گنجور

بخش ۳

چو پنهان شد آن چادر آبنوس
بگوش آمد از دوربانگ خروش
جهانگیر شد تابنزد پدر
نهانش پر ازدرد وخسته جگر
چو دیدش بنالید و بردش نماز
همی‌بود پیشش زمانی دراز
بدو گفت کای شاه نابختیار
ز نوشین روان در جهان یادگار
تو دانی که گر بودمی پشت تو
بسوزن نخستی سر انگشت تو
نگر تا چه فرمایی اکنون مرا
غم آمد تو را دل پر از خون مرا
گر ای دون که فرمان دهی بر درت
یکی بنده‌ام پاسبان سرت
نجویم کلاه و نخواهم سپاه
ببرم سرخویش در پیش شاه
بدو گفت هرمزد ای پرخرد
همین روز سختی ز من بگذرد
مرا نزد تو آرزو بد سه چیز
برین بر فزونی نخواهیم نیز
یکی آنک شبگیر هر بامداد
کنی گوش ما را به آواز شاد
و دیگر سواری ز گردنکشان
که از رزم دیرینه دارد نشان
بر من فرستی که از کارزار
سخن گوید و کرده باشد شکار
دگر آنک داننده مرد کهن
که از شهریاران گزارد سخن
نوشته یکی دفتر آرد مرا
بدان درد و سختی سرآرد مرا
سیم آرزوی آنک خال تواند
پرستنده و ناهمال تواند
نبینند زین پس جهان را بچشم
بریشان برانی برین سوک خشم
بدو گفت خسرو که ای شهریار
مباد آنک برچشم تو سوکوار
نباشد و گرچه بود درنهان
که بدخواه تو دور بادازجهان
ولیکن نگه کن بروشن روان
که بهرام چوبینه شد پهلوان
سپاهست با او فزون از شمار
سواران و گردان خنجرگزار
اگر ما بگستهم یازیم دست
بگیتی نیابیم جای نشست
دگر آنک باشد دبیر کهن
که برشاه خواند گذشته سخن
سواری که پرورده باشد برزم
بداند همان نیز آیین بزم
ازین هر زمان نو فرستم یکی
تو با درد پژمان مباش اندکی
مدان این زگستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست
دل تو بدین درد خرسند باد
همان با خرد نیز پیوند باد
بگفت این و گریان بیامد زپیش
نکرد آشکارا بکس راز خویش
پسر مهربان‌تر بد از شهریار
بدین داستان زد یکی هوشیار
که یار زبان چرب و شیرین سخن
که از پیر نستوه گشته کهن
هنرمند گر مردم بی‌هنر
بفرجام هم خاک دارد ببر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو پنهان شد آن چادر آبنوس
بگوش آمد از دوربانگ خروش
هوش مصنوعی: وقتی که آن چادر سیاه مخفی شد، از دور صدای خروش و هیاهو به گوش می‌رسد.
جهانگیر شد تابنزد پدر
نهانش پر ازدرد وخسته جگر
هوش مصنوعی: جهانگیر به ملاقات پدرش می‌رفت، اما در دلش ناراحتی و درد بسیاری داشت.
چو دیدش بنالید و بردش نماز
همی‌بود پیشش زمانی دراز
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، به زاری افتاد و برایش دعا کرد. مدتی طولانی به او نزدیک بود و در برابرش ایستاده بود.
بدو گفت کای شاه نابختیار
ز نوشین روان در جهان یادگار
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاه ناامید، از شراب خوش طعم در جهان خاطره‌ای باقی مانده است.
تو دانی که گر بودمی پشت تو
بسوزن نخستی سر انگشت تو
هوش مصنوعی: اگر تو را به پشت خود بگذارم، با سوزن نوک انگشتت می‌سوزم.
نگر تا چه فرمایی اکنون مرا
غم آمد تو را دل پر از خون مرا
هوش مصنوعی: نگاه کن تا چه می‌گویی، در حالی که به من غم دست داده و دل تو از اندوه پر شده است.
گر ای دون که فرمان دهی بر درت
یکی بنده‌ام پاسبان سرت
هوش مصنوعی: اگر تو ای پادشاه، بر درگاهت فرمان دهی، من یکی از بندگانت هستم که نگهبان تو خواهم بود.
نجویم کلاه و نخواهم سپاه
ببرم سرخویش در پیش شاه
هوش مصنوعی: من به دنبال مقام یا جاهی نیستم و نمی‌خواهم نیرویی همراه داشته باشم؛ تنها می‌خواهم خود را در حضور پادشاه معرفی کنم.
بدو گفت هرمزد ای پرخرد
همین روز سختی ز من بگذرد
هوش مصنوعی: هرمز به او گفت: ای دانا، این روزهای سخت هم به زودی از سرم می‌گذرد.
مرا نزد تو آرزو بد سه چیز
برین بر فزونی نخواهیم نیز
هوش مصنوعی: نزدیک تو، آرزو دارم که سه چیز به من عطا شود و دیگر از تو چیزی نخواهم.
یکی آنک شبگیر هر بامداد
کنی گوش ما را به آواز شاد
هوش مصنوعی: یکی در صبحگاهان، هنگامی که روز نو آغاز می‌شود، با صدای خوش و دل‌انگیز خود به ما انرژی و شادابی می‌دهد.
و دیگر سواری ز گردنکشان
که از رزم دیرینه دارد نشان
هوش مصنوعی: و دیگر سوارانی که بر دوش گردن‌کشان نشسته‌اند و نشان‌هایی از نبردهای گذشته دارند.
بر من فرستی که از کارزار
سخن گوید و کرده باشد شکار
هوش مصنوعی: به من اطلاع بده که کسی از میدان نبرد صحبت کند و بتواند شکار موفقی داشته باشد.
دگر آنک داننده مرد کهن
که از شهریاران گزارد سخن
هوش مصنوعی: سخن از فردی می‌گوید که دانا و با تجربه است و درباره‌ی شاهان و حکمرانان صحبت می‌کند.
نوشته یکی دفتر آرد مرا
بدان درد و سختی سرآرد مرا
هوش مصنوعی: نویسنده‌ای می‌نویسد که با کلماتش می‌تواند من را به شدت تحت تأثیر قرار دهد و دردم را به تصویر بکشد.
سیم آرزوی آنک خال تواند
پرستنده و ناهمال تواند
هوش مصنوعی: آرزوهای زیبا و دلنشین می‌توانند همواره به دلداده‌ای وفادار تبدیل شوند و در عین حال، به فردی بی‌خیال و بی‌توجه نیز رهنمون شوند.
نبینند زین پس جهان را بچشم
بریشان برانی برین سوک خشم
هوش مصنوعی: از این پس، اجازه نده که دیگران جهان را با چشم‌های پر از خشم و نفرت ببینند.
بدو گفت خسرو که ای شهریار
مباد آنک برچشم تو سوکوار
هوش مصنوعی: خسرو به شهریار گفت: ای پادشاه، هرگز نخواهم گذاشت که بر چشمان تو غم و اندوهی بیفتد.
نباشد و گرچه بود درنهان
که بدخواه تو دور بادازجهان
هوش مصنوعی: اگر کسی وجود داشته باشد که در خاموشی و پنهان از تو بدخواهی کند، وجودش از جهان دور باد.
ولیکن نگه کن بروشن روان
که بهرام چوبینه شد پهلوان
هوش مصنوعی: اما توجه کن به روح روشن که بهرام چوبینه، قهرمان شد.
سپاهست با او فزون از شمار
سواران و گردان خنجرگزار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر وضعیت نابرابر جنگ است، به طوری که تعداد سربازان دشمن بیشتر از سوارکاران و جنگجویان ماهر است. جنگجویان و سربازان با وجود این برتری در تعداد، آماده نبرد هستند و احساس قدرت و آمادگی می‌کنند.
اگر ما بگستهم یازیم دست
بگیتی نیابیم جای نشست
هوش مصنوعی: اگر ما به دور دنیا سفر کنیم و دست به ابتکار بزنیم، جایی برای آرامش و نشستن پیدا نخواهیم کرد.
دگر آنک باشد دبیر کهن
که برشاه خواند گذشته سخن
هوش مصنوعی: کسی دیگر وجود دارد که دبیر کارکشته‌ای است و می‌تواند سخنان گذشته را برای پادشاه بخواند.
سواری که پرورده باشد برزم
بداند همان نیز آیین بزم
هوش مصنوعی: سوار (مردی با سواری استاد شده) که در میدان جنگ تربیت شده باشد، می‌داند که رفتار و آداب میهمانی نیز چه طور است.
ازین هر زمان نو فرستم یکی
تو با درد پژمان مباش اندکی
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد تو می‌افتم، با درد و غم دل می‌زنم؛ بی‌زحمت، کمتر از این حال و احوال را برای من حفظ نکن.
مدان این زگستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست
هوش مصنوعی: مبادا به این خطا دچار شوی که این امور از خود ماست، زیرا این کارها از ناآگاهی و نادانی ما ناشی می‌شود و حقیقتاً ریشه در اراده‌ای الهی دارد.
دل تو بدین درد خرسند باد
همان با خرد نیز پیوند باد
هوش مصنوعی: دل تو به این درد خوشحال باشد، همان‌طور که با خرد و اندیشه نیز پیوند دارد.
بگفت این و گریان بیامد زپیش
نکرد آشکارا بکس راز خویش
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس با حالتی گریان از پیش رفت. راز خود را آشکارا به کسی نگفت.
پسر مهربان‌تر بد از شهریار
بدین داستان زد یکی هوشیار
هوش مصنوعی: پسری که از شهریار مهربان‌تر است، در این ماجرا به یکی از عاقلان داستانی را گفت.
که یار زبان چرب و شیرین سخن
که از پیر نستوه گشته کهن
هوش مصنوعی: یار من کسی است که با زبان شیرین و نرمش، سخن می‌گوید. او به قدری با تجربه و بزرگ شده که پیر و پخته به نظر می‌رسد.
هنرمند گر مردم بی‌هنر
بفرجام هم خاک دارد ببر
هوش مصنوعی: اگر هنرمند با مردم بی‌هنر در ارتباط باشد، در نهایت نیز به سرنوشتی مشابه آنها دچار خواهد شد و به خاک سپرده خواهد شد.

حاشیه ها

1392/12/24 03:02

کار بسیار بزرگی انجام دادید واقعا از صمیم قلب ستایشتون میکنم