گنجور

بخش ۴۶

وزان روی بهرام شد تا به مرو
بیاراست لشکر چو پر تذرو
کس آمد به خاقان که از ترک و چین
ممان‌تا کس آید به ایران زمین
که آگاهی ما به خسرو برند
ورا زان سخن هدیهٔ نو برند
منادیگری کرد خاقان چین
که بی‌مهر ماکس به ایران زمین
شود تامیانش کنم بدو نیم
به یزدان که نفروشم او را به سیم
همی‌بود خراد برزین سه ماه
همی‌داشت این رازها را نگاه
به تنگی دل اندر قلون را بخواند
بران نامور جایگاهش نشاند
بدو گفت روزی که کس در جهان
ندارد دلی کش نباشد نهان
تو نان جو و ارزن و پوستین
فراوان به جستی ز هردر به چین
کنون خوردنیهات نان و بره
همان پوششت جامه‌های سره
چنان بود یک چند و اکنون چنین
چه نفرین شنیدی و چه آفرین
کنون روزگار تو بر سرگذشت
بسی روز و شب دیدی و کوه و دشت
یکی کار دارم تو را بیمناک
اگرتخت یابی اگر تیره خاک
ستانم یکی مهر خاقان چین
چنان رو که اندر نوردی زمین
به نزدیک بهرام باید شدن
به مروت فراوان بباید بدن
بپوشی همان پوستین سیاه
یکی کارد بستان و بنورد راه
نگه دار از آن ماه بهرام روز
برو تا در مرو گیتی فروز
وی آن روز را شوم دارد به فال
نگه داشتیم بسیار سال
نخواهد که انبوه باشد برش
به دیبای چینی بپوشد سرش
چنین گوی کز دخت خاقان پیام
رسانم برین مهتر شادکام
همان کارد در آستین برهنه
همی‌دار تا خواندت یک تنه
چو نزدیک چوبینه آیی فراز
چنین گوی کان دختر سرفراز
مرا گفت چون راز گویی بگوش
سخنها ز بیگانه مردم بپوش
چو گوید چه رازست با من بگوی
تو بشتاب و نزدیک بهرام پوی
بزن کارد و نافش سراسر بدر
وزان پس بجه گر بیابی گذر
هر آنکس که آواز او بشنود
ز پیش سهبد به آخر دود
یکی سوی فرش و یکی سوی گنج
نیاید ز کشتن بروی تو رنج
وگر خود کشندت جهاندیده‌ای
همه نیک و بدها پسندیده‌ای
همانا بتو کس نپردازدی
که با تو بدانگه بدی سازدی
گر ایدون که یابی زکشتن رها
جهان را خریدی و دادی بها
تو را شاه پرویز شهری دهد
همان از جهان نیز بهری دهد
چنین گفت با مرد دانا قلون
که اکنون بباید یکی رهنمون
همانا مرا سال بر صد رسید
به بیچارگی چند خواهم کشید
فدای تو بادا تن و جان من
به بیچارگی بر جهانبان من
چو بشنید خراد برزین دوید
ازان خانه تا پیش خاتون رسید
بدو گفت کامد گه آرزوی
بگویم تو را ای زن نیک خوی
ببند اندرند این دو کسهای من
سزد گرگشاده کنی پای من
یکی مهر بستان ز خاقان مرا
چنان دان که بخشیده‌ای جان مرا
بدو گفت خاتون که خفتست مست
مگر گل نهم از نگینش بدست
ز خراد برزین گل مهر خواست
به بالین مست آمد از حجره راست
گل اندر زمان برنگینش نهاد
بیامد بران مرد جوینده داد
بدو آفرین کرد مرد دبیر
بیامد سپرد آن بدین مرد پیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزان روی بهرام شد تا به مرو
بیاراست لشکر چو پر تذرو
هوش مصنوعی: و از آن طرف، بهرام به سمت مرو حرکت کرد و لشکرش را مانند غبار بر افراشت.
کس آمد به خاقان که از ترک و چین
ممان‌تا کس آید به ایران زمین
هوش مصنوعی: کسی به پادشاه نرسیده که بگوید از ترک‌ها و چینی‌ها به ایران زمین هجوم نیاورند.
که آگاهی ما به خسرو برند
ورا زان سخن هدیهٔ نو برند
هوش مصنوعی: آگاهی ما دربارهٔ خسرو را به او منتقل می‌کنند و از آن گفتگو، هدیه‌ای تازه به‌دست می‌آورند.
منادیگری کرد خاقان چین
که بی‌مهر ماکس به ایران زمین
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای از جانب امپراتور چین اعلام کرد که با نبود محبت ما، ایران در وضعیت بدی قرار دارد.
شود تامیانش کنم بدو نیم
به یزدان که نفروشم او را به سیم
هوش مصنوعی: اگر به او نیمه‌ای از خود را بدهم، به خدا قسم که او را به هیچ چیز حتی به طلا نمی‌فروشم.
همی‌بود خراد برزین سه ماه
همی‌داشت این رازها را نگاه
هوش مصنوعی: خراد برزین به مدت سه ماه این رازها را حفظ کرده بود.
به تنگی دل اندر قلون را بخواند
بران نامور جایگاهش نشاند
هوش مصنوعی: دل تنگ را به یاد آن نام‌آور می‌خواند و او را در جایگاهی رفیع قرار می‌دهد.
بدو گفت روزی که کس در جهان
ندارد دلی کش نباشد نهان
هوش مصنوعی: روزی به او گفتند که هیچ‌کس در این دنیا دلی ندارد که رازهایی را در خود پنهان کند.
تو نان جو و ارزن و پوستین
فراوان به جستی ز هردر به چین
هوش مصنوعی: تو به دنبال نان جو، ارزن و پشمینه هستی و از هر جا برای پیدا کردن آن‌ها تلاش می‌کنی.
کنون خوردنیهات نان و بره
همان پوششت جامه‌های سره
هوش مصنوعی: حالا خوراکی‌های تو نان و گوشت بره است و پوشش تو همان لباس‌های زیباست.
چنان بود یک چند و اکنون چنین
چه نفرین شنیدی و چه آفرین
هوش مصنوعی: مدتی به این شکل بود و اکنون این‌طور است. تو چه ناپسندهایی را شنیده‌ای و چه خوبی‌هایی را ستایش کرده‌ای؟
کنون روزگار تو بر سرگذشت
بسی روز و شب دیدی و کوه و دشت
هوش مصنوعی: اکنون وقت آن است که تو تجربه‌های زیادی از روزها و شب‌ها، کوه‌ها و دشت‌ها به دست آورده‌ای.
یکی کار دارم تو را بیمناک
اگرتخت یابی اگر تیره خاک
هوش مصنوعی: من کاری با تو دارم که اگر به خواب راحت بروی، ممکن است دلتنگی و اندوهی در انتظارت باشد.
ستانم یکی مهر خاقان چین
چنان رو که اندر نوردی زمین
هوش مصنوعی: من یک نشان از امپراتور چین می‌گیرم، مانند نشانی که در میدان نبرد زمین را می‌نوازد.
به نزدیک بهرام باید شدن
به مروت فراوان بباید بدن
هوش مصنوعی: برای نزدیک شدن به بهرام، باید به نوعی رفتار و مروت فراوانی را از خود نشان دهی.
بپوشی همان پوستین سیاه
یکی کارد بستان و بنورد راه
هوش مصنوعی: اگر پوستین سیاهی بپوشی، باید چاقویی برداری و در مسیر خود حرکت کنی.
نگه دار از آن ماه بهرام روز
برو تا در مرو گیتی فروز
هوش مصنوعی: مراقب آن ماه خوش فرم باش و به روشنی او در روز به مرو برو، تا جایی که روشنایی در جهان پخش شود.
وی آن روز را شوم دارد به فال
نگه داشتیم بسیار سال
هوش مصنوعی: وی آن روز را ناگوار می‌بیند که سال‌ها پیش به فال نگاه کردیم.
نخواهد که انبوه باشد برش
به دیبای چینی بپوشد سرش
هوش مصنوعی: او نمی‌خواهد که سرش زیر پوشش زیبا و گران‌قیمت چینی پنهان شود، بلکه به دنبال چیز دیگری است.
چنین گوی کز دخت خاقان پیام
رسانم برین مهتر شادکام
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که از دختر خاقان پیامی دارم برای این بزرگوار خوشبخت.
همان کارد در آستین برهنه
همی‌دار تا خواندت یک تنه
هوش مصنوعی: در آستین خود، کاردی پنهان کرده‌ای که ممکن است روزی از آن استفاده کنی، پس باید آماده‌باشی که به تنهایی با چالش‌ها روبرو شوی.
چو نزدیک چوبینه آیی فراز
چنین گوی کان دختر سرفراز
هوش مصنوعی: وقتی به چوبینه نزدیک می‌شوی، بالا بیا، و بگو که این دختر با افتخار است.
مرا گفت چون راز گویی بگوش
سخنها ز بیگانه مردم بپوش
هوش مصنوعی: به من گفت وقتی که رازی را نقل می‌کنی، حواست باشد که صحبت‌هایت را از دیگران پنهان کنی و به بیگانگان اطلاعاتی ندهی.
چو گوید چه رازست با من بگوی
تو بشتاب و نزدیک بهرام پوی
هوش مصنوعی: وقتی که او می‌گوید چه رازی با من داری، تو هم زود بگو و نزدیک به بهرام برو.
بزن کارد و نافش سراسر بدر
وزان پس بجه گر بیابی گذر
هوش مصنوعی: بزن چاقو و نافش را به طور کامل برش بزن، سپس اگر فرصتی پیدا کردی، به راه خود ادامه بده.
هر آنکس که آواز او بشنود
ز پیش سهبد به آخر دود
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای او را بشنود، از جلو فرمانده یا مقام بالا به عقب برمی‌گردد.
یکی سوی فرش و یکی سوی گنج
نیاید ز کشتن بروی تو رنج
هوش مصنوعی: یکی به سمت فرش و دیگری به سمت گنج می‌رود؛ اما نمی‌توان با کشتن دیگری، زحمتی برای تو به وجود آورد.
وگر خود کشندت جهاندیده‌ای
همه نیک و بدها پسندیده‌ای
هوش مصنوعی: اگر آدمی با دید باز و تجربه‌دار تو را به قتل برساند، بدان که تو همه خوبی‌ها و بدی‌ها را پذیرفته‌ای.
همانا بتو کس نپردازدی
که با تو بدانگه بدی سازدی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس با تو در آن زمان به خوبی رفتار نکرد، چون تو در آن لحظه بدی کردی.
گر ایدون که یابی زکشتن رها
جهان را خریدی و دادی بها
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از کشتن رهایی یابی، باید جهان را با ارزش خود خریداری کنی و بهایی برای آن بپردازی.
تو را شاه پرویز شهری دهد
همان از جهان نیز بهری دهد
هوش مصنوعی: تو را مانند شاه پرویز، شهری می‌دهد و از جهان نیز بهره‌ای به تو عطا می‌کند.
چنین گفت با مرد دانا قلون
که اکنون بباید یکی رهنمون
هوش مصنوعی: او به مردی دانا گفت که حالا نیاز به یک راهنما داریم.
همانا مرا سال بر صد رسید
به بیچارگی چند خواهم کشید
هوش مصنوعی: من به حقیقت به سن بالایی رسیده‌ام و بارهای زیادی از مشکلات و سختی‌ها را خواهم تحمل کرد.
فدای تو بادا تن و جان من
به بیچارگی بر جهانبان من
هوش مصنوعی: به خاطر تو، جان و بدنم فدای تو باشد، در حالی که من برای جهان، بیچاره و ناتوان هستم.
چو بشنید خراد برزین دوید
ازان خانه تا پیش خاتون رسید
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین صدای خر و پویایی را شنید، از آن خانه بیرون دوید و به سوی خاتون رفت.
بدو گفت کامد گه آرزوی
بگویم تو را ای زن نیک خوی
هوش مصنوعی: به او گفتم: زمان آن رسیده است که آرزوهایم را به تو بگویم، ای زن با اخلاق نیکو.
ببند اندرند این دو کسهای من
سزد گرگشاده کنی پای من
هوش مصنوعی: ببند این دو کس را که به من مربوطند، اگر پای من را باز کنی، مشکلی نخواهد بود.
یکی مهر بستان ز خاقان مرا
چنان دان که بخشیده‌ای جان مرا
هوش مصنوعی: یکی از خاقان (امپراتور) برای من هدیه‌ای فرستاده است که مانند جان من عزیز و باارزش است.
بدو گفت خاتون که خفتست مست
مگر گل نهم از نگینش بدست
هوش مصنوعی: خانم به او گفت که در حال خواب است، اما آیا نمی‌توانم گل را از نگین او بگیرم؟
ز خراد برزین گل مهر خواست
به بالین مست آمد از حجره راست
هوش مصنوعی: از دوران جوانی، گل عشق را در کنار سرم خواستم و حالا مست از شادی، از اتاقم خارج شدم.
گل اندر زمان برنگینش نهاد
بیامد بران مرد جوینده داد
هوش مصنوعی: گل به رنگ خود شکفته شد و بر آن مرد جوینده، اثر زیبایی و شادابی را برساند.
بدو آفرین کرد مرد دبیر
بیامد سپرد آن بدین مرد پیر
هوش مصنوعی: نویسنده توانایی‌های یک مرد دانا و بزرگ را ستایش می‌کند و می‌گوید که او به مردی که تجربه بیشتری دارد، دانش و مهارت‌هایش را عرضه می‌کند.

حاشیه ها

1392/09/30 10:11
کورش تیموری فر

در بیت :"بزن کارد و نافش سراسر بدر
وزان پس ب چه گر بیابی گذر"، درست آن است:"
"بزن کارد، نافش سراسر بدر / وزان پس به چَه گر بیابی گذر"
همچنین در مصرع :"همانا بتو کس نپردازی"، صحیح این است :"همانا بتو کس نپردازدی"