گنجور

بخش ۳۱

چوخورشید برزد سراز تیره کوه
خروشی برآمد زهر دو گروه
که گفتی زمین گشت گردان سپهر
گر از تیغها تیره شد روی مهر
بیاراسته میمن و میسره
زمین کوه گشت آهنین یکسره
از آواز اسپان و بانگ سپاه
بیابان همی‌جست بر کوه راه
چو بهرام جنگی بدان بنگرید
یکی خنجر آبگون برکشید
نیامد به دل‌ش اندرون ترس و بیم
دل شیر دربیشه شد بدو نیم
به ایرانیان گفت صف برکشید
همه کشور دوک لشکر کشید
همی‌گشت گرد سپه یک تنه
که دارد نگه میسر و میمنه
یلان سینه را گفت برقلبگاه
همی‌باش تا پیش روی سپاه
که از لشکر امروز جنگی منم
بگاه گریزش درنگی منم
نگه کرد خسرو بدان رزمگاه
جهان دید یکسر زلشکر سیاه
رخ شید تابان چوکام هژبر
همی تیغ بارید گفتی ز ابر
نیاطوس و بندوی و گستهم وشاه
ببالا گذشتند زان رزمگاه
نشستند بر کوه دوک آن سران
نهاده دو دیده بفرمانبران
ازان کوه لشکر همی‌دید شاه
چپ وراست و قلب و جناح سپاه
چوبرخاست آواز کوس از دو روی
برفتند مردان پر خاشجوی
تو گفتی زمین کوه آهن شدست
سپهر از بر خاک دشمن شدست
چو خسرو بران گونه پیکار دید
فلک تار دید و زمین قار دید
به یزدان همی‌گفت برپهلوی
که از برتران پاک و برتر توی
که برگردد امروز از رزم شاد
که داند چنین جز تو ای پاک وراد
کرابخت خواهد شدن کندرو
سر نیزه که شود خار و خو
دل و جان خسرو پراندیشه بود
جهان پیش چشمش یکی بیشه بود
که بگسست کوت ازمیان سپاه
ز آهن بکردار کوهی سیاه
بیامد دمان تامیان گروه
چو نزدیک ترشد بران برز کوه
به خسرو چنین گفت کای سرفراز
نگه کن بدان بنده دیوساز
که بااو برزم اندر آویختی
چواو کامران شد تو بگریختی
ببین از چپ لشکر ودست راست
که تا از میان دلیران کجاست
کنون تا بیاموزمش کارزار
ببیند دل و رزم مردان کار
چو بشنید خسرو زکوت این سخن
دلش گشت پردرد و کین کهن
کجا گفت کز بنده بگریختی
سلیح سواران فروریختی
ورا زان سخن هیچ پاسخ نداد
دلش گشت پرخون و سر پر ز باد
چنین گفت پس کوت را شهریار
که روپیش آن مرد ابلق سوار
چوبیند تو را پیشت آید به جنگ
تومگریز تا لب نخایی زننگ
چوبشنید کوت این سخن بازگشت
چنان شد که با باد انباز گشت
همی‌رفت جوشان ونیزه بدست
به آوردگه رفت چون پیل مست
چو نزدیک شد خواست بهرام را
برافراخت زانگونه زونام را
یلان سینه بهرام را بانگ کرد
که بیدارباش ای سوار نبرد
که آمد یکی دیو چون پیل مست
کمندی بفتراک و نیزه بدست
چو بهرام بشنید تیغ از نیام
برآهخت چون باد و برگفت نام
چوخسرو چنان دید برپای خاست
ازان کوه‌سر سر برآورد راست
نهاده بکوت و به بهرام چشم
دو دیده پر از آب و دل پر ز خشم
چو رومی به نیزه درآمد زجای
جهانجوی بر جای بفشارد پای
چو نیزه نیامد برو کارگر
بروی اندر آورد جنگی سپر
یکی تیغ زد بر سر و گردنش
که تاسینه ببرید تیره تنش
چو آواز تیغش به خسرو رسید
بخندید کان زخم بهرام دید
نیاطوس جنگی بتابید چشم
ازان خندهٔ خسرو آمد بخشم
به خسرو چنین گفت کای نامدار
نه نیکو بود خنده درکارزار
تو رانیست از روم جز کیمیا
دلت خیره بینم بکین نیا
چو کوت هزاره به ایران و روم
نبینند هرگز به آباد بوم
بخندی کنون زانک اوکشته شد
چنان دان که بخت تو برگشته شد
بدو گفت خسرو من از کشتنش
نخندم همی وز بریده تنش
چنان دان که هرکس که دارد فسوس
همو یابد از چرخ گردنده کوس
مرا گفت کز بنده بگریختی
نبودت هنر تا نیاویختی
ازان بنده بگریختن نیست ننگ
که زخمش بدین سان بود روز جنگ
وزان روی بهرام آواز داد
که‌ای نامداران فرخ نژاد
یلان سینه و رام و ایزد گسسپ
مرین کشته را بست باید بر اسپ
فرستید ز ایدر به لشکر گهش
بدان تابریده ببیند شهش
تن کوت رازود برپشت زین
بتنگی ببستند مردان کین
دوان اسپ با مرد گردن فراز
همی‌شد به لشکر گه خویش باز
دل خسرو ازکوت شد دردمند
گشادند زان کشته بند کمند
بران زخم او بر پراگند مشک
بفرمود پس تا بکردند خشک
به کرباس بر دوختش همچنان
زره دربر و تنگ بسته میان
به نزدیک قیصر فرستاد باز
که شمشیر این بندهٔ دیوساز
برین گونه برد همی روز جنگ
ازو گر هزیمت شدم نیست ننگ
همه رو میان دلشکسته شدند
به دل پاک بی‌جنگ خسته شدند
همی‌ریخت بطریق خونین سرشک
همی رخ پر از آب و دل پر ز رشک
بیامد ز گردنکشان ده هزار
همه جاثلیقان گرد و سوار
یکی حمله بردند زان سان که کوه
بدرید ز آواز رومی گروه
چکاچک برخاست و بانگ سران
همان زخم شمشیر و گرز گران
توگفتی که دریا بجوشد همی
سپهر روان بر خروشد همی
ز بس کشته اندر میان سپاه
بماندند بر جای بربسته راه
ازان رومیان کشته شد لشکری
هرآنکس که بود از دلیران سری
دل خسرو از درد ایشان بخست
تن خسته زندگان راببست
همه کشتگان رابهم برفکند
تلی گشت برسان کوه بلند
همی‌خواندندیش بهرام چید
ببرید خسرو ز رومی امید
همی‌گفت اگر نیز رومی دو بار
کند همی برین گونه بر کارزار
جهان را تو بی‌لشکر روم دان
همان تیغ پولاد را موم دان
به سرگس چنین گفت پس شهریار
که فردا مبر جنگیان را به کار
تو فردا بیاسای تا من سپاه
بیارم ز ایرانیان کینه خواه
بایرانیان گفت فردا به جنگ
شما را بباید شدن بی‌درنگ
همه ویژه گفتند کایدون کنیم
که کوه و بیابان پر از خون کنیم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چوخورشید برزد سراز تیره کوه
خروشی برآمد زهر دو گروه
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از بالای کوه‌های تاریک بالا آمد، صدا و هیاهویی از دو گروه بلند شد.
که گفتی زمین گشت گردان سپهر
گر از تیغها تیره شد روی مهر
هوش مصنوعی: اگر زمین به دور آسمان بچرخد و چهره خورشید در زیر تیغ‌ها تیرگی بگیرد، چه به خاطر داری؟
بیاراسته میمن و میسره
زمین کوه گشت آهنین یکسره
هوش مصنوعی: زمین‌های میمن و میسره زیبا و خوش‌چهره شده‌اند، اما کوه‌ها به طور کامل آهنین و سخت گردیده‌اند.
از آواز اسپان و بانگ سپاه
بیابان همی‌جست بر کوه راه
هوش مصنوعی: صدای اسب‌ها و آواز جنگجویان از دور به گوش می‌رسد و در جستجوی راهی بر روی کوه‌ها هستند.
چو بهرام جنگی بدان بنگرید
یکی خنجر آبگون برکشید
هوش مصنوعی: وقتی بهرام جنگجو به آن موضوع نگاه کرد، یک خنجر سرخ‌رنگ را بالا آورد.
نیامد به دل‌ش اندرون ترس و بیم
دل شیر دربیشه شد بدو نیم
هوش مصنوعی: در دل او هیچ ترس و دلهره‌ای نیست و دلش مانند شیر در جنگل جسور و بی‌پروا شده است.
به ایرانیان گفت صف برکشید
همه کشور دوک لشکر کشید
هوش مصنوعی: به ایرانیان فرمان داده شد که همه جمع شوند و برای دفاع از کشور آماده شوند، زیرا لشکر دشمن در حال نزدیک شدن است.
همی‌گشت گرد سپه یک تنه
که دارد نگه میسر و میمنه
هوش مصنوعی: او به تنهایی دور سپاه می‌چرخید و به خوبی راه و مسیر را می‌شناخت.
یلان سینه را گفت برقلبگاه
همی‌باش تا پیش روی سپاه
هوش مصنوعی: حمل‌ کنندگان سینه را گفتند که در میدان جنگ حاضر بمانند تا جلو چشمان سپاه قرار بگیرند.
که از لشکر امروز جنگی منم
بگاه گریزش درنگی منم
هوش مصنوعی: من در لشکر امروز جنگی گام می‌زنم و وقتی زمان فرار فرامی‌رسد، به عقب نمی‌نگرم.
نگه کرد خسرو بدان رزمگاه
جهان دید یکسر زلشکر سیاه
هوش مصنوعی: خسرو به میدان جنگ نگاه کرد و تمام نیروهای دشمن را دید که در حال آماده‌باش هستند.
رخ شید تابان چوکام هژبر
همی تیغ بارید گفتی ز ابر
هوش مصنوعی: صورت درخشان و زیبا مانند ماه تمام، گویی که از ابر تیغ بر افراشته‌ای.
نیاطوس و بندوی و گستهم وشاه
ببالا گذشتند زان رزمگاه
هوش مصنوعی: نیاطوس، بندوی و گستهم که هر سه از شخصیت‌های برجسته هستند، از میدان جنگ عبور کردند.
نشستند بر کوه دوک آن سران
نهاده دو دیده بفرمانبران
هوش مصنوعی: در بالای کوه، دو شخصیت مهم نشسته‌اند و دو چشم خود را به سمت فرماندهان دوخته‌اند.
ازان کوه لشکر همی‌دید شاه
چپ وراست و قلب و جناح سپاه
هوش مصنوعی: شاه از بالای کوه به خوبی سپاه را می‌دید که در چپ و راست و در قلب و جناح خود در حال آماده‌سازی هستند.
چوبرخاست آواز کوس از دو روی
برفتند مردان پر خاشجوی
هوش مصنوعی: وقتی صدای طبل بلند شد، مردان بزرگ و پرشور به میدان رفتند.
تو گفتی زمین کوه آهن شدست
سپهر از بر خاک دشمن شدست
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین مانند کوه سخت و استوار شده و آسمان از روی زمین به دشمنان تبدیل شده است.
چو خسرو بران گونه پیکار دید
فلک تار دید و زمین قار دید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو جنگ را مشاهده کرد، آسمان را تاریک و زمین را لرزان دید.
به یزدان همی‌گفت برپهلوی
که از برتران پاک و برتر توی
هوش مصنوعی: او به خداوند می‌گوید که تو از همه پاک‌تر و بالاتر هستی.
که برگردد امروز از رزم شاد
که داند چنین جز تو ای پاک وراد
هوش مصنوعی: امروز کسی که از جنگ به شادابی بازگردد، تنها تویی که این راز را می‌دانی، ای وراد پاک و نیکو.
کرابخت خواهد شدن کندرو
سر نیزه که شود خار و خو
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به مقام و منزلتی بالا دست یابد، باید آماده‌ی تحمل سختی‌ها و ناگواری‌ها باشد تا بتواند به هدفش برسد و بر مشکلات فائق آید.
دل و جان خسرو پراندیشه بود
جهان پیش چشمش یکی بیشه بود
هوش مصنوعی: دل و جان خسرو پر از افکار و اندیشه‌ها بود؛ برای او، همگان همچون یک جنگل در برابر چشمانش به نظر می‌رسیدند.
که بگسست کوت ازمیان سپاه
ز آهن بکردار کوهی سیاه
هوش مصنوعی: ناگهان یک شکستگی در میان ارتش پیش آمد که مانند آهن محکم و استوار، به سختی و قدرت یک کوه سیاه بود.
بیامد دمان تامیان گروه
چو نزدیک ترشد بران برز کوه
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که گروهی جمع شده بودند، او نزدیک‌تر شد و بر بالای کوه قرار گرفت.
به خسرو چنین گفت کای سرفراز
نگه کن بدان بنده دیوساز
هوش مصنوعی: به خسرو گفت: ای عالی‌مقام، به آن بنده‌ی نیک و خالص توجه کن که مانند دیو می‌سازد.
که بااو برزم اندر آویختی
چواو کامران شد تو بگریختی
هوش مصنوعی: شما با او درگیر شدی و به او پیوستی، اما زمانی که او موفق شد، تو از آن موقع فرار کردی.
ببین از چپ لشکر ودست راست
که تا از میان دلیران کجاست
هوش مصنوعی: ببین از سمت چپ و راست لشکر، که دلاوران کجا ایستاده‌اند.
کنون تا بیاموزمش کارزار
ببیند دل و رزم مردان کار
هوش مصنوعی: حالا زمان آن است که به او بیاموزم که چگونه بجنگد، تا قلبش را با دلیران بیازماید و با سختی‌های میدان نبرد روبرو شود.
چو بشنید خسرو زکوت این سخن
دلش گشت پردرد و کین کهن
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این سخن را از کوه شنید، دلش مملو از درد و کینه‌های قدیمی شد.
کجا گفت کز بنده بگریختی
سلیح سواران فروریختی
هوش مصنوعی: چگونه گفتی که از دست من فرار کردی، در حالی که سواران شجاع به زمین افتادند؟
ورا زان سخن هیچ پاسخ نداد
دلش گشت پرخون و سر پر ز باد
هوش مصنوعی: او از آن صحبت هیچ پاسخی نداد و دلش پر از غم و ناراحتی شد، به طوری که احساس می‌کرد سرش پر از هیاهو و اضطراب است.
چنین گفت پس کوت را شهریار
که روپیش آن مرد ابلق سوار
هوش مصنوعی: سپس پادشاه به کوت (نزدیکان و مشاورانش) گفت که او باید جلوتر از آن مرد سوار بر اسب ابلق برود.
چوبیند تو را پیشت آید به جنگ
تومگریز تا لب نخایی زننگ
هوش مصنوعی: اگر در میانه جنگ و درگیری قرار گرفتی، باید با دقت و احتیاط عمل کنی و از هر گونه اشتباه پرهیز کنی.
چوبشنید کوت این سخن بازگشت
چنان شد که با باد انباز گشت
هوش مصنوعی: چوب به این سخن گوش داد و بازگشت؛ همانطور که با باد همصدا شد.
همی‌رفت جوشان ونیزه بدست
به آوردگه رفت چون پیل مست
هوش مصنوعی: او با شتاب و انرژی و نیزه‌ای در دستش به سوی میدان نبرد می‌رفت، همچون فیل مست و نیرومند.
چو نزدیک شد خواست بهرام را
برافراخت زانگونه زونام را
هوش مصنوعی: وقتی بهرام نزدیک شد، خواست خود را بلند کرد و به شکلی با احترام و عظمت نمایان کرد.
یلان سینه بهرام را بانگ کرد
که بیدارباش ای سوار نبرد
هوش مصنوعی: جوانان شجاع بهرام را صدا کردند که بیدار شو و برای جنگ آماده باش.
که آمد یکی دیو چون پیل مست
کمندی بفتراک و نیزه بدست
هوش مصنوعی: یک دیو بزرگ و نیرومند مانند فیل، با کمند و نیزه‌ای در دست، به صحنه وارد شد.
چو بهرام بشنید تیغ از نیام
برآهخت چون باد و برگفت نام
هوش مصنوعی: به محض اینکه بهرام صدای تیغ را از نیام شنید، همچون باد به سرعت عمل کرد و نام خود را فریاد زد.
چوخسرو چنان دید برپای خاست
ازان کوه‌سر سر برآورد راست
هوش مصنوعی: خسرو وقتی کوه‌سر را دید، به پا خاست و سرش را بلند کرد.
نهاده بکوت و به بهرام چشم
دو دیده پر از آب و دل پر ز خشم
هوش مصنوعی: او در کوه‌ها نشسته و به بهرام نگاه می‌کند؛ چشمانش پر از اشک و دلش پر از خشم است.
چو رومی به نیزه درآمد زجای
جهانجوی بر جای بفشارد پای
هوش مصنوعی: وقتی که رومی به میدان جنگ وارد می‌شود، قهرمان و جهانگیر در همان جا پا بر زمین می‌کوبد.
چو نیزه نیامد برو کارگر
بروی اندر آورد جنگی سپر
هوش مصنوعی: وقتی نیزه به کار نیامد و کارگر نبود، به جنگ در سپر برو.
یکی تیغ زد بر سر و گردنش
که تاسینه ببرید تیره تنش
هوش مصنوعی: کسی بر سر و گردن او ضربه‌ای زد که باعث شد موهایش بریزد و تنش رنگ باخت.
چو آواز تیغش به خسرو رسید
بخندید کان زخم بهرام دید
هوش مصنوعی: وقتی صدای شمشیر او به پادشاه رسید، خندید زیرا آن زخم را که بهرام بر جا گذاشته بود، دید.
نیاطوس جنگی بتابید چشم
ازان خندهٔ خسرو آمد بخشم
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند چشمان یک جنگجو هستند که با قدرت و قاطعیت به جلو می‌نگرند، اما همان‌طور که بر لبان تو خنده‌ای نمایان است، آن خنده می‌تواند باعث بخشش و آرامش نیز شود.
به خسرو چنین گفت کای نامدار
نه نیکو بود خنده درکارزار
هوش مصنوعی: به خسرو گفتند: ای مرد نامدار، در میدان جنگ خندیدن کار خوبی نیست.
تو رانیست از روم جز کیمیا
دلت خیره بینم بکین نیا
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از روم جز طلای باارزش دلت نیست، که من در آن اشک و غم را می‌بینم.
چو کوت هزاره به ایران و روم
نبینند هرگز به آباد بوم
هوش مصنوعی: وقتی که یک هزار سال از عمر کسی بگذرد، دیگر هرگز در سرزمین‌های ایران و روم آبادانی و رونق دیده نخواهد شد.
بخندی کنون زانک اوکشته شد
چنان دان که بخت تو برگشته شد
هوش مصنوعی: اگر الان می‌خندی، بدان که او نابود شده و این نشان می‌دهد که حکم تقدیر برای تو تغییر کرده است.
بدو گفت خسرو من از کشتنش
نخندم همی وز بریده تنش
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: من به خاطر کشتن او نمی‌خندم و از دیدن بدنی که تکه‌تکه شده نیز خوشحال نیستم.
چنان دان که هرکس که دارد فسوس
همو یابد از چرخ گردنده کوس
هوش مصنوعی: همانطور که بدان توجه کنی، هر کسی که به چیزی دست یابد، از سرنوشت و تقدیر خود نیز تاثیر می‌پذیرد.
مرا گفت کز بنده بگریختی
نبودت هنر تا نیاویختی
هوش مصنوعی: او به من گفت که از بنده فرار کردی، زیرا هنری نداری که بتوانی به آن تکیه کنی.
ازان بنده بگریختن نیست ننگ
که زخمش بدین سان بود روز جنگ
هوش مصنوعی: فرار کردن از آن بنده عیب و ننگ نیست، زیرا زخم او در روز جنگ به این شکل بوده است.
وزان روی بهرام آواز داد
که‌ای نامداران فرخ نژاد
هوش مصنوعی: بهرام به سوی خود نامداران خوش‌قد و بالا فراخوانی کرد.
یلان سینه و رام و ایزد گسسپ
مرین کشته را بست باید بر اسپ
هوش مصنوعی: جوانان دلاور و نیرومند، باید بر اسب سوار شوند تا از این کشته دفاع کنند و او را حفظ کنند.
فرستید ز ایدر به لشکر گهش
بدان تابریده ببیند شهش
هوش مصنوعی: پیامی از ایدر به لشکر فرستاده شد تا شاه خود را ببیند و او را در حالتی که تابیده شده و نیرومند است، مشاهده کند.
تن کوت رازود برپشت زین
بتنگی ببستند مردان کین
هوش مصنوعی: مردان جنگی، به خاطر سختی و فشار، بر پشت زین ها تکیه زده و آماده نبرد شده‌اند.
دوان اسپ با مرد گردن فراز
همی‌شد به لشکر گه خویش باز
هوش مصنوعی: یک اسب سریع به همراه مردی با قامت بلند به سمت لشکر خودش باز می‌گشت.
دل خسرو ازکوت شد دردمند
گشادند زان کشته بند کمند
هوش مصنوعی: دل خسرو به خاطر مشکلات و رنج‌ها به شدت درگیر و آزرده خاطر شده است؛ اما در عین حال، از آن کشته‌ای که به دام افتاده، راه نجاتی پیدا کرده‌اند.
بران زخم او بر پراگند مشک
بفرمود پس تا بکردند خشک
هوش مصنوعی: او دستور داد تا زخم او را با مشک بپوشانند، سپس آنها آن را خشک کردند.
به کرباس بر دوختش همچنان
زره دربر و تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: او جامه‌ای از کرباس برای او دوخته است که همانند زره، تنگ و محکم دور بدنش پیچیده شده است.
به نزدیک قیصر فرستاد باز
که شمشیر این بندهٔ دیوساز
هوش مصنوعی: به نزد قیصر فرستاد که این شمشیر متعلق به این دیو را به او نشان دهند.
برین گونه برد همی روز جنگ
ازو گر هزیمت شدم نیست ننگ
هوش مصنوعی: در روز نبرد اگر شکستی بخورم، برای من ننگ نیست که از او شکست می‌خورم.
همه رو میان دلشکسته شدند
به دل پاک بی‌جنگ خسته شدند
هوش مصنوعی: همه افراد وقتی که دل‌شکسته شدند و خسته از جنگ و جدل، به دل‌های پاک و آرام روی آوردند.
همی‌ریخت بطریق خونین سرشک
همی رخ پر از آب و دل پر ز رشک
هوش مصنوعی: چشمانش پر از اشک بوده و صورتش پر از آب است، در حالی که دلش پر از حسادت و غصه می‌بارد.
بیامد ز گردنکشان ده هزار
همه جاثلیقان گرد و سوار
هوش مصنوعی: از میان افراد مغرور و خودخواه، ده هزار نفر آمدند که همه در حال رکاب زدن و حرکت بودند.
یکی حمله بردند زان سان که کوه
بدرید ز آواز رومی گروه
هوش مصنوعی: گروهی به شدت حمله کردند به‌طوری که صدایشان مانند رعد و برق بود و به قوت آن، کوه‌ها نیز شکسته شد.
چکاچک برخاست و بانگ سران
همان زخم شمشیر و گرز گران
هوش مصنوعی: صدای برخورد شمشیرها و گرزهای سنگین به گوش رسید، نشان از نبردی سخت و خونین بود که آغاز شده است.
توگفتی که دریا بجوشد همی
سپهر روان بر خروشد همی
هوش مصنوعی: تو گفتی که دریا به جوش می‌آید و آسمان هم طغیانی می‌کند.
ز بس کشته اندر میان سپاه
بماندند بر جای بربسته راه
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد کشته‌ها در میان جنگ، افراد زیادی در همان مکان باقی مانده و مسیرها بسته مانده است.
ازان رومیان کشته شد لشکری
هرآنکس که بود از دلیران سری
هوش مصنوعی: شمار زیادی از دلاوران بر اثر حملات رومیان جان باختند، هر کسی که شجاعت داشت در این نبرد به قتل رسید.
دل خسرو از درد ایشان بخست
تن خسته زندگان راببست
هوش مصنوعی: دل خسرو به خاطر درد و رنج آنها شکسته شد، و جسم خسته‌ی کسانی که زنده‌اند را به بند کشید.
همه کشتگان رابهم برفکند
تلی گشت برسان کوه بلند
هوش مصنوعی: همه کشته‌شدگان را در کنار هم جمع کردند و توده‌ای ایجاد شد که به اندازه‌ی یک کوه بلند شده بود.
همی‌خواندندیش بهرام چید
ببرید خسرو ز رومی امید
هوش مصنوعی: بهرام چید به خوبی و با صدای بلند می‌خواند و خسرو امیدوار بود که از رومیان موفقیتی به دست آورد.
همی‌گفت اگر نیز رومی دو بار
کند همی برین گونه بر کارزار
هوش مصنوعی: او می‌گفت حتی اگر رومی‌ها دوبار هم به این شکل در جنگ‌افزار تلاش کنند، باز هم می‌توانند به این روش پیش روند.
جهان را تو بی‌لشکر روم دان
همان تیغ پولاد را موم دان
هوش مصنوعی: دنیا را بدون نیرو و قدرت نمی‌توان اداره کرد، درست مانند این که تیغ پولاد را می‌توان به راحتی مثل موم تغییر شکل داد.
به سرگس چنین گفت پس شهریار
که فردا مبر جنگیان را به کار
هوش مصنوعی: پس از آن، پادشاه به سرگیس گفت که فردا سربازان را به میدان نبرد نبر.
تو فردا بیاسای تا من سپاه
بیارم ز ایرانیان کینه خواه
هوش مصنوعی: فردا استراحت کن تا من نیروهایی از ایرانیان انتقام‌جو به کمک بیاورم.
بایرانیان گفت فردا به جنگ
شما را بباید شدن بی‌درنگ
هوش مصنوعی: ای ایرانیان، فردا به جنگ شما خواهیم رفت و باید بی‌درنگ آماده شوید.
همه ویژه گفتند کایدون کنیم
که کوه و بیابان پر از خون کنیم
هوش مصنوعی: همه گفتند که بیایید و کار کنیم تا کوه و بیابان را پر از خون کنیم.