گنجور

بخش ۴۱

چو چندی برآمد برین روزگار
شب و روز آسایش آموزگار
چنان بد که در کوه چین آن زمان
دد و دام بودی فزون از گمان
ددی بود مهتر ز اسپی بتن
فروهشته چون مشک گیسو رسن
به تن زرد و گوش و دهانش سیاه
ندیدی کس او را مگر گرمگاه
دو چنگش به کردار چنگ هژبر
خروشش همی‌برگذشتی ز ابر
همی سنگ را درکشیدی به دم
شده روز ازو بر بزرگان دژم
ورا شیر کپی همی‌خواندند
ز رنجش همه بوم در ماندند
یکی دختری داشت خاتون چوماه
اگر ماه دارد دو زلف سیاه
دو لب سرخ و بینی چو تیغ قلم
دو بیجاده خندان و نرگس دژم
بران دخت لرزان بدی مام وباب
اگر تافتی بر سرش آفتاب
چنان بد که روزی پیاده به دشت
همی گرد آن مرغزاران بگشت
جهاندار خاقان ز بهر شکار
بدشتی دگر بود زان مرغزار
همان نیز خاتون به کاخ اندورن
همی رای زد با یکی رهنمون
چو آن شیر کپی ز کوهش بدید
فرود آمد او را به دم درکشید
بیک دم شد او از جهان در نهان
سرآمد بران خوب چهره جهان
چو خاقان شنید آن سیه کرد روی
همان مادرش نیر بر کند موی
ز دردش همه ساله گریان بدند
چو بر آتش تیز بریان بدند
همی چاره جستند زان اژدها
که تا چین کی آید ز چنگش رها
چو بهرام جنگ مقاتوره کرد
وزان مرد جنگی برآورد گرد
همی‌رفت خاتون بدیدار اوی
بهر کس همی‌گفت کردار اوی
چنان بد که یک روز دیدش سوار
از ایران همان نیز صد نامدار
پیاده فراوان به پیش اندرون
همی‌راند بهرام با رهنمون
بپرسید خاتون که این مرد کیست
که با برز و با فرهٔ ایزدیست
بدو گفت کهتر که دوری ز کام
که بهرام یل راندانی بنام
به ایران یکی چند گه شاه بود
سرتاج او برتر از ماه بود
بزرگانش خوانند بهرام گرد
که از خسروان نام مردی ببرد
کنون تا بیامد ز ایران بچین
بلرزد همی زیر اسپش زمین
خداوند خواند همی مهترش
همی تاج شاهی نهد بر سرش
بدو گفت خاتون که با فر اوی
سزد گر بنازیم در پر اوی
یکی آرزو زو بخواهم درست
چو خاقان نگردد بدان کارسست
بخواهد مگر ز اژدها کین من
برو بشنود درد و نفرین من
بدو گفت کهتر گر این داستان
بخواند برو مهتر راستان
تو از شیر کپی نیابی نشان
مگر کشته و گرگ پایش کشان
چو خاتون شنید این سخن شاد شد
ز تیمار آن دختر آزاد شد
همی‌تاخت تا پیش خاقان رسید
یکایک بگفت آنچ دید وشنید
بدو گفت خاقان که عاری بود
بجایی که چون من سواری بود
همی شیر کپی خورد دخترم
بگوییم و ننگی شود گوهرم
ندانند کان اژدهای دژم
همی کوه آهن رباید به دم
اگر دختر شاه نامی بود
همان شاه را جان گرامی بود
بدو گفت خاتون که من کین خویش
بخواهم ز بهر جهان بین خویش
اگر ننگ باشد وگر نام من
بگویم برآید مگر کام من
برآمد برین نیز روز دراز
نهانی ز هرکس همی‌داشت راز
چنان بد که خاقان یکی سور کرد
جهان را بران سور پر نور کرد
فرستاد بهرام یل رابخواند
چو آمدش برتخت زرین نشاند
چو خاتون پس پرده آوا شنید
بشد تیز و بهرام یل را بدید
فراوانش بستود وکرد آفرین
که آباد بادا بتو ترک و چین
یکی آرزو خواهم از شهریار
که باشد بران آرزو کامگار
بدو گفت بهرام فرمان تو راست
برین آرزو کام و پیمان تو راست
بدو گفت خاتون کز ایدر نه دور
یکی مرغزارست زیبای سور
جوانان چین اندران مرغزار
یکی جشن سازند گاه بهار
ازان بیشه پرتاب یک تیروار
یکی کوه بینی سیه‌تر ز قار
بران کوه خارا یکی اژدهاست
که این کشور چین ازو در بلاست
یکی شیر کپیش خواند همی
دگر نیز نامش نداند همی
یکی دخترم بد ز خاقان چین
که خورشید کردی برو آفرین
از ایوان بشد نزد آن جشنگاه
که خاقان به نخچیر بد با سپاه
بیامد ز کوه اژدهای دژم
کشید آن بهار مرا او بدم
کنون هر بهاری بران مرغزار
چنان هم بیاید ز بهر شکار
برین شهر ما را جوانی نماند
همان نامور پهلوانی نماند
شدند از پی شیرکپی هلاک
برانگیخت از بوم آباد خاک
سواران چینی ومردان کار
بسی تاختند اندران کوهسار
چو از دور بینند چنگال اوی
برو پشت و گوش و سر و یال اوی
بغرد بدرد دل مرد جنگ
مر او را چه شیر و چه پیل و نهنگ
کس اندر نیارد شدن پیش اوی
چوگیرد شمار کم و بیش اوی
بدو گفت بهرام فردا پگاه
بیایم ببینم من این جشنگاه
به نیروی یزدان که او داد زور
بلند آفرینندهٔ ماه وهور
بپردازم از اژدها جشنگاه
چو شبگیر ما را نمایند راه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو چندی برآمد برین روزگار
شب و روز آسایش آموزگار
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در این دنیا، شب و روز به ما درس آرامش می‌دهند.
چنان بد که در کوه چین آن زمان
دد و دام بودی فزون از گمان
هوش مصنوعی: در آن زمان در کوهستان چین، جانوران و موجودات وحشی به اندازه‌ای زیاد بودند که فراتر از تصور بود.
ددی بود مهتر ز اسپی بتن
فروهشته چون مشک گیسو رسن
هوش مصنوعی: مردی بود بزرگتر و پیشرفته‌تر از اسپی که به خاطر موهایی مانند مشک، به زمین افتاده است.
به تن زرد و گوش و دهانش سیاه
ندیدی کس او را مگر گرمگاه
هوش مصنوعی: آن که رنگ پوستش زرد و گوش و دهانش سیاه است، کسی او را نمی‌بیند جز در مکان گرم و داغ.
دو چنگش به کردار چنگ هژبر
خروشش همی‌برگذشتی ز ابر
هوش مصنوعی: دو چنگش مانند چنگ‌های درنده‌ای است که صدای آن مانند نعره‌ای از ابرها عبور می‌کند.
همی سنگ را درکشیدی به دم
شده روز ازو بر بزرگان دژم
هوش مصنوعی: تو از قدرت و توانایی خود برای غلبه بر مشکلات استفاده کردی، در حالی که روز به پایان می‌رسید و بزرگان را در غم و اندوه فرو بردی.
ورا شیر کپی همی‌خواندند
ز رنجش همه بوم در ماندند
هوش مصنوعی: او را شیر خطاب کردند و به خاطر ناراحتی‌اش، همه موجودات در درد و رنج ماندند.
یکی دختری داشت خاتون چوماه
اگر ماه دارد دو زلف سیاه
هوش مصنوعی: یک خانم دختری داشت که زیبایی‌اش مانند ماه بود و اگر ماه زلفی(موهایی) سیاه دارد، او هم زلف‌های سیاه و زیبا داشت.
دو لب سرخ و بینی چو تیغ قلم
دو بیجاده خندان و نرگس دژم
هوش مصنوعی: دو لب زیبا و سرخی مانند دو لبخند، و بینی که به شکل تیغه‌ای تیز است. در کنار این ویژگی‌ها، چشمان دو بیجاده‌ای که خندان هستند و نرگس‌هایی با حالتی غمگین.
بران دخت لرزان بدی مام وباب
اگر تافتی بر سرش آفتاب
هوش مصنوعی: اگر دختری لرزان و بی‌قرار داشته باشی و او زیر نور آفتاب قرار بگیرد، به خوبی رشد پیدا خواهد کرد.
چنان بد که روزی پیاده به دشت
همی گرد آن مرغزاران بگشت
هوش مصنوعی: یک روز به قدری خراب بود که مجبور شدم پیاده به دشت بروم و دور آن مرتع‌ها بگردم.
جهاندار خاقان ز بهر شکار
بدشتی دگر بود زان مرغزار
هوش مصنوعی: جهان‌دار و پادشاه برای شکار به دشتی دیگر رفته است که از آن جنگل یا مرتع متفاوتی است.
همان نیز خاتون به کاخ اندورن
همی رای زد با یکی رهنمون
هوش مصنوعی: زن بزرگ در کاخ درون، با یک راهنما مشورت می‌کرد.
چو آن شیر کپی ز کوهش بدید
فرود آمد او را به دم درکشید
هوش مصنوعی: وقتی آن شیر عظیم‌الجثه را از کوه دید، به سمت او پایین آمد و او را با دمش به طرف خود کشید.
بیک دم شد او از جهان در نهان
سرآمد بران خوب چهره جهان
هوش مصنوعی: در یک لحظه او از این دنیا غیب شد و چهره‌ی زیبای جهان به پایان رسید.
چو خاقان شنید آن سیه کرد روی
همان مادرش نیر بر کند موی
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان آن خبر را شنید، چهره‌اش غمگین شد و به یاد مادرش، موهایش را کَند.
ز دردش همه ساله گریان بدند
چو بر آتش تیز بریان بدند
هوش مصنوعی: همه ساله از درد او گریه می‌کردند همچنان که بر روی آتش شدت یافته، چیزها می‌سوزند.
همی چاره جستند زان اژدها
که تا چین کی آید ز چنگش رها
هوش مصنوعی: همه به دنبال راه‌حلی بودند تا از چنگال آن اژدها نجات پیدا کنند و ببینند چه زمانی چین از دست او آزاد می‌شود.
چو بهرام جنگ مقاتوره کرد
وزان مرد جنگی برآورد گرد
هوش مصنوعی: وقتی بهرام به جنگ با مقاتوره رفت، گرد و غباری از نیروهای جنگی برخواسته شد.
همی‌رفت خاتون بدیدار اوی
بهر کس همی‌گفت کردار اوی
هوش مصنوعی: خانم در حال رفتن به سمت او بود و همواره در مورد رفتار او صحبت می‌کرد.
چنان بد که یک روز دیدش سوار
از ایران همان نیز صد نامدار
هوش مصنوعی: روزگاری فرا می‌رسد که او را سوار بر اسب می‌بینند، در حالی که از ایران آمده و نام‌های معروفی در کنار او قرار دارند.
پیاده فراوان به پیش اندرون
همی‌راند بهرام با رهنمون
هوش مصنوعی: بهداری‌های زیادی در مسیر بهرام در حال حرکت هستند و او را با راهنمایی هدایت می‌کنند.
بپرسید خاتون که این مرد کیست
که با برز و با فرهٔ ایزدیست
هوش مصنوعی: خانم پرسید که این مرد کیست که این‌قدر بزرگ و با شکوه و مانند فرشته‌ای است.
بدو گفت کهتر که دوری ز کام
که بهرام یل راندانی بنام
هوش مصنوعی: لحظه‌ای به فردی گفتند، دوری از آرزوها چه کار سختی است، مانند بهرام، پهلوانی که با افتخار نامش را به عنوان قهرمان می‌ستاییم.
به ایران یکی چند گه شاه بود
سرتاج او برتر از ماه بود
هوش مصنوعی: در ایران، چندین بار پادشاهانی بودند که تاجشان از ماه درخشان‌تر و بهتر بود.
بزرگانش خوانند بهرام گرد
که از خسروان نام مردی ببرد
هوش مصنوعی: بزرگان او را به عنوان بهرام گرد می‌نامند، زیرا که او از میان پادشاهان، نام مردی را از یاد برده است.
کنون تا بیامد ز ایران بچین
بلرزد همی زیر اسپش زمین
هوش مصنوعی: اکنون که کسی از ایران آمده است، زمین زیر پایش از ترس می‌لرزد.
خداوند خواند همی مهترش
همی تاج شاهی نهد بر سرش
هوش مصنوعی: خداوند به مهترش خطاب کرده و تاج سلطنت را بر سر او می‌گذارد.
بدو گفت خاتون که با فر اوی
سزد گر بنازیم در پر اوی
هوش مصنوعی: خانم به او گفت که مناسب است ما در زیبایی او افتخار کنیم و او را ستایش کنیم.
یکی آرزو زو بخواهم درست
چو خاقان نگردد بدان کارسست
هوش مصنوعی: من از او خواسته‌ای دارم که اگر به درستی انجام نشود، مانند خاقان به هدف نخواهم رسید.
بخواهد مگر ز اژدها کین من
برو بشنود درد و نفرین من
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که از اژدهایی به طلبم که از درد و نفرین من آگاه شود؟
بدو گفت کهتر گر این داستان
بخواند برو مهتر راستان
هوش مصنوعی: او به جوان گفت: اگر این داستان را بخوانی، به درستی به بزرگ‌تر از خودت خواهی فهمید.
تو از شیر کپی نیابی نشان
مگر کشته و گرگ پایش کشان
هوش مصنوعی: تنها با قدرت و شجاعت بزرگ می‌توان به نتیجه‌ای بزرگ دست یافت؛ در غیر این صورت، انسان‌های ضعیف و بی‌عمل نمی‌توانند نشانی از موفقیت و قدرت واقعی را به نمایش بگذارند.
چو خاتون شنید این سخن شاد شد
ز تیمار آن دختر آزاد شد
هوش مصنوعی: وقتی خاتون این سخن را شنید، خوشحال شد و از نگرانی درباره آن دختر آزاد گردید.
همی‌تاخت تا پیش خاقان رسید
یکایک بگفت آنچ دید وشنید
هوش مصنوعی: او با شتاب به سوی خاقان رفت و به طور جداگانه، هر آنچه را که دیده و شنیده بود، برای او بیان کرد.
بدو گفت خاقان که عاری بود
بجایی که چون من سواری بود
هوش مصنوعی: خاقان به او گفت که تو بدون توان و قدرت به جایی نمی‌رسی، همچنان که من بدون سواری نمی‌توانم پیش بروم.
همی شیر کپی خورد دخترم
بگوییم و ننگی شود گوهرم
هوش مصنوعی: فرزندم، اگر بخواهم بگویم که مانند شیر باید قوی و شجاع باشی، آیا این باعث نمی‌شود که من احساس شرم و عیب کنم؟
ندانند کان اژدهای دژم
همی کوه آهن رباید به دم
هوش مصنوعی: آنها نمی‌دانند که آن اژدهای غمگین با دم خود کوه آهن را می‌رباید.
اگر دختر شاه نامی بود
همان شاه را جان گرامی بود
هوش مصنوعی: اگر دختر شاه، نامی و معروف بود، همان شاه هم برای او با ارزش و عزیز بود.
بدو گفت خاتون که من کین خویش
بخواهم ز بهر جهان بین خویش
هوش مصنوعی: زن گفت: من انتقام خود را به خاطر دنیا و منافع خود می‌خواهم.
اگر ننگ باشد وگر نام من
بگویم برآید مگر کام من
هوش مصنوعی: اگر نام من باعث ننگ و سرشکستگی باشد، می‌گویم که تنها برای رسیدن به آرزوهایم این کار را می‌کنم.
برآمد برین نیز روز دراز
نهانی ز هرکس همی‌داشت راز
هوش مصنوعی: روز طولانی‌ای فرا رسیده است که در آن هر کسی رازی در دل دارد و به هیچ کس به‌راستی نمی‌تواند آن راز را بگوید.
چنان بد که خاقان یکی سور کرد
جهان را بران سور پر نور کرد
هوش مصنوعی: چنان ناامید و بدبخت بود که پادشاه تصمیم گرفت جهانی را که در آن زندگی می‌کرد، جشن بزرگی بگیرد و با این جشن زندگی را بازتابی روشن و زیبا ببخشد.
فرستاد بهرام یل رابخواند
چو آمدش برتخت زرین نشاند
هوش مصنوعی: بهرام قهرمان را فراخواند و وقتی او به حضورش رسید، بر روی تختی از طلا نشاند.
چو خاتون پس پرده آوا شنید
بشد تیز و بهرام یل را بدید
هوش مصنوعی: هنگامی که خانمی از پرده صدایی را شنید، سریعاً به سمت جلو رفت و به پهلوان بهرام نگاه کرد.
فراوانش بستود وکرد آفرین
که آباد بادا بتو ترک و چین
هوش مصنوعی: او به فراوانی تو را ستایش کرد و آرزو کرد که تو، همچنان آباد و برقرار باشی، چه ترک و چه چین.
یکی آرزو خواهم از شهریار
که باشد بران آرزو کامگار
هوش مصنوعی: من از پادشاه یک درخواست دارم که آن آرزو برآورده شود و من به هدفم برسم.
بدو گفت بهرام فرمان تو راست
برین آرزو کام و پیمان تو راست
هوش مصنوعی: بهرام گفت: خواسته‌ات حق است و بر این آرزو و قرار تو نیز راست و درست است.
بدو گفت خاتون کز ایدر نه دور
یکی مرغزارست زیبای سور
هوش مصنوعی: دوشیزه به او گفت که در آن نزدیکی، یک مرغزار زیبا وجود دارد.
جوانان چین اندران مرغزار
یکی جشن سازند گاه بهار
هوش مصنوعی: جوانان چین در آن دشت سرسبز، گاهی در بهار جشن شادی برپا می‌کنند.
ازان بیشه پرتاب یک تیروار
یکی کوه بینی سیه‌تر ز قار
هوش مصنوعی: از جنگلی تیر زنی و یکی کوه را می‌بینی که سیاه‌تر از قیر است.
بران کوه خارا یکی اژدهاست
که این کشور چین ازو در بلاست
هوش مصنوعی: در کوهی سخت و سفت، یک اژدها وجود دارد که این کشور چین به خاطر آن در خطر قرار دارد.
یکی شیر کپیش خواند همی
دگر نیز نامش نداند همی
هوش مصنوعی: یک نفر دیگری را به خاطر شیر بودنش صدا می‌زند، اما خودش نام او را نمی‌داند.
یکی دخترم بد ز خاقان چین
که خورشید کردی برو آفرین
هوش مصنوعی: یک دختر دارم که از خاقان چین است و همانند خورشید درخشان و مورد ستایش است.
از ایوان بشد نزد آن جشنگاه
که خاقان به نخچیر بد با سپاه
هوش مصنوعی: از ایوان به سمت جشنگاه رفت، جایی که فرمانروا به شکار رفته بود با همراهانش.
بیامد ز کوه اژدهای دژم
کشید آن بهار مرا او بدم
هوش مصنوعی: از کوه، اژدهایی غمگین و ترسناک آمد و بهار را از من گرفت.
کنون هر بهاری بران مرغزار
چنان هم بیاید ز بهر شکار
هوش مصنوعی: اینک هر بهاری مانند پرنده‌ای به چمنزار می‌آید تا به دنبال شکار باشد.
برین شهر ما را جوانی نماند
همان نامور پهلوانی نماند
هوش مصنوعی: در این شهر، دیگر جوانی باقی نمانده و آن قهرمان مشهور هم وجود ندارد.
شدند از پی شیرکپی هلاک
برانگیخت از بوم آباد خاک
هوش مصنوعی: به دنبال شیرکپی، نابودی به وجود آمد و زمین آباد دگرگون شد.
سواران چینی ومردان کار
بسی تاختند اندران کوهسار
هوش مصنوعی: سواران چینی و کارگران بسیاری در این کوه‌ها به حرکت درآمدند.
چو از دور بینند چنگال اوی
برو پشت و گوش و سر و یال اوی
هوش مصنوعی: زمانی که از دور چنگال او را ببینند، پشت، گوش، سر و یال او نیز مشخص می‌شود.
بغرد بدرد دل مرد جنگ
مر او را چه شیر و چه پیل و نهنگ
هوش مصنوعی: وقتی مرد جنگ به درد دلش می‌رسد، برای او تفاوتی نمی‌کند که شیر باشد یا فیل یا نهنگ؛ همه این‌ها در برابر دردش بی‌مقدار هستند.
کس اندر نیارد شدن پیش اوی
چوگیرد شمار کم و بیش اوی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به نزد او بیاید، چه از نظر تعداد کم باشد و چه زیاد.
بدو گفت بهرام فردا پگاه
بیایم ببینم من این جشنگاه
هوش مصنوعی: بهرام به کسی گفت: فردا صبح می‌آیم تا این جشن را ببینم.
به نیروی یزدان که او داد زور
بلند آفرینندهٔ ماه وهور
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند که او را نیرویی عظیم قرار داده است، آفریننده‌ی ماه و نور درخشان.
بپردازم از اژدها جشنگاه
چو شبگیر ما را نمایند راه
هوش مصنوعی: من باید از مکانی خطرناک و پر از چالش عبور کنم تا به مقصدی برسیم و در این مسیر، امیدوارم که راه را به من نشان دهند.

حاشیه ها

1393/09/09 12:12
محسن

نیکوتر از تلاش شما برای نگاهداشت فرهنگ ایران زمین تلاشی در این روزگار هویدا نیست.
سپاس

1397/08/04 18:11
رستگارنیا

در موسیقی اصیل ایرانی ، یکی از ابیات این شعر با تغییراتی به اضافه بیتی که به آن افزوده شده معمولاً برای گوشه رجز در دستگاه چهارگاه خوانده می شود که بدین صورت است:
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو چشم سیاه
به دنبال چشمش یکی خال بود
که چشم خودش هم به دنبال بود