گنجور

بخش ۹

ز لشکر گزین کرد بهرام شیر
سپاهی جهانگیر وگرد دلیر
چوکردند و با او دبیران شمار
سپه بود شمشیر زن صد هزار
ز خاقانیان آن سه ترک سترگ
که بودند غرنده برسان گرگ
به جنگ‌آوران گفت چون زخم کوس
برآید بهنگام بانگ خروس
شما بر خروشید و اندر دهید
سران را ز خون بر سرافسر نهید
بشد تیز لشکر بفرمان گو
سه ترک سر افرازشان پیش رو
برلشکر شهریار آمدند
جفاپیشه و کینه دار آمدند
خروش آمد از گرز و گوپال و تیغ
از آهن زمین بود وز گرد میغ
همی‌گفت هرکس که خسرو کجاست
که امروز پیروزی روز ماست
ببالا همی‌بود خسرو بدرد
دودیده پر از خون و رخ لاژورد
چنین تا سپیده برآمد ز کوه
شد از زخم شمشیر و کشته ستوه
چوشد دامن تیره شب تا پدید
همه رزمگه کشته و خسته دید
بگردنکشان گفت یاری کنید
برین دشمنان کامگاری کنید
که پیروزگر پشت و یارمنست
همان زخم شمشیر کارمنست
بیامد دمان تا بر آن سه ترک
نه ترک دلاور سه پیل سترگ
یکی تاخت تا نزد خسرو رسید
پرنداوری از میان برکشید
همی‌خواست زد بر سر شهریار
سپر بر سرآورد شاه سوار
بزیر سپر تیغ زهر آبگون
بزد تیغ و انداختش سرنگون
خروشید کای نامداران جنگ
زمانی دگر کرد باید درنگ
سپاهش همه پشت برگاشتند
جهانجوی را خوار بگذاشتند
به بندوی و گستهم گفت آن زمان
که اکنون شدم زین سخن بدگمان
رسیده مرا هیچ فرزند نیست
همان از در تاج پیوند نیست
اگر من شوم کشته در کارزار
جهان را نماند یکی شهریار
بدو گفت بندوی کای سرفراز
بدین روز هرگز مبادت نیاز
سپه رفت اکنون تو ایدر مه ایست
که کس در زمانه تو را یار نیست
بزنگوی گفت آن زمان شهریار
کز ایدر برو تازیان تاتخوار
ازین ماندگان بر سواری هزار
بران رزمگاه آنچ یابی بیار
سراپرده دیبه وگنج وتاج
همان بدره وبرده وتخت عاج
بزرگان بنه برنهادند وگنج
فراوان ببردن کشیدند رنج
هم آنگه یکی اژدهافش درفش
پدید آمد و گشت گیتی بنفش
پس اندر همی‌راند بهرام گرد
به جنگ از جهان روشنایی ببرد
رسیدند بهرام و خسرو بهم
دلاور دو جنگی دو شیر دژم
چوپیلان جنگی بر آشوفتند
همی برسریکدگر کوفتند
همی‌گشت بهرام چون شیر نر
سلیحش نیامد برو کارگر
برین گونه تا خور ز گنبد بگشت
از اندازه آویزش اندر گذشت
تخوار آن زمان پیش خسرو رسید
که گنج وبنه زان سوی پل کشید
چوبشنید خسرو بگستهم گفت
که با ما کسی نیست در جنگ جفت
که ما ده تنیم این سپاهی بزرگ
به پیش اندرون پهلوانی سترگ
هزیمت بهنگام بهتر زجنگ
چو تنها شدی نیست جای درنگ
همی‌راند ناکار دیده جوان
برین گونه بر تا پل نهروان
پس اندر همی‌تاخت بهرام تیز
سری پر ز کینه دلی پر ستیز
چو خسرو چنان دید بر پل بماند
جهاندیده گستهم را پیش خواند
بیارید گفتا کمان مرا
به جنگ اندرون ترجمان مرا
کمانش ببرد آنک گنجور بود
بران کار گستهم دستور بود
کمان بر گرفت آن سپهدار گرد
بتیر از هوا روشنایی ببرد
همی تیر بارید همچون تگرگ
بیک چوبه با سر همی‌دوخت ترگ
پس اندر همی‌تاخت بهرام شیر
کمندی بدست اژدهایی بزیر
چوخسرو و را دید برگشت شاد
دو زاغ کمان را بزه برنهاد
یکی تیر زد بر بربارگی
بشد کار آن باره یکبارگی
پیاده سپهبد سپر برگرفت
ز بیچارگی دست بر سرگرفت
یلان سینه پیش اندر آمد چوگرد
جهانجوی کی داشت او را بمرد
هم اندر زمان اسپ او رابخست
پیاده یلان سینه را پل بجست
سپه بازگشت از پل نهروان
هرآنکس که بودند پیر و جوان
چو بهرام برگشت خسرو چوگرد
پل نهروان سر به سر باز کرد
همی‌راند غمگین سوی طیسفون
دلی پر زغم دیدگان پر زخون
در شارستانها به آهن ببست
بانبوه اندیشگان درنشست
زهر برزنی مهتران را بخواند
به دروازه بر پاسبانان نشاند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز لشکر گزین کرد بهرام شیر
سپاهی جهانگیر وگرد دلیر
هوش مصنوعی: بهرام، از میان سربازان، افرادی شجاع و دلیر را انتخاب کرد تا به عنوان سپاهی برای تسخیر جهان به او بپیوندند.
چوکردند و با او دبیران شمار
سپه بود شمشیر زن صد هزار
هوش مصنوعی: وقتی که کارهای آن‌ها را انجام دادند، در کنار او یک دسته دبیر حضور داشتند و سپاهیانی به تعداد صد هزار نفر، آماده نبرد بودند.
ز خاقانیان آن سه ترک سترگ
که بودند غرنده برسان گرگ
هوش مصنوعی: سه ترک بزرگ از خاقانیان بودند که در برابر دشمنان مانند گرگ به طرز شجاعانه‌ای ایستادگی می‌کردند.
به جنگ‌آوران گفت چون زخم کوس
برآید بهنگام بانگ خروس
هوش مصنوعی: وقتی زخم اسب به صدا درآید و همزمان بانگ خروس بلند شود، به جنگ‌آوران گفتند که آماده حمله باشند.
شما بر خروشید و اندر دهید
سران را ز خون بر سرافسر نهید
هوش مصنوعی: شما در حال خروش و شور هستید و کسانی را که در مقام رهبری‌اند، به خون آغشته می‌کنید و آن‌ها را بر فراز می‌گذارید.
بشد تیز لشکر بفرمان گو
سه ترک سر افرازشان پیش رو
هوش مصنوعی: لشکر سریع‌السیر به فرمان گو، سه ترک را پیش روی خود به اهتزاز درآوردند.
برلشکر شهریار آمدند
جفاپیشه و کینه دار آمدند
هوش مصنوعی: سپاهیان شاه با نیت خیانت و کینه به میدان آمدند.
خروش آمد از گرز و گوپال و تیغ
از آهن زمین بود وز گرد میغ
هوش مصنوعی: همهمه‌ای از صدای ضربه‌های سنگین و آهن و شمشیر شنیده می‌شود و زمین از شدت این خروش به لرزه درآمده و ابرها نیز بر فراز آن به تاءثیر این واقعه، به هم می‌آیند.
همی‌گفت هرکس که خسرو کجاست
که امروز پیروزی روز ماست
هوش مصنوعی: هر کس بپرسد که خسرو کجاست، به او بگویید که امروز روز پیروزی ماست.
ببالا همی‌بود خسرو بدرد
دودیده پر از خون و رخ لاژورد
هوش مصنوعی: در بالای قصر، پادشاهی در حالی که چشمانش پر از درد و خون است، دیده می‌شود و چهره‌اش مانند سنگ لاژوردی زیباست.
چنین تا سپیده برآمد ز کوه
شد از زخم شمشیر و کشته ستوه
هوش مصنوعی: پس از سپیده دم که از کوه بالا آمد، شخصی به دلیل زخم‌های ناشی از شمشیر و حادثه‌های خونین به شدت خسته و ناتوان شده است.
چوشد دامن تیره شب تا پدید
همه رزمگه کشته و خسته دید
هوش مصنوعی: شب با دامن سیاهش فرا می‌رسد و همه‌جا پر از جنگجویان آسیب‌دیده و کشته‌ها می‌شود.
بگردنکشان گفت یاری کنید
برین دشمنان کامگاری کنید
هوش مصنوعی: به گردنکشان گفتند که به یاری هم بیایید و در مقابل این دشمنان، موفقیت کسب کنید.
که پیروزگر پشت و یارمنست
همان زخم شمشیر کارمنست
هوش مصنوعی: پیروزی و همراهی من به خاطر زخم‌هایی است که از شمشیر خودم به دست آمده است.
بیامد دمان تا بر آن سه ترک
نه ترک دلاور سه پیل سترگ
هوش مصنوعی: زمانی رسید که آن سه جوان دلاور به مانند سه فیل بزرگ و قدرتمند، به میدان آمدند.
یکی تاخت تا نزد خسرو رسید
پرنداوری از میان برکشید
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت خسرو شتافت و پرنده‌ای را از میان جمعیت بیرون آورد.
همی‌خواست زد بر سر شهریار
سپر بر سرآورد شاه سوار
هوش مصنوعی: یک نفر می‌خواست به پادشاه حمله کند، اما پادشاه با قدرت و شجاعت خود، سلاحش را برداشته و در برابر او ایستاد.
بزیر سپر تیغ زهر آبگون
بزد تیغ و انداختش سرنگون
هوش مصنوعی: در زیر سپر، تیری زهرآلود فرود آمد و آن را سرنگون کرد.
خروشید کای نامداران جنگ
زمانی دگر کرد باید درنگ
هوش مصنوعی: بزرگان و نام‌داران، صدای فریاد شما بلند شده است. اکنون زمان آن رسیده که در جنگ اندیشه‌ای دیگر داشته باشید و درنگ کنید.
سپاهش همه پشت برگاشتند
جهانجوی را خوار بگذاشتند
هوش مصنوعی: همه سربازان خود را از جنگ برگرداندند و جهانجو را ناتوان و بی اهمیت کردند.
به بندوی و گستهم گفت آن زمان
که اکنون شدم زین سخن بدگمان
هوش مصنوعی: به بندوی و گستهم گفت در زمانی که اکنون به خاطر این حرف دچار بدبینی شدم.
رسیده مرا هیچ فرزند نیست
همان از در تاج پیوند نیست
هوش مصنوعی: من هیچ فرزندی ندارم و هیچ پیوندی هم برای من باقی نمانده است.
اگر من شوم کشته در کارزار
جهان را نماند یکی شهریار
هوش مصنوعی: اگر من در میدان جنگ کشته شوم، دیگر هیچ پادشاهی در دنیا باقی نخواهد ماند.
بدو گفت بندوی کای سرفراز
بدین روز هرگز مبادت نیاز
هوش مصنوعی: بندوی به او گفت: ای بلندمرتبه! امیدوارم که هیچ‌گاه به این روز افت needing نیازمندی دچار نشوی.
سپه رفت اکنون تو ایدر مه ایست
که کس در زمانه تو را یار نیست
هوش مصنوعی: نیرو و قدرتی که در گذشته وجود داشت، اکنون برطرف شده است. حالا تو تنها هستی و در این زمان کسی نیست که به تو کمک کند یا همراهی کند.
بزنگوی گفت آن زمان شهریار
کز ایدر برو تازیان تاتخوار
هوش مصنوعی: بزنگوی می‌گوید: در آن زمان، ای پادشاه، از اینجا به سرزمین تازیان برو، زیرا آنجا شرایط دشواری وجود دارد.
ازین ماندگان بر سواری هزار
بران رزمگاه آنچ یابی بیار
هوش مصنوعی: از این باقی‌ماندگان بر اسب سوار شوید و به میدان نبرد بروید، هرچه پیدا کردید با خود بیاورید.
سراپرده دیبه وگنج وتاج
همان بدره وبرده وتخت عاج
هوش مصنوعی: سراپرده از پارچه‌ای زیبا و گنج و تاج، همانند کیسه و برده و تختی از عاج است.
بزرگان بنه برنهادند وگنج
فراوان ببردن کشیدند رنج
هوش مصنوعی: بزرگان تلاش کردند و با زحمت بسیار، ثروت زیادی را جمع‌آوری کردند.
هم آنگه یکی اژدهافش درفش
پدید آمد و گشت گیتی بنفش
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یکی از پرچم‌ها که مانند اژدها بود، ظاهر شد و جهان را به رنگ بنفش درآورد.
پس اندر همی‌راند بهرام گرد
به جنگ از جهان روشنایی ببرد
هوش مصنوعی: بهرام در نبرد به شدت می‌تازد و با حرکت خود، نور و روشنی جهان را از بین می‌برد.
رسیدند بهرام و خسرو بهم
دلاور دو جنگی دو شیر دژم
هوش مصنوعی: بهرام و خسرو، دو دلاور شجاع و جنگجو، به هم رسیدند. آنها مانند دو شیر قوی و نیرومند، آماده نبرد بودند.
چوپیلان جنگی بر آشوفتند
همی برسریکدگر کوفتند
هوش مصنوعی: چوپان‌ها برای جنگ آماده شدند و به شدت به هم حمله کردند.
همی‌گشت بهرام چون شیر نر
سلیحش نیامد برو کارگر
هوش مصنوعی: بهرام مانند یک شیر نر در میدان می‌چرخید، اما هیچ‌کس نبود که به او کمک کند یا کارش را راه بیندازد.
برین گونه تا خور ز گنبد بگشت
از اندازه آویزش اندر گذشت
هوش مصنوعی: به این شکل، تا وقتی که در آسمان دایره‌ای شکل به دور خود می‌چرخد، از اندازه خود خارج شده و به زمین می‌رسد.
تخوار آن زمان پیش خسرو رسید
که گنج وبنه زان سوی پل کشید
هوش مصنوعی: وقتی که ثروت و دارایی به سوی خسرو می‌آمد، زمان مناسب برای تخوار فرا رسید.
چوبشنید خسرو بگستهم گفت
که با ما کسی نیست در جنگ جفت
هوش مصنوعی: خسرو به این نتیجه رسید که در نبرد، هیچ‌کس نمی‌تواند همسطح او باشد و هیچ رقیبی در این میدان ندارد.
که ما ده تنیم این سپاهی بزرگ
به پیش اندرون پهلوانی سترگ
هوش مصنوعی: ما ده نفر هستیم و سپاهی بزرگ داریم، در دل این سپاه، پهلوانی بزرگ حضور دارد.
هزیمت بهنگام بهتر زجنگ
چو تنها شدی نیست جای درنگ
هوش مصنوعی: زمانی که در شرایط خطرناک و تنهایی قرار گرفتی، بهتر است به جای ماندن و جنگیدن، عقب‌نشینی کنی.
همی‌راند ناکار دیده جوان
برین گونه بر تا پل نهروان
هوش مصنوعی: جوان بی‌تجربه با بی‌توجهی و ناآگاهی در حال پیش رفتن به سویی است که شاید به خطر بیفتد.
پس اندر همی‌تاخت بهرام تیز
سری پر ز کینه دلی پر ستیز
هوش مصنوعی: بهرام، با سرعت و تندروی، به سمت دشمن حمله می‌کند. او دل پر از کینه دارد و آماده‌ی مبارزه است.
چو خسرو چنان دید بر پل بماند
جهاندیده گستهم را پیش خواند
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو این صحنه را دید، در میانه پل توقف کرد و جهانی‌دیده، گُستهم را به جلو فراخواند.
بیارید گفتا کمان مرا
به جنگ اندرون ترجمان مرا
هوش مصنوعی: مرا به جنگ ببرید و کمانم را بیاورید تا ترجمهٔ درد و رنج و استرس من را به درستی بیان کند.
کمانش ببرد آنک گنجور بود
بران کار گستهم دستور بود
هوش مصنوعی: آن کسی که کمانش را می‌شکنند، در حقیقت، او کسی است که از نیروی خود محافظت نمی‌کند و در کارهایش به درستی عمل نمی‌کند.
کمان بر گرفت آن سپهدار گرد
بتیر از هوا روشنایی ببرد
هوش مصنوعی: آن سپهبد کمان را بالا برد و با تیرش از آسمان روشنی را از بین برد.
همی تیر بارید همچون تگرگ
بیک چوبه با سر همی‌دوخت ترگ
هوش مصنوعی: شلیک تیرها همچون بارش تگرگ به یک چوبه تیراندازی می‌زند و آن را با سر به هم وصل می‌کند.
پس اندر همی‌تاخت بهرام شیر
کمندی بدست اژدهایی بزیر
هوش مصنوعی: بهرام، شیر را در حالیکه کمندی به دست داشت، به سوی اژدهایی که زیر پایش بود، یورش برد.
چوخسرو و را دید برگشت شاد
دو زاغ کمان را بزه برنهاد
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی به نام "خسرو" و "را" را می‌بیند و از دیدن آنها خوشحال می‌شود. دو زاغ نیز در اینجا به نوعی نشاط و شادی را نشان می‌دهند و کمان را بر زمین می‌گذارند. این تصویر به نوعی حس خوشی و شادابی را منتقل می‌کند.
یکی تیر زد بر بربارگی
بشد کار آن باره یکبارگی
هوش مصنوعی: یک بار تیر را به سمت علفی شلیک کردند و به یک‌باره کار آن علف تمام شد.
پیاده سپهبد سپر برگرفت
ز بیچارگی دست بر سرگرفت
هوش مصنوعی: سوارکار فرمانده به خاطر ناتوانی و بیچارگی‌اش، به حالت تأسف و ناراحتی، دستانش را بر سرش گذاشت و سپر خود را برداشت.
یلان سینه پیش اندر آمد چوگرد
جهانجوی کی داشت او را بمرد
هوش مصنوعی: چهره‌ی جوانانی که با عشق و شجاعت به میدان آمده‌اند، مانند کسانی است که در جستجوی حقیقت و آگاهی در جهان حرکت می‌کنند. اما در این مسیر، در برابر چالش‌ها و مرگ نیز قرار دارند.
هم اندر زمان اسپ او رابخست
پیاده یلان سینه را پل بجست
هوش مصنوعی: در آن زمان، اسب او را رها کرد و سوارکاران شجاع با دل و جرأت خود، به سمت پل شتاب کردند.
سپه بازگشت از پل نهروان
هرآنکس که بودند پیر و جوان
هوش مصنوعی: سربازان از پل نهروان برگشتند، هر کسی که آنجا بود، چه پیر و چه جوان.
چو بهرام برگشت خسرو چوگرد
پل نهروان سر به سر باز کرد
هوش مصنوعی: وقتی که بهرام به سمت خسرو بازگشت، در کنار پل نهروان، تمامی راه را به روی او گشود.
همی‌راند غمگین سوی طیسفون
دلی پر زغم دیدگان پر زخون
هوش مصنوعی: دل غمگینی به سمت طیسفون می‌رفت، دلی پراز درد و چشمانی پر از اشک.
در شارستانها به آهن ببست
بانبوه اندیشگان درنشست
هوش مصنوعی: در شهرها با وجود اندیشه‌های فراوان، به سراغ آهن رفتند و بر آن تأکید کردند.
زهر برزنی مهتران را بخواند
به دروازه بر پاسبانان نشاند
هوش مصنوعی: زهر، برتران و رهبری را تحت تاثیر قرار می‌دهد و بر سر دروازه، پاسبانان را در موضع نظارت و مراقبت قرار می‌دهد.