گنجور

بخش ۱۰

وزان جایگه شد به پیش پدر
دودیده پراز آب و پر خون جگر
چو روی پدر دید بردش نماز
همی‌بود پیشش زمانی دراز
بدو گفت کاین پهلوان سوار
که او را گزین کردی ای شهریار
بیامد چوشاهان که دارند فر
سپاهی بیاورد بسیارمر
بگفتم سخن هرچ آمد ز پند
برو پند من بر نبد سودمند
همه جنگ و پرخاش بدکام اوی
که هرگز مبادا روان نام اوی
بناکام رزمی گران کرده شد
فراوان کس از اختر آزرده شد
زمن بازگشتند یکسر سپاه
ندیدند گفتی مرا جزبه راه
همی شاه خوانند بهرام را
ندیدند آغاز فرجام را
پس من کنون تا پل نهروان
بیاورد لشکر چو کوهی گران
چوشد کاربی برگ بگریختم
بدام بلا در نیاویختم
نگه کردم اکنون به سود و زیان
نباشند یاور مگر تازیان
گر ای دون که فرمان دهد شهریار
سواران تازی برم بی‌شمار
بدو گفت هرمز که این رای نیست
که اکنون تو را پای برجای نیست
نباشند یاور تو را تازیان
چوجایی نبینند سود و زیان
بدرد دل اندر تو را زار نیز
بدشمن سپارند از بهر چیز
بدین کار پشت تو یزدان بود
همآواز تو بخت خندان بود
چو بگذاشت خواهی همی مرز وبوم
از ایدر برو تازیان تا بروم
سخنهای این بندهٔ چاره جوی
چو رفتی یکایک بقیصر بگوی
بجایی که دین است و هم وخواستست
سلیح و سپاه وی آراستست
فریدونیان نیز خویش تواند
چوکارت شود سخت پیش تواند
چو بشنید خسرو زمین بوس داد
بسی بر نهان آفرین کرد یاد
ببندوی و گردوی و گستهم گفت
که ما با غم و رنج گشتیم جفت
بسازید و یکسر بنه برنهید
برو بوم ایران بدشمن دهید
بگفت این و از دیده آواز خاست
که‌ای شاه نیک اختر و داد وراست
یکی گرد تیره برآمد ز راه
درفشی درفشان میان سپاه
درفشی کجا پیکرش اژدهاست
که چوبینه بر نهروان کرد راست
چوبشنید خسرو بیامد بدر
گریزان برفت او ز پیش پدر
همی‌شد سوی روم برسان گرد
درفشی پس پشت او لاژورد
بپیچید یال و بر و روی را
نگه کرد گستهم و بند وی را
همی‌راندند آن دو تن نرم نرم
خروشید خسرو به آوای گرم
همانا سران تان ز پیش آمدست
که بدخواه تان همچو خویش آمدست
اگر نه چنین نرم راندن چراست
که بهرام نزدیک پشت شماست
بدو گفت بندوی کای شهریار
دلت را ببهرام رنجه مدار
کجا گرد ما را نبیند ز راه
که دورست ز ایدر درفش سیاه
چنین است یارانت را گفت و گوی
که ما را بدین تاختن نیست روی
چو چوبینه آید بایوان شاه
هم آنگه به هرمز دهد تاج وگاه
نشیند چو دستور بردست اوی
بدریا رسد کارگر شست اوی
بقیصر یکی نامه از شهریار
نویسد که این بندهٔ نابکار
گریزان برفتست زین مرز وبوم
نباید که آرام گیرد بروم
هم آنگه که او خویشتن کرد راست
نژندی وکژی ازین بهر ماست
چو آید بران مرز بندش کنید
دل شادمان را گزندش کنید
بدین بارگاهش فرستید باز
ممانید تا گردد او سرفراز
ببندید هم در زمان با سپاه
فرستید گریان بدین جایگاه
چنین داد پاسخ که از بخت بد
سزد زین نشان هرچ بر ما رسد
سخنها درازست و کاری درشت
به یزدان کنون باز هشتیم پشت
براند اسپ وگفت آنچ از خوب و زشت
جهاندار برتارک ما نبشت
بباشد نگردد باندیشه باز
مبادا که آید بدشمن نیاز
چو او برگذشت این دو بیدادگر
ازو بازگشتند پر کینه سر
زراه اندر ایوان شاه آمدند
پراز رنج و دل پرگناه آمدند
ز در چون رسیدند نزدیک تخت
زهی از کمان باز کردند سخت
فگندند ناگاه در گردنش
بیاویختند آن گرامی تنش
شد آن تاج و آن تخت شاهنشهان
توگفتی که هرمز نبد درجهان
چنین است آیین گردنده دهر
گهی نوش بار آورد گاه زهر
اگر مایه اینست سودش مجوی
که درجستنش رنجت آید بروی
چوشد گردش روز هرمز بپای
تهی ماند زان تخت فرخنده جای
هم آنگاه برخاست آواز کوس
رخ خونیان گشت چون سندروس
درفش سپهبد هم آنگه ز راه
پدید آمد اندر میان سپاه
جفا پیشه گستهم و بند وی تیز
گرفتند زان کاخ راه گریز
چنین تا بخسرو رسید این دومرد
جهانجوی چون دیدشان روی زرد
بدانست کایشان دو دل پر ز راز
چرا از جهاندار گشتند باز
برخساره شد چون گل شنبلید
نکرد آن سخن بر دلیران پدید
بدیشان چنین گفت کزشاه راه
بگردید کامد بتنگی سپاه
بیابان گزینید وراه دراز
مدارید یکسر تن از رنج باز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزان جایگه شد به پیش پدر
دودیده پراز آب و پر خون جگر
هوش مصنوعی: از آن مکان به سوی پدر رفت و چشمانش پر از اشک و دلش پر از رنج و درد شده بود.
چو روی پدر دید بردش نماز
همی‌بود پیشش زمانی دراز
هوش مصنوعی: وقتی پدر را دید، به احترامش نماز خواند و مدتی طولانی در مقابل او ایستاد.
بدو گفت کاین پهلوان سوار
که او را گزین کردی ای شهریار
هوش مصنوعی: او به تو گفت که این پهلوان سوار که او را انتخاب کرده‌ای، ای پادشاه.
بیامد چوشاهان که دارند فر
سپاهی بیاورد بسیارمر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که همان‌طور که شاهان بزرگی که قدرت و سپاه زیادی دارند به میدان می‌آیند، یکی از آن‌ها نیز به همراه خود جمعیتی بسیار و سربازان زیاد آورد.
بگفتم سخن هرچ آمد ز پند
برو پند من بر نبد سودمند
هوش مصنوعی: گفتم هرچه سخن از نصیحت و پند به تو گفته‌ام، اما نصیحت من برایت مفید واقع نشده است.
همه جنگ و پرخاش بدکام اوی
که هرگز مبادا روان نام اوی
هوش مصنوعی: هر نوع جنگ و دعوا برای کسی بد است که هرگز نام نیکی از او نباشد.
بناکام رزمی گران کرده شد
فراوان کس از اختر آزرده شد
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که در نبرد و جنگ دچار شکست شدند، به خاطر حوادث و چرخش‌های ناگوار ستاره‌ها و سرنوشتشان ناراحت و آزرده خاطر شده‌اند.
زمن بازگشتند یکسر سپاه
ندیدند گفتی مرا جزبه راه
هوش مصنوعی: سپاه تمام به یکباره از من فاصله گرفت و به عقب بازگشتند، به گونه‌ای که اگر می‌دیدی انگار هیچ نشانی از من بر جاده نمانده است.
همی شاه خوانند بهرام را
ندیدند آغاز فرجام را
هوش مصنوعی: بهرام را به عنوان شاه می‌خوانند، اما آغاز و پایان او را نمی‌بینند.
پس من کنون تا پل نهروان
بیاورد لشکر چو کوهی گران
هوش مصنوعی: پس اکنون به سمت پل نهروان می‌روم، لشکری بزرگ و سنگین مانند کوه به همراه دارم.
چوشد کاربی برگ بگریختم
بدام بلا در نیاویختم
هوش مصنوعی: وقتی کارم به بن‌بست رسید و بی‌برنامه شدم، از دام بلا فرار کردم و به هیچ جا پناه نیاوردم.
نگه کردم اکنون به سود و زیان
نباشند یاور مگر تازیان
هوش مصنوعی: به اطرافم نگاه کردم و دیدم که دوستان واقعی فقط دشمنانم هستند و هیچ کس دیگری به فکر سود و زیان من نیست.
گر ای دون که فرمان دهد شهریار
سواران تازی برم بی‌شمار
هوش مصنوعی: اگر تو بی‌ارزش باشی و فرمان شهریار به سواران عرب داده شود، من با جمعیت زیادی به میدان خواهم رفت.
بدو گفت هرمز که این رای نیست
که اکنون تو را پای برجای نیست
هوش مصنوعی: هرمز به او گفت که این کار درست نیست و در حال حاضر تو نمی‌توانی در این موقعیت بایستی.
نباشند یاور تو را تازیان
چوجایی نبینند سود و زیان
هوش مصنوعی: هرگاه که دوستان و یاورانت را نیابی، مانند اعراب بیابانند که وقتی چیزی برایشان سود و زیانی نداشته باشد، در کنارت نخواهند بود.
بدرد دل اندر تو را زار نیز
بدشمن سپارند از بهر چیز
هوش مصنوعی: در دل خود به کسی شکایت نمی‌کنم، حتی اگر دشمنی داشته باشم و او را به خاطر چیزهایی مشکل‌ساز برانم.
بدین کار پشت تو یزدان بود
همآواز تو بخت خندان بود
هوش مصنوعی: در این کار، یزدان (خدا) پشت و پناه تو بوده و حتی بخت و اقبال تو نیز به خوبی و شادی همراهی می‌کند.
چو بگذاشت خواهی همی مرز وبوم
از ایدر برو تازیان تا بروم
هوش مصنوعی: وقتی که از این سرزمین و میهن خود بگذری و به سوی سرزمین تازیان بروی، تو به سمت جدیدی می‌روی.
سخنهای این بندهٔ چاره جوی
چو رفتی یکایک بقیصر بگوی
هوش مصنوعی: هر زمان که رفتی، تمام صحبت‌های این بندۀ دردمند را یکی یکی برای قیصر بگو.
بجایی که دین است و هم وخواستست
سلیح و سپاه وی آراستست
هوش مصنوعی: جایی که دین و خواسته‌های انسانی وجود دارد، برای دفاع و حمایت از آن، تجهیزات و نیروی نظامی آماده شده است.
فریدونیان نیز خویش تواند
چوکارت شود سخت پیش تواند
هوش مصنوعی: اگر در کار خود جدیت و تلاش کنی، می‌توانی به خوبی از پس آن برآیی.
چو بشنید خسرو زمین بوس داد
بسی بر نهان آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو صدای زیبای آن را شنید، به زمین بوسه داد و بارها به خاطر آن زیبایی پنهان ستایش کرد.
ببندوی و گردوی و گستهم گفت
که ما با غم و رنج گشتیم جفت
هوش مصنوعی: این شعر به وضوح نشان می‌دهد که شاعر درباره احساسات و تجربیات خود صحبت می‌کند. او اشاره دارد که در زندگی با غم‌ها و سختی‌ها مواجه شده و این چالش‌ها بخشی از مسیر او بوده‌اند. در واقع، کارهای او و حوادثی که تجربه کرده، بخشی از وجود او را شکل داده است و به نوعی در کنار این مشکلات، زندگی را به معنای واقعی آن درک کرده است.
بسازید و یکسر بنه برنهید
برو بوم ایران بدشمن دهید
هوش مصنوعی: بسازید و همه چیز را به هم پیوند دهید، بر دشمنان کشور ایران بتازید و از آن دفاع کنید.
بگفت این و از دیده آواز خاست
که‌ای شاه نیک اختر و داد وراست
هوش مصنوعی: او گفت این را و صدایی از دل برخاست که ای شاه، تو که نیکو طالع و عدالت و راستی داری.
یکی گرد تیره برآمد ز راه
درفشی درفشان میان سپاه
هوش مصنوعی: یک گرداب تیره‌ای از راه پیداشد که در میان سپاه، پرچمی در حال درخشش بود.
درفشی کجا پیکرش اژدهاست
که چوبینه بر نهروان کرد راست
هوش مصنوعی: در جایی که پرچمی وجود دارد، پیکرش به شکل اژدهاست و با چوب سختی بر نیروی نهروان ایستاده است.
چوبشنید خسرو بیامد بدر
گریزان برفت او ز پیش پدر
هوش مصنوعی: خسرو، وقتی صدای چوب را شنید، به سرعت به سوی پدرش آمد و سپس از جلو او رفت.
همی‌شد سوی روم برسان گرد
درفشی پس پشت او لاژورد
هوش مصنوعی: به سمت روم می‌رفتند و پرچم بلندی را که در پشت او بود، در آسمان می‌دیدند.
بپیچید یال و بر و روی را
نگه کرد گستهم و بند وی را
هوش مصنوعی: با دقت و توجه به ظاهر و زیبایی خود، خود را به حالت دلخواه درآورد و نگهبان و پرچم خود را در دست گرفت.
همی‌راندند آن دو تن نرم نرم
خروشید خسرو به آوای گرم
هوش مصنوعی: دو نفر به آرامی در حال حرکت بودند، که ناگهان خسرو با صدای دلنشینی شروع به صحبت کرد.
همانا سران تان ز پیش آمدست
که بدخواه تان همچو خویش آمدست
هوش مصنوعی: در واقع، رهبران شما از گذشته به وجود آمده‌اند و دشمنان شما نیز مانند دوستان و نزدیکان شما هستند.
اگر نه چنین نرم راندن چراست
که بهرام نزدیک پشت شماست
هوش مصنوعی: اگر به همین نرمی و ملایمت رفتار نمی‌کردی، پس دلیل چیست که بهرام در نزدیکی شما قرار دارد؟
بدو گفت بندوی کای شهریار
دلت را ببهرام رنجه مدار
هوش مصنوعی: بندوی به شهریار گفت: ای شاه، دل خود را به بهرام آزرده نکن.
کجا گرد ما را نبیند ز راه
که دورست ز ایدر درفش سیاه
هوش مصنوعی: کجا خواهد بود که ما را از دور نبیند، در حالی که پرچم سیاه ما از این سو دور است؟
چنین است یارانت را گفت و گوی
که ما را بدین تاختن نیست روی
هوش مصنوعی: یاران ما به ما می‌گویند که ما نباید در این وضعیت سخت و دشوار، امیدی به بهبود داشته باشیم.
چو چوبینه آید بایوان شاه
هم آنگه به هرمز دهد تاج وگاه
هوش مصنوعی: وقتی که چوبینه (چوبی که برای نشانه‌گیری استفاده می‌شود) به درگاه شاه بیفتد، آن زمان است که تاج را به هرمز می‌دهد و مقام را به او اعطا می‌کند.
نشیند چو دستور بردست اوی
بدریا رسد کارگر شست اوی
هوش مصنوعی: هرگاه دستان او به کار بیفتد، کارها به خوبی پیش می‌رود و مانند دریا که همه چیز را می‌سترد، کارها نیز به نتیجه می‌رسند.
بقیصر یکی نامه از شهریار
نویسد که این بندهٔ نابکار
هوش مصنوعی: بقیصر نامه‌ای از پادشاه می‌نویسد و در آن به بیان حال خود به عنوان یک فرد نالایق می‌پردازد.
گریزان برفتست زین مرز وبوم
نباید که آرام گیرد بروم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که از سرزمین و محیط خود فرار کرده، هرگز نباید در جایی آرام بگیرد و باید همیشه در حرکت باشد.
هم آنگه که او خویشتن کرد راست
نژندی وکژی ازین بهر ماست
هوش مصنوعی: به زمانی که او خود را درست کرده، نیکی و بدی برای ما ایجاد شده است.
چو آید بران مرز بندش کنید
دل شادمان را گزندش کنید
هوش مصنوعی: زمانی که دشواری‌ها و مشکلات به سراغتان بیاید، باید دل شاد و خوش‌حال را از آسیب‌های احتمالی دور نگه‌دارید.
بدین بارگاهش فرستید باز
ممانید تا گردد او سرفراز
هوش مصنوعی: به این کاخ و مکان او، رفتن را متوقف نکنید تا او به مقام و عزت بالایی دست یابد.
ببندید هم در زمان با سپاه
فرستید گریان بدین جایگاه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در زمانی مشخص، با گروهی از سربازان به مکانی آمده‌اند و در حال گریه هستند. این تصویر نشان‌دهنده‌ی یک حالت حزن و اندوه در پی رخدادی است.
چنین داد پاسخ که از بخت بد
سزد زین نشان هرچ بر ما رسد
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که از بدنصیبی ما، هر آنچه که بر ما می‌گذرد سزاوار است.
سخنها درازست و کاری درشت
به یزدان کنون باز هشتیم پشت
هوش مصنوعی: حرف‌ها طولانی و مشکل‌ها بزرگ است، پس اکنون به خداوند پناه می‌بریم و از او کمک می‌خواهیم.
براند اسپ وگفت آنچ از خوب و زشت
جهاندار برتارک ما نبشت
هوش مصنوعی: آنگاه برنده به او گفت: آنچه از خوبی و بدی در این جهان از سوی خداوند بر سر ما نوشته شده است، خود را نشان می‌دهد.
بباشد نگردد باندیشه باز
مبادا که آید بدشمن نیاز
هوش مصنوعی: نباید در فکر ناامیدی باشی، زیرا ممکن است روزی به دشمن نیاز پیدا کنی.
چو او برگذشت این دو بیدادگر
ازو بازگشتند پر کینه سر
هوش مصنوعی: زمانی که او از آنجا عبور کرد، این دو ظالم که پر از کینه بودند، از او دور شدند.
زراه اندر ایوان شاه آمدند
پراز رنج و دل پرگناه آمدند
هوش مصنوعی: از راه ایوان شاه، افرادی وارد شدند که با خود رنج و عذاب زیادی به همراه داشتند و دل‌هایشان پر از گناه بود.
ز در چون رسیدند نزدیک تخت
زهی از کمان باز کردند سخت
هوش مصنوعی: وقتی به در رسیدند و به تخت نزدیک شدند، شادی و خوشحالی خود را با تیراندازی از کمان نشان دادند.
فگندند ناگاه در گردنش
بیاویختند آن گرامی تنش
هوش مصنوعی: ناگهان او را در گردنش آویزان کردند و بدن گرامی‌اش را به زمین انداختند.
شد آن تاج و آن تخت شاهنشهان
توگفتی که هرمز نبد درجهان
هوش مصنوعی: تاج و تخت پادشاهان از بین رفته است و تو می‌گویی که هرمز در دنیا وجود ندارد.
چنین است آیین گردنده دهر
گهی نوش بار آورد گاه زهر
هوش مصنوعی: زندگی به این صورت است که گاهی خوشی و شادمانی به ارمغان می‌آورد و گاهی هم تلخی و درد.
اگر مایه اینست سودش مجوی
که درجستنش رنجت آید بروی
هوش مصنوعی: اگر در چیزی که به دست می‌آوری، هیچ سودی وجود ندارد، به دنبال آن نرو؛ زیرا در پی آن، زحمت و سختی نصیب تو خواهد شد.
چوشد گردش روز هرمز بپای
تهی ماند زان تخت فرخنده جای
هوش مصنوعی: وقتی روزگار همچنان می‌گذرد، جایگاهی که زمانی پر از خوشی و شادمانی بود، حالا خالی و بدون سکنه مانده است.
هم آنگاه برخاست آواز کوس
رخ خونیان گشت چون سندروس
هوش مصنوعی: در آن لحظه، صدای طبل به گوش رسید و صورت خونین افراد به جمال سندروس (درخت زیبای خوشبو) تشبیه شد.
درفش سپهبد هم آنگه ز راه
پدید آمد اندر میان سپاه
هوش مصنوعی: پرچم فرمانده در آن زمان از راه ظاهر شد و در میان سپاه نمایان گشت.
جفا پیشه گستهم و بند وی تیز
گرفتند زان کاخ راه گریز
هوش مصنوعی: من در برابر ناملایمتی‌ها و بی‌وفایی‌ها قرار گرفته‌ام و در شرایطی گرفتار شدم که دیگر نمی‌توانم از این مهلکه فرار کنم.
چنین تا بخسرو رسید این دومرد
جهانجوی چون دیدشان روی زرد
هوش مصنوعی: زمانی که این دو مرد قهرمان به خسرو رسیدند، وقتی که رنگ چهره‌شان زرد و پژمرده را دید، متوجه شد که حالشان خوب نیست.
بدانست کایشان دو دل پر ز راز
چرا از جهاندار گشتند باز
هوش مصنوعی: آنها متوجه شدند که چرا دل‌های پر از رازشان باعث شد که از فرمانروای جهان دور شوند.
برخساره شد چون گل شنبلید
نکرد آن سخن بر دلیران پدید
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند گل بهاری درخشید و سخن او بر دلیران تأثیری نداشت.
بدیشان چنین گفت کزشاه راه
بگردید کامد بتنگی سپاه
هوش مصنوعی: به آنها گفت که از شاه مسیر را تغییر دهید زیرا سپاه به تنگنایی آمده است.
بیابان گزینید وراه دراز
مدارید یکسر تن از رنج باز
هوش مصنوعی: بیابان را انتخاب کنید و مسیر طولانی را در پیش نگیرید، به‌طور کلی خود را از رنج و زحمت فارغ کنید.