گنجور

بخش ۷

وزان روی شد شهریار جوان
چوبگذشت شاد از پل نهروان
همه مهتران را زلشکر بخواند
سزاوار بر تخت شاهی نشاند
چنین گفت کای نیکدل سروران
جهاندیده و کار کرده سران
بشاهی مرا این نخستین سرست
جز از آزمایش نه اندرخورست
بجای کسی نیست ما را سپاس
وگر چند هستیم نیکی شناس
شمارا زما هیچ نیکی نبود
که چندین غم ورنج باید فزود
نیاکان ما را پرستیده‌اید
بسی شور و تلخ جهان دیده‌اید
بخواهم گشادن یکی راز خویش
نهان دارم از لشکر آواز خویش
سخن گفتن من بایرانیان
نباید که بیرون برند ازمیان
کزین گفتن اندیشه من تباه
شود چون بگویند پیش سپاه
من امشب سگالیده‌ام تاختن
سپه را به جنگ اندر انداختند
که بهرام را دیده‌ام در سخن
سواریست اسپ افگن وکارکن
همی کودکی بی‌خرد داندم
بگرز و بشمشیر ترساندم
نداند که من شب شبیخون کنم
برزم اندرون بیم بیرون کنم
اگریار باشید بامن به جنگ
چو شب تیره گردد نسازم درنگ
چو شوید بعنبر شب تیره روی
بیفشاند این گیسوی مشکبوی
شما برنشینید با ساز جنگ
همه گرز و خنجر گرفته بچنگ
بران برنهادند یکسر سپاه
که یک تن نگردد زفرمان شاه
چو خسرو بیامد بپرده سرای
زبیگانه مردم بپردخت جای
بیاورد گستهم وبندوی را
جهاندیده و گرد گردوی را
همه کارزار شبیخون بگفت
که با او مگر یار باشند و جفت
بدو گفت گستهم کای شهریار
چرایی چنین ایمن از روزگار
تو با لشکر اکنون شبیخون کنی
ز دلها مگر مهر بیرون کنی
سپاه تو با لشکر دشمنند
ابا او همه یک دل ویک تنند
ز یک سو نبیره ز یک سو نیا
به مغز اندرون کی بود کیمیا
ازین سو برادر وزان سو پدر
همه پاک بسته یک اندر دگر
پدر چون کند با پسر کارزار
بدین آروز کام دشمن مخار
نبایست گفت این سخن با سپاه
چو گفتی کنون کار گردد تباه
بدو گفت گردوی کاین خود گذشت
گذشته همه باد گردد به دشت
توانایی و کام وگنج وسپاه
سر مرد بینا نپیچد ز راه
بدین رزمگه امشب اندر مباش
ممان تا شود گنج و لشکر به لاش
که من بی‌گمانم کزین راز ما
وزین ساختن در نهان سازما
بدان لشکر اکنون رسید آگهی
نباید که تو سر بدشمن دهی
چوبشنید خسرو پسند آمدش
به دل رای او سودمند آمدش
گزین کرد زان سرکشان مرد چند
که باشند برنیک وبد یارمند
چو خرداد برزین و گستهم شیر
چوشاپور و چون اندیان دلیر
چو بندوی خراد لشکر فروز
چو نستود لشکرکش نیوسوز
تلی بود پر سبزه وجای سور
سپه را همی‌دید خسرو ز دور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزان روی شد شهریار جوان
چوبگذشت شاد از پل نهروان
هوش مصنوعی: شاه جوان با چهره‌ای زیبا و شاداب از پل نهروان گذشت و خوشحال بود.
همه مهتران را زلشکر بخواند
سزاوار بر تخت شاهی نشاند
هوش مصنوعی: پادشاه همه فرماندهان را به حضور می‌طلبد و آن‌ها را شایسته می‌داند که بر تخت سلطنت بنشینند.
چنین گفت کای نیکدل سروران
جهاندیده و کار کرده سران
هوش مصنوعی: او گفت: ای سروران با دل‌های نیک و کسانی که در جهان دیده و تجربه‌های زیادی دارند،
بشاهی مرا این نخستین سرست
جز از آزمایش نه اندرخورست
هوش مصنوعی: در ابتدا باید بگویم که من، در مقام شاهی، این مقام را تنها به خاطر آزمایش و آزمون می‌پذیرم و نه به خاطر خود مقام یا شغل آن.
بجای کسی نیست ما را سپاس
وگر چند هستیم نیکی شناس
هوش مصنوعی: ما به جای کسی نیستیم که از ما قدردانی کند، هرچند که افرادی هستیم که نیکی را می‌شناسیم.
شمارا زما هیچ نیکی نبود
که چندین غم ورنج باید فزود
هوش مصنوعی: هیچ خوبی از جانب من به شما نرسیده است، در حالی که شما فقط می‌توانید غم و رنج بیشتری دریافت کنید.
نیاکان ما را پرستیده‌اید
بسی شور و تلخ جهان دیده‌اید
هوش مصنوعی: پدران ما را بسیار مورد پرستش قرار داده‌اید و در عوض شما بسیاری از شیرینی‌ها و تلخی‌های زندگی را تجربه کرده‌اید.
بخواهم گشادن یکی راز خویش
نهان دارم از لشکر آواز خویش
هوش مصنوعی: می‌خواهم یکی از رازهای درونم را بگویم، اما آن را از جمعیت پنهان نگه داشته‌ام.
سخن گفتن من بایرانیان
نباید که بیرون برند ازمیان
هوش مصنوعی: من باید با ایرانیان حرف بزنم و این گفتگوها نباید به دیگران منتقل شود.
کزین گفتن اندیشه من تباه
شود چون بگویند پیش سپاه
هوش مصنوعی: اگر من در این مورد صحبت کنم، افکارم خراب خواهد شد چون ممکن است بگویند در پیش سپاه.
من امشب سگالیده‌ام تاختن
سپه را به جنگ اندر انداختند
هوش مصنوعی: من امشب احساس می‌کنم که سپاه به جنگ رفته و در حال پیشروی است.
که بهرام را دیده‌ام در سخن
سواریست اسپ افگن وکارکن
هوش مصنوعی: بهرام را دیده‌ام که در صحبت‌ها مانند یک سوارکار ماهر است، و در کار خود بسیار توانمند می‌باشد.
همی کودکی بی‌خرد داندم
بگرز و بشمشیر ترساندم
هوش مصنوعی: من دیدم که کودکی بی‌خود و نادان را با نیزه و شمشیر ترساندم.
نداند که من شب شبیخون کنم
برزم اندرون بیم بیرون کنم
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که من به‌طور ناگهانی و در دل شب به درون لشکر آنان حمله می‌کنم و ترس را از خودم دور می‌سازم.
اگریار باشید بامن به جنگ
چو شب تیره گردد نسازم درنگ
هوش مصنوعی: اگر همراه من به جنگ بیایید، وقتی شب تاریک شود، هیچ وقفه‌ای ایجاد نخواهم کرد.
چو شوید بعنبر شب تیره روی
بیفشاند این گیسوی مشکبوی
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک بگذرد و هوا روشن شود، بوی خوش عطر عنبر و گیسوان معطرش در فضا پخش می‌شود.
شما برنشینید با ساز جنگ
همه گرز و خنجر گرفته بچنگ
هوش مصنوعی: شما با ابزارهای جنگی آماده و مسلح به میدان بیایید و با قدرت و عزم راسخ در نبرد شرکت کنید.
بران برنهادند یکسر سپاه
که یک تن نگردد زفرمان شاه
هوش مصنوعی: تمام سپاه در یک‌لحظه آماده شد و تصمیم گرفتند که هیچ‌یک از آنان از فرمان شاه سرپیچی نکند.
چو خسرو بیامد بپرده سرای
زبیگانه مردم بپردخت جای
هوش مصنوعی: وقتی خسرو وارد خانه‌ای شد که متعلق به دیگری بود، مردم از او استقبال کردند و جای او را آماده کردند.
بیاورد گستهم وبندوی را
جهاندیده و گرد گردوی را
هوش مصنوعی: گستهم و بندوی را بیاور، کسی که جهان را دیده و به دور گردو می‌چرخد.
همه کارزار شبیخون بگفت
که با او مگر یار باشند و جفت
هوش مصنوعی: همه در میدان نبرد گفتند که آیا کسی را دارند که در کنارشان باشد و همپادشان باشد.
بدو گفت گستهم کای شهریار
چرایی چنین ایمن از روزگار
هوش مصنوعی: گستهم به شهریار گفت: چرا اینقدر از روزگار و حوادث آن احساس امنیت می‌کنی؟
تو با لشکر اکنون شبیخون کنی
ز دلها مگر مهر بیرون کنی
هوش مصنوعی: تو با قدرت و نفوذ خود به دل‌ها حمله‌ور می‌شوی، شاید بتوانی عشق و محبت را از دل‌ها بیرون کنی.
سپاه تو با لشکر دشمنند
ابا او همه یک دل ویک تنند
هوش مصنوعی: نیروهای تو با لشکر دشمن در حال نبرد هستند، اما با این حال، همه آنها یکدل و یکپارچه هستند.
ز یک سو نبیره ز یک سو نیا
به مغز اندرون کی بود کیمیا
هوش مصنوعی: از یک طرف نوه و از طرف دیگر جد، در دل و درون کیست که مانند کیمیا باشد؟
ازین سو برادر وزان سو پدر
همه پاک بسته یک اندر دگر
هوش مصنوعی: از این طرف برادر و از آن طرف پدر، همه به هم پیوسته و در پیوندی پاک و معنوی قرار دارند.
پدر چون کند با پسر کارزار
بدین آروز کام دشمن مخار
هوش مصنوعی: پدر نباید با فرزند خود درگیر شود، زیرا این کار می‌تواند به خواسته‌های بد دشمنان منجر شود.
نبایست گفت این سخن با سپاه
چو گفتی کنون کار گردد تباه
هوش مصنوعی: نباید این حرف را با جمعی از جنگجویان زد، زیرا اگر بگویی، کارها خراب می‌شود.
بدو گفت گردوی کاین خود گذشت
گذشته همه باد گردد به دشت
هوش مصنوعی: گردو به او گفت که این موضوع مربوط به گذشته است و دیگر تمام شده است؛ تنها باد است که در دشت می‌وزد و به سرعت همه چیز را می‌برد.
توانایی و کام وگنج وسپاه
سر مرد بینا نپیچد ز راه
هوش مصنوعی: توانایی، آرزو، ثروت و نیرو در دست کسی است که عقل و بینش دارد و او را نمی‌توان به راحتی از مسیر درست منحرف کرد.
بدین رزمگه امشب اندر مباش
ممان تا شود گنج و لشکر به لاش
هوش مصنوعی: امشب در این میدان جنگ حضور نداشته باش تا اینکه گنج و سپاه به سربازان مرده برسد.
که من بی‌گمانم کزین راز ما
وزین ساختن در نهان سازما
هوش مصنوعی: من مطمئنم که از این راز و از این پنهان‌کاری ما آگاه هستم.
بدان لشکر اکنون رسید آگهی
نباید که تو سر بدشمن دهی
هوش مصنوعی: بدان که اکنون خبر به لشکر رسیده است و نباید که تو به دشمن سر بزنی.
چوبشنید خسرو پسند آمدش
به دل رای او سودمند آمدش
هوش مصنوعی: خسرو وقتی چوب را شنید، به دلش خوش آمد و برای او کارآمد و سودمند بود.
گزین کرد زان سرکشان مرد چند
که باشند برنیک وبد یارمند
هوش مصنوعی: چند نفر از میان آن افراد فریبنده انتخاب کرد که در دوستی و دشمنی نیکی و بدی دارند.
چو خرداد برزین و گستهم شیر
چوشاپور و چون اندیان دلیر
هوش مصنوعی: به مانند خرداد، که در فصل تابستان به اوج خود می‌رسد، و مانند شیر قوی و نیرومند، و چون جنگجویان دلیر هند.
چو بندوی خراد لشکر فروز
چو نستود لشکرکش نیوسوز
هوش مصنوعی: همچنان که نور خراد در یاری لشکر درخشنده است، لشکرکش نیوسوز نیز در ناامیدی و شکست حاکم شده است.
تلی بود پر سبزه وجای سور
سپه را همی‌دید خسرو ز دور
هوش مصنوعی: خسرو از دور تلی را می‌دید که پر از سبزه بود و جای برگزاری جشن‌های سپاه را مشاهده می‌کرد.

حاشیه ها

1392/02/01 02:05
امین کیخا

لاش یعنی غارت اسدی انرا دیده است و گفته لاش به زبان مرغزی غارت است فقط یک بار در شاهنامه امده است