گنجور

بخش ۳۲

چو بر زد ز دریا درفش سپید
ستاره شد از تیرگی ناامید
تبیره زنان از دو پرده سرای
برفتند با پیل و باکرنای
خروش آمد و نالهٔ گاودم
هم از کوههٔ پیل رویینه خم
تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ
شده روی خورشید چون پر زاغ
چو ایرانیان برکشیدند صف
همه نیزه و تیغ هندی بکف
زمین سر به سر گفتی ازجوشنست
ستاره ز نوک سنان روشنست
چو خسرو بیاراست بر قلبگاه
همه دل گرفتند یکسر سپاه
ورامیمنه دار گردوی بود
که گرد ودلیر وجهانجوی بود
بدست چپش نامدار ارمنی
ابا جوشن وتیغ آهرمنی
مبارز چوشاپور وچون اندیان
بران جنگ بر تنگ بسته میان
همی‌بود گستهم بردست شاه
که دارد مر او را ز دشمن نگاه
چوبهرام یل رومیان راندید
درنگی شد وخامشی برگزید
بفرمود تاکوس برپشت پیل
ببستند وشد گرد لشکر چونیل
نشست ازبرپشت پیل سپید
هم آوردش ازبخت شد ناامید
همی‌راند آن پیل تامیمنه
بشاپور گفت ای بد بدتنه
نه پیمانت این بد به نامه درون
که پیش من آیی بدین دشت خون
نه این باشد آیین پرمایگان
همی تن بکشتن دهی رایگان
بدو گفت شاپور کای دیوفش
سرخویش دربندگی کرده کش
ازین نامه کی بود نام ونشان
که گویی کنون پیش گردنکشان
گرانمایه خسرو بشاپور گفت
که آن نامه با رای او بود جفت
به نامه توپاداش یابی زمن
هم ازنامداران این انجمن
چوهنگام باشد بگویم تو را
زاندیشه بد بشویم تو را
چوبهرام آواز خسرو شنید
باندیشه آن جادوی را بدید
برآشفت وزان کار تنگ آمدش
چوارغنده شد رای جنگ آمدش
جفا پیشه برپیل تنها برفت
سوی قلب خسرو خرامید تفت
چوخسرو چنان دید با اندیان
چین گفت کای نره شیر ژیان
برین پیل برتیرباران کنید
کمان را چوابر بهاران کنید
از ایرانیان آنک بد روزبه
کمان برنهادند یکسر بزه
زپیکان چنان گشت خرطوم پیل
توگفتی شد از خستگی پیل نیل
هم آنگاه بهرام بالای خواست
یکی مغفر خسرو آرای خواست
همان تیرباران گرفتند باز
برآشفت بهرام گردن فراز
پیاده شد آن مرد پرخاشخر
زره دامنش رابزد برکمر
سپر برسرآورد وشمشیر تیز
برآورد زان جنگیان رستخیز
پیاده زبهرام بگریختند
کمانهای چاچی فروریختند
یکی باره بردند هم درزمان
سپهبد نشست از بر اودمان
خروشان همی‌تاخت تا قلبگاه
بجایی کجا شاه بد بی‌سپاه
همه قلبگه پاک برهم درید
درفش جهاندار شد ناپدید
وزان جایگه شد سوی میسره
پس پشتش آزادگان یکسره
نگهبان آن دست گردوی بود
که مردی دلیر وجهانجوی بود
برادر چوروی برادر بدید
کمان را بزه کرد واندرکشید
دوخونی بران سان برآویختند
که گفتی بهمشان برآمیختند
بدین سان زمانی برآمد دراز
همی یک زدیگر نگشتند باز
بدو گفت بهرام کای بی‌پدر
به خون برادر چه بندی کمر
بدو گفت گردوی کای پیسه گرگ
تونشنیدی آن داستان بزرگ
که هرکو برادر بود دوست به
چو دشمن بود بی پی و پوست به
تو هم دشمن و بد تن و ریمنی
جهان آفرین را به دل دشمنی
به پیش برادر برادر به جنگ
نیاید اگر باشدش نام و ننگ
چوبشنید بهرام زو بازگشت
برآشفت و با او دژم ساز گشت
همی‌راند گردوی تا نزد شاه
ز آهن شده روی جنگی سیاه
برو آفرین کرد خسرو به مهر
که پاداش بادت ز گردان سپهر
فرستاده خسرو به شاپور کس
که موسیل راباش فریادرس
بکوشید تا پشت پشت آورید
مگر بخت روشن به مشت آورید
به گستهم گفت آن زمان شهریار
که گر هیچ رومی کند کارزار
چو بهرام جنگی شکسته شود
وگر نیز در جنگ خسته شود
همه رومیان سر به گردون برند
سخنها ز اندازه بیرون برند
نخواهم که رومی بود سرفراز
به ما برکنند اندرین جنگ ناز
بدیدم هنرهای رومی همه
بسان رمه روزگار دمه
هم آن به که من با سپاه اندکی
ز چوبینه آورد خواهم یکی
نخواهم درین کار یاری ز کس
امیدم به یزدان فریادرس
بدو گفت گستهم کای شهریار
به شیرین روانت مخور زینهار
چو رایت چنین است مردان کین
بخواه و مکن تیره روی زمین
بدو گفت خسرو که اینست روی
که گفتی ز لشکر کنون یار جوی
گزین کرد گستهم ز ایران سوار
ده و چار گردنکش نامدار
نخستین ازین جنگیان نام خویش
نوشت و بیاورد و بنهاد پیش
دگر گرد شاپور با اندیان
چو بند وی و گردوی پشت کیان
چو آذرگشسپ و دگر شیر ذیل
چو زنگوی گستاخ با شیر و پیل
تخواره که در جنگ غمخواره بود
یلان سینه را زشت پتیاره بود
فرخ زاد و چون خسرو سرفراز
چو اشتاد پیروز دشمن گداز
چو فرخنده خورشید با اورمزد
که دشمن بدی پیش ایشان فرزد
چومردان گزین کرد ز ایران دو هفت
ز لشکر بیک سو خرامید تفت
چنین گفت خسرو بدین مهتران
که ای سرفرازن و فرمانبران
همه پشت را سوی یزدان کنید
دل خویش را شاد و خندان کنید
جز از خواست یزدان نباشد سخن
چنین بود تا بود چرخ کهن
برزم اندرون کشته بهتر بود
که در خانه‌ات بنده مهتر بود
نگهدار من بود باید به جنگ
بهنگام جنبش نسازم درنگ
همه هم زبان آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند
بکردند پیمان که از شهریار
کسی برنگردد ازین کارزار
سپهدار بشنید و آرام یافت
خوش آمدش وز مهتران کام یافت
سپه رابه بهرام فرخ سپرد
همی‌رفت با چارده مرد گرد
هم آنگه خروش آمد از دیده‌گاه
به بهرام گفتند کامد سپاه
جهان جوی بیدار دل برنشست
کمندی به فتراک و تیغی بدست
ز بالا چو آن مایه مردم بدید
تنی چند زان جنگیان برگزید
یلان سینه راگفت کاین بد نژاد
به جنگ اندرون دادمردی بداد
که من دانم کنون جزو نیست این
که یارد چمیدن برین دشت کین
برین مایه مردم به جنگ آمدست
وگر پیش کام نهنگ آمدست
فزون نیست با او سرافراز بیست
ازیشان کسی را ندانم که کیست
اگر پیشم آید جهان را بسم
اگر بر نیایم ازو ناکسم
به ایزد گشسپ ویلان سینه گفت
که مردان ندارند مردی نهفت
نباید که ما بیش باشیم چار
به خسرو مرا کس نیاید به کار
یکی بد کجا نام او جان فروز
که تیره شبان برگزیدی به روز
سپه را بدو داد و خود پیش رفت
همی تاخت با این سه بیدار تفت
چو بهرام را دید خسرو ز راه
به ایرانیان گفت کامد سپاه
کنون هیچ دل را مدارید تنگ
که آمد مرا روزگار درنگ
من و گرز و چوبینه بدنشان
شما رزم سازید با سرکشان
شما چارده یار و ایشان سه تن
مبادا که بینید هرگز شکن
نیاطوس با لشکر رومیان
ببستند ناچار یکسر میان
برفتند زان رزمگه سوی کوه
که دیدار بودی بهر دو گروه
همی‌گفت هرکس که پر مایه شاه
چرا جان فروشد ز بهر کلاه
بماند بدین دشت چندین سوار
شود خیره تنها سوی کارزار
همه دست برآسمان داشتند
که او را همه کشته پنداشتند
چو بهرام جنگی برانگیخت اسپ
یلان سینه و گرد ایزد گشسپ
بدیدند یاران خسروهمه
شد او گرگ و آن نامداران رمه
بماند آنگهی شاه ز آویختن
وزان شورش و باره انگیختن
جهاندار ناکام برگاشت اسپ
پس اندر همی‌رفت ایزدگشسپ
چوگستهم وبندوی وگردوی ماند
گوتاجور نام یزدان بخواند
بگستهم گفت آن زمان شهریار
که تنگ اندرآمد بد روزگار
چه بایست این بیهده رستخیز
بدیدند پشت من اندر گریز
بدو گفت گستهم کامد سوار
توتنهاشدی چون کنی کارزار
نگه کرد خسرو پس پشت خویش
ازان چار بهرام را دید پیش
همی‌داشت تن رازدشمن نگاه
ببرید برگستوان سیاه
ازوبازماندند هردوسوار
پس پشت اودشمن کینه دار
به پیش اندر آمد یکی غار تنگ
سه جنگی پس اندر بسان پلنگ
بن غارهم بسته آمد زکوه
بماند آن جهاندار دور ازگروه
فرود آمد از اسپ فرخ جوان
پیاده بران کوه برشد دوان
پیاده شد وراه اوبسته شد
دل نامداران ازو خسته شد
نه جای درنگ ونه جای گریز
پس اندر همی‌رفت بهرام تیز
بخسرو چنین گفت کای پرفریب
به پیش فراز توآمد نشیب
برمن چراتاختی هوش خویش
نهاده برین گونه بردوش خویش
چوشد زان نشان کار برشاه تنگ
پس پشت شمشیر و در پیش سنگ
به یزدان چنین گفت کای کردگار
توی برتر از گردش روزگار
بدین جای بیچارگی دست گیر
تو باشی ننالم به کیوان و تیر
هم آنگه چو از کوه برشد خروش
پدید آمد از راه فرخ سروش
همه جامه‌اش سبز و خنگی به زیر
ز دیدار او گشت خسرو دلیر
چو نزدیک شد دست خسرو گرفت
ز یزدان پاک این نباشد شگفت
چواز پیش بدخواه برداشتش
به آسانی آورد و بگذاشتش
بدو گفت خسرو که نام تو چیست
همی‌گفت چندی و چندی گریست
فرشته بدو گفت نامم سروش
چو ایمن شدی دور باش از خروش
کزین پس شوی بر جهان پادشا
نباید که باشی جز از پارسا
بدین زودی اندر بشاهی رسی
بدین سالیان بگذرد هشت و سی
بگفت این سخن نیز و شد ناپدید
کس اندر جهان این شگفتی ندید
چو آن دید بهرام خیره بماند
جهان آفرین را فراوان بخواند
همی‌گفت تا جنگ مردم بود
مبادا که مردی ز من گم بود
برآنم که جنگم کنون با پریست
برین تخت تیره بباید گریست
نیاطوس زان روی بر کوهسار
همی‌خواست از دادگر زینهار
خراشید مریم دو رخسار خویش
ز تیمار جفت جهاندار خویش
سپه بود برکوه و هامون وراغ
دل رومیان زو پر از درد و داغ
نیاطوس چون روی خسرو ندید
عماری زرین به یکسو کشید
بمریم چنین گفت کاندر نشین
که ترسم که شد شاه ایران زمین
هم آنگاه خسرو بران روی کوه
پدید آمد از راه دور از گروه
همه لشکر نامور شاد شد
دل مریم از درد آزاد شد
چوآمد به مریم بگفت آنچ دید
وزان کوه خارا سر اندر کشید
چنین گفت کای ماه قیصر نژاد
مرا داور دادگر داد داد
نه از کاهلی بدنه از بد دلی
که در جنگ بد دل کند کاهلی
بدان غار بی‌راه در ماندم
به دل آفریننده را خواندم
نهان داشت دارنده کارجهان
برین بنده گشت آشکارا نهان
فریدون فرخ ندید این به خواب
نه تورو نه سلم و نه افراسیاب
که امروز من دیدم ای سرکشان
ز پیروزی و شهریاری نشان
بدیشان بگفت آن کجا دید شاه
از آن پس به فرمود تا آن سپاه
همه جنگ را تاختن نوکنند
برزم اندرون یاد خسرو کنند
وزان روی بهرام شد پر ز درد
پشیمان شده زان همه کارکرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بر زد ز دریا درفش سپید
ستاره شد از تیرگی ناامید
هوش مصنوعی: وقتی که پرچم سفید از دریا به اهتزاز درآمد، ستاره‌ای روشن شد و ناامیدی از تاریکی دور شد.
تبیره زنان از دو پرده سرای
برفتند با پیل و باکرنای
هوش مصنوعی: زنان با زینت و زیبایی از دو پرده بیرون آمدند، همراه با فیل و طبل.
خروش آمد و نالهٔ گاودم
هم از کوههٔ پیل رویینه خم
هوش مصنوعی: صدای بلندی به گوش می‌رسد و نالهٔ گوساله هم از دامنهٔ کوه که به شکل فیل است، شنیده می‌شود.
تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ
شده روی خورشید چون پر زاغ
هوش مصنوعی: تو گفتی که دشت به حرکت در می‌آید و زمین زیر تابش خورشید، مانند بال‌های زاغ سیاه می‌شود.
چو ایرانیان برکشیدند صف
همه نیزه و تیغ هندی بکف
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان صف خود را ترتیب دادند، همه نیزه‌ها و تیغ‌های هندی را در دست گرفتند.
زمین سر به سر گفتی ازجوشنست
ستاره ز نوک سنان روشنست
هوش مصنوعی: زمین همچون جوشانی است که در آن ستاره‌ها مانند نوک نیزه‌ها می‌درخشند.
چو خسرو بیاراست بر قلبگاه
همه دل گرفتند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: هنگامی که خسرو بر میدان نبرد تکیه زد و خود را آراسته کرد، تمام دل‌های لشکر یک دل و یکپارچه شدند.
ورامیمنه دار گردوی بود
که گرد ودلیر وجهانجوی بود
هوش مصنوعی: اگر کسی از میمنه دور شود، مانند درخت گردو است که در بهار کمی به دور خود می‌چرخد و دلیر و جستجوگر است.
بدست چپش نامدار ارمنی
ابا جوشن وتیغ آهرمنی
هوش مصنوعی: در دست چپ او، نامی مشهور از ارمنیان است که با زره و شمشیر آبدیده خود، به درخشش و افتخار می‌پردازد.
مبارز چوشاپور وچون اندیان
بران جنگ بر تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: نبردی که در تنگه‌ای سخت در میان مبارزان چوشاپور و هندی‌ها درگرفته است.
همی‌بود گستهم بردست شاه
که دارد مر او را ز دشمن نگاه
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که آن کسی که مورد حمایت و نگهداری شاه قرار دارد، همیشه در آستانه خطر از جانب دشمنان خواهد بود. این حمایت، او را در برابر تهدیدات حفظ می‌کند.
چوبهرام یل رومیان راندید
درنگی شد وخامشی برگزید
هوش مصنوعی: هرچند بهرام یل رومیان را دید، اما درنگ و سکوت را انتخاب کرد.
بفرمود تاکوس برپشت پیل
ببستند وشد گرد لشکر چونیل
هوش مصنوعی: به فرمان او، کسی را بر پشت فیل نشاندند و گرداگرد لشکر مانند حلقه‌ای به دور آن جمع شدند.
نشست ازبرپشت پیل سپید
هم آوردش ازبخت شد ناامید
هوش مصنوعی: او از روی پشت فیل سفید پایین آمد و از شانسش ناامید شد.
همی‌راند آن پیل تامیمنه
بشاپور گفت ای بد بدتنه
هوش مصنوعی: آن فیل بزرگ به سرعت در حال حرکت بود و ميمونه به شاپور گفت: "ای موجود پلید و بد ذات!"
نه پیمانت این بد به نامه درون
که پیش من آیی بدین دشت خون
هوش مصنوعی: نه پیمان تو اینقدر بی‌معنی و بی‌ارزش است که در دل بنویسید. وقتی که به نزد من بیایی، در این سرزمینی پر از درد و رنج، بی‌تردید اوضاع خیلی بد خواهد بود.
نه این باشد آیین پرمایگان
همی تن بکشتن دهی رایگان
هوش مصنوعی: این متنی اشاره به این دارد که رفتار و کردار درست، نه تنها در زندگی فردی بلکه در جامعه نیز باید رعایت شود. به عبارت دیگر، اگر کسی به آسانی دیگری را به کشتن تهدید کند، این نشانه‌ای از بی‌اخلاقی و عدم احترام به انسانیّت است. زندگی و سرنوشت افراد نباید به راحتی مورد تعرض قرار گیرد.
بدو گفت شاپور کای دیوفش
سرخویش دربندگی کرده کش
هوش مصنوعی: شاپور به او گفت: ای دیو، خود را در اسارت قرار داده‌ای.
ازین نامه کی بود نام ونشان
که گویی کنون پیش گردنکشان
هوش مصنوعی: این نامه متعلق به چه کسی است و نام و نشان او چیست که به نظر می‌رسد اکنون در برابر گردنکشان قرار گرفته است؟
گرانمایه خسرو بشاپور گفت
که آن نامه با رای او بود جفت
هوش مصنوعی: خسرو ارزشمند بشاپور گفت که آن نامه بر اساس فکر و عقل او تنظیم شده بود.
به نامه توپاداش یابی زمن
هم ازنامداران این انجمن
هوش مصنوعی: اگر به تو پاداشی داده شود، من هم از نام‌آوران این جمع خواهم بود.
چوهنگام باشد بگویم تو را
زاندیشه بد بشویم تو را
هوش مصنوعی: زمانی که وقتش برسد، با تو سخن می‌گویم تا از اندیشه‌های بد پاک شوی.
چوبهرام آواز خسرو شنید
باندیشه آن جادوی را بدید
هوش مصنوعی: بهرام صدای خسرو را شنید و به یاد آن جادوگر افتاد.
برآشفت وزان کار تنگ آمدش
چوارغنده شد رای جنگ آمدش
هوش مصنوعی: وقتی اوضاع به هم ریخت و کار به تنگنا رسید، تصمیم گرفت که به جنگ برود.
جفا پیشه برپیل تنها برفت
سوی قلب خسرو خرامید تفت
هوش مصنوعی: در این بیت، به توصیف شخصی پرداخته شده که با بی‌رحمی و ستم به قلب محبوب خود نزدیک می‌شود. این فرد، با حرکتی ملایم و آرام، توجه را به خود جلب می‌کند و به سوی دل خسرو، که نمادی از محبت و محبت‌ورزی است، می‌رود. این رفت و آمد به دل محبوب، نوعی تزلزل و تأثیرگذاری را نشان می‌دهد.
چوخسرو چنان دید با اندیان
چین گفت کای نره شیر ژیان
هوش مصنوعی: خسرو، با دیدن هندوان چین، به آن‌ها گفت: ای شیر نر و شجاع.
برین پیل برتیرباران کنید
کمان را چوابر بهاران کنید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به سمت سختی‌ها و چالش‌ها پیش بروید و در برابر مشکلات با قدرت بایستید، همان‌طور که در بهار، نغمه‌های زندگی دوباره جان می‌گیرد. از آنجایی که باران به زمین جان می‌بخشد، نیاز است که با شجاعت به سمت تغییرات و شروع‌های جدید بروید.
از ایرانیان آنک بد روزبه
کمان برنهادند یکسر بزه
هوش مصنوعی: ایرانیان، بدی را از کمان نشانده و به زودی نتیجه‌ی آن را خواهند دید.
زپیکان چنان گشت خرطوم پیل
توگفتی شد از خستگی پیل نیل
هوش مصنوعی: از شدت خستگی، خرطوم فیل به شکل پیکان در آمده بود، به طوری که گویی دیگر توان حرکت ندارد.
هم آنگاه بهرام بالای خواست
یکی مغفر خسرو آرای خواست
هوش مصنوعی: در آن زمان، بهرام خواست که یک کلاه خاص و زیبا برای خود داشته باشد که نشانی از بزرگی و شکوه او باشد.
همان تیرباران گرفتند باز
برآشفت بهرام گردن فراز
هوش مصنوعی: بهرام، که شخصیتی قدرتمند و شجاع بود، دوباره با تندخویی و خشم به مقابله برخاست و در برابر تیرها و خطرات ایستادگی کرد.
پیاده شد آن مرد پرخاشخر
زره دامنش رابزد برکمر
هوش مصنوعی: آن مرد جنگجو از اسب پیاده شد و زره‌اش را به کمر بست.
سپر برسرآورد وشمشیر تیز
برآورد زان جنگیان رستخیز
هوش مصنوعی: قهرمان با سپر بر سر و شمشیر تیز در دست، از میان جنگجویان به میدان می‌آید و آماده نبرد می‌شود.
پیاده زبهرام بگریختند
کمانهای چاچی فروریختند
هوش مصنوعی: سواران بی‌خبر از خطر، از تیرهای کمانداران به ترس افتادند و به سرعت فرار کردند.
یکی باره بردند هم درزمان
سپهبد نشست از بر اودمان
هوش مصنوعی: یک بار دیگر در زمان سپهبد، او را از میان مردم برداشتند و در کنار او نشستند.
خروشان همی‌تاخت تا قلبگاه
بجایی کجا شاه بد بی‌سپاه
هوش مصنوعی: سروصدای زیادی به پا کرده و با سرعت به سمت مرکز trận حرکت می‌کند، جایی که شاه بدون سپاه خود حضور دارد.
همه قلبگه پاک برهم درید
درفش جهاندار شد ناپدید
هوش مصنوعی: همه دل‌ها را با هم شکسته و پرچم پادشاهی ناپدید شد.
وزان جایگه شد سوی میسره
پس پشتش آزادگان یکسره
هوش مصنوعی: از آن مکان به سمت مصر رفت و پشت سرش همه آزادگان بودند.
نگهبان آن دست گردوی بود
که مردی دلیر وجهانجوی بود
هوش مصنوعی: نگهبان آن دستان گردو، مردی شجاع و جهانگرد بود.
برادر چوروی برادر بدید
کمان را بزه کرد واندرکشید
هوش مصنوعی: برادر، چوروی (پسر بچه) که برادرش را می‌بیند، کمانش را می‌گیرد و زیر کمربند پنهان می‌کند.
دوخونی بران سان برآویختند
که گفتی بهمشان برآمیختند
هوش مصنوعی: دو خون را به هم آمیختند و به گونه‌ای پرچم‌ها را به اهتزاز درآوردند که گویی این دو دگرگون شده و به یکدیگر پیوسته‌اند.
بدین سان زمانی برآمد دراز
همی یک زدیگر نگشتند باز
هوش مصنوعی: در این متن، اشاره شده است که زمانی طولانی سپری شد و افراد در آن مدت به یکدیگر ننگریستند و توجهی به یکدیگر نداشتند.
بدو گفت بهرام کای بی‌پدر
به خون برادر چه بندی کمر
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای بی‌پدر! چرا به خاطر خون برادرت کمر به نبرد بسته‌ای؟
بدو گفت گردوی کای پیسه گرگ
تونشنیدی آن داستان بزرگ
هوش مصنوعی: گردو به او گفت: ای بی‌خبر از داستان بزرگ، آیا داستان گرگ را نشنیده‌ای؟
که هرکو برادر بود دوست به
چو دشمن بود بی پی و پوست به
هوش مصنوعی: هر کسی که به یکدیگر برادر باشد، دوست است. اما اگر دشمن باشند، مانند کسانی هستند که بدون هیچ پیوستگی و هویتی به هم مرتبطند.
تو هم دشمن و بد تن و ریمنی
جهان آفرین را به دل دشمنی
هوش مصنوعی: تو نیز مانند دشمنان، با چهره‌ای ناپسند و مرموز، با خالق جهان دشمنی می‌کنی.
به پیش برادر برادر به جنگ
نیاید اگر باشدش نام و ننگ
هوش مصنوعی: اگر برادر به میدان جنگ برود، برادر دیگری نمی‌تواند با او به جنگ آید، حتی اگر به خاطر نام و اعتبارش تحت فشار باشد.
چوبشنید بهرام زو بازگشت
برآشفت و با او دژم ساز گشت
هوش مصنوعی: بهرام وقتی صحبت‌های چوب را شنید، عصبانی شد و با او رفتار سردی کرد.
همی‌راند گردوی تا نزد شاه
ز آهن شده روی جنگی سیاه
هوش مصنوعی: گردو به سمت شاه می‌رفت، با ظاهری سیاه و خشن که از آهن ساخته شده بود، مانند یک جنگ‌جو.
برو آفرین کرد خسرو به مهر
که پاداش بادت ز گردان سپهر
هوش مصنوعی: به باغ مهربانی خسرو برو و ببین که چگونه او به تو پاداشی از سوی آسمان و ستارگان می‌دهد.
فرستاده خسرو به شاپور کس
که موسیل راباش فریادرس
هوش مصنوعی: بیت به معنای این است که فرستاده خسرو به شاپور اطمینان می‌دهد که کسی باید در مشکلات مردم موسیل کمک‌کار و پشتیبان باشد و صدای نجات آنها را بشنود.
بکوشید تا پشت پشت آورید
مگر بخت روشن به مشت آورید
هوش مصنوعی: سعی کنید تلاش کنید تا پشتوانه‌ای محکم برای خود ایجاد کنید، تا اینکه بتوانید شانس و بخت خوبی را به دست آورید.
به گستهم گفت آن زمان شهریار
که گر هیچ رومی کند کارزار
هوش مصنوعی: شاه به گستهم گفت: اگر هر رومی جنگی انجام دهد.
چو بهرام جنگی شکسته شود
وگر نیز در جنگ خسته شود
هوش مصنوعی: وقتی بهرام، جنگجو، شکست بخورد و حتی اگر در جنگ خسته هم شود، باز هم زیبایی و جذابیت او تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد.
همه رومیان سر به گردون برند
سخنها ز اندازه بیرون برند
هوش مصنوعی: همه رومی‌ها سر خود را به آسمان بلند می‌کنند و صحبت‌هایی می‌کنند که از حد و اندازه خارج است.
نخواهم که رومی بود سرفراز
به ما برکنند اندرین جنگ ناز
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که کسی به خاطر من، در این جنگ به افتخار برسد.
بدیدم هنرهای رومی همه
بسان رمه روزگار دمه
هوش مصنوعی: من ویژگی‌ها و زیبایی‌های هنری رومیان را مشاهده کردم و آنها را شبیه به وضعیت نابسامان و آشفته‌ی روزگار یافتم.
هم آن به که من با سپاه اندکی
ز چوبینه آورد خواهم یکی
هوش مصنوعی: بهتر است با کمترین نیرویی که دارم، از چوب به دست آید، به مبارزه بیایم.
نخواهم درین کار یاری ز کس
امیدم به یزدان فریادرس
هوش مصنوعی: من در این کار از هیچ کس کمک نمی‌خواهم و تنها به خدا، که فریادرس من است، امید دارم.
بدو گفت گستهم کای شهریار
به شیرین روانت مخور زینهار
هوش مصنوعی: گستهم به شهریار گفت: ای پادشاه، از خوردن شیرین بابتی نگران باش و احتیاط کن.
چو رایت چنین است مردان کین
بخواه و مکن تیره روی زمین
هوش مصنوعی: اگر چنین اوضاعی حاکم است، مردان به دنبال انتقام باشند و نگذارید زمین با چهره‌ی تیره و غمناک پر شود.
بدو گفت خسرو که اینست روی
که گفتی ز لشکر کنون یار جوی
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت که آیا این همان چهره‌ای است که تو درباره‌اش صحبت می‌کردی و در بین لشکر به دنبال یار هستی؟
گزین کرد گستهم ز ایران سوار
ده و چار گردنکش نامدار
هوش مصنوعی: او درستی و شجاعت سوارانی را از ایران برگزید که هر یک از آن‌ها به خاطر قد و قامت بلند و ویژگی‌های برجسته‌اش شناخته شده بودند.
نخستین ازین جنگیان نام خویش
نوشت و بیاورد و بنهاد پیش
هوش مصنوعی: نخستین جنگجویان نام خود را نوشتند و آورده و پیش گذاشتند.
دگر گرد شاپور با اندیان
چو بند وی و گردوی پشت کیان
هوش مصنوعی: شاپور با مردان اندی که در پشت کیان مانند گردو می‌چرخند، دوباره به میدان می‌آید.
چو آذرگشسپ و دگر شیر ذیل
چو زنگوی گستاخ با شیر و پیل
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف شخصیت‌های قوی و شجاع آمده است. آذرگشسپ و شیر ذیل به عنوان نمادهایی از قدرت و دلاوری معرفی شده‌اند، در حالی که زنگوی گستاخ نیز به عنوان موجودی سرسخت و نترس در کنار شیر و فیل به تصویر کشیده شده است. این بیان نشان‌دهنده‌ی شجاعت و نیرویی است که در برابر خطرات ایستادگی می‌کند.
تخواره که در جنگ غمخواره بود
یلان سینه را زشت پتیاره بود
هوش مصنوعی: در جنگ، کسانی که دچار غم و اندوه هستند، همچون یلان شجاعی که مشکلات را تحمل می‌کنند، به زشت‌ترین شکل ممکن با زحمت‌ها و رنج‌ها روبرو می‌شوند.
فرخ زاد و چون خسرو سرفراز
چو اشتاد پیروز دشمن گداز
هوش مصنوعی: فرخ زاد مانند خسرو که در اوج قدرت و موفقیت است، هنگامی که به مقابله با دشمنان می‌پردازد، همچون یک پیروزی بزرگ عمل می‌کند که دشمنان را به زانو در می‌آورد.
چو فرخنده خورشید با اورمزد
که دشمن بدی پیش ایشان فرزد
هوش مصنوعی: وقتی خورشید خوشبخت با نیروی نیک درخشان شود، دشمنان بدی در برابر آن عاجز می‌مانند.
چومردان گزین کرد ز ایران دو هفت
ز لشکر بیک سو خرامید تفت
هوش مصنوعی: وقتی مردان از ایران را انتخاب کردند، دو گروه از لشکر را به یک سمت فرستادند و حرکت کردند.
چنین گفت خسرو بدین مهتران
که ای سرفرازن و فرمانبران
هوش مصنوعی: خسرو به این بزرگان گفت: ای بزرگواران و فرمانرواها، شما سرآمد و پرافتخار هستید.
همه پشت را سوی یزدان کنید
دل خویش را شاد و خندان کنید
هوش مصنوعی: همه به سمت خدا روی آورید و دل‌های خود را شاد و خندان نگه دارید.
جز از خواست یزدان نباشد سخن
چنین بود تا بود چرخ کهن
هوش مصنوعی: سخنانی مانند این جز از اراده خدای یکتا نیست و تا زمانی که جهان قدیمی ادامه داشته باشد، این وضعیت باقی خواهد ماند.
برزم اندرون کشته بهتر بود
که در خانه‌ات بنده مهتر بود
هوش مصنوعی: بهتر است که در میدان جنگ کشته شوم تا اینکه در خانه‌ات زیر فرمان کسی دیگر زندگی کنم.
نگهدار من بود باید به جنگ
بهنگام جنبش نسازم درنگ
هوش مصنوعی: من باید مراقب باشم و در زمان نبرد، هیچ وقفه‌ای ایجاد نکنم و به شدت فعالیت کنم.
همه هم زبان آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند
هوش مصنوعی: همه به ستایش او پرداختند و او را پادشاه سرزمین لقب دادند.
بکردند پیمان که از شهریار
کسی برنگردد ازین کارزار
هوش مصنوعی: آنها پیمان بستند که هیچ‌کس از میان سپاه به سوی شاه برنگردد و از این میدان نبرد بیرون نرود.
سپهدار بشنید و آرام یافت
خوش آمدش وز مهتران کام یافت
هوش مصنوعی: سردار شنید و آرامش پیدا کرد و از بزرگان راضی و خوشحال شد.
سپه رابه بهرام فرخ سپرد
همی‌رفت با چارده مرد گرد
هوش مصنوعی: سپه را به بهرام خوشبخت سپرد و او به همراه چهارده مرد در حال حرکت بود.
هم آنگه خروش آمد از دیده‌گاه
به بهرام گفتند کامد سپاه
هوش مصنوعی: در آن لحظه صدای بلندی از نقطه‌ای شنیده شد و به بهرام خبر دادند که سپاهیان آمده‌اند.
جهان جوی بیدار دل برنشست
کمندی به فتراک و تیغی بدست
هوش مصنوعی: جهان بیدار و آگاه شده است، دل‌ها بیدار شده‌اند و شخصی با کمر خود کمند و تیغی در دست به سوی هدف خود حرکت کرده است.
ز بالا چو آن مایه مردم بدید
تنی چند زان جنگیان برگزید
هوش مصنوعی: وقتی از دور، آن گروهی از جنگجویان را دید، چند نفر از آن‌ها را انتخاب کرد.
یلان سینه راگفت کاین بد نژاد
به جنگ اندرون دادمردی بداد
هوش مصنوعی: دختران جنگجو به او گفتند که من با این فرد نادرست به جنگ رفتم و به او مردانگی را آموختم.
که من دانم کنون جزو نیست این
که یارد چمیدن برین دشت کین
هوش مصنوعی: من می‌دانم که این دنیا فقط یک بخش از واقعیت نیست، بلکه چیزی فراتر از آن است که دوستان در این دشت باز جستجو می‌کنند.
برین مایه مردم به جنگ آمدست
وگر پیش کام نهنگ آمدست
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که برای این مردم، جنگ و نبرد به خاطر چیزی که در آن ارزش و اهمیت دارد، آغاز شده است و اگرچه ممکن است که در برابر چالش‌های بزرگی همچون نهنگ نیز قرار بگیرند، اما هدف و انگیزه آن‌ها از پای نمی‌نشیند.
فزون نیست با او سرافراز بیست
ازیشان کسی را ندانم که کیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نمی‌شناسم که از بیست نفر با او در سرافرازی برابری کند.
اگر پیشم آید جهان را بسم
اگر بر نیایم ازو ناکسم
هوش مصنوعی: اگر جهان به من نزدیک شود، این خوب است، اما اگر از من دور شود، بد است.
به ایزد گشسپ ویلان سینه گفت
که مردان ندارند مردی نهفت
هوش مصنوعی: به خداوند گشسپ گفت: مردان واقعی هیچ کجا پنهان نمی‌شوند و باید شجاعت خود را نشان دهند.
نباید که ما بیش باشیم چار
به خسرو مرا کس نیاید به کار
هوش مصنوعی: نباید ما زیاد باشیم، زیرا تنها یک نفر برای کمک به من نمی‌آید.
یکی بد کجا نام او جان فروز
که تیره شبان برگزیدی به روز
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره می‌شود که وجودش همچون نوری در شب تار است. در واقع، شب که نماد تاریکی و دشواری است، به روشنی و روز که نماد امید و روشنی است، ترجیح داده شده است. در این میان، به این نکته پرداخته می‌شود که انتخاب و تصمیم‌گیری در شرایط سخت می‌تواند به روشنایی و خیر منجر شود.
سپه را بدو داد و خود پیش رفت
همی تاخت با این سه بیدار تفت
هوش مصنوعی: او فرماندهی را به او سپرد و خود به جلو حرکت کرد، در حالی که با این سه نفر بیدار و هوشیار به سمت جلو می‌رفت.
چو بهرام را دید خسرو ز راه
به ایرانیان گفت کامد سپاه
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به بهرام نگاه کرد، به ایرانیان اعلام کرد که سپاه به راه آمده است.
کنون هیچ دل را مدارید تنگ
که آمد مرا روزگار درنگ
هوش مصنوعی: اکنون دل هیچ‌کس را تنگ نکنید، زیرا زمان آرامش و تأمل به من رسیده است.
من و گرز و چوبینه بدنشان
شما رزم سازید با سرکشان
هوش مصنوعی: من و سلاح‌های سنگین در این نبرد هستیم، شما با کسانی که سرکش و سرکوب‌گرند، بجنگید.
شما چارده یار و ایشان سه تن
مبادا که بینید هرگز شکن
هوش مصنوعی: شما دارای چهارده دوست هستید و آنها سه نفر؛ امیدوارم هرگز بین این دو گروه اختلافی پیش نیاید.
نیاطوس با لشکر رومیان
ببستند ناچار یکسر میان
هوش مصنوعی: نیاطوس با لشگر رومیان درگیر شد و ناچار همه چیز را به یکباره در میان گذاشت.
برفتند زان رزمگه سوی کوه
که دیدار بودی بهر دو گروه
هوش مصنوعی: پس از آنکه نبرد به پایان رسید، هر دو طرف به سمت کوه رفتند، جایی که می‌توانستند یکدیگر را ملاقات کنند.
همی‌گفت هرکس که پر مایه شاه
چرا جان فروشد ز بهر کلاه
هوش مصنوعی: او می‌گفت: هر کسی که از افتخارات و ثروت زیادی برخوردار است، چرا باید جان خود را برای یک کلاه (پست یا مقام ناچیز) فدای کند؟
بماند بدین دشت چندین سوار
شود خیره تنها سوی کارزار
هوش مصنوعی: در این دشت، تعداد زیادی سوارکار باقی مانده‌اند، که به تنهایی و با شگفتی به سمت میدان نبرد حرکت می‌کنند.
همه دست برآسمان داشتند
که او را همه کشته پنداشتند
هوش مصنوعی: همه به آسمان دست دراز کرده بودند و تصور می‌کردند که او مرده است.
چو بهرام جنگی برانگیخت اسپ
یلان سینه و گرد ایزد گشسپ
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام جنگ را آغاز کرد، اسب‌های بزرگ و نیرومند به میدان آمدند و آماده نبرد شدند.
بدیدند یاران خسروهمه
شد او گرگ و آن نامداران رمه
هوش مصنوعی: یاران خسرو متوجه شدند که او به موجودی خطرناک و بی‌رحم تبدیل شده است و آن نام‌آوران دیگر نیز به جمع او پیوسته‌اند.
بماند آنگهی شاه ز آویختن
وزان شورش و باره انگیختن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بهتر است حاکم و پادشاه از مخالفت و شورش دور بماند و به جای ایجاد تشنج و ناآرامی، آرامش و ثبات را حفظ کند.
جهاندار ناکام برگاشت اسپ
پس اندر همی‌رفت ایزدگشسپ
هوش مصنوعی: پادشاه ناکام، اسبش را به سمت عقب برگرداند در حالی که ایزدگشسپ به راه خود ادامه می‌داد.
چوگستهم وبندوی وگردوی ماند
گوتاجور نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: وقتی ما در مشکلات و سختی‌ها قرار می‌گیریم، به یاد نام خداوند می‌افتیم و از او کمک می‌خواهیم. در این لحظات دشوار، باید توجه داشته باشیم که تنها امید ما به یاری اوست.
بگستهم گفت آن زمان شهریار
که تنگ اندرآمد بد روزگار
هوش مصنوعی: در آن زمان، پادشاه گفت که وقتی روزگار تنگ و سخت می‌شود، باید از خود گشایش و توسعهنظر تشکیل داد.
چه بایست این بیهده رستخیز
بدیدند پشت من اندر گریز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چرا باید این قیام بی‌معنا و بیهوده را مشاهده کردم، در حالی که در گذشته در موقعیتی فرار می‌کردم و از آنجا دور می‌شدم.
بدو گفت گستهم کامد سوار
توتنهاشدی چون کنی کارزار
هوش مصنوعی: گستهم به او گفت: سوار به میدان آمد و تو به تنهایی چگونه می‌خواهی مبارزه کنی؟
نگه کرد خسرو پس پشت خویش
ازان چار بهرام را دید پیش
هوش مصنوعی: خسرو به عقب نگاه کرد و از میان چهار چیز، به بهرام توجه کرد که در جلوش بود.
همی‌داشت تن رازدشمن نگاه
ببرید برگستوان سیاه
هوش مصنوعی: او در برابر دشمن، زره و حفاظت را به‌خوبی بر تن داشت و همچون گنبدی سیاه، از خود دفاع می‌کرد.
ازوبازماندند هردوسوار
پس پشت اودشمن کینه دار
هوش مصنوعی: دو سوار از هم جدا شدند و در پشت آن‌ها، دشمنی که کینه در دل داشت، قرار دارد.
به پیش اندر آمد یکی غار تنگ
سه جنگی پس اندر بسان پلنگ
هوش مصنوعی: یک نفر در پیش آمد، دچار تنگنایی شد و به آرامی و با احتیاط مانند پلنگ به جلو حرکت کرد.
بن غارهم بسته آمد زکوه
بماند آن جهاندار دور ازگروه
هوش مصنوعی: به دلایلی، دره و غارها به روی او بسته شده بود و او که فرمانروایی بزرگ و قدرتمند بود، از جمع و گروه خود دور مانده بود.
فرود آمد از اسپ فرخ جوان
پیاده بران کوه برشد دوان
هوش مصنوعی: جوان خوشبخت از اسبش پیاده شد و بر تپه‌ای پایین آمد و با سرعت به سمت بالا دوید.
پیاده شد وراه اوبسته شد
دل نامداران ازو خسته شد
هوش مصنوعی: او از سوار شدن پیاده شد و پس از آن، دل بزرگ‌مردان دچار یأس و ناامیدی گشت.
نه جای درنگ ونه جای گریز
پس اندر همی‌رفت بهرام تیز
هوش مصنوعی: نه زمانی برای توقف بود و نه راهی برای فرار، پس بهرام با سرعت در حال حرکت بود.
بخسرو چنین گفت کای پرفریب
به پیش فراز توآمد نشیب
هوش مصنوعی: به خسرو گفت: ای انسان فریبکار، بر بلندای خود ایستاده‌ای در حالی که زیر پاهایت حضیض و افت است.
برمن چراتاختی هوش خویش
نهاده برین گونه بردوش خویش
هوش مصنوعی: چرا هوش و اندیشه‌ات را به دوش من انداخته‌ای؟
چوشد زان نشان کار برشاه تنگ
پس پشت شمشیر و در پیش سنگ
هوش مصنوعی: به دلیل نشانه‌ای که از پیشتر وجود دارد، کار او بر پادشاه دشوار است. او در پشت شمشیر و در جلوی سنگ قرار دارد.
به یزدان چنین گفت کای کردگار
توی برتر از گردش روزگار
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، تو که فراتر از چرخش روزگار هستی، به تو می‌گویم.
بدین جای بیچارگی دست گیر
تو باشی ننالم به کیوان و تیر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از وضعیت ناگوار خود می‌گوید و به این نکته اشاره دارد که اگر تو در کنار من باشی و به من کمک کنی، دیگر شکایت نمی‌کنم و ناراحتی خود را به کسی نمی‌گویم.
هم آنگه چو از کوه برشد خروش
پدید آمد از راه فرخ سروش
هوش مصنوعی: در آن لحظه که صدا از کوه بلند شد، بشارت خوشی از راه نمایان گشت.
همه جامه‌اش سبز و خنگی به زیر
ز دیدار او گشت خسرو دلیر
هوش مصنوعی: تمام لباسش سبز است و نازک، و دیدن او قلب خسرو دلیر را شگفت‌زده کرد.
چو نزدیک شد دست خسرو گرفت
ز یزدان پاک این نباشد شگفت
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به او نزدیک شد، دستش را گرفت و این امر از خداوند پاک چیزی غیرعادی نیست.
چواز پیش بدخواه برداشتش
به آسانی آورد و بگذاشتش
هوش مصنوعی: چون بدخواه او را به سادگی دور کرد، او را رها کرد و به حال خودش گذاشت.
بدو گفت خسرو که نام تو چیست
همی‌گفت چندی و چندی گریست
هوش مصنوعی: خسرو از او پرسید نامت چیست، اما او به جای جواب دادن، مدتی طولانی به گریه پرداخت.
فرشته بدو گفت نامم سروش
چو ایمن شدی دور باش از خروش
هوش مصنوعی: فرشته به او گفت که نامم سروش است. وقتی که تو در امان هستی، از صداهای نگران‌کننده دوری کن.
کزین پس شوی بر جهان پادشا
نباید که باشی جز از پارسا
هوش مصنوعی: اگر پس از این، می‌خواهی پادشاه جهان شوی، نباید جز آدمی نیکوکار و پرهیزکار باشی.
بدین زودی اندر بشاهی رسی
بدین سالیان بگذرد هشت و سی
هوش مصنوعی: به زودی به مقام سلطنت می‌رسی، در حالی که پس از این همه سال، هشتاد سال از عم عمری که گذرانده‌ای، گذشته است.
بگفت این سخن نیز و شد ناپدید
کس اندر جهان این شگفتی ندید
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و بعد ناگهان از دیدگان ناپدید شد. هیچ کس در این جهان چنین شگفتی را ندید.
چو آن دید بهرام خیره بماند
جهان آفرین را فراوان بخواند
هوش مصنوعی: وقتی بهرام آن را دید، حیرت زده ماند و بسیار از خالق جهان یاد کرد.
همی‌گفت تا جنگ مردم بود
مبادا که مردی ز من گم بود
هوش مصنوعی: او به همگان می‌گفت تا زمانی که در بین مردم درگیری وجود دارد، نگران نباش که من شخصی را از دست داده‌ام.
برآنم که جنگم کنون با پریست
برین تخت تیره بباید گریست
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم اکنون با موجودی دل‌فریبی در این تخت تاریک بجنگم و باید بر آن گریست.
نیاطوس زان روی بر کوهسار
همی‌خواست از دادگر زینهار
هوش مصنوعی: نیاطوس به خاطر این موضوع به کوهسار رفت و از دادگر درخواست کمک و حمایت داشت.
خراشید مریم دو رخسار خویش
ز تیمار جفت جهاندار خویش
هوش مصنوعی: مریم بر اثر مراقبت و نگرانی از معشوقش، صورتش را خراشیده است.
سپه بود برکوه و هامون وراغ
دل رومیان زو پر از درد و داغ
هوش مصنوعی: عظمت سپاه را بر دشت و کوه می‌بینم و احساس می‌کنم که رنج و درد دل رومیان از این موضوع پر شده است.
نیاطوس چون روی خسرو ندید
عماری زرین به یکسو کشید
هوش مصنوعی: نیاطوس زمانی که چهره خسرو را ندید، عماری طلایی را به کنار گذاشت.
بمریم چنین گفت کاندر نشین
که ترسم که شد شاه ایران زمین
هوش مصنوعی: مریم به او گفت: بهتر است تا در این محل بمانی، چون نگرانم که مبادا شاه ایران زمین از این موضوع مطلع شود.
هم آنگاه خسرو بران روی کوه
پدید آمد از راه دور از گروه
هوش مصنوعی: خسرو در همان زمان بر روی کوه ظاهر شد و از دور از جمعیت مشخص بود.
همه لشکر نامور شاد شد
دل مریم از درد آزاد شد
هوش مصنوعی: همه نیروهای معروف خوشحال شدند و دل مریم از رنج و درد رها شد.
چوآمد به مریم بگفت آنچ دید
وزان کوه خارا سر اندر کشید
هوش مصنوعی: وقتی به مریم رسید، گفت آنچه را که دیده بود و از آن کوه سخت، سرش را پایین آورده بود.
چنین گفت کای ماه قیصر نژاد
مرا داور دادگر داد داد
هوش مصنوعی: او گفت: ای ماه، فرزند قیصر! مرا قاضی عادل ارزانی داشتند که عدالت را برقرار کند.
نه از کاهلی بدنه از بد دلی
که در جنگ بد دل کند کاهلی
هوش مصنوعی: انسان باید در برابر مشکلات و چالش‌ها با اراده و انگیزه‌ای قوی عمل کند. اگر کسی از عدم اعتماد به نفس یا بدبینی رنج ببرد، این ضعف می‌تواند باعث شود که او در مواقعی که باید مبارزه کند، دچار سستی و کم‌کاری شود.
بدان غار بی‌راه در ماندم
به دل آفریننده را خواندم
هوش مصنوعی: در آن غار تاریک و بی‌راه مانده‌ام و فقط می‌توانم با دل به خالق خود دعا و ندا دهم.
نهان داشت دارنده کارجهان
برین بنده گشت آشکارا نهان
هوش مصنوعی: مالک و صاحب کار جهان، در ابتدا کارهای خود را پنهان نگه می‌داشت، اما بعداً آشکارا به بندگی و خدمت به او روی آورد.
فریدون فرخ ندید این به خواب
نه تورو نه سلم و نه افراسیاب
هوش مصنوعی: فریدون خوش‌بخت هیچ‌گاه چنین صحنه‌ای را در خواب هم ندید، نه تو را، نه سلم را و نه افراسیاب را.
که امروز من دیدم ای سرکشان
ز پیروزی و شهریاری نشان
هوش مصنوعی: امروز من نشانه‌هایی از پیروزی و سلطنت شما سرکشان را مشاهده کردم.
بدیشان بگفت آن کجا دید شاه
از آن پس به فرمود تا آن سپاه
هوش مصنوعی: او به آن‌ها گفت که شاه چگونه را دید و پس از آن به سربازان فرمان داد.
همه جنگ را تاختن نوکنند
برزم اندرون یاد خسرو کنند
هوش مصنوعی: همه به میدان جنگ می‌روند و در حین مبارزه، یاد پادشاه خسرو را زنده نگه می‌دارند.
وزان روی بهرام شد پر ز درد
پشیمان شده زان همه کارکرد
هوش مصنوعی: بهرام به خاطر همه کارهایی که انجام داده، اکنون پر از درد و پشیمانی است.