گنجور

بخش ۴۵

چو آگاهی آمد به شاه بزرگ
که از بیشه بیرون خرامید گرگ
سپاهی بیاورد بهرام گرد
که از آسمان روشنایی ببرد
به خراد برزین چنین گفت شاه
که بگزین برین کار بر چار ماه
یکی سوی خاقان بی‌مایه پوی
سخن هرچ دانی که باید بگوی
به ایران و نیران تو داناتری
همان بر زبان بر توانا‌تری
در گنج بگشاد و چندان گهر
بیاورد شمشیر و زرین کمر
که خراد برزین بران خیره ماند
همی در نهان نام یزدان بخواند
چو با هدیه‌ها راه چین بر گرفت
به جیحون یکی راه دیگر گرفت
چو نزدیک درگاه خاقان رسید
نگه کرد و گوینده‌ای برگزید
بدان تا بگوید که از نزد شاه
فرستاده آمد بدین بارگاه
چو بشنید خاقان بیاراست گاه
بفرمود تا برگشادند راه
فرستاده آمد به تنگی فراز
زبان کرد کوتاه و بردش نماز
بدو گفت هرگه که فرمان دهی
به گفتن زبان بر گشاید رهی
بدو گفت خاقان به شیرین زبان
دل مردم پیر گردد جوان
بگو آن سخن‌ها که سود اندروست
سخن گفت مغز‌ست و ناگفته پوست
چو خراد برزین شنید آن سخن
به‌یاد آمدش کینهای کهن
نخست آفرین کرد بر کردگار
توانا دانندهٔ روزگار
که چرخ و مکان و زمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
همان چرخ گردندهٔ بی ستون
چرا نه به فرمان او در نه چون
بدان آفرین کو جهان آفرید
بلند آسمان و زمین گسترید
توانا و دانا و دارنده اوست
سپهر و زمین را نگارنده اوست
به چرخ اندرون آفتاب آفرید
شب و روز و آرام و خواب آفرید
توانایی اوراست ما بنده‌ایم
همه راستیهاش گوینده‌ایم
یکی را دهد تاج و تخت بلند
یکی را کند بنده و مستمند
نه با اینش مهر و نه با آنش کین
نداند کس این جز جهان‌آفرین
که یک سر همه خاک را زاده‌ایم
به بیچاره تن مرگ را داده‌ایم
نخست اندر آیم ز جم برین
جهاندار طهمورث بافرین
چنین هم برو تاسر کی قباد
همان نامداران که داریم یاد
برین هم نشان تا به اسفندیار
چو کیخسرو و رستم نامدار
ز گیتی یکی دخمه شان بود بهر
چشیدند بر جای تریاک زهر
کنون شاه ایران به‌تن خویش تست
همه شاد و غمگین به کم بیش تست
به هنگام شاهان با آفرین
پدر مادرش بود خاقان چین
بدین روز پیوند ما تازه گشت
همه کار بر دیگر اندازه گشت
ز پیروزگر آفرین بر تو باد
سر نامداران زمین تو باد
همی‌گفت و خاقان بدو داده گوش
چنین گفت کای مرد دانش فروش
به ایران اگر نیز چون تو کسست
ستاینده آسمان او بسست
بران گاه جایی بپرداختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
به فرمان او هدیه‌ها پیش برد
یکایک به گنج‌ور او برشمرد
بدو گفت خاقان که بی‌خواسته
مبادی تو اندر جهان کاسته
گر از من پذیرفت خواهی تو چیز
بگو تا پذیرم من آن چیز نیز
وگر نه ز هدیه تو روشن‌تری
به دانندگان جهان افسری
یکی جای خرم بپرداختند
ز هر گونه‌ای جامه‌ها ساختند
به خوان و شکار و به بزم و به می
به نزدیک خاقان بدی نیک پی
همی‌جست و روزیش جایی بیافت
به مردی به گفتارش اندر شتافت
همی‌گفت بهرام بدگوهر است
از آهرمن بد‌کنش بدتر است
فروشد جهاندیدگان را به چیز
که آن چیز گفتن نیرزد پشیز
ورا هرمز تاجور برکشید
به ارجش ز خورشید برتر کشید
ندانست کس در جهان نام اوی
ز گیتی بر آمد همه کام اوی
اگر با تو بسیار خوبی کند
به فرجام پیمان تو بشکند
چنان هم که با شاه ایران شکست
نه خسرو پرست و نه یزدان پرست
گر او را فرستی به نزدیک شاه
سر شاه ایران بر آری به ماه
ازان پس همه چین و ایران تو راست
نشستن‌گه آنجا کنی کت هواست
چو خاقان شنید این سخن خیره شد
دو چشمش ز گفتار او تیره شد
بدو گفت زین سان سخن‌ها مگوی
که تیره کنی نزد ما آب روی
نیم من بداندیش و پیمان‌شکن
که پیمان شکن خاک یابد کفن
چو بشنید خراد برزین سخن
بدانست کان کار او شد کهن
که بهرام دادش به ایران امید
سخن گفتن من شود باد و بید
چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت
همی‌جست تا کیست نزدیک اوی
که روشن کند جان تاریک اوی
یکی کدخدایی به‌دست آمدش
همان نیز با او نشست آمدش
سخن‌های خسرو بدو یاد کرد
دل مرد بی‌تن بدان شاد کرد
بدو گفت خاتون مرا دستگیر
بود تا شوم بر درش بر دبیر
چنین گفت با چاره‌گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای
که بهرام چوبینه داماد اوست
و زویست بهرام را مغز و پوست
تو مردی دبیری‌، یکی چاره ساز
وزین نیز بر باد مگشای راز
چو خراد برزین شنید این سخن
نه سر دید پیمان او را نه بن
یکی ترک بد پیر نامش قلون
که ترکان ورا داشتندی زبون
همه پوستین بود پوشیدنش
ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش
کسی را فرستاد و او را بخواند
بران نامور جایگاهش نشاند
مر او را درم داد و دینار داد
همان پوشش و خورد بسیار داد
چو بر خوان نشستی ورا خواندی
بر نامدارانش بنشاندی
پر‌اندیشه بد مرد بسیاردان
شکیبا دل و زیرک و کاردان
وزان روی با کدخدای سرای
ز خاتون چینی همی‌گفت رای
همان پیش خاقان به روز و به شب
چو رفتی همی‌داشتی بسته لب
چنین گفت با مهتر آن مرد پیر
که چون تو سرافراز مردی دبیر
اگر در پزشکیت بهره بدی
وگر نامت از دور شهره بدی
یکی تاج نو بودیی بر سرش
به ویژه که بیمار شد دخترش
بدو گفت کاین دانشم نیز هست
چو گویی بسایم برین کار دست
بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نوآمد به جای
بدو گفت شادان زی و نوش خور
بیارش‌، مخار اندرین کار سر
بیامد به خراد برزین بگفت
که این راز باید که داری نهفت
برو پیش او نام خود را مگوی
پزشکی کن از خویشتن تازه‌روی
به نزدیک خاتون شد آن چاره‌گر
تبه دید بیمار او را جگر
بفرمود تا آب نار آورند
همان ترهٔ جویبار آورند
کجا تره گر کاسنی خواندش
تبش خواست کز مغز بنشاندش
به فرمان یزدان چو شد هفت روز
شد آن دخت چون ماه گیتی‌فروز
بیاورد دینار خاتون ز گنج
یکی بدره و تای زربفت پنج
بدو گفت کاین ناسزاوار چیز
بگیر و بخواه آنچ بایدت نیز
چنین داد پاسخ که این را بدار
بخواهم هر آنگه که آید به کار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگاهی آمد به شاه بزرگ
که از بیشه بیرون خرامید گرگ
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه بزرگ از حضور گرگ در جنگل باخبر شد، متوجه شد که آن حیوان به آرامی از جنگل خارج می‌شود.
سپاهی بیاورد بهرام گرد
که از آسمان روشنایی ببرد
هوش مصنوعی: بهرام سپاهی را به همراه آورد که نور و روشنی را از آسمان به زمین بیاورد.
به خراد برزین چنین گفت شاه
که بگزین برین کار بر چار ماه
هوش مصنوعی: شاه به برزین گفت که در این کار باید تصمیم بگیری و انتخابی در این چهار ماه داشته باشی.
یکی سوی خاقان بی‌مایه پوی
سخن هرچ دانی که باید بگوی
هوش مصنوعی: یکی به سمت پادشاه بی‌اعتبار می‌رود و هرچه می‌داند باید بگوید.
به ایران و نیران تو داناتری
همان بر زبان بر توانا‌تری
هوش مصنوعی: تو درباره ایران و نیران (شاید اشاره به سرزمین‌های ایران) اطلاعات بیشتری داری و به همین خاطر به خوبی می‌توانی درباره آن‌ها صحبت کنی.
در گنج بگشاد و چندان گهر
بیاورد شمشیر و زرین کمر
هوش مصنوعی: در گنج را گشود و مقدار زیادی جواهر به‌همراه آورد، همچنین شمشیر و کمربند طلایی نیز داشت.
که خراد برزین بران خیره ماند
همی در نهان نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: مرد خردمند و باهوش در میان چالش‌ها و دشواری‌ها، در سکوت و در دل به یاد خداوند بزرگ و نام او هست.
چو با هدیه‌ها راه چین بر گرفت
به جیحون یکی راه دیگر گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که هدایا و تحفه‌ها به سمت چین می‌روند، در کنار آن جیحون نیز یک مسیر دیگری انتخاب می‌کند.
چو نزدیک درگاه خاقان رسید
نگه کرد و گوینده‌ای برگزید
هوش مصنوعی: زمانی که به درگاه پادشاه نزدیک شد، نگاهی انداخت و فردی را برای صحبت کردن برگزید.
بدان تا بگوید که از نزد شاه
فرستاده آمد بدین بارگاه
هوش مصنوعی: بدان که این پیام از طرف شاه به این مکان ارسال شده است.
چو بشنید خاقان بیاراست گاه
بفرمود تا برگشادند راه
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان خبر را شنید، مکان را آراسته کرد و فرمان داد تا راه را باز کنند.
فرستاده آمد به تنگی فراز
زبان کرد کوتاه و بردش نماز
هوش مصنوعی: پیام‌آور آمد و در بلندی‌ها به زبان اختصار صحبت کرد و او را به نماز دعوت کرد.
بدو گفت هرگه که فرمان دهی
به گفتن زبان بر گشاید رهی
هوش مصنوعی: او به او گفت: هر بار که فرمان بدهی، زبانش را می‌گشاید و سخن می‌گوید.
بدو گفت خاقان به شیرین زبان
دل مردم پیر گردد جوان
هوش مصنوعی: خاقان به شیرین گفت: دل مردم با کلام دلنشین جوان می‌شود.
بگو آن سخن‌ها که سود اندروست
سخن گفت مغز‌ست و ناگفته پوست
هوش مصنوعی: بگو آن حرف‌هایی را که فایده دارند، زیرا گفته‌های عمیق و با معنی از جوهر وجود انسان سرچشمه می‌گیرد و حرف‌های سطحی و بی‌محتوا فقط ظاهر و پوسته‌­اند.
چو خراد برزین شنید آن سخن
به‌یاد آمدش کینهای کهن
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین آن سخن را شنید، یاد کینه‌های قدیمی‌اش افتاد.
نخست آفرین کرد بر کردگار
توانا دانندهٔ روزگار
هوش مصنوعی: ابتدا بر خالق نیرومند و دانای زمان ستایش می‌فرستم.
که چرخ و مکان و زمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
هوش مصنوعی: خداوند، قدرتی را ایجاد کرده که زمان و مکان را به وجود آورد و در کنار آن، توانایی و ناتوانی را نیز خلق کرد.
همان چرخ گردندهٔ بی ستون
چرا نه به فرمان او در نه چون
هوش مصنوعی: چرا این چرخ گردون که بدون ستون می‌چرخد، به فرمان او نمی‌چرخد؟
بدان آفرین کو جهان آفرید
بلند آسمان و زمین گسترید
هوش مصنوعی: بدان که خالق و آفریننده‌ای وجود دارد که به وسیع‌ترین شکل ممکن، آسمان و زمین را خلق کرده و گسترش داده است.
توانا و دانا و دارنده اوست
سپهر و زمین را نگارنده اوست
هوش مصنوعی: قادر و دانا و صاحب قدرت اوست؛ آسمان و زمین نیز با نظارت او شکل گرفته‌اند.
به چرخ اندرون آفتاب آفرید
شب و روز و آرام و خواب آفرید
هوش مصنوعی: در گردونه زمان، خورشید شب و روز را پدید آورد و همچنین آسایش و خواب را خلق کرد.
توانایی اوراست ما بنده‌ایم
همه راستیهاش گوینده‌ایم
هوش مصنوعی: او قدرتی دارد که ما همه به او وابسته‌ایم و حقیقت را فقط او بیان می‌کند.
یکی را دهد تاج و تخت بلند
یکی را کند بنده و مستمند
هوش مصنوعی: خداوند به برخی افراد مقام و جایگاه بلند می‌دهد و برخی دیگر را در شرایط سخت و نیازمند قرار می‌دهد.
نه با اینش مهر و نه با آنش کین
نداند کس این جز جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌داند که نه محبت از این طرف است و نه دشمنی از آن طرف، جز خالق جهان.
که یک سر همه خاک را زاده‌ایم
به بیچاره تن مرگ را داده‌ایم
هوش مصنوعی: ما همه از خاک به وجود آمده‌ایم و در نهایت، بدنمان را به مرگ تحویل داده‌ایم.
نخست اندر آیم ز جم برین
جهاندار طهمورث بافرین
هوش مصنوعی: ابتدا وارد می‌شوم از دنیای جم، نزد پادشاه این جهان، طهمورث، که با قدرت و عظمت است.
چنین هم برو تاسر کی قباد
همان نامداران که داریم یاد
هوش مصنوعی: به همین شکل ادامه بده تا زمانی که قباد و نامداران بزرگ دیگر به یاد ما بیفتند و در خاطر ما باقی بمانند.
برین هم نشان تا به اسفندیار
چو کیخسرو و رستم نامدار
هوش مصنوعی: اینجا نشانی است تا به اسفندیار برساند، همانند کیخسرو و رستم که هر دو مشهور و برجسته هستند.
ز گیتی یکی دخمه شان بود بهر
چشیدند بر جای تریاک زهر
هوش مصنوعی: در دنیا یک پناهگاه وجود دارد که برای امتحان کردن تلخی و زهر زندگی به وجود آمده است.
کنون شاه ایران به‌تن خویش تست
همه شاد و غمگین به کم بیش تست
هوش مصنوعی: هم‌اکنون، شاه ایران بر روی خودت است و تو دلیل شادی و غم همه هستی، با کمی کم یا زیاد.
به هنگام شاهان با آفرین
پدر مادرش بود خاقان چین
هوش مصنوعی: در زمان پادشاهان، پدر و مادرش به او افتخار می‌کردند که او فرمانروای چین شده است.
بدین روز پیوند ما تازه گشت
همه کار بر دیگر اندازه گشت
هوش مصنوعی: این روز پیوند میان ما نو و تازه شده است و همه چیز بر اساس اندازه و حال جدید تغییر کرده است.
ز پیروزگر آفرین بر تو باد
سر نامداران زمین تو باد
هوش مصنوعی: ای کاش تو را ستایش کنم، ای سرآمد رزمندگان زمین که بر پیروزی‌ها افزوده‌ای.
همی‌گفت و خاقان بدو داده گوش
چنین گفت کای مرد دانش فروش
هوش مصنوعی: او داشت صحبت می‌کرد و فرمانروا به او گوش می‌داد. سپس گفت: ای مردی که علم و دانش را به دیگران می‌فروشی، تو چه می‌گویی؟
به ایران اگر نیز چون تو کسست
ستاینده آسمان او بسست
هوش مصنوعی: اگر ایران نیز مانند تو با شکوه و ستوده باشد، آسمان او همیشه در ستایش است.
بران گاه جایی بپرداختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
هوش مصنوعی: او در یک زمان خاص، جایی را به خود اختصاص داد و در نزدیکی خود آن مکان را ساماندهی کرد.
به فرمان او هدیه‌ها پیش برد
یکایک به گنج‌ور او برشمرد
هوش مصنوعی: به دستور او، هدایا یکی یکی به خزانه‌دار او تقدیم شد و او آن‌ها را یک به یک بررسی کرد.
بدو گفت خاقان که بی‌خواسته
مبادی تو اندر جهان کاسته
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت که تو به طور غیرارادی باعث شده‌ای که اصول و قواعد تو در دنیا کاهش یابد.
گر از من پذیرفت خواهی تو چیز
بگو تا پذیرم من آن چیز نیز
هوش مصنوعی: اگر تو خواسته‌ام را بپذیری، هر چیزی که بگویی من هم آن چیز را می‌پذیرم.
وگر نه ز هدیه تو روشن‌تری
به دانندگان جهان افسری
هوش مصنوعی: اگر هدیه تو مانند نور است، پس برای کسانی که در جهان آگاهی دارند، روشن‌تر از این هدیه نخواهد بود.
یکی جای خرم بپرداختند
ز هر گونه‌ای جامه‌ها ساختند
هوش مصنوعی: در مکانی شاد و خوشحال، از هر نوع پارچه و لباسی تهیه کردند.
به خوان و شکار و به بزم و به می
به نزدیک خاقان بدی نیک پی
هوش مصنوعی: بخوان و شکار کن و ببر و به می (شراب) نزدیک شو، که این کارها در نزد خاقان (پادشاه) نیکوست.
همی‌جست و روزیش جایی بیافت
به مردی به گفتارش اندر شتافت
هوش مصنوعی: او در تلاش بود و در حین جستجو به جایگاه و روزی رسید که با مردی روبرو شد و به صحبت کردن با او پرداخت.
همی‌گفت بهرام بدگوهر است
از آهرمن بد‌کنش بدتر است
هوش مصنوعی: بهرام می‌گفت که انسان بدسرشت از رفتار بد شیطان بدتر است.
فروشد جهاندیدگان را به چیز
که آن چیز گفتن نیرزد پشیز
هوش مصنوعی: افراد با بصیرت و دانا، برای چیزی که ارزش گفتن ندارد، به هیچ قیمتی خود را فریب نمی‌دهند.
ورا هرمز تاجور برکشید
به ارجش ز خورشید برتر کشید
هوش مصنوعی: هورمز، تاجی بر سر گذاشت که برتر از خورشید بود و درخشش او به قدری زیاد بود که می‌توانست نوری فراتر از این نور را به نمایش بگذارد.
ندانست کس در جهان نام اوی
ز گیتی بر آمد همه کام اوی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در جهان نام او را نمی‌دانست، اما همه آرزوها و خواسته‌ها از دنیا به خاطر او به وجود آمده‌اند.
اگر با تو بسیار خوبی کند
به فرجام پیمان تو بشکند
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو بسیار خوبی کند، در نهایت ممکن است پیمان و وعده‌اش را بشکند.
چنان هم که با شاه ایران شکست
نه خسرو پرست و نه یزدان پرست
هوش مصنوعی: اگر به این گونه با شاه ایران شکست بخورد، نه کسی به عشق خسرو وفادار است و نه کسی به پرستش یزدان.
گر او را فرستی به نزدیک شاه
سر شاه ایران بر آری به ماه
هوش مصنوعی: اگر او را به نزد شاه بفرستی، سر شاه ایران را به ماه منتقل خواهی کرد.
ازان پس همه چین و ایران تو راست
نشستن‌گه آنجا کنی کت هواست
هوش مصنوعی: بعد از آن، همه‌ی سرزمین‌های چین و ایران به تو تعلق خواهند داشت، زمانی که آنجا تصمیم بگیری و خواسته‌ی خود را به فعل درآوری.
چو خاقان شنید این سخن خیره شد
دو چشمش ز گفتار او تیره شد
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان این صحبت را شنید، از حیرت مات و مبهوت شد و چشمانش به خاطر آنچه شنیده بود، تار و تیره گردید.
بدو گفت زین سان سخن‌ها مگوی
که تیره کنی نزد ما آب روی
هوش مصنوعی: به او گفت: این‌گونه حرف‌ها را نزن که چهره‌ات را در نظر ما تیره و ناپسند می‌کنی.
نیم من بداندیش و پیمان‌شکن
که پیمان شکن خاک یابد کفن
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از من بدگمان و پیمان‌شکن است و کسی که به عهد و پیمان خود وفا نکند، سرانجام به خاک سپرده می‌شود.
چو بشنید خراد برزین سخن
بدانست کان کار او شد کهن
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین سخنان را شنید، متوجه شد که آن کار به گذشته برمی‌گردد.
که بهرام دادش به ایران امید
سخن گفتن من شود باد و بید
هوش مصنوعی: بهرام به ایرانیان امید داد که حرف زدن من مانند باد و بید باشد.
چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که امید خاقان از بین رفت و اوضاع او خراب شد، به سوی خاتون، در جستجوی کمک و یاری رفت.
همی‌جست تا کیست نزدیک اوی
که روشن کند جان تاریک اوی
هوش مصنوعی: کسی به دنبال کسی است که بتواند نور و روشنی به روح تاریک او ببخشد.
یکی کدخدایی به‌دست آمدش
همان نیز با او نشست آمدش
هوش مصنوعی: شخصی که در مسیر خداشناسی و تقرب به خداوند موفق شده، با خود آن صفات و ویژگی‌ها را همراه دارد و در همان حال نیز با خداوند مرتبط است.
سخن‌های خسرو بدو یاد کرد
دل مرد بی‌تن بدان شاد کرد
هوش مصنوعی: سخنانی که خسرو به او گفت، دل مرد را شاد کرد و او را از غم و اندوه رهایی بخشید.
بدو گفت خاتون مرا دستگیر
بود تا شوم بر درش بر دبیر
هوش مصنوعی: زنم به او گفت که من علاقه‌مند به او هستم و می‌خواهم به در خانه‌اش بیایم و با او دیدار کنم.
چنین گفت با چاره‌گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای
هوش مصنوعی: کدخدای با درایت گفت که آرزوهای انسان هرگز به راحتی محقق نخواهد شد و باید به دنبال تدبیر و چاره باشیم.
که بهرام چوبینه داماد اوست
و زویست بهرام را مغز و پوست
هوش مصنوعی: بهرام چوبینه، داماد اوست و به خاطر او، مغز و پوست بهرام نیز تحت تأثیر قرار گرفته است.
تو مردی دبیری‌، یکی چاره ساز
وزین نیز بر باد مگشای راز
هوش مصنوعی: تو شخصی هستی که با تدبیر می‌توانی مشکلات را حل کنی، اما نباید رازهایت را بیهوده فاش کنی.
چو خراد برزین شنید این سخن
نه سر دید پیمان او را نه بن
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین این حرف را شنید، نه سر پیمان او را دید و نه نشانه‌ای از آن.
یکی ترک بد پیر نامش قلون
که ترکان ورا داشتندی زبون
هوش مصنوعی: در گذشته، یک مرد ترک بود به نام قلون که ترک‌ها به او احترام می‌گذاشتند و زبانشان از او می‌گشت.
همه پوستین بود پوشیدنش
ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش
هوش مصنوعی: پوشیدن همه چیز مانند پوستین است، اما خوردن آن بد مزه و بی‌کیفیت است، مثل کشک و ارزن.
کسی را فرستاد و او را بخواند
بران نامور جایگاهش نشاند
هوش مصنوعی: شخصی را به جایی فرستادند تا دیگران او را بخوانند و به احترامش، در آن مکان جایگاه ویژه‌ای برایش در نظر گرفتند.
مر او را درم داد و دینار داد
همان پوشش و خورد بسیار داد
هوش مصنوعی: او به او درم و دینار داد و از همان پوشش و غذاهای زیاد بهره‌مندش کرد.
چو بر خوان نشستی ورا خواندی
بر نامدارانش بنشاندی
هوش مصنوعی: وقتی بر سفره نشستی و او را دعوت کردی، بر بزرگان و نامداران نیز جای دادی.
پر‌اندیشه بد مرد بسیاردان
شکیبا دل و زیرک و کاردان
هوش مصنوعی: مرد اندیشمند و دانا، صبوری و زکاوتش را به کار می‌برد و با تدبیر و مهارت زندگی می‌کند.
وزان روی با کدخدای سرای
ز خاتون چینی همی‌گفت رای
هوش مصنوعی: او از آن چهره زیبا با رئیس ده درباره زنی چینی صحبت می‌کرد و نظرش را بیان می‌کرد.
همان پیش خاقان به روز و به شب
چو رفتی همی‌داشتی بسته لب
هوش مصنوعی: هر زمان که به درگاه پادشاه می‌رفتی، در روز و شب، همیشه سکوت می‌کردی و حرفی نمی‌زدی.
چنین گفت با مهتر آن مرد پیر
که چون تو سرافراز مردی دبیر
هوش مصنوعی: مرد پیر به رئیسی گفت که تو فردی با افتخار و آگاه هستی.
اگر در پزشکیت بهره بدی
وگر نامت از دور شهره بدی
هوش مصنوعی: اگر در کار پزشکی مهارت خوبی داشته باشی، یا اینکه نامت در میان مردم معروف و مشهور باشد، کسی به تو احترام می‌گذارد.
یکی تاج نو بودیی بر سرش
به ویژه که بیمار شد دخترش
هوش مصنوعی: مردی تاجی نو بر سر داشت، اما به خاطر بیماری دخترش، حال و روزش تغییر کرده بود.
بدو گفت کاین دانشم نیز هست
چو گویی بسایم برین کار دست
هوش مصنوعی: او به او گفت که این دانش من هم وجود دارد، اگر می‌گویی می‌توانم بر روی این کار دست بگذارم.
بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نوآمد به جای
هوش مصنوعی: دامن به دوان پیش بانوی بزرگ آوردند مردی که دانا و پزشک ماهری بود و به خانه آنها آمده بود.
بدو گفت شادان زی و نوش خور
بیارش‌، مخار اندرین کار سر
هوش مصنوعی: به او گفتند: با شادی زندگی کن و از خوشی‌ها بهره‌مند شو. در این کار خود را مضطرب نکن.
بیامد به خراد برزین بگفت
که این راز باید که داری نهفت
هوش مصنوعی: خراد برزین آمد و گفت که این راز را باید در دل نگهداری و پنهان نگه‌داری.
برو پیش او نام خود را مگوی
پزشکی کن از خویشتن تازه‌روی
هوش مصنوعی: به او نزدیک شو و نام خود را فاش نکن، بلکه به گونه‌ای عمل کن که انگار تازه‌واردی.
به نزدیک خاتون شد آن چاره‌گر
تبه دید بیمار او را جگر
هوش مصنوعی: آن دکتر که چاره‌ساز بود، به نزد خانم رسید و در حالتی نگران، دید که بیمار او بسیار رنجوری است.
بفرمود تا آب نار آورند
همان ترهٔ جویبار آورند
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا آب شیرین بیاورند و همین‌طور سبزی تازه از کنار جوی آب.
کجا تره گر کاسنی خواندش
تبش خواست کز مغز بنشاندش
هوش مصنوعی: کجا می‌توان یافت که کسی به خاطر عجز و ناتوانی دیگری را تحقیر کند و بخواهد او را از ریشه و بنیادش ساقط کند؟
به فرمان یزدان چو شد هفت روز
شد آن دخت چون ماه گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: به دستور خداوند، پس از گذشت هفت روز، آن دختر مانند ماهی درخشان و نورانی شد.
بیاورد دینار خاتون ز گنج
یکی بدره و تای زربفت پنج
هوش مصنوعی: خانم دینار، از گنج خودش یک کیسه پر از سکه و پنج تای زربفت آورده است.
بدو گفت کاین ناسزاوار چیز
بگیر و بخواه آنچ بایدت نیز
هوش مصنوعی: او به او گفت: این چیز ناپسند را بپذیر و درخواست کن آنچه را که به آن نیاز داری.
چنین داد پاسخ که این را بدار
بخواهم هر آنگه که آید به کار
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که این موضوع را نگه‌دارم تا هر زمانی که به کارم بیاید، استفاده کنم.