گنجور

بخش ۱۸

ببود اندر آن شهر خسرو سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
بابر اندر آورد برنده تیغ
جهانجوی شد سوی راه وریغ
که اوریغ بد نام آن شارستان
بدو در چلیپا و بیمارستان
ببی راه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود
به نزدیک دیر آمد آواز داد
که کردار تو جز پرستش مباد
گر از دیر دیرینه آیی فرود
زنیکی دهش باد برتو درود
هم آنگاه راهب چو آوا شنید
فرود آمد از دیر و او را بدید
بدو گفت خسرو تویی بی‌گمان
زتخت پدرگشته نا شادمان
زدست یکی بدکنش بنده‌ای
پلیدی منی فش پرستنده‌ای
چوگفتار راهب بی‌اندازه شد
دل خسرو از مهر او تازه شد
ز گفتار او در شگفتی بماند
برو بر جهان آفرین رابخواند
ز پشت صلیبی بیازید دست
بپرسیدن مرد یزدان پرست
پرستنده چون دید بردش نماز
سخن گفت با او زمانی دراز
یکی آزمون را بدو گفت شاه
که من کهتری‌ام ز ایران سپاه
پیامی همی نزد قیصر برم
چو پاسخ دهد سوی مهتر برم
گرین رفتن من همایون بود
نگه کن که فرجام من چون بود
بدو گفت راهب که چونین مگوی
توشاهی مکن خویشتن شاه جوی
چو دیدمت گفتم سراسر سخن
مرا هر زمان آزمایش مکن
نباید دروغ ایچ دردین تو
نه کژی برین راه و آیین تو
بسی رنج دیدی و آویختی
سرانجام زین بنده بگریختی
ز گفتار او ماند خسرو شگفت
چو شرم آمدش پوزش اندر گرفت
بدو گفت راهب که پوزش مکن
بپرس از من از بودنیها سخن
بدین آمدن شاد و گستاخ باش
جهان را یکی بارور شاخ باش
که یزدان تو را بی‌نیازی دهد
بلند اخترت سرفرازی دهد
ز قیصر بیابی سلیح و سپاه
یکی دختری از در تاج و گاه
چو با بندگان کار زارت بود
جهاندار بیدار یارت بود
سرانجام بگریزد آن بد نژاد
فراوان کند روز نیکیش یاد
وزان رزم جایی فتد دور دست
بسازد بران بوم جای نشست
چو دوری گزیند ز فرمان تو
بریزند خونش به پیمان تو
بدو گفت خسرو جزین خود مباد
که کردی تو ای پیرداننده یاد
چوگویی بدین چند باشد درنگ
که آید مرا پادشاهی بچنگ
چنین داد پاسخ که ده با دو ماه
برین برگذرد بازیابی کلاه
اگر بر سر آید ده وپنج روز
تو گردی شهنشاه گیتی فروز
بپرسید خسرو کزین انجمن
که کوشد به رنج و به آزار تن
چنین داد پاسخ که بستام نام
گوی برمنش باشد و شادکام
دگر آنک خوانی و را خال خویش
بدو تازه دانی مه و سال خویش
بپرهیز زان مرد ناسودمند
که باشدت زو درد و رنج و گزند
بر آشفت خسرو به بستام گفت
که با من سخن برگشا از نهفت
تو را مادرت نام گستهم کرد
تو گویی که بستامم اندر نبرد
به راهب چنین گفت کینست خال
به خون بود با مادر من همال
بدو گفت راهب که آری همین
ز گستهم بینی بسی رنج و کین
بدو گفت خسرو که ای رای زن
ازان پس چه گویی چه خواهد بدن
بدو گفت راهب که مندیش زین
کزان پس نبینی جز از آفرین
نیاید بروی تو دیگر بدی
مگر سخت کاری بود ایزدی
بر آشوبد این سرکش آرام تو
ازان پس نباشد به جز کام تو
اگر چند بد گردد این بدگمان
همانش بدست تو باشد زمان
بدو گفت گستهم کای شهریار
دلت را بدین هیچ رنجه مدار
به پاکیزه یزدان که ماه آفرید
جهان را بسان تو شاه آفرید
به آذرگشسپ و به خورشید و ماه
به جان و سر نامبردار شاه
به گفتار ترسا نگر نگروی
سخن گفتن ناسزا نشنوی
مرا ایمنی ده ز گفتار اوی
چوسوگند خوردم بهانه مجوی
که هرگز نسازم بدی درنهان
براندیش از کردگار جهان
بدو گفت خسرو که از ترسگار
نیاید سخن گفت نابکار
ز تو نیز هرگز ندیدم بدی
نیازی به کژی و نابخردی
ولیکن ز کار سپهر بلند
نباشد شگفت ار شوی پر گزند
چو بایسته کاری بود ایزدی
بیکسو شود دانش و بخردی
به راهب چنین گفت پس شهریار
که شاداب دل باش و به روزگار
وزان دیر چون برق رخشان زمیغ
بیامد سوی شارستان و ریغ
پذیره شدندش بزرگان شهر
کسی را که از مردمی بود بهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ببود اندر آن شهر خسرو سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
هوش مصنوعی: خسرو در آن شهر سه روز را به خوشی گذراند و در روز چهارم، جهان را به بازار فروش آورد.
بابر اندر آورد برنده تیغ
جهانجوی شد سوی راه وریغ
هوش مصنوعی: دلاوری در میدان نبرد، با شمشیرش پیروزی را به دست می‌آورد و به سوی مسیر پیروزی حرکت می‌کند.
که اوریغ بد نام آن شارستان
بدو در چلیپا و بیمارستان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به نام اوریغ در یک مکان شناخته شده و پرآشفتگی که شبیه یک بیمارستان یا مرکز درمانی است، قرار دارد. این مکان به نوعی با بدنامی یا مشکلاتی همراه است و به نوعی به وضعیت و رنج مردم تعلق دارد.
ببی راه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود
هوش مصنوعی: یک شخص در جستجوی حقیقت به معبدی می‌رسد و صدای زاهدی را می‌شنود که در حال بیان نکات معنوی و راهنمایی‌های روحانی است.
به نزدیک دیر آمد آواز داد
که کردار تو جز پرستش مباد
هوش مصنوعی: به معبد نزدیک شدم و صدا زدم که کار تو تنها باید عبادت باشد.
گر از دیر دیرینه آیی فرود
زنیکی دهش باد برتو درود
هوش مصنوعی: اگر از گذشته‌های دور به اینجا بیایی، به تو خوشامد می‌گویم و برایت آرزوی نیکی و شادی دارم.
هم آنگاه راهب چو آوا شنید
فرود آمد از دیر و او را بدید
هوش مصنوعی: در همان لحظه که راهب صدای او را شنید، از محل عبادتش پایین آمد و او را دید.
بدو گفت خسرو تویی بی‌گمان
زتخت پدرگشته نا شادمان
هوش مصنوعی: او به خسرو گفت: یقیناً تو از تخت پدر خود، ناامید و ناراحت هستی.
زدست یکی بدکنش بنده‌ای
پلیدی منی فش پرستنده‌ای
هوش مصنوعی: از دست فردی بدرفتار، من بنده‌ای آلوده و ناپاک شده‌ام، و این ناپاکی مرا به پرستش خود واداشته است.
چوگفتار راهب بی‌اندازه شد
دل خسرو از مهر او تازه شد
هوش مصنوعی: وقتی صحبت‌های راهب طولانی شد، دل شاه از محبت او جوان و تازه شد.
ز گفتار او در شگفتی بماند
برو بر جهان آفرین رابخواند
هوش مصنوعی: او از سخنان او حیران و متعجب ماند و به خالق جهان دعا کرد.
ز پشت صلیبی بیازید دست
بپرسیدن مرد یزدان پرست
هوش مصنوعی: از پشت صلیب، دست خود را بالا ببرید و از مردی که خداپرست است، سوال کنید.
پرستنده چون دید بردش نماز
سخن گفت با او زمانی دراز
هوش مصنوعی: پرستنده وقتی دید که او در حال نماز است، مدتی طولانی با او صحبت کرد.
یکی آزمون را بدو گفت شاه
که من کهتری‌ام ز ایران سپاه
هوش مصنوعی: یکی از آزمون‌ها به شاه گفت که من از سپاه ایران یک فرد عادی و کم‌مقدار هستم.
پیامی همی نزد قیصر برم
چو پاسخ دهد سوی مهتر برم
هوش مصنوعی: من پیامی برای قیصر می‌برم و وقتی پاسخ بگیرد، به سوی رئیس خود باز خواهم گشت.
گرین رفتن من همایون بود
نگه کن که فرجام من چون بود
هوش مصنوعی: اگر من به مقصدی خوب بروم، به آن توجه کن که پایان کار من چگونه خواهد بود.
بدو گفت راهب که چونین مگوی
توشاهی مکن خویشتن شاه جوی
هوش مصنوعی: راهب به او گفت که اینگونه صحبت نکن و خود را همانند یک شاه ندان.
چو دیدمت گفتم سراسر سخن
مرا هر زمان آزمایش مکن
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، گفتم که تمام حرف‌هایم را بگویم. اما از تو می‌خواهم که هرگز امتحانم نکن.
نباید دروغ ایچ دردین تو
نه کژی برین راه و آیین تو
هوش مصنوعی: نباید دروغ بگویی، زیرا این کار نه تنها برای دین تو مناسب نیست، بلکه بر روی مسیر و اصول تو نیز تاثیر منفی می‌گذارد.
بسی رنج دیدی و آویختی
سرانجام زین بنده بگریختی
هوش مصنوعی: تو hardships زیادی را تجربه کردی و بالاخره از این بندگی و قید رهایی یافتی.
ز گفتار او ماند خسرو شگفت
چو شرم آمدش پوزش اندر گرفت
هوش مصنوعی: خسرو از سخنان او متعجب ماند و وقتی شرم بر او غالب شد، از او عذرخواهی کرد.
بدو گفت راهب که پوزش مکن
بپرس از من از بودنیها سخن
هوش مصنوعی: راهب به او گفت: عذرخواهی نکن، بلکه از من درباره چیزهایی که وجود دارند، سؤال کن.
بدین آمدن شاد و گستاخ باش
جهان را یکی بارور شاخ باش
هوش مصنوعی: با ورود تو به این دنیا، شاد و با جرأت باش و در این جهان مانند درختی سرشار از بارور بودن باش.
که یزدان تو را بی‌نیازی دهد
بلند اخترت سرفرازی دهد
هوش مصنوعی: خداوند تو را بی‌نیاز کند و مقام والایی به تو عطا نماید.
ز قیصر بیابی سلیح و سپاه
یکی دختری از در تاج و گاه
هوش مصنوعی: از امپراتوری قیصر، سلاح و نیرو بگیر و همچنین دختری را که از جمله افراد با مقام و ریشه‌دار است، به دست بیاور.
چو با بندگان کار زارت بود
جهاندار بیدار یارت بود
هوش مصنوعی: اگر در کارهایت با بندگان به مشکل برخوری، سلاطین و فرمانروایان بیدار و هوشیار به یاری‌ات خواهند آمد.
سرانجام بگریزد آن بد نژاد
فراوان کند روز نیکیش یاد
هوش مصنوعی: در نهایت، آن فرد بد ذات فرار خواهد کرد و یاد روز خوبش را فراوان خواهد کرد.
وزان رزم جایی فتد دور دست
بسازد بران بوم جای نشست
هوش مصنوعی: از آن نبرد، جایی دور و عمیق ایجاد می‌شود که در آن مکان، فضایی برای نشستن فراهم می‌گردد.
چو دوری گزیند ز فرمان تو
بریزند خونش به پیمان تو
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو دوری کند و از دستورات تو پیروی نکند، باید بداند که خون او به خاطر پیمان و عهدی که بسته‌ای، ریخته خواهد شد.
بدو گفت خسرو جزین خود مباد
که کردی تو ای پیرداننده یاد
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: جز این کار نکن که تو، ای دانای پیر، چه کردهایی به یاد داری.
چوگویی بدین چند باشد درنگ
که آید مرا پادشاهی بچنگ
هوش مصنوعی: اگر بگویی چقدر باید صبر کنم، پاسخ این است که وقتی پادشاهی به چنگ من بیفتد.
چنین داد پاسخ که ده با دو ماه
برین برگذرد بازیابی کلاه
هوش مصنوعی: پاسخی که به او داده شد این بود که با دو ماه روشن، این موضوع به راحتی حل خواهد شد و کلاه به آنان برمی‌گردد.
اگر بر سر آید ده وپنج روز
تو گردی شهنشاه گیتی فروز
هوش مصنوعی: اگر ده تا پانزده روز به سلطنت بپردازی، می‌توانی به مانند شاهی درخشنده بر جهان حکمرانی کنی.
بپرسید خسرو کزین انجمن
که کوشد به رنج و به آزار تن
هوش مصنوعی: خسرو از دیگران سوال کرد که چه کسی است که برای به دست آوردن لذت و خوشی، خود را به زحمت و درد می‌اندازد.
چنین داد پاسخ که بستام نام
گوی برمنش باشد و شادکام
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که نامش بستام است و این نام نشانی از خوشبختی و سعادت اوست.
دگر آنک خوانی و را خال خویش
بدو تازه دانی مه و سال خویش
هوش مصنوعی: وقتی کسی را می‌خوانی و او را از خویش آگاه می‌کنی، می‌توانی او را به خوبی بشناسی و روز و سال خود را نیز به یاد او بیاوری.
بپرهیز زان مرد ناسودمند
که باشدت زو درد و رنج و گزند
هوش مصنوعی: از مردی که نفعی برای تو ندارد، دوری کن؛ زیرا او تنها برایت درد، رنج و آزار به همراه خواهد داشت.
بر آشفت خسرو به بستام گفت
که با من سخن برگشا از نهفت
هوش مصنوعی: خسرو به بستام گفت که با من به طور شفاف و بدون پنهان‌کاری صحبت کن.
تو را مادرت نام گستهم کرد
تو گویی که بستامم اندر نبرد
هوش مصنوعی: تو را مادر به نام گستهم شناخته است و گویی من نیز در میدان جنگ مثل بستام هستم.
به راهب چنین گفت کینست خال
به خون بود با مادر من همال
هوش مصنوعی: به راهب گفت: این خال که بر روی صورت است، مانند لکه‌ای از خون است که با مادر من شباهت دارد.
بدو گفت راهب که آری همین
ز گستهم بینی بسی رنج و کین
هوش مصنوعی: راهب به او گفت: بله، تو از گستاخی او، رنج و کینه‌های زیادی را مشاهده می‌کنی.
بدو گفت خسرو که ای رای زن
ازان پس چه گویی چه خواهد بدن
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: ای اهل اندیشه، پس از این چه خواهی گفت و چه سرنوشتی منتظر است؟
بدو گفت راهب که مندیش زین
کزان پس نبینی جز از آفرین
هوش مصنوعی: راهب به او گفت که نگران نباش، زیرا بعد از این، جز از خوبی‌ها و آثار نیک چیزی نخواهی دید.
نیاید بروی تو دیگر بدی
مگر سخت کاری بود ایزدی
هوش مصنوعی: دیگر هیچ بدی به سوی تو نخواهد آمد مگر اینکه کاری سخت و دشوار باشد که برای آن برنامه‌ریزی شده باشد.
بر آشوبد این سرکش آرام تو
ازان پس نباشد به جز کام تو
هوش مصنوعی: این سرکش که درون توست، باعث آشفتگی می‌شود و پس از آن چیزی جز خواسته و آرزوی تو باقی نخواهد ماند.
اگر چند بد گردد این بدگمان
همانش بدست تو باشد زمان
هوش مصنوعی: هرگاه در زندگی با بدی یا سختی مواجه شوی، باید بدان که ممکن است خود تو، با نگرش یا رفتارهای منفی‌ات، باعث ایجاد آن شرایط شده باشی.
بدو گفت گستهم کای شهریار
دلت را بدین هیچ رنجه مدار
هوش مصنوعی: گستهم به شاه می‌گوید: ای پادشاه، دل خود را با این چیزها ناراحت نکن.
به پاکیزه یزدان که ماه آفرید
جهان را بسان تو شاه آفرید
هوش مصنوعی: به خداوند پاک که ماه را خلق کرد، جهان را نیز به زیبایی و شکوهی همچون تو آفرید.
به آذرگشسپ و به خورشید و ماه
به جان و سر نامبردار شاه
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیت‌های مهمی چون آذرگشسپ، خورشید و ماه اشاره شده که نشان‌دهنده‌ی عظمت و شکوه هستند. همچنین به جان و سر پادشاه اشاره می‌شود که نشان‌دهنده‌ی احترام و تقدس اوست. به طور کلی، این بیان تصویری از قدرت، نور و رهبری را به تصویر می‌کشد.
به گفتار ترسا نگر نگروی
سخن گفتن ناسزا نشنوی
هوش مصنوعی: به حرف‌های یک فرد دیندار توجه کن و از گفتن حرف‌های زشت و ناروا دوری کن.
مرا ایمنی ده ز گفتار اوی
چوسوگند خوردم بهانه مجوی
هوش مصنوعی: به من امنیت بده از حرف‌های او، چون قسم خوردم که به دنبال بهانه نگردی.
که هرگز نسازم بدی درنهان
براندیش از کردگار جهان
هوش مصنوعی: هرگز در نفعی که ناشناس است، بدی نخواهم کرد؛ چرا که از خداوند جهان می‌ترسم.
بدو گفت خسرو که از ترسگار
نیاید سخن گفت نابکار
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت که اگر از ترس حرف بزند، سخن ناپسند نخواهد گفت.
ز تو نیز هرگز ندیدم بدی
نیازی به کژی و نابخردی
هوش مصنوعی: هرگز از تو بدی ندیدم و نیازی به ناپاکی و نادانی نیست.
ولیکن ز کار سپهر بلند
نباشد شگفت ار شوی پر گزند
هوش مصنوعی: اما نباید از کارهای آسمان و سرنوشت تعجب کرد، اگر به تو آسیب برسد.
چو بایسته کاری بود ایزدی
بیکسو شود دانش و بخردی
هوش مصنوعی: هرگاه کاری از طرف خداوند ضروری باشد، دانش و خرد به یک سو می‌روند و تحت تأثیر آن امر الهی قرار می‌گیرند.
به راهب چنین گفت پس شهریار
که شاداب دل باش و به روزگار
هوش مصنوعی: سلطانی به راهب گفت که دل شاداب داشته باش و در روزگار زندگی کن.
وزان دیر چون برق رخشان زمیغ
بیامد سوی شارستان و ریغ
هوش مصنوعی: از آن مسجد که نورانی و زیبا است، چون برقی درخشان، به سمت شهر و مسیری روانه شد.
پذیره شدندش بزرگان شهر
کسی را که از مردمی بود بهر
هوش مصنوعی: بزرگان شهر به استقبال او آمدند، زیرا او از میان مردم بود.