گنجور

بخش ۱۲

چوروی زمین گشت خورشید فام
سخن گوی بندوی برشد ببام
ببهرام گفت ای جهاندیده مرد
برانگه که برخاست از دشت گرد
چو خسرو شما را بدید او برفت
سوی روم با لشکر خویش تفت
کنون گر تو پران شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب
نبیند کسی شاه را جز بروم
که اکنون کهن شد بران مرز وبوم
کنون گر دهیدم به جان زینهار
بیایم بر پهلوان سوار
بگویم سخن هرچ پرسد زمن
ز کمی و بیشی آن انجمن
وگرنه بپوشم سلیح نبرد
به جنگ اندر آیم بکردار گرد
چو بهرام بشنید زو این سخن
دل مرد برنا شد از غم کهن
به یاران چنین گفت کاکنون چه سود
اگر من برآرم ز بندوی دود
همان به که او را برپهلوان
برم هم برین گونه روشن روان
بگوید بدو هرچ داند ز شاه
اگر سر دهد گر ستاند کلاه
به بندوی گفت ای بد چاره‌جوی
تو این داوریها ببهرام گوی
فرود آمد از بام بندوی شیر
همی‌راند با نامدار دلیر
چوبشنید بهرام کامد سپاه
سوی روم شد خسرو کینه خواه
زپور سیاوش بر آشفت سخت
بدو گفت کای بدرگ شوربخت
نه کار تو بود اینک فرمودمت
همی بی‌هنر خیره بستودمت
جهانجوی بندوی را پیش خواند
همی خشم بهرام با او براند
بدو گفت کای بدتن بدکنش
فریبنده مرد از در سرزنش
سپاه مرا خیره بفریفتی
زبد گوهر خویش نشکیفتی
تو با خسرو شوم گشتی یکی
جهاندیده‌ای کردی از کودکی
کنون آمدی با دلی پر سخن
که من نو کنم روزگار کهن
بدو گفت بندوی کای سرفراز
زمن راستی جوی و تندی مساز
بدان کان شهنشاه خویش منست
بزرگیش ورادیش پیش منست
فداکردمش جان وبایست کرد
تو گر مهتری گرد کژی مگرد
بدو گفت بهرام من زین گناه
که کردی نخواهمت کردن تباه
ولیکن تو هم کشته بر دست اوی
شوی زود و خوانی مرا راست گوی
نهادند بر پای بندوی بند
ببهرام دادش ز بهر گزند
همی‌بود تا خور شد اندر نهفت
بیامد پر اندیشه دل بخفت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چوروی زمین گشت خورشید فام
سخن گوی بندوی برشد ببام
هوش مصنوعی: چون خورشید بر زمین طلوع کرد، سخن‌گویی از جنس بند در بالای بام قرار گرفت.
ببهرام گفت ای جهاندیده مرد
برانگه که برخاست از دشت گرد
هوش مصنوعی: بهرام به مردی که دنیایش را دیده بود گفت، وقتی از دشت برمی‌خیزد، دقت کن.
چو خسرو شما را بدید او برفت
سوی روم با لشکر خویش تفت
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو شما را دید، به همراه لشکریانش به سوی روم رفت.
کنون گر تو پران شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب
هوش مصنوعی: اکنون اگر تو مانند عقاب اوج بگیری و سر خود را بالاتر از خورشید ببری،
نبیند کسی شاه را جز بروم
که اکنون کهن شد بران مرز وبوم
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند شاه را ببیند، جز آن که اکنون دیگر آن سرزمین و منطقه قدیمی شده است.
کنون گر دهیدم به جان زینهار
بیایم بر پهلوان سوار
هوش مصنوعی: اکنون اگر جانم را به خطر بیفکنم، به امید آنکه بر سواران بزرگوار حاضر شوم.
بگویم سخن هرچ پرسد زمن
ز کمی و بیشی آن انجمن
هوش مصنوعی: هرچه از من درباره کم و زیاد آن جمع بپرسند، من سخن می‌گویم.
وگرنه بپوشم سلیح نبرد
به جنگ اندر آیم بکردار گرد
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که به جنگ بروم، با تمام قدرت و سلاح‌های لازم آماده می‌شوم و به میدان می‌روم.
چو بهرام بشنید زو این سخن
دل مرد برنا شد از غم کهن
هوش مصنوعی: وقتی بهرام این صحبت‌ها را شنید، دل جوانی که پر از غم و اندوه بود، آرام شد.
به یاران چنین گفت کاکنون چه سود
اگر من برآرم ز بندوی دود
هوش مصنوعی: او به دوستانش گفت: اکنون چه فایده دارد اگر من از این بند و مارپیچ نجات پیدا کنم؟
همان به که او را برپهلوان
برم هم برین گونه روشن روان
هوش مصنوعی: بهتر است که او را به پهلوانی برسانم که همواره با روحی روشن و پاک زندگی کند.
بگوید بدو هرچ داند ز شاه
اگر سر دهد گر ستاند کلاه
هوش مصنوعی: اگر شخصی از شاه چیزی بداند، باید آن را بگوید، حتی اگر این صحبت به بهای جانش تمام شود یا اگر شاه او را مورد تمجید قرار دهد و کلاهی به او بدهد.
به بندوی گفت ای بد چاره‌جوی
تو این داوریها ببهرام گوی
هوش مصنوعی: به بندوی گفت: ای کسی که همیشه به دنبال راه‌حل‌های بد هستی، این قضاوت‌ها را به بهرام گوی.
فرود آمد از بام بندوی شیر
همی‌راند با نامدار دلیر
هوش مصنوعی: بندوی، شیر به زمین آمد و با دلاوری معروف خود به سوی جلو حرکت می‌کند.
چوبشنید بهرام کامد سپاه
سوی روم شد خسرو کینه خواه
هوش مصنوعی: بهرام متوجه شد که سپاهی به سمت روم حرکت کرده و خسرو که شخصیتی انتقام‌جو است، در حال آمدن به مصاف است.
زپور سیاوش بر آشفت سخت
بدو گفت کای بدرگ شوربخت
هوش مصنوعی: پسر سیاوش به شدت ناراحت و عصبانی شد و به او گفت: ای پدر، تو بدبخت و بدشانس هستی.
نه کار تو بود اینک فرمودمت
همی بی‌هنر خیره بستودمت
هوش مصنوعی: این کار، مربوط به تو نبود، اما من به تو دستور دادم و بدون هیچ هنری، به تو احترام گذاشتم.
جهانجوی بندوی را پیش خواند
همی خشم بهرام با او براند
هوش مصنوعی: در این ابیات، فردی به نام بندوی که به جستجو و تحقیق در جهان مشغول است، به جلسه‌ای دعوت می‌شود. در این زمان، خشم و ناراحتی شخصی به نام بهرام هم به او اضافه می‌شود و احساسات منفی او را از خود دور می‌کند.
بدو گفت کای بدتن بدکنش
فریبنده مرد از در سرزنش
هوش مصنوعی: به او گفت: ای انسان بداندیش و بدکردار، تو با فریب خود مردان را از سرزنش دور می کنی.
سپاه مرا خیره بفریفتی
زبد گوهر خویش نشکیفتی
هوش مصنوعی: سپاه من را با زیبایی و جواهر ذاتی‌ات مجذوب خود کردی.
تو با خسرو شوم گشتی یکی
جهاندیده‌ای کردی از کودکی
هوش مصنوعی: تو با خسرو همراه شدی و از دوران کودکی چیزهای زیادی دیده‌ای.
کنون آمدی با دلی پر سخن
که من نو کنم روزگار کهن
هوش مصنوعی: حالا که با دل پر از حرف و احساس به من آمده‌ای، می‌خواهم زندگی قدیمی را تغییر دهم و نو کنم.
بدو گفت بندوی کای سرفراز
زمن راستی جوی و تندی مساز
هوش مصنوعی: بندوی به او گفت: ای بزرگوار، با من راستگو باش و به تندی رفتار نکن.
بدان کان شهنشاه خویش منست
بزرگیش ورادیش پیش منست
هوش مصنوعی: بدان که شاه بزرگ من، ویژگی‌ها و صفاتش در پیش من نمایان است.
فداکردمش جان وبایست کرد
تو گر مهتری گرد کژی مگرد
هوش مصنوعی: من جانم را برای او فدای کردم، و تو نیز اگر بزرگواری، نباید به کژی و نادرستی روی‌آوردی.
بدو گفت بهرام من زین گناه
که کردی نخواهمت کردن تباه
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: به خاطر این گناهی که انجام دادی، من نمی‌خواهم تو را نابود کنم.
ولیکن تو هم کشته بر دست اوی
شوی زود و خوانی مرا راست گوی
هوش مصنوعی: اما تو نیز به زودی بر دست او کشته خواهی شد و سپس حقیقت و راستی را به من خواهی گفت.
نهادند بر پای بندوی بند
ببهرام دادش ز بهر گزند
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که برای مقابله با خطرات و مشکلات، کسی را به عنوان نگهبان و محافظ انتخاب کرده‌اند. او به عنوان پشتیبانی در برابر آسیب‌ها و خطرات قرار داده شده است.
همی‌بود تا خور شد اندر نهفت
بیامد پر اندیشه دل بخفت
هوش مصنوعی: مدتی طولانی در دل پنهان می‌ماند، تا اینکه خورشید طلوع می‌کند و افکار و احساسات دردل آرام می‌گیرند.