بخش ۶۹
کنون داستان گوی در داستان
ازان یک دل ویک زبان راستان
ز تختی که خوانی ورا طاق دیس
که بنهاد پرویز دراسپریس
سرمایهٔ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود
بگاهی که رفت آفریدون گرد
وزان تازیان نام مردی ببرد
یکی مرد بد در دماوند کوه
که شاهش جدا داشتی ازگروه
کجا جهن برزین بدی نام اوی
رسیده بهر کشوری کام اوی
یکی نامور شاه را تخت ساخت
گهر گرد بر گرد او در نشاخت
که شاه آفریدون بدوشاد بود
که آن تخت پرمایه آزاد بود
درم داد مر جهن را سیهزار
یکی تاج زرین و دو گوشوار
همان عهد ساری و آمل نوشت
که بد مرز منشور او چون بهشت
بدانگه که ایران به ایرج رسید
کزان نامداران وی آمد پدید
جهاندار شاه آفریدون سه چیز
بران پادشاهی برافزود نیز
یکی تخت و آن گُرزهٔ گاوسار
که ماندست زو در جهان یادگار
سدیگر کجا هفت چشمه گهر
همیخواندی نام او دادگر
چو ایرج بشد زو بماند این سه چیز
همان شاد بد زو منوچهر نیز
هر آنکس که او تاج شاهی بسود
بران تخت چیزی همیبرفزود
چو آمد به کیخسرو نیک بخت
فراوان بیفزود بالای تخت
برین هم نشان تا به لهراسپ شد
وزو همچنان تا به گشتاسپ شد
چو گشتاسپ آن تخت رادید گفت
که کار بزرگان نشاید نهفت
به جاماسپ گفت ای گرانمایه مرد
فزونی چه داری به دین کارکرد
یکایک ببین تا چه خواهی فزود
پس از مرگ ما راکه خواهد ستود
چو جا ماسپ آن تخت رابنگرید
بدید از در گنج دانش کلید
برو بر شمار سپهر بلند
همیکرد پیدا چه و چون وچند
ز کیوان همه نقشها تا به ماه
بران تخت کرد او به فرمان شاه
چنین تابگاه سکندر رسید
ز شاهان هر آنکس که آن گاه دید
همیبرفزودی برو چند چیز
ز زر و ز سیم و ز عاج و ز شیز
مر آن را سکندر همه پاره کرد
ز بی دانشی کار یکباره کرد
بسی از بزرگان نهان داشتند
همی دست بر دست بگذاشتند
بدین گونه بد تا سر اردشیر
کجا گشته بد نام آن تخت پیر
ازان تخت جایی نشانی نیافت
بران آرزو سوی دیگر شتاف
بمرد او و آن تخت ازو بازماند
ازان پس که کام بزرگی براند
بدین گونه بد تا به پرویزشاه
رسید آن گرامی سزاوار گاه
ز هر کشوری مهتران رابخواند
وزان تخت چندی سخنها براند
ازیشان فراوان شکسته بیافت
به شادی سوی گرد کردن شتافت
بیاورد پس تخت شاه اردشیر
ز ایران هر آنکس که بد تیزویر
بهم بر زدند آن سزاوار تخت
به هنگام آن شاه پیروزبخت
ورا درگر آمد ز روم و ز چین
ز مکران و بغداد و ایران زمین
هزار و صد و بیست استاد بود
که کردار آن تختشان یادبود
که او را بنا شاه گشتاسپ کرد
برای و به تدبیر جاماسپ کرد
ابا هریکی مرد شاگرد سی
ز رومی و بغدادی و پارسی
نفرمود تا یک زمان دم زدند
بدو سال تا تخت برهم زدند
چوبر پای کردند تخت بلند
درخشنده شد روی بخت بلند
برش بود بالای صد شاه رش
چو هفتاد رش برنهی ازبرش
صد و بیست رش نیز پهناش بود
که پهناش کمتر ز بالاش بود
بلندیش پنجاه و صد شاه رش
چنان بد که بر ابر سودی سرش
همان شاه رش هر رشی زو سه رش
کزان سر بدیدی بن کشورش
بسی روز در ماه هر بامداد
یکی فرش بودی به دیگر نهاد
همان تخت به دوازده لخت بود
جهانی سراسر همه تخت بود
برو بش زرین صد و چل هزار
ز پیروزه بر زر کرده نگار
همه نقرهٔ خام بد میخ بش
یکی صد به مثقال با شست و شش
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ
چوخورشید درشیرگشتی درشت
مرآن تخت را سوی او بود پشت
چو هنگامهٔ تیر ماه آمدی
گه میوه و جشنگاه آمدی
سوی میوه و باغ بودیش روی
بدان تا بیابد زهرمیوه بوی
زمستان که بودی گه باد و نم
بر آن تخت برکس نبودی دژم
همه طاقها بود بسته ازار
ز خز و سمور از در شهریار
همان گوی زرین و سیمین هزار
بر آتش همیتافتی جامهدار
به مثقال ازان هریکی پانصد
کز آتش شدی سرخ همچون بسد
یکی نیمه زو اندر آتش بدی
دگر پیش گردان سرکش بدی
شمار ستاره ده و دو و هفت
همان ماه تابان ببرجی که رفت
چه زو ایستاده چه مانده بجا
بدیدی به چشم سر اخترگرا
ز شب نیز دیدی که چندی گذشت
سپهر از بر خاک بر چند گشت
ازان تختها چند زرین بدی
چه مایه ز زر گوهر آگین بدی
شمارش ندانست کردن کسی
اگر چند بودیش دانش بسی
هرآن گوهری کش بهاخوار بود
کمابیش هفتاد دینار بود
بسی نیز بگذشت بر هفتصد
همیگیر زین گونه از نیک و بد
بسی سرخ گوگرد بد کش بها
ندانست کس مایه و منتها
که روشن بدی در شب تیره چهر
چوناهید رخشان شدی بر سپهر
دو تخت از بر تخت پرمایه بود
ز گوهر بسی مایه بر مایه بود
کهین تخت را نام بد میش سار
سر میش بودی برو بر نگار
مهین تخت راخواندی لاژورد
که هرگز نبودی برو باد و گرد
سه دیگر سراسر ز پیروزه بود
بدو هر که دیدیش دلسوزه بود
ازین تا بدان پایه بودی چهار
همه پایه زرین و گوهرنگار
هرآنکس که دهقان بد و زیردست
ورا میش سر بود جای نشست
سواران ناباک روز نبرد
شدندی بران گنبد لاژورد
به پیروزه بر جای دستور بود
که از کدخداییش رنجور بود
چو بر تخت پیروزه بودی نشست
خردمند بودی و مهترپرست
چو رفتی به دستوری رهنمای
مگر یافتی نزد پرویز جای
یکی جامه افکنده بد زربفت
برش بود وبالاش پنجاه و هفت
بگوهر همه ریشهها بافته
زبر شوشهٔ زر برو تافته
بدو کرده پیدانشان سپهر
چو بهرام و کیوان و چون ماه و مهر
ز کیوان و تیر و ز گردنده ماه
پدیدار کرده ز هر دستگاه
هم از هفت کشور برو بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان
برو بر نشان چل و هشت شاه
پدیدار کرده سر تاج و گاه
برو بافته تاج شاهنشهان
چنان جامه هرگز نبد درجهان
به چین دریکی مرد بد بیهمال
همیبافت آن جامه راهفت سال
سرسال نو هرمز فرودین
بیامد بر شاه ایران زمین
ببرد آن کیی فرش نزدیک شاه
گران مایگان برگرفتند راه
بگسترد روز نو آن جامه را
ز شادی جداکرد خودکامه را
بران جامه بر مجلس آراستند
نوازندهٔ رود و می خواستند
همی آفرین خواند سرکش به رود
شهنشاه را داد چندی درود
بزرگان برو گوهر افشاندند
که فرش بزرگش همیخواندند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنون داستان گوی در داستان
ازان یک دل ویک زبان راستان
هوش مصنوعی: حالا راوی داستان در مورد افرادی صحبت میکند که با دل یکسان و زبانی همنوا هستند.
ز تختی که خوانی ورا طاق دیس
که بنهاد پرویز دراسپریس
هوش مصنوعی: بر روی تختی که پرویز در اسپریس برای او قرار داده است، چیزی خوانده میشود.
سرمایهٔ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود
هوش مصنوعی: سرمایه یا دارایی او از ضحاک بود، که انسان ناپاک و بیقید و بند بود.
بگاهی که رفت آفریدون گرد
وزان تازیان نام مردی ببرد
هوش مصنوعی: وقتی که آفریدون رفت و دور شد، نام مردان تازیان را به یاد آورد.
یکی مرد بد در دماوند کوه
که شاهش جدا داشتی ازگروه
هوش مصنوعی: مردی شرور در کوه دماوند بود که برای خودش فرمانروایی جدا از دیگران داشت.
کجا جهن برزین بدی نام اوی
رسیده بهر کشوری کام اوی
هوش مصنوعی: جایی که نام بدی به جهنم رسیده و هر کشوری به دنبال خواستههای اوست.
یکی نامور شاه را تخت ساخت
گهر گرد بر گرد او در نشاخت
هوش مصنوعی: یک فرد مشهور برای شاه تختی از جواهرات ساخت و دور او را با آن زینت داد.
که شاه آفریدون بدوشاد بود
که آن تخت پرمایه آزاد بود
هوش مصنوعی: شاه آفریدون بسیار خوشحال بود، زیرا آن تخت که دارای ارزش و اهمیت زیادی بود، آزاد و رها از هر قید و بندی بود.
درم داد مر جهن را سیهزار
یکی تاج زرین و دو گوشوار
هوش مصنوعی: به من سی هزار طلا داد و یک تاج زرین و دو گوشواره.
همان عهد ساری و آمل نوشت
که بد مرز منشور او چون بهشت
هوش مصنوعی: عهدی که در ساری و آمل به امضا رسید، همچون بهشتی بود که مرزهای آن با دقت و زیبایی تعیین شده بود.
بدانگه که ایران به ایرج رسید
کزان نامداران وی آمد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که ایران به ایرج رسید، از میان نامآوران و بزرگان، افراد زیادی به ظهور آمدند.
جهاندار شاه آفریدون سه چیز
بران پادشاهی برافزود نیز
هوش مصنوعی: شاه آفریدون، یکی از پادشاهان بزرگ و معتبر، سه چیز را به قدرت و فرمانروایی خود افزود که باعث ارتقاء سلطنتش شد.
یکی تخت و آن گُرزهٔ گاوسار
که ماندست زو در جهان یادگار
هوش مصنوعی: یکی از تختهای سلطنتی و نشانهای از قدرت و شکوه، به یادگار از گاو ساران باقی مانده است.
سدیگر کجا هفت چشمه گهر
همیخواندی نام او دادگر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان توجه به زیبایی و ارزشهای معنوی میپردازد. شاعر از دریاچهای یاد میکند که در آن هفت چشمهی گوهر وجود دارد. این تصویر به نمادهایی از عدالت و بخشش اشاره دارد، و آن را با نامی که باید یاد و احترام شود، پیوند میزند. در واقع، شاعر به اهمیت نامبردن از خدای دادگر و صفات نیک او در زندگی اشاره دارد.
چو ایرج بشد زو بماند این سه چیز
همان شاد بد زو منوچهر نیز
هوش مصنوعی: زمانی که ایرج از دنیا رفت، سه چیز از او باقی ماند که یکی از آنها شادی و خوشحالی بود که در دل منوچهر نیز تاثیر گذاشت.
هر آنکس که او تاج شاهی بسود
بران تخت چیزی همیبرفزود
هوش مصنوعی: هر کسی که تاج پادشاهی را بر سر گذاشت، بر جایگاه خود افزوده و ارزش بیشتری پیدا میکند.
چو آمد به کیخسرو نیک بخت
فراوان بیفزود بالای تخت
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو، پادشاه خوشبخت و نیکو، به تخت فرمانروایی رسید، بر عظمت و شان او افزوده شد.
برین هم نشان تا به لهراسپ شد
وزو همچنان تا به گشتاسپ شد
هوش مصنوعی: این بیت به داستانهای کهن ایرانی اشاره دارد، به ویژه به سلسلهای از پادشاهان. در آن به نشانی اشاره میشود که از زمان لهراسپ تا گشتاسپ، نشاندهنده تداوم و پیوند میان دوران این دو پادشاه است. این اشاره به تاریخ و ارث فرهنگی و ادامهدار بودن سلسله پادشاهان ایرانی دارد.
چو گشتاسپ آن تخت رادید گفت
که کار بزرگان نشاید نهفت
هوش مصنوعی: چو گشتاسپ وقتی آن تخت را دید، گفت که کارهای بزرگ باید پنهان نماند و آشکار شوند.
به جاماسپ گفت ای گرانمایه مرد
فزونی چه داری به دین کارکرد
هوش مصنوعی: به جاماسپ گفت: ای مرد با ارزش، در این کار چه توانایی یا برتری داری؟
یکایک ببین تا چه خواهی فزود
پس از مرگ ما راکه خواهد ستود
هوش مصنوعی: هر یک از شما باید از نزدیک ببینید که پس از مرگ ما، چه کسی ما را ستایش خواهد کرد و چه چیزی بر اعتبار ما افزوده میشود.
چو جا ماسپ آن تخت رابنگرید
بدید از در گنج دانش کلید
هوش مصنوعی: زمانی که به تخت جمشید نگاه میکنی، در مییابی که در و دروازهاش با گنج دانش و علم باز میشود.
برو بر شمار سپهر بلند
همیکرد پیدا چه و چون وچند
هوش مصنوعی: برو و به حساب آسمان وسیع برس، که چه چیزهایی در آن ظاهر میشود و چه زمانی مشخص میگردد.
ز کیوان همه نقشها تا به ماه
بران تخت کرد او به فرمان شاه
هوش مصنوعی: از کهکشان، تمامی نقشها تا ماه را بر تختی قرار داد، او به دستور پادشاه.
چنین تابگاه سکندر رسید
ز شاهان هر آنکس که آن گاه دید
هوش مصنوعی: در اینجا به کنایه به یک موقعیت خاص اشاره شده است که سکندر به آنجا رسیده و کسانی که در آن زمان بودند و آن صحنه را مشاهده کردند، اهمیت آن را درک کردند. این بیانگر عظمت و شکوه سکندر در آن لحظه میباشد.
همیبرفزودی برو چند چیز
ز زر و ز سیم و ز عاج و ز شیز
هوش مصنوعی: تو همواره در حال افزایش دادن هستی و باید چند چیز از طلا، نقره، عاج و چوب صندل جمعآوری کنی.
مر آن را سکندر همه پاره کرد
ز بی دانشی کار یکباره کرد
هوش مصنوعی: سکندر همه چیز را نابود کرد و این کار را به دلیل نادانی و بیتوجهی به پیامدها به سرعت انجام داد.
بسی از بزرگان نهان داشتند
همی دست بر دست بگذاشتند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بزرگ و مهم، در خاموشی و سکوت، به سر میبردند و دست روی دست گذاشته بودند.
بدین گونه بد تا سر اردشیر
کجا گشته بد نام آن تخت پیر
هوش مصنوعی: به این صورت که بدی تا جایی پیش رفته است که نام و نشانی از اردشیر و آن تخت قدیمی باقی نمانده است.
ازان تخت جایی نشانی نیافت
بران آرزو سوی دیگر شتاف
هوش مصنوعی: از آن تخت، جایی پیدا نشد و بر آن آرزو، به سمت دیگری شتافت.
بمرد او و آن تخت ازو بازماند
ازان پس که کام بزرگی براند
هوش مصنوعی: او از دنیا رفت و تخت و مقامش از او جدا شد، پس از آنکه آرزوی بزرگی را نداشت.
بدین گونه بد تا به پرویزشاه
رسید آن گرامی سزاوار گاه
هوش مصنوعی: برای پرویزشاه، شخصی گرامی و شایسته، به این ترتیب بدی و ناپاکی رسید.
ز هر کشوری مهتران رابخواند
وزان تخت چندی سخنها براند
هوش مصنوعی: از هر سرزمینی بزرگان و سرآمدان را فرا میخواند و از آن تخت، مدتی در مورد مسائل مختلف گفتگو میکند.
ازیشان فراوان شکسته بیافت
به شادی سوی گرد کردن شتافت
هوش مصنوعی: از میان آنها، تعداد زیادی دچار شکست و ناامیدی شدند، اما به سوی خوشحالی و جمع شدن در کنار هم تلاش کردند.
بیاورد پس تخت شاه اردشیر
ز ایران هر آنکس که بد تیزویر
هوش مصنوعی: بیاور تخت شاه اردشیر از ایران، هر کسی که دارای هوش و ذکاوت است.
بهم بر زدند آن سزاوار تخت
به هنگام آن شاه پیروزبخت
هوش مصنوعی: در آن زمان که شاهی موفق و خوشبخت بر دوش داشت، به او احترام گذاشتند و به او توجه ویژهای کردند.
ورا درگر آمد ز روم و ز چین
ز مکران و بغداد و ایران زمین
هوش مصنوعی: که او از سرزمینهای مختلفی مانند روم، چین، مکران، بغداد و ایران به اینجا آمده است.
هزار و صد و بیست استاد بود
که کردار آن تختشان یادبود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تعداد زیادی استاد و هنرمند در ساخت آن تخت نقش داشتهاند و این اثر به عنوان یادبودی از کارهای آنها باقی مانده است.
که او را بنا شاه گشتاسپ کرد
برای و به تدبیر جاماسپ کرد
هوش مصنوعی: او را شاه گشتاسپ به عنوان یک بنا انتخاب کرد و به تدبیر و برنامهریزی جاماسپ، کارهایش را سامان داد.
ابا هریکی مرد شاگرد سی
ز رومی و بغدادی و پارسی
هوش مصنوعی: هر کسی که مرد باشد، از معلمی مثل رومی، بغدادی یا پارسی چیزی نمیآموزد.
نفرمود تا یک زمان دم زدند
بدو سال تا تخت برهم زدند
هوش مصنوعی: او نگفت که کمتر از یک لحظه حرف بزنند، اما در این مدت، سالها گذشت و در نهایت، تخت سلطنت را واژگون کردند.
چوبر پای کردند تخت بلند
درخشنده شد روی بخت بلند
هوش مصنوعی: زمانی که تختی با پای پادشاه برپا شد، بخت بلند و خوبی به تصویر کشیده شد.
برش بود بالای صد شاه رش
چو هفتاد رش برنهی ازبرش
هوش مصنوعی: اگر از او بلندتر باشی، به مانند هفتاد نفر از سرافرازان، در آن صورت اوضاع به خوبی پیش خواهد رفت.
صد و بیست رش نیز پهناش بود
که پهناش کمتر ز بالاش بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عرض یا پهنای چیزی به اندازهی صد و بیست رش بوده، اما این پهنا از ارتفاع آن کمتر است. به عبارتی دیگر، پهنای این چیز کمتر از بلندیاش میباشد.
بلندیش پنجاه و صد شاه رش
چنان بد که بر ابر سودی سرش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان باید به قدری باهوش و بلندپرواز باشد که حتی به آسمان و ابرها نیز برسد. این نشانهای از تلاش و آرزوی بلند است که میتوان در زندگی به آن دست یافت.
همان شاه رش هر رشی زو سه رش
کزان سر بدیدی بن کشورش
هوش مصنوعی: هر کسی که در مورد یک شاه باهوش و زیرک صحبت میکند، به یاد میآورد که آن شاه به طور خاص از کسی که در کشوری میزیسته، سه ویژگی بارز و مهم داشته است. این ویژگیها باعث شده که او به خوبی شناخته شود و در نظر دیگران متمایز باشد.
بسی روز در ماه هر بامداد
یکی فرش بودی به دیگر نهاد
هوش مصنوعی: هر روز در ماه، صبحها، یکی از فرشها را به جایی دیگر منتقل میکردی.
همان تخت به دوازده لخت بود
جهانی سراسر همه تخت بود
هوش مصنوعی: دنیا به مانند یک تخت بزرگ است که در آن همه چیز بر اساس نظم و ترتیب خاصی قرار دارد و هیچ چیز بدون دلیل و ترتیب نیست. این جهان، همهچیز را در خود جا داده و هر چیز در جای خود قرار دارد.
برو بش زرین صد و چل هزار
ز پیروزه بر زر کرده نگار
هوش مصنوعی: برو و با صد و چهل هزار دینار، به دنبال زیبایی که بر زرین زمینهای از فیروزه نشسته است، بشتاب.
همه نقرهٔ خام بد میخ بش
یکی صد به مثقال با شست و شش
هوش مصنوعی: همه نقرههای خام به خوبی به فروش میرسند و قیمت آنها به صد مثقال میرسد، با وزن شست و شش.
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ
هوش مصنوعی: وقتی که چراغی را در آغوش بره قرار دادی، دشت در پشت آن میماند و در مقابلش باغ قرار دارد.
چوخورشید درشیرگشتی درشت
مرآن تخت را سوی او بود پشت
هوش مصنوعی: اگر مانند خورشید درخشان و برآمده رفتار کنی، این تخت سلطنت به سوی تو خواهد گردید.
چو هنگامهٔ تیر ماه آمدی
گه میوه و جشنگاه آمدی
هوش مصنوعی: زمانی که تیرماه فرا میرسد، فصل میوه و جشن نیز آغاز میشود.
سوی میوه و باغ بودیش روی
بدان تا بیابد زهرمیوه بوی
هوش مصنوعی: به سوی میوه و باغ میرفت که زیبایی و خوشی را ببیند، تا از بوی گس میوهها لذت ببرد.
زمستان که بودی گه باد و نم
بر آن تخت برکس نبودی دژم
هوش مصنوعی: در زمستان، وقتی که باد و باران بر آن تخت میوزید، تو هرگز غمگین و محزون نبودی.
همه طاقها بود بسته ازار
ز خز و سمور از در شهریار
هوش مصنوعی: همه گنبدها و قوسها با پردههایی از خز و سمور بسته شده بود که به دروازهی پادشاهی اشاره داشت.
همان گوی زرین و سیمین هزار
بر آتش همیتافتی جامهدار
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از گویها و اشیای قیمتی است که از جنس طلا و نقره هستند و به گونهای توصیف شدهاند که به شدت در آتش میدرخشند و درخشندگی آنها توجه همه را به خود جلب میکند. به نوعی، این تصویر به زیبایی و ارزشمندی این اشیاء و تأثیری که در محیط اطراف خود دارند، اشاره دارد.
به مثقال ازان هریکی پانصد
کز آتش شدی سرخ همچون بسد
هوش مصنوعی: هر کسی که از آتش به رنگ سرخ درآمد، مانند مثقالی است که پانصد برابر آن ارزش دارد.
یکی نیمه زو اندر آتش بدی
دگر پیش گردان سرکش بدی
هوش مصنوعی: نیمی از او در آتش بود و نیم دیگرش در مقابل دشمن سرکش قرار گرفت.
شمار ستاره ده و دو و هفت
همان ماه تابان ببرجی که رفت
هوش مصنوعی: به تعداد ستارهها و عددهای دو و هفت توجه کن، همانند ماه درخشانی که در آسمان تابید و از برج خود رفت.
چه زو ایستاده چه مانده بجا
بدیدی به چشم سر اخترگرا
هوش مصنوعی: به چه چیزهایی که نمیتوانی ببینی و هنوز باقی ماندهاند، با چشمانت بنگر، مثل ستارهای که به دور خود میچرخد.
ز شب نیز دیدی که چندی گذشت
سپهر از بر خاک بر چند گشت
هوش مصنوعی: از شب هم متوجه شدی که چگونه زمان گذشت و آسمان بر روی زمین چندین بار تغییر کرد و چرخش کرد.
ازان تختها چند زرین بدی
چه مایه ز زر گوهر آگین بدی
هوش مصنوعی: تعدادی تخت زرین وجود داشت، اما چه مقدار از آنها به طلا و جواهر آراسته شده بود؟
شمارش ندانست کردن کسی
اگر چند بودیش دانش بسی
هوش مصنوعی: اگر فردی از شمارش و ارزیابی نادان باشد، حتی اگر دانش زیادی داشته باشد، آن دانش برای او مفیدی نخواهد بود.
هرآن گوهری کش بهاخوار بود
کمابیش هفتاد دینار بود
هوش مصنوعی: هر قیمتی که برای یک گوهر تعیین شده باشد، تقریباً معادل هفتاد دینار ارزش دارد.
بسی نیز بگذشت بر هفتصد
همیگیر زین گونه از نیک و بد
هوش مصنوعی: بسیار زمان گذشت و هفتصد سال هم به همین منوال گذشت، در این مدت، نیک و بد همواره در حال وقوع بود.
بسی سرخ گوگرد بد کش بها
ندانست کس مایه و منتها
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که به دنبال پیروی از مذهب و اصول خاصی هستند، نمیدانند که اصل و حقیقت این آموزهها چیست و در نهایت به کجا میانجامد.
که روشن بدی در شب تیره چهر
چوناهید رخشان شدی بر سپهر
هوش مصنوعی: در شب تاریک، تو مانند ستارهای درخشان ظاهر شدی و نور خود را بر آسمان پاشیدی.
دو تخت از بر تخت پرمایه بود
ز گوهر بسی مایه بر مایه بود
هوش مصنوعی: دو تخت پر ارزش و با جواهرات فراوان، به قدری با ارزش و با مایه بودند که هر کدام از آنها به تنهایی نشاندهندهی عظمت و شکوه بالایی بودند.
کهین تخت را نام بد میش سار
سر میش بودی برو بر نگار
هوش مصنوعی: برای توصیف زیبایی و شکوهمندی کسی که در دل تو نشسته، میتوان گفت که او مانند تاجی بر سر میدرخشد که به دیگران حسد میورزد. به عبارتی، زیبایی او آنقدر برجسته و چشمنواز است که نمیتوان از آن غافل شد.
مهین تخت راخواندی لاژورد
که هرگز نبودی برو باد و گرد
هوش مصنوعی: به تو پادشاهی آبی و زیبا تقدیم شده است که هیچگاه در آن نخواهی بود، پس برو و باد و گرد و غبار را ببین.
سه دیگر سراسر ز پیروزه بود
بدو هر که دیدیش دلسوزه بود
هوش مصنوعی: سه چیز دیگر هم مانند پیروزه هستند، هرکس آنها را ببیند به حالشان دلش میسوزد.
ازین تا بدان پایه بودی چهار
همه پایه زرین و گوهرنگار
هوش مصنوعی: از اینجا تا آنجا چهارسو وجود دارد که همهاش با طلا و جواهرات تزئین شده است.
هرآنکس که دهقان بد و زیردست
ورا میش سر بود جای نشست
هوش مصنوعی: هر کسی که به کشاورز ظلم کند و او را تحقیر کند، در حقیقت خود را به پایینترین جایگاه تنزل داده است.
سواران ناباک روز نبرد
شدندی بران گنبد لاژورد
هوش مصنوعی: سواران دلیر و جنگجو در روز نبرد بر فراز آسمان آبی درخشیدند.
به پیروزه بر جای دستور بود
که از کدخداییش رنجور بود
هوش مصنوعی: افراد موفق و با نفوذ عموماً در جایگاههای خود به دلیل مشکلات و چالشهایی که در زندگیشان تجربه کردهاند، به موفقیت میرسند. این مشکلات میتوانند نشانهای از زحمات و تلاشی باشند که برای رسیدن به جایگاه فعلی خود کشیدهاند.
چو بر تخت پیروزه بودی نشست
خردمند بودی و مهترپرست
هوش مصنوعی: وقتی که بر تخت پیروزی نشستهای، باید خردمند باشی و به بزرگان احترام بگذاری.
چو رفتی به دستوری رهنمای
مگر یافتی نزد پرویز جای
هوش مصنوعی: وقتی به سفر رفتی و از کسی راهنمایی گرفتی، آیا توانستی در جایی مانند پرویز را پیدا کنی؟
یکی جامه افکنده بد زربفت
برش بود وبالاش پنجاه و هفت
هوش مصنوعی: شخصی لباسی از زربفت (پارچهای گرانقیمت و لطیف) بر تن داشت و در بالای سرش پنجاه و هفت (معلوم نیست چه چیزی، ممکن است موی یا چیزی دیگر باشد) وجود داشت.
بگوهر همه ریشهها بافته
زبر شوشهٔ زر برو تافته
هوش مصنوعی: به هر چیزی که دارای ارزش و اصل است، مانند رشتهای نازک از طلا بافته شده و به زیبایی برای تزیین آماده شده است.
بدو کرده پیدانشان سپهر
چو بهرام و کیوان و چون ماه و مهر
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که پرتوهای نورانی و درخشان، نشانههای آسمان را به وضوح نمایان میکنند، همانند ستارگان برجستهای مانند بهرام و کیوان و نیز مانند ماه و خورشید که زیبایی خاصی دارند.
ز کیوان و تیر و ز گردنده ماه
پدیدار کرده ز هر دستگاه
هوش مصنوعی: از سیاره کیوان و تیرگی و چرخش ماه، هر چیزی که از آن سیستمها قابل مشاهده است، بروز کرده است.
هم از هفت کشور برو بر نشان
ز دهقان و از رزم گردنکشان
هوش مصنوعی: از هفت سرزمین بگذر و نشانهای از دهقان و نشانهای از جنگجویان قوی بگیر.
برو بر نشان چل و هشت شاه
پدیدار کرده سر تاج و گاه
هوش مصنوعی: برو و نشان چل و هشت را که شاهی بر آن نمایان شده است، ببین و آن را بشناس.
برو بافته تاج شاهنشهان
چنان جامه هرگز نبد درجهان
هوش مصنوعی: برو و تاج پادشاهان را بافته، همچنان که هرگز در جهان لباسی مانند آن نیست.
به چین دریکی مرد بد بیهمال
همیبافت آن جامه راهفت سال
هوش مصنوعی: مردی در چین دست به بافتن جامهای میزند که سالها روی آن کار کرده است و هیچ یاری و همکارتی در این کار ندارد.
سرسال نو هرمز فرودین
بیامد بر شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: در ابتدای سال نو، در ماه فرودین، جشنی به دربار شاه ایران برگزار شد.
ببرد آن کیی فرش نزدیک شاه
گران مایگان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: کسی که فرش نزدیک شاه را برداشت، بهزودی از آنجا رفت و مسیر را برای دیگران هموار کرد.
بگسترد روز نو آن جامه را
ز شادی جداکرد خودکامه را
هوش مصنوعی: روز نو به شادی پیراهنی را وسعت بخشید و خودکامه را از آن جدا کرد.
بران جامه بر مجلس آراستند
نوازندهٔ رود و می خواستند
هوش مصنوعی: در مجلس، لباسهای زیبا بر تن کردند و نوازندهای با صدای دلنواز ساز مینواخت و همه منتظر بودند.
همی آفرین خواند سرکش به رود
شهنشاه را داد چندی درود
هوش مصنوعی: در این بیت، شعری به ستایش و تحسین یک پادشاه اشاره شده است. در اینجا، نکیسه به عنوان یک نیرو یا موجود سرکش، آوازهای از پادشاه را به گوش میرساند و برای او سلام و درودهایی ارائه میدهد. به عبارتی، این شعر به تجلیل از قدرت و مقام پادشاهی پرداخته و به نوعی نشاندهندهی ارادت و احترام به اوست.
بزرگان برو گوهر افشاندند
که فرش بزرگش همیخواندند
هوش مصنوعی: بزرگان به دیگران دانش و بینش خود را منتقل کردند، به طوری که این دانش و فضیلت در جامعهاشان به خوبی قابل مشاهده است.
حاشیه ها
1391/10/13 19:01
غلامحسین مراقبی
درود و خسته نباشید به همه کوشندگان گنجور، بویژه مدیر تارنما
یاران گرامی، بی گمان در حروفنگاری این مصراع خطایی رخ داده: زمستان که بودی گه با دونم
که درست آن چنین است: زمستان که بودی گه باد و نم
1392/09/17 19:12
منوچهر تقوی بیات
دست مریزاد، خسته نباشید و پیروز باشید.
"بمرد او و آن تخ ازو بازماند"، گویا "ت" از تخت فرو افتاده است؛ « بمرد او و تخت ازو باز ماند»، می تواند درست باشد.
1392/09/17 19:12
منوچهر تقوی بیات
"وزان تا زیان نام مردی ببرد"، ترتیب نوشتن واژه ی تازیان نادرست است. وزان تازیان نام مردی ببرد، درست است. با سپاس فراوان. منوچهر تقوی بیات
1392/09/17 19:12
منوچهر تقوی بیات
با پوزش خواهشمندم این شعر را هم درست بنویسید: "بران آرزو سوی دیگر شتاف"، شتافت درست است. سپاسگزارم. منوچهر تقوی بیات