گنجور

بخش ۴۲

چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه
شب تیره بفشاند گرد سیاه
پراکنده گشتند و مستان شدند
وز آنجای هرکس به ایوان شدند
چو پیداشد آن فرخورشید زرد
به پیچید زلف شب لاژورد
قژ آگند پوشید بهرام گرد
گرامی تنش را به یزدان سپرد
کمند و کمان برد و شش چوبه تیر
یکی نیزه دو شاخ نخچیرگیر
چوآمد به نزدیک آن برزکوه
بفرمود تا بازگردد گروه
بران شیر کپی چو نزدیک شد
تو گفتی برو کوه تاریک شد
میان اندارن کوه خارا ببست
بخم کمند از بر زین نشست
کمان را بمالید وبر زه نهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد باد
چو بر اژدها برشدی موی‌تر
نبودی برو تیر کس کارگر
شد آن شیر کپی به چشمه درون
به غلتید و برخاست و آمد برون
بغرید و بر زد بران سنگ دست
همی آتش از کوه خارا بجست
کمان را بمالید بهرام گرد
به تیر از هوا روشنایی ببرد
خدنگی بینداخت شیر دلیر
برشیر کپی شد از جنگ سیر
دگر تیر بهرام زد بر سرش
فرو ریخت چون آب خون ازبرش
سیوم تیر و چارم بزد بر دهانش
که بردوخت برهم دهان و زبانش
به پنجم بزد تیر بر چنگ اوی
همی‌دید نیروی و آهنگ اوی
بهشتم میانش گشاد از کمند
بجست از بر کوهسار بلند
بزد نیزه‌ای بر میان دده
که شد سنگ خارا به خون آژده
وزان پس بشمشیر یازید مرد
تن اژدها را به دونیم کرد
سر از تن جدا کند و بفگند خوار
ازان پس فرود آمد از کوهسار
ازان بیشه خاقان و خاتون برفت
دمان و دنان تا برکوه تفت
خروشی برآمد ز گردان چین
کز آواز گفتی بلرزد زمین
به بهرام برآفرین خواندند
بسی گوهر و زر برافشاندند
چو خاتون بشد دست او بوس داد
برفتند گردان فرخ نژاد
همه هم زبان آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
گرفتش سپهدار چین در کنار
وزان پس ورا خواندی شهریار
چو خاقان چینی به ایوان رسید
فرستاده‌ای مهربان برگزید
فرستاد ده بدره گنجی درم
همان بدره و برده از بیش و کم
که رو پیش بهرام جنگی بگوی
که نزدیک ما یافتی آب روی
پس پردهٔ ما یکی دخترست
که بر تارک اختران افسرست
کنون گر بخواهی ز من دخترم
سپارم بتو لشکر و کشورم
بدو گفت بهرام کاری رواست
جهاندار بر بندگان پادشاست
به بهرام داد آن زمان دخترش
به فرمان او شد همه کشورش
بفرمود تا پیش او شد دبیر
نوشتند منشور نو بر حریر
بدو گفت هرکس کز ایران سرست
ببخشش نگر تا کرا در خورست
بر آیین چین خلعت آراستند
فراوان کلاه و کمر خواستند
جزاز داد و خورد شکارش نبود
غم گردش روزگارش نبود
بزرگان چینی و گردنکشان
ز بهرام یل داشتندی نشان
همه چین همی‌گفت ما بنده‌ایم
ز بهر تو اندر جهان زنده‌ایم
همی‌خورد بهرام و بخشید چیز
برو بر بسی آفرین بود نیز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه
شب تیره بفشاند گرد سیاه
هوش مصنوعی: وقتی که ماه در آسمان نمایان می‌شود، نورش در شب تار را روشن می‌کند و سپیدی‌اش را بر تن شب تیره می‌پاشد.
پراکنده گشتند و مستان شدند
وز آنجای هرکس به ایوان شدند
هوش مصنوعی: آنها به طور پراکنده شدند و سپس به حالتی مست و شاداب درآمدند و از آنجا هر یک به سمت ایوان‌ها و مکان‌های مختلف رفتند.
چو پیداشد آن فرخورشید زرد
به پیچید زلف شب لاژورد
هوش مصنوعی: وقتی صبحگاهان آفتاب زرد طلوع کرد، زلف شب آبی را دور خود پیچید.
قژ آگند پوشید بهرام گرد
گرامی تنش را به یزدان سپرد
هوش مصنوعی: بهرام، با شکوه و عظمت، لباس زیبایی به تن دارد و جانش را به خداوند تسلیم کرده است.
کمند و کمان برد و شش چوبه تیر
یکی نیزه دو شاخ نخچیرگیر
هوش مصنوعی: او با خود کمند و کمان و شش تیر به همراه دارد و همچنین یک نیزه با دو شاخه برای شکار.
چوآمد به نزدیک آن برزکوه
بفرمود تا بازگردد گروه
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزد آن کوه بزرگ رسید، دستور داد تا گروه بازگردند.
بران شیر کپی چو نزدیک شد
تو گفتی برو کوه تاریک شد
هوش مصنوعی: وقتی که شیر به کپی نزدیک شد، گویی به او گفتی که به طرف کوه برو، و در نتیجه آن، کوه در سایه‌ای تاریک فرو رفت.
میان اندارن کوه خارا ببست
بخم کمند از بر زین نشست
هوش مصنوعی: در دل کوه‌های سخت و سنگی، دامنی از کمند (طناب) برافراشته شد و شخصی با سرافرازی بر زین نشسته است.
کمان را بمالید وبر زه نهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد باد
هوش مصنوعی: کمان را کشید و تیر را روی زه گذاشت، باد از سوی خداوند نیکی را به آن عطا کرد.
چو بر اژدها برشدی موی‌تر
نبودی برو تیر کس کارگر
هوش مصنوعی: وقتی بر اژدها سوار شوی، با موهای خیس نمی‌توانی بر او تیر بیندازی؛ یعنی در شرایط سخت و دشوار، کارها به‌راحتی پیش نمی‌رود و باید آمادگی‌های لازم را داشته باشی.
شد آن شیر کپی به چشمه درون
به غلتید و برخاست و آمد برون
هوش مصنوعی: او که شجاعت و قدرتش مانند شیر است، در چشمه‌ای غلتید و پس از شستشو دوباره بیرون آمد.
بغرید و بر زد بران سنگ دست
همی آتش از کوه خارا بجست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به صدا درآمد و به کوه سنگی ضربه زد، به طوری که آتش از دل کوه بیرون جهید.
کمان را بمالید بهرام گرد
به تیر از هوا روشنایی ببرد
هوش مصنوعی: بهرام، کمان را به آرامی کشیده و تیر را از هوا پرتاب کرد، به طوری که نور و روشنی را با خود برد.
خدنگی بینداخت شیر دلیر
برشیر کپی شد از جنگ سیر
هوش مصنوعی: یک تیرانداز شجاع، تیرش را به هدفی محکم می‌زند و حالتی از نبرد را به وجود می‌آورد.
دگر تیر بهرام زد بر سرش
فرو ریخت چون آب خون ازبرش
هوش مصنوعی: شخص دیگری نیز به او لطمه‌ای زد و موجب شد که او مانند آبی که از زخم ریخته می‌شود، سقوط کند.
سیوم تیر و چارم بزد بر دهانش
که بردوخت برهم دهان و زبانش
هوش مصنوعی: سومین تیر را به دهانش زد و چهارمش هم آمد و به خاطر آن دو، دهان و زبانش را برهم دوخت.
به پنجم بزد تیر بر چنگ اوی
همی‌دید نیروی و آهنگ اوی
هوش مصنوعی: او به تارهای ساز او تیر می‌زند و قدرت و آهنگ موسیقی‌اش را مشاهده می‌کند.
بهشتم میانش گشاد از کمند
بجست از بر کوهسار بلند
هوش مصنوعی: بهشت او با وسعت و آزادی خود از دامن کوه‌های بلند رهایی یافت.
بزد نیزه‌ای بر میان دده
که شد سنگ خارا به خون آژده
هوش مصنوعی: نیزه‌ای به سوی دل دشمن زد که سنگی سخت را به خون تبدیل کرد.
وزان پس بشمشیر یازید مرد
تن اژدها را به دونیم کرد
هوش مصنوعی: سپس آن مرد، با شمشیرش به جان اژدها افتاد و او را به دو نیم کرد.
سر از تن جدا کند و بفگند خوار
ازان پس فرود آمد از کوهسار
هوش مصنوعی: سری که از بدن جدا شود و بیفتد، پس از آن به پایین کوه می‌آید و به پستی می‌رسد.
ازان بیشه خاقان و خاتون برفت
دمان و دنان تا برکوه تفت
هوش مصنوعی: از میان جنگل خاقان و ملکه، در صبح و عصر به سمت کوه تفت حرکت کردند.
خروشی برآمد ز گردان چین
کز آواز گفتی بلرزد زمین
هوش مصنوعی: صدایی از جنگجویان چین به گوش رسید که به قدری رسا بود که گویی زمین به لرزه افتاد.
به بهرام برآفرین خواندند
بسی گوهر و زر برافشاندند
هوش مصنوعی: به بهرام تبریک و تهنیت گفتند و به اندازه زیادی جواهر و طلا پراکندند.
چو خاتون بشد دست او بوس داد
برفتند گردان فرخ نژاد
هوش مصنوعی: وقتی خانم به او رسید، دستش را بوسید و سپس آن‌ها به دوردست رفتند.
همه هم زبان آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
هوش مصنوعی: همه به ستایش او پرداختند و او را پادشاه ایرانزمین نامیدند.
گرفتش سپهدار چین در کنار
وزان پس ورا خواندی شهریار
هوش مصنوعی: سپهدار چین در کنار کسی را به حبس گرفت و پس از آن، تو او را شهریار نامیدی.
چو خاقان چینی به ایوان رسید
فرستاده‌ای مهربان برگزید
هوش مصنوعی: وقتی امپراتور چینی به کاخ رسید، فرستاده‌ای مهربان و دلسوز را انتخاب کرد.
فرستاد ده بدره گنجی درم
همان بدره و برده از بیش و کم
هوش مصنوعی: فرستاد ده نفر به دنبال گنجی که در آن یک کیسه سکه بود، همان کیسه را برداشت و اضافات و کسرها را برطرف کرد.
که رو پیش بهرام جنگی بگوی
که نزدیک ما یافتی آب روی
هوش مصنوعی: به فردی که با بهرام جنگی روبرو شده، بگو که آب‌رو یا اعتبار ما را نزد او پیدا کرده‌ایم.
پس پردهٔ ما یکی دخترست
که بر تارک اختران افسرست
هوش مصنوعی: در پس پرده، دختر زیبایی قرار دارد که بر سرش تاجی از ستاره‌ها نهاده‌اند.
کنون گر بخواهی ز من دخترم
سپارم بتو لشکر و کشورم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، اکنون دخترم را به تو می‌سپارم و حکومت و لشکر را هم به تو واگذار می‌کنم.
بدو گفت بهرام کاری رواست
جهاندار بر بندگان پادشاست
هوش مصنوعی: بهرام به کسی می‌گوید: کارهایی که باید انجام شود، از سوی پادشاه برای خدمت به رعیت است.
به بهرام داد آن زمان دخترش
به فرمان او شد همه کشورش
هوش مصنوعی: در آن زمان، پدر دخترش را به بهرام برگزید و به این ترتیب، او فرمانروای تمامی سرزمینش شد.
بفرمود تا پیش او شد دبیر
نوشتند منشور نو بر حریر
هوش مصنوعی: فرمان دادند که دبیر به حضور او برود و منشوری جدید را بر روی پارچه ابریشمی بنویسد.
بدو گفت هرکس کز ایران سرست
ببخشش نگر تا کرا در خورست
هوش مصنوعی: به او گفت هر کس که از ایران است، باید توجه کند که با بخشش و مهربانی به چه کسی شایسته است رفتار کند.
بر آیین چین خلعت آراستند
فراوان کلاه و کمر خواستند
هوش مصنوعی: لباس‌های زیبا و جالبی برای جشن‌ها و مراسم در چین آماده کردند و درخواست‌های زیادی برای کلاه و کمربند به عمل آمد.
جزاز داد و خورد شکارش نبود
غم گردش روزگارش نبود
هوش مصنوعی: او هیچ غمی از روزگارش ندارد، تنها از داد و ستد و تناول شکارش دلخوش است.
بزرگان چینی و گردنکشان
ز بهرام یل داشتندی نشان
هوش مصنوعی: بزرگان چینی و برزگواران، نشانه‌هایی از بهرام، دلیر و جنگجوی بزرگ، داشتند.
همه چین همی‌گفت ما بنده‌ایم
ز بهر تو اندر جهان زنده‌ایم
هوش مصنوعی: همه جا می‌گویند که ما به خاطر تو بنده و خدمت‌گزاریم و به همین دلیل در دنیا زندگی می‌کنیم.
همی‌خورد بهرام و بخشید چیز
برو بر بسی آفرین بود نیز
هوش مصنوعی: بهرام به نوشیدن مشغول بود و چیزهایی را که داشت با دیگران تقسیم می‌کرد. همچنین، این کار او شایسته تحسین و ستایش بود.

حاشیه ها

1391/09/01 12:12
مهدی رفیعی

بیت " فرستاد ده بدره گنجی درم
همن به دره و برده از بیش و کم
باید به شکل " همان بدره و برده از بیش وکم " اصلاح شود ضمن تشکر فراوان از دست اندر کاران مجموعه گنجور چنانچه امکان شماره گذاری ابیات مقدور باشد امکان آدرس دادن و مراجعه سهل تر است