گنجور

بخش ۴۷

قلون بستد آن مهر و تازان چو غرو
بیامد ز شهر کشان تا به مرو
همی‌بود تا روز بهرام شد
که بهرام را آن نه پدرام شد
به خانه درون بود با یک رهی
نهاده برش نار و سیب و بهی
قلون رفت تنها بدرگاه اوی
به دربان چنین گفت کای نامجوی
من از دخت خاقان فرستاده‌ام
نه جنگی کسی‌ام نه آزاده‌ام
یکی راز گفت آن زن پارسا
بدان تا بگویم بدین پادشا
ز مهر ورا از در بستن است
همان نیز بیمار و آبستن است
گر آگه کنی تا رسانم پیام
بدین تاجور مهتر نیک نام
بشد پرده دار گرامی دوان
چنین تا در خانه پهلوان
چنین گفت کامد یکی بدنشان
فرستاده و پوستینی کشان
همی‌گوید از دخت خاقان پیام
رسانم بدین مهتر شادکام
چنین گفت بهرام کورا بگوی
که هم زان در خانه بنمای روی
بیامد قلون تا به نزدیک در
بکاف در خانه بنهاد سر
چو دیدش یکی پیر بد سست و زار
بدو گفت گرنامه داری بیار
قلون گفت شاها پیامست و بس
نخواهم که گویم سخن پیش کس
ورا گفت زود اندر آی و بگوی
بگوشم نهانی بهانه مجوی
قلون رفت با کارد در آستی
پدیدار شد کژی و کاستی
همی‌رفت تا راز گوید بگوش
بزد دشنه وز خانه برشد خروش
چو بهرام گفت آه مردم ز راه
برفتند پویان به نزدیک شاه
چنین گفت کاین را بگیرید زود
بپرسید زو تا که راهش نمود
برفتند هرکس که بد در سرای
مران پیر سر را شکستند پای
همه کهتران زو بر آشوفتند
به سیلی و مشتش بسی کوفتند
همی‌خورد سیلی و نگشاد لب
هم از نیمهٔ روز تا نیم شب
چنین تا شکسته شدش دست و پای
فکندندش اندر میان سرای
به نزدیک بهرام بازآمدند
جگر خسته و پرگداز آمدند
همی‌رفت خون ازتن خسته مرد
لبان پر ز باد و رخان لاژورد
بیامد هم اندر زمان خواهرش
همه موی برکند پاک از سرش
نهاد آن سر خسته را بر کنار
همی‌کرد با خویشتن کار زار
همی‌گفت زار ای سوار دلیر
کزو بیشه بگذاشتی نره شیر
که برد این ستون جهان را ز جا
براندیشهٔ بد که بد رهنما
الا ای سوار سپهبد تنا
جهانگیر و ناباک و شیر اوژنا
نه خسرو پرست و نه ایزدپرست
تن پیل‌وار سپهبد که خست
الا ای برآورده کوه بلند
ز دریای خوشاب بیخت که کند
که کند این چنین سبز سرو سهی
که افگند خوار این کلاه مهی
که آگند ناگاه دریا به خاک
که افگند کوه روان در مغاک
غریبیم و تنها و بی دوستدار
بشهر کسان در بماندیم خوار
همی‌گفتم ای خسرو انجمن
که شاخ وفا را تو از بن مکن
که از تخم ساسان اگر دختری
بماند به سر برنهد افسری
همه شهر ایرانش فرمان برند
ازان تخمهٔ هرگز به دل نگذرند
سپهدار نشنید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
برین کرده‌ها بر پشیمان بری
گنهکار جان پیش یزدان بری
بد آمد بدین خاندان بزرگ
همه میش گشتیم و دشمن چو گرک
چو آن خسته بشنید گفتار او
بدید آن دل و رای هشیار او
به ناخن رخان خسته و کنده موی
پر از خون دل و دیده پر آب روی
به زاری و سستی زبان برگشاد
چنین گفت کای خواهر پاک وراد
ز پند تو کمی نبد هیچ چیز
ولیکن مرا خود پر آمد قفیز
همی پند بر من نبد کارگر
ز هر گونه چون دیو بد راه بر
نبد خسروی برتر از جمشید
کزو بود گیتی به بیم وامید
کجا شد به گفتار دیوان ز شاه
جهان کرد بر خویشتن بر سیاه
همان نیز بیدار کاوس کی
جهاندار نیک اختر و نیک پی
تبه شد به گفتار دیو پلید
شنیدی بدیها که او را رسید
همان به آسمان شد که گردان سپهر
ببیند پراگندن ماه و مهر
مرا نیز هم دیو بی‌راه کرد
ز خوبی همان دست کوتاه کرد
پشیمانم از هرچ کردم ز بد
کنون گر ببخشد ز یزدان سزد
نوشته برین گونه بد بر سرم
غم کرده های کهن چون خورم
ز تارک کنون آب برتر گذشت
غم و شادمانی همه باد گشت
نوشته چنین بود وبود آنچ بود
نوشته نکاهد نه هرگز فزود
همان پند تویادگارمنست
سخنهای توگوشوارمنست
سرآمد کنون کار بیداد و داد
سخنهات برمن مکن نیزیاد
شماروی راسوی یزدان کنید
همه پشت بربخت خندان کنید
زبدها جهاندارتان یاربس
مگویید زاندوه وشادی بکس
نبودم بگیتی جزین نیز بهر
سرآمد کنون رفتنی‌ام ز دهر
یلان سینه راگفت یکسر سپاه
سپردم تو رابخت بیدارخواه
نگه کن بدین خواهرپاک تن
زگیتی بس اومرتو رارای زن
مباشید یک تن زدیگر جدا
جدایی مبادا میان شما
برین بوم دشمن ممانید دیر
که رفتیم وگشتیم ازگاه سیر
همه یکسره پیش خسرو شوید
بگویید و گفتار او بشنوید
گر آمرزش آید شما راز شاه
جز او رامخوانید خورشید و ماه
مرا دخمه در شهرایران کنید
بری کاخ بهرام ویران کنید
بسی رنج دیدم ز خاقان چین
ندیدم که یک روز کرد آفرین
نه این بود زان رنج پاداش من
که دیوی فرستد بپرخاش من
ولیکن همانا که او این سخن
اگر بشنود سر نداند ز بن
نبود این جز از کار ایرانیان
همی دیو بد رهنمون درمیان
بفرمود پس تا بیامد دبیر
نویسد یکی نامه‌ای بر حریر
بگوید بخاقان که بهرام رفت
به زاری و خواری و بی‌کام رفت
تو این ماندگان راز من یاددار
ز رنج و بد دشمن آزاد دار
که من با تو هرگز نکردم بدی
همی راستی جستم و بخردی
بسی پندها خواند بر خواهرش
ببر در گرفت آن گرامی سرش
دهن بر بنا گوش خواهر نهاد
دو چشمش پر از خون شد و جان بداد
برو هر کسی زار بگریستند
به درد دل اندر همی‌زیستند
همی خون خروشید خواهر ز درد
سخنهای او یک به یک یاد کرد
ز تیمار او شد دلش به دونیم
یکی تنگ تابوت کردش ز سیم
به دیبا بیاراست جنگی تنش
قصب کرد در زیر پیراهنش
همی‌ریخت کافور گرد اندرش
بدین گونه برتا نهان شد سرش
چنین است کار سرای سپنج
چودانی که ایدر نمانی مرنج

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قلون بستد آن مهر و تازان چو غرو
بیامد ز شهر کشان تا به مرو
هوش مصنوعی: عشق و محبت را از دل برداشت و با شتاب و سرعت، مانند غزالی که از شهر گریخته، به سوی مرو روانه شد.
همی‌بود تا روز بهرام شد
که بهرام را آن نه پدرام شد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا روزی که بهرام به وجود آمد، چیزی که به عنوان پدرام شناخته می‌شد، دیگر وجود نداشت یا تغییر کرد. در واقع، بهرام به نوعی نماد تغییر یا تحول است که می‌آید و اوضاع را دگرگون می‌کند.
به خانه درون بود با یک رهی
نهاده برش نار و سیب و بهی
هوش مصنوعی: در خانه‌ای که درون آن هستم، میوه‌هایی مانند سیب و به و همچنین آتش قرار دارد.
قلون رفت تنها بدرگاه اوی
به دربان چنین گفت کای نامجوی
هوش مصنوعی: قلون به درگاه خداوند رفت و به دربان گفت: ای کسی که طالب نام و مقام هستی، توجه کن.
من از دخت خاقان فرستاده‌ام
نه جنگی کسی‌ام نه آزاده‌ام
هوش مصنوعی: من از دختر فرمانروا پیام آورده‌ام، نه فردی جنگجو هستم و نه آزاد.
یکی راز گفت آن زن پارسا
بدان تا بگویم بدین پادشا
هوش مصنوعی: یک زن درستکار راز ویژه‌ای را فاش کرد تا آن را به پادشاه بگویم.
ز مهر ورا از در بستن است
همان نیز بیمار و آبستن است
هوش مصنوعی: از محبت او در را بسته‌اند و در نتیجه، همان شخص نیز گرفتار بیماری و ناراحتی شده است.
گر آگه کنی تا رسانم پیام
بدین تاجور مهتر نیک نام
هوش مصنوعی: اگر به من بگویی، می‌توانم پیامی را به این فرد بزرگوار و خوب‌نام برسانم.
بشد پرده دار گرامی دوان
چنین تا در خانه پهلوان
هوش مصنوعی: گروهی محترم با شتاب و سرعت به سوی خانه‌ی قهرمان رفته‌اند.
چنین گفت کامد یکی بدنشان
فرستاده و پوستینی کشان
هوش مصنوعی: یکی از آنان گفت که کسی برایشان فرستاده و یک پالتو بر دوش دارد.
همی‌گوید از دخت خاقان پیام
رسانم بدین مهتر شادکام
هوش مصنوعی: پیامبر می‌گوید که از دختر خاقان (سردار بزرگ) خبری برای این مرد خوشحال دارم.
چنین گفت بهرام کورا بگوی
که هم زان در خانه بنمای روی
هوش مصنوعی: بهرام به کور گفت که به کسی بگو که همانجا در خانه، چهره‌اش را نشان بدهد.
بیامد قلون تا به نزدیک در
بکاف در خانه بنهاد سر
هوش مصنوعی: قلب او به نزدیکی در خانه رسید و سرش را بر روی در گذاشت.
چو دیدش یکی پیر بد سست و زار
بدو گفت گرنامه داری بیار
هوش مصنوعی: وقتی که آن پیرمرد ناتوان و ضعیف را دید، به او گفت اگر نامه‌ای داری، آن را بیاور.
قلون گفت شاها پیامست و بس
نخواهم که گویم سخن پیش کس
هوش مصنوعی: قلون گفت: ای شاه! این تنها پیام است و نمی‌خواهم پیش کسی سخن بگویم.
ورا گفت زود اندر آی و بگوی
بگوشم نهانی بهانه مجوی
هوش مصنوعی: او به من گفت که سریع بیا و به آرامی در گوشم چیزی بگو، بهانه‌ها را جستجو نکن.
قلون رفت با کارد در آستی
پدیدار شد کژی و کاستی
هوش مصنوعی: خطای کارد در دست قلو ن باعث شد که نواقص و کمبودها نمایان شود.
همی‌رفت تا راز گوید بگوش
بزد دشنه وز خانه برشد خروش
هوش مصنوعی: او به راهش ادامه می‌دهد تا رازی را بگوید، در حالی که دشنه‌ای به گوشش نزدیک می‌شود و از خانه صدایی برمی‌خیزد.
چو بهرام گفت آه مردم ز راه
برفتند پویان به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام گفت که مردم از راه رفته‌اند، افرادی که در حال حرکت بودند به سمت شاه نزدیک شدند.
چنین گفت کاین را بگیرید زود
بپرسید زو تا که راهش نمود
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که اگر سوالی دارید، سریعاً بپرسید تا بتوانید راه و چاره را پیدا کنید.
برفتند هرکس که بد در سرای
مران پیر سر را شکستند پای
هوش مصنوعی: هر کسی که نیت بدی داشت و به خانه شما آمد، به او اجازه ندهید که وارد شود و در آنجا بماند؛ چون آنها به زودی باعث ایجاد مشکلات و شکست خواهند شد.
همه کهتران زو بر آشوفتند
به سیلی و مشتش بسی کوفتند
هوش مصنوعی: همه افرادی که در مقام پایین‌تری بودند از او ناراحت و عصبانی شدند و به او ضربه‌ زدند و بسیار او را مورد انتقاد قرار دادند.
همی‌خورد سیلی و نگشاد لب
هم از نیمهٔ روز تا نیم شب
هوش مصنوعی: او در طول روز تا شب، همچنان که سیلی می‌خورد، لب به سخن نگشود و چیزی نگفت.
چنین تا شکسته شدش دست و پای
فکندندش اندر میان سرای
هوش مصنوعی: وقتی که دست و پای او شکسته شد، او را در وسط منزل رها کردند و انداختند.
به نزدیک بهرام بازآمدند
جگر خسته و پرگداز آمدند
هوش مصنوعی: به بهرام نزدیک شدند، در حالی که دل‌هایشان شکسته و آکنده از درد بود.
همی‌رفت خون ازتن خسته مرد
لبان پر ز باد و رخان لاژورد
هوش مصنوعی: مردی که خسته و ناتوان شده بود، به سختی و با زحمت به راه خود ادامه می‌داد. چهره‌اش نشان از رنج داشت و لبانش پر از باد شده بود، در حالی که چهره‌اش مانند لاژورد، زیبا و دلربا بود.
بیامد هم اندر زمان خواهرش
همه موی برکند پاک از سرش
هوش مصنوعی: او به نزد خواهرش آمد و تمام موهایش را به طور کامل از سرش کند.
نهاد آن سر خسته را بر کنار
همی‌کرد با خویشتن کار زار
هوش مصنوعی: سر خسته‌اش را به کناری گذاشته و در حال نبرد با خود است.
همی‌گفت زار ای سوار دلیر
کزو بیشه بگذاشتی نره شیر
هوش مصنوعی: او با صدای حزین می‌گفت: ای سوار شجاع، تو که جنگل را ترک کردی و شیر نر را رها کردی، این چرا؟
که برد این ستون جهان را ز جا
براندیشهٔ بد که بد رهنما
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که با تفکر منفی و نادرست زندگی و جهان را در نظر می‌گیرد، می‌تواند همه‌چیز را از جا بکند و نظم و آرامش را برهم زند. به عبارت دیگر، اندیشه‌های ناپسند و نادرست می‌توانند تأثیرات مخربی بر زندگی و جهان داشته باشند.
الا ای سوار سپهبد تنا
جهانگیر و ناباک و شیر اوژنا
هوش مصنوعی: ای سوار بزرگ و فرمانده‌ی آفرینندهٔ جهان و بی‌نظیر، برنده و دلیر.
نه خسرو پرست و نه ایزدپرست
تن پیل‌وار سپهبد که خست
هوش مصنوعی: نه کسی است که عاشق خسرو باشد و نه کسی که پرستش خدا کند، او مانند یک سپهبد است که با توانمندی و قدرت، همانند یک فیل، رنجیده خاطر و ناامید است.
الا ای برآورده کوه بلند
ز دریای خوشاب بیخت که کند
هوش مصنوعی: ای کسی که از دریاهای خوشاب، کوه بلند را به وجود آورده‌ای، بر خیز و قوتت را به نمایش بگذار.
که کند این چنین سبز سرو سهی
که افگند خوار این کلاه مهی
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند این‌گونه سرسبز و زیبا بایستد که باعث افتخار و سرشکستگی این تاج و کلاه درخشان باشد؟
که آگند ناگاه دریا به خاک
که افگند کوه روان در مغاک
هوش مصنوعی: ناگهان دریا به سوی زمین می‌ریزد، همان‌طور که کوه به سمت چاله‌ها حرکت می‌کند.
غریبیم و تنها و بی دوستدار
بشهر کسان در بماندیم خوار
هوش مصنوعی: ما در این دنیا غریب و تنها هستیم و در بین مردم به حال خودمان رها شده‌ایم و بدون دوست و یار، احساس خفت و ذلت می‌کنیم.
همی‌گفتم ای خسرو انجمن
که شاخ وفا را تو از بن مکن
هوش مصنوعی: من می‌گفتم ای پادشاه محترم، که باید شاخ وفا را از ریشه قطع نکنی.
که از تخم ساسان اگر دختری
بماند به سر برنهد افسری
هوش مصنوعی: اگر از خاندان ساسانی دختری باقی مانده باشد، به زودی فرمانروایی را در دست خواهد گرفت.
همه شهر ایرانش فرمان برند
ازان تخمهٔ هرگز به دل نگذرند
هوش مصنوعی: تمام شهرهای ایران از آن نژاد پیروی می‌کنند که هرگز به دل آن فکر نکرده‌اند.
سپهدار نشنید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
هوش مصنوعی: سرور یا رئیس متوجه نصیحت من نشد و صحبت کردن من بی‌فایده بود.
برین کرده‌ها بر پشیمان بری
گنهکار جان پیش یزدان بری
هوش مصنوعی: ای کسانی که به کارهای ناپسند دچار شده‌اید، از اشتباهات خود پشیمان باشید و تقاضای بخشش کنید تا جان‌تان در پیش خداوند نجات یابد.
بد آمد بدین خاندان بزرگ
همه میش گشتیم و دشمن چو گرک
هوش مصنوعی: در این خانواده بزرگ، وضعیت برای ما مناسب نبود و همه ما به مانند میش‌ها در مقابل دشمنان رفتار کردیم که همانند گرگ‌ها به ما حمله کردند.
چو آن خسته بشنید گفتار او
بدید آن دل و رای هشیار او
هوش مصنوعی: وقتی آن خسته صحبت‌های او را شنید، دل و نظر هوشیار او را دید.
به ناخن رخان خسته و کنده موی
پر از خون دل و دیده پر آب روی
هوش مصنوعی: زیبایی چشمانت، مانند ناخن‌های شاهین، به شدت رنجیده و زخمی است و موهای پر از خون دل و چشمان پر از اشک تو، حکایت از عواطف عمیقی دارد.
به زاری و سستی زبان برگشاد
چنین گفت کای خواهر پاک وراد
هوش مصنوعی: با زاری و ناتوانی زبان به سخن آمد و گفت: ای خواهر پاک و نیکو.
ز پند تو کمی نبد هیچ چیز
ولیکن مرا خود پر آمد قفیز
هوش مصنوعی: از نصیحت تو چیزی کم نبود، اما خودم را در این آینه کوچک دیدم.
همی پند بر من نبد کارگر
ز هر گونه چون دیو بد راه بر
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از من نصیحت کند، زیرا من مانند دیوانه‌ای هستم که در مسیر نادرستی قدم می‌زنم.
نبد خسروی برتر از جمشید
کزو بود گیتی به بیم وامید
هوش مصنوعی: هیچ شاهی به عظمت جمشید نیست، او بود که دنیا را به دو دسته امید و بیم تقسیم کرده است.
کجا شد به گفتار دیوان ز شاه
جهان کرد بر خویشتن بر سیاه
هوش مصنوعی: کجا رفت آن روزی که دیوان به فرمان شاه جهان، بر خود سیاه کردند؟
همان نیز بیدار کاوس کی
جهاندار نیک اختر و نیک پی
هوش مصنوعی: او نیز بیدار است، همانطور که کاوس، که پادشاهی نیکو و خوش‌اقبال است، بیدار بود.
تبه شد به گفتار دیو پلید
شنیدی بدیها که او را رسید
هوش مصنوعی: به خاطر گفته‌های شیطان پلید، نابود شدی و از بدی‌هایی که به تو رسید، آگاه هستی.
همان به آسمان شد که گردان سپهر
ببیند پراگندن ماه و مهر
هوش مصنوعی: او به آسمان رفت تا گردانندگان آسمان، یعنی سیارات و ستاره‌ها، شاهد پراکنده شدن ماه و خورشید باشند.
مرا نیز هم دیو بی‌راه کرد
ز خوبی همان دست کوتاه کرد
هوش مصنوعی: من را هم شیطان به بی‌راهه کشاند و به خاطر خوبی‌هایی که داشتم، از آن‌ها محرومم کرد.
پشیمانم از هرچ کردم ز بد
کنون گر ببخشد ز یزدان سزد
هوش مصنوعی: من از هر کار بدی که انجام دادم پشیمانم و اگر خداوند مرا ببخشد، سزاوار است.
نوشته برین گونه بد بر سرم
غم کرده های کهن چون خورم
هوش مصنوعی: غم‌های قدیمی بر من سنگینی می‌کند، مانند مسأله‌ای که بارها احساس کرده‌ام.
ز تارک کنون آب برتر گذشت
غم و شادمانی همه باد گشت
هوش مصنوعی: از اوج زمان اکنون، آب زلالی رد شده است و غم و شادی به یکدیگر تبدیل شده‌اند.
نوشته چنین بود وبود آنچ بود
نوشته نکاهد نه هرگز فزود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه نوشته شده، حقیقت دارد و هیچ چیز نمی‌تواند آن را کاهش دهد یا بیشتر کند. حقیقت همیشه ثابت و پایدار می‌ماند.
همان پند تویادگارمنست
سخنهای توگوشوارمنست
هوش مصنوعی: سخنان تو برای من مانند یک یادگار ارزشمند است و همیشه مانند یک آهنگ در گوشم زنده است.
سرآمد کنون کار بیداد و داد
سخنهات برمن مکن نیزیاد
هوش مصنوعی: دیگر زمان ظلم و ستم به پایان رسیده و به سخنانت در مورد من نیندیشید.
شماروی راسوی یزدان کنید
همه پشت بربخت خندان کنید
هوش مصنوعی: همه شما باید برای خوشبختی و سعادت خود تلاش کنید و در برابر مشکلات و سختی‌ها با رویی خندان و مثبت‌نگر برخورد کنید.
زبدها جهاندارتان یاربس
مگویید زاندوه وشادی بکس
هوش مصنوعی: ای بزرگواران، از آنچه که شما را شاد یا غمگین می‌کند، با کسی صحبت نکنید.
نبودم بگیتی جزین نیز بهر
سرآمد کنون رفتنی‌ام ز دهر
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز از من باقی نمانده است، حالا که زمان رفتن من از این زندگی فرا رسیده.
یلان سینه راگفت یکسر سپاه
سپردم تو رابخت بیدارخواه
هوش مصنوعی: پهلوانان به سینه گفتند که من تمام سپاه را زیر فرمان تو گذاشتم، پس بیدار و آماده باش تا به سعادت برسی.
نگه کن بدین خواهرپاک تن
زگیتی بس اومرتو رارای زن
هوش مصنوعی: به آن خواهر پاک و بی‌آلایش نگاه کن که از این دنیا آمده است، تو می‌توانی او را به عنوان همسر انتخاب کنی.
مباشید یک تن زدیگر جدا
جدایی مبادا میان شما
هوش مصنوعی: با یکدیگر ارتباط و نزدیکی داشته باشید و هرگز جدا از هم نباشید، چون جدایی بین شما نباشد.
برین بوم دشمن ممانید دیر
که رفتیم وگشتیم ازگاه سیر
هوش مصنوعی: بر این زمین دشمن را مدت زیادی نگه ندارید، زیرا ما رفتیم و از این مکان فاصله گرفتیم.
همه یکسره پیش خسرو شوید
بگویید و گفتار او بشنوید
هوش مصنوعی: همه به سمت پادشاه بروید و صحبت‌های او را گوش دهید.
گر آمرزش آید شما راز شاه
جز او رامخوانید خورشید و ماه
هوش مصنوعی: اگر آمرزش و بخشش در دسترس شما باشد، راز و اسرار شاه را تنها او بخوانید، نه خورشید و ماه.
مرا دخمه در شهرایران کنید
بری کاخ بهرام ویران کنید
هوش مصنوعی: مرا در گوشه‌ای از شهر ایران زندانی کنید تا کاخ بهرام ویران شود.
بسی رنج دیدم ز خاقان چین
ندیدم که یک روز کرد آفرین
هوش مصنوعی: من سختی‌های زیادی را از پادشاه چین تجربه کردم، اما هرگز ندیدم که یک روز او را ستایش کرده باشد.
نه این بود زان رنج پاداش من
که دیوی فرستد بپرخاش من
هوش مصنوعی: این طور نیست که پاداش زحمات من این باشد که دیوها به من حمله کنند و به من آسیب برسانند.
ولیکن همانا که او این سخن
اگر بشنود سر نداند ز بن
هوش مصنوعی: اما اگر او این سخن را بشنود، نمی‌تواند سر از ته آن بفهمد.
نبود این جز از کار ایرانیان
همی دیو بد رهنمون درمیان
هوش مصنوعی: این جمله به این معنا است که وجود این وضعیت ناشی از اقدامات و رفتارهای نادرست ایرانیان است که به نوعی این دیو یا شر را در زندگی آن‌ها هدایت می‌کند.
بفرمود پس تا بیامد دبیر
نویسد یکی نامه‌ای بر حریر
هوش مصنوعی: پس او دستور داد تا دبیر بیاید و نامه‌ای بر روی پارچه حریر بنویسد.
بگوید بخاقان که بهرام رفت
به زاری و خواری و بی‌کام رفت
هوش مصنوعی: بگوید که بهرام به حالتی اندوهناک و با شرمندگی و بدون برآورده شدن آرزوهایش رفت.
تو این ماندگان راز من یاددار
ز رنج و بد دشمن آزاد دار
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که من، این کسانی که هنوز مانده‌اند، را از دردها و بدی‌های دشمنان آزاد کنم.
که من با تو هرگز نکردم بدی
همی راستی جستم و بخردی
هوش مصنوعی: من هرگز به تو بدی نکردم و همیشه راستگو و باهوش بوده‌ام.
بسی پندها خواند بر خواهرش
ببر در گرفت آن گرامی سرش
هوش مصنوعی: او بارها نصیحت‌هایی را برای خواهرش خوانده بود، اما در نهایت آن شخص محترم و عزیز، دچار خشم و ناراحتی شد.
دهن بر بنا گوش خواهر نهاد
دو چشمش پر از خون شد و جان بداد
هوش مصنوعی: او دهانش را بر گوش خواهر گذاشت و چشمانش پر از اشک شد و جانش را از دست داد.
برو هر کسی زار بگریستند
به درد دل اندر همی‌زیستند
هوش مصنوعی: هر کس به خاطر دلی پر از درد، با غم و اندوه گریه کرد و در کنار هم مشکلات و سختی‌های خود را تحمل کردند.
همی خون خروشید خواهر ز درد
سخنهای او یک به یک یاد کرد
هوش مصنوعی: خواهر از شدت درد و اندوه به شدت گریه می‌کند و یکی یکی سخنان او را به خاطر می‌آورد.
ز تیمار او شد دلش به دونیم
یکی تنگ تابوت کردش ز سیم
هوش مصنوعی: دلش از نگرانی و غم او به شدت آشفته و ناراحت شده و برایش مثل یک تابوت کوچک تنگ و محدود شده است. او به خاطر این احساسات عمیق، تمام وجودش را در این وضعیت می‌بیند.
به دیبا بیاراست جنگی تنش
قصب کرد در زیر پیراهنش
هوش مصنوعی: در زیر پیراهنش، جنگی زینت یافته و به زیبایی آراسته شده است.
همی‌ریخت کافور گرد اندرش
بدین گونه برتا نهان شد سرش
هوش مصنوعی: کافور به طور پراکنده درون آن پاشیده شد و به این ترتیب، سرش به طرز عجیبی مخفی شد.
چنین است کار سرای سپنج
چودانی که ایدر نمانی مرنج
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک خانه‌ی ناپایدار است، اگر در این دنیا بمانیم، نباید از آن ناراحت و دلگیر باشیم.

حاشیه ها

1391/09/01 12:12
مهدی رفیعی

در مصرع"قلون بستد آن مهر و ت ازآن چو غرو "قید تازان باید چسبیده نوشته شود .

1391/09/01 12:12
مهدی رفیعی

مصرع " همان به آسمان شد که گردان سپهر " را باید جهت رعایت وزن اصلاح و به شکل " همان بآسمان شد که گردان سپهر " نوشت .

1391/09/01 12:12
مهدی رفیعی

در بیت " گر آموزش آید شما را ز شاه "
" جز او را مخوانید خورشد و ماه " در نسخه چاپ مسکو بجای" آموزش" آمرزش آمده که صحیح تر است