گنجور

بخش ۵۹

برآمد برین روزگاری دراز
نبد گردیه را به چیزی نیاز
چنین می همی‌خورد با بخردان
بزرگان و رزم آزموده ردان
بدان مجلس اندر یکی جام بود
نوشته برو نام بهرام بود
بفرمود تا جام بنداختند
وزان هرکسی دل بپرداختند
گرفتند نفرین به بهرام بر
بران جام و آرندهٔ جام بر
چنین گفت که اکنون بر بوم ری
به کوبند پیلان جنگی بپی
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری بپی دشت و هامون کنند
گرانمایه دستور با شهریار
چنین گفت کای از کیان یادگار
نگه کن که شهری بزرگست ری
نشاید که کوبند پیلان بپی
که یزدان دران کار همداستان
نباشد نه هم بر زمین راستان
به دستور گفت آن زمان شهریار
که بد گوهری باید و نابکار
که یک چند باشد بری مرزبان
یکی مرد بی دانش و بد زبان
بدو گفت بهمن که گر شهریار
بخواهد نشان چنین نابکار
بجوییم و این را بجا آوریم
نباید که بی‌رهنما آوریم
چنین گفت خسرو که بسیارگوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
تنش سرخ و بینی کژ وروی زشت
همان دوزخی روی دور از بهشت
یکی مرد بدنام و رخساره زرد
بد اندیش و کوتاه دل پر ز درد
همان بد دل و سفله و بی‌فروغ
سرش پر ز کین و زبان پر دروغ
دو چشمش کژ و سبز و دندان بزرگ
براه اندرون کژ رود همچو گرگ
همه موبدان مانده زو در شگفت
که تا یاد خسرو چنین چون گرفت
همی‌جست هرکس بگرد جهان
ز شهر کسان از کهان و مهان
چنان بد که روزی یکی نزد شاه
بیامد کزین گونه مردی به راه
بدیدم بیارم به فرمان کی
بدان تا فرستدش خسرو به ری
بفرمود تا نزد او آورند
وز آنگونه بازی بکو آورند
ببردند زین گونه مردی برش
بخندید زو کشور و لشکرش
بدو گفت خسرو ز کردار بد
چه داری بیاد ای بد بی‌خرد
چنین گفت با شاه کز کار بد
نیاسایم و نیست با من خرد
سخن هرچ گویی دگرگون کنم
تن و جان مردم پر از خون کنم
سرمایهٔ من دروغست و بس
سوی راستی نیستم دست رس
بدو گفت خسرو که بد اخترت
نوشته مبادا جزین بر سرت
به دیوان نوشتند منشور ری
ز زشتی بزرگی شد آن شوم پی
سپاه پراگنده او را سپرد
برفت از درو نام زشتی ببرد
چوآمد بری مرد ناتندرست
دل و دیده از شرم یزدان بشست
بفرمود تا ناودانهای بام
بکندند و او شد بران شادکام
وزان پس همه گربکان رابکشت
دل کد خدایان ازو شد درشت
به هرسو همی‌رفت با رهنمای
منادیگری پیش او بر بپای
همی‌گفت گر ناودانی بجای
ببینی و گر گربه‌ای در سرای
بدان بوم وبر آتش اندر زنم
ز برشان همی سنگ بر سرزنم
همی‌جست جایی که بد یک درم
خداوند او را فگندی به غم
همه خانه از موش بگذاشتند
دل از بوم آباد برداشتند
چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود
ازان زشت بد کامهٔ شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو بری
شد آن شهر آباد یکسر خراب
به سر بر همی‌تافتی آفتاب
همه شهر یکسر پر از داغ و درد
کس اندر جهان یاد ایشان نکرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآمد برین روزگاری دراز
نبد گردیه را به چیزی نیاز
هوش مصنوعی: در این روزگار طولانی، نیازی به گردی و زینت نیست.
چنین می همی‌خورد با بخردان
بزرگان و رزم آزموده ردان
هوش مصنوعی: او با دانایان بزرگ و کسانی که در میدان جنگ تجربه و آزمودگی دارند، به همین شکل شراب می‌نوشد.
بدان مجلس اندر یکی جام بود
نوشته برو نام بهرام بود
هوش مصنوعی: در آن مجلس، یک جام وجود داشت که بر روی آن نام بهرام نوشته شده بود.
بفرمود تا جام بنداختند
وزان هرکسی دل بپرداختند
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا جام را به زمین بیندازند و از آن لحظه هرکس دلش را به چیزی سپرد.
گرفتند نفرین به بهرام بر
بران جام و آرندهٔ جام بر
هوش مصنوعی: نفرین کردند به بهرام به خاطر جامی که به سمتش پرتاب شده و کسی که آن جام را به سمت او پرتاب کرده است.
چنین گفت که اکنون بر بوم ری
به کوبند پیلان جنگی بپی
هوش مصنوعی: او گفت که اکنون در شهر ری، فیل‌های جنگی را به حرکت درمی‌آورند و آماده می‌شوند.
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری بپی دشت و هامون کنند
هوش مصنوعی: تمام مردم را از شهر بیرون می‌کنند و همه جا را مانند دشت و هامون پر از سرسبزی و زندگی می‌سازند.
گرانمایه دستور با شهریار
چنین گفت کای از کیان یادگار
هوش مصنوعی: گنجینه‌ای از دانش به پادشاه گفت: ای کسی که یادآور دوران کهن کیانی هستی.
نگه کن که شهری بزرگست ری
نشاید که کوبند پیلان بپی
هوش مصنوعی: نگاه کن که شهر ری چقدر بزرگ است، نباید آن را با فیل‌ها خراب کرد.
که یزدان دران کار همداستان
نباشد نه هم بر زمین راستان
هوش مصنوعی: اگر خداوند در این کار با کسی هم‌داستان نباشد، زمین هم هرگز با راستگویان همراه نخواهد بود.
به دستور گفت آن زمان شهریار
که بد گوهری باید و نابکار
هوش مصنوعی: پادشاه در آن زمان اعلام کرد که باید از افراد بدخوی و بدجنس دوری کرد و با آنها کاری نداشت.
که یک چند باشد بری مرزبان
یکی مرد بی دانش و بد زبان
هوش مصنوعی: مدت زمانی که یک نگهبان نیاز دارد، به دلیل وجود یک مرد نادان و بدزبان است.
بدو گفت بهمن که گر شهریار
بخواهد نشان چنین نابکار
هوش مصنوعی: بهمن به او گفت که اگر پادشاه بخواهد، نشانه‌ای از این فرد بد ذات نشان دهید.
بجوییم و این را بجا آوریم
نباید که بی‌رهنما آوریم
هوش مصنوعی: باید در جستجوی حقیقت باشیم و آن را به درستی اجرا کنیم و نباید بدون راهنمایی و هدایت عمل کنیم.
چنین گفت خسرو که بسیارگوی
نژند اختری بایدم سرخ موی
هوش مصنوعی: خسرو گفت که باید خیلی مراقب باشی و اگر در شرایطی سخت قرار گرفتی، باید با شجاعت و اعتماد به نفس برخورد کنی، حتی اگر کار سختی به نظر برسد.
تنش سرخ و بینی کژ وروی زشت
همان دوزخی روی دور از بهشت
هوش مصنوعی: چهره‌ی قرمز و بینی کج و ظاهری زشت، نشانه‌ای از دوزخی بودن فرد است که از بهشت دور افتاده است.
یکی مرد بدنام و رخساره زرد
بد اندیش و کوتاه دل پر ز درد
هوش مصنوعی: مردی وجود دارد که نامش بد است و چهره‌اش زرد به نظر می‌رسد. او انسانی ناپاک و ناامید است و دلش از درد پر شده است.
همان بد دل و سفله و بی‌فروغ
سرش پر ز کین و زبان پر دروغ
هوش مصنوعی: آن فرد بدذاتی که هیچ ارزش و نورانیی ندارد، همیشه در دلش کینه دارد و در زبانش دروغ می‌گوید.
دو چشمش کژ و سبز و دندان بزرگ
براه اندرون کژ رود همچو گرگ
هوش مصنوعی: چشمان او کج و سبز هستند و دندان‌هایش بزرگ است. او به آرامی و به طور حساب‌شده مانند گرگی در راه حرکت می‌کند.
همه موبدان مانده زو در شگفت
که تا یاد خسرو چنین چون گرفت
هوش مصنوعی: همه روحانیان در تعجب مانده‌اند که چطور اینچنین یاد پادشاهی در دل‌ها جا گرفته است.
همی‌جست هرکس بگرد جهان
ز شهر کسان از کهان و مهان
هوش مصنوعی: هر کسی در تلاش است در سراسر دنیا، از شهرها و افراد بزرگ و مشهور تحقیق کند و ببیند که چه خبر است.
چنان بد که روزی یکی نزد شاه
بیامد کزین گونه مردی به راه
هوش مصنوعی: روزی مردی نزد شاه آمد و به او خبر داد که اوضاع به شدت نگران‌کننده و بد شده است.
بدیدم بیارم به فرمان کی
بدان تا فرستدش خسرو به ری
هوش مصنوعی: من دیدم که به فرمان کسی می‌آورم او را تا خسرو او را به ری بفرستد.
بفرمود تا نزد او آورند
وز آنگونه بازی بکو آورند
هوش مصنوعی: او دستور داد که او را به نزد خودش بیاورند و همچنین از آن نوع بازی‌ها نیز بیاورند.
ببردند زین گونه مردی برش
بخندید زو کشور و لشکرش
هوش مصنوعی: مردی را از میان این قوم برداشتند و بر آن خندیدند که این کشور و سپاه او چگونه است.
بدو گفت خسرو ز کردار بد
چه داری بیاد ای بد بی‌خرد
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: از کارهای بدی که کرده‌ای، چه یادگاری در ذهنت باقی مانده است، ای بی‌خرد!
چنین گفت با شاه کز کار بد
نیاسایم و نیست با من خرد
هوش مصنوعی: او گفت: «ای پادشاه، ما از کارهای نادرست خسته نمی‌شویم و هیچ نیازی به خرد و اندیشه نداریم.»
سخن هرچ گویی دگرگون کنم
تن و جان مردم پر از خون کنم
هوش مصنوعی: هر چه بگویی، می‌توانم آن را به گونه‌ای دیگر بیان کنم؛ همچنین می‌توانم روح و جسم مردم را از درد و رنج پر کنم.
سرمایهٔ من دروغست و بس
سوی راستی نیستم دست رس
هوش مصنوعی: دارایی من فقط دروغ است و هیچ دسترسی به حقیقت ندارم.
بدو گفت خسرو که بد اخترت
نوشته مبادا جزین بر سرت
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت که ستاره‌های بدخوش‌آمدی برای تو ننوشته‌اند، امیدوارم هیچ بدی بر سرت نیاید.
به دیوان نوشتند منشور ری
ز زشتی بزرگی شد آن شوم پی
هوش مصنوعی: در دیوان نوشته‌اند که منشوری از ری به زشتی و بدی بزرگ تبدیل شد و آن بدبختی مسبب این ماجرا بود.
سپاه پراگنده او را سپرد
برفت از درو نام زشتی ببرد
هوش مصنوعی: سپاه او که پراکنده شده بود را به او سپردند و از آنجا رفت و نام ناپسندی را از خود دور کرد.
چوآمد بری مرد ناتندرست
دل و دیده از شرم یزدان بشست
هوش مصنوعی: وقتی مرد ناتندرست به محضر یزدان آمد، دل و چشمانش از شرم پاک شد.
بفرمود تا ناودانهای بام
بکندند و او شد بران شادکام
هوش مصنوعی: او دستور داد تا ناودان‌های بام را باز کنند و او به این کار خوشحال شد.
وزان پس همه گربکان رابکشت
دل کد خدایان ازو شد درشت
هوش مصنوعی: پس از آن، همه گربه‌ها را سر برید و دل خدایان به خاطر او خشمگین شد.
به هرسو همی‌رفت با رهنمای
منادیگری پیش او بر بپای
هوش مصنوعی: او به هر سوی می‌رفت و یک راهنما جلوتر از او به راهنمایی می‌پرداخت.
همی‌گفت گر ناودانی بجای
ببینی و گر گربه‌ای در سرای
هوش مصنوعی: او همواره می‌گفت اگر در جایگاه ناودان قرار بگیری و یا اگر گربه‌ای را در خانه ببینی، تو چه احساسی خواهی داشت؟
بدان بوم وبر آتش اندر زنم
ز برشان همی سنگ بر سرزنم
هوش مصنوعی: من در سرزمین خود آتش برپا می‌کنم و بر دشمنانم سنگ می‌زنم.
همی‌جست جایی که بد یک درم
خداوند او را فگندی به غم
هوش مصنوعی: او به دنبال مکانی بود که بتواند در آن به راحتی و بدون غم زندگی کند، اما خداوند او را به مشکلات و ناراحتی‌ها دچار کرد.
همه خانه از موش بگذاشتند
دل از بوم آباد برداشتند
هوش مصنوعی: همه را به خاطر موش‌ها ترک کردند و دل از خانه‌ی آباد برداشتند.
چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود
هوش مصنوعی: وقتی باران می‌بارد، اگر در شهر هیچ دفاع و حراستی وجود نداشته باشد، اوضاع خوب نخواهد بود.
ازان زشت بد کامهٔ شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو بری
هوش مصنوعی: از آن زن زشت و بدخلق که به درگاه پادشاه آمده، فاصله بگیر.
شد آن شهر آباد یکسر خراب
به سر بر همی‌تافتی آفتاب
هوش مصنوعی: شهر که زمانی پر رونق و آباد بود، اکنون به کلی ویران شده است و آفتاب بر آن می‌تابد.
همه شهر یکسر پر از داغ و درد
کس اندر جهان یاد ایشان نکرد
هوش مصنوعی: تمامی شهر در غم و رنج غوطه‌ور است و هیچ‌کس در دنیا به یاد آن‌ها نیست.