سپاسگزار خواهم شد اگر در این مقال، مرا یاری فرمایید.

1403/08/04 09:11
بهزاد دماوندی

دو گیتی اش ... دو جهان . مرگ و زندگی 

1394/10/20 12:01
س ، م

بخفت و مرا پیش بالین ببست
میان دو گیتیش بینم نشست
بهانه سیاوش است برای نرفتن نزد افراسیاب
میگوید در بستر بیماری خوابیده و من گرفتار او هستم
می بینم که بین مرگ و زندگی دست و پا می زند
یعنی در حال مرگ است

1398/03/04 12:06
احمد

به دل گفت گرسیوز این راست گفت
سخن زین نشانی که بود در نهفت
مصرع دوم به این صورت مشکل وزنی دارد. بنده به این گونه هم دیده ام.
به دل گفت: "گرسیوز این راست گفت؛. چنین راستی را نباید نهفت."

1398/03/04 12:06
احمد

به ترکان بفرمود کاندر دهید
درین دشت کشتی به خون برنهید
در مصرع اول به نظر «کاندر نهید» درست تر است. بر اساس دهخدا، اندر نهادن یعنی حمله ور شدن. شکل کامل آن چنین است: شمشیر اندر نهادن

1399/06/27 16:08
علی

لطفا تصحیح شود:
یکی با کله برشناند به گاه ---> یکی با کله برنشاند به گاه

1400/03/21 00:06
جهن یزداد

اندر دهید
 ده و  دهید  و اندر دهید  فرمان تازش و زدن است  و این بسیار در پارسی امده است  در تاریخ طبری امده که فرمانده سپاه خراسانیان  گفت جوانکان دهید -
قم قال المنصور لاهل الخراسان دهید  عیون الاخبار للدینوری
و حسن گفت دهید و حشمتی بزرگ افکنید به کشتن - تاریخ بیهقی

فردوسی گوید
 چو من بر خروشم دمید و دهید
 =چون من اواز دهم بدوید و بزنید
اسدی طوسی گوید
 پس از خشم فرمود کین را دهید
همه دستها را بخون در نهید


1400/09/27 19:11
میلاد رشیدی

در بیت ۲۲۲ 

مصرع اول این درسته:

یکی شاه پیدا کن تو از تخم من

 

 

 

 

 

 

1403/07/08 08:10
برمک

بدین سان که گفتار گرسیوز است
ز پرگار بهره مرا  پروزست

پروز یعنی محیط و حاشیه
مگر سخن گرسیوز خوب بوده که در مرکز  جاش باشد ؟  مرکز نیست  پروز درست است