بخش ۱۰
نگه کرد گرسیوز نامدار
سواران ترکان گزیده هزار
خنیده سپاه اندرآورد گرد
بشد شادمان تا سیاووش گرد
سیاوش چو بشنید بسپرد راه
پذیره شدش تازیان با سپاه
گرفتند مر یکدگر را کنار
سیاوش بپرسید از شهریار
به ایوان کشیدند زان جایگاه
سیاوش بیاراست جای سپاه
دگر روز گرسیوز آمد پگاه
بیاورد خلعت ز نزدیک شاه
سیاوش بدان خلعت شهریار
نگه کرد و شد چون گل اندر بهار
نشست از بر بارهٔ گام زن
سواران ایران شدند انجمن
همه شهر و برزن یکایک بدوی
نمود و سوی کاخ بنهاد روی
هم آنگه به نزد سیاوش چو باد
سواری بیامد ورا مژده داد
که از دختر پهلوان سپاه
یکی کودک آمد به مانند شاه
ورا نام کردند فرخ فرود
به تیره شب آمد چو پیران شنود
به زودی مرا با سواری دگر
بگفت اینک شو شاه را مژده بر
همان مادر کودک ارجمند
جریره سر بانوان بلند
بفرمود یکسر به فرمانبران
زدن دست آن خرد بر زعفران
نهادند بر پشت این نامه بر
که پیش سیاووش خودکامه بر
بگویش که هر چند من سالخورد
بدم پاک یزدان مرا شاد کرد
سیاوش بدو گفت گاه مهی
ازین تخمه هرگز مبادا تهی
فرستاده را داد چندان درم
که آرنده گشت از کشیدن دژم
به کاخ فرنگیس رفتند شاد
بدید آن بزرگی فرخ نژاد
پرستار چندی به زرین کلاه
فرنگیس با تاج در پیشگاه
فرود آمد از تخت و بردش نثار
بپرسیدش از شهر و ز شهریار
دل و مغز گرسیوز آمد به جوش
دگرگونهتر شد به آیین و هوش
به دل گفت سالی چنین بگذرد
سیاوش کسی را به کس نشمرد
همش پادشاهیست هم تاج و گاه
همش گنج و هم دانش و هم سپاه
نهان دل خویش پیدا نکرد
همی بود پیچان و رخساره زرد
بدو گفت برخوردی از رنج خویش
همه سال شادان دل از گنج خویش
نهادند در کاخ زرین دو تخت
نشستند شادان دل و نیکبخت
نوازندهٔ رود با میگسار
بیامد بر تخت گوهرنگار
ز نالیدن چنگ و رود و سرود
به شادی همی داد دل را درود
چو خورشید تابنده بگشاد راز
به هرجای بنمود چهر از فراز
سیاوش ز ایوان به میدان گذشت
به بازی همی گرد میدان بگشت
چو گرسیوز آمد بینداخت گوی
سپهبد پس گوی بنهاد روی
چو او گوی در زخم چوگان گرفت
همآورد او خاک میدان گرفت
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکشید
بفرمود تا تخت زرین نهند
به میدان پرخاش ژوپین نهند
دو مهتر نشستند بر تخت زر
بدان تا کرا برفروزد هنر
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
هنرمند وز خسروان یادگار
هنر بر گهر نیز کرده گذر
سزد گر نمایی به ترکان هنر
به نوک سنان و به تیر و کمان
زمین آورد تیرگی یک زمان
به بر زد سیاوش بدان کار دست
به زین اندر آمد ز تخت نشست
زره را به هم بر ببستند پنج
که از یک زره تن رسیدی به رنج
نهادند بر خط آوردگاه
نظاره برو بر ز هر سو سپاه
سیاوش یکی نیزهٔ شاهوار
کجا داشتی از پدر یادگار
که در جنگ مازندران داشتی
به نخچیر بر شیر بگذاشتی
به آوردگه رفت نیزه بدست
عنان را بپیچید چون پیل مست
بزد نیزه و برگرفت آن زره
زره را نماند ایچ بند و گره
از آورد نیزه برآورد راست
زره را بینداخت زان سو که خواست
سواران گرسیوز دام ساز
برفتند با نیزههای دراز
فراوان بگشتند گرد زره
ز میدان نه بر شد زره یک گره
سیاوش سپر خواست گیلی چهار
دو چوبین و دو ز آهن آبدار
کمان خواست با تیرهای خدنگ
شش اندر میان زد سه چوبه به تنگ
یکی در کمان راند و بفشارد ران
نظاره به گردش سپاهی گران
بران چار چوبین و ز آهن سپر
گذر کرد پیکان آن نامور
بزد هم بر آن گونه دو چوبه تیر
برو آفرین کرد برنا و پیر
ازان ده یکی بیگذاره نماند
برو هر کسی نام یزدان بخواند
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
به ایران و توران ترا نیست یار
بیا تا من و تو به آوردگاه
بتازیم هر دو به پیش سپاه
بگیریم هردو دوال کمر
به کردار جنگی دو پرخاشخر
ز ترکان مرا نیست همتاکسی
چو اسپم نبینی ز اسپان بسی
بمیدان کسی نیست همتای تو
همآورد تو گر ببالای تو
گر ایدونک بردارم از پشت زین
ترا ناگهان برزنم بر زمین
چنان دان که از تو دلاورترم
باسپ و بمردی ز تو برترم
و گر تو مرا برنهی بر زمین
نگردم بجایی که جویند کین
سیاوش بدو گفت کین خود مگوی
که تو مهتری شیر و پرخاشجوی
همان اسپ تو شاه اسپ منست
کلاه تو آذر گشسپ منست
جز از خود ز ترکان یکی برگزین
که با من بگردد نه بر راه کین
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
ز بازی نشانی نیاید بروی
سیاوش بدو گفت کین رای نیست
نبرد برادر کنی جای نیست
نبرد دو تن جنگ و میدان بود
پر از خشم دل چهره خندان بود
ز گیتی برادر توی شاه را
همی زیر نعل آوری ماه را
کنم هرچ گویی به فرمان تو
برین نشکنم رای و پیمان تو
ز یاران یکی شیر جنگی بخوان
برین تیزتگ بارگی برنشان
گر ایدونک رایت نبرد منست
سر سرکشان زیر گرد منست
بخندید گرسیوز نامجوی
همانا خوش آمدش گفتار اوی
به یاران چنین گفت کای سرکشان
که خواهد که گردد به گیتی نشان
یکی با سیاوش نبرد آورد
سر سرکشان زیر گرد آورد
نیوشنده بودند لب با گره
به پاسخ بیامد گروی زره
منم گفت شایستهٔ کارکرد
اگر نیست او را کسی هم نبرد
سیاوش ز گفت گروی زره
برو کرد پرچین رخان پرگره
بدو گفت گرسیوز ای نامدار
ز ترکان لشکر ورا نیست یار
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت
ازیشان دو یل باید آراسته
به میدان نبرد مرا خواسته
یکی نامور بود نامش دمور
که همتا نبودش به ترکان به زور
بیامد بران کار بسته میان
به نزد جهانجوی شاه کیان
سیاوش بورد بنهاد روی
برفتند پیچان دمور و گروی
ببند میان گروی زره
فرو برد چنگال و برزد گره
ز زین برگرفتش به میدان فگند
نیازش نیامد به گرز و کمند
وزان پس بپیچید سوی دمور
گرفت آن بر و گردن او به زور
چنان خوارش از پشت زین برگرفت
که لشکر بدو ماند اندر شگفت
چنان پیش گرسیوز آورد خوش
که گفتی ندارد کسی زیرکش
فرود آمد از باره بگشاد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست
برآشفت گرسیوز از کار اوی
پر از غم شدش دل پر از رنگ روی
وزان تخت زرین به ایوان شدند
تو گفتی که بر اوج کیوان شدند
نشستند یک هفته با نای و رود
می و ناز و رامشگران و سرود
به هشتم به رفتن گرفتند ساز
بزرگان و گرسیوز سرفراز
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
پر از لابه و پرسش و نیکخواه
ازان پس مراو را بسی هدیه داد
برفتند زان شهر آباد شاد
به رهشان سخن رفت یک با دگر
ازان پرهنر شاه و آن بوم و بر
چنین گفت گرسیوز کینه جوی
که مارا ز ایران بد آمد بروی
یکی مرد را شاه ز ایران بخواند
که از ننگ ما را به خوی در نشاند
دو شیر ژیان چون دمور و گروی
که بودند گردان پرخاشجوی
چنین زار و بیکار گشتند و خوار
به چنگال ناپاک تن یک سوار
سرانجام ازین بگذراند سخن
نه سر بینم این کار او را نه بن
چنین تا به درگاه افراسیاب
نرفت اندران جوی جز تیره آب
چو نزدیک سالار توران سپاه
رسیدند و هرگونه پرسید شاه
فراوان سخن گفت و نامه بداد
بخواند و بخندید و زو گشت شاد
نگه کرد گرسیوز کینهدار
بدان تازه رخسارهٔ شهریار
همی رفت یکدل پر از کین و درد
بدانگه که خورشید شد لاژورد
همه شب بپیچید تا روز پاک
چو شب جامهٔ قیرگون کرد چاک
سر مرد کین اندرآمد ز خواب
بیامد به نزدیک افراسیاب
ز بیگانه پردخته کردند جای
نشستند و جستند هرگونه رای
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
سیاوش جزان دارد آیین و کار
فرستاده آمد ز کاووس شاه
نهانی بنزدیک او چند گاه
ز روم و ز چین نیزش آمد پیام
همی یاد کاووس گیرد به جام
برو انجمن شد فراوان سپاه
بپیچید ازو یک زمان جان شاه
اگر تور را دل نگشتی دژم
ز گیتی به ایرج نکردی ستم
دو کشور یکی آتش و دیگر آب
بدل یک ز دیگر گرفته شتاب
تو خواهی کشان خیره جفت آوری
همی باد را در نهفت آوری
اگر کردمی بر تو این بد نهان
مرا زشت نامی بدی در جهان
دل شاه زان کار شد دردمند
پر از غم شد از روزگار گزند
بدو گفت بر من ترا مهر خون
بجنبید و شد مر ترا رهنمون
سه روز اندرین کار رای آوریم
سخنهای بهتر بجای آوریم
چو این رای گردد خرد را درست
بگویم که دران چه بایدت جست
چهارم چو گرسیوز آمد بدر
کله بر سر و تنگ بسته کمر
سپهدار ترکان ورا پیش خواند
ز کار سیاوش فراوان براند
بدو گفت کای یادگار پشنگ
چه دارم به گیتی جز از تو به چنگ
همه رازها بر تو باید گشاد
به ژرفی ببین تا چه آیدت یاد
ازان خواب بد چون دلم شد غمی
به مغز اندر آورد لختی کمی
نبستم به جنگ سیاوش میان
ازو نیز ما را نیامد زیان
چو او تخت پرمایه پدرود کرد
خرد تار کرد و مرا پود کرد
ز فرمان من یک زمان سر نتافت
چو از من چنان نیکویها بیافت
سپردم بدو کشور و گنج خویش
نکردیم یاد از غم و رنج خویش
به خون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم
بپیچیدم از جنگ و فرزند روی
گرامی دو دیده سپردم بدوی
پس از نیکویها و هرگونه رنج
فدی کردن کشور و تاج و گنج
گر ایدونک من بدسگالم بدوی
ز گیتی برآید یکی گفت و گوی
بدو بر بهانه ندارم ببد
گر از من بدو اندکی بد رسد
زبان برگشایند بر من مهان
درفشی شوم در میان جهان
نباشد پسند جهانآفرین
نه نیز از بزرگان روی زمین
ز دد تیزدندانتر از شیر نیست
که اندر دلش بیم شمشیر نیست
اگر بچهای از پدر دردمند
کند مرغزارش پناه از گزند
سزد گر بد آید بدو از پناه؟
پسندد چنین داور هور و ماه؟
ندانم جز آنکش بخوانم به در
وز ایدر فرستمش نزد پدر
اگر گاه جوید گر انگشتری
ازین بوم و بر بگسلد داوری
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
مگیر اینچنین کار پرمایه خوار
از ایدر گر او سوی ایران شود
بر و بوم ما پاک ویران شود
هر آنگه که بیگانه شد خویش تو
بدانست راز کم و بیش تو
چو جویی دگر زو تو بیگانگی
کند رهنمونی به دیوانگی
یکی دشمنی باشد اندوخته
نمک را پراگنده بر سوخته
بدین داستان زد یکی رهنمون
که بادی که از خانه آید برون
ندانی تو بستن برو رهگذار
و گر بگذری نگذرد روزگار
سیاووش داند همه کار تو
هم از کار تو هم ز گفتار تو
نبینی تو زو جز همه درد و رنج
پراگندن دوده و نام و گنج
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و چنگ
چو افراسیاب این سخن باز جست
همه گفت گرسیوز آمد درست
پشیمان شد از رای و کردار خویش
همی کژ دانست بازار خویش
چنین داد پاسخ که من زین سخن
نه سر نیک بینم بلا را نه بن
بباشیم تا رای گردان سپهر
چگونه گشاید بدین کار چهر
به هر کار بهتر درنگ از شتاب
بمان تا برآید بلند آفتاب
ببینم که رای جهاندار چیست
رخ شمع چرخ روان سوی کیست
وگر سوی درگاه خوانمش باز
بجویم سخن تا چه دارد به راز
نگهبان او من بسم بیگمان
همی بنگرم تا چه گردد زمان
چو زو کژیی آشکارا شود
که با چاره دل بیمدارا شود
ازان پس نکوهش نباید به کس
مکافات بد جز بدی نیست بس
چنین گفت گرسیوز کینهجوی
کهای شاه بینادل و راستگوی
سیاوش بران آلت و فر و برز
بدان ایزدی شاخ و آن تیغ و گرز
بیاید به درگاه تو با سپاه
شود بر تو بر تیره خورشید و ماه
سیاوش نه آنست کش دیده شاه
همی ز آسمان برگذارد کلاه
فرنگیس را هم ندانی تو باز
تو گویی شدست از جهان بینیاز
سپاهت بدو بازگردد همه
تو باشی رمه گر نیاری دمه
سپاهی که شاهی ببیند چنوی
بدان بخشش و رای و آن ماهروی
تو خوانی که ایدر مرا بنده باش
به خواری به مهر من آگنده باش
ندیدست کس جفت با پیل شیر
نه آتش دمان از بر و آب زیر
اگر بچهٔ شیر ناخورده شیر
بپوشد کسی در میان حریر
به گوهر شود باز چون شد سترگ
نترسد ز آهنگ پیل بزرگ
پس افراسیاب اندر آن بسته شد
غمی گشت و اندیشه پیوسته شد
همی از شتابش به آمد درنگ
که پیروز باشد خداوند سنگ
ستوده نباشد سر بادسار
بدین داستان زد یکی هوشیار
که گر باد خیره بجستی ز جای
نماندی بر و بیشه و پر و پای
سبکسار مردم نه والا بود
و گرچه به تن سروبالا بود
برفتند پیچان و لب پر سخن
پر از کین دل از روزگار کهن
بر شاه رفتی زمان تا زمان
بداندیشه گرسیوز بدگمان
ز هرگونه رنگ اندرآمیختی
دل شاه ترکان برانگیختی
چنین تا برآمد برین روزگار
پر از درد و کین شد دل شهریار
سپهبد چنین دید یک روز رای
که پردخت ماند ز بیگانه جای
به گرسیوز این داستان برگشاد
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
ترا گفت ز ایدر بباید شدن
بر او فراوان نباید بدن
بپرسی و گویی کزان جشنگاه
نخواهی همی کرد کس را نگاه
به مهرت همی دل بجنبد ز جای
یکی با فرنگیس خیز ایدر آی
نیازست ما را به دیدار تو
بدان پرهنر جان بیدار تو
برین کوه ما نیز نخچیر هست
ز جام زبرجد می و شیر هست
گذاریم یک چند و باشیم شاد
چو آیدت از شهر آباد یاد
به رامش بباش و به شادی خرام
می و جام با من چرا شد حرام
برآراست گرسیوز دام ساز
دلی پر ز کین و سری پر ز راز
چو نزدیک شهر سیاوش رسید
ز لشکر زبانآوری برگزید
بدو گفت رو با سیاوش بگوی
که ای پاک زاده کی نام جوی
به جان و سر شاه توران سپاه
به فر و به دیهیم کاووس شاه
که از بهر من برنخیزی ز گاه
نه پیش من آیی پذیره به راه
که تو زان فزونی به فرهنگ و بخت
به فر و نژاد و به تاج و به تخت
که هر باد را بست باید میان
تهی کردن آن جایگاه کیان
فرستاده نزد سیاوش رسید
زمین را ببوسید کاو را بدید
چو پیغام گرسیوز او را بگفت
سیاوش غمی گشت و اندر نهفت
پراندیشه بنشست بیدار دیر
همی گفت رازیست این را به زیر
ندانم که گرسیوز نیکخواه
چه گفتست از من بدان بارگاه
چو گرسیوز آمد بران شهر نو
پذیره بیامد ز ایوان به کو
بپرسیدش از راه وز کار شاه
ز رسم سپاه و ز تخت و کلاه
پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد
چنین داد پاسخ که با یاد اوی
نگردانم از تیغ پولاد روی
من اینک به رفتن کمر بستهام
عنان با عنان تو پیوستهام
سه روز اندرین گلشن زرنگار
بباشیم و ز باده سازیم کار
که گیتی سپنج است پر درد و رنج
بد آن را که با غم بود در سپنج
چو بشنید گفت خردمند شاه
بپیچید گرسیوز کینهخواه
به دل گفت ار ایدونک با من به راه
سیاوش بیاید به نزدیک شاه
بدین شیرمردی و چندین خرد
کمان مرا زیر پی بسپرد
سخن گفتن من شود بی فروغ
شود پیش او چارهٔ من دروغ
یکی چاره باید کنون ساختن
دلش را به راه بد انداختن
زمانی همی بود و خامش بماند
دو چشمش بروی سیاوش بماند
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
به آب دو دیده همی چاره کرد
سیاوش ورا دید پرآب چهر
بسان کسی کاو بپیچد به مهر
بدو گفت نرم ای برادر چه بود
غمی هست کان را بشاید شنود
گر از شاه ترکان شدستی دژم
به دیده درآوردی از درد نم
من اینک همی با تو آیم به راه
کنم جنگ با شاه توران سپاه
بدان تا ز بهر چه آزاردت
چرا کهتر از خویشتن داردت
و گر دشمنی آمدستت پدید
که تیمار و رنجش بباید کشید
من اینک به هر کار یار توام
چو جنگ آوری مایه دار توام
ور ایدونک نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشتست بر خیره آب
به گفتار مرد دروغ آزمای
کسی برتر از تو گرفتست جای
بدو گفت گرسیوز نامدار
مرا این سخن نیست با شهریار
نه از دشمنی آمدستم به رنج
نه از چاره دورم به مردی و گنج
ز گوهر مرا با دل اندیشه خاست
که یاد آمدم زان سخنهای راست
نخستین ز تور ایدر آمد بدی
که برخاست زو فرهٔ ایزدی
شنیدی که با ایرج کم سخن
به آغاز کینه چه افگند بن
وزان جایگه تا به افراسیاب
شدست آتش ایران و توران چو آب
به یک جای هرگز نیامیختند
ز پند و خرد هر دو بگریختند
سپهدار ترکان ازان بترست
کنون گاو پیسه به چرم اندرست
ندانی تو خوی بدش بیگمان
بمان تا بیاید بدی را زمان
نخستین ز اغریرث اندازه گیر
که بر دست او کشته شد خیره خیر
برادر بد از کالبد هم ز پشت
چنان پرخرد بیگنه را بکشت
ازان پس بسی نامور بیگناه
شدستند بر دست او بر تباه
مرا زین سخن ویژه اندوه تست
که بیدار دل بادی و تن درست
تو تا آمدستی بدین بوم و بر
کسی را نیامد بد از تو به سر
همه مردمی جستی و راستی
جهانی به دانش بیاراستی
کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کردست آزردهدل
دلی دارد از تو پر از درد و کین
ندانم چه خواهد جهان آفرین
تو دانی که من دوستدار توام
به هر نیک و بد ویژه یار توام
نباید که فردا گمانی بری
که من بودم آگاه زین داوری
سیاوش بدو گفت مندیش زین
که یارست با من جهان آفرین
سپهبد جزین کرد ما را امید
که بر من شب آرد به روز سپید
گر آزار بودیش در دل ز من
سرم برنیفراختی ز انجمن
ندادی به من کشور و تاج و گاه
بر و بوم و فرزند و گنج و سپاه
کنون با تو آیم به درگاه او
درخشان کنم تیرهگون ماه او
هرانجا که روشن بود راستی
فروغ دروغ آورد کاستی
نمایم دلم را بر افراسیاب
درخشانتر از بر سپهر آفتاب
تو دل را به جز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار
کسی کاو دم اژدها بسپرد
ز رای جهان آفرین نگذرد
بدو گفت گرسیوز ای مهربان
تو او را بدان سان که دیدی مدان
و دیگر بجایی که گردان سپهر
شود تند و چین اندرآرد به چهر
خردمند دانا نداند فسون
که از چنبر او سر آرد برون
بدین دانش و این دل هوشمند
بدین سرو بالا و رای بلند
ندانی همی چاره از مهر باز
بباید که بخت بد آید فراز
همی مر ترا بند و تنبل فروخت
به اورند چشم خرد را بدوخت
نخست آنک داماد کردت به دام
بخیره شدی زان سخن شادکام
و دیگر کت از خویشتن دور کرد
به روی بزرگان یکی سور کرد
بدان تا تو گستاخ باشی بدوی
فروماند اندر جهان گفتوگوی
ترا هم ز اغریرث ارجمند
فزون نیست خویشی و پیوند و بند
میانش به خنجر بدو نیم کرد
سپه را به کردار او بیم کرد
نهانش ببین آشکارا کنون
چنین دان و ایمن مشو زو به خون
مرا هرچ اندر دل اندیشه بود
خرد بود وز هر دری پیشه بود
همان آزمایش بد از روزگار
ازین کینه ور تیزدل شهریار
همه پیش تو یک به یک راندم
چو خورشید تابنده برخواندم
به ایران پدر را بینداختی
به توران همی شارستان ساختی
چنین دل بدادی به گفتار او
بگشتی همی گرد تیمار او
درختی بد این برنشانده به دست
کجا بار او زهر و بیخش کبست
همی گفت و مژگان پر از آب زرد
پر افسون دل و لب پر از باد سرد
سیاوش نگه کرد خیره بدوی
ز دیده نهاده به رخ بر دو جوی
چو یاد آمدش روزگار گزند
کزو بگسلد مهر چرخ بلند
نماند برو بر بسی روزگار
به روز جوانی سرآیدش کار
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم دل و لب پر از باد سرد
بدو گفت هرچونک می بنگرم
ببادافرَهِ بد نه اندر خورم
ز گفتار و کردار بر پیش و پس
ز من هیچ ناخوب نشنید کس
چو گستاخ شد دست با گنج او
بپیچید همانا تن از رنج او
اگرچه بد آید همی بر سرم
هم از رای و فرمان او نگذرم
بیابم برش هم کنون بیسپاه
ببینم که از چیست آزار شاه
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
ترا آمدن پیش او نیست روی
به پا اندر آتش نشاید شدن
نه بر موج دریا بر ایمن بدن
همی خیره بر بد شتاب آوری
سر بخت خندان به خواب آوری
ترا من همانا بسم پایمرد
بر آتش یکی برزنم آب سرد
یکی پاسخ نامه باید نوشت
پدیدار کردن همه خوب و زشت
ز کین گر ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی
سواری فرستم به نزدیک تو
درفشان کنم رای تاریک تو
امیدستم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
که او بازگردد سوی راستی
شود دور ازو کژی و کاستی
وگر بینم اندر سرش هیچ تاب
هیونی فرستم هم اندر شتاب
تو زان سان که باید به زودی بساز
مکن کار بر خویشتن بر دراز
برون ران از ایدر به هر کشوری
بهر نامداری و هر مهتری
صد و بیست فرسنگ ز ایدر به چین
همان سیصد و سی به ایران زمین
ازین سو همه دوستدار تواند
پرستنده و غمگسار تواند
وزان سو پدر آرزومند تست
جهان بندهٔ خویش و پیوند تست
بهر کس یکی نامهای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز
سیاوش به گفتار او بگروید
چنان جان بیدار او بغنوید
بدو گفت ازان در که رانی سخن
ز پیمان و رایت نگردم ز بن
تو خواهشگری کن مرا زو بخواه
همی راستی جوی و بنمای راه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نگه کرد گرسیوز نامدار
سواران ترکان گزیده هزار
هوش مصنوعی: گرسیوز، سوار معروف و مشهور، به دقت به دور و بر خود نگریست و جمعیتی از بهترین سواران ترک را دید.
خنیده سپاه اندرآورد گرد
بشد شادمان تا سیاووش گرد
هوش مصنوعی: سربازان به میدان آمدند و شاد و خوشحال بودند، مانند سیاوش.
سیاوش چو بشنید بسپرد راه
پذیره شدش تازیان با سپاه
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی این خبر را شنید، به راه افتاد و با لشکر تازیان مواجه شد.
گرفتند مر یکدگر را کنار
سیاوش بپرسید از شهریار
هوش مصنوعی: دو نفر در کنار سیاوش به همدیگر نزدیک شدند و از پادشاه سوال کردند.
به ایوان کشیدند زان جایگاه
سیاوش بیاراست جای سپاه
هوش مصنوعی: آنها سیاوش را از آن مکان به ایوان آوردند و جایگاه سپاه را آراستند.
دگر روز گرسیوز آمد پگاه
بیاورد خلعت ز نزدیک شاه
هوش مصنوعی: در روز دیگر، گرسیوز در صبح زود آمد و لباس مخصوصی را از نزد شاه به ارمغان آورد.
سیاوش بدان خلعت شهریار
نگه کرد و شد چون گل اندر بهار
هوش مصنوعی: سیاوش با نگاهی به لباس پادشاهی، شاداب و زیبا شد و مانند گل در بهار شکفت.
نشست از بر بارهٔ گام زن
سواران ایران شدند انجمن
هوش مصنوعی: سواران ایرانی از روی اسبها پیاده شدند و در انجمنی گرد هم جمع شدند.
همه شهر و برزن یکایک بدوی
نمود و سوی کاخ بنهاد روی
هوش مصنوعی: همه جا را در یک نگاه سریع گشت و به سمت کاخ رفت.
هم آنگه به نزد سیاوش چو باد
سواری بیامد ورا مژده داد
هوش مصنوعی: در همان زمان، شخصی به نزد سیاوش آمد و همچون باد با سرعت خبر خوشی را برای او آورد.
که از دختر پهلوان سپاه
یکی کودک آمد به مانند شاه
هوش مصنوعی: دختری از خانوادهای قهرمان و جنگجو به دنیا آمده که به زیبایی و شکوه شاهان میماند.
ورا نام کردند فرخ فرود
به تیره شب آمد چو پیران شنود
هوش مصنوعی: او را فرخ فرود نامیدند، چون شب تار به دنیا آمد و وقتی که پیران این را شنیدند، متوجه شدند.
به زودی مرا با سواری دگر
بگفت اینک شو شاه را مژده بر
هوش مصنوعی: به زودی مرا با یک سواری دیگر فرستاد و گفت اکنون به شاه خبر خوشی بده.
همان مادر کودک ارجمند
جریره سر بانوان بلند
هوش مصنوعی: مادری که فرزند ارزشمندش را بزرگ میکند، همانطور که بانوان بزرگ و با احترام هستند.
بفرمود یکسر به فرمانبران
زدن دست آن خرد بر زعفران
هوش مصنوعی: فرمان داد که بنازم به دست توانای آن خردمند بر زعفران.
نهادند بر پشت این نامه بر
که پیش سیاووش خودکامه بر
هوش مصنوعی: بر پشت این نامه نوشتهاند که قبل از سیاووش، خودکامه بر باید به او احترام گذاشت.
بگویش که هر چند من سالخورد
بدم پاک یزدان مرا شاد کرد
هوش مصنوعی: به او بگو که هرچند من پیر شدهام، اما خداوند مرا خوشحال کرده است.
سیاوش بدو گفت گاه مهی
ازین تخمه هرگز مبادا تهی
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: در زمانهای خوب، از این نسل هیچگاه خالی نخواهی ماند.
فرستاده را داد چندان درم
که آرنده گشت از کشیدن دژم
هوش مصنوعی: پیامی را به فرستاده دادند و آنقدر پول به او دادند که از حمله و درگیری خسته و ناامید شد.
به کاخ فرنگیس رفتند شاد
بدید آن بزرگی فرخ نژاد
هوش مصنوعی: به کاخ فرنگیس رفتند و با خوشحالی آن بزرگ و خوشبخت را ملاقات کردند.
پرستار چندی به زرین کلاه
فرنگیس با تاج در پیشگاه
هوش مصنوعی: پرستاری مدتی با کلاهی طلایی و تاجی در مهمانی حاضر است.
فرود آمد از تخت و بردش نثار
بپرسیدش از شهر و ز شهریار
هوش مصنوعی: از تخت بلند پایین آمد و نثار را برداشت. سپس از او در مورد شهر و پادشاهی آن سوال کرد.
دل و مغز گرسیوز آمد به جوش
دگرگونهتر شد به آیین و هوش
هوش مصنوعی: دل و مغز گرسیوز به تلاطم درآمدند و تحت تأثیر قرار گرفتند، به شکلی متفاوت و با هوشی جدید.
به دل گفت سالی چنین بگذرد
سیاوش کسی را به کس نشمرد
هوش مصنوعی: دل به خود گفت که امسال مثل سالهای گذشته خواهد گذشت و سیاوش به هیچکس اهمیتی نخواهد داد.
همش پادشاهیست هم تاج و گاه
همش گنج و هم دانش و هم سپاه
هوش مصنوعی: تمام اینها قدرت و عظمت را نشان میدهد؛ هم حکومت و سلطنت، هم جواهرات و ثروت، هم علم و دانش و هم نیروی نظامی.
نهان دل خویش پیدا نکرد
همی بود پیچان و رخساره زرد
هوش مصنوعی: دلش را نتوانست آشکار کند و همچنان در درونش دچار پیچیدگی و احساس ناامیدی است، در حالی که چهرهاش زرد و ناراحت به نظر میرسد.
بدو گفت برخوردی از رنج خویش
همه سال شادان دل از گنج خویش
هوش مصنوعی: به او گفت که با نشانههایی از درد و رنج خود، هر سال با دل شاد از ثروت و گنجهایش زندگی میکند.
نهادند در کاخ زرین دو تخت
نشستند شادان دل و نیکبخت
هوش مصنوعی: در یک کاخ زیبا و مجلل، دو تخت قرار داده شده است و افرادی خوشحال و خوشبخت بر روی آنها نشستهاند.
نوازندهٔ رود با میگسار
بیامد بر تخت گوهرنگار
هوش مصنوعی: نوازندهٔ رود و میگسار به هم پیوسته و به همراه یکدیگر بر تختی که از جواهرات ساخته شده است، نشستهاند.
ز نالیدن چنگ و رود و سرود
به شادی همی داد دل را درود
هوش مصنوعی: از صدای چنگ، رود و آواز ناله میکشید، ولی این لطافت و زیبایی به دل شادی میبخشید.
چو خورشید تابنده بگشاد راز
به هرجای بنمود چهر از فراز
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید روشنایی خود را به دنیا بخشید، رازها را فاش کرد و چهرهی زیبای خود را از بلندیها به همه نشان داد.
سیاوش ز ایوان به میدان گذشت
به بازی همی گرد میدان بگشت
هوش مصنوعی: سیاوش از ایوان به میدان رفت و در حال بازی دور میدان چرخید.
چو گرسیوز آمد بینداخت گوی
سپهبد پس گوی بنهاد روی
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز وارد شد، فرماندهی سپاه را تهدید کرد و در برابر او ایستاد.
چو او گوی در زخم چوگان گرفت
همآورد او خاک میدان گرفت
هوش مصنوعی: وقتی او توپ را با ضربه چوب به زمین انداخت، رقیبش هم خاک میدان را برداشت.
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکشید
هوش مصنوعی: گوی از چنگ چوگان او ناپدید شد و تو گویی که آسمان او را به آسمان برد.
بفرمود تا تخت زرین نهند
به میدان پرخاش ژوپین نهند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا تخت طلایی را در میدان جنگ قرار دهند.
دو مهتر نشستند بر تخت زر
بدان تا کرا برفروزد هنر
هوش مصنوعی: دو نفر با مقام و جایگاه بالا بر روی تختی از طلا نشستهاند تا ببینند کدامیک از آنان با هنرش بیشتر درخشش و شایستگی نشان میدهد.
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
هنرمند وز خسروان یادگار
هوش مصنوعی: گفت: ای پادشاه هنرمند، گرسیوز، به تو میگویم و به یاد خسروان گذشته اشاره میکنم.
هنر بر گهر نیز کرده گذر
سزد گر نمایی به ترکان هنر
هوش مصنوعی: اگر هنر را در ذات خود بیابید و به نمایش بگذارید، شایسته است که به زیباییها و ناز و نعمتهایی که در نقاط مختلف وجود دارد، توجه کنید.
به نوک سنان و به تیر و کمان
زمین آورد تیرگی یک زمان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ناپایداری و تیرهروزیای اشاره میکند که با استفاده از ابزارهایی همچون تیر و کمان به زمین میآید. این تصویر نشاندهنده قدرت و تأثیر استفاده از این ابزارها بر وضعیت و حال و هوای محیط است. در واقع، شاعری در تلاش است تا نشان دهد که چگونه فناوری و سلاحها میتوانند سرنوشتها و شرایط زندگی را تغییر دهند و گاه به تاریکی و ناامیدی منجر شوند.
به بر زد سیاوش بدان کار دست
به زین اندر آمد ز تخت نشست
هوش مصنوعی: سیاوش به دامن مادرش نزدیک شد و با کمال ادب از زین اسب پایین آمد و بر تخت نشسته است.
زره را به هم بر ببستند پنج
که از یک زره تن رسیدی به رنج
هوش مصنوعی: پنج زره را به هم متصل کردند تا اینکه از یک زره بر روی تن، به زحمت رسیدی.
نهادند بر خط آوردگاه
نظاره برو بر ز هر سو سپاه
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، تماشا کن که از هر سو، گروههای نظامی آمادهی نبرد هستند.
سیاوش یکی نیزهٔ شاهوار
کجا داشتی از پدر یادگار
هوش مصنوعی: سیاوش، نیزهای مانند آنچه که از پدرش به ارث برده بود، در اختیار داشت.
که در جنگ مازندران داشتی
به نخچیر بر شیر بگذاشتی
هوش مصنوعی: در جنگ مازندران، شجاعت و دلیرانه عمل کردهای و به راحتی بر شیر غلبه کردهای.
به آوردگه رفت نیزه بدست
عنان را بپیچید چون پیل مست
هوش مصنوعی: به میدان جنگ رفت و نیزهای را در دست داشت، و همچون فیل مستی، کنترل فرمان اسب را به هم ریخت.
بزد نیزه و برگرفت آن زره
زره را نماند ایچ بند و گره
هوش مصنوعی: او نیزه را به ضربتی به سمت حریف پرتاب کرد و زره آن را برداشت، طوری که هیچ بند و گرهای بر روی آن نمانده بود.
از آورد نیزه برآورد راست
زره را بینداخت زان سو که خواست
هوش مصنوعی: نزدیک شدن به نبرد با نیرویی قوی، باعث شد که او زره خود را کنار بگذارد، زیرا اراده داشت به سوی دیگر برود.
سواران گرسیوز دام ساز
برفتند با نیزههای دراز
هوش مصنوعی: اسب سواران گرسیوز که دام را به تله میگذارند، با نیزههای بلند حرکت کردند و رفتند.
فراوان بگشتند گرد زره
ز میدان نه بر شد زره یک گره
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، افرادی که با زره به دور هم میچرخیدند بسیار بودند، اما در میان این همه، زره هیچکدام از آنها بهخوبی نمیتوانست از آسیبها در امان بماند.
سیاوش سپر خواست گیلی چهار
دو چوبین و دو ز آهن آبدار
هوش مصنوعی: سیاوش خواسته بود که سپری از چوب و آهن مستحکم برای خود بسازند.
کمان خواست با تیرهای خدنگ
شش اندر میان زد سه چوبه به تنگ
هوش مصنوعی: کمان به دنبال تیرهای خود رفت و سه تیر به طور نازک و نزدیک به هم در وسط قرار گرفتند.
یکی در کمان راند و بفشارد ران
نظاره به گردش سپاهی گران
هوش مصنوعی: کسی تیر را به کمان میزند و با نیروی زیاد آن را رها میکند، در حالی که به تماشای دوری از گروهی بزرگ از سربازان مینگرد.
بران چار چوبین و ز آهن سپر
گذر کرد پیکان آن نامور
هوش مصنوعی: پیکانی که معروف بود، به راحتی از چارچوب و سپر آهنین عبور کرد.
بزد هم بر آن گونه دو چوبه تیر
برو آفرین کرد برنا و پیر
هوش مصنوعی: او نیز به سرعت دو تیر را به سمت آن هدف نشانه گرفت و برای هر دو، اعم از جوان و پیر، تحسین و تمجید کرد.
ازان ده یکی بیگذاره نماند
برو هر کسی نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: از آن دیاری که کسی نتواند بینقص و خوب بماند، هر کس باید نام خدا را صدا کند.
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
به ایران و توران ترا نیست یار
هوش مصنوعی: گریسیوز به شهریار میگوید: «ای شاه، نه در ایران و نه در توران کسی برای تو وجود ندارد.»
بیا تا من و تو به آوردگاه
بتازیم هر دو به پیش سپاه
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به میدان برویم و در برابر دشمنان بایستیم، هر دو همراه با جمعیت.
بگیریم هردو دوال کمر
به کردار جنگی دو پرخاشخر
هوش مصنوعی: ما هر دو با هم کمر را محکم میبندیم و آمادهی مبارزه میشویم، مانند دو جنگجو که به دنبال درگیری هستند.
ز ترکان مرا نیست همتاکسی
چو اسپم نبینی ز اسپان بسی
هوش مصنوعی: از ترکها کسی همتای من نیست، همچون اسب من را نمیبینی که بهسان اسبان دیگر باشد.
بمیدان کسی نیست همتای تو
همآورد تو گر ببالای تو
هوش مصنوعی: در میدان هیچکس همتراز و برابر تو نیست، اگر در اوج باشی، هیچکس نمیتواند مقابل تو بایستد.
گر ایدونک بردارم از پشت زین
ترا ناگهان برزنم بر زمین
هوش مصنوعی: اگر من ناگهان از پشت اسب تو را به زمین بیفکنم، چه خواهد شد؟
چنان دان که از تو دلاورترم
باسپ و بمردی ز تو برترم
هوش مصنوعی: بدان که من در دلاوری از تو قویتر و در مردانگی نیز برترم.
و گر تو مرا برنهی بر زمین
نگردم بجایی که جویند کین
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بر زمین بیندازی، باز هم جایی نخواهم رفت که دشمنی بجوید.
سیاوش بدو گفت کین خود مگوی
که تو مهتری شیر و پرخاشجوی
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت: این را با هیچکس در میان نگذار، زیرا تو ریشسفید و جنگجوی بزرگی هستی.
همان اسپ تو شاه اسپ منست
کلاه تو آذر گشسپ منست
هوش مصنوعی: اسپ و سلاح تو، هر دو در واقع متعلق به من هستند.
جز از خود ز ترکان یکی برگزین
که با من بگردد نه بر راه کین
هوش مصنوعی: جز از میان ترکها، کسی را انتخاب کن که بداند با من به دوستی و صلح قدم بگذارد، نه اینکه به دنبال انتقام و دشمنی باشد.
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
ز بازی نشانی نیاید بروی
هوش مصنوعی: گرسیوز به نامجوی گفت که از بازی، نشانهای به چهرهاش نخواهد آمد.
سیاوش بدو گفت کین رای نیست
نبرد برادر کنی جای نیست
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که این تصمیم درستی نیست. جنگ با برادر جایز نیست.
نبرد دو تن جنگ و میدان بود
پر از خشم دل چهره خندان بود
هوش مصنوعی: در میدان جنگ دو نفر در حال نبرد بودند. با وجود اینکه دلشان پر از خشم بود، چهرهشان لبخند میزد.
ز گیتی برادر توی شاه را
همی زیر نعل آوری ماه را
هوش مصنوعی: از دنیا برادر تو، شاه را زیر نعل خود قرار میدهی، همچون ماهی که در زیر پا قرار میگیرد.
کنم هرچ گویی به فرمان تو
برین نشکنم رای و پیمان تو
هوش مصنوعی: هر چه تو بگویی، انجام میدهم و از تصمیم و قراردادم با تو دور نمیشوم.
ز یاران یکی شیر جنگی بخوان
برین تیزتگ بارگی برنشان
هوش مصنوعی: از میان دوستان، یکی مانند شیر جنگی را بخوان که بر این مرکب تیزپا سوار شود و او را به پیش ببرد.
گر ایدونک رایت نبرد منست
سر سرکشان زیر گرد منست
هوش مصنوعی: اگر این موضوع ادامه پیدا کند، نبرد من بر سر کسانی است که تحت سلطه من قرار دارند.
بخندید گرسیوز نامجوی
همانا خوش آمدش گفتار اوی
هوش مصنوعی: گرسیوز، نامجوی، با خوشحالی به دیگران خوشآمد گفت و لبخند زد.
به یاران چنین گفت کای سرکشان
که خواهد که گردد به گیتی نشان
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت: ای کسانی که سرکش هستید، چه کسی میخواهد در دنیا نامی از خود برجای بگذارد؟
یکی با سیاوش نبرد آورد
سر سرکشان زیر گرد آورد
هوش مصنوعی: کسی با سیاوش در نبردی شرکت کرد و سران باجخواهان را تحت فشار قرار داد.
نیوشنده بودند لب با گره
به پاسخ بیامد گروی زره
هوش مصنوعی: آنها که گوش به سخن دارند و به دقت گوش میکنند، با زبان بستهای به پاسخ میآیند؛ کسانی که در خود قدرت جذب و دریافت حقیقت را دارند.
منم گفت شایستهٔ کارکرد
اگر نیست او را کسی هم نبرد
هوش مصنوعی: من میگویم که اگر کسی شایسته کار باشد، دیگر نیازی به کمک کسی ندارد.
سیاوش ز گفت گروی زره
برو کرد پرچین رخان پرگره
هوش مصنوعی: سیاوش با گفتن یک سخن، زرهاش را به تن کرد و با آن، دور خود را مانند پردهای از موهای زیبا و درخشان احاطه کرد.
بدو گفت گرسیوز ای نامدار
ز ترکان لشکر ورا نیست یار
هوش مصنوعی: گرسیوز به شخصی نامدار میگوید که در میان ترکان، کسی نیست که بتواند به او یاری رساند.
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که از زمانی که تو از میدان جنگ گذشتی، من در نظر دلیران مورد بیاحترامی قرار گرفتم.
ازیشان دو یل باید آراسته
به میدان نبرد مرا خواسته
هوش مصنوعی: از آنها دو دلاور باید برای نبرد آماده شوند که من به میدان جنگ نیاز دارم.
یکی نامور بود نامش دمور
که همتا نبودش به ترکان به زور
هوش مصنوعی: یکی شخص معروف و برجستهای بود به نام دمور که در قدرت و تواناییهایش هیچ همتایی در میان ترکان نداشت.
بیامد بران کار بسته میان
به نزد جهانجوی شاه کیان
هوش مصنوعی: به نزد شاه کیان، جهانجوی بزرگ، کسی آمد که کارها را بهدست گرفته بود و در پی انجام مأموریتش بود.
سیاوش بورد بنهاد روی
برفتند پیچان دمور و گروی
هوش مصنوعی: سیاوش پرچم را بر افراشت و به آرامی عقبنشینی کرد، در حالی که دشمنانش به صورت پیچیده و توأم با شجاعت به سمت او میرفتند.
ببند میان گروی زره
فرو برد چنگال و برزد گره
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در میانه یک نبرد یا کشمکش، فرد باید کار خود را به درستی انجام دهد و از تواناییهایش بهرهبرداری کند. او باید با مهارت و دقت عمل کند تا بر مشکلات غلبه کند و به هدفش برسد. در واقع، این بیت به اهمیت تمرکز و دقت در کارها اشاره دارد.
ز زین برگرفتش به میدان فگند
نیازش نیامد به گرز و کمند
هوش مصنوعی: او از زین برخاست و به میدان رفت، اما نیازی به گرز و دامن نداشت.
وزان پس بپیچید سوی دمور
گرفت آن بر و گردن او به زور
هوش مصنوعی: سپس به سمت دمور پیچید و با قدرت، چهره و گردن او را گرفت.
چنان خوارش از پشت زین برگرفت
که لشکر بدو ماند اندر شگفت
هوش مصنوعی: او بهقدری او را خوار کرد که از پشت زین او را پایین کرد، به طوری که لشکر در حیرت و شگفتی باقی ماند.
چنان پیش گرسیوز آورد خوش
که گفتی ندارد کسی زیرکش
هوش مصنوعی: چنان زیبا و دلنشین به گرسیوز نزدیک شد که گویی هیچ کس دیگر توانایی رقابت با او را ندارد.
فرود آمد از باره بگشاد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و با دستهای پر از شادی به تخت طلایی نشست.
برآشفت گرسیوز از کار اوی
پر از غم شدش دل پر از رنگ روی
هوش مصنوعی: گرسیوز از رفتار او بسیار ناراحت و مضطرب شد و دلش پر از غم و رنگ و روی پریشان گردید.
وزان تخت زرین به ایوان شدند
تو گفتی که بر اوج کیوان شدند
هوش مصنوعی: از آن تخت زرین به کاخ رفتند، گویی که به اوج آسمانها دست یافتهاند.
نشستند یک هفته با نای و رود
می و ناز و رامشگران و سرود
هوش مصنوعی: یک هفته به دور هم جمع شدند و با نواختن نی و رودخانه، شراب و نوازندگان و آوازها، لحظات شادی را سپری کردند.
به هشتم به رفتن گرفتند ساز
بزرگان و گرسیوز سرفراز
هوش مصنوعی: در هشتمین روز سفر، بزرگان و گرسیوز با شکوه به سوی مقصد خود حرکت کردند.
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
پر از لابه و پرسش و نیکخواه
هوش مصنوعی: یک نفر نزد شاه نامهای نوشت که پر از خواهش و درخواستهای خوب بود.
ازان پس مراو را بسی هدیه داد
برفتند زان شهر آباد شاد
هوش مصنوعی: پس از آن، او بسیار هدایایی به من داد و از آن شهر خوشبخت و پر رونق رفتند.
به رهشان سخن رفت یک با دگر
ازان پرهنر شاه و آن بوم و بر
هوش مصنوعی: در راه آنها، گفتگویی بین دو نفر انجام شد دربارهٔ آن پادشاه با هنر و سرزمینش.
چنین گفت گرسیوز کینه جوی
که مارا ز ایران بد آمد بروی
هوش مصنوعی: گرسیوز با کینه و دشمنی میگوید که ما از دیدن ایرانیان ناراحت و دلگیر شدیم.
یکی مرد را شاه ز ایران بخواند
که از ننگ ما را به خوی در نشاند
هوش مصنوعی: روزی شاه ایران مردی را احضار کرد و از او خواست که به خاطر ننگی که بر ماست، به خوی برود و آنجا زندگی کند.
دو شیر ژیان چون دمور و گروی
که بودند گردان پرخاشجوی
هوش مصنوعی: دو شیر قوی و نیرومند مانند دمور و گروی هستند که همیشه در حال جنگ و مبارزهاند.
چنین زار و بیکار گشتند و خوار
به چنگال ناپاک تن یک سوار
هوش مصنوعی: آنها به شدت غمگین و بیپناه شدند و در دستان ناپاک یک سوار از خود سرشکستگی و ذلت را تجربه کردند.
سرانجام ازین بگذراند سخن
نه سر بینم این کار او را نه بن
هوش مصنوعی: در نهایت به نتیجهای میرسیم که نه میتوانم سر آن را ببینم و نه به درستی میتوانم درباره این کار او قضاوت کنم.
چنین تا به درگاه افراسیاب
نرفت اندران جوی جز تیره آب
هوش مصنوعی: تا زمانی که به درگاه افراسیاب نرفت، در آن جوی جز آب تیره و کدر وجود نداشت.
چو نزدیک سالار توران سپاه
رسیدند و هرگونه پرسید شاه
هوش مصنوعی: هنگامی که سربازان تحت فرماندهی شاه توران به او نزدیک شدند، او از آنها دربارهی وضعیت و اخبار مختلف سوال کرد.
فراوان سخن گفت و نامه بداد
بخواند و بخندید و زو گشت شاد
هوش مصنوعی: او بسیار سخن گفت، نامهای نوشت و آن را خواند. سپس خندید و از این کار خوشحال شد.
نگه کرد گرسیوز کینهدار
بدان تازه رخسارهٔ شهریار
هوش مصنوعی: گرسیوز با چهرهای خیره به سمت شاه که چهرهای تازه و زیبا دارد، نگاه کرد.
همی رفت یکدل پر از کین و درد
بدانگه که خورشید شد لاژورد
هوش مصنوعی: یک نفر که دلش پر از کین و غم بود، در حال حرکت بود و ناگهان خورشید با رنگ زیبای لاجوردی طلوع کرد.
همه شب بپیچید تا روز پاک
چو شب جامهٔ قیرگون کرد چاک
هوش مصنوعی: در طول شب، همواره در تلاش برای پنهان شدن باش و وقتی روز فرا میرسد، خود را به روشنی و پاکی نشان بده. مانند اینکه شب، لباس تیره و سیاه بر تن کرده است.
سر مرد کین اندرآمد ز خواب
بیامد به نزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: مرد کینهجو پس از بیدار شدن از خواب، به نزد افراسیاب آمد.
ز بیگانه پردخته کردند جای
نشستند و جستند هرگونه رای
هوش مصنوعی: اجنبیها در جایی که نشسته بودند، به خوبی رفتار کردند و هر نظری که خواستند، به بحث گذاشتند.
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
سیاوش جزان دارد آیین و کار
هوش مصنوعی: گرسیوز به سیاوش میگوید: «ای پادشاه، تو باید بدانیدی که او دارای آداب و خصوصیات خاصی است.»
فرستاده آمد ز کاووس شاه
نهانی بنزدیک او چند گاه
هوش مصنوعی: پیامبری به نزد کاووس شاه آمد و مدتی در خفا در کنار او ماند.
ز روم و ز چین نیزش آمد پیام
همی یاد کاووس گیرد به جام
هوش مصنوعی: پیامی از روم و چین به او رسید که یاد کاووس را در دلش زنده میکند.
برو انجمن شد فراوان سپاه
بپیچید ازو یک زمان جان شاه
هوش مصنوعی: برو به جمعیت که جمعی از سربازان زیاد شدهاند و در مدت کوتاهی اطراف شاه را محاصره کردهاند.
اگر تور را دل نگشتی دژم
ز گیتی به ایرج نکردی ستم
هوش مصنوعی: اگر تو دل خود را از غم و اندوه آزاد کنی و از کینه دور بمانی، در دنیا به ایرج ظلم نخواهی کرد.
دو کشور یکی آتش و دیگر آب
بدل یک ز دیگر گرفته شتاب
هوش مصنوعی: دو کشور یکی مانند آتش و دیگری مانند آب هستند که به سرعت از یکدیگر تاثیر میپذیرند.
تو خواهی کشان خیره جفت آوری
همی باد را در نهفت آوری
هوش مصنوعی: تو میخواهی با دقت و تمرکز، چیزی را که پنهان است پیدا کنی و آن را به دست آوری.
اگر کردمی بر تو این بد نهان
مرا زشت نامی بدی در جهان
هوش مصنوعی: اگر به تو بدی کنم و این کارم پنهان بماند، در دنیا به من لقب بدی داده خواهد شد.
دل شاه زان کار شد دردمند
پر از غم شد از روزگار گزند
هوش مصنوعی: دل شاه به خاطر آن مشکل به شدت آزار دیده و پر از غم شده است، از آسیبهایی که زمانه به او رسانده.
بدو گفت بر من ترا مهر خون
بجنبید و شد مر ترا رهنمون
هوش مصنوعی: او به او گفت: «به خاطر من عشق و محبتت به جوش آمد و تو راهنمای من شدی.»
سه روز اندرین کار رای آوریم
سخنهای بهتر بجای آوریم
هوش مصنوعی: سه روز در این کار فکر میکنیم و حرفهای بهتری را جایگزین میکنیم.
چو این رای گردد خرد را درست
بگویم که دران چه بایدت جست
هوش مصنوعی: زمانی که این نظر به درستی بر عقل حاکم شود، من به تو میگویم که در آنچه باید به دنبال آن باشی، چه باید بکنی.
چهارم چو گرسیوز آمد بدر
کله بر سر و تنگ بسته کمر
هوش مصنوعی: در چهارمین مرحله، زمانی که گرسیوز به میدان آمد، بر سرش کلاهی گذاشته و کمرش را به شدت بسته بود.
سپهدار ترکان ورا پیش خواند
ز کار سیاوش فراوان براند
هوش مصنوعی: فرمانده ترکها او را به پیش میآورد و از ماجرای سیاوش بسیار سخن میگوید.
بدو گفت کای یادگار پشنگ
چه دارم به گیتی جز از تو به چنگ
هوش مصنوعی: او گفت: ای یادگار پشنگ، در این دنیا چه چیزی جز تو دارم که در دستانم باشد؟
همه رازها بر تو باید گشاد
به ژرفی ببین تا چه آیدت یاد
هوش مصنوعی: تمام اسرار باید برای تو آشکار شود، به عمق نگاه کن تا ببینی چه خاطراتی برایت زنده میشود.
ازان خواب بد چون دلم شد غمی
به مغز اندر آورد لختی کمی
هوش مصنوعی: از آن خواب بد که باعث ناراحتی قلبم شد، کمی فکر در ذهنم به وجود آمد.
نبستم به جنگ سیاوش میان
ازو نیز ما را نیامد زیان
هوش مصنوعی: من به جنگ سیاوش نرفتم و از او هم به ما ضرری نرسید.
چو او تخت پرمایه پدرود کرد
خرد تار کرد و مرا پود کرد
هوش مصنوعی: وقتی او از تخت با ارزش خود وداع کرد، عقل و فهم من تاریک شد و من را در احساسات و افکارم به تلاطم انداخت.
ز فرمان من یک زمان سر نتافت
چو از من چنان نیکویها بیافت
هوش مصنوعی: به خاطر اطاعت از دستورات من، هرگز از من دور نشو. زیرا وقتی که من چنین زیباییهایی را از خود به نمایش بگذارم، تو هم هیچگاه از من فاصله نخواهی گرفت.
سپردم بدو کشور و گنج خویش
نکردیم یاد از غم و رنج خویش
هوش مصنوعی: کشور و ثروت خود را به او سپردم و دیگر به فکر درد و رنج خود نبودم.
به خون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم
هوش مصنوعی: عشق و وابستگیام به سرزمینم را با اشکی که از درد و کینهام میریزد، تفسیر میکنم.
بپیچیدم از جنگ و فرزند روی
گرامی دو دیده سپردم بدوی
هوش مصنوعی: از جنگ دور شدم و دوتا فرزند گرانبهایم را به دو چشمم سپردم.
پس از نیکویها و هرگونه رنج
فدی کردن کشور و تاج و گنج
هوش مصنوعی: پس از انجام کارهای خوب و تحمل هر سختی، فدای میهن و سلطنت و ثروت کردن.
گر ایدونک من بدسگالم بدوی
ز گیتی برآید یکی گفت و گوی
هوش مصنوعی: اگر من به این بدی باشم، یک روز از این دنیا صدایی به گوش خواهد رسید که دربارهام سخن میگوید.
بدو بر بهانه ندارم ببد
گر از من بدو اندکی بد رسد
هوش مصنوعی: من بهانهای برای بدی نسبت به تو ندارم، حتی اگر اندکی از من بدی به تو برسد.
زبان برگشایند بر من مهان
درفشی شوم در میان جهان
هوش مصنوعی: اگر بزرگان و شخصیتهای معتبر درباره من صحبت کنند، من در دنیا به درخشش و شکوهی میرسم.
نباشد پسند جهانآفرین
نه نیز از بزرگان روی زمین
هوش مصنوعی: خداوند جهان و مخلوقاتش را بر پایهای از خوبی و زیبایی خلق کرده است و همچنین بزرگان و افراد نیکوکار روی زمین نیز بخشی از این زیبایی هستند. بنابراین نمیتوان گفت که خداوند چیزی را خلق کرده که مورد پسند و رضایت او نباشد.
ز دد تیزدندانتر از شیر نیست
که اندر دلش بیم شمشیر نیست
هوش مصنوعی: هیچ موجودی تهاجمی و خطرناکتر از شیر وجود ندارد، زیرا در دل او ترسی از سلاح یا شمشیر نمیتواند نفوذ کند.
اگر بچهای از پدر دردمند
کند مرغزارش پناه از گزند
هوش مصنوعی: اگر کودکی از پدرش رنجیده خاطر شود، زمینهای سرسبز او از آسیبها و خطرات محافظت خواهد کرد.
سزد گر بد آید بدو از پناه؟
پسندد چنین داور هور و ماه؟
هوش مصنوعی: اگر بدی از پناهگاه به انسان آسیب برساند، آیا این ناپسند است؟ آیا چنین داوری که خورشید و ماه را میپسندد، این وضعیت را تأیید میکند؟
ندانم جز آنکش بخوانم به در
وز ایدر فرستمش نزد پدر
هوش مصنوعی: نمیدانم جز آنچه که بخوانم به او، و اگر او بیاید، او را نزد پدرش بفرستم.
اگر گاه جوید گر انگشتری
ازین بوم و بر بگسلد داوری
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد ببیند که آیا میتواند از این دنیا چیزی به دست آورد یا نه، ممکن است در نهایت به نتیجهای برسد که نشاندهندهی قضا و قدر است.
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
مگیر اینچنین کار پرمایه خوار
هوش مصنوعی: گفت: ای فرمانروا، اینگونه کارهای بزرگ را زود و بیاهمیت مگیر.
از ایدر گر او سوی ایران شود
بر و بوم ما پاک ویران شود
هوش مصنوعی: اگر او به سمت ایران بیاید، سرزمین ما به طور کامل ویران خواهد شد.
هر آنگه که بیگانه شد خویش تو
بدانست راز کم و بیش تو
هوش مصنوعی: هر زمان که خویشان و نزدیکان از تو دور شوند، خودت غم و شادیهایت را بهتر درمییابی.
چو جویی دگر زو تو بیگانگی
کند رهنمونی به دیوانگی
هوش مصنوعی: وقتی که از مجرای خاصی جدا میشوی و حس بیگانگی به تو دست میدهد، گویی در مسیری ناشناخته و دیوانهوار قرار گرفتهای.
یکی دشمنی باشد اندوخته
نمک را پراگنده بر سوخته
هوش مصنوعی: کسی ممکن است که بر اثر دشمنی خودش از روی کینه، چیزهایی که به دیگران آسیب زده را به یاد آورد و به آنها اشاره کند.
بدین داستان زد یکی رهنمون
که بادی که از خانه آید برون
هوش مصنوعی: یکی داستانی را شروع کرد و گفت: هر وزش بادی که از خانه بیرون میآید، نشانهای دارد.
ندانی تو بستن برو رهگذار
و گر بگذری نگذرد روزگار
هوش مصنوعی: عدم آگاهی تو از اینکه چطور باید به مسیر خود ادامه دهی، چون اگر گذر کنی، زمان از جا نمیجنبد.
سیاووش داند همه کار تو
هم از کار تو هم ز گفتار تو
هوش مصنوعی: سیاوش به خوبی از تمامی کارهایت آگاه است و تو نیز از رفتار و گفتار خودت مطلع هستی.
نبینی تو زو جز همه درد و رنج
پراگندن دوده و نام و گنج
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از او میبینی، درد و رنج است که دوده، نام و ثروت را پخش کرده است.
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و چنگ
هوش مصنوعی: نمیدانی که خداوند، پلنگ را نمیبیند مگر به خاطر سرنوشتی که برای او رقم خورده و آن هم جز درد و زخم نیست.
چو افراسیاب این سخن باز جست
همه گفت گرسیوز آمد درست
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این سخن را دوباره بررسی کرد، همه گفتند که گرسیوز به درستی آمده است.
پشیمان شد از رای و کردار خویش
همی کژ دانست بازار خویش
هوش مصنوعی: او از تصمیم و کارهای خود پشیمان شد، زیرا متوجه شد که راهی که انتخاب کرده نادرست است.
چنین داد پاسخ که من زین سخن
نه سر نیک بینم بلا را نه بن
هوش مصنوعی: این پاسخ را داد که من نه از این حرفها خوبی میبینم و نه بدی.
بباشیم تا رای گردان سپهر
چگونه گشاید بدین کار چهر
هوش مصنوعی: منتظر بمانیم تا ببینیم که سرنوشت چگونه این کار را رقم میزند.
به هر کار بهتر درنگ از شتاب
بمان تا برآید بلند آفتاب
هوش مصنوعی: هر کاری را با دقت و تأمل انجام بده، و از شتابزدگی بپرهیز، زیرا تنها در این صورت است که نتایج خوب و روشنی به دست خواهی آورد.
ببینم که رای جهاندار چیست
رخ شمع چرخ روان سوی کیست
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم چه نظری دارد حاکم جهان و چهرهی نورانی آسمان به سوی کیست.
وگر سوی درگاه خوانمش باز
بجویم سخن تا چه دارد به راز
هوش مصنوعی: اگر به درگاه خداوند روی بیاورم، دوباره سخن را جستجو میکنم تا ببینم چه رازهایی در آن نهفته است.
نگهبان او من بسم بیگمان
همی بنگرم تا چه گردد زمان
هوش مصنوعی: من همواره مراقب او هستم و با اطمینان به آینده نگاه میکنم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.
چو زو کژیی آشکارا شود
که با چاره دل بیمدارا شود
هوش مصنوعی: وقتی که ناراستی و کجروی به وضوح نمایان شود، امکان ندارد که دل به راحتی و بدون دردسر اصلاح شود.
ازان پس نکوهش نباید به کس
مکافات بد جز بدی نیست بس
هوش مصنوعی: از آن پس نباید کسی را سرزنش کرد، زیرا هر عمل بدی تنها به عواقب بدی منجر میشود و جز این نیست.
چنین گفت گرسیوز کینهجوی
کهای شاه بینادل و راستگوی
هوش مصنوعی: گرسیوز اینگونه گفت که ای شاه، تو که دلسوز و راستگو هستی، از کینهورزی من آگاه باش.
سیاوش بران آلت و فر و برز
بدان ایزدی شاخ و آن تیغ و گرز
هوش مصنوعی: سیاوش، با ابزار و ویژگیهای برجسته خود، به سمتی از خدایان میشتابد و با سختی و قدرتی چون شمشیر و گرز، به مبارزه و چالش میپردازد.
بیاید به درگاه تو با سپاه
شود بر تو بر تیره خورشید و ماه
هوش مصنوعی: بیایید به خدمت تو با نیرویی بزرگ، تا بر تو و بر سردی روز و شب بیفزاییم.
سیاوش نه آنست کش دیده شاه
همی ز آسمان برگذارد کلاه
هوش مصنوعی: سیاوش کسی نیست که فقط با نظاره کردن و از بالا دیدن، به مقام و مرتبه برسد.
فرنگیس را هم ندانی تو باز
تو گویی شدست از جهان بینیاز
هوش مصنوعی: اگر فرنگیس را نشناسی، باز هم میگویی که از دنیا بینیاز شده است.
سپاهت بدو بازگردد همه
تو باشی رمه گر نیاری دمه
هوش مصنوعی: اگر سپاه تو به جنگ نرود و به عقب برگردد، تو باید خود را رمهدار بدانید و اگر نتوانی آنها را هدایت کنی، به مشکل برمیخوری.
سپاهی که شاهی ببیند چنوی
بدان بخشش و رای و آن ماهروی
هوش مصنوعی: سپاهی که شاه و فرماندهای را ببیند که هم بخشنده است و هم با تدبیر، به او احترام و محبت خواهد ورزید.
تو خوانی که ایدر مرا بنده باش
به خواری به مهر من آگنده باش
هوش مصنوعی: تو میگویی که من برای تو بندهای باشم، به ذلت و خاری، اما به محبت و دوستیام آگاه باش.
ندیدست کس جفت با پیل شیر
نه آتش دمان از بر و آب زیر
هوش مصنوعی: هیچکس نهاندیشیده است که جفتی با قدرت و بزرگی فیل و شیر وجود داشته باشد، نه آتش از بالای آسمان و نه آب از زیر زمین.
اگر بچهٔ شیر ناخورده شیر
بپوشد کسی در میان حریر
هوش مصنوعی: اگر بچهای که هنوز شیر مادر نخورده لباس شیر بپوشد، کسی را در میان پارچهای نرم و لطیف خواهد دید.
به گوهر شود باز چون شد سترگ
نترسد ز آهنگ پیل بزرگ
هوش مصنوعی: وقتی که گوهر با ارزش و درخشان میشود، دیگر از صدا و حرکت فیل بزرگ نمیترسد، چون به عظمت و ارزش خود آشناست.
پس افراسیاب اندر آن بسته شد
غمی گشت و اندیشه پیوسته شد
هوش مصنوعی: افراسیاب در آن وضعیت دچار غم و نگرانی شد و مدام در حال فکر کردن بود.
همی از شتابش به آمد درنگ
که پیروز باشد خداوند سنگ
هوش مصنوعی: با شتاب و تندی حرکت کن تا درنگ نکنی، زیرا پیروزی و موفقیت به کسانی میرسد که با پشتکار و تلاش پیش میروند.
ستوده نباشد سر بادسار
بدین داستان زد یکی هوشیار
هوش مصنوعی: بادسار به خوبی توصیف نمیشود؛ زیرا در داستانی، فردی هوشیار و با درک بالا از واقعیتها به چالش میکشد.
که گر باد خیره بجستی ز جای
نماندی بر و بیشه و پر و پای
هوش مصنوعی: اگر باد تند و ناگهانی بهراستی بهقدری قوی برسد، دیگر هیچ نشانی از درختان، جنگلها و پرندگان باقی نخواهد ماند.
سبکسار مردم نه والا بود
و گرچه به تن سروبالا بود
هوش مصنوعی: افراد سبکسار و ناپایدار، هر چند که از نظر ظاهری و قامت شکیل هستند، از ارزش و بزرگی واقعی برخوردار نیستند.
برفتند پیچان و لب پر سخن
پر از کین دل از روزگار کهن
هوش مصنوعی: رفتند و دلخوریهایشان را با خود بردند، در حالی که زبانشان پر از حرفها و کینههای قدیمی بود. دلشان از یادآوری روزگار کهن آزرده بود.
بر شاه رفتی زمان تا زمان
بداندیشه گرسیوز بدگمان
هوش مصنوعی: به کاخ شاه رفتی تا او بداند که گرسیوز با افکار بد و بدگمانی در اندیشه است.
ز هرگونه رنگ اندرآمیختی
دل شاه ترکان برانگیختی
هوش مصنوعی: از هر نوع رنگ و زیبایی، دل پادشاه ترکان را تحریک کردی و به وجد آوردی.
چنین تا برآمد برین روزگار
پر از درد و کین شد دل شهریار
هوش مصنوعی: وقتی روزگار پر از مهر و محبت، به روزهایی پر از درد و دشمنی تبدیل شد، دل پادشاه نیز غمگین و شکسته گردید.
سپهبد چنین دید یک روز رای
که پردخت ماند ز بیگانه جای
هوش مصنوعی: یک روز، سپهبد متوجه شد که پرداخت (بهای) چیزی که باید به او داده میشد، از سوی بیگانگان در تعویق افتاده است.
به گرسیوز این داستان برگشاد
ز کار سیاوش بسی کرد یاد
هوش مصنوعی: در این داستان، ماجرای گرسیوز به طور کامل روشن میشود و یادآوری میکند که سیاوش چه کارهای زیادی انجام داده است.
ترا گفت ز ایدر بباید شدن
بر او فراوان نباید بدن
هوش مصنوعی: باید به او گفت که از این سو باید به سمت او بروی و نباید در این کار کوتاهی کنی.
بپرسی و گویی کزان جشنگاه
نخواهی همی کرد کس را نگاه
هوش مصنوعی: اگر بپرسی که از کدام جشن و سروری صحبت میکنی، در پاسخ میگوید که هرگز نمیخواهم کسی را به آنجا دعوت کنم.
به مهرت همی دل بجنبد ز جای
یکی با فرنگیس خیز ایدر آی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر محبت تو بیتاب شده و از جایش تکان میخورد. بیا اینجا و با فرنگیس همراه شو.
نیازست ما را به دیدار تو
بدان پرهنر جان بیدار تو
هوش مصنوعی: ما به دیدار تو نیاز داریم، زیرا جان بیدار تو پر از هنر و زیبایی است.
برین کوه ما نیز نخچیر هست
ز جام زبرجد می و شیر هست
هوش مصنوعی: در این کوه، ما نیز خواهش و آرزویی داریم که از جام زبرجد، می و شیر به دست میآید.
گذاریم یک چند و باشیم شاد
چو آیدت از شهر آباد یاد
هوش مصنوعی: مدتی با هم خوش باشیم و شاد زندگی کنیم، تا زمانی که به یاد تو از شهر خوب و آباد بیفتیم.
به رامش بباش و به شادی خرام
می و جام با من چرا شد حرام
هوش مصنوعی: با نشاط و خوشحالی بگذر، چرا نوشیدنی و جام با من حرام شده است؟
برآراست گرسیوز دام ساز
دلی پر ز کین و سری پر ز راز
هوش مصنوعی: گرسوز، دام شکار خود را با دقت و زیبایی آماده کرد؛ دلی پر از کینه و سری پر از راز داشت.
چو نزدیک شهر سیاوش رسید
ز لشکر زبانآوری برگزید
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی شهر سیاوش رسید، یکی از سربازان را به عنوان سخنگو انتخاب کرد.
بدو گفت رو با سیاوش بگوی
که ای پاک زاده کی نام جوی
هوش مصنوعی: به او بگو که به سیاوش برود و بگوید که ای فرزنده پاک و نیک نام.
به جان و سر شاه توران سپاه
به فر و به دیهیم کاووس شاه
هوش مصنوعی: به جان و سر شاه توران که فرمانده سپاه است، به شکوه و عظمت کاووس شاه.
که از بهر من برنخیزی ز گاه
نه پیش من آیی پذیره به راه
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این احساس است که کسی برای من تلاش نکند یا به خاطر من از جای خود بلند نشود، و همچنین از او خواسته میشود که به ملاقات من نیاید. در واقع، شاعر نمیخواهد که به خاطر او زحمت بکشند یا خود را به زحمت بندند.
که تو زان فزونی به فرهنگ و بخت
به فر و نژاد و به تاج و به تخت
هوش مصنوعی: تو به خاطر فضیلتهای فرهنگی و شانس، به خاطر جایگاه و نژاد، و به خاطر مقام و قدرت خود برتری داری.
که هر باد را بست باید میان
تهی کردن آن جایگاه کیان
هوش مصنوعی: باید هر نسیمی را که میآید، به طور مناسب و درست در جای خودش قرار دهیم تا فضایی خالی و مناسب برای آن فراهم شود.
فرستاده نزد سیاوش رسید
زمین را ببوسید کاو را بدید
هوش مصنوعی: فرستاده به سیاوش رسید و زمین را بوسید و به او سلام کرد.
چو پیغام گرسیوز او را بگفت
سیاوش غمی گشت و اندر نهفت
هوش مصنوعی: وقتی سیاوش پیغام گرسیوز را شنید، ناراحت شد و غمگین شد و احساساتش را پنهان کرد.
پراندیشه بنشست بیدار دیر
همی گفت رازیست این را به زیر
هوش مصنوعی: شخصی اندیشمند در حال نشستن و بیدار کردن فکر و ذهن خود است و به گمانش میگوید که راز و نکتهای در این موضوع وجود دارد که باید از آن آگاه شود.
ندانم که گرسیوز نیکخواه
چه گفتست از من بدان بارگاه
هوش مصنوعی: نمیدانم گرسیوز نیکخواه درباره من در آن بارگاه چه سخنی گفته است.
چو گرسیوز آمد بران شهر نو
پذیره بیامد ز ایوان به کو
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز به شهر جدید وارد شد، مردم با احترام به استقبال او آمدند و از ایوان به سمت کوچهها رفتند.
بپرسیدش از راه وز کار شاه
ز رسم سپاه و ز تخت و کلاه
هوش مصنوعی: از او درباره راه و رسم سلطنت و چگونگی اداره سپاه و تشریفات و تاج و تخت سؤال کردند.
پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد
هوش مصنوعی: پیام فرمانده سپاه توران به سیاوش رسید و او به خاطر این پیام خوشحال شد.
چنین داد پاسخ که با یاد اوی
نگردانم از تیغ پولاد روی
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که من به یاد او، هرگز بر اثر تیغ پولاد، چهرهام را تغییر نمیدهم.
من اینک به رفتن کمر بستهام
عنان با عنان تو پیوستهام
هوش مصنوعی: من اکنون عزم سفر کردهام و reins (عنان) را به دستان تو سپردهام.
سه روز اندرین گلشن زرنگار
بباشیم و ز باده سازیم کار
هوش مصنوعی: سه روز در این باغ زیبا و پرگل میگذرانیم و به خوشگذرانی با شراب مشغول میشویم.
که گیتی سپنج است پر درد و رنج
بد آن را که با غم بود در سپنج
هوش مصنوعی: جهان مانند اسفنجی است پر از درد و زحمت، و حال بد کسی که با غم و غصه در این جهان زندگی میکند.
چو بشنید گفت خردمند شاه
بپیچید گرسیوز کینهخواه
هوش مصنوعی: وقتی شاه خردمند این سخن را شنید، گرسیوز که کینهورز بود، به فکر فرو رفت و دچار تردید شد.
به دل گفت ار ایدونک با من به راه
سیاوش بیاید به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: به دل گفتم، اگر تو بخواهی، با من به سوی سیاوش بیایی و به نزد شاه برویم.
بدین شیرمردی و چندین خرد
کمان مرا زیر پی بسپرد
هوش مصنوعی: با این دلاوری و خرد فراوان، کمان مرا زیر پا گذاشت.
سخن گفتن من شود بی فروغ
شود پیش او چارهٔ من دروغ
هوش مصنوعی: وقتی من به صحبت میآیم، کلامم بینور و اثر میشود و برای او، تنها راه نجات من دروغ گفتن است.
یکی چاره باید کنون ساختن
دلش را به راه بد انداختن
هوش مصنوعی: یکی باید الان راهی پیدا کند تا دلش را به مسیری نامناسب سوق دهد.
زمانی همی بود و خامش بماند
دو چشمش بروی سیاوش بماند
هوش مصنوعی: زمانی بود که او سکوت کرد و چشمانش به سمت سیاوش خیره ماند.
فرو ریخت از دیدگان آب زرد
به آب دو دیده همی چاره کرد
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک زردی فرو ریخت و او در تلاش بود که با اشکهایش بر مشکلش غلبه کند.
سیاوش ورا دید پرآب چهر
بسان کسی کاو بپیچد به مهر
هوش مصنوعی: سیاوش او را دید که چهرهاش همچون کسی است که در برابر محبت و عشق میپیچد و احساسات خود را پنهان میکند.
بدو گفت نرم ای برادر چه بود
غمی هست کان را بشاید شنود
هوش مصنوعی: به او گفت آرام ای برادر، چه غمی وجود دارد که شایسته است دربارهاش صحبت کنیم؟
گر از شاه ترکان شدستی دژم
به دیده درآوردی از درد نم
هوش مصنوعی: اگر از شاهان ترک غمگین شدهای، باید در چشمانت نشانهای از درد و رنج را ببینی.
من اینک همی با تو آیم به راه
کنم جنگ با شاه توران سپاه
هوش مصنوعی: به زودی با هم در مسیری حرکت میکنیم و علیه شاه توران نبرد خواهیم کرد.
بدان تا ز بهر چه آزاردت
چرا کهتر از خویشتن داردت
هوش مصنوعی: بدان که اگر کسی تو را آزار میدهد، به خاطر آن است که او ارزش کمتری از خودت دارد.
و گر دشمنی آمدستت پدید
که تیمار و رنجش بباید کشید
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به تو نزدیک شده، باید تحمل کنی و رنج و سختی او را به دوش بکشی.
من اینک به هر کار یار توام
چو جنگ آوری مایه دار توام
هوش مصنوعی: من اکنون در هر کاری حامی تو هستم، مانند جنگجویی که دارای نیرو و قدرت است.
ور ایدونک نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشتست بر خیره آب
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که بر افراسیاب نزدیک شدهای، پس بر تو سیاهی آب خیره شده است.
به گفتار مرد دروغ آزمای
کسی برتر از تو گرفتست جای
هوش مصنوعی: کسی که در کلام مردان دروغگو را میسنجید، از تو در مقام و جایگاه بالاتری برخوردار است.
بدو گفت گرسیوز نامدار
مرا این سخن نیست با شهریار
هوش مصنوعی: گرسیوز نامی به من گفت که این حرف مناسب صحبت با پادشاه نیست.
نه از دشمنی آمدستم به رنج
نه از چاره دورم به مردی و گنج
هوش مصنوعی: من به خاطر دشمنی دچار درد نیستم و از راه چاره هم دور نیستم، به مردانگی و ثروت نیز دسترسی دارم.
ز گوهر مرا با دل اندیشه خاست
که یاد آمدم زان سخنهای راست
هوش مصنوعی: از دل سنگینم فکر نیکویی برآمد که به یاد سخنان راستین گذشته افتادم.
نخستین ز تور ایدر آمد بدی
که برخاست زو فرهٔ ایزدی
هوش مصنوعی: در ابتدا، بدیای از تو ناشی شد که بر اثر آن، نیروی خدایی سست گردید.
شنیدی که با ایرج کم سخن
به آغاز کینه چه افگند بن
هوش مصنوعی: شنیدی که با ایرج، به خاطر کینهای که در دل داشت، چه برخوردی را آغاز کرد؟
وزان جایگه تا به افراسیاب
شدست آتش ایران و توران چو آب
هوش مصنوعی: از آن مکان تا افراسیاب، آتش دو سرزمین ایران و توران مانند آب شده است.
به یک جای هرگز نیامیختند
ز پند و خرد هر دو بگریختند
هوش مصنوعی: در یک نقطه، هرگز تفکر و نصیحت به هم تنیدگی نداشتند و هر دو از یکدیگر دوری کردند.
سپهدار ترکان ازان بترست
کنون گاو پیسه به چرم اندرست
هوش مصنوعی: سردسته ترکها حالا از چیزی میترسد که در پوست گاو پنهان شده است.
ندانی تو خوی بدش بیگمان
بمان تا بیاید بدی را زمان
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که خوی بد چه عاقبتی دارد، بنابراین کمی صبر کن تا بدی خودش را نشان دهد.
نخستین ز اغریرث اندازه گیر
که بر دست او کشته شد خیره خیر
هوش مصنوعی: ابتدا از کسی که در میدان جنگ با دقت و تیزبینی عمل میکند، بگو که بر دست او کسی که کشته شد، همچون جواهری درخشان و ارزشمند است.
برادر بد از کالبد هم ز پشت
چنان پرخرد بیگنه را بکشت
هوش مصنوعی: برادر بد از نظر ظاهری هم مثل بدن میماند، اما از پشت، بهطرزی همچون خردمندی بیگناه را میکشد.
ازان پس بسی نامور بیگناه
شدستند بر دست او بر تباه
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، بسیاری از افراد معروف و بیگناه به دست او نابود شدند.
مرا زین سخن ویژه اندوه تست
که بیدار دل بادی و تن درست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساسی عمیق از ناراحتی است. گویا شخصی درگیر یک وضعیت خاص است که باعث اندوه او میشود، در حالی که ظاهراً دیگران در حال زندگی عادی خود هستند و به نظر میرسد که از این موضوع بیخبرند. احساس دلباختگی و جدی بودن موضوع به وضوح در این عبارت مشهود است.
تو تا آمدستی بدین بوم و بر
کسی را نیامد بد از تو به سر
هوش مصنوعی: وقتی تو به این سرزمین آمدی، هیچ کس بدی را از تو تجربه نکرده است.
همه مردمی جستی و راستی
جهانی به دانش بیاراستی
هوش مصنوعی: تمام مردم به جستجو و راستگویی علاقه دارند و جهانی را با علم و دانش خود زینت میبخشند.
کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کردست آزردهدل
هوش مصنوعی: اکنون اهریمن دل را مضطرب کرده و او را از تو ناراحت کرده است.
دلی دارد از تو پر از درد و کین
ندانم چه خواهد جهان آفرین
هوش مصنوعی: دل کسی پر از درد و کینه است و من نمیدانم که خالق جهان چه تصمیمی دارد.
تو دانی که من دوستدار توام
به هر نیک و بد ویژه یار توام
هوش مصنوعی: تو میدانی که من به هر خوبی و بدی، عاشق تو هستم و همیشه در کنار تو میمانم.
نباید که فردا گمانی بری
که من بودم آگاه زین داوری
هوش مصنوعی: نباید فردا فکر کنی که من از این حکم خبر داشتم.
سیاوش بدو گفت مندیش زین
که یارست با من جهان آفرین
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت نگران نباش، چرا که خالق جهان همیشه با من است.
سپهبد جزین کرد ما را امید
که بر من شب آرد به روز سپید
هوش مصنوعی: سردار جنگی به ما امید داده که در زمان تاریکی شب، روشنایی و روزی بهتر خواهد آمد.
گر آزار بودیش در دل ز من
سرم برنیفراختی ز انجمن
هوش مصنوعی: اگر از اینکه من را آزار دادهای در دل ناراحت بودی، چرا از جمع ما کنارهگیری نکردی؟
ندادی به من کشور و تاج و گاه
بر و بوم و فرزند و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: تو به من هیچ چیز ندی: نه کشور و نه تاج، نه سرزمین و نه فرزند، نه ثروت و نه نیرو.
کنون با تو آیم به درگاه او
درخشان کنم تیرهگون ماه او
هوش مصنوعی: اکنون به نزد تو میآیم و با حضورم چهرهی ماه او را که تیره و تار است روشن میکنم.
هرانجا که روشن بود راستی
فروغ دروغ آورد کاستی
هوش مصنوعی: در هر جایی که حقیقت و روشنی وجود داشته باشد، دروغ و نادرستی باعث کاهش و کمعرضگی آن میشود.
نمایم دلم را بر افراسیاب
درخشانتر از بر سپهر آفتاب
هوش مصنوعی: دلام را به افراسیاب نشان میدهم، درخشانتر از آفتاب بالای آسمان.
تو دل را به جز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار
هوش مصنوعی: دل خود را تنها با شادیها پر کن و به هیچ وجه اجازه نده که افکار منفی و بد در ذهن تو جای بگیرد.
کسی کاو دم اژدها بسپرد
ز رای جهان آفرین نگذرد
هوش مصنوعی: کسی که در دامان اژدها قرار گیرد، هرگز از نظر خالق جهان عبور نخواهد کرد.
بدو گفت گرسیوز ای مهربان
تو او را بدان سان که دیدی مدان
هوش مصنوعی: گریسیوز به فردی مهربان میگوید: تو با او همانطور رفتار کن که او را شناختهای و همانطور که دیدهای، با او برخورد نکن.
و دیگر بجایی که گردان سپهر
شود تند و چین اندرآرد به چهر
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به شدت متغیر و پرهیجان میشود، نشانههای تغییر نیز به وضوح در چهرهی انسان نمایان میشود.
خردمند دانا نداند فسون
که از چنبر او سر آرد برون
هوش مصنوعی: انسان عاقل و دانا نمیتواند فریبی را که در دام اوست، درک کند و از چنگ آن رهایی یابد.
بدین دانش و این دل هوشمند
بدین سرو بالا و رای بلند
هوش مصنوعی: با این دانایی و این دل آگاه، با این قامتی بلند و اندیشهای بزرگ.
ندانی همی چاره از مهر باز
بباید که بخت بد آید فراز
هوش مصنوعی: اگر نمیدانی که چگونه باید از عشق رهایی یابی، باید بدان که اگر شانس بدی به سراغت بیاید، آن را تحمل کنی.
همی مر ترا بند و تنبل فروخت
به اورند چشم خرد را بدوخت
هوش مصنوعی: شما به طرز نادرستی خود را به خواب و کسلی فروختهاید و به جای اینکه بینش و دیدگاه عمیق خود را به کار بگیرید، در مشکلات و موانع غرق شدهاید.
نخست آنک داماد کردت به دام
بخیره شدی زان سخن شادکام
هوش مصنوعی: ابتدا داماد تو را به دام انداخت و از آن سخن خوشحال شدی.
و دیگر کت از خویشتن دور کرد
به روی بزرگان یکی سور کرد
هوش مصنوعی: او دیگر از خود را دور کرد و به بزرگان احترام گذاشت و برای آنها جشنی گرفت.
بدان تا تو گستاخ باشی بدوی
فروماند اندر جهان گفتوگوی
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که تو جسور و بیپروا باشی، دیگران در دنیا در صحبت و گفتگو ناتوان خواهند ماند.
ترا هم ز اغریرث ارجمند
فزون نیست خویشی و پیوند و بند
هوش مصنوعی: شما از نظر اهمیت و ارزش به کسی که در خانواده با شما پیوند دارد، برتری ندارید.
میانش به خنجر بدو نیم کرد
سپه را به کردار او بیم کرد
هوش مصنوعی: او میان سپاه را با خنجر خود دو نیم کرد و با این کار، لشکر را از او ترساند.
نهانش ببین آشکارا کنون
چنین دان و ایمن مشو زو به خون
هوش مصنوعی: اگر چیزی را پنهان ببینی، آن را به روشنی به نمایش بگذار. با این حال، از آن نترس و خود را در معرض خطر قرار نده.
مرا هرچ اندر دل اندیشه بود
خرد بود وز هر دری پیشه بود
هوش مصنوعی: هر آنچه در دل من خطور کند، عاقلانه است و از هر راهی که به زندگی میپردازم، به شغلی مشغولم.
همان آزمایش بد از روزگار
ازین کینه ور تیزدل شهریار
هوش مصنوعی: آزمایشهای سختی که از سوی این پادشاه کینهتوز و تندخو در طول زمان بر ما میگذرد، نشاندهندهٔ دشواریهایی است که باید از سر بگذرانیم.
همه پیش تو یک به یک راندم
چو خورشید تابنده برخواندم
هوش مصنوعی: همه را در برابر تو به یک شکل درآوردم، مانند خورشیدی که نورش را به همه میتاباند.
به ایران پدر را بینداختی
به توران همی شارستان ساختی
هوش مصنوعی: تو برای ایران پدرت را در نظر گرفتی و برای توران هم شهری بزرگ بنا کردی.
چنین دل بدادی به گفتار او
بگشتی همی گرد تیمار او
هوش مصنوعی: دل خود را به سخنان او سپردی و تمام ذهنت مشغول مراقبت و فکر دربارهی او شد.
درختی بد این برنشانده به دست
کجا بار او زهر و بیخش کبست
هوش مصنوعی: درختی که به طور نادرست و نامناسبی کاشته شده، میوهاش زهرآلود و ریشهاش تباه است.
همی گفت و مژگان پر از آب زرد
پر افسون دل و لب پر از باد سرد
هوش مصنوعی: او با چشمان پر از اشک و حسرت صحبت میکرد، در حالی که دلش پر از فریب و لبهایش سرد و بیروح بود.
سیاوش نگه کرد خیره بدوی
ز دیده نهاده به رخ بر دو جوی
هوش مصنوعی: سیاوش به جلو نگاهی کرد و با دقت به چهرهاش نگاه کرد که بر روی دو رشته اشک نشسته بود.
چو یاد آمدش روزگار گزند
کزو بگسلد مهر چرخ بلند
هوش مصنوعی: وقتی به یادش میآید روزهایی که از سختیها و مشکلات رنج میبرد، دیگر از محبت و دوستی آسمان و تقدیر رها نمیشود.
نماند برو بر بسی روزگار
به روز جوانی سرآیدش کار
هوش مصنوعی: به زودی روزهای جوانی به پایان میرسد و عمر کسی نمیماند.
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم دل و لب پر از باد سرد
هوش مصنوعی: دلش پر از درد و رنج است و چهرهاش زرد و بیروح به نظر میرسد. غم در دلش نشسته و لبانش از سردی و بیحالی پر شدهاند.
بدو گفت هرچونک می بنگرم
ببادافرَهِ بد نه اندر خورم
هوش مصنوعی: او به او گفت: هر بار که به تو نگاه میکنم، احساس میکنم که چیز خوبی نصیبم نمیشود.
ز گفتار و کردار بر پیش و پس
ز من هیچ ناخوب نشنید کس
هوش مصنوعی: هیچ کس از حرفها و رفتار من در گذشته و حال چیز ناپسندی نشنیده است.
چو گستاخ شد دست با گنج او
بپیچید همانا تن از رنج او
هوش مصنوعی: وقتی که فردی بخواهد به طمع گنج و ثروت او دست دراز کند، به یقین در برابر زحمت و سختیهایی که کشیده، دچار رنج و عذاب خواهد شد.
اگرچه بد آید همی بر سرم
هم از رای و فرمان او نگذرم
هوش مصنوعی: هرچند ممکن است این وضعیت بر من سخت و ناخوشایند باشد، اما هرگز از تصمیم و دستور او کنارهگیری نخواهم کرد.
بیابم برش هم کنون بیسپاه
ببینم که از چیست آزار شاه
هوش مصنوعی: میخواهم بیهیچ نیرویی برسانم و ببینم باعث آزار پادشاه چه چیزی است.
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی
ترا آمدن پیش او نیست روی
هوش مصنوعی: گرسیوز به نامجو گفت: "تو برای دیدن او نمیتوانی به اینجا بیایی."
به پا اندر آتش نشاید شدن
نه بر موج دریا بر ایمن بدن
هوش مصنوعی: در آتش قدم نگذار، چرا که نمیتوانی بر موج دریا ایمن بایستی.
همی خیره بر بد شتاب آوری
سر بخت خندان به خواب آوری
هوش مصنوعی: زمانی که به بدیها نگاه میکنی و با شتاب به سمت آنها میروی، در واقع سعادت و خوشبختی را از یاد میبری و شبیه به این است که خوشبختی را در خواب فرو بردهای.
ترا من همانا بسم پایمرد
بر آتش یکی برزنم آب سرد
هوش مصنوعی: من همواره برای تو آمادهام تا با تمام قدرت و تلاش خود، در سختیها و مصیبتها کمکت کنم و مانند آب سردی بر آتش عشق تو باشم.
یکی پاسخ نامه باید نوشت
پدیدار کردن همه خوب و زشت
هوش مصنوعی: باید به نامهای پاسخ داده شود که در آن همهی خوبیها و بدیها را نشان دهد و نمایان کند.
ز کین گر ببینم سر او تهی
درخشان شود روزگار بهی
هوش مصنوعی: اگر از کینه کسی ببینم که سرش خالی از نعمت و کامیابی باشد، روزگار خوشی برای من رقم خواهد خورد.
سواری فرستم به نزدیک تو
درفشان کنم رای تاریک تو
هوش مصنوعی: من کسی را برای تو میفرستم تا به نزد تو بیاید و اندیشههای تیره و تار تو را روشن کند.
امیدستم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
هوش مصنوعی: امید دارم از خداوندی که به آشکار و پنهان آگاه است.
که او بازگردد سوی راستی
شود دور ازو کژی و کاستی
هوش مصنوعی: اگر او به حقیقت و راستی بازگردد، از نادرستی و کمکاری دور خواهد شد.
وگر بینم اندر سرش هیچ تاب
هیونی فرستم هم اندر شتاب
هوش مصنوعی: اگر ببینم در دل او هیچ نشانی از شور و شوق وجود ندارد، به سرعت او را ترک میکنم.
تو زان سان که باید به زودی بساز
مکن کار بر خویشتن بر دراز
هوش مصنوعی: به شیوهای که باید، به سرعت عمل کن و کار را بر خودت دشوار نکن.
برون ران از ایدر به هر کشوری
بهر نامداری و هر مهتری
هوش مصنوعی: از این جا بیرون برو و به هر سرزمینی برو که در آن نام و شهرتی وجود دارد و هر شخص بزرگ و محترمی زندگی میکند.
صد و بیست فرسنگ ز ایدر به چین
همان سیصد و سی به ایران زمین
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به فاصلههای طولانی دارد. از یک سو، یک مسافت معین از جایی به چین را به تصویر میکشد و از سوی دیگر، مسافت دیگری از جایی به ایران را ذکر میکند. به عبارتی، فاصلهها به صورتی توصیف شده است که از این دو نقطه، اعداد متفاوتی برای فاصله به دست میآید.
ازین سو همه دوستدار تواند
پرستنده و غمگسار تواند
هوش مصنوعی: از این طرف، همه عاشق تو هستند، طرفداران و کسانی که غمهای تو را تسکین میدهند.
وزان سو پدر آرزومند تست
جهان بندهٔ خویش و پیوند تست
هوش مصنوعی: از آن طرف، پدرم به تو آرزو دارد. این دنیا در خدمت توست و به تو پیوند میدهد.
بهر کس یکی نامهای کن دراز
بسیچیده باش و درنگی مساز
هوش مصنوعی: برای هر کس نامهای بلند و مفصل بنویس، ولی در نوشتن آن عجله نکن و بیدقتی نکن.
سیاوش به گفتار او بگروید
چنان جان بیدار او بغنوید
هوش مصنوعی: سیاوش به سخنان او اعتماد کرد، همانطور که جان بیدار او را درک میکند.
بدو گفت ازان در که رانی سخن
ز پیمان و رایت نگردم ز بن
هوش مصنوعی: به او گفت: از آن در جایی که تو هستی، من درباره پیمان و پرچم صحبت نمیکنم و از ریشه و بنیاد خود دور نخواهم شد.
تو خواهشگری کن مرا زو بخواه
همی راستی جوی و بنمای راه
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم که از من درخواست کنی و راست را جستوجو نمائی و راه را به من نشان دهی.
حاشیه ها
1396/08/14 15:11
نجمه برناس
گرسیوز پسر پشنگ و برادر کوچک افراسیاب است و فرمانده سپاه توران که سرانجام به خاطر حسادت موجب کشته شدن سیاوش می شود
1396/08/14 16:11
نجمه برناس
سودابه دختر شاه هاماوران عاشق سیاوش می شود ولی چون عشق او رانپذیرفت سودابه علیه او دسیسه می چیند و سیاوش را به خیانت متهم می کند
1397/08/05 02:11
مسعود یگانه
تلخ تر از داستان سهراب، داستان سیاوشه. در این بخش پلیدی گرسیوز رو از هر وجه میشه دید. فریب تا چه حد ، تنگ نظری تا چه حد، شخصیت پردازی در داستان واقعا تحسین برانگیزه ، افراسیابی که قبلا آدم بد و دشمن بود حالا فرد صلح طلب و خردمنده و خاکستریست. سیاوش که تمام افکارش و کردارش مثبت و سفیده و گرسیوز که از هر لحاظ پست و تاریک و سیاهه.
1399/06/27 15:08
علی
لطفا تصحیح شود:
به اورند چشم خرد را بدوخت ---> باروند چشم خرد را بدوخت (اروند= نیرنگ و افسون)