گنجور

بخش ۲

چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه
هنرمند و گوینده و با شکوه
که در پرده بد زال را برده‌ای
نوازندهٔ رود و گوینده‌ای
کنیزک پسر زاد روزی یکی
که ازماه پیدا نبود اندکی
به بالا و دیدار سام سوار
ازو شاد شد دودهٔ نامدار
ستاره‌شناسان و کنداوران
ز کشمیر و کابل گزیده سران
ز آتش‌پرست و ز یزدان‌پرست
برفتند با زیج رومی به دست
گرفتند یکسر شمار سپهر
که دارد بران کودک خرد مهر
ستاره شمرکان شگفتی بدید
همی این بدان آن بدین بنگرید
بگفتند با زال سام سوار
که ای از بلند اختران یادگار
گرفتیم و جستیم راز سپهر
ندارد بدین کودک خرد مهر
چو این خوب چهره به مردی رسد
به گاه دلیری و گردی رسد
کند تخمهٔ سام نیرم تباه
شکست اندرآرد بدین دستگاه
همه سیستان زو شود پرخروش
همه شهر ایران برآید به جوش
شود تلخ ازو روز بر هر کسی
ازان پس به گیتی نماند بسی
غمی گشت زان کار دستان سام
ز دادار گیتی همی برد نام
به یزدان چنین گفت کای رهنمای
تو داری سپهر روان را به پای
به هر کار پشت و پناهم توی
نمایندهٔ رای و راهم توی
سپهر آفریدی و اختر همان
همه نیکویی باد ما را گمان
بجز کام و آرام و خوبی مباد
ورا نام کرد آن سپهبد شغاد
همی داشت مادر چو شد سیر شیر
دلارام و گوینده و یادگیر
بران سال کودک برافراخت یال
بر شاه کابل فرستاد زال
جوان شد به بالای سرو بلند
سواری دلاور به گرز و کمند
سپهدار کابل بدو بنگرید
همی تاج و تخت کیان را سزید
به گیتی به دیدار او بود شاد
بدو داد دختر ز بهر نژاد
ز گنج بزرگ آنچ بد در خورش
فرستاد با نامور دخترش
همی داشتش چون یکی تازه سیب
کز اختر نبودی بروبر نهیب
بزرگان ایران و هندوستان
ز رستم زدندی همی داستان
چنان بد که هر سال یک چرم گاو
ز کابل همی خواستی باژ و ساو
در اندیشهٔ مهتر کابلی
چنان بد کزو رستم زابلی
نگیرد ز کار درم نیز یاد
ازان پس که داماد او شد شغاد
چو هنگام باژ آمد آن بستدند
همه کابلستان بهم بر زدند
دژم شد ز کار برادر شغاد
نکرد آن سخن پیش کس نیز یاد
چنین گفت با شاه کابل نهان
که من سیر گشتم ز کار جهان
برادر که او را ز من شرم نیست
مرا سوی او راه و آزرم نیست
چه مهتر برادر چه بیگانه‌ای
چه فرزانه مردی چه دیوانه‌ای
بسازیم و او را به دام آوریم
به گیتی بدین کار نام آوریم
بگفتند و هر دو برابر شدند
به اندیشه از ماه برتر شدند
نگر تا چه گفتست مرد خرد
که هرکس که بد کرد کیفر برد
شبی تا برآمد ز کوه آفتاب
دو تن را سر اندر نیامد به خواب
که ما نام او از جهان کم کنیم
دل و دیدهٔ زال پر نم کنیم
چنین گفت با شاه کابل شغاد
که گر زین سخن داد خواهیم داد
یکی سور کن مهتران را بخوان
می و رود و رامشگران را بخوان
به می خوردن اندر مرا سرد گوی
میان کیان ناجوانمرد گوی
ز خواری شوم سوی زابلستان
بنالم ز سالار کابلستان
چه پیش برادر چه پیش پدر
ترا ناسزا خوانم و بدگهر
برآشوبد او را سر از بهر من
بیابد برین نامور شهر من
برآید چنین کار بر دست ما
به چرخ فلک‌بر بود شست ما
تو نخچیرگاهی نگه کن به راه
بکن چاه چندی به نخچیرگاه
براندازهٔ رستم و رخش ساز
به بن در نشان تیغهای دراز
همان نیزه و حربهٔ آبگون
سنان از بر و نیزه زیر اندرون
اگر صد کنی چاه بهتر ز پنج
چو خواهی که آسوده گردی ز رنج
بجای آر صد مرد نیرنگ ساز
بکن چاه و بر باد مگشای راز
سر چاه را سخت کن زان سپس
مگوی این سخن نیز با هیچ‌کس
بشد شاه و رای از منش دور کرد
به گفتار آن بی‌خرد سور کرد
مهان را سراسر ز کابل بخواند
بخوان پسندیده‌شان برنشاند
چو نان خورده شد مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چو سر پر شد از بادهٔ خسروی
شغاد اندر آشفت از بدخوی
چنین گفت با شاه کابل که من
همی سرفرازم به هر انجمن
برادر چو رستم چو دستان پدر
ازین نامورتر که دارد گهر
ازو شاه کابل برآشفت و گفت
که چندین چه داری سخن در نهفت
تو از تخمهٔ سام نیرم نه‌ای
برادر نه‌ای خویش رستم نه‌ای
نکردست یاد از تو دستان سام
برادر ز تو کی برد نیز نام
تو از چاکران کمتری بر درش
برادر نخواند ترا مادرش
ز گفتار او تنگ‌دل شد شغاد
برآشفت و سر سوی زابل نهاد
همی رفت با کابلی چند مرد
دلی پر ز کین لب پر از باد سرد
بیامد به درگاه فرخ پدر
دلی پر ز چاره پر از کینه سر
هم‌انگه چو روی پسر دید زال
چنان برز و بالا و آن فر و یال
بپرسید بسیار و بنواختش
هم‌انگه بر پیلتن تاختش
ز دیدار او شاد شد پهلوان
چو دیدش خردمند و روشن‌روان
چنین گفت کز تخمهٔ سام شیر
نزاید مگر زورمند و دلیر
چگونه است کار تو با کابلی
چه گویند از رستم زابلی
چنین داد پاسخ به رستم شغاد
که از شاه کابل مکن نیز یاد
ازو نیکویی بد مرا پیش ازین
چو دیدی مرا خواندی آفرین
کنون می خورد چنگ سازد همی
سر از هر کسی برفرازد همی
مرابر سر انجمن خوار کرد
همان گوهر بد پدیدار کرد
همی گفت تا کی ازین باژ و ساو
نه با سیستان ما نداریم تاو
ازین پس نگوییم کو رستمست
نه زو مردی و گوهر ما کمست
نه فرزند زالی مرا گفت نیز
وگر هستی او خود نیرزد به چیز
ازان مهتران شد دلم پر ز درد
ز کابل براندم دو رخساره زرد
چو بشنید رستم برآشفت و گفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
ازو نیر مندیش وز لشکرش
که مه لشکرش باد و مه افسرش
من او را بدین گفته بیجان کنم
برو بر دل دوده پیچان کنم
ترا برنشانم بر تخت اوی
به خاک اندر آرم سر بخت اوی
همی داشتش روی چند ارجمند
سپرده بدو جایگاه بلند
ز لشگر گزین کرد شایسته مرد
کسی را که زیبا بود در نبرد
بفرمود تا ساز رفتن کنند
ز زابل به کابل نشستن کنند
چو شد کار لشکر همه ساخته
دل پهلوان گشت پرداخته
بیامد بر مرد جنگی شغاد
که با شاه کابل مکن رزم یاد
که گر نام تو برنویسم بر آب
به کابل نیابد کس آرام و خواب
که یارد که پیش تو آید به جنگ
وگر تو بجنبی که سازد درنگ
برآنم که او زین پشمان شدست
وزین رفتنم سوی درمان شدست
بیارد کنون پیش خواهشگران
ز کابل گزیده فراوان سران
چنین گفت رستم که اینست راه
مرا خود به کابل نباید سپاه
زواره بس و نامور صد سوار
پیاده همان نیز صد نامدار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه
هنرمند و گوینده و با شکوه
هوش مصنوعی: آن سالخوردۀ عالم و هنرمند و سخن‌ران بزرگ این‌طور می‌گوید.
که در پرده بد زال را برده‌ای
نوازندهٔ رود و گوینده‌ای
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی اشاره می‌شود که مهارت‌های خاصی در نوازندگی و سخنرانی دارد و توانسته است زال، شخصیت افسانه‌ای و پدر رستم را در حالتی خاص به تصویر بکشد. این فرد مانند یک هنرمند، زال را در پرده‌ای از هنر و زیبایی به نمایش گذاشته است.
کنیزک پسر زاد روزی یکی
که ازماه پیدا نبود اندکی
هوش مصنوعی: روزی دخترکی به دنیا آمد که کمی از ماه پنهان بود.
به بالا و دیدار سام سوار
ازو شاد شد دودهٔ نامدار
هوش مصنوعی: او با دیدن سام سوار به شادی درآمد و به خاندان نامور خود افتخار کرد.
ستاره‌شناسان و کنداوران
ز کشمیر و کابل گزیده سران
هوش مصنوعی: این بیت به معرفی دانشمندان و متخصصان نجوم و علم نجوم از مناطق کشمیر و کابل اشاره دارد که در این زمینه توانمندی‌های ویژه‌ای دارند و از میان سایرین انتخاب شده‌اند.
ز آتش‌پرست و ز یزدان‌پرست
برفتند با زیج رومی به دست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که به پرستش آتش و یا پرستش خداوند یزدان پرداخته‌اند، با کتابی از رومی‌ها به سفری رفته‌اند.
گرفتند یکسر شمار سپهر
که دارد بران کودک خرد مهر
هوش مصنوعی: گروهی از آسمان را به دست گرفتند که در آن، کودک کوچک و بی‌گناهی وجود دارد که مهر و محبت را در بر دارد.
ستاره شمرکان شگفتی بدید
همی این بدان آن بدین بنگرید
هوش مصنوعی: ستاره شمرکان به شگفتی نگاهی انداخت و این دید که آن به این می‌نگرد.
بگفتند با زال سام سوار
که ای از بلند اختران یادگار
هوش مصنوعی: گفتند به زال، پدر رستم، که تو یادگاری از ستاره‌های بلند و درخشان هستی.
گرفتیم و جستیم راز سپهر
ندارد بدین کودک خرد مهر
هوش مصنوعی: ما در جستجوی رموز آسمان هستیم، اما این موضوع برای این کودک کوچک و نادان فهمی ندارد.
چو این خوب چهره به مردی رسد
به گاه دلیری و گردی رسد
هوش مصنوعی: هرگاه این زیبای چهره به مردانگی و شجاعت برسد، او به کمال خود دست پیدا خواهد کرد.
کند تخمهٔ سام نیرم تباه
شکست اندرآرد بدین دستگاه
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که خیانت یا بدعهدی باعث نابودی و شکست خواهد شد و در نهایت مسائل بدی را رقم می‌زند.
همه سیستان زو شود پرخروش
همه شهر ایران برآید به جوش
هوش مصنوعی: تمام سرزمین سیستان تحت تاثیر او به شور و هیجان می‌آید و همه نقاط ایران به جنب و جوش درمی‌آیند.
شود تلخ ازو روز بر هر کسی
ازان پس به گیتی نماند بسی
هوش مصنوعی: هر کسی از آن پس در زندگی‌اش با تلخی‌هایی روبه‌رو خواهد شد و به این ترتیب، در جهان چیز زیادی باقی نخواهد ماند.
غمی گشت زان کار دستان سام
ز دادار گیتی همی برد نام
هوش مصنوعی: از آن کارِ سام، دلی غمگین شده و از خالق جهان، نامش را به یاد می‌آورد.
به یزدان چنین گفت کای رهنمای
تو داری سپهر روان را به پای
هوش مصنوعی: به خدا چنین گفتم که ای هدایت‌کننده، تو سرنوشت دنیا را به درستی و با دقت در دست داری.
به هر کار پشت و پناهم توی
نمایندهٔ رای و راهم توی
هوش مصنوعی: در هر کاری به تو تکیه و اعتماد دارم، تو نمایندهٔ رأی و مسیر من هستی.
سپهر آفریدی و اختر همان
همه نیکویی باد ما را گمان
هوش مصنوعی: تو آسمانی را آفریدی و ستاره‌ای را قرار دادی که نشان‌دهنده همه خوبی‌ها باشد. امیدواریم که این نشانه برای ما کافی باشد.
بجز کام و آرام و خوبی مباد
ورا نام کرد آن سپهبد شغاد
هوش مصنوعی: به جز آرامش و خوشی و رضایت، هیچ چیز دیگری را نمی‌شناسد؛ او را به نام شغاد، آن فرمانده بزرگ، می‌خوانند.
همی داشت مادر چو شد سیر شیر
دلارام و گوینده و یادگیر
هوش مصنوعی: مادر درحالیکه دلش شاد و سیر است، همیشه به یاد گوینده و یادگیرنده است و به آنها توجه دارد.
بران سال کودک برافراخت یال
بر شاه کابل فرستاد زال
هوش مصنوعی: کودک سال‌های جوانی خود را با افتخار نشان داده و موی سرش را به نشانه‌ی قدرت و جوانی به شاه کابل هدیه می‌دهد.
جوان شد به بالای سرو بلند
سواری دلاور به گرز و کمند
هوش مصنوعی: جوانی شجاع سوار بر درخت بلندی به تکیه‌گاه استوار و ابزارهایی در دستش، به جلو حرکت می‌کند.
سپهدار کابل بدو بنگرید
همی تاج و تخت کیان را سزید
هوش مصنوعی: فرمانده کابل به تاج و تخت پادشاهان نگاه کرد و فکر کرد که آیا شایسته آن است.
به گیتی به دیدار او بود شاد
بدو داد دختر ز بهر نژاد
هوش مصنوعی: در دنیا دیدن او باعث شادی است و پدرش دختر را به خاطر نسب و خاندانی که دارد به او بخشید.
ز گنج بزرگ آنچ بد در خورش
فرستاد با نامور دخترش
هوش مصنوعی: از گنجینه بزرگ، آنچه را که به فرستاد با دختر نامدارش، چیز خوبی نیست.
همی داشتش چون یکی تازه سیب
کز اختر نبودی بروبر نهیب
هوش مصنوعی: او را به‌گونه‌ای در نظر داشت که مانند یک سیب تازه می‌ماند، که اگر رعد و برق نازل نمی‌شد، آن را می‌چیدند.
بزرگان ایران و هندوستان
ز رستم زدندی همی داستان
هوش مصنوعی: بزرگان ایران و هندوستان داستان‌های زیادی درباره رستم روایت می‌کردند.
چنان بد که هر سال یک چرم گاو
ز کابل همی خواستی باژ و ساو
هوش مصنوعی: به قدری اوضاع نابسامان است که هر سال مجبور بودی یک چرم گاو از کابل بگریزی و مالیات و عوارض بپردازی.
در اندیشهٔ مهتر کابلی
چنان بد کزو رستم زابلی
هوش مصنوعی: در فکر رئیس کابلی، وضعیتی به وجود آمده که آنقدر بد است که حتی رستم از زابل نیز از آن ناراحت و نگران می‌شود.
نگیرد ز کار درم نیز یاد
ازان پس که داماد او شد شغاد
هوش مصنوعی: بعد از اینکه شغاد داماد او شد، دیگر ذهن او مشغول کارهایش نیست و به یاد نمی‌آورد که چه کارهایی انجام داده است.
چو هنگام باژ آمد آن بستدند
همه کابلستان بهم بر زدند
هوش مصنوعی: وقتی زمان پرداخت مالیات فرا رسید، همه مردم کابلستان از هم جدا شدند و دور هم جمع شدند.
دژم شد ز کار برادر شغاد
نکرد آن سخن پیش کس نیز یاد
هوش مصنوعی: از رفتار برادر شغاد ناراحت شد و هیچ‌کس را از آن موضوع باخبر نکرد.
چنین گفت با شاه کابل نهان
که من سیر گشتم ز کار جهان
هوش مصنوعی: با شاه کابل به صورت پنهانی گفت که من از مشکلات و پیچیدگی‌های زندگی اشباع شده‌ام و دیگر خسته شدم.
برادر که او را ز من شرم نیست
مرا سوی او راه و آزرم نیست
هوش مصنوعی: برادری که از من شرم ندارد، من هم هیچ خجالتی برای رفتن به سوی او ندارم.
چه مهتر برادر چه بیگانه‌ای
چه فرزانه مردی چه دیوانه‌ای
هوش مصنوعی: هر که باشد، چه برادر و چه غریبه، چه انسان عاقل و چه دیوانه، همه در زیر آسمان یکسان‌اند.
بسازیم و او را به دام آوریم
به گیتی بدین کار نام آوریم
هوش مصنوعی: بیایید او را فریب دهیم و در دنیا به خاطر این کار شهرتی کسب کنیم.
بگفتند و هر دو برابر شدند
به اندیشه از ماه برتر شدند
هوش مصنوعی: آنها صحبت کردند و هر دو در نظر برابر شدند و به فکر کردن به اندازه‌ای رسیدند که از ماه هم فراتر رفتند.
نگر تا چه گفتست مرد خرد
که هرکس که بد کرد کیفر برد
هوش مصنوعی: به سخنان حکیم توجه کن که می‌گوید: هر کسی که بدی کند، مجازات خواهد شد.
شبی تا برآمد ز کوه آفتاب
دو تن را سر اندر نیامد به خواب
هوش مصنوعی: در یک شب که خورشید از کوه سر برآورد، دو نفر خوابشان نبرد و بیدار بودند.
که ما نام او از جهان کم کنیم
دل و دیدهٔ زال پر نم کنیم
هوش مصنوعی: ما نام او را از دنیا محو می‌کنیم و دل و چشم خود را پر از اندوه می‌سازیم.
چنین گفت با شاه کابل شغاد
که گر زین سخن داد خواهیم داد
هوش مصنوعی: شغاد به شاه کابل گفت که اگر از این موضوع صحبت کنیم، حتماً نتیجه‌ای خواهیم گرفت.
یکی سور کن مهتران را بخوان
می و رود و رامشگران را بخوان
هوش مصنوعی: یک بار دیگر به مهمانی بزرگ و جشن بپردازید، از نوشیدنی و هنرمندان دعوت کنید تا شادی و نشاط را به جمع بیاورند.
به می خوردن اندر مرا سرد گوی
میان کیان ناجوانمرد گوی
هوش مصنوعی: در دل می‌نوشی، اما در عین حال از سختی‌های زندگی و زشتی‌های رفتار بعضی‌ها که بی‌رحمانه عمل می‌کنند، گله‌مندی.
ز خواری شوم سوی زابلستان
بنالم ز سالار کابلستان
هوش مصنوعی: از شدت ذلت به زابلستان می‌روم و از وضعیت سالار کابلستان شکایت می‌کنم.
چه پیش برادر چه پیش پدر
ترا ناسزا خوانم و بدگهر
هوش مصنوعی: هرچه در حضور برادر یا پدر باشد، به تو توهین می‌کنم و به اصل و نسب تو بی‌احترامی می‌کنم.
برآشوبد او را سر از بهر من
بیابد برین نامور شهر من
هوش مصنوعی: او برای من سرش را به خطر می‌اندازد و در این شهر معروف، به خاطر من شورش می‌کند.
برآید چنین کار بر دست ما
به چرخ فلک‌بر بود شست ما
هوش مصنوعی: این کار که از ما سر می‌زند و به وقوع می‌پیوندد، به نوعی با قدرت سرنوشت و تقدیر در ارتباط است. در واقع، ما در برابر آنچه بر ما می‌گذرد، با دستان خود عمل می‌کنیم، ولی در عین حال تأثیرات گسترده‌تری نیز در کار است.
تو نخچیرگاهی نگه کن به راه
بکن چاه چندی به نخچیرگاه
هوش مصنوعی: به مسیر نگاه کن و ببین که چندین چاه در این راه وجود دارد.
براندازهٔ رستم و رخش ساز
به بن در نشان تیغهای دراز
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی رستم و اسبش، ساز و برابری کن و نشانه‌ای از شمشیرهای بلند را در میان درها بگذار.
همان نیزه و حربهٔ آبگون
سنان از بر و نیزه زیر اندرون
هوش مصنوعی: در این بیت، به توصیف تبرزین و نیزه‌ای با رنگ آبگون (احتمالاً به دلیل خونی که بر آن نشسته یا به خاطر زیبایی و درخشش آن) پرداخته شده است. به نوعی، شاعر به تصویر کشیدن اسلحه‌ای اشاره می‌کند که در دست رزمنده است و در عین حال، زیر آن نیزه، سلاح دیگری وجود دارد. این توصیف در عین زیبایی، نگاهی به جنگ و دیانت دارد.
اگر صد کنی چاه بهتر ز پنج
چو خواهی که آسوده گردی ز رنج
هوش مصنوعی: اگر هزار چاه بکنید، بهتر از آن است که بخواهید از پنج بار مشکل و رنج خود را خلاص کنید.
بجای آر صد مرد نیرنگ ساز
بکن چاه و بر باد مگشای راز
هوش مصنوعی: به جای اینکه به صد مرد نیرنگ باز اعتماد کنی، چاه را بکن و رازهایت را در برابر باد فاش نکن.
سر چاه را سخت کن زان سپس
مگوی این سخن نیز با هیچ‌کس
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از بروز مشکلات و حوادث ناگوار، باید مراقب و محتاط باشی و درباره موضوعاتی که ممکن است باعث دردسر شوند، با کسی صحبت نکنی.
بشد شاه و رای از منش دور کرد
به گفتار آن بی‌خرد سور کرد
هوش مصنوعی: شاه شد و با تدبیر خود از من (و نظراتم) دور شد و به سخنان آن نادان توجه کرد.
مهان را سراسر ز کابل بخواند
بخوان پسندیده‌شان برنشاند
هوش مصنوعی: شخصی که مهمانان را به خوبی می‌خواند و از آن‌ها استقبال می‌کند، مورد توجه و محبت قرار می‌گیرد.
چو نان خورده شد مجلس آراستند
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: وقتی که نان خورده شد، مجلس را تزئین کردند و می و نوشیدنی و هنرمندان را دعوت کردند.
چو سر پر شد از بادهٔ خسروی
شغاد اندر آشفت از بدخوی
هوش مصنوعی: وقتی که سر از شراب پادشاهی پر شد، شغاد به خاطر بدخوابی درهم ریخت و بی‌قرار شد.
چنین گفت با شاه کابل که من
همی سرفرازم به هر انجمن
هوش مصنوعی: او به شاه کابل گفت که من نیز در هر جمعی با افتخار و سربلند هستم.
برادر چو رستم چو دستان پدر
ازین نامورتر که دارد گهر
هوش مصنوعی: برادر، مانند رستم و دستان پدر، کسی با ارزش‌تر و مشهورتر از خودت نیست.
ازو شاه کابل برآشفت و گفت
که چندین چه داری سخن در نهفت
هوش مصنوعی: شاه کابل خشمگین شد و گفت: چرا این همه پنهانی صحبت می‌کنی؟
تو از تخمهٔ سام نیرم نه‌ای
برادر نه‌ای خویش رستم نه‌ای
هوش مصنوعی: تو از نسل سام فرزند نیرم نیستی، برادر! تو رستم نیستی.
نکردست یاد از تو دستان سام
برادر ز تو کی برد نیز نام
هوش مصنوعی: دست‌های سام، برادر تو، به یاد تو نیست و هیچ نامی از تو نمی‌برد.
تو از چاکران کمتری بر درش
برادر نخواند ترا مادرش
هوش مصنوعی: تو نسبت به خدمتگزاران او کمتر هستی، او حتی تو را برادر خویش نمی‌خواند.
ز گفتار او تنگ‌دل شد شغاد
برآشفت و سر سوی زابل نهاد
هوش مصنوعی: شغاد به خاطر سخنان او دلگیر و ناراحت شد و به سمت زابل رفت.
همی رفت با کابلی چند مرد
دلی پر ز کین لب پر از باد سرد
هوش مصنوعی: چند مرد دلیر از کابل می‌گذشتند، پر از خشم و کینه، و لب‌هایشان سرد و بی‌احساس بود.
بیامد به درگاه فرخ پدر
دلی پر ز چاره پر از کینه سر
هوش مصنوعی: به درگاه پدر خوشبختی آمد، با دلی پر از راه‌حل و پر از کینه.
هم‌انگه چو روی پسر دید زال
چنان برز و بالا و آن فر و یال
هوش مصنوعی: وقتی زال پسرش را دید، به شدت شگفت‌زده شد و به خاطر زیبایی و بزرگی او به وجد آمد.
بپرسید بسیار و بنواختش
هم‌انگه بر پیلتن تاختش
هوش مصنوعی: پرسش‌های زیادی از او شد و او را نوازش کردند، سپس به شجاعت و قدرتش حمله کردند.
ز دیدار او شاد شد پهلوان
چو دیدش خردمند و روشن‌روان
هوش مصنوعی: پهلوان از دیدن او خوشحال شد، وقتی که فردی دانا و با روحیه‌ای روشن را دید.
چنین گفت کز تخمهٔ سام شیر
نزاید مگر زورمند و دلیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تنها از نسل و فرزندان کسی که شجاع و قدرت‌مند است، می‌توان انتظار چیزهای بزرگ و ارزشمند داشت. به عبارت دیگر، تنها افراد با ویژگی‌های برجسته و قوی می‌توانند به موفقیت‌هایی دست یابند.
چگونه است کار تو با کابلی
چه گویند از رستم زابلی
هوش مصنوعی: کار تو چگونه است که هیچ‌کس نمی‌تواند درباره‌ی رستم زابلی چیزی بگوید؟
چنین داد پاسخ به رستم شغاد
که از شاه کابل مکن نیز یاد
هوش مصنوعی: شغاد به رستم گفت که از پادشاه کابل یاد نکن.
ازو نیکویی بد مرا پیش ازین
چو دیدی مرا خواندی آفرین
هوش مصنوعی: هنگامی که پیش از این نیکی‌های او را دیدی، مرا ستودی و به من آفرین گفتی.
کنون می خورد چنگ سازد همی
سر از هر کسی برفرازد همی
هوش مصنوعی: اکنون می‌نوشد و ساز می‌زند، و سر از میان هر کس بلند می‌کند.
مرابر سر انجمن خوار کرد
همان گوهر بد پدیدار کرد
هوش مصنوعی: در میان جمع، به من بی‌احترامی کرد و همان خصیصه‌ی ناپسند را به نمایش گذاشت.
همی گفت تا کی ازین باژ و ساو
نه با سیستان ما نداریم تاو
هوش مصنوعی: گفت چرا تا همیشه باید از این گمرکی و عوارض بدهیم، در حالی که در سیستان ما چیزی نداریم که ارزش این هزینه‌ها را داشته باشد؟
ازین پس نگوییم کو رستمست
نه زو مردی و گوهر ما کمست
هوش مصنوعی: از این به بعد دیگر نخواهیم گفت که رستم کجاست، بلکه باید بپذیریم که مردانگی و ارزش‌های ما کم رنگ شده است.
نه فرزند زالی مرا گفت نیز
وگر هستی او خود نیرزد به چیز
هوش مصنوعی: نه فرزند زال به من چیزی نگفت و اگر هم هست، او اونقدر ارزش ندارد که به خاطرش چیزی بگویم.
ازان مهتران شد دلم پر ز درد
ز کابل براندم دو رخساره زرد
هوش مصنوعی: دل من از درد پر شد، همانطور که از بزرگان و مهتران دور افتادم، و از کابل به یاد آنان دو چهره زرد بر چهره‌ام نشسته است.
چو بشنید رستم برآشفت و گفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
هوش مصنوعی: وقتی رستم این حرف را شنید، خشمگین شد و گفت که هیچگاه حرفی بی‌پاسخ نمی‌ماند.
ازو نیر مندیش وز لشکرش
که مه لشکرش باد و مه افسرش
هوش مصنوعی: از او نترس و از سپاهش نیز نترس، زیرا او همچون یک سپهبد بزرگ است و فرماندهی قدرتمند دارد.
من او را بدین گفته بیجان کنم
برو بر دل دوده پیچان کنم
هوش مصنوعی: من با این حرفش او را بی‌حس و بی‌جان می‌کنم و سپس بر دلش غم و اندوه می‌افزایم.
ترا برنشانم بر تخت اوی
به خاک اندر آرم سر بخت اوی
هوش مصنوعی: من تو را بر تخت سلطنت می‌نشانم و سرنوشت او را بر روی خاک قرار می‌دهم.
همی داشتش روی چند ارجمند
سپرده بدو جایگاه بلند
هوش مصنوعی: او درباره چند چهره ارجمند صحبت می‌کند که جایگاه بلندی را به او سپرده‌اند.
ز لشگر گزین کرد شایسته مرد
کسی را که زیبا بود در نبرد
هوش مصنوعی: از میان سربازان، مردی شایسته و زیبا در جنگ را برگزید.
بفرمود تا ساز رفتن کنند
ز زابل به کابل نشستن کنند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا برای سفر به کابل آماده شوند و از زابل حرکت کنند.
چو شد کار لشکر همه ساخته
دل پهلوان گشت پرداخته
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز برای لشکر آماده شد و کارها به درستی انجام گرفت، دل و روح پهلوان نیز به خوبی شکل گرفت و قوی شد.
بیامد بر مرد جنگی شغاد
که با شاه کابل مکن رزم یاد
هوش مصنوعی: شغاد به سرباز جنگی گفت که با پادشاه کابل جنگ نکند و به یاد او نیفتد.
که گر نام تو برنویسم بر آب
به کابل نیابد کس آرام و خواب
هوش مصنوعی: اگر نام تو را بر روی آب بنویسم، هیچ‌کس در کابل آرام و خواب نخواهد داشت.
که یارد که پیش تو آید به جنگ
وگر تو بجنبی که سازد درنگ
هوش مصنوعی: کسی که برای مقابله با تو به میدان بیاید، اگر تو حرکتی کنی، او نیز درنگ خواهد کرد.
برآنم که او زین پشمان شدست
وزین رفتنم سوی درمان شدست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او از تصمیم خود پشیمان شده و از این که به سمت درمان می‌رود، خوشحال است.
بیارد کنون پیش خواهشگران
ز کابل گزیده فراوان سران
هوش مصنوعی: اکنون که خواسته‌ها و درخواست‌های مردم زیاد شده، از کابل افرادی برجسته و مشهور را به اینجا می‌آورند.
چنین گفت رستم که اینست راه
مرا خود به کابل نباید سپاه
هوش مصنوعی: رستم گفت که این مسیر، مسیر من است و نباید نیروهای نظامی را به کابل ببرم.
زواره بس و نامور صد سوار
پیاده همان نیز صد نامدار
هوش مصنوعی: زوار بس و نامور به معنی این است که تعداد بسیاری از افراد شناخته شده و مشهور وجود دارند. در اینجا اشاره به این است که حتی اگر افراد مشهور سوار بر اسب باشند، افرادی که پیاده هستند نیز به همان اندازه نامدار و شناخته‌شده هستند و می‌توانند اهمیت و تأثیر خود را نشان دهند. این جمله به مفهوم این است که اعتبار و ارزش افراد تنها به شرایط ظاهری آن‌ها بستگی ندارد، بلکه بر اساس شناخته شدن و اثرگذاری آن‌هاست.

حاشیه ها

1396/03/12 08:06
دکتر امین لو

مصرع دوم چهارمین بیت از آخر: کلمه "رفتم" باید اصلاح شود و "رفتنم" صحیح است.

1398/05/26 23:07
ذبیح اله

ز گنج بزرگ آنچ بد در خورش
فرستاد با نامور دخترش
در مصرع اول اگر به جای آنچ آنچه باشد شعر روان تر است البته در نسخه مسکو آنچ آمده

در بیت چهارم از پایین صفحه نیز در مصرع دوم باید رفتنم به جای رفتم بگذاریم و قطعا در نسخ اصلی رفتیم است
برآنم که او زین پشمان شدست
وزین رفتم سوی درمان شدست
یعنی بعد از رفتن من به فکر چاره افتاده

1398/05/26 23:07
ذبیح اله

قطعا رفتنم درست است

1399/06/02 11:09
آتبین

که در پرده زال بود بنده ای
نوازنده رود و گوینده ای
با توجه به مصراع بعد کنیزک آمده نمیتواند برده باشد.

1399/12/12 14:03
علی

لطفا تصحیح شود:
ازو نیر مندیش وز لشکرش ----> ازو نیز مندیش وز لشکرش
همی داشتش روی چند ارجمند ----> همی داشتش روز چند ارجمند
وزین رفتم سوی درمان شدست ----> وزین رفتنم سوی درمان شدست