بخش ۱۱
چوبهرام رفت اندر ایوان شاه
گزین کرد زان لشکر کینه خواه
زرهدار و شمشیر زن سیهزار
بدان تا شوند از پس شهریار
چنین لشکری نامبردار و گرد
ببهرام پور سیاوش سپرد
وزان روی خسرو بیابان گرفت
همی از بد دشمنان جان گرفت
چنین تا بنزد رباطی رسید
سر تیغ دیوار او ناپدید
کجا خواندندیش یزدان سرای
پرستشگهی بود و فرخنده جای
نشستنگه سوکواران بدی
بدو در سکوبا و مطران بدی
چنین گفت خسرو به یزدان پرست
که از خوردنی چیست کاید بدست
سکوبا بدو گفت کای نامدار
فطیرست با ترهٔ جویبار
گرای دون که شاید بدین سان خورش
مبادت جز از نوشه این پرورش
ز اسب اندر آمد سبک شهریار
همان آنک بودند با اوسوار
جهانجوی با آن دو خسرو پرست
گرفت از پی واژ برسم بدست
بخوردند با شتاب چیزی که بود
پس آنگه به زمزم بگفتند زود
چنین گفت پس با سکوبا که می
نداری تو ای پیرفرخنده پی
بدو گفت ما میزخرما کنیم
به تموز وهنگام گرما کنیم
کنون هست لختی چو روشن گلاب
به سرخی چو بیجاده در آفتاب
هم آنگه بیاورد جامی نبید
که شد رنگ خورشید زو ناپدید
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام
می و نان کشکین که دارد بنام
چو مغزش شد از بادهٔ سرخ گرم
هم آنگه بخفت از بر ریگ نرم
نهاد از بر ران بندوی سر
روانش پر از درد و خسته جگر
همان چون بخواب اندر آمد سرش
سکوبای مهتر بیامد برش
که از راه گردی برآمد سیاه
دران گرد تیره فراوان سپاه
چنین گفت خسرو که بد روزگار
که دشمن بدین گونه شد خواستا ر
نه مردم به کارست و نه بارگی
فراز آمد آن روز بیچارگی
بدو گفت بندوی بس چاره ساز
که آمدت دشمن بتنگی فراز
بدو گفت خسرو که ای نیک خواه
مرا اندرین کار بنمای راه
بدو گفت بندوی کای شهریار
تو را چاره سازم بدین روزگار
ولیکن فدا کرده باشم روان
به پیش جهانجوی شاه جهان
بدو گفت خسرو که دانای چین
یکی خوب زد داستانی برین
که هرکو کند بر درشاه کشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت
چو دیوار شهر اندر آمد زپای
کلاته نباید که ماند بجای
چو ناچیز خواهد شدن شارستان
مماناد دیوار بیمارستان
توگر چارهجویی دانی اکنون بساز
هم از پاک یزدان نهای بینیاز
بدو گفت بندوی کاین تاج زر
مرا ده همین گوشوار و کمر
همان لعل زرین چینی قبای
چو من پوشم این را تو ایدر مپای
برو با سپاهت هم اندر شتاب
چو کشتی که موجش درآرد ز آب
بکرد آن زمان هرچ بندوی گفت
وزانجایگه گشت با باد جفت
چو خسرو برفت از بر چاره جوی
جهاندیده سوی سقف کرد روی
که اکنون شما را بدین بر ز کوه
بباید شدن ناپدید از گروه
خود اندر پرستشگه آمد چو گرد
بزودی در آهنین سخت کرد
بپوشید پس جامهٔ زرنگار
به سر برنهاد افسر شهریار
بران بام برشد نه بر آرزوی
سپه دید گرد اندورن چارسوی
همیبود تا لشکر رزمساز
رسیدند نزدیک آن دژ فراز
ابرپای خاست آنگه از بام زود
تن خویشتن را به لشکر نمود
بدیدندش از دور با تاج زر
همان طوق و آن گوشوار و کمر
همیگفت هر کس که این خسروست
که با تاج و با جامههای نوست
چو بند وی شد بیگمان کان سپاه
همیبازنشناسد او را ز شاه
فرود آمد و جامهٔ خویش تفت
بپوشید ناکام و بربام رفت
چنین گفت کای رزمسازان نو
کرا خوانم اندر شما پیش رو
که پیغام دارم ز شاه جهان
بگویم شنیده به پیش مهان
چو پور سیاووش دیدش ببام
منم پیش رو گفت بهرام نام
بدو گفت گوید جهاندار شاه
که من سخت پیچانم از رنج راه
ستوران همه خسته و کوفته
زراه دراز اندر آشوفته
بدین خانهٔ سوکواران به رنج
فرود آمدستیم با یار پنج
چوپیدا شود چاک روز سپید
کنم دل زکار جهان ناامید
بیاییم با تو به راه دراز
به نزدیک بهرام گردن فراز
برین بر که گفتم نجویم زمان
مگر یارمندی کند آسمان
نیاکان ماآنک بودند پیش
نگه داشتندی هم آیین وکیش
اگرچه بدی بختشان دیر ساز
ز کهتر نبرداشتندی نیاز
کنون آنچ ما را به دل راز بود
بگفتیم چون بخت ناساز بود
زرخشنده خورشید تا تیره خاک
نباشد مگر رای یزدان پاک
چو سالار بشنید زو داستان
به گفتار او گشت همداستان
دگر هرکه بشنید گفتار اوی
پر از درد شد دل ز کردار اوی
فرود آمد آن شب بدانجا سپاه
همیداشتی رای خسرو نگاه
دگر روز بندوی بربام شد
ز دیوار تا سوی بهرام شد
بدو گفت کامروز شاه از نماز
همانا نیاید به کاری فراز
چنین هم شب تیره بیدار بود
پرستندهٔ پاک دادار بود
همان نیز خورشید گردد بلند
زگرما نباید که یابد گزند
بیاساید امروز و فردا پگاه
همیراند اندر میان سپاه
چنین گفت بهرام با مهتران
که کاریست این هم سبک هم گران
چو بر خسرو این کار گیریم تنگ
مگر تیز گردد بیاید به جنگ
بتنها تن او یکی لشکرست
جهانگیر و بیدار و کنداورست
وگر کشته آید به دشت نبرد
برآرد ز ما نیز بهرام گرد
هم آن به که امروز باشیم نیز
وگر خوردنی نیست بسیار چیز
مگر کو بدین هم نشان خوش منش
بیاید به از جنگ وز سرزنش
چنان هم همیبود تا شب ز کوه
برآمد بگرد اندر آمد گروه
سپاه اندرآمد ز هر پهلوی
همیسوختند آتش از هر سوی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چوبهرام رفت اندر ایوان شاه
گزین کرد زان لشکر کینه خواه
هوش مصنوعی: بهارام به کاخ شاه رفت و از میان آن لشکر دشمنان، یکی را انتخاب کرد.
زرهدار و شمشیر زن سیهزار
بدان تا شوند از پس شهریار
هوش مصنوعی: آن کسانی که زره دارند و شمشیر به دست میگیرند، سیهزار نفر هستند تا در برابر فرمانروایی بایستند.
چنین لشکری نامبردار و گرد
ببهرام پور سیاوش سپرد
هوش مصنوعی: یک ارتش معروف و بزرگ را به پسر سیاوش، بهرام، سپرد.
وزان روی خسرو بیابان گرفت
همی از بد دشمنان جان گرفت
هوش مصنوعی: و از روی آن پادشاه، بیابان به خود توجه کرد و از ترس دشمنانش جان خود را حفظ کرد.
چنین تا بنزد رباطی رسید
سر تیغ دیوار او ناپدید
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزد یکی از مکانهای محصور رسید، سرش به طوری در دیوار ناپدید شد.
کجا خواندندیش یزدان سرای
پرستشگهی بود و فرخنده جای
هوش مصنوعی: کجا میگویند که خداوند خانهای برای پرستش دارد و آن مکان خوشیمن و خوشنماست؟
نشستنگه سوکواران بدی
بدو در سکوبا و مطران بدی
هوش مصنوعی: مرغابیها در آب نشسته بودند و گرما و آفتاب بر آنها تأثیر گذاشته بود.
چنین گفت خسرو به یزدان پرست
که از خوردنی چیست کاید بدست
هوش مصنوعی: خسرو به یزدانپرست گفت: از غذاها چه چیزی وجود دارد که به دست بیاوریم؟
سکوبا بدو گفت کای نامدار
فطیرست با ترهٔ جویبار
هوش مصنوعی: سکوبا به او گفت: ای مشهور، تو همانند نان تازهای هستی که با سبزیهای نهر سروکار دارد.
گرای دون که شاید بدین سان خورش
مبادت جز از نوشه این پرورش
هوش مصنوعی: برو به سمت افراد و مکانهای پایینتر، چرا که از طریق این روش ممکن است به خورشید نرسیده و تنها به نوشیدنیهای ساده و این پرورش بسنده کنی.
ز اسب اندر آمد سبک شهریار
همان آنک بودند با اوسوار
هوش مصنوعی: پادشاه با آرامش از اسب پیاده شد، همانطور که او برای جنگجویان باارزش و قابل احترام وارد میشود.
جهانجوی با آن دو خسرو پرست
گرفت از پی واژ برسم بدست
هوش مصنوعی: جهانجوی که به دو فرمانروای بزرگ علاقه داشت، برای دستیابی به هدفش، از پی دستور و نشانهای حرکت کرد.
بخوردند با شتاب چیزی که بود
پس آنگه به زمزم بگفتند زود
هوش مصنوعی: با سرعت چیزی را خوردند و سپس به هم شتابزده گفتند که باید به آب زمزم بروند.
چنین گفت پس با سکوبا که می
نداری تو ای پیرفرخنده پی
هوش مصنوعی: سکوبا به او گفت که تو در این زمینه مهارت نداری، ای پیر با چهرهٔ بشاش و خندان.
بدو گفت ما میزخرما کنیم
به تموز وهنگام گرما کنیم
هوش مصنوعی: به او گفتیم که ما در فصل گرما، دست به کار خواهیم شد و از خرما بهرهبرداری خواهیم کرد.
کنون هست لختی چو روشن گلاب
به سرخی چو بیجاده در آفتاب
هوش مصنوعی: حالا لحظهای وجود دارد که گلها به رنگ سرخ در آفتاب میدرخشند و مانند گلاب روشن و خالص به نظر میرسند.
هم آنگه بیاورد جامی نبید
که شد رنگ خورشید زو ناپدید
هوش مصنوعی: در آن زمان، جامی پر از شراب میآورد که رنگ خورشید از آن ناپدید شده است.
بخورد آن زمان خسرو از می سه جام
می و نان کشکین که دارد بنام
هوش مصنوعی: در آن زمان، خسرو سه جام از شراب نوشید و نان کشکین را تناول کرد، زیرا این موارد به نام او ثبت شده بود.
چو مغزش شد از بادهٔ سرخ گرم
هم آنگه بخفت از بر ریگ نرم
هوش مصنوعی: وقتی که سرش تحت تأثیر شراب قرمز گرم شد، آنگاه بر روی شنهای نرم خوابش برد.
نهاد از بر ران بندوی سر
روانش پر از درد و خسته جگر
هوش مصنوعی: بندوی، که به نظر میرسد شخصیت یا فردی است، در حال حاضر در وضعیتی دشوار قرار دارد. او با قلبی پر از درد و زخم، احساس خستگی و ناامیدی میکند. در واقع، او از فشار و مشکلاتی که بر او وارد شده، رنج میبرد و حال و روز خوبی ندارد.
همان چون بخواب اندر آمد سرش
سکوبای مهتر بیامد برش
هوش مصنوعی: همان طور که وقتی کسی خوابیده است، سرش را بر روی بالش قرار میدهد، در اینجا نیز رهبر و مقام عالیرتبهای بر بالای او آمده و او را تحت نظر گرفته است.
که از راه گردی برآمد سیاه
دران گرد تیره فراوان سپاه
هوش مصنوعی: از راهی پر از غبار، سیاهی پدیدار شد و در آن گرد و غبار، شمار زیادی سپاه وجود داشت.
چنین گفت خسرو که بد روزگار
که دشمن بدین گونه شد خواستا ر
هوش مصنوعی: خسرو به روزگار سخت اشاره میکند و میگوید که چقدر بد است که دشمن به این شکل و با این خواستهها ظهور کرده است.
نه مردم به کارست و نه بارگی
فراز آمد آن روز بیچارگی
هوش مصنوعی: نه مردم به کار مشغول بودند و نه تکیه بر چیزی به وجود آمد. آن روز فقط بیچارگی و ناامیدی حاکم بود.
بدو گفت بندوی بس چاره ساز
که آمدت دشمن بتنگی فراز
هوش مصنوعی: بندوی به او گفت که راه حلهای زیادی دارد و این که دشمنت به زودی به تنگنا خواهد افتاد.
بدو گفت خسرو که ای نیک خواه
مرا اندرین کار بنمای راه
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: ای دوست نیکوکار، در این کار به من راه را نشان بده.
بدو گفت بندوی کای شهریار
تو را چاره سازم بدین روزگار
هوش مصنوعی: بندوی به شهریار گفت: من برای تو در این روزگار راه حلی پیدا میکنم.
ولیکن فدا کرده باشم روان
به پیش جهانجوی شاه جهان
هوش مصنوعی: اما من جانم را فدای شاه جهان کردهام که در جستجوی جهانی بزرگ است.
بدو گفت خسرو که دانای چین
یکی خوب زد داستانی برین
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت که یک دانای چینی داستان خوبی برایشان نقل کرده است.
که هرکو کند بر درشاه کشت
بیابد بدان گیتی اندر بهشت
هوش مصنوعی: هر کس که در درگاه شاه خدمت کند و به او وابسته باشد، در این دنیا به نعمتهای بهشتی دست خواهد یافت.
چو دیوار شهر اندر آمد زپای
کلاته نباید که ماند بجای
هوش مصنوعی: وقتی دیوار شهر را از پایین کلاته ببینی، نباید در همان جا باقی بمانی.
چو ناچیز خواهد شدن شارستان
مماناد دیوار بیمارستان
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی ناچیز و بیارزش میشود، مثل دیواری که از بیمارستان باقی مانده، دیگر ارزش و اهمیتش را از دست میدهد.
توگر چارهجویی دانی اکنون بساز
هم از پاک یزدان نهای بینیاز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال راه حل هستی، اکنون باید از پاکی و برکت الهی بهرهمند شوی، زیرا بدون آن، بینیاز نیستی.
بدو گفت بندوی کاین تاج زر
مرا ده همین گوشوار و کمر
هوش مصنوعی: بندوی به او گفت: این تاج طلا را به من بده و همین گوشواره و کمربند را نیز برایم نگهدار.
همان لعل زرین چینی قبای
چو من پوشم این را تو ایدر مپای
هوش مصنوعی: من هم مانند افسانهها و زیباییهای چینی، با جلوه و زینت ویژهای در اینجا حاضر هستم. تو نباید به سادگی به من نزدیک شوی.
برو با سپاهت هم اندر شتاب
چو کشتی که موجش درآرد ز آب
هوش مصنوعی: به سرعت حرکت کن، همانطور که کشتی با امواج دریا روبرو میشود و از آب خارج میشود.
بکرد آن زمان هرچ بندوی گفت
وزانجایگه گشت با باد جفت
هوش مصنوعی: در آن زمان، هر چه بندوی (شخصی) گفت، انجام شد و از آن مکان، با باد همراه شد.
چو خسرو برفت از بر چاره جوی
جهاندیده سوی سقف کرد روی
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از کنار چارهجو رفت، جهاندیده به سمت آسمان نگاه کرد.
که اکنون شما را بدین بر ز کوه
بباید شدن ناپدید از گروه
هوش مصنوعی: شما باید از این قله به سمت پایین بروید و از جمعیت دور شوید.
خود اندر پرستشگه آمد چو گرد
بزودی در آهنین سخت کرد
هوش مصنوعی: او مانند گرد و غبار به محل عبادت وارد شد و به سرعت در دل آهنی و سخت نفوذ کرد.
بپوشید پس جامهٔ زرنگار
به سر برنهاد افسر شهریار
هوش مصنوعی: پس لباس زیبا و رنگین بپوشید و تاج پادشاهی را بر سر گذاشت.
بران بام برشد نه بر آرزوی
سپه دید گرد اندورن چارسوی
هوش مصنوعی: بر روی بام دزدیده میشوید و به آرزوی نیروهای نظامی نمیرسید، گرد و غبار در هر سو نشان از بیخبری و آشفتگی دارد.
همیبود تا لشکر رزمساز
رسیدند نزدیک آن دژ فراز
هوش مصنوعی: لشکر جنگجو تا به دژ نزدیک شدند و هنوز در حال آمادهباش بودند.
ابرپای خاست آنگه از بام زود
تن خویشتن را به لشکر نمود
هوش مصنوعی: ابرها از بالای بام بلند شدند و به سرعت بدن خود را به سپاه نمایان کردند.
بدیدندش از دور با تاج زر
همان طوق و آن گوشوار و کمر
هوش مصنوعی: آنها دور از خود دیده بودند که او با تاج زرین، همان گردنبند و گوشواره و کمربند ظاهر شده است.
همیگفت هر کس که این خسروست
که با تاج و با جامههای نوست
هوش مصنوعی: او میگفت هر کسی که این شاهزاده است، همانی است که با تاج و لباسهای تازه و نو به نظر میرسد.
چو بند وی شد بیگمان کان سپاه
همیبازنشناسد او را ز شاه
هوش مصنوعی: هرگاه که او به اسارت گرفته شود، بیتردید آن سپاه دیگر او را از شاه نمیشناسد.
فرود آمد و جامهٔ خویش تفت
بپوشید ناکام و بربام رفت
هوش مصنوعی: او به زمین آمد و لباس خود را تفت داد و ناکام بود و به بام رفت.
چنین گفت کای رزمسازان نو
کرا خوانم اندر شما پیش رو
هوش مصنوعی: او گفت: ای جنگآوران تازهکار، چه کسی را در میان شما به عنوان پیشوای خود انتخاب کنم؟
که پیغام دارم ز شاه جهان
بگویم شنیده به پیش مهان
هوش مصنوعی: پیامی از پادشاه جهانی برای شما دارم که به مهمانان بگویم.
چو پور سیاووش دیدش ببام
منم پیش رو گفت بهرام نام
هوش مصنوعی: وقتی پور سیاووش او را بر بام دید، من جلوتر از او ایستاده بودم. به او گفت: "بهرام نام."
بدو گفت گوید جهاندار شاه
که من سخت پیچانم از رنج راه
هوش مصنوعی: با او گفت: پادشاه جهان میگوید که من به شدت از سختیهای سفر خستهام و گرفتار مشکلات راه هستم.
ستوران همه خسته و کوفته
زراه دراز اندر آشوفته
هوش مصنوعی: همه خسته و کوفته از راه طولانی و پر از آشفتگی به مقصد رسیدهاند.
بدین خانهٔ سوکواران به رنج
فرود آمدستیم با یار پنج
هوش مصنوعی: ما به خانهای غمانگیز و محزون وارد شدهایم، با همراهی پنج دوست.
چوپیدا شود چاک روز سپید
کنم دل زکار جهان ناامید
هوش مصنوعی: وقتی صبح روشن و روزنمودار شود، دل خود را از کارهای این دنبا ناامید میکنم.
بیاییم با تو به راه دراز
به نزدیک بهرام گردن فراز
هوش مصنوعی: بیایید با هم سفری طولانی داشته باشیم تا به نزدیک بهرام برسیم.
برین بر که گفتم نجویم زمان
مگر یارمندی کند آسمان
هوش مصنوعی: بر این حال که به تو گفتم، در پی زمان نروم مگر اینکه آسمان یاریام کند.
نیاکان ماآنک بودند پیش
نگه داشتندی هم آیین وکیش
هوش مصنوعی: نیاکان ما اعتقادات و آیینهای خود را حفظ کردند و به آنها پایبند بودند.
اگرچه بدی بختشان دیر ساز
ز کهتر نبرداشتندی نیاز
هوش مصنوعی: اگرچه بدی سرنوشتشان به تأخیر افتاده، اما از کسی که کمتر از آنهاست، درخواست کمک نکردند.
کنون آنچ ما را به دل راز بود
بگفتیم چون بخت ناساز بود
هوش مصنوعی: اکنون آنچه را که در دل داشتیم و راز بود، به زبان آوردیم؛ زیرا تقدیر ما مساعد نبود.
زرخشنده خورشید تا تیره خاک
نباشد مگر رای یزدان پاک
هوش مصنوعی: خورشید درخشانی که وجود دارد، تا زمانی که زمین تاریک و بینور است، جز به خواست و اراده خداوند پاک چیزی نمیتواند باشد.
چو سالار بشنید زو داستان
به گفتار او گشت همداستان
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده داستان او را شنید، به سخنان او همنظر و همراستا شد.
دگر هرکه بشنید گفتار اوی
پر از درد شد دل ز کردار اوی
هوش مصنوعی: هر کس که سخنان او را میشنود، دلش از رفتار او پر از درد و غم میشود.
فرود آمد آن شب بدانجا سپاه
همیداشتی رای خسرو نگاه
هوش مصنوعی: در آن شب سپاهی فرود آمد که به مشورت و تدبیر خسرو توجه داشتند.
دگر روز بندوی بربام شد
ز دیوار تا سوی بهرام شد
هوش مصنوعی: یک روز دیگر، پردهای که بر بام بود، از دیوار کنار رفت و به سمت بهرام (خدای شادی و زیبایی) کشیده شد.
بدو گفت کامروز شاه از نماز
همانا نیاید به کاری فراز
هوش مصنوعی: او به او گفت که امروز برای پادشاه، نماز اهمیتی ندارد و به هیچ کار دیگری نخواهد رسید.
چنین هم شب تیره بیدار بود
پرستندهٔ پاک دادار بود
هوش مصنوعی: در شب تاریک، فردی بیدار بود که به خداوند پاک و میتواند بازتابی از دیانت و پرستش او باشد.
همان نیز خورشید گردد بلند
زگرما نباید که یابد گزند
هوش مصنوعی: اگر هوا گرم باشد، خورشید نیز به ارتفاع خود افزوده میشود و نباید از گرما آسیب ببیند.
بیاساید امروز و فردا پگاه
همیراند اندر میان سپاه
هوش مصنوعی: امروز و فردا آرامش بگیرد و صبحگاه در دل سپاه به حرکت ادامه دهد.
چنین گفت بهرام با مهتران
که کاریست این هم سبک هم گران
هوش مصنوعی: بهرام به بزرگان و سران گفت که این کار هم آسان است و هم دشوار.
چو بر خسرو این کار گیریم تنگ
مگر تیز گردد بیاید به جنگ
هوش مصنوعی: وقتی که با پادشاه این موضوع را به شدت مطرح کنیم، ممکن است او به سرعت تصمیم بگیرد و وارد میدان جنگ شود.
بتنها تن او یکی لشکرست
جهانگیر و بیدار و کنداورست
هوش مصنوعی: تن او مانند یک ارتش بزرگ و پرقدرت است که جهانی گسترده و هوشیار را در اختیار دارد.
وگر کشته آید به دشت نبرد
برآرد ز ما نیز بهرام گرد
هوش مصنوعی: اگر در میدان جنگ کشته شود، بهرام هم از میان ما بلند خواهد شد.
هم آن به که امروز باشیم نیز
وگر خوردنی نیست بسیار چیز
هوش مصنوعی: بهتر است که امروزه در کنار هم باشیم و از لحظات ارزشمند زندگی بهرهمند شویم، زیرا در زندگی چیزهای زیادی وجود دارد که نمیتوان از آنها لذت برد.
مگر کو بدین هم نشان خوش منش
بیاید به از جنگ وز سرزنش
هوش مصنوعی: آیا کسی با اخلاق نیکو میتواند به جز جنگ و سرزنش به ما نزدیک شود؟
چنان هم همیبود تا شب ز کوه
برآمد بگرد اندر آمد گروه
هوش مصنوعی: تا شب بر فراز کوه آمد، گروهی گرد هم جمع شدند و این وضعیت ادامه داشت.
سپاه اندرآمد ز هر پهلوی
همیسوختند آتش از هر سوی
هوش مصنوعی: سپاه از هر طرف وارد شد و آتش از هر سو میسوخت.
حاشیه ها
1394/07/29 23:09
داریوش ابونصری
این بیت زیر نیاز به اصلاح دارد و بیت نادرست را در خط نخست و سپس درست آنرا میبینید :
.
جهانجوی با آن دو خسرو پرست
گرفت از پی و از برسم بدست
.
جهانجوی با آن دو خسرو پرست
گرفت از پی و اژ برسم بدست
واژ در آیین زرتشتی سرودیست که آهسته و به زمزمه میخوانند در اوستا واچ آمده. یادداشت های گات ها 25.
بَرسَم ترکه های سبز درخت انار و درخت های دیگرست که زرتشتیان در مراسم به دست میگرفته اند .