گنجور

بخش ۷۳

بدان نامور تخت و جای مهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی
جهاندار هم داستانی نکرد
از ایران و توران برآورد گرد
چو آن دادگر شاه بیداد گشت
ز بیدادی کهتران شادگشت
بیامد فرخ زاد آزرمگان
دژم روی با زیردستان ژکان
ز هرکس همی خواسته بستدی
همی این بران آن برین بر زدی
به نفرین شد آن آفرینهای پیش
که چون گرگ بیدادگر گشت میش
بیاراست بر خویشتن رنج نو
نکرد آرزو جز همه گنج نو
چو بی‌آب و بی‌نان و بی تن شدند
ز ایران سوی شهر دشمن شدند
هر آنکس کزان بتری یافت بهر
همی دود نفرین برآمد ز شهر
یکی بی‌هنر بود نامش گراز
کزو یافتی خواب و آرام و ناز
که بودی همیشه نگهبان روم
یکی دیو سر بود بیداد و شوم
چو شد شاه با داد بیدادگر
از ایران نخست او بپیچید سر
دگر زاد فرخ که نامی بدی
به نزدیک خسرو گرامی بدی
نیارست کس رفت نزدیک شاه
همه زاد فرخ بدی بار خواه
شهنشاه را چون پرآمد قفیز
دل زاد فرخ تبه گشت نیز
یکی گشت با سالخورده گراز
ز کشور به کشور به پیوست راز
گراز سپهبد یکی نامه کرد
به قیصر و را نیز بدکامه کرد
بدو گفت برخیز و ایران بگیر
نخستین من آیم تو را دستگیر
چو آن نامه برخواند قیصر سپاه
فراز آورید از در رزمگاه
بیاورد لشکر هم آنگه ز روم
بیامد سوی مرز آباد بوم
چو آگاه شد زان سخن شهریار
همی‌داشت آن کار دشوار خوار
بدانست کان هست کار گراز
که گفته ست با قیصر رزمساز
بدان کش همی‌خواند و او چاره‌جست
همی‌داشت آن نامور شاه سست
ز پرویز ترسان بد آن بدنشان
ز درگاه او هم ز گردنکشان
شهنشاه بنشست با مهتران
هر آنکس که بودند ز ایران سران
ز اندیشه پاک دل رابشست
فراوان زهر گونه‌ای چاره جست
چو اندیشه روشن آمد فراز
یکی نامه بنوشت نزد گراز
که از تو پسندیدم این کارکرد
ستودم تو را نزد مردان مرد
ز کردارها برفزودی فریب
سر قیصر آوردی اندر نشیب
چواین نامه آرند نزدیک تو
پراندیشه کن رای تاریک تو
همی‌باش تا من بجنبم زجای
تو با لشکر خویش بگذار پای
چو زین روی و زان روی باشد سپاه
شود در سخن رای قیصر تباه
به ایران و را دستگیر آوریم
همه رومیان را اسیر آوریم
ز درگه یکی چاره گر برگزید
سخن دان و گویا چناچون سزید
بدو گفت کاین نامه اندر نهان
همی بر بکردار کارآگهان
چنان کن که رومیت بیند کسی
بره بر سخن پرسد از تو بسی
بگیرد تو را نزد قیصر برد
گرت نزد سالار لشکر برد
بپرسد تو را کز کجایی مگوی
بگویش که من کهتری چاره‌جوی
به پیمودم این رنج راه دراز
یکی نامه دارم بسوی گراز
تواین نامه بربند بردست راست
گر ایدون که بستاند از تو رواست
برون آمد از پیش خسرو نوند
به بازو مر آن نامه را کرد بند
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی مرد بطریق او را بدید
سوی قیصرش برد سر پر ز گرد
دو رخ زرد و لبها شده لاژورد
بدو گفت قیصر که خسرو کجاست
ببایدت گفتن بما راه راست
ازو خیره شد کهتر چاره جوی
ز بیمش بپاسخ دژم کرد روی
بجویید گفت این بلاجوی را
بداندیش و بدکام و بدگوی را
بجستند و آن نامه از دست اوی
گشاد آنک دانا بد و راه جوی
ازان مرز دانا سری را بجست
که آن پهلوانی بخواند درست
چو آن نامه برخواند مرد دبیر
رخ نامور شد به کردار قیر
به دل گفت کاین بد کمین گراز
دلیر آمدستم به دامش فراز
شهنشاه و لشکر چو سیصد هزار
کس از پیل جنگش نداند شمار
مرا خواست افگند در دام اوی
که تاریک بادا سرانجام اوی
و زان جایگه لشکر اندر کشید
شد آن آرزو بر دلش ناپدید
چو آگاهی آمد به سوی گراز
که آن نامور شد سوی روم باز
دلش گشت پر درد و رخساره زرد
سواری گزید ازدلیران مرد
یکی نامه بنوشت با باد و دم
که بر من چرا گشت قیصر دژم
از ایران چرا بازگشتی بگوی
مرا کردی اندر جهان چاره‌جوی
شهنشاه داند که من کردم این
دلش گردد از من پر از درد وکین
چو قیصر نگه کرد و آن نامه دید
ز لشکر گرانمایه‌ای برگزید
فرستاد تازان به نزد گراز
کزان ایزدت کرده‌بد بی نیاز
که ویران کنی تاج و گاه مرا
به آتش بسوزی سپاه مرا
کز آن نامه جز گنج دادن بباد
نیامد مرا از تو ای بد نژاد
مرا خواستی تا به خسرو دهی
که هرگز مبادت بهی و مهی
به ایران نخواهند بیگانه‌ای
نه قیصر نژادی نه فرزانه‌ای
به قیصر بسی کرد پوزش گراز
به کوشش نیامد بدامش فراز
گزین کرد خسرو پس آزاده‌ای
سخن گوی و دانا فرستاده‌ای
یکی نامه بنوشت سوی گراز
که‌ای بی بها ریمن دیو ساز
تو را چند خوانم برین بارگاه
همی دورمانی ز فرمان و راه
کنون آن سپاهی که نزد تواند
بسال و به ماه اورمزد تواند
به رای و به دل ویژه با قیصرند
نهانی به اندیشه دیگرند
برما فرست آنک پیچیده‌اند
همه سرکشی رابسیچیده‌اند
چواین نامه آمد بنزد گراز
پر اندیشه شد کهتر دیوساز
گزین کرد زان نامداران سوار
از ایران و نیران ده و دو هزار
بدان مهتران گفت یک دل شوید
سخن گفتن هرکسی مشنوید
بباشید یک چند زین روی آب
مگیرید یک سر به رفتن شتاب
چو هم پشت باشید با همرهان
یکی کوه کندن ز بن بر توان
سپه رفت تا خرهٔ اردشیر
هر آنکس که بودند برنا و پیر
کشیدند لشکر بران رودبار
بدان تا چه فرمان دهد شهریار
چو آگاه شد خسرو از کارشان
نبود آرزومند دیدارشان
بفرمود تا زاد فرخ برفت
به نزدیک آن لشکر شاه تفت
چنین بود پیغام نزد سپاه
که از پیش بودی مرا نیک خواه
چرا راه دادی که قیصر ز روم
بیاورد لشکر بدین مرز و بوم
که بود آنک از راه یزدان بگشت
ز راه و ز پیمان ما برگذشت
چو پیغام خسرو شنید آن سپاه
شد از بیم رخسار ایشان سیاه
کس آن راز پیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد
پیمبر یکی بد به دل با گراز
همی‌داشت از آب وز باد راز
بیامد نهانی به نزدیکشان
برافروخت جانهای تاریکشان
مترسید گفت ای بزرگان که شاه
ندید از شما آشکارا گناه
مباشید جز یک دل و یک زبان
مگویید کز ما که شد بدگمان
وگر شد همه زیر یک چادریم
به مردی همه یاد هم دیگریم
همان چون شنیدند آواز اوی
بدانست هر مهتری راز اوی
مهان یکسر از جای برخاستند
بران هم نشان پاسخ آراستند
بر شاه شد زاد فرخ چو گرد
سخنهای ایشان همه یاد کرد
بدو گفت رو پیش ایشان بگوی
که اندر شما کیست آزار جوی
که بفریفتش قیصر شوم بخت
به گنج و سلیح و به تاج و به تخت
که نزدیک ما او گنهکار شد
هم از تاج و اورنگ بیزار شد
فرستید یک سر بدین بارگاه
کسی راکه بودست زین سرگناه
بشد زاد فرخ بگفت این سخن
رخ لشکر نو ز غم شد کهن
نیارست لب را گشود ایچ کس
پر از درد و خامش بماندند و بس
سبک زاد فرخ زبان برگشاد
همی‌کرد گفتار ناخوب یاد
کزین سان سپاهی دلیر و جوان
نبینم کس اندر میان ناتوان
شما را چرا بیم باشد ز شاه
به گیتی پراگنده دارد سپاه
بزرگی نبینم به درگاه اوی
که روشن کند اختر و ماه اوی
شما خوار دارید گفتار من
مترسید یک سر ز آزار من
به دشنام لب را گشایید باز
چه بر من چه بر شاه گردن فراز
هر آنکس که بشنید زو این سخن
بدانست کان تخت نوشد کهن
همه یکسر از جای برخاستند
به دشنام لبها بیاراستند
بشد زاد فرخ به خسرو بگفت
که لشکر همه یار گشتند و جفت
مرا بیم جانست اگر نیز شاه
فرستد به پیغام نزد سپاه
بدانست خسرو که آن کژگوی
همی آب و خون اندر آرد به جوی
ز بیم برادرش چیزی نگفت
همی‌داشت آن راستی در نهفت
که پیچیده بد رستم از شهریار
بجایی خود و تیغ زن ده هزار
دل زاده فرخ نگه داشت نیز
سپه را همه روی برگاشت نیز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان نامور تخت و جای مهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: بدان که تخت و مقام پرآوازه و بزرگی و تاج سلطنت، نشانه‌ای از شاهی و مقام بلند است.
جهاندار هم داستانی نکرد
از ایران و توران برآورد گرد
هوش مصنوعی: پادشاه جهان نیز هیچ داستانی از ایران و توران نگفت و گرداب بزرگی را برپا نکرد.
چو آن دادگر شاه بیداد گشت
ز بیدادی کهتران شادگشت
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه دادگر، به ستمگری پرداخته و به بیداد روی آورد، جوانان نادان و بی‌تجربه از این بیداد خوشحال شدند.
بیامد فرخ زاد آزرمگان
دژم روی با زیردستان ژکان
هوش مصنوعی: فرخ زاد، جوانی با شجاعت و جناب، با حالتی غمگین و چهره‌ای نگران، به سوی زیر دستان خود آمد.
ز هرکس همی خواسته بستدی
همی این بران آن برین بر زدی
هوش مصنوعی: هر کسی که خواسته به دیگری کمک کند، در واقع به او آسیب زده است.
به نفرین شد آن آفرینهای پیش
که چون گرگ بیدادگر گشت میش
هوش مصنوعی: آن ستایش‌ها به نفرین تبدیل شد، زیرا آن شخص مانند گرگ ظلم‌گر رفتار کرد و به بی‌رحمی افتاد.
بیاراست بر خویشتن رنج نو
نکرد آرزو جز همه گنج نو
هوش مصنوعی: تنها کسی که با تلاش و کوشش به دنبال آرزوهایش است، می‌تواند به گنجینه‌ای از موفقیت و ثروت دست یابد. بی‌توجهی به زحمت‌کشیدن، تنها نتیجه‌ای جز ناامیدی در پی نخواهد داشت.
چو بی‌آب و بی‌نان و بی تن شدند
ز ایران سوی شهر دشمن شدند
هوش مصنوعی: وقتی که مردم از بی‌آبی و بی‌غذایی و بیماری رنج می‌بردند، به سمت شهر دشمن هجرت کردند.
هر آنکس کزان بتری یافت بهر
همی دود نفرین برآمد ز شهر
هوش مصنوعی: هر کسی که از آن معشوقی به دست آورد، به خاطر او به نیایش و دعا مشغول شد و از آن شهر دور شد.
یکی بی‌هنر بود نامش گراز
کزو یافتی خواب و آرام و ناز
هوش مصنوعی: شخصی که هنری ندارد و به نام «گراز» شناخته می‌شود، آرامش و خواب راحتی دارد که تو آن را پیدا کرده‌ای.
که بودی همیشه نگهبان روم
یکی دیو سر بود بیداد و شوم
هوش مصنوعی: شما همیشه نگهبان روم بودید، اما یک دیو سرکش و بدجنس وجود داشت.
چو شد شاه با داد بیدادگر
از ایران نخست او بپیچید سر
هوش مصنوعی: وقتی شاه با ظلم و ستم حاکم شد، نخستین چیزی که از ایران دور شد، سرزمین و هویت آن بود.
دگر زاد فرخ که نامی بدی
به نزدیک خسرو گرامی بدی
هوش مصنوعی: شخص دیگری به دنیا آمد که نام نیکو و خوشی داشت و در نزد شاه بزرگ و محترم شناخته شد.
نیارست کس رفت نزدیک شاه
همه زاد فرخ بدی بار خواه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جرأت نزدیک شدن به پادشاه را ندارد، همه چیز خوب و خوشی را به همراه دارد.
شهنشاه را چون پرآمد قفیز
دل زاد فرخ تبه گشت نیز
هوش مصنوعی: وقتی شاه به قدرت رسید، دل مردم شاد و خوشحال شد، ولی این شادی هم به زودی از بین رفت.
یکی گشت با سالخورده گراز
ز کشور به کشور به پیوست راز
هوش مصنوعی: شخصی به همراه یک گراز پیر سفر کرد و در این سفر با یکدیگر رازی را به اشتراک گذاشتند.
گراز سپهبد یکی نامه کرد
به قیصر و را نیز بدکامه کرد
هوش مصنوعی: یک فرمانده به قیصر نامه‌ای نوشت و کسی دیگر را نیز برانگیخت.
بدو گفت برخیز و ایران بگیر
نخستین من آیم تو را دستگیر
هوش مصنوعی: به او گفت برخیز و به ایران برو، من زودتر از تو می‌آیم و تو را کمک می‌کنم.
چو آن نامه برخواند قیصر سپاه
فراز آورید از در رزمگاه
هوش مصنوعی: وقتی که قیصر آن نامه را خواند، فرمان داد سپاه را آماده کنند و از نزدک میدان جنگ بیرون آورند.
بیاورد لشکر هم آنگه ز روم
بیامد سوی مرز آباد بوم
هوش مصنوعی: بیا و ارتشی را با خود بیاور، سپس از سرزمین روم به سوی سرزمین آباد ما بیا.
چو آگاه شد زان سخن شهریار
همی‌داشت آن کار دشوار خوار
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه از آن حرف آگاه شد، آن کار دشوار را بی‌اهمیت و بی‌ارزش دانست.
بدانست کان هست کار گراز
که گفته ست با قیصر رزمساز
هوش مصنوعی: بدان که کارهای خطرناک و بزرگ را تنها یک فرد شجاع و جنگاور می‌تواند انجام دهد، همان‌طور که قهرمانان رزم در نبردها نمایان می‌شوند.
بدان کش همی‌خواند و او چاره‌جست
همی‌داشت آن نامور شاه سست
هوش مصنوعی: بدان که او همواره به این فرد توجه می‌کند و برای حل مشکلش تلاش می‌کند، در حالی که آن پادشاه معروف ضعیف و ناتوان است.
ز پرویز ترسان بد آن بدنشان
ز درگاه او هم ز گردنکشان
هوش مصنوعی: از پرویز ترسیده‌اند، به گونه‌ای که بدنشان از درگاه او و همچنین از گردنکش‌ها می‌لرزد.
شهنشاه بنشست با مهتران
هر آنکس که بودند ز ایران سران
هوش مصنوعی: پادشاه با بزرگان و سران کشور ایران نشسته است و با آنها صحبت می‌کند.
ز اندیشه پاک دل رابشست
فراوان زهر گونه‌ای چاره جست
هوش مصنوعی: از دل پاک و بی‌آلایش، افکار منفی و زهرآگین شسته می‌شود و برای هر مشکلی راه حلی پیدا می‌شود.
چو اندیشه روشن آمد فراز
یکی نامه بنوشت نزد گراز
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و ذهن روشن شد، فردی نامه‌ای نوشت و آن را نزد شخصی به نام گراز برد.
که از تو پسندیدم این کارکرد
ستودم تو را نزد مردان مرد
هوش مصنوعی: من از اینکه این کار را به خاطر تو انجام دادم، خوشحالم و تو را در نظر مردان بزرگ ستایش می‌کنم.
ز کردارها برفزودی فریب
سر قیصر آوردی اندر نشیب
هوش مصنوعی: از کردارهای خود برتری یافته‌ای و با ترفندهایت توانسته‌ای قیصر را در روزگار سختی فریب دهی.
چواین نامه آرند نزدیک تو
پراندیشه کن رای تاریک تو
هوش مصنوعی: وقتی این نامه را به تو می‌آورند، به فکر فرو رو و درباره افکار تاریک و ناپاک خود تأمل کن.
همی‌باش تا من بجنبم زجای
تو با لشکر خویش بگذار پای
هوش مصنوعی: بمان تا من از جایم حرکت کنم، با نیروی خود به جلو آمده و پاهایم را بگذارم.
چو زین روی و زان روی باشد سپاه
شود در سخن رای قیصر تباه
هوش مصنوعی: وقتی از این دو سمت (زین روی و زان روی) در مورد موضوعی صحبت می‌شود، نظرات و تصمیمات به گونه‌ای می‌شود که اعتبار و قدرت رهبری از بین می‌رود.
به ایران و را دستگیر آوریم
همه رومیان را اسیر آوریم
هوش مصنوعی: ما ایرانیان را جمع کنیم و رومیان را به اسیری بگیریم.
ز درگه یکی چاره گر برگزید
سخن دان و گویا چناچون سزید
هوش مصنوعی: از میان درگاه کسی را انتخاب کردند که دانا و گویا باشد و به هنگام نیاز به درستی سخن بگوید.
بدو گفت کاین نامه اندر نهان
همی بر بکردار کارآگهان
هوش مصنوعی: او به او گفت که این نامه در خفا به کاردانان و افراد دانا درباره کارهایشان فرستاده شده است.
چنان کن که رومیت بیند کسی
بره بر سخن پرسد از تو بسی
هوش مصنوعی: به گونه‌ای رفتار کن که چهره‌ات برای دیگران جلب توجه کند و آنها از تو سوالات زیادی بپرسند.
بگیرد تو را نزد قیصر برد
گرت نزد سالار لشکر برد
هوش مصنوعی: اگر تو را به درگاه پادشاه ببرند، یا به محضر فرمانده بزرگ لشکر.
بپرسد تو را کز کجایی مگوی
بگویش که من کهتری چاره‌جوی
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که از کجا آمده‌ای، نگو. به او بگو که من انسانی هستم که به دنبال راه حلی می‌باشم.
به پیمودم این رنج راه دراز
یکی نامه دارم بسوی گراز
هوش مصنوعی: من این را تحمل کردم و در این مسیر طولانی رنج بردم، حالا یک نامه‌ای دارم که به سوی گراز می‌فرستم.
تواین نامه بربند بردست راست
گر ایدون که بستاند از تو رواست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی نامه‌ای را به دست راست خود بگیرد و بخواهد آن را به دیگران بدهد، این کار از او پذیرفته شده و درست است.
برون آمد از پیش خسرو نوند
به بازو مر آن نامه را کرد بند
هوش مصنوعی: پس از آنکه خسرو نامه را به او داد، او نامه را با دقت در بازوی خود قرار داد.
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی مرد بطریق او را بدید
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد به نزد قیصر رسید، یکی از افرادی که در مسیر بود او را دید.
سوی قیصرش برد سر پر ز گرد
دو رخ زرد و لبها شده لاژورد
هوش مصنوعی: به سمت قیصر رفت، با سری پر از غم و چهره‌ای زرد و لب‌هایی به رنگ لاجوردی.
بدو گفت قیصر که خسرو کجاست
ببایدت گفتن بما راه راست
هوش مصنوعی: قیصر به خسرو گفت: باید به تو بگویند که چه راهی درست است.
ازو خیره شد کهتر چاره جوی
ز بیمش بپاسخ دژم کرد روی
هوش مصنوعی: کسی که از او ترسیده بود، نگران و ترسیده به او خیره شد و به خاطر بیمی که داشت، چهره‌اش را در هم کشید.
بجویید گفت این بلاجوی را
بداندیش و بدکام و بدگوی را
هوش مصنوعی: از این بلاجوی دوری کنید، زیرا او اندیشه‌ای بد، نیت بد و سخنانی زشت دارد.
بجستند و آن نامه از دست اوی
گشاد آنک دانا بد و راه جوی
هوش مصنوعی: آنها نامه را از دست او رها کردند، و آن کسی که دانا بود و به دنبال راه حل بود، آن را گشود.
ازان مرز دانا سری را بجست
که آن پهلوانی بخواند درست
هوش مصنوعی: از آن سرزمین، فردی با دانش و دانا را جستجو کرد که آن پهلوان بتواند به درستی بخواند و بیان کند.
چو آن نامه برخواند مرد دبیر
رخ نامور شد به کردار قیر
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را مرد نویسنده خواند، چهره‌اش مانند قیر سیاه شد.
به دل گفت کاین بد کمین گراز
دلیر آمدستم به دامش فراز
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این خطرناک و قوی، آماده است تا مرا به دام بیاندازد.
شهنشاه و لشکر چو سیصد هزار
کس از پیل جنگش نداند شمار
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، وقتی که شاه و لشکرش به تعداد سیصد هزار نفر هستند، هیچ‌کس نمی‌تواند تعداد سربازان را به درستی بشمارد.
مرا خواست افگند در دام اوی
که تاریک بادا سرانجام اوی
هوش مصنوعی: مرا به دام گرفتار کرد که سرنوشتی تاریک و ناگوار دارد.
و زان جایگه لشکر اندر کشید
شد آن آرزو بر دلش ناپدید
هوش مصنوعی: از آن مکان، سپاه به حرکت درآمد و آن آرزو که در دلش بود، ناپدید شد.
چو آگاهی آمد به سوی گراز
که آن نامور شد سوی روم باز
هوش مصنوعی: زمانی که خبر انتقال آن موجود مشهور به روم به گوش گراز رسید، او متوجه شد و به سوی او آمد.
دلش گشت پر درد و رخساره زرد
سواری گزید ازدلیران مرد
هوش مصنوعی: دلش مملو از درد شد و چهره‌اش زرد گردید، به همین دلیل سوار بر اسب دلیران شد.
یکی نامه بنوشت با باد و دم
که بر من چرا گشت قیصر دژم
هوش مصنوعی: شخصی نامه‌ای را با وزش باد نوشت و در آن پرسید که چرا قیصر (امپراتور) به ما چنین عبوس و غمگین شده است.
از ایران چرا بازگشتی بگوی
مرا کردی اندر جهان چاره‌جوی
هوش مصنوعی: از ایران چرا برگشتی؟ به من بگو که در این دنیا چه راه‌حلی پیدا کردی؟
شهنشاه داند که من کردم این
دلش گردد از من پر از درد وکین
هوش مصنوعی: پادشاه می‌داند که من چه احساسی دارم و چگونه دل او پر از درد و کینه می‌شود.
چو قیصر نگه کرد و آن نامه دید
ز لشکر گرانمایه‌ای برگزید
هوش مصنوعی: وقتی قیصر نامه را مشاهده کرد، از میان لشکر با اهمیت و با ارزش، یک فرد را انتخاب کرد.
فرستاد تازان به نزد گراز
کزان ایزدت کرده‌بد بی نیاز
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای را به سوی گراز فرستادند تا بگوید که خداوند تو را بی‌نیاز کرده است.
که ویران کنی تاج و گاه مرا
به آتش بسوزی سپاه مرا
هوش مصنوعی: تو می‌توانی تاج و مقامم را خراب کنی و سپاه مرا به آتش بکشی.
کز آن نامه جز گنج دادن بباد
نیامد مرا از تو ای بد نژاد
هوش مصنوعی: از آن نامه هیچ فایده‌ای جز نابودی نصیبم نشد، ای کسی که از نژاد بدی هستی.
مرا خواستی تا به خسرو دهی
که هرگز مبادت بهی و مهی
هوش مصنوعی: مرا درخواست کردی تا به پادشاهی برسانی، اما هرگز این خواسته‌ات را فروگذار نکن و به من نرسانی.
به ایران نخواهند بیگانه‌ای
نه قیصر نژادی نه فرزانه‌ای
هوش مصنوعی: هیچ بیگانه‌ای به ایران نخواهد آمد، نه امپراتوری مانند قیصر و نه فردی دانا و خردمند.
به قیصر بسی کرد پوزش گراز
به کوشش نیامد بدامش فراز
هوش مصنوعی: غمخواران فراوانی برای قیصر عذرخواهی کردند، اما تلاش آنها در به دام انداختن گراز بی‌فایده بود.
گزین کرد خسرو پس آزاده‌ای
سخن گوی و دانا فرستاده‌ای
هوش مصنوعی: خسرو یک فرد آزاد و دانا را انتخاب کرد و برای سخن گفتن به او فرستاد.
یکی نامه بنوشت سوی گراز
که‌ای بی بها ریمن دیو ساز
هوش مصنوعی: کسی نامه‌ای نوشت به سمت گراز و در آن خطاب به او گفت: ای موجود بی‌ارزش، تو مانند دیوها هستی.
تو را چند خوانم برین بارگاه
همی دورمانی ز فرمان و راه
هوش مصنوعی: من چند بار باید از تو درخواست کنم که به این مکان بیایی؟ مدت زیادی است که منتظر راهنمایی و فرمان تو هستم.
کنون آن سپاهی که نزد تواند
بسال و به ماه اورمزد تواند
هوش مصنوعی: اکنون آن ارتشی که می‌تواند به ماه و سال به تو دست یابد، نزد تو است.
به رای و به دل ویژه با قیصرند
نهانی به اندیشه دیگرند
هوش مصنوعی: آن‌ها با قیصر در ظاهر به دل و رای ویژه‌ای هستند، اما در زیر فکر و اندیشه‌شان متفاوت است.
برما فرست آنک پیچیده‌اند
همه سرکشی رابسیچیده‌اند
هوش مصنوعی: برای ما بفرست آن را که همه شورش‌ها و طغیان‌ها را مهار کرده‌اند و به آرامش کشانده‌اند.
چواین نامه آمد بنزد گراز
پر اندیشه شد کهتر دیوساز
هوش مصنوعی: وقتی این نامه به نزد گراز رسید، او که به فکر فرو رفته بود، از مقام پایین‌تر به دیو فکر کرد.
گزین کرد زان نامداران سوار
از ایران و نیران ده و دو هزار
هوش مصنوعی: از میان نام آوران و سواران، دوازده هزار نفر را از ایران و نیران انتخاب کرد.
بدان مهتران گفت یک دل شوید
سخن گفتن هرکسی مشنوید
هوش مصنوعی: با هم متحد و یکدل باشید، زیرا به سخنان هر کسی گوش ندهید.
بباشید یک چند زین روی آب
مگیرید یک سر به رفتن شتاب
هوش مصنوعی: کمی دیگر در اینجا بمانید و بی‌حوصلگی نکنید، شتاب نکنید برای رفتن.
چو هم پشت باشید با همرهان
یکی کوه کندن ز بن بر توان
هوش مصنوعی: اگر با دوستان خود همدل و همراه باشید، می‌توانید به هر هدف و دستاوردی برسید و حتی کوه‌ها را از بیخ و بن بکنید.
سپه رفت تا خرهٔ اردشیر
هر آنکس که بودند برنا و پیر
هوش مصنوعی: سپاه به راه افتاد تا اینکه خر اردشیر هم برود. هر کسی که در آن زمان بود، چه جوان و چه پیر.
کشیدند لشکر بران رودبار
بدان تا چه فرمان دهد شهریار
هوش مصنوعی: لشکری به سمت رودبار حرکت کرد تا ببینند چه دستوری از پادشاه صادر می‌شود.
چو آگاه شد خسرو از کارشان
نبود آرزومند دیدارشان
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از کار آن‌ها باخبر شد، دیگر آرزوی دیدار آن‌ها را نداشت.
بفرمود تا زاد فرخ برفت
به نزدیک آن لشکر شاه تفت
هوش مصنوعی: فرمان داد تا هدیه یا کالای خوش‌یمن به نزد آن سپاه پادشاه تفت ببرند.
چنین بود پیغام نزد سپاه
که از پیش بودی مرا نیک خواه
هوش مصنوعی: پیامی این گونه به سربازان رسید که پیش از این، تو دنبال خیر و نیکی من بوده‌ای.
چرا راه دادی که قیصر ز روم
بیاورد لشکر بدین مرز و بوم
هوش مصنوعی: چرا اجازه دادی که فرمانروای روم ارتشی به این سرزمین بیاورد؟
که بود آنک از راه یزدان بگشت
ز راه و ز پیمان ما برگذشت
هوش مصنوعی: کیست آن کسی که از راه درست و الهی منحرف شد و پیمان ما را نادیده گرفت؟
چو پیغام خسرو شنید آن سپاه
شد از بیم رخسار ایشان سیاه
هوش مصنوعی: زمانی که آن سپاه پیام پادشاه را شنید، از ترس چهره‌هایشان به رنگ سیاه درآمد.
کس آن راز پیدا نیارست کرد
بماندند با درد و رخساره زرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته آن راز را فاش کند و همگان با درد و چهره‌های پژمرده ادامه زندگی می‌دهند.
پیمبر یکی بد به دل با گراز
همی‌داشت از آب وز باد راز
هوش مصنوعی: پیامبری با قلبی ناپاک، رازهایی درباره آب و باد را با گراز در میان می‌گذاشت.
بیامد نهانی به نزدیکشان
برافروخت جانهای تاریکشان
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی نزد آنها آمد و روح‌های تاریکشان را روشن کرد.
مترسید گفت ای بزرگان که شاه
ندید از شما آشکارا گناه
هوش مصنوعی: نگران نباشید، ای بزرگان، زیرا شاه گناه شما را به وضوح نمی‌بیند.
مباشید جز یک دل و یک زبان
مگویید کز ما که شد بدگمان
هوش مصنوعی: فقط یکدل و با یک زبان باشید و حرفی نزنید، چرا که اگر از ما بدبین شوید، مشکل به وجود می‌آید.
وگر شد همه زیر یک چادریم
به مردی همه یاد هم دیگریم
هوش مصنوعی: اگر همه ما زیر یک چادر باشیم، به نشانه مردانگی، همه ما باید به یاد یکدیگر باشیم و همدیگر را حمایت کنیم.
همان چون شنیدند آواز اوی
بدانست هر مهتری راز اوی
هوش مصنوعی: وقتی هر کس صدای او را شنید، متوجه شد که او چه رازی دارد و به عمق وجودش پی برد.
مهان یکسر از جای برخاستند
بران هم نشان پاسخ آراستند
هوش مصنوعی: مهمانان به طور کلی از جا بلند شدند و بر روی همدیگر نشانه‌ای گذاشتند تا به سوالات پاسخ دهند.
بر شاه شد زاد فرخ چو گرد
سخنهای ایشان همه یاد کرد
هوش مصنوعی: فرزند فرخ بودند و خوشبخت، وقتی که صحبت‌های آنها را به یاد آورد، به پادشاهی رسیدند.
بدو گفت رو پیش ایشان بگوی
که اندر شما کیست آزار جوی
هوش مصنوعی: برو پیش آن‌ها بگو که در میان شما چه کسی موجب آزار و اذیت است.
که بفریفتش قیصر شوم بخت
به گنج و سلیح و به تاج و به تخت
هوش مصنوعی: سرنوشت من به گونه‌ای است که با ثروت، تجهیزات جنگی، تاج و تخت، قیصر را فریب می‌دهد.
که نزدیک ما او گنهکار شد
هم از تاج و اورنگ بیزار شد
هوش مصنوعی: نزدیک ما، او که گناهکار بود، از مقام و قدرت خود ناامید و بیزار شد.
فرستید یک سر بدین بارگاه
کسی راکه بودست زین سرگناه
هوش مصنوعی: کسی را به این مکان بفرستید که از این گناه مطلع باشد.
بشد زاد فرخ بگفت این سخن
رخ لشکر نو ز غم شد کهن
هوش مصنوعی: فرزند خوشبخت و شاد به این سخن گفت که چهره لشکر جدید از غم و اندوه گذشته پاک شده است.
نیارست لب را گشود ایچ کس
پر از درد و خامش بماندند و بس
هوش مصنوعی: هیچ کس جرأت نکرد زبان به سخن باز کند، و همه از شدت درد خاموش و ساکت ماندند.
سبک زاد فرخ زبان برگشاد
همی‌کرد گفتار ناخوب یاد
هوش مصنوعی: سبک‌وزنی که خوش‌زبان است، شروع به بیان سخنان ناخوب و ناپسند کرد.
کزین سان سپاهی دلیر و جوان
نبینم کس اندر میان ناتوان
هوش مصنوعی: من هیچ دلیر و جوانی را مانند این سپاه نمی‌بینم که در میان ناتوان‌ها باشد.
شما را چرا بیم باشد ز شاه
به گیتی پراگنده دارد سپاه
هوش مصنوعی: چرا از پادشاه بترسید در حالی که او در سراسر جهان نیروهای پراکنده‌ای دارد؟
بزرگی نبینم به درگاه اوی
که روشن کند اختر و ماه اوی
هوش مصنوعی: هیچ کس را در مقام بزرگ‌تری نزد او نمی‌بینم، چرا که اوست که ستاره و ماه را روشن می‌کند.
شما خوار دارید گفتار من
مترسید یک سر ز آزار من
هوش مصنوعی: شما به حرف‌های من اهمیت ندهید و نترسید، من هیچ آسیبی به شما نمی‌زنم.
به دشنام لب را گشایید باز
چه بر من چه بر شاه گردن فراز
هوش مصنوعی: به جای اینکه به زبان بد صحبت کنید، بهتر است از دلایل و واقعیت‌ها بگویید؛ چون در نهایت این کار به خود شما و نیز به پادشاه که مقام بلندی دارد، آسیب نمی‌زند.
هر آنکس که بشنید زو این سخن
بدانست کان تخت نوشد کهن
هوش مصنوعی: هر کسی که این حرف را بشنود، می‌فهمد که تاج و تختی که به آن افتخار می‌شود، از دوران قدیم است و دیگر نو و جدید نیست.
همه یکسر از جای برخاستند
به دشنام لبها بیاراستند
هوش مصنوعی: همه به یک باره از جا بلند شدند و با الفاظ زشت و دشنام به همدیگر حمله کردند.
بشد زاد فرخ به خسرو بگفت
که لشکر همه یار گشتند و جفت
هوش مصنوعی: فرخ زاد به خسرو گفت که تمام لشکر به همراهی و همدلی یکدیگر آمده‌اند و متحد شده‌اند.
مرا بیم جانست اگر نیز شاه
فرستد به پیغام نزد سپاه
هوش مصنوعی: من نگران جانم هستم اگر شاه پیغامی به سپاه بفرستد.
بدانست خسرو که آن کژگوی
همی آب و خون اندر آرد به جوی
هوش مصنوعی: خسرو متوجه شد که آن سخن‌چین همواره در بین آب و خون، این دو را به هم می‌آمیزد و آشفتگی به وجود می‌آورد.
ز بیم برادرش چیزی نگفت
همی‌داشت آن راستی در نهفت
هوش مصنوعی: او به خاطر ترس از برادرش چیزی نگفت و آن حقیقت را در درون خود مخفی نگه داشت.
که پیچیده بد رستم از شهریار
بجایی خود و تیغ زن ده هزار
هوش مصنوعی: در این بیت، به قدرت و شجاعت رستم اشاره شده است که از شهریار، به نوعی، برتری دارد. او با مهارت و دلاوری خود توانسته است بر دشواری‌ها فائق آید و در میدان نبرد، مانند کسی است که بر ده هزار نفر غلبه می‌کند. این نشان‌دهنده‌ی جوانمردی و توانایی فوق‌العاده رستم است.
دل زاده فرخ نگه داشت نیز
سپه را همه روی برگاشت نیز
هوش مصنوعی: دل به سرنوشت خوشی امید دارد و در برابر سپاه، همگان بر سر خود را بلند کرده‌اند.

حاشیه ها

1400/07/10 17:10
عبدالرضا فارسی

ژکان غرولند  کردن

1400/07/10 17:10
عبدالرضا فارسی

بدکامه  یعنی دشمن 

1400/07/17 17:10
عبدالرضا فارسی

ایرانیان  بیگانگان را به پادشاهی  نخواند پذیرفت

1400/07/17 17:10
عبدالرضا فارسی

این سپاهیان  به فرمان و علاقمند تو هستند

1400/07/17 17:10
عبدالرضا فارسی

تمام  کسانی که  این  سخن را شنیدند  دانستند که  کار این سلطنت تمام  است