گنجور

بخش ۷۴

بدانست هم زادفرخ که شاه
ز لشکر همه زو شناسد گناه
چو آمد برون آن بد اندیش شاه
نیارست شد نیز در پیشگاه
بدر بر همی‌بود تا هرکسی
همی‌کرد زان آزمایش بسی
همی‌ساخت همواره تا آن سپاه
بپیچید یکسر ز فرمان شاه
همی‌راند با هر کسی داستان
شدند اندر آن کار همداستان
که شاهی دگر برنشیند به تخت
کزین دور شد فرو آیین و بخت
بر زادفرخ یکی پیر بود
که برکارها کردن آژیر بود
چنین گفت با زادفرخ که شاه
همی از تو بیند گناه سپاه
کنون تا یکی شهریاری پدید
نیاری فزون زین نباید چخید
که این بوم آباد ویران شود
از اندوه ایران چو نیران شود
نگه کرد باید به فرزند اوی
کدامست با شرم و بی‌گفت و گوی
ورا شاد بر تخت باید نشاند
بران تاج دینار باید فشاند
چو شیروی بیدار مهتر پسر
به زندان بود کس نباید دگر
همی رای زد زین نشان هرکسی
برین روز و شب برنیامد بسی
که برخاست گرد سپاه تخوار
همه کارها زو گرفتند خوار
پذیره شدش زادفرخ به راه
فراوان برفتند با او سپاه
رسیدند پس یک بدیگر فراز
سخن رفت چند آشکارا و راز
همان زاد فرخ زبان برگشاد
بدی های خسرو همه کرد یاد
همی‌گفت لشکر به مردی و رای
همی‌کرد خواهند شاهی بپای
سپهبد چنین داد پاسخ بدوی
که من نیستم چامهٔ گفت وگوی
اگر با سپاه اندر آیم به جنگ
کنم بر بدان جهان جای تنگ
گرامی بد این شهریار جوان
به نزد کنارنگ و هم پهلوان
چو روز چنان مرد کرد او سیاه
مبادا که بیند کسی تاج و گاه
نژند آن زمان شد که بیداد شد
به بیدادگر بندگان شاد شد
سخنهاش چون زاد فرخ شنید
مر او را ز ایرانیان برگزید
بدو گفت کاکنون به زندان شویم
به نزدیک آن مستمندان شویم
بیاریم بی‌باک شیروی را
جوان و دلیر جهانجوی را
سپهبد نگهبان زندان اوست
کزو داشتی بیشتر مغز و پوست
ابا شش هزار آزموده سوار
همی‌دارد آن بستگان را به زار
چنین گفت با زاد فرخ تخوار
که کار سپهبد گرفتیم خوار
گرین بخت پرویز گردد جوان
نماند به ایران یکی پهلوان
مگر دار دارند گر چاه وبند
نماند به ایران کسی بی‌گزند
بگفت این و از جای برکند اسپ
همی‌تاخت برسان آذر گشسپ
سپاه اندر آورد یکسر به جنگ
سپهبد پذیره شدش بی درنگ
سر لشکر نامور گشته شد
سپهبد به جنگ اندرون کشته شد
پراگنده شد لشکر شهریار
سیه گشت روز و تبه گشت کار
به زندان تنگ اندر آمد تخوار
بدان چاره با جامهٔ کارزار
به شیروی گردنکش آواز داد
سبک پاسخش نامور باز داد
بدانست شیروی کان سرفراز
بدانگه به زندان چرا شد فراز
چو روی تخوار او فروزان بدید
از اندوه چندان دلش بردمید
بدو گفت گریان که خسرو کجاست
رها کردن مانه کار شماست
چنین گفت با شاه‌زاده تخوار
که گر مردمی کام شیران مخوار
اگر تو بدین کار همداستان
نباشی تو کم گیر زین راستان
یکی کم بود شاید از شانزده
برادر بماند تو را پانزده
بشایند هرکس به شاهنشهی
بدیشان بود شاد تخت مهی
فروماند شیروی گریان بجای
ازان خانهٔ تنگ بگذارد پای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانست هم زادفرخ که شاه
ز لشکر همه زو شناسد گناه
هوش مصنوعی: برای این که زادفرخ از درون خود دانست، می‌فهمید که شاه به خوبی از میان لشکر می‌تواند خطاها و نادرستی‌ها را شناسایی کند.
چو آمد برون آن بد اندیش شاه
نیارست شد نیز در پیشگاه
هوش مصنوعی: زمانی که آن شاه بداندیش بیرون می‌آید، کسی که در برابر او ایستاده، جرأت نمی‌کند در حضورش بایستد.
بدر بر همی‌بود تا هرکسی
همی‌کرد زان آزمایش بسی
هوش مصنوعی: ماه همیشه در دل آسمان می‌درخشد تا هرکس از آن امتحان کند و تجربه‌ای کسب کند.
همی‌ساخت همواره تا آن سپاه
بپیچید یکسر ز فرمان شاه
هوش مصنوعی: او همیشه در تلاش بود تا زمانی که آن سپاه دستور شاه را کاملاً نادیده گرفت و به طور کامل از آن جدا شد.
همی‌راند با هر کسی داستان
شدند اندر آن کار همداستان
هوش مصنوعی: با هر شخصی در حال گفتگو بود و آنها در آن موضوع هم‌نظر و هم‌راستا شدند.
که شاهی دگر برنشیند به تخت
کزین دور شد فرو آیین و بخت
هوش مصنوعی: در آینده، هیچ پادشاهی دیگری بر تخت سلطنت نخواهد نشست؛ زیرا این دوره و زمانه به پایان رسیده و خوش‌شانسی نیز از دست رفته است.
بر زادفرخ یکی پیر بود
که برکارها کردن آژیر بود
هوش مصنوعی: در میان مردم خوشبخت، فردی سالخورده وجود داشت که در انجام کارها بسیار خبره و زبردست بود.
چنین گفت با زادفرخ که شاه
همی از تو بیند گناه سپاه
هوش مصنوعی: او به زادفرخ گفت که شاه به خاطر اشتباهات سپاه تو را مقصر می‌داند.
کنون تا یکی شهریاری پدید
نیاری فزون زین نباید چخید
هوش مصنوعی: اکنون تا زمانی که یک فرمانروایی به وجود نیامده و به بیشتر از این نیاز نداشته باشیم، نباید به آن چیزها پرداخته شود.
که این بوم آباد ویران شود
از اندوه ایران چو نیران شود
هوش مصنوعی: این سرزمین آباد به خاطر غم و اندوهی که بر ایران حاکم است، خراب و ویران خواهد شد.
نگه کرد باید به فرزند اوی
کدامست با شرم و بی‌گفت و گوی
هوش مصنوعی: باید به فرزند او نگریست و دید که کدام‌یک با حیا و بدون هیچ‌گونه صحبت و گفت‌وگو است.
ورا شاد بر تخت باید نشاند
بران تاج دینار باید فشاند
هوش مصنوعی: او را باید با شادی بر تخت نشاند و بر سرش تاجی از دینار قرار داد.
چو شیروی بیدار مهتر پسر
به زندان بود کس نباید دگر
هوش مصنوعی: وقتی که برادر بزرگ‌تر بیدار و آماده به کمک باشد، دیگر نیازی به هیچ‌کس نیست، حتی اگر در شرایط سختی مانند زندان هم باشد.
همی رای زد زین نشان هرکسی
برین روز و شب برنیامد بسی
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی به این فکر می‌کند که چطور می‌تواند از این نشانه بهره‌برداری کند، اما در حقیقت هیچ‌کس در طول روز و شب به نتیجه‌ای نرسیده است.
که برخاست گرد سپاه تخوار
همه کارها زو گرفتند خوار
هوش مصنوعی: سپاه تخوار به پا خواست و توانایی همه کارها از آن‌ها سلب شد.
پذیره شدش زادفرخ به راه
فراوان برفتند با او سپاه
هوش مصنوعی: او با شادی و نیکبختی به استقبال آمد و به همراه جمعیت زیادی به راه افتادند.
رسیدند پس یک بدیگر فراز
سخن رفت چند آشکارا و راز
هوش مصنوعی: آنها به هم نزدیک شدند و سخنی گفتند، چندین بار روشن و واضح گویند و برخی رازها را نیز فاش کردند.
همان زاد فرخ زبان برگشاد
بدی های خسرو همه کرد یاد
هوش مصنوعی: زبان خوش بیان آن شخص به وضوح تمام بدی‌های خسرو را به یاد آورد.
همی‌گفت لشکر به مردی و رای
همی‌کرد خواهند شاهی بپای
هوش مصنوعی: لشکر درباره شجاعت و تدبیر مردان صحبت می‌کرد و همزمان به فکر به‌دست آوردن سلطنت بودند.
سپهبد چنین داد پاسخ بدوی
که من نیستم چامهٔ گفت وگوی
هوش مصنوعی: سردار چنین پاسخ داد که من انسانی معمولی نیستم که بخواهم در گفتگو وارد شوم.
اگر با سپاه اندر آیم به جنگ
کنم بر بدان جهان جای تنگ
هوش مصنوعی: اگر با ارتشی به جنگ بروم، بر آن دنیا جایی برای بدها نخواهد بود.
گرامی بد این شهریار جوان
به نزد کنارنگ و هم پهلوان
هوش مصنوعی: این جوان، فرمانروای عزیز، در کنار جنگجو و همتای خود، مورد احترام و ارادت قرار دارد.
چو روز چنان مرد کرد او سیاه
مبادا که بیند کسی تاج و گاه
هوش مصنوعی: شخصی در روز روشن به قدری دلیر و قوی شده که نکند کسی به او ببیند که همچنان نازک و آسیب‌پذیر است.
نژند آن زمان شد که بیداد شد
به بیدادگر بندگان شاد شد
هوش مصنوعی: زمانی که ظلم و ستم افزایش یافت، آن وقت بود که بندگان به ظالم خوشحال شدند.
سخنهاش چون زاد فرخ شنید
مر او را ز ایرانیان برگزید
هوش مصنوعی: سخنان او مانند تولدی خوشایند شنیده می‌شود و به همین دلیل او را از میان ایرانیان برگزیده است.
بدو گفت کاکنون به زندان شویم
به نزدیک آن مستمندان شویم
هوش مصنوعی: به او گفت: حالا به زندان می‌رویم تا به نزدیک آن نیازمندان برسیم.
بیاریم بی‌باک شیروی را
جوان و دلیر جهانجوی را
هوش مصنوعی: بیایید جوان و دلیر را بیاوریم که بی‌باک و شجاع است و در جهان به دنبال ماجراجویی می‌گردد.
سپهبد نگهبان زندان اوست
کزو داشتی بیشتر مغز و پوست
هوش مصنوعی: سردار نگهبان زندان، کسی است که از او بیشتر عقل و درک و ظاهر و باطن را داشتی.
ابا شش هزار آزموده سوار
همی‌دارد آن بستگان را به زار
هوش مصنوعی: او با شش هزار سوار کارآزموده، به آن بستگانش کمک می‌کند و از آن‌ها نگهداری می‌کند.
چنین گفت با زاد فرخ تخوار
که کار سپهبد گرفتیم خوار
هوش مصنوعی: او با شادی و خوشحالی از وضعیت خود گفت که ما کار سپهبد را به چالش کشیدیم و آن را در موقعیت سختی قرار دادیم.
گرین بخت پرویز گردد جوان
نماند به ایران یکی پهلوان
هوش مصنوعی: اگر بخت پرویز به اوج برسد، جوانی در ایران نخواهد ماند که یک پهلوان باشد.
مگر دار دارند گر چاه وبند
نماند به ایران کسی بی‌گزند
هوش مصنوعی: اگر دار و درختی نباشد، دیگر در ایران کسی بدون درد و رنج نمی‌ماند و همه دچار سختی خواهند شد.
بگفت این و از جای برکند اسپ
همی‌تاخت برسان آذر گشسپ
هوش مصنوعی: او این را گفت و در همان حال اسب را به جلو راند، به سمت آذرگشسپ.
سپاه اندر آورد یکسر به جنگ
سپهبد پذیره شدش بی درنگ
هوش مصنوعی: سپاه به میدان جنگ آمد و سپهبد بدون تردید آماده نبرد شد.
سر لشکر نامور گشته شد
سپهبد به جنگ اندرون کشته شد
هوش مصنوعی: فرمانده معروفی به مقام سپهبدی رسید، اما در میانه جنگ به قتل رسید.
پراگنده شد لشکر شهریار
سیه گشت روز و تبه گشت کار
هوش مصنوعی: لشکر پادشاه پراکنده شد و روز تاریک شد و کارها به نابودی رسید.
به زندان تنگ اندر آمد تخوار
بدان چاره با جامهٔ کارزار
هوش مصنوعی: در یک زندان تنگ، گندم تحت فشار قرار می‌گیرد، و برای فرار از این وضعیت، با لباس مبارزه به میدان می‌آید.
به شیروی گردنکش آواز داد
سبک پاسخش نامور باز داد
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی به یک فرد با خصایل خاص و سرسختی صدا می‌زند و او با افتخار و شهرتی که دارد، جواب او را می‌دهد. به نوعی، این تعامل نشان‌دهنده قدرت و شکوه طرف پاسخ‌دهنده است.
بدانست شیروی کان سرفراز
بدانگه به زندان چرا شد فراز
هوش مصنوعی: بدانست شیر، که آن مرد سرفراز چرا در آن زمان به زندان رفت.
چو روی تخوار او فروزان بدید
از اندوه چندان دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبا و درخشان او را دید، از شدت اندوهی که داشت، دلش به شدت گرفته شد.
بدو گفت گریان که خسرو کجاست
رها کردن مانه کار شماست
هوش مصنوعی: گریان به کسی گفت: "خسرو کجا رفته است؟ آیا رها کردن او کار شماست؟"
چنین گفت با شاه‌زاده تخوار
که گر مردمی کام شیران مخوار
هوش مصنوعی: او به شاه‌زاده تخوار گفت که اگر می‌خواهی مانند شیران باشی و از جوانمردی برخوردار شوی، باید از لذایذ دنيوی دوری کنی و زندگی باصلابت‌تری داشته باشی.
اگر تو بدین کار همداستان
نباشی تو کم گیر زین راستان
هوش مصنوعی: اگر تو با این کار همراه نباشی، کمتر به نتیجه‌ می‌رسی.
یکی کم بود شاید از شانزده
برادر بماند تو را پانزده
هوش مصنوعی: شاید یکی از شانزده برادر کم شده و تو تنها پانزده تا برادر داشته باشی.
بشایند هرکس به شاهنشهی
بدیشان بود شاد تخت مهی
هوش مصنوعی: هر کس که در برابر شاهنشاهی به آن‌ها نیکی کند، شایسته تحسین و ستایش است و زندگی خوشی را برای خود به ارمغان می‌آورد.
فروماند شیروی گریان بجای
ازان خانهٔ تنگ بگذارد پای
هوش مصنوعی: شیری که در خانه‌ای تنگ و محبوس مانده بود، با صدای بلند و گریان، تصمیم می‌گیرد که آنجا را ترک کند و بیرون بیاید.

حاشیه ها

1400/07/17 17:10
عبدالرضا فارسی

اگ  تو پادشاهی  را نپذیری  یکی دیگر  از برادران تو ر بر می گزینیم