گنجور

بخش ۱۳

چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام
فرستاد و گردنکشان را بخواند
برتخت شاهی به زانو نشاند
بهرجای کرسی زرین نهاد
چوشاهان پیروز بنشست شاد
چنین گفت زان پس به بانگ بلند
که هرکس که هست ازشما ارجمند
ز شاهان ز ضحاک بتر کسی
نیامد پدیدار بجویی بسی
که از بهر شاهی پدر را بکشت
وزان کشتن ایرانش آمد بمشت
دگر خسرو آن مرد بیداد و شوم
پدر را بکشت آنگهی شد بروم
کنون ناپدیدست اندر جهان
یکی نامداری ز تخت مهان
که زیبا بود بخشش و بخت را
کلاه و کمر بستن وتخت را
که دارید که اکنون ببندد میان
بجا آورد رسم و راه کیان
بدارندهٔ آفتاب بلند
که باشم شما را بدین یارمند
شنیدند گردنکشان این سخن
که آن نامور مهتر افکند بن
نپیچید کس دل ز گفتار راست
یکی پیرتر بود بر پای خاست
کجا نام او بود شهران گراز
گوی پیرسر مهتری دیریاز
چنین گفت کای نامدار بلند
توی در جهان تابوی سودمند
بدی گر نبودی جز از ساوه شاه
که آمد بدین مرز ما با سپاه
ز آزادگان بندگان خواست کرد
کجا در جهانش نبد هم نبرد
ز گیتی بمردی تو بستی میان
که آن رنج بگذشت ز ایرانیان
سپه چاربار از یلان صدهزار
همه گرد و شایستهٔ کارزار
بیک چوبه تیر تو گشتند باز
برآسود ایران ز گرم و گداز
کنون تخت ایران سزاوار تست
برین برگوا بخت بیدارتست
کسی کو بپیچد ز فرمان ما
وگر دور ماند ز پیمان ما
بفرمانش آریم اگر چه گوست
و گر داستان را همه خسروست
بگفت این و بنشست بر جای خویش
خراسان سپهبد بیامد به پیش
چنین گفت کاین پیر دانش پژوه
که چندین سخن گفت پیش گروه
بگویم که او از چه گفت این سخن
جهانجوی و داننده مرد کهن
که این نیکویها ز تو یاد کرد
دل انجمن زین سخن شاد کرد
ولیکن یکی داستانست نغز
اگر بشنود مردم پاک مغز
که زر دشت گوید باستا و زند
که هرکس که از کردگاربلند
بپیچد بیک سال پندش دهید
همان مایهٔ سودمندش دهید
سرسال اگر بازناید به راه
ببایدش کشتن بفرمان شاه
چو بر دادگر شاه دشمن شود
سرش زود باید که بی‌تن شود
خراسان بگفت این و لب راببست
بیامد بجایی که بودش نشست
ازان پس فرخ زاد برپای خاست
ازان انجمن سر برآورد راست
چنین گفت کای مهتر سودمند
سخن گفتن داد به گر پسند
اگر داد بهتر بود کس مباد
که باشد به گفتار بی‌داد شاد
ببهرام گوید که نوشه بدی
جهان را بدیدار توشه بدی
اگر ناپسندست گفتار ما
بدین نیست پیروزگر یارما
انوشه بدی شاد تاجاودان
زتو دور دست و زبان بدان
بگفت این و بنشست مرد دلیر
خزروان خسرو بیامد چو شیر
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سراینده برنا و مرد کهن
سرانجام اگر راه جویی بداد
هیونی برافگن بکردار باد
ممان دیر تا خسرو سرفراز
بکوبد بنزد تو راه دراز
ز کار گذشته به پوزش گرای
سوی تخت گستاخ مگذار پای
که تا زنده باشد جهاندار شاه
نباشد سپهبد سزاوار گاه
وگر بیم داری ز خسرو به دل
پی از پارس وز طیسفون برگسل
بشهر خراسان تن آسان بزی
که آسانی و مهتری را سزی
به پوزش یک اندر دگر نامه ساز
مگر خسرو آید برای تو باز
نه برداشت خسرو پی از جای خویش
کجا زاد فرخ نهد پای پیش
سخن گفت پس زاد فرخ بداد
که‌ای نامداران فرخ نژاد
شنیدم سخن گفتن مهتران
که هستند ز ایران گزیده سران
نخستین سخن گفتن بنده وار
که تا پهلوانی شود شهریار
خردمند نپسندد این گفت وگوی
کزان کم شود مرد راآب روی
خراسان سخن برمنش وار گفت
نگویم که آن با خرد بود جفت
فرخ زاد بفزود گفتار تند
دل مردم پرخرد کرد کند
چهارم خزروان سالاربود
که گفتار او با خرد یاربود
که تا آفرید این جهان کردگار
پدید آمد این گردش روزگار
ز ضحاک تازی نخست اندرآی
که بیدادگر بود و ناپاک رای
که جمشید برتر منش را بکشت
به بیداد بگرفت گیتی بمشت
پر از درد دیدم دل پارسا
که اندر جهان دیو بد پادشا
دگر آنک بد گوهر افراسیاب
ز توران بدانگونه بگذاشت آب
بزاری سر نوذر نامدار
بشمشیر ببرید و برگشت کار
سدیگر سکندر که آمد ز روم
به ایران و ویران شد این مرز وبوم
چو دارای شمشیر زن را بکشت
خور و خواب ایرانیان شد درشت
چهارم چو ناپاک دل خوشنواز
که گم کرد زین بوم و بر نام و ناز
چو پیروز شاهی بلند اختری
جهاندار وز نامداران سری
بکشتند هیتالیان ناگهان
نگون شد سرتخت شاه جهان
کس اندر جهان این شگفتی ندید
که اکنون بنوی به ایران رسید
که بگریخت شاهی چوخسرو زگاه
سوی دشمنان شد ز دست سپاه
بگفت این و بنشست گریان بدرد
ز گفتار او گشت بهرام زرد
جهاندیده سنباد برپای جست
میان بسته وتیغ هندی بدست
چنین گفت کاین نامور پهلوان
بزرگست و با داد و روشن روان
کنون تاکسی از نژادکیان
بیاید ببندد کمر بر میان
هم آن به که این برنشیند بتخت
که گردست و جنگاور و نیک بخت
سرجنگیان کاین سخنها شنید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
چنین گفت کز تخم شاهان زنی
اگر باز یابیم در بر زنی
ببرم سرش را بشمشیر تیز
زجانش برآرم دم رستخیز
نمانم که کس تاجداری کند
میان سواران سورای کند
چوبشنید بابوی گرد ارمنی
که سالار ناپاک کرد آن منی
کشیدند شمشیر و برخاستند
یکی نو سخن دیگر آراستند
که بهرام شاهست و ماکهتریم
سر دشمنان را بپی بسپریم
کشیده چو بهرام شمشیر دید
خردمندی و راستی برگزید
چنین گفت کانکو ز جای نشست
برآید بیازد به شمشیر دست
ببرم هم اندر زمان دست اوی
هشیوار گردد سر مست اوی
بگفت این و از پیش آزادگان
بیامد سوی گلشن شادگان
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پر آژنگ و دل پرشکن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از پشت ابرها به طور ناگهانی و با درخشش ظاهر شد، آن صحنه زیبا و خاصی رخ نمود.
فرستاد و گردنکشان را بخواند
برتخت شاهی به زانو نشاند
هوش مصنوعی: فرمانروایان و زورمندان را فراخواند و آنها را به زانو در برابر خود نشاند.
بهرجای کرسی زرین نهاد
چوشاهان پیروز بنشست شاد
هوش مصنوعی: در هر مکانی تختی از طلا گذاشت، مانند پادشاهان پیروز که با شادی نشسته‌اند.
چنین گفت زان پس به بانگ بلند
که هرکس که هست ازشما ارجمند
هوش مصنوعی: سپس او به صدای بلند اعلام کرد که هر کس از شما که ارزشمند است، باید در اینجا حاضر شود.
ز شاهان ز ضحاک بتر کسی
نیامد پدیدار بجویی بسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در میان شاهان به بدی ضحاک ظهور نکرده و نخواهد کرد، هرچند در دنیا افرادی زیادی هستند.
که از بهر شاهی پدر را بکشت
وزان کشتن ایرانش آمد بمشت
هوش مصنوعی: برای دستیابی به مقام پادشاهی، پدر را کشت و از این کشتن، ایران به سختی به دستش افتاد.
دگر خسرو آن مرد بیداد و شوم
پدر را بکشت آنگهی شد بروم
هوش مصنوعی: خسرو به پدرش که شخصیتی ظالم و بدذات بود، آسیب رساند و او را به قتل رساند و پس از این کار، به سلطنت و بزرگی رسید.
کنون ناپدیدست اندر جهان
یکی نامداری ز تخت مهان
هوش مصنوعی: حالا در جهان فردی بزرگ و معروف غایب شده است که از مقام والایی برخوردار بوده است.
که زیبا بود بخشش و بخت را
کلاه و کمر بستن وتخت را
هوش مصنوعی: بخشش و خوش‌شناسی در زیبایی و خوشبختی مانند بستن کلاه و کمربند بر روی تخت است.
که دارید که اکنون ببندد میان
بجا آورد رسم و راه کیان
هوش مصنوعی: ای کسانی که اکنون در اینجا جمع شده‌اید، باید میان خودتان را با رعایت آداب و سنت‌های نیک حفظ کنید.
بدارندهٔ آفتاب بلند
که باشم شما را بدین یارمند
هوش مصنوعی: من کسی هستم که خورشید را می‌آورم و برای شما به این دوست نیاز دارم.
شنیدند گردنکشان این سخن
که آن نامور مهتر افکند بن
هوش مصنوعی: گردنکشان این حرف را شنیدند که آن بزرگمرد مشهور، بن را به زمین انداخت.
نپیچید کس دل ز گفتار راست
یکی پیرتر بود بر پای خاست
هوش مصنوعی: هیچ کس دلش را از سخن درست مپیچاند. یک فرد مسن‌تر از دیگران برخاست و به این موضوع اشاره کرد.
کجا نام او بود شهران گراز
گوی پیرسر مهتری دیریاز
هوش مصنوعی: کجا نام او بود، شهری به نام گراز وجود داشت که در آنجا پیرمردی معروف به مهتری کهن می‌زیست.
چنین گفت کای نامدار بلند
توی در جهان تابوی سودمند
هوش مصنوعی: این‌گونه گفت: ای شخصیت برجسته و شناخته‌شده، تو در جهانی قرار داری که خوشی‌ها و منافع به تو فروان است.
بدی گر نبودی جز از ساوه شاه
که آمد بدین مرز ما با سپاه
هوش مصنوعی: اگر بدی و زشتی وجود نداشت، جز از ساوه شاه که با لشکر خود به این سرزمین آمد.
ز آزادگان بندگان خواست کرد
کجا در جهانش نبد هم نبرد
هوش مصنوعی: آزادگان از بندگان خواستند که بگویند در کجا در جهان، جایی وجود ندارد که نبرد یا جنگ کرده باشند.
ز گیتی بمردی تو بستی میان
که آن رنج بگذشت ز ایرانیان
هوش مصنوعی: تو از دنیای فانی جدا شدی و به جایی رسیدی که آن رنج و درد از زندگی ایرانیان دور شده است.
سپه چاربار از یلان صدهزار
همه گرد و شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: نیروهای جنگی چهار بار با صد هزار جنگجو تلاش کردند و همه آماده و شایسته نبرد بودند.
بیک چوبه تیر تو گشتند باز
برآسود ایران ز گرم و گداز
هوش مصنوعی: یک تیر تو باعث شد که ایران از گرما و سختی‌ها رهایی یابد و آرامش پیدا کند.
کنون تخت ایران سزاوار تست
برین برگوا بخت بیدارتست
هوش مصنوعی: اکنون تخت سلطنت ایران شایسته توست، زیرا بخت تو بیدار و آماده است.
کسی کو بپیچد ز فرمان ما
وگر دور ماند ز پیمان ما
هوش مصنوعی: هر کسی که از دستورات ما سرپیچی کند یا از عهد و پیمان ما دور شود، در واقع از ما جدا شده است.
بفرمانش آریم اگر چه گوست
و گر داستان را همه خسروست
هوش مصنوعی: اگرچه داستان تا به حال به خاطر اوست و همه چیز به خاطر او اتفاق می‌افتد، اما ما به فرمان او عمل می‌کنیم.
بگفت این و بنشست بر جای خویش
خراسان سپهبد بیامد به پیش
هوش مصنوعی: او این را گفت و در جای خود نشست، سپس سپهبد خراسان به جلو آمد.
چنین گفت کاین پیر دانش پژوه
که چندین سخن گفت پیش گروه
هوش مصنوعی: این فرد دانای کهنسال گفت که او صحبت‌های زیادی را در حضور مردم بیان کرده است.
بگویم که او از چه گفت این سخن
جهانجوی و داننده مرد کهن
هوش مصنوعی: بگویم که این مرد بزرگ و با تجربه، چه چیزی را درباره این موضوع بیان کرده است.
که این نیکویها ز تو یاد کرد
دل انجمن زین سخن شاد کرد
هوش مصنوعی: دل جمعیت از یاد تو خوشحال شد و به خاطر این خوبی‌ها، به یاد تو شادمانی کرد.
ولیکن یکی داستانست نغز
اگر بشنود مردم پاک مغز
هوش مصنوعی: اما این یک داستان زیباست که اگر افراد با اندیشه پاک بشنوند، آن را درک خواهند کرد.
که زر دشت گوید باستا و زند
که هرکس که از کردگاربلند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید در مقابل چالش‌ها و مشکلات زندگی استقامت و پایداری داشت. هر کسی که از طرف خداوند قدرت و توانایی زیادی داشته باشد، باید با اعتماد به نفس و قاطعیت پیش برود.
بپیچد بیک سال پندش دهید
همان مایهٔ سودمندش دهید
هوش مصنوعی: او را به مدت یک سال به دقت راهنمایی کنید و به او چیزهایی بدهید که برایش مفید باشد.
سرسال اگر بازناید به راه
ببایدش کشتن بفرمان شاه
هوش مصنوعی: اگر در سال نو، دوباره به راه راست برنگردد، طبق فرمان شاه باید او را از بین برد.
چو بر دادگر شاه دشمن شود
سرش زود باید که بی‌تن شود
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه با انصاف با دشمن روبرو می‌شود، باید سریعاً آماده باشد که از وجود خود دست بکشد.
خراسان بگفت این و لب راببست
بیامد بجایی که بودش نشست
هوش مصنوعی: خراسان این جمله را گفت و دیگر سخن نگفت. به جایی رفت که قبلاً در آن حضور داشت و در آنجا نشست.
ازان پس فرخ زاد برپای خاست
ازان انجمن سر برآورد راست
هوش مصنوعی: پس از آن، فرخ زاد با اقتدار از جایی که بود برخواست و در آن جمع، سرش را بلند کرد.
چنین گفت کای مهتر سودمند
سخن گفتن داد به گر پسند
هوش مصنوعی: چنین گفت: ای سرور، تو که سودمند هستی، اگر بخواهی، می‌توانی سخن بگویی.
اگر داد بهتر بود کس مباد
که باشد به گفتار بی‌داد شاد
هوش مصنوعی: اگر داد و انصاف خوبتر بود، هیچ‌کس نباید به بی‌عدالتی و ظلم خوشحال باشد.
ببهرام گوید که نوشه بدی
جهان را بدیدار توشه بدی
هوش مصنوعی: به بهرام می‌گوید که دنیا را با دیدن تو خوشحال کننده و زیبا می‌بیند.
اگر ناپسندست گفتار ما
بدین نیست پیروزگر یارما
هوش مصنوعی: اگر سخنان ما برای شما ناخوشایند است، به این دلیل نیست که ما برتر یا پیروز هستیم، بلکه به خاطر محبت و دوستی‌مان است.
انوشه بدی شاد تاجاودان
زتو دور دست و زبان بدان
هوش مصنوعی: خوشبختی و شادی ابدی از تو دور است و زبان من نمی‌تواند آن را بیان کند.
بگفت این و بنشست مرد دلیر
خزروان خسرو بیامد چو شیر
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و نشست. مرد دلیر خزروان، مانند شیری به سوی او آمد.
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سراینده برنا و مرد کهن
هوش مصنوعی: به او گفت حالا که این همه شاعر جوان و پیر وجود دارد،
سرانجام اگر راه جویی بداد
هیونی برافگن بکردار باد
هوش مصنوعی: در نهایت، اگر کسی به دنبال حقیقت باشد، حقیقت خود را در عمل و رفتار او نمایان می‌سازد.
ممان دیر تا خسرو سرفراز
بکوبد بنزد تو راه دراز
هوش مصنوعی: تا زمانی که شاه سرفراز به تو برسد، منتظر نمانید و درنگ نکنید، زیرا راهی که باید برود، طولانی است.
ز کار گذشته به پوزش گرای
سوی تخت گستاخ مگذار پای
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که نباید پا به جایی بگذاری که نه به آن تعلق داری و از اشتباهات گذشته خود عذرخواهی کن.
که تا زنده باشد جهاندار شاه
نباشد سپهبد سزاوار گاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که شاهی در دنیا زنده است، هیچ کلان‌ساز و فرمانده‌ای شایسته مقام نخواهد بود.
وگر بیم داری ز خسرو به دل
پی از پارس وز طیسفون برگسل
هوش مصنوعی: اگر از خسرو نگرانی داری، دل را از پارس دور کن و از تیسفون جدا شو.
بشهر خراسان تن آسان بزی
که آسانی و مهتری را سزی
هوش مصنوعی: در خراسان، اگر زندگی را ساده و راحت انتخاب کنی، باید به تبعات آن نیز توجه کنی. برای دستیابی به آسایش و مقام، باید تلاش و زحمت کشید.
به پوزش یک اندر دگر نامه ساز
مگر خسرو آید برای تو باز
هوش مصنوعی: بگذار به خاطر همدیگر نامه‌نگاری کنیم، مگر اینکه خسرو دوباره برای تو بازگردد.
نه برداشت خسرو پی از جای خویش
کجا زاد فرخ نهد پای پیش
هوش مصنوعی: خسرو از جای خود برنخواست و نمی‌داند کجا باید قدم بگذارد تا خوشی و سعادت به دست آورد.
سخن گفت پس زاد فرخ بداد
که‌ای نامداران فرخ نژاد
هوش مصنوعی: سخن گفت و پس از آن، زاده‌ی خوشبختی به همه‌ی بزرگان و نیک‌زادها گفت:
شنیدم سخن گفتن مهتران
که هستند ز ایران گزیده سران
هوش مصنوعی: گفته‌های بزرگان را شنیدم که بهترین و برجسته‌ترین افراد از ایران هستند.
نخستین سخن گفتن بنده وار
که تا پهلوانی شود شهریار
هوش مصنوعی: اولین قدم در سخن گفتن از جانب بنده این است که باید تلاش کنم به مدت و شایستگی به مقام یک پادشاه بزرگ دست یابم.
خردمند نپسندد این گفت وگوی
کزان کم شود مرد راآب روی
هوش مصنوعی: عاقل و دانا این نوع گفتگو را نمی‌پسندد، زیرا این صحبت‌ها باعث کاهش آبروی آدم‌ها می‌شود.
خراسان سخن برمنش وار گفت
نگویم که آن با خرد بود جفت
هوش مصنوعی: خراسان با من به شیوه‌ای جذاب و دلنشین صحبت کرد، اما نمی‌گویم که این سخنان با خرد و اندیشه‌ای هماهنگ بود.
فرخ زاد بفزود گفتار تند
دل مردم پرخرد کرد کند
هوش مصنوعی: فرخ زاد به شدت به سخن گفتن ادامه داد و با کلام تند خود، دل‌های خردمندان را تحت تأثیر قرار داد.
چهارم خزروان سالاربود
که گفتار او با خرد یاربود
هوش مصنوعی: چهارم خزروان سالاری بود که سخنانش با عقل و درایت همراه بود.
که تا آفرید این جهان کردگار
پدید آمد این گردش روزگار
هوش مصنوعی: این جهان و هستی به واسطه‌ی آفریننده‌ی بزرگ و قدرت‌مند به وجود آمده است و به دنبال آن، این تغییرات و فراز و نشیب‌های زندگی نیز پدید آمده‌اند.
ز ضحاک تازی نخست اندرآی
که بیدادگر بود و ناپاک رای
هوش مصنوعی: از ضحاک تازی وارد شو که او فردی ستمگر و ناسالم در اندیشه‌اش بود.
که جمشید برتر منش را بکشت
به بیداد بگرفت گیتی بمشت
هوش مصنوعی: جمشید، که از نظر منش و اخلاق برتر بود، به وسیله ستمگری به هلاکت رسید و دنیا را به تصرف خودش درآورد.
پر از درد دیدم دل پارسا
که اندر جهان دیو بد پادشا
هوش مصنوعی: دل نیکوکار و پر از درد را دیدم که در این دنیا، شیطان به عنوان پادشاه حضور دارد.
دگر آنک بد گوهر افراسیاب
ز توران بدانگونه بگذاشت آب
هوش مصنوعی: دیگر آنکه افراسیاب، که از شخصیت‌های بدجنس و بدخواه توران است، به همین شکل و به این روش از آب گذشت.
بزاری سر نوذر نامدار
بشمشیر ببرید و برگشت کار
هوش مصنوعی: نوذر، شاه نامدار، با شمشیر قطع حاکمیت کرد و اوضاع به سرعت تغییر کرد.
سدیگر سکندر که آمد ز روم
به ایران و ویران شد این مرز وبوم
هوش مصنوعی: دیگری چون سکندر که از روم به ایران آمد و این سرزمین را ویران کرد.
چو دارای شمشیر زن را بکشت
خور و خواب ایرانیان شد درشت
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیرزن را کشتند، خوراک و خواب ایرانیان به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
چهارم چو ناپاک دل خوشنواز
که گم کرد زین بوم و بر نام و ناز
هوش مصنوعی: در میان جمع، کسی با دل ناسالم و روحی شاداب وجود دارد که در این دنیا و از بین شهرت و زیبایی خود گم شده است.
چو پیروز شاهی بلند اختری
جهاندار وز نامداران سری
هوش مصنوعی: وقتی که یک پادشاه موفق و با شکوه بر روی کار می‌آید، او چون ستاره‌ای درخشان در آسمان برتری و عظمت خود را نمایان می‌کند و نامش در میان بزرگان و شخصیت‌های برجسته جهان شناخته می‌شود.
بکشتند هیتالیان ناگهان
نگون شد سرتخت شاه جهان
هوش مصنوعی: ناگهان ایتالیایی‌ها حمله کردند و موجب سقوط شاه جهان شدند.
کس اندر جهان این شگفتی ندید
که اکنون بنوی به ایران رسید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا چنین شگفتی را ندیده است که اکنون به ایران رسیده است.
که بگریخت شاهی چوخسرو زگاه
سوی دشمنان شد ز دست سپاه
هوش مصنوعی: شاهی همچون خسرو از میدان جنگ فرار کرد و به سوی دشمنان رفت، زیرا از دست سپاهیان خود نجات نیافت.
بگفت این و بنشست گریان بدرد
ز گفتار او گشت بهرام زرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس به گریه افتاد، زیرا از سخنان او بهرام بسیار ناراحت و غمگین شد.
جهاندیده سنباد برپای جست
میان بسته وتیغ هندی بدست
هوش مصنوعی: سنباد، که فردی باتجربه و جهان‌دیده است، با شجاعت و شهامت به میدان می‌آید و در دستش تیغی هندی دارد. او در حالی که آماده نبرد است، به جهشی باقدرت برمی‌خیزد.
چنین گفت کاین نامور پهلوان
بزرگست و با داد و روشن روان
هوش مصنوعی: او چنین گفت که این قهرمان مشهور، فردی بزرگ و با انصاف و روحی روشن است.
کنون تاکسی از نژادکیان
بیاید ببندد کمر بر میان
هوش مصنوعی: اکنون تاکسی‌ای از افراد نژادکی به سمت ما می‌آید و قصد دارد بار خود را بر دوش ما بگذارد.
هم آن به که این برنشیند بتخت
که گردست و جنگاور و نیک بخت
هوش مصنوعی: بهتر است کسانی بر تخت حکومت بنشینند که شجاع، جنگجو و خوشبخت باشند.
سرجنگیان کاین سخنها شنید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: سرکرده‌ی جنگجویان وقتی این کلمات را شنید، دستش را بلند کرد و شمشیرش را از میان کشید.
چنین گفت کز تخم شاهان زنی
اگر باز یابیم در بر زنی
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که اگر از تخم شاهان زنی پیدا کنیم، او را به آغوش خواهیم آورد. در واقع، به دنبال یک زن با نژاد باستانی و سلطنتی هستیم که بتواند به ما افتخار بخشد و جایگاهی ویژه داشته باشد.
ببرم سرش را بشمشیر تیز
زجانش برآرم دم رستخیز
هوش مصنوعی: می‌خواهم سر او را با شمشیری تیز ببرم و از جانش، دم رستاخیز را بیرون آورم.
نمانم که کس تاجداری کند
میان سواران سورای کند
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم در میان سواران، کسی به مقام و قدرت دست یابد و برتری پیدا کند.
چوبشنید بابوی گرد ارمنی
که سالار ناپاک کرد آن منی
هوش مصنوعی: درختی را می‌بینم که بوی خوشی از آن به مشام می‌رسد و این بوی خوش، نشانه‌ی رهبری است که کارهای ناپسندی انجام داده و به دنبال چیزهایی است که متعلق به من می‌باشد.
کشیدند شمشیر و برخاستند
یکی نو سخن دیگر آراستند
هوش مصنوعی: شمشیرها را کشیدند و به نبرد برخاستند، سپس یکی دیگر شروع به گفتن سخن تازه‌ای کرد.
که بهرام شاهست و ماکهتریم
سر دشمنان را بپی بسپریم
هوش مصنوعی: بهرام شاه قدرتمندی است و ما در مقابل او جایگاه پایین‌تری داریم، بنابراین باید سر دشمنان را به او تسلیم کنیم.
کشیده چو بهرام شمشیر دید
خردمندی و راستی برگزید
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام شمشیر را کشید، او برتری خرد و صداقت را انتخاب کرد.
چنین گفت کانکو ز جای نشست
برآید بیازد به شمشیر دست
هوش مصنوعی: چنین گفته شد که هر کسی از جایی که نشسته است بلند شود و با قدرت و شجاعت به سمت هدفش برود، مانند کسی که با شمشیر به پیش می‌رود.
ببرم هم اندر زمان دست اوی
هشیوار گردد سر مست اوی
هوش مصنوعی: اگر من او را ببرم در زمان مناسب، او به طور هوشیار، سرش از شادی و مستی پر می‌شود.
بگفت این و از پیش آزادگان
بیامد سوی گلشن شادگان
هوش مصنوعی: او این را گفت و از جلو آزادگان به سمت باغ شاد و خوشحال حرکت کرد.
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پر آژنگ و دل پرشکن
هوش مصنوعی: آن جمع بزرگ متفرق شد، همه با چهره‌ای زیبا و دل‌هایی شکسته.