گنجور

بخش ۴

چوبشنید بهرام کز روزگار
چه آمد بران نامور شهریار
نهادند بر چشم روشنش داغ
بمرد آن چراغ دو نرگس بباغ
پسر برنشست از بر تخت اوی
بپا اندر آمد سر وبخت اوی
ازان ماند بهرام اندر شگفت
بپژمرد واندیشه اندر گرفت
بفرمود تا کوس بیرون برند
درفش بزرگی به هامون برند
بنه برنهاد وسپه برنشست
بپیکار خسرو میان را ببست
سپاهی بکردار کوه روان
همی‌راند گستاخ تا نهروان
چوآگاه شد خسرو از کاراوی
غمی گشت زان تیز بازار اوی
فرستاد بیدار کارآگهان
که تا بازجویند کارجهان
به کارآگهان گفت راز ازنخست
زلشکر همی‌کرد باید درست
که بااو یکی اند لشکر به جنگ
وگر گردد این کار ما با درنگ
دگر آنک بهرام در قلبگاه
بود بیشتر گر میان سپاه
چگونه نشیند بهنگام بار
برفتن کند هیچ رای شکار
برفتند کارآگهان از درش
نبود آگه از کار وز لشکرش
چو رفتند و دیدند و بازآمدند
نهانی بر او فراز آمدند
که لشکر بهرکار با اویکیست
اگر نامدارست وگر کودکیست
هرانگه که لشکر براند به راه
بود یک زمان در میان سپاه
زمانی شود بر سوی میمنه
گهی بر چپ و گاه سوی بنه
همه مردم خویش دارد براز
ببیگانگانشان نیاید نیاز
بکردار شاهان نشیند ببار
همان در در و دشت جوید شکار
چو از رزم شاهان نراند همی
همه دفتر دمنه خواند همی
چنین گفت خسرو بدستور خویش
که کاری درازست ما را به پیش
چو بهرام بر دشمن اسپ افکند
بدریا دل اژدها بشکند
دگر آنک آیین شاهنشهان
بیاموخت از شهریار جهان
سیم کش کلیله است ودمنه وزیر
چون او رای زن کس ندارد دبیر
ازان پس ببندوی و گستهم گفت
که ما با غم و رنج گشتیم جفت
چوگردوی و شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه رادمان
نشستند با شاه ایران براز
بزرگان فرزانه رزمساز
چنین گفت خسرو بدان مهتران
که ای سرفرازان و جنگ آوران
هرآن مغز کو را خرد روشنست
زدانش یکی بر تنش جوشنست
کس آنرا نبرد مگر تیغ مرگ
شود موم ازان زخم پولاد ترگ
کنون من بسال ازشما کهترم
برای جوانی جهان نسپرم
بگویید تا چارهٔ کارچیست
بران خستگیها پرآزار کیست
بدو گفت موبد انوشه بدی
همه مغز را فر وتوشه بدی
چوپیدا شد این راز گردنده دهر
خرد را ببخشید بر چاربهر
چونیمی ازو بهرهٔ پادشاست
که فر و خرد پادشا را سزاست
دگر بهرهٔ مردم پارسا
سدیگر پرستنده پادشا
چو نزدیک باشد بشاه جهان
خرد خویشتن زو ندارد نهان
کنون از خرد پاره‌ای ماند خرد
که دانا ورا بهر دهقان شمرد
خرد نیست با مردم ناسپاس
نه آنرا که او نیست یزدان شناس
اگر بشنود شهریار این سخن
که گفتست بیدار مرد کهن
بدو گفت شاه این سخن گر بزر
نویسم جز این نیست آیین و فر
سخن گفتن موبدان گوهرست
مرا در دل اندیشه دیگرست
که چون این دو لشکر برابر شود
سر نیزه‌ها بر دو پیکر شود
نباشد مرا ننگ کز قلبگاه
برانم شوم پیش او بی‌سپاه
بخوانم به آواز بهرام را
سپهدار بدنام خودکام را
یکی ز آشتی روی بنمایمش
نوازمش بسیار و بستایمش
اگر خود پذیرد سخن به بود
که چون او بدرگاه بر که بود
وگر جنگ جوید منم جنگ جوی
سپه را بروی اندر آریم روی
همه کاردانان بدین داستان
کجا گفت گشتند همداستان
بزرگان برو آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند
همی‌گفت هرکس که ای شهریار
زتو دور بادا بد روزگار
تو را باد پیروزی و فرهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی
چنین گفت خسرو که این باد و بس
شکست و جدایی مبیناد کس
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپردهٔ نو به هامون کشید
دو لشکر چو تنگ اندر آمد به راه
ازان رو سپهبد وزین روی شاه
چو شمع جهان شد بخم اندرون
بیفشاند زلف شب تیره گون
طلایه بیامد ز هر دو سپاه
که دارد ز بدخواه خود را نگاه
چو از خنجر روز بگریخت شب
همی‌ تاخت سوزان دل و خشک لب
تبیره برآمد ز هر دو سرای
بدان رزم خورشید بد رهنمای
بگستهم و بندوی فرمود شاه
که تا بر نهادند ز آهن کلاه
چنین با بزرگان روشن روان
همی‌راند تا چشمهٔ نهروان
طلایه ببهرام شد ناگزیر
که آمد سپه بر دو پرتاب تیر
چوبشنید بهرام لشکر براند
جهاندیدگان را برخویش خواند
نشست از برابلق مشک دم
خنیده سرافراز رویینه سم
سلیحش یکی هندوی تیغ بود
که درزخم چون آتش میغ بود
چوبرق درفشان همی‌راند اسپ
بدست چپش ریمن آذرگشسپ
چو آیین گشسپ و یلان سینه نیز
برفتند پرکینه و پرستیز
سه ترک دلاور ز خاقانیان
بران کین بهرام بسته میان
پذیرفته هر سه که چون روی شاه
ببینیم دور ازمیان سپاه
اگر بسته گر کشته او را برت
بیاریم و آسوده شد لشکرت
ز یک روی خسرو دگر پهلوان
میان اندرون نهروان روان
نظاره بران از دو رویه سپاه
که تا پهلوان چون رود نزد شاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چوبشنید بهرام کز روزگار
چه آمد بران نامور شهریار
هوش مصنوعی: بهرام متوجه شد که چه تغییراتی در دوران زندگی بر این پادشاه معروف رخ داده است.
نهادند بر چشم روشنش داغ
بمرد آن چراغ دو نرگس بباغ
هوش مصنوعی: بر روی چشمان روشن او نشانه‌ای گذاشتند؛ همانند علامتی که بر روی چراغی در میان باغ قرار دارد، آن چراغ که دو گل نرگس را در بر گرفته است.
پسر برنشست از بر تخت اوی
بپا اندر آمد سر وبخت اوی
هوش مصنوعی: پسر از روی تخت پدرش پایین آمد و به زودی خود را در میان سرنوشت او یافت.
ازان ماند بهرام اندر شگفت
بپژمرد واندیشه اندر گرفت
هوش مصنوعی: بهرام، از شگفتی‌های زندگی به شدت متأثر شد و به فکر فرو رفت.
بفرمود تا کوس بیرون برند
درفش بزرگی به هامون برند
هوش مصنوعی: فرمان دادند که زیر کوس سر و صدا راه بیندازند و پرچم بزرگی را به دشت هامون بفرستند.
بنه برنهاد وسپه برنشست
بپیکار خسرو میان را ببست
هوش مصنوعی: نردبانی را به پا می‌گذارد و جنگاوران در حالی که آماده به نبرد هستند، خسرو را به وسط میدان می‌کشانند.
سپاهی بکردار کوه روان
همی‌راند گستاخ تا نهروان
هوش مصنوعی: یک سرباز با دل و جرأت، همچون کوه، به سوی نهروان حرکت می‌کند.
چوآگاه شد خسرو از کاراوی
غمی گشت زان تیز بازار اوی
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از موضوعی آگاه شد، به خاطر رفتار تند و تیز بازارش دچار نگرانی شد.
فرستاد بیدار کارآگهان
که تا بازجویند کارجهان
هوش مصنوعی: فرستاد کسی که آگاه و هوشیار است تا دربارهٔ اوضاع و مشکلات جهانی تحقیق و بررسی کند.
به کارآگهان گفت راز ازنخست
زلشکر همی‌کرد باید درست
هوش مصنوعی: به افرادی که تجربه دارند، گفت تا ابتدا از اسرار و نکات مهم سربازان آگاه شوند و این موضوع باید به دقت بررسی شود.
که بااو یکی اند لشکر به جنگ
وگر گردد این کار ما با درنگ
هوش مصنوعی: اگر ما با او یکی شویم، مانند لشکری خواهیم بود که به جنگ می‌رود و اگر بخواهیم در این کار تاخیر کنیم، نتیجه‌اش متفاوت خواهد بود.
دگر آنک بهرام در قلبگاه
بود بیشتر گر میان سپاه
هوش مصنوعی: شخصی به نام بهرام در مرکز میدان جنگ حضور داشت و این نشان می‌دهد که او در میان سربازان و طرفدارانش، جایگاه مهمی دارد.
چگونه نشیند بهنگام بار
برفتن کند هیچ رای شکار
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است در هنگام بالا رفتن، سنگینی بار را تحمل کرد؟ هیچ تدبیر و فکری برای شکار نمی‌تواند این را آسان کند.
برفتند کارآگهان از درش
نبود آگه از کار وز لشکرش
هوش مصنوعی: افراد کاردان و با تجربه از درش رفتند و او از اوضاع و احوال و لشکرش بی‌خبر بود.
چو رفتند و دیدند و بازآمدند
نهانی بر او فراز آمدند
هوش مصنوعی: وقتی آن‌ها رفتند، مشاهده کردند و دوباره به طور پنهانی بازگشتند، بر او به شکلی غیرمستقیم و به آرامی نزدیک شدند.
که لشکر بهرکار با اویکیست
اگر نامدارست وگر کودکیست
هوش مصنوعی: هر کس که در کارها همراهی دارد، مهم نیست که چقدر مشهور است یا سنش چقدر است، بلکه به دوستی و همکاری او اهمیت داده می‌شود.
هرانگه که لشکر براند به راه
بود یک زمان در میان سپاه
هوش مصنوعی: هر زمان که سربازان به سمت جبهه می‌روند، لحظه‌ای در میان گروه خود ایستاده‌اند.
زمانی شود بر سوی میمنه
گهی بر چپ و گاه سوی بنه
هوش مصنوعی: زمانی می‌گذرد که به سمت خوب و خوشی می‌رویم، گاهی به سمت راست و گاهی به سمت چپ.
همه مردم خویش دارد براز
ببیگانگانشان نیاید نیاز
هوش مصنوعی: همه مردم به همدیگر وابسته‌اند، ولی نسبت به بیگانه‌ها نیازی ندارند.
بکردار شاهان نشیند ببار
همان در در و دشت جوید شکار
هوش مصنوعی: در رفتار پادشاهان، او به آرامش و سکوت می‌نشیند و در هر دو مکان، هم در خانه و هم در دشت، به دنبال شکار می‌گردد.
چو از رزم شاهان نراند همی
همه دفتر دمنه خواند همی
هوش مصنوعی: وقتی که جنگ و نبرد شاهان به پایان می‌رسد، همه به خواندن دفتر دمنه مشغول می‌شوند.
چنین گفت خسرو بدستور خویش
که کاری درازست ما را به پیش
هوش مصنوعی: خسرو به دستور خود گفت که کاری طولانی در پیش داریم.
چو بهرام بر دشمن اسپ افکند
بدریا دل اژدها بشکند
هوش مصنوعی: وقتی بهرام به دشمن حمله می‌کند و او را به زمین می‌زند، دل اژدها از ترس می‌شکند.
دگر آنک آیین شاهنشهان
بیاموخت از شهریار جهان
هوش مصنوعی: سپس آن چیزی را که شاهان بزرگ از پادشاه جهانی آموخته بودند، یاد گرفتم.
سیم کش کلیله است ودمنه وزیر
چون او رای زن کس ندارد دبیر
هوش مصنوعی: کلیله و دمنه به عنوان منبعی از حکمت و مشاوره معروف است و وزیر در اینجا به عنوان یک شخص دانا و با تجربه شناخته می‌شود. در واقع، این شخص که در تصمیم‌گیری‌ها و راهنمایی‌ها نقش دارد، به تنهایی و بدون مشاوره نمی‌تواند درست راهنمایی کند. این جمله به اهمیت مشورت و فکر جمعی در اتخاذ تصمیمات اشاره دارد و نشان می‌دهد که حتی افراد دانا نیز نیاز به همفکری و نگاه‌های مختلف دارند.
ازان پس ببندوی و گستهم گفت
که ما با غم و رنج گشتیم جفت
هوش مصنوعی: پس از آن، به او وعده دادیم و گفتیم که ما با اندوه و سختی، جفت و هم‌پیمان شدیم.
چوگردوی و شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه رادمان
هوش مصنوعی: مانند گردو و شاپور و مانند سردار اندیای، رادمردی در میانه رزم و نبرد است.
نشستند با شاه ایران براز
بزرگان فرزانه رزمساز
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد دانشمند و توانمند در نبرد، به همراه شاه ایران گرد هم نشسته‌اند.
چنین گفت خسرو بدان مهتران
که ای سرفرازان و جنگ آوران
هوش مصنوعی: خسرو به فرماندهان خود گفت: ای بزرگواران و جنگجویان شجاع،
هرآن مغز کو را خرد روشنست
زدانش یکی بر تنش جوشنست
هوش مصنوعی: هر کسی که ذهنش روشن و آگاه باشد، به مانند کسی است که زرهی بر تن دارد و از دانش خود محافظت می‌کند.
کس آنرا نبرد مگر تیغ مرگ
شود موم ازان زخم پولاد ترگ
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند آن را بزداید مگر این که تیغ مرگ آن را از بین ببرد، مانند این که زخم تیز و بران فلز موم را نرم کند.
کنون من بسال ازشما کهترم
برای جوانی جهان نسپرم
هوش مصنوعی: اکنون من از شما کمتر هستم، اما برای جوانی و زندگی خودم چیزی را از دست نمی‌دهم.
بگویید تا چارهٔ کارچیست
بران خستگیها پرآزار کیست
هوش مصنوعی: بگویید تا بفهمیم که راه حل مشکلات چیست و چه کسی باعث این خستگی‌های آزاردهنده شده است.
بدو گفت موبد انوشه بدی
همه مغز را فر وتوشه بدی
هوش مصنوعی: موبد به او گفت: تو با عقل و فهم خود، تمام نکات مهم را به خوبی درک کردی و به دیگران منتقل خواهی کرد.
چوپیدا شد این راز گردنده دهر
خرد را ببخشید بر چاربهر
هوش مصنوعی: راز زندگی و دنیای در حال تغییر به آشکار شدن درآمد و خرد و فهم آن به چهار سو بخشیده شد.
چونیمی ازو بهرهٔ پادشاست
که فر و خرد پادشا را سزاست
هوش مصنوعی: هرچقدر از او بهره‌مند شویم، شایسته است که مقام و عقل پادشاه را دوست بداریم و به آن احترام بگذاریم.
دگر بهرهٔ مردم پارسا
سدیگر پرستنده پادشا
هوش مصنوعی: افراد نیکوکار و پرهیزگار از نعمت‌های متفاوتی بهره‌مند هستند و عبادت‌کنندگان قدرت و سلطنت نیز در جایگاه خاص خود قرار دارند.
چو نزدیک باشد بشاه جهان
خرد خویشتن زو ندارد نهان
هوش مصنوعی: وقتی انسان نزدیک به پادشاه جهانی باشد، دیگر چیزها یا خصوصیاتی که در درون دارد، پنهان نمی‌ماند.
کنون از خرد پاره‌ای ماند خرد
که دانا ورا بهر دهقان شمرد
هوش مصنوعی: اکنون از خرد بخشی باقی مانده است، که دانشمند آن را برای کشاورز ارزشمند می‌داند.
خرد نیست با مردم ناسپاس
نه آنرا که او نیست یزدان شناس
هوش مصنوعی: خرد و درک صحیح به کسانی که ناسپاس و بی‌نتیجه هستند، تعلق ندارد، همچنین این خرد به کسی که شناخت درستی از خداوند ندارد نیز داده نمی‌شود.
اگر بشنود شهریار این سخن
که گفتست بیدار مرد کهن
هوش مصنوعی: اگر پادشاه این کلام را بشنود، مردی آگاه و با تجربه در میان مردم بیدار خواهد شد.
بدو گفت شاه این سخن گر بزر
نویسم جز این نیست آیین و فر
هوش مصنوعی: شاه به او گفت که اگر بخواهم درباره بزرگان بنویسم، جز این نیست که این مسیر و روش را باید داشته باشی.
سخن گفتن موبدان گوهرست
مرا در دل اندیشه دیگرست
هوش مصنوعی: سخن گفتن زرتشتیان برای من ارزش بالایی دارد، اما در دل من تفکری دیگر جریان دارد.
که چون این دو لشکر برابر شود
سر نیزه‌ها بر دو پیکر شود
هوش مصنوعی: وقتی که این دو گروه در برابر هم قرار می‌گیرند، نیزه‌ها به دو سمت بدن اشاره می‌کنند.
نباشد مرا ننگ کز قلبگاه
برانم شوم پیش او بی‌سپاه
هوش مصنوعی: من از این که به خاطر قلبم شرمنده شوم نمی‌ترسم، حتی اگر بدون هیچ حمایتی به مقابل او بیایم.
بخوانم به آواز بهرام را
سپهدار بدنام خودکام را
هوش مصنوعی: من به یاد و آواز بهرام، سپهدار بدنام و خودخواه، می‌خوانم.
یکی ز آشتی روی بنمایمش
نوازمش بسیار و بستایمش
هوش مصنوعی: می‌خواهم به دوستی و آشتی با او بپردازم، چهره‌اش را ببینم، او را به نرمی نوازش کنم و بسیار ستایشش کنم.
اگر خود پذیرد سخن به بود
که چون او بدرگاه بر که بود
هوش مصنوعی: اگر خودش بپذیرد که سخن گفتن با او خوب است، پس چه کسی بهتر از او می‌تواند در برابر این سخن قرار بگیرد?
وگر جنگ جوید منم جنگ جوی
سپه را بروی اندر آریم روی
هوش مصنوعی: اگر کسی به جنگ بیفتد، من هم فرد جنگجو هستم و با سپاه به میدان می‌آیم و روی به روی دشمن قرار می‌گیرم.
همه کاردانان بدین داستان
کجا گفت گشتند همداستان
هوش مصنوعی: همه افراد با تجربه و کاردان در این مورد چه گفتند و کجا هم‌نظر شدند؟
بزرگان برو آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند
هوش مصنوعی: مردم بزرگ و سرشناس به او احترام گذاشتند و او را پادشاه زمین نامیدند.
همی‌گفت هرکس که ای شهریار
زتو دور بادا بد روزگار
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو دور باشد، ای پادشاه، روزگار بدی نصیبش خواهد شد.
تو را باد پیروزی و فرهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی پیروزی، بزرگی و جلال سلطنت دارم.
چنین گفت خسرو که این باد و بس
شکست و جدایی مبیناد کس
هوش مصنوعی: خسرو این‌طور گفت که این اتفاقات و مشکلات نباید باعث شوند که دل‌زدگی و جدایی بین افراد پیش بیاید.
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپردهٔ نو به هامون کشید
هوش مصنوعی: سپاه را از بغداد بیرون آورد و چادر جدیدش را به دشت هامون برد.
دو لشکر چو تنگ اندر آمد به راه
ازان رو سپهبد وزین روی شاه
هوش مصنوعی: وقتی دو لشکر در یک تنگه به هم برخورد کردند، به خاطر این وضعیت، فرمانده و همچنین پادشاه مسئله‌ای جدی را پیش رو دارند.
چو شمع جهان شد بخم اندرون
بیفشاند زلف شب تیره گون
هوش مصنوعی: زمانی که شمع روشنایی جهان شد، زلف‌های تیره شب را در هم پیچید و از خود نور پراکنده کرد.
طلایه بیامد ز هر دو سپاه
که دارد ز بدخواه خود را نگاه
هوش مصنوعی: پیشگامانی از هر دو ارتش آمدند که هر کدام از آنها به خوبی از دشمنان خود مراقبت می‌کنند.
چو از خنجر روز بگریخت شب
همی‌ تاخت سوزان دل و خشک لب
هوش مصنوعی: زمانی که روز با خنجر خود می‌گریزد، شب به سرعت و با شدت به سراغ می‌آید و دل را می‌سوزاند و لب‌ها را خشک می‌کند.
تبیره برآمد ز هر دو سرای
بدان رزم خورشید بد رهنمای
هوش مصنوعی: خورشید برآمد و از هر دو خانه و دیار، نشانه ای برای رزم و نبرد نمایان شد.
بگستهم و بندوی فرمود شاه
که تا بر نهادند ز آهن کلاه
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که تا برای او کلاهی از آهن بسازند و او را به بزرگی و احترام بیشتری آماده کنند.
چنین با بزرگان روشن روان
همی‌راند تا چشمهٔ نهروان
هوش مصنوعی: او با افراد بزرگ و بااندیشه در حال حرکت و گفتگو است تا به چشمه‌ای به نام نهروان برسد.
طلایه ببهرام شد ناگزیر
که آمد سپه بر دو پرتاب تیر
هوش مصنوعی: بهرام به ناچار پیشاپیش صف ایستاد چون سپاه با پرتاب تیر به میدان آمد.
چوبشنید بهرام لشکر براند
جهاندیدگان را برخویش خواند
هوش مصنوعی: بهرام به صدای چوب، سپاهیانش را فراخواند و ناظرانی که به جهان نگاه می‌کردند را به خود دعوت کرد.
نشست از برابلق مشک دم
خنیده سرافراز رویینه سم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک فرد با زیبایی و جاذبه خاص می‌پردازد که از دور می‌آید و حضورش موجب جلب توجه می‌شود. او به مانند مشک، عطر دل‌انگیز و خاصی دارد و با وقار و افتخار به جلو می‌آید. وجود این شخص نمادی از زیبایی و جذابیت است که همه را به حیرت در می‌آورد.
سلیحش یکی هندوی تیغ بود
که درزخم چون آتش میغ بود
هوش مصنوعی: سلاح او نوعی شمشیر هندی بود که وقتی به کسی ضربه می‌زد، زخم را به شکل آتش می‌سوزاند.
چوبرق درفشان همی‌راند اسپ
بدست چپش ریمن آذرگشسپ
هوش مصنوعی: در حالی که با شمشیر درخشانش به جلو می‌تازد، در دست چپش ریمن آذرگشسپ را دارد.
چو آیین گشسپ و یلان سینه نیز
برفتند پرکینه و پرستیز
هوش مصنوعی: زمانی که طرز رفتار و منش جنگجویان و دلاوران تغییر کرد، دیگر دل‌های آن‌ها پر از کینه و دشمنی شد و دیگر استقامت نداشتند.
سه ترک دلاور ز خاقانیان
بران کین بهرام بسته میان
هوش مصنوعی: سه جنگجوی توانمند از سرزمین خاقانیان به میدان آمده‌اند تا با یکدیگر روبه‌رو شوند. این درگیری، یادآور نبردهای گذشته بین بهرام و دشمنانش است.
پذیرفته هر سه که چون روی شاه
ببینیم دور ازمیان سپاه
هوش مصنوعی: هر سه نفر قبول کردند که وقتی چهره‌ی شاه را ببینند، از میان لشکر فاصله بگیرند.
اگر بسته گر کشته او را برت
بیاریم و آسوده شد لشکرت
هوش مصنوعی: اگر ما او را محاصره کنیم و از میدان جنگ خارجش کنیم، لشکریان تو می‌توانند آسوده خاطر باشند.
ز یک روی خسرو دگر پهلوان
میان اندرون نهروان روان
هوش مصنوعی: یک نفر در یک سمت، همانند خسرو، و در سمت دیگر، همچون پهلوانی است که در دل نهروان در حال حرکت است.
نظاره بران از دو رویه سپاه
که تا پهلوان چون رود نزد شاه
هوش مصنوعی: نظاره کن از دو طرف سپاه، که پهلوان مانند رود به سمت شاه می‌آید.